دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سرشت و سرنوشت: استفاده بهینه از اختیار حداقلی

پیش نوشت اول: این مطلب هفتمین مطلب از سلسله مطالب سرشت و سرنوشت محسوب می‌شه.

پیش نوشت دوم: این روزها مصادف با شهادت امام علی است. بعید است کسی اهل مطالعه باشد و نهج البلاغه را نخوانده باشد. اما در کنار این کتاب گرانقدر، دو کتاب دیگر هم هست که همیشه گفته‌ام و باز هم تکرار می‌کنم که به نظرم در مورد امام علی، باید خوانده شوند. یکی کار گرانقدر استاد مطهری در کتاب جاذبه و دافعه علی علیه السلام و دیگری کار دکتر علی شریعتی در کتاب علی.

البته بخش قابل توجه هر دو کتاب، حاصل پیاده سازی سخنان آن بزرگواران است و بعداً بخش‌های مکتوبی هم به آنها افزوده شد. اجازه بدهید قبل از شروع صحبت‌هایم، دو مطلب از دو کتاب نقل کنم:

استاد مطهری در اوایل کتاب جاذبه و دافعه، به جای اینکه فقط به محبوبیت امام علی اشاره کنند، به بغضی که نسبت به ایشان هست هم اشاره می‌کنند و توضیح می‌دهند که استقرار عدالت، بغض و عداوت هم می‌آفریند. ایشان می‌گویند:

افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه. نه کسی آنها را دوست دارد و نه کسی دشمن دارد، نه عشق و علاقه را برمی‌انگیزند و نه عداوت و حسادت و کینه و نفرت کسی را. بی تفاوت در بین مردم راه می‌روند،‌ مثل اینکه یک سنگ در میان مردم راه برود.

این یک موجود ساقط و بی اثر است. آدمی که هیچ نقطه مثبتی در او وجود ندارد (مقصود از مثبت تنها فضیلت نیست، بلکه شقاوت‌ها هم در اینجا منظور است)  نه از نظر فضیلت و نه رذیلت، حیوانی است که غذا می‌خورد و خوابی می‌رود و در میان مردم می‌گردد. همچون گوسفندی که نه دوست کسی است و نه دشمن کسی و اگر هم به او رسیدگی کنند و آب و علفش دهند برای این است که به موقع از گوشت‌اش استفاده کنند.

او نه موج مخالف ایجاد می‌کند و نه موج موافق.  اینها یک دسته هستند: موجودات بی ارزش و پوچ و انسانهای پوچ و تهی. زیرا انسان نیاز دارد که دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم می‌توانیم بگوییم که نیاز دارد که دشمن بدارد و او را دشمن بدارند.

حرف‌های استاد مطهری،‌ نه فقط در مورد این بزرگمرد تنهای تاریخ مصداق دارد، واقعاً که اگر امروز در میانمان بودند، درسی بزرگ در حوزه مدیریت و برندسازی بود و افسوس که از حضور این بزرگان در میانمان محروم گشته‌ایم. اجازه بدهید از دکتر علی شریعتی هم متن کوتاهی از سخنرانی علی تنهاست را بیاورم:

محبت به علی، اگر او را نشناسیم، برابر است با محبت همه ملت‌های دیگر به هر کس دیگر. علی اگر معلوم نباشد که کیست، چه می‌گوید و چه می‌خواهد و تشیعی که معلوم نیست اصولش چیست، هدفش چیست و راهش کدام است، از نظر تاثیرش روی بشر و جامعه و زندگی، مساوی است با هر شخصیت و هر مذهب دیگر. علی مجهول مساویست با هر انسان یا هر قهرمان ملی دیگر که مجهول است. زیرا محبت به خودی خود نجاتبخش نیست. این معرفت است که نجات می‌بخشد.

پیش نوشت سوم: اتفاق بسیار خیری که در طول این سالها – به نظر من – رواج بیشتری هم یافته است، توجه به شب‌های قدر و شب زنده‌داری در این شب‌هاست. جالب اینجاست که کسانی را می‌شناسم که باور دینی محکمی هم ندارند، اما این شب‌ها بیدار می‌مانند و به فکر کردن در مورد خودشان و زندگیشان می‌پردازند و می‌کوشند تقدیر بهتری را برای خود مقدر کنند. خیر بزرگی است که یک آیین فراتر از مرزهای پیروان خویش را هم تسخیر کند. آنهم برای ما که زندگانی به معنای واقعی از میانمان رخت بربسته و زنده مانی و مرده‌گانی شیوه رایج گذران عمر در میانمان است و این فرصت‌های کوتاه، بهانه‌ای برای بیشتر تفکر کردن و توقف در مسیری که اگر آن را آگاهانه نشناسیم، حرکت در آن – با هر سرعتی که باشد – ما را به هیچ منزل‌گاهی نمی‌رساند. اینها را از باب موعظه ننوشتم که من آیین موعظه را نمی‌دانم. اما گفتم شاید این یادآوری‌ها به خودم، مخاطب دیگری هم بیابد.

اصل مطلب: داستان تاریخی جبر و اختیار، ماجرایی نیست که به سادگی پایان داشته باشد. باور قلبی من این است که بحث‌های سطحی،‌ پایان قطعی دارند و بحث‌های عمیق‌ برای همیشه باز می‌مانند. در این میان جمله امام بزرگوارمان را هم به خاطر داریم که از «چیزی در میانه‌ی این طیف» (لا جبرو لا تفویض،‌ بل امر بین امرین) می‌گفتند.

هر بحثی را می‌توان در لایه‌های مختلف تحلیل کرد. از سطحی تا عمیق.

جبر و تفویض هم قاعدتاً مستثنا نیست.

به سطحی‌ترین لایه‌ها فکر کنید: به اینکه امروز شما نمی‌توانید سر کار نروید یا اگر بخواهید نروید مجبورید که برگه مرخصی ببرید و تایید بگیرید. از سوی دیگر به صورت مطلق هم مجبور نیستید و حتی ممکن است استعفا بدهید و امروز و هر روز در خانه بمانید. یا در شرایط خاص و اتفاق‌های ناگوار مثل فوت نزدیکان، مجبور به پر کردن فرم مرخصی و طی کردن نظام بروکراتیک نخواهید بود. اینجا هم جایی در میانه جبر و اختیاریم.

لایه‌های بعدی همین مسئله نگارش است: من در نوشتن آزادم و هر چه می‌خواهم می‌نویسم. اما به صورت مطلق آزاد نیستم. من به دامنه واژگان فارسی و به دامنه واژگانی که می‌دانم و به دامنه واژگانی که مخاطبم می‌داند محدودم. نه اسیرم و نه آزاد. بلکه به تعبیر زیبای احمد شاملو در باغ آیینه، این میان خوش دست و پایی می‌زنم!

در لایه بالاتر به تصمیم‌های فردی می‌رسیم و بعد تصمیم‌های اجتماعی. بعد به مسیر یک جامعه و در بالاترین لایه‌ها شاید به مسیر تاریخ و مسیر تکوین عالم هستی و بحث‌های دیگری که من نمیدانم و نمی‌فهمم.

اما من در این میانه می‌خواستم به نکته‌ای در سطحی ترین لایه جبر و اختیار، یعنی به جبر و اختیار در زندگی روزمره اشاره کنم.  از بس که تکرار کرده‌ام خسته شده‌ام. اما باز هم می‌گویم که آنچه در اینجا می‌گویم صرفاً تجربه شخصی است و چون در زندگی شخصی من مفید بوده گفتم شاید برای زندگی دیگران هم مفید باشد. بنابراین اگر خواندید و آن را اثربخش نیافتید، لطفاً ما را معذور دارید و بی‌آنکه شرمسارمان کنید عبور کنید. اگر هم مفید یافتید که من خوشحال می‌شوم که این حرف، جایی هر چند کوچک به کار آمده و بی‌تاثیر نمانده است.

بعضی وقت‌ها می‌بینم که دوستانم می‌گویند: محمدرضا. دلت خوش است. کتاب خواندن کجا. ما تا ساعت یازده شب سر کاریم. می‌آییم مثل جنازه می‌افتیم تا صبح هم دوباره سر کار برویم. جبر زمان است. زندگی خرج دارد. اجاره داریم. بدبختی داریم. خرج غذا و پوشاک را می‌دانی؟ هزینه ثبت نام مدرسه را می‌دانی؟

دوست دیگری که فرزندش از بی‌توجهی پدر و مادرش گله داشت به من می‌گفت: خودت انصاف بده. من با این خستگی کی می‌تونم وقت برای اینها بگذارم؟ از بیست و چهار ساعت شبانه روز، تقریباً بیست و دو ساعتش در اختیار من نیست. ساعت کار معلومه. ساعت کار دوم معلومه. حداقل ساعت مورد نیاز برای خواب معلومه. کی بشینم با این فیلم ببینم؟

دوست دیگری که دانشجوست به من می‌گفت: همیشه دوست داشتم مطالعه خارج از درس و حتی مطالعه تکمیلی در کنار درس داشته باشم. اما محمدرضا نمی‌شود. درس‌ها خیلی زیاد است. جزوه‌ها خیلی زیاد است. همینطوری هم همیشه و هر شب بیدارم و تازه بهترین نمره‌ها را ندارم. نمره‌های متوسط دارم.

دوست دیگری در رابطه عاطفی‌اش شبیه همین بحث‌ها را مطرح می‌کرد.

خلاصه ماجرا این است که: همه معتقد هستند که تا حدی گرفتار جبر هستند (نه به معنای فلسفی آن. به معنای لغوی آن). از یک سو احساس می‌کنند شاید در هزینه کردن ۹۰% درآمد خود اختیاری ندارند. نمی‌شود لباس نخرید. نمی‌شود قبض آب و برق نداد. نمی‌شود اجاره نداد.

از یک سو معتقدند که در تخصیص زمان خود دست باز ندارند و شاید هشتاد تا نود درصد از وقتشان عملاً خارج از اختیار آنهاست. از زمان خواب که اجبار فیزیولوژی است و از زمان کار که در اختیار قانون کار است و از زمان ترافیک که در اختیار هیجکس نیست بگیر و بیا تا برسی به زمان‌های دیگر. می‌ماند شاید شبی یکی دو ساعت.

این مثال‌ را در حوزه‌های دیگر هم می‌توان مطرح کرد و مطئنم که موارد مشابهی هم در ذهن شما وجود دارد.

خود من هم مدت‌ها گرفتار همین مسئله بوده‌ام و هنوز هم هستم. فلان دوست که مدیر یک سازمان بزرگ یا مسئول یک نهاد مهم است، تماس می‌گیرد که بیا با تو کار داریم. تمام شد! من که برای صرفه جویی در وقتم از تعداد دستشویی رفتن و غذا خوردن کم می‌کنم، هفت ساعت روزم به یک جلسه می‌گذرد که خبری هم در آن نیست و همه یکدیگر را نگاه می‌کنند و همین که وقت می‌گذرد خوشحالند!

مادرم همیشه به من می‌گوید محمدرضا کمتر رفت و آمد کن به خانه ما. همین تلفنی حرف می‌زنی خوب است. چهار تا کامنت جوان‌ترها را جواب بده مردم خوشحال شوند شاید به کار کسی بیاید (خودشان هم اخیراً اسمارت فون خریده‌اند و می‌خوانند!). من که از وقت خانواده‌ام زده‌ام و نشسته‌ام کامنت جواب می‌دهم می‌بینم یکی ایمیل زده آقا ما فلان جا وام گرفتیم. خوردیم تموم شده. الان نمی‌خوایم پس بدیم. میشه ما رو راهنمایی کنید؟ چون شنیدیم کارتون مذاکره است! بعد هم همه جا پیغام‌های جورواجور که زکات علم نشر آن است و تو خسیس شده‌ای! (ما هم جلوی مردم عذرخواهی می‌کنیم و خجالت می‌کشیم که صورت مسئله را بگوییم!).

بگذریم. همه از این ماجراها داریم. خلاصه‌اش می‌شود که قسمت عمده‌ای از وقت روزانه ما صرف سر و کله زدن با دیگرانی می‌شود که بخش قابل توجهی از آن اجتناب ناپذیر است (یا حداقل در کوتاه مدت قابل حذف نیست و در بلندمدت هم حتی اگر اینها را مدیریت کنی، چالش‌های جدیدی برایت وجود خواهد داشت).

چند ماهی است که برای زندگی خودم به یک نتیجه جالب رسیده‌آم و خیلی هم تاثیر خوبی داشته. من (در افق زمانی کوتاه مدت) به اینکه این چه وضعی است و چرا بخش عمده‌ای از زمان من در اختیار خودم نیست و به کارهایی که دوست ندارم صرف می‌شود فکر نمی‌کنم و اعتراض نمی‌کنم.

به آن ۵% یا ۱۰% یا ۱۵% از زمان که در اختیار خودم است و جبری روی آن وجود ندارد فکر می‌کنم و تلاش می‌کنم آن زمان را بهتر مدیریت کنم. چون به نظرم همه بزرگانی هم که ما می‌شناسیم بخش عمده‌ای از زمانشان در اختیار خودشان نبوده و به شیوه‌های مختلف هرز رفته است. تفاوت آن بزرگان با ما کوچکان در این است که از آن حداقل اختیاری که داشته‌اند چه استفاده‌ای کرده‌اند.

باشه. بیست و دو ساعت وقت تو اسیر جبر اجتماعی است. دو ساعت برای خودت داشتی و ده دقیقه آن را سرگرم واتس آپ و تلگرام بودی.  نمی‌گویم چرا. فقط سوالم این است:

آیا می‌توانی بیست گزینه مختلف برای صرف آن ده دقیقه فهرست کنی؟ و آیا به نظرت این گردش مجازی بهترین گزینه بوده؟ باور من بر این است که در اکثر موارد ما بهترین گزینه را انتخاب نمی‌کنیم. به عبارتی ما در مدیریت این اختیار حداقلی هم ناشایسته و ناتوانیم و بعد می‌گوییم که اگر به من به جای دو ساعت آزاد چهار ساعت آزاد یا چهل ساعت آزاد می‌دادند چه‌ها که نمی‌کردم.

حسابداری داشتیم که همیشه می‌گفت: من می‌خواهم تمام سن بازنشستگی را مطالعه کنم. مدیرم به شوخی می‌گفت: آقای فلانی. شما شماره تلفن این تخلیه چاه و لوله بازکنی که روی در هست را هم تا حالا نخوانده‌ای. آخر ده کلمه بخوان که من باور کنم علاقه ذاتی به خواندن داری!

این مسئله در مورد پول هم وجود دارد. در مورد رابطه هم هست. در مورد مطالعه هم هست. در مورد قدرت هم هست. در مورد نعمت هم هست.

اینکه می‌گویم باور شخصی است. هیچ استدلالی برای آن ندارم. اما من به آن ایمان دارم: کسانی که اختیار حداقلی خود را به شیوه‌ای هوشمندانه و آگاهانه مدیریت می‌کنند، به تدریج حوزه اختیارشان گسترش می‌یابد و اثر جبر محیطی بر روی آنها کمتر و کمتر می‌شود.

پی نوشت: کمتر پیش آمده که من بخواهم به صورت رسمی دعا کنم. دعا هم شخصی است. هر کس دعا و دغدغه خودش را دارد. اما من را ببخشید که این بار، سنت همیشگی را می‌شکنم و در اینجا دعا می‌نویسم:

ای خدای بزرگ. صفات تو به اراده تو و توسط همه اجزای عالم هستی که خود آفریده‌ای و ما هم بخشی از آن هستیم در تمام عالم جاری می‌گردد. اجازه بده که قاهر بودن و جابر بودنت سهم ما نباشد. سخت است و دشوار و طاقت فرسا. اجازه بده که رحمان بودن و رحیم بودنت سهم ما باشد و اگر قرار است کسی خیر یا خوبی یا نعمت‌های تو را تجربه کند، عامل‌اش ما باشیم. و در این زمینه هم، ما را در موقعیتی بیشتر از ظرفیتمان قرار نده تا آبرویمان پیش تو حفظ شود.

آمین.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


91 نظر بر روی پست “سرشت و سرنوشت: استفاده بهینه از اختیار حداقلی

  • زهرا گفت:

    سلام
    دلم برای اینجا تنگ شده بود .
    جالبه که دقیقا دیروز دیگه کلااااافه شده بودم از نداشتن وقت مفید برای انجام کارهای مورد علاقه م . به بیشترین زمانم که صرف اموری که تغییر شون در اختیار خودم نیست فکر میکردم و حرص میخوردم ولی به ۳-۴ ساعت تایم آزاد م و مدیریت اون فکر نکرده بودم اصلا .
    این توصیه تون هم مثل همیشه مفید و عملی بود ،حق با والده محترم تون بود. فداکاری ایشون و عملکرد شما قابل تقدیره.

  • محمد خرمی گفت:

    این مطلبی که نوشتی خیلی برای من مفید واقع شده و از اینکه با یکی دیگر از قوانین زندگی آشنایم کردی خیلی ازت ممنونم…i love you mohammadreza

  • ع.ا.کیان مهر گفت:

    با سلام

    چند روز پیش با یکی از دوستان قدیمی صحت می کردیم راجع به اینکه چرا اینقدر وقتمون صرف کسانی و کارهایی و سازمانهای میشه که بدون توجه به حقوق فردی فقط تو رو به عنوان یک منبع و محلی برای رجوع می خواهند . حتی اگر این تصاحب برای تو معادل صرف عمری کاری باشه و بی فایده ، ولی برای اونا یک لیست کامل شده باشه از کارشناسای با تجربه و بقولی سربازی آماده جان سپاری اما بی مزد!
    جالبه به این نتیجه رسیدیم که وقتی برای خودت قلعه و دژی نداشته باشی که در اون حاکم مطلق فقط خودت باشی و وقت و اولویت های خودت رو در اونجا محافظت کنی همین میشه و … خلاصه اینکه همیشه در دسترس بودن خوب نیست! وگرنه روزی میرسه که به خودت میگی ” من وقتمو با این آدما، با این سازمانا، … تلف کردم و ضرر کردم!

    • محمد حسین گفت:

      “همیشه در دسترس بودن خوب نیست!”
      باهاتون موافقم. از اونجایی که یه نوجوان ۱۷ ساله هستم و بزودی به جمع جوان ها می پیوندم، ارتباطات زیادی ندارم. دارم تلاش می کنم که در دسترس نبودن رو عملی کنم. می خوام از الان تجربه های لازم رو بدست بیارم تا در آینده به راحتی بتونم از دسترس خارج بشم!

      آقای شعبانعلی، از دانسته هاتون خیلی استفاده می کنم. خواستم یه تشکر ویژه ای ازتون کنم.
      می دونم که این کامنت، جزء هزاران کامنتی هست که درشون از شما تشکر شده و شاید دیگه کلیشه ای شده باشه.
      اما من خودم، هر موقع ازم بابت کار صحیحم، قدردانی میشه، انگیزه ی مضاعف پیدا می کنم.

      – نمیدونم تا حالا این حس رو تجربه کردید یا نه؛ حس می کنم که مواد ته نشین شده ی داخل ذهنم، هم زده میشه و بالا میاد، مواد شروع به تغییر می کنن و از اونجایی که هر روز با این مواد سر و کار دارم، در ذهنم می چرخند.
      از وقتی که شروع به مطالعه کردم و با شما و متمم آشنا شدم، با این حس، روزانه، درگیرم!

      ان شاء الله که همیشه قلم تون جاری باشه و بتونه دل های ما رو هم با خودش همراهی کنه. یا حق.

  • مهدی 1369 گفت:

    معلم عزیزم محمدرضا
    دو روزیه که بعد از خوندن این مطلبت سوالیه که ذهنمو به چالش کشیده و دلیل اینکه مطرحش نکردم این بود که شاید جزء مرز بندی های شخصی تو باشه. من مطرحش می کنم اگر دوست داشتی واقعا علاقمندم بشنوم سخنانت رو.
    برام مرز بین دانسته های علمی شما (که تا جایی که من دنبال می کنم یکی از علاقمندی های اصلیت روانشناسی تکاملیه و موضاعات مرتبط ) و اعتقادات مذهبیه که یه جاهایی منو می بره به سمت تناقض (البته این برداشت شخصیه منه و به احتمال زیاد با واقعیت متفاوته) .
    ممنون ازت که تغییر در نگاه رو به من آموختی

  • مجید کاغذچی گفت:

    سلام و درود بر استاد ارجمند، تمام این نوشتار تجربه عمر ۴۳ ساله من بود!! به تجربه دریافته ام که آنچیری را که بیشتر داشته و دارم بیشتر و راحت تر از دست داده و میدهم، بیشک با ارزشترین و جبران ناپذیرترین این دارایی ها وقت و عمر بوده که کم ندشته ام و به تباهی گذشته است یا شاید اگر کمی خوشبینانه تر یا مهربان تر نسبت به خودم باشم بسیار بهتر و مفیدتر میتوانست باشد.
    جمله:
    کسانی که اختیار حداقلی خود را به شیوه‌ای هوشمندانه و آگاهانه مدیریت می‌کنند، به تدریج حوزه اختیارشان گسترش می‌یابد و اثر جبر محیطی بر روی آنها کمتر و کمتر می‌شود.
    و دعای بسیار زیبای:
    ای خدای بزرگ. صفات تو به اراده تو و توسط همه اجزای عالم هستی که خود آفریده‌ای و ما هم بخشی از آن هستیم در تمام عالم جاری می‌گردد. اجازه بده که قاهر بودن و جابر بودنت سهم ما نباشد. سخت است و دشوار و طاقت فرسا. اجازه بده که رحمان بودن و رحیم بودنت سهم ما باشد و اگر قرار است کسی خیر یا خوبی یا نعمت‌های تو را تجربه کند، عامل‌اش ما باشیم. و در این زمینه هم، ما را در موقعیتی بیشتر از ظرفیتمان قرار نده تا آبرویمان پیش تو حفظ شود.
    بر دستان همه معلمان و استادان گرانقدر خود را میبوسم.

  • امیر گفت:

    سلام استاد
    مدت ها بود میخواستم ازتون بخواهم در مورد نهج البلاغه برامون بنویسید،که اینجا فرصتی پیش اومده برای این درخواست . لطفا اگر وقت کردین ممنون میشم دیدگاه تون رو راجع به محتوای نهج البلاغه برامون بگین تا بتونیم با این کتاب از دید یه انسان آگاه تر مثل شما ،آشنا بشیم

  • سید جواد گفت:

    سلام استاد عزیز، زمانی وقتی میشنوم که فردی میگوید وقت سر خوارند ندارم. باور میگردم خیلی سرش شلوغ است. اما به تجربه دریافتم که چنین شخصی قطعا نظم مشخص در کارها ندارد. وقتی پروفسور حسابی با آنهمه مشغله برای درس دادن به بچه باغبان خانه فرصت دارد، وقتی فرصت دارد روزانه ساعتی را به درسهای فرزندانش بگذراند، وقتی فرصت دارد شبها تا آخر عمرش بدون انقطاع زمانی را برای یادگیری زبان فرانسه بگذارد و… برای امثال من گفتن وقت ندارم و مجبورم شاید بی معناست.

  • نگار غلامي گفت:

    مثل هميشه مرسي از مقاله بسيار مفيدتون، يكي از نكات بسيار خوبي كه در مورد مقاله هاتون وجود داره اينه كه آدم رو وادار به فكر كردن ميكنه، فارغ از اينكه با نظرتون موافق يا مخالف باشه و اين بسيار با ارزشه.

    در مورد جبر و اختيار به نظرم مشكل از اونجايي شروع مي شه كه ما خودمون رو آدم هاي مختاري ميدونيم (چون به هر حال اكثرا ترجيح ميديم مختار باشيم تا مجبور) كه مجبوريم يك سري كار ها رو انجام بديم. در مورد مثال شما؛ دوستتون خودش رو يه پدري مي دونه كه مجبوره با بچه اش وقت صرف كنه و از اونجايي كه وقتش رو نداره باعث عذاب وجدان و كسالت روحش ميشه.

    اما كافيه يه جور ديگه به قضيه نگاه كنيم؛ اگر قراره توي وقت آزادمون با بچه مون باشيم اين نه به خاطر بچه كه به خاطر خودمون باشه. اين رو براي خودمون قائل باشيم كه به عنوان يك پدر يا مادر حق داريم با بچه مون خوش بگذرونيم. خوش گذروني با فرزندمون بشه كار «اختياري» كه از روي ميل و علاقه انجام ميديم نه وظيفه اي كه صرف پدر بودن به گردنمون هست و «مجبوريم» انجامش بديم اون موقعست كه هر روز به شوق بازي با بچه مون ميايم خونه.

    بياييم خودمون رو گول نزنيم. اگر توي وقت آزاد داريم كارهاي كم اهميت مثل گشتن توي شبكه هاي اجتماعي و بازي كردن با موبايل و … انجام ميديم، براي اين نيست كه اونقدر در طول روز كار كرديم كه وقت و حوصله فيلم خوب ديدن و كتاب خوب خوندن و وقت گذروندن با خانواده مون رو نداريم بلكه براي اينه كه علايق و اولويت هامون رو درست نميشناسيم، صفحه اينستاگرام اولويتش برامون بيشتر هست تا خوندن فلان كتاب.

    همه چيز مربوط ميشه به اين كه با خودمون رو راست باشيم، اون موقع ميفهميم كه چند درصد از كارهايي كه فكر مي كنيم به خاطر وقت نداشتن و بي حوصله بودن انجام نميديم، كاملا از روي ميل و اختيار انجام نميديم…

  • محمد (بچه محل) گفت:

    سلام استاد؛ ای کاش همانطور که اشاره کردید فقط در مدیریت این اختیار حداقلی ناشایسته و ناتوان بودیم! اما متاسفانه همراه با این ناشایستگی، دیگران را هم آزار می دهیم و به حقوقشان تعدی می کنیم. مثال ساده اش کسی که با عجله و بی احتیاط رانندگی می کند تا به خانه برسد و یک مسابقه ورزشی یا یک سریال تلویزیونی را تماشا کند. خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات *** مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی

  • اکبر گفت:

    سلام محمدرضا جان!
    در مورد مدت زمانی که در شبانه روز در اختیار دارم نمی تونم خیلی گله مند باشم. حتی برای اون چند ساعت خوابی که به اصطلاح “اجبار فیزیولوژی” هست. چونکه اگر اون چند ساعت خواب نباشه نمی شه از اون یکی دو ساعتی که در اختیار دارم بهتر استفاده کنم. این هنر منه که به اندازه بخوابم.در مورد بقیه مسائل هم همینطوره. در واقع بخش بیشتری از زمان من نه از روی جبر بلکه به خاطر قبول کردن مسوولیتها اشغال میشه.عضو سازمانی هستم.همسر هستم. پدر هستم. فرزند هستم. محصل هستم. هرکدوم از این عنوانها یا مسوولیتها بخشی از زمان من رو میگیره. عضو سازمان هستم باید مسوولیت سازمانی رو انجام بدم.همسر هستم باید مسوولیت همسری رو انجام بدم. پدر هستم باید مسوولیت پدری رو انجام بدم.فرزند هستم باید مسوولیت فرزندی رو انجام بدم.
    به عبارت دیگه اگر این ۲۴ ساعت شبانه روز رو در یک خط ردیف کنم کارها و مسوولیتهایی که قبول کردم به ترتیب در طول هم قرار میگیرند.خواب،غذا خوردن،رفتن،کارکردن،برگشتن و هزار کار دیگه . همه ی این کارهارو انجام می دم تا به اون بخش پایانی این ۲۴ ساعت برسم که می تونه کم باشه یا زیاد و این بخش پایانی میشه زمانی که من در اختیار دارم. حال این من هستم که می تونم با کم و زیاد کردن و درست انتخاب کردن این مسوولیتها و انجام دادن و انجام ندادن بعضی از کارها در طول این خط هم مدت زمان پایانی این خط رو و هم کیفیتش رو کم و زیاد کنم.

    • اکبر گفت:

      از روزی که نظرم رو نوشتم تا امروز هم نوشته ی شمارو و هم نظر خودم رو در ذهنم مرور می کنم و حتی چند بار برگشتم و متن رو خوندم … راستش نوشته ی شما رو تازه متوجه شدم و از نظری که دادم خجالت کشیدم!

  • سيندخت گفت:

    جبر و اختيار يك چرخه ست مثل شب و روز . هيچ وقت لازم نيست به درصد جبر واختيار در زندگى فكر كنيم . بهتر است در جاهايى كه جبر راه ما را مى بندد به فكر گسترش توانايى هاى خود در زمينه هاى ديگر باشيم و آن زمان كه احساس مى كنيم اختيار بيشترى داريم مواظب باشيم به سوى جبر رانده نشويم . با چند مثال ساده مى توان اين چرخه ى تبديل را توضيح داد .در زمينه ى عاطفى ان ها كه ظاهر بهترى دارند بهتر و زودتر مى توانند دوست هاى مورد دلخواه خود را بيابند كه من آن را نوعى اختيار مى دانم ولى اگر توانايى هاى ديگر رشد نكرده باشد احتمال اينكه زودتر به بن بست برسد بيشتر است و مى تواند جبرهاى توليد كند كه قادر به عبور از آن نباشد پس اختيار به جبر تبديل مى شود . ولى شخصى ديگر با ظاهرى معمولى كه يك نوع جبر است با يكسرى توانايى ها و تلاش ها به دوستى هاى دست مى يابد كه ماندگارتر و قابل اعتمادتر است . در واقع جبر شخص را به مسيرى سوق داده است كه اختيارات تازه خلق كند . به نظر من كار ما در اين چرخه اين است آنجا كه جبر ما را در هم مى كوبد به فكر گريز هايى باشيم كه اختيارات ما را افزايش دهد و آنجا كه اختيار بيشترى داريم مواظب باشيم كه با ناداني ، تنبلى و سهل انگارى ، اين اختيار را به سوى جبر نرانيم . يك مثال ديگر مسأله نابودى كره زمين است كه يك جبر است واختيارى كه مى توان خلق كرد اين است كه آن اندازه مواظب باشيم قبل از اينكه بشر راهى بيابد كه به كرات ديگر برود اين سياره را حفظ كنيم.

    • نگار غلامي گفت:

      سيندخت جان

      خيلي نظرت برام جالب بود، تا حالا اينطور به موضوع نگاه نكرده بودم. مرسي كه باهامون به اشتراك گذاشتي.

  • حسین قانع گفت:

    در گذشته انسانهای بزرگی در عرفان و فلسفه بودند. افرادی چون خواجه عبدالله انصاری. مولاناو…. آثاری نوشتند ماندگار. محمد رضا کار تو هم کمتر از آثار ماندگار تاریخی دیگر نیست. همان روز نوشته هایت دیوان ماندگاری جاودان.شاید اگر حافظ و مولانا هم هم دوره ما بودند قلم بر مطالب دوران ما میزدند.شاید وبلاگی همچون متمم.

  • یاور مشیرفر گفت:

    جناب شعبانعلی گرامی

    اگرچه دردسر میدهم، اما به قول دهخدا نشخوار آدمیزاد «حرف» است.

    پیشاپیش عذر میخواهم که نوشته ام کمی بی ربط است. اساسا جای بهتری برای نوشتنش نیافتم و چون میدانم که این سایت حداقل محل رفت و آمد کسانی است که دوست دارند کمی فکر کنند و از قالب معمولی بودن دربیایند.

    مقاله پیشین شما در مورد انتخاب و دنبال کردن رویاها را خواندم. این مقاله باعث شد چند روز گذشته را دایم به مرور زندگی گذشته و لحظات موفقیت و شکست و تحصیل و سربازی و آینده ای که میخواهم برای خودم بسازم بگذارنم.
    لحظات تلخ و شیرین بسیار زیادی را دیدم که در گذشته در بیشترشان نقش نداشته ام و شاید همانند آن ها که در محور عمودی نمودار شما هستند، فقط پذیرفته ام که اتفاق بیفتند و از سوی دیگر لحظاتی را هم دیدم که تلخ و شیرین در محور افقی بوده ام.

    پس از خدمت سربازی، مشاغلی که میتوانستم برگزینم، بستگی به آشنا داشتن در شرکت نفت یا قبولی از آزمون استخدامی داشت. هر دو را درز گرفتم. در مورد اول، متوجه شدم که مهندس نفت بودن، گرچه شغل پردرآمدی است، اما مرا راضی نخواهد کرد. امکان پیشرفتش آن قدر نیست که همیشه خواسته باشم. منظورم مالی و اقتصادی نیست؛ همیشه دوست داشته ام در مورد پدیده هایی که همیشه برایم سؤال بوده است، پژوهش کنم. این یکی از انتخاب نکردم و اصلا طرفش هم نرفتم. (یعنی در نمایشگاه بین المللی صنعت نفت و گاز، سراغش رفتم و با کلی رزومه و فرم و … درگیر شدم، ولی در نهایت متوجه شدم که اینجا نخواهد توانست روح عاصی مرا در بر بگیرد.

    روز آزمون استخدامی، واقعه دیگری در انتظارم بود، برای شغل دستیار پژوهش بنیاد ماری کوری اروپا که یکی از صد و پنجاه موضوعش «بررسی و مدل سازی اقلیمی و دیرینه محیطی حوزه های دریای سیاه و خزر» بود اپلای کردم و روز آزمون، قرار مصاحبه داشتم. البته با اسکایپ.

    استاد دانشگاه برونل لندن، مرا پذیرفت. قرار است سه سال آینده روی این موضوع پژوهش کنم و در عین حال اگر با شرایط دانشگاه برونل همخوانی داشته باشم (نوشتن پیشنهاده و رضایت سوپروایزور) دانشجوی دکتری محسوب خواهم شد.

    تا قبل از این برایم مهم بود که حتما دانشجوی دکتری باشم. بعد از مرور شرایطم متوجه شدم که من بیشتر دوست داشتم «پژوهشگر» باشم تا «دکتر» و اصلا چه اهمیتی دارد که موقعیت و مقام دانشگاهی ام چه باشد (گرچه به دلیل قرار قطعی با خودم نسبت به بازگشت به ایران، به خاطر شرایط خاص جامعه دانشگاهی، برای ادامه شغل پژوهشگری، نیاز به دکتری دارم) اما با این همه متوجه شدم که من همیشه دوست داشته ام در فضای دانشگاهی و آکادمیک پژوهشگر باشم و چه فرصتی بهتر از این. و اصلا شاید نیاز نباشد که حتما «دکتر» شوم. بالاخره بعد از بازگشت به ایران، من به حداقلی ترین آرزویم رسیده ام و دستاوردش سه سال پژوهش خواهد بود که جدا از رزومه و دستمزد به پوند و مسایل جانبی، رضایت روحی عمیقی برایم خواهد داشت.

    حتی متوجه شدم که به خاطر احترام به روح پژوهش های عالی در مقطع دکتری که عالی ترین و بالاترین بخش دانشگاهی است، این سه سال مقدمه و رزومه خوبی خواهد بود که باعث میشود در آن مقطع، بتوانم همانند نام آوران و بزرگان پژوهش کنم، با دیدی پخته تر و کوله باری از تجربه دو ساله ارشد و سه ساله دستیاری پژوهش.

    مدت های مدیدی است که سعی میکنم مطالب متمم را بخوانم. به جرأت میتوانم اعتراف کنم که تأثیر زیادی روی من داشته است. به خصوص فهرست ای کاش ها را که دیدم (البته پرینتش کرده ام و جایی نصبش کرده ام که همیشه جلوی چشمم باشد) با خودم گفتم مگر قرار است چند سال زنده باشیم که نخواهیم کارهایی که راضی مان می کند را انجام دهیم؟

    و از این منظر تصمیم گرفتم هر چقدر میتوانم زبان های مختلف بیاموزم. (زبان مادری من ترکی، زبان تحصیلی ام فارسی و زبان دانشگاهی ام «انگلیسی» بوده است.) با استفاده از منابع اینترنتی و نرم افزارهای اینترنتی هم اکنون در حال آموزش «فرانسه» هستم. تصمیم دارم بعدا به ترتیب سراغ «اسپانیولی» ، «پرتغالی» ، «آلمانی»، «لاتین»، «روسی» و «چینی» و «کره ای» هم بروم. دوست دارم این توانایی را داشته باشم که با ۵ میلیارد نفر از ساکنین زمین به زبان خودشان ارتباط برقرار کنم و «فرهنگ» های مختلف بشری را از طریق زبانشان بیاموزم. اصلا هم مهم نیست که این زبان ها چندین سال طول بکشند یا چقدر سخت باشند یا چقدر غیر ممکن. بالاخره من میخواهم بیاموزم و این شوق و اشتیاق آموزش است که مرا سرپا نگه می دارد.

    از سوی دیگر تصمیمم تقریبا قطعی شده است (قبلا شاید ۳۰ درصدی به «حرف مردم» اهمیت می دادم و از سر ترس و غرور یا هر چیز دیگری که نمیدانم، ادعایم این بود که من «به حرف مردم» هیچ اهمیتی نمی دهم.) از این به بعد این سی درصد ترسم را می ریزم دور. از این به بعد میخواهم صد در صد «حرف مردم را به رسمیت نشناسم» و اصلا «اهمیتی» به حرف مردم و این غول بی شاخ و دُم ندهم.

    این را مدیون شما هستم.

    البته سعی می کنم بعد از سه سال، گزارش مختصری از این تصمیمم بنویسم (خودم به عنوان مطالعه موردی نظریات شما عمل می کنم!) و بگویم که چنین دیدگاهی چقدر میتواند مسیر زندگی را تغییر دهد.

  • aseman گفت:

    سلام
    امشب شب بیست وسوم رمضان به یاد شما افتادم وهمینطوری شمارا دعاکردم

    امدم سر سایت دیدم شما هم مارا دعاکردید.میگن عظمت ادم هارو میشه از طرز دعاکردنشان شناخت.چه دعای زیبایی کرده بودید ومن تا حالا نشنیده بودم
    اجازه بده که قاهر بودن و جابر بودنت سهم ما نباشد. سخت است و دشوار و طاقت فرسا. اجازه بده که رحمان بودن و رحیم بودنت سهم ما باشد
    ممنون

  • Fara گفت:

    سلام،نوشته هاي بسيارارزشمندي داريد،ديدگاههاي بلندنظرانه شما خيلي قابل ستايش است ،كاش همه ادمها ومخصوصاًافرادمسئول ومديرنگاه بلند وروشن شما رابه زندگي ،به پيرامون خود،به زيردستان خود،وبه هرانچه بااون درارتباطندداشته باشند،سايت ونوشته هاتان راهميشه دنبال خواهم كرد،

  • هادی گفت:

    مطلبت عالی بود محمد رضا جان …

    در مورد علی ( ع) امام موسی صدر هم یک سخنرانی جالب دارند که بسیار مغفول مانده است. لینک فایل های صوتی اش تقدیم می شود:

    http://sound.tebyan.net/newindex.aspx?pid=150301&MusicID=68995

    http://sound.tebyan.net/newindex.aspx?pid=150301&MusicID=68994

    در مورد جبر و اختیار هم دو کتاب به نظرم جالب است: یکی کتاب دکتر شریعتی به نام چهار زندان انسان است و دیگری کتاب هفت عادت مردمان موثر که استفان کاوی نوشته و از دایره ی اختیار و مربع دوم و… صحبت می کند.

    من آن ها را خوانده ام، شما هم اگر مایل بودید بخوانید و ما را هم دعا کنید.

  • شهلا گفت:

    عالي بود… انصافا
    مدتها بود نوشته هايتان را نمي خواندم ؛ شايد با شما قهر كرده بودم يا شايد با خود لجبازي!!!
    بگذريم نوشته هايتان هميشه براي ذهن مشوشم آرامش بخش است…
    ممنون كه هستين …

  • شکیبا گفت:

    سلام و احترام.
    خیلی خوشحالم که امروز اتفاقی با شما و سایت شما آشنا شدم.
    البته از صدقه سر گروه تلگرام بود و مطلبی که تحت عنوان استراتژی فردی منتشر شده بود. به نظرم جالب بود و خواستم نویسنده اش را بشناسم که سرچ کردم و به سایت شما رسیدم.
    پاینده باشید و پایدار.
    سلامتی و طول عمر هم برای مادر عزیزتان خواستارم که اینقدر فهیم و مهربان هستند. حقا که فرزند ایشانید…

  • نفيسه گفت:

    با سلام و احترام و سپاس محمد رضاي عزيز
    اين نوشته در هر بخشش داراي اثر بخشي و تفكر و تامل جداگانه اي بود. هرپاراگراف تذكر ويژه، حضرت علي، دكتر شريعتي، شهيد مطهري، محدوده وسيع جبر و محدوده كم وسعت اختيار فردي!! در عين حال توانمندي اختيار با وجود وسعت كمش اينقدر بالاست كه اگر بهش بها بدي مي تونه جهاني رو به تسخير تو در بياره و دنيا دنيا آرامش حاصل از درك و پذيرش وجود جبر ناگزير رو بهمراه داشته باشه. و در بخش پاياني دعاي بينظير و ساده و شيوا و رواني كه كردين. با خوندن جمله به جمله اين نوشته از شدت رواني و شيوايي و جاري بودن و به عمق جان نشستن اون بقول دكتر شيري عزيز حس مي كردم وجودم و روانم شكافته ميشه و لذت وصف ناپذيري رو حس كردم.
    بسيار ممنون از عظمت و زيبايي كه در طنازي كلمات استفاده مي كني و جملات اثربخشي ايجاد ميشه.
    دعا مي كنم خداي بزرگ بر توانمندي شما در اينگونه نوشتن بيافزايد.

  • Seifinia گفت:

    سلام. انصافا عالی. همیشه از نداشته‌ها نالیده‌ایم. هیچگاه به داشته‌ها نیندیشیده‌ایم. گاهی همان چند دقیقه بسیار مفیدتر از چند ساعت باقیمانده است.
    راستی زمانی پستی نوشتید با نام قوانین زندگی من (قسمت اول). منتظر قسمت دوم آن هستم.

  • محسن گفت:

    مثل همیشه عالی بود !!

  • سینا معنوی گفت:

    سلام محمد رضا
    اول که متن رو خوندم گفتم عجباااا…یه تیتر و عنوان توپ…یه متن سطحی که زیاد با اسم تو در ذهن من همخوانی نداشت
    بعد متوجه متن های قبلی سری سرشت و سرنوشت شدم و شروع به خوندنشون کردم…بازهم از خواندن کلمات و واژهایت حالم عوض شد…چیزی بین شوق و غم که چه خوب می فهمد و من چه بد!!!
    محمد رضا خدا تو را حفظ کند هم از دست دیگران و هم از دست خودت!!!
    نمی دونم که خوبه یا بد ولی بشدت تو فاز پذیرش قرار گرفتم در مقابل تو

  • آرام گفت:

    سپاس بسیار …
    و
    آمین

  • عماد گفت:

    دعای انتهای نوشته بسیار زیبا بود.
    مخصوصا این که نعمت هایی بیش از ظرفیتمان به ما اعطا نشود که در ابتدای کار شاید خوشحالمان کند ولی نهایتا به ضررمان تمام خواهد شد.

    باسپاس

  • Hamid گفت:

    خیلی مفید و برای من به موقع بود . متشکرم

  • بهرام (پخش) گفت:

    از اینکه دیدگاه ارزشمند خودتون رو که سرشار از نکات بسیار آموزنده است با ما به اشتراک میگذارید سپاسگزارم.
    از الان تصمیم گرفتم که دیگه از اختیارات حداقلی خودم هوشمندانه تر وآگاهانه تر استفاده کنم.

    مطالعه رو خیلی دوست دارم جوری که چند سال هست نصبت بهش اعتیاد مثبت پیدا کردم از بابت آرزوی قشنگتون در این مورد متشکرم.

    محمد رضا شعبانعلی :
    آرزو می‌کنم همیشه بخوانی و بیش و بیشتر بخوانی و خواندن برایت زاینده باشد.
    یا افق جدیدی از زمین را برایت بگشاید یا افق جدیدی از زمان را یا افق جدیدی از خواسته‌ها و آرزوها و دغدغه‌ها را.

  • پروانه گوهرانی گفت:

    چه دعای قشنگی ” اجازه بده رحمان بودن و رحیم بودنت سهم ما باشد” و اگر قرار است کسی خیر یا خوبی یا نعمت های تور را تجربه کند عامل اش ما باشیم. در این زمینه هم مارا در موقعیتی بیشتر از ظرفیتمان قرار نده تا آبرویمان پیش تو حفظ شود.

  • صهبا گفت:

    محمد رضای عزیز؛ ممنون. مثه همیشه عالی بود و باعث شد بتونم امیدوارانه نگاه کنم. آرتور شوپنهاور یه مثالی داره در مورد همین بحث جبر و اختیار که به نظرم به واقعیت نزدیکه. هرچند اغلب شوپنهاور رو بدبین می دونن ولی برای من تا حد زیادی مساله رو روشن کرد. میگه ما آدما هر کدوم سوار قایق خودمون هستیم و باید پارو بزنیم تا به مقصد برسیم. ظاهرا معلومه که هر کسی با قدرت بیشتر و سریعتر، تو مسیر درست پارو بزنه، زودتر به مقصد میرسه ولی اگه بتونیم جامع تر نگاه کنیم می بینیم که شدت و جهت بادی که می وزه هم تاثیرگذاره.اگه برای کسی موافق بوزه، ممکنه مسیر زیادی رو بی تلاش طی کنی و اگه مخالف باشه، هر چقدر هم تلاش کنی به نتیجه مورد نظر نمی رسی. من رو نا امید نکرد این دیدگاه… فقط اگه نتیجه گرفتم با خودم میگم شاید اونایی که نتیجه نگرفتن شرایط خوب تو رو نداشتن و بنابراین جایی برای فخر فروشی نیست. در عین حال برای تلاشی که کردی می تونی خوشحال باشی و شکرگزار. اگه به نتیجه نرسیدم هم دنیا به آخر نرسیده و میشه به وزیدن باد موافق امید داشت. البته من همیشه اینقدر عاقل نیستم! گهگاهی از دستم در میره و ساعت ها! اشک میریزم تا دوباره تعادل برقرار بشه 😀 اینکه گفتی باید از همون اختیار حداقلی که دست خودمونه استفاده کنیم، نگاه قشنگی بود که به بهترین شکل ارائه کردی. زندگی منتظر ما نمی مونه. مرسی که هستی 🙂

  • mahdi گفت:

    تمام نوشته که خیلی زیبا و پر از پند و اندرز بود به کنار، این دعای آخر فوق العاده بود، تا حالا ندیده بودم کسی اینقد خوشگل دعا کنه. اولین چیزی که بعد خوندن دعا به ذهنم اومد کتاب شریف صحیفه سجاده بود… مرسی محمدرضا

  • ل.... گفت:

    محمدرضاي عزيز
    فكر ميكنم لازم باشه من هم قبل از نوشتن اصل مطلب كامنتم يك پيش نويس براي تو و همينطور دوستان عزيزي كه اين كامنت و ميخونن داشته باشم.
    اينها فقط و فقط نظر و احساس شخصي من هست و باور كنيد حتي اصرار بر صحت و تاييدشون ندارم. به همين خاطر ميخوام بگم اگر مطلبي در نظر شما نادرست هست من و ببخشيد.

    نوشته ات رو فكر كنم سه بار خوندم، برام جالب بود. حتي علاقمند شدم و هر ٧ سري نوشته سرشت و سرنوشت رو خوندم. به نظرم رسيد چندين مطلب مجزا رو به شكلي دلنشين در يك عنوان آوردي و اتفاقن كه من گاهي خيلي بهشون فكر ميكنم و دوست دارم نظر خودم رو به عنوان كسي كه شايد ٤ ماه شايد ٦ ماه و شايد يكسال ديگه عمري به اين دنياي خاكي ندارم و بقول تو از اين زندماني راهي نميدانم كجا ميشم بگم.
    معتقدم خيلي از اعتقادها و سماجت هاي فكري ما در طول زندگي كه نزديكي مرگ رو به خودمون احساس نمي كنيم بسيار متفاوت با زماني ميشه كه ميدونيم مدت زمان زيادي رو براي بودن در اين دنياي فعلي نداريم.
    من امروز بعنوان كسي مينويسم كه زمان زيادي براي اين زندگي نداره.
    اول در مورد جبر و اختيار كه بايد اعتراف كنم من هم مدت زماني درگير اين بودم كه يكي از اين دو برام اعتقاد بشه و بتونم با آموخته هاي خودم براي اعتقادم دليل و برهاني بيارم اما طولي نكشيد كه به اين نتيجه رسيدم جبر و اختيار دو مقوله اگرچه متفاوت ولي جدايي ناپذيرن و هركدوم به تنهايي معنايي براي زندگي ندارن! درواقع و به نظر من در هر جبري اختياري و در هر اختياري جبري نهفته است. مگر ميشه جبر در زندگي رو رد كرد!؟ در جايي كه اصلن بدنيا آمدن ما به تنهايي ، جبر بوده نه اختيار. يا مگر ميشه اختيار رو قبول نداشت و بقول استاد.. (فلاني) گفت زندگي صد در صد تقدير هست! در جايي كه من اگر امروز رو با بيماري دست و پنجه نرم ميكنم كه انتخاب خودم نبوده اين انتخاب رو دارم كه بدنبال درمان باشم يا نباشم!من حتي با اختيار ميتونم زمان اين اتفاق رو عقب يا جلوتر بندازم پس حتي در بظاهر تلخ ترين جبرهاي زندگي انتخابي هست. چه برسه به مثال هايي كه تو زدي و بنظرم كاملن درست گفتي
    من اعتراف ميكنم كه در طول زندگي زمانهايي كه خواستم روي كم كاري ها و تنبلي ها و ” نخواستن هاي” خودم سرپوش بزارم مظلومانه جبر رو پيش كشيدم و حداقل به قسمت هاي جبر هر مسئله اي رنگ و لعاب بيشتري دادم. و زمانم رو با اين بهانه ها هرز كردم..
    الان به نظرم رسيد حتي اين جمله تو كه نوشتي به اينكه ” به بخش عمده اي از زمان من در اختيار خودم نيست و به كارهايي كه دوست ندارم صرف مي شود…” كمتر فكر و اعتراض ميكني هم زياد قابل قبول نيست( به عنوان مثال از نوشته تو گفتم نه نقد) چون در نهايت اين تويي ( تو ي نوعي ) هستي كه انتخاب ميكني نه شرايط و زمان. و باور كنيد اين و آدمهايي در شرايط من بهتر درك ميكنن.
    در آخر اين بحث ميخوام بگم در نظر من در پيش روي تمام جبر هاي زندگي اختيار و انتخابي هست و ما آدمها براي توجيح كم كاريهاي خودمون از اين كلمات سواستفاده ميكنيم. فقط كافيه كمي با خودمون صادق باشيم تا ببينيم در همين لحظه داريم خودمون رو با كدوم يك از اين حرفها بازي ميديم..
    دوم در مورد اين شبها گفتي و خوبي اين آيين و .. خواستم بگم اي كاش واقعن بيشتر ماهايي كه اين شبهارو تا سحر بيدار ميمونيم واقعا به خودمون و زندگيمون فكر كنيم و بكوشيم براي تقديري بهتر و صرفن از ديد مذهب و عادت به اين آيين شبمون رو سحر نكنيم.
    و در مورد دعاي قشنگي كه كردي بگم اي كاش فقط زيبا ننويسيم و به نوشته هاي زيبا فقط احسنت نگيم
    اي كاش انسانيت رو زندگي كنيم ..ننويسيم… نخونيم..

    بخاطر اين شبها همه از نوشته هاي امام علي مينويسن يا نقلي درمورد علي ولي من يك قسمت از نوشته حسين پناهي يادم افتاد كه شايد بي ربط به نظر بياد ولي مرتبط با دعات دونستم

    “دلم میخواست های من زیادند ، بلندند ، طولانیند ، اما مهمترین دلم میخواست ها این است که : انسان باشم و انسان بمانم. . . انسان محشور شوم ، چقدر وقت کم است؟ تا وقت دارم باید مهرورزی کنم به همین چند نفر که ازتمام مردم دنیا بامن نفس می کشند. باید مهر بورزم به همین جغرافیایی که سهم من است از جهان. وقت کم است بایدخوب باشم ، مهربان باشم ، دوست بدارم همه زیبایی ها را …
    می گویند : انسانهای خوب به بهشت می روند اما من می گویم : انسان های خوب هرکجا باشند آنجا بهشت است…”

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser