پیش نوشت صفر: این مطلب در ادامهی چهار مطلب قبلی (گام اول، گام دوم، گام سوم، گام چهارم) نوشته شده و در صورتی که فرصت نکردهاید چهار مطلب قبلی را بخوانید، پیشنهاد (و در واقع خواهش) من این است که ابتدا سری به آنها بزنید.
پیش نوشت ۱: گران ترین چوب لباسی دنیا
با یکی از دوستانم در مورد دستگاه تردمیل حرف میزدیم، گفت: ما تردمیل خریدیم و برای مدت کوتاهی از آن استفاده کردیم. اما به سرعت، شور و شوق آن از بین رفت و به یک چوب لباسی در کنار اتاقم تبدیل شده.
تردمیلهای چوب لباسی شده، قبلاً هم به چشمم آمده بودند. اما شاید چون کسی برایشان نامی نگذاشته بود، آنها را ندیده بودم. چیزهای زیادی هست که به چشم میآید اما دیده نمیشود. همچنانکه صداهای زیادی به گوش میرسد اما شنیده نمیشود.
طی این مدت، با هر یک از دوستانم صحبت میکردم که در خانهاش تردمیل داشت، در مورد چوب لباسی میپرسیدم و بسیاری از آنها، حرفم را تایید میکردند.
این داستان را فعلاً تا همینجا نگه داریم و به سراغ بحث اصلی برویم.
پیش نوشت دو: رویای بازنشستگی
دوستی دارم که هر وقت من را در حال مطالعه میبیند میگوید: محمدرضا. برنامه دارم که وقتی بازنشسته شدم، تقریباً تمام وقتم را به مطالعه بپردازم.
من هم همیشه به شوخی، واقعیتی جدی را به او یادآوری میکنم و میگویم:
اگر سری به بهشت زهرا بزنی و متوسط سن فوت شدگان تهران را ببینی، متوجه میشوی که احتمال اینکه بازنشستگی را ببینیم، چندان زیاد نیست. به نظرم اگر برنامهای داری همین روزها انجام بده!
او هم همیشه میگوید:
اگر قرار است تا این حد زود بمیرم، به نظرم گزینههای بهتری در مقایسه با کتابخوانی وجود دارد! (گزینهاش را هم میگوید. اما من خجالت میکشم بگویم. همان چیزی است که شما هم احتمالاً الان دارید به آن فکر میکنید).
آخرین جملهی من هم این است که:
اگر دانش دغدغهات نیست، لااقل به بهداشت توجه داشته باش!
این مکالمه، بارها بین ما انجام شده است.
پیش نوشت ۳: تمام آنچه در این مطلب میگویم، صرفاً یک تجربهی شخصی است. تجربهی یک مشاهدهگر. هیچ استدلالی برای آن ندارم. اما اگر کسی بود که به من میگفت: محمدرضا به تو اعتماد دارم و حاضرم یکی از صدها و هزاران حرف و نوشتهات را بدون استدلال علمی و پشتوانهی تحقیقات آکادمیک بپذیرم، از او خواهش میکردم که آن اعتماد را در اینجا سرمایه گذاری کند. چون نمونههایی که در تایید این حرفهایم دیدهام کم نیستند و به بخشی از باورهایم تبدیل شده است.
اصل بحث:
فرض کنید امروز میخواهیم برای سالهای آتی خود، برنامه ریزی و هدف گذاری کنیم. هیچ کس هم افکار ما و نوشتههای ما را نمیبیند. در خلوت خودمان هستیم و فکر میکنیم و مینویسیم.
بالای صفحه نوشتهایم: توصیف یک هفته از زندگی معمولی و روتین من در ده سال (یا بیست سال) بعد.
به فرض اینکه ذهن خود را آزاد بگذاریم و به موانع عملی دسترسی به این رویاها فکر نکنیم میتوان حدس زد که در برگهی بسیاری از ما، چیزهایی از این جنس ظاهر میشود:
آن روز شرکت خودم را دارم.
دیگر مثل الان، به این در و آن در نمیزنم. خانهی بزرگی در بهترین نقطهی شهر دارم. صبح بیدار میشوم. در باغ بزرگ خانهام پیاده روی میکنم. شاید هم روی تردمیل خانهام که روبروی پنجرهای رو به یک باغ بزرگ قرار داده شده، بدوم. بعد هم چای یا قهوه درست میکنم و مینشینم و آن را مینوشم و کمی مطالعه میکنم. بعد کم کم (حدود ۱۱ صبح) ماشین گرانقیمت خودم را برمیدارم و به دفتر کارم میروم و کمی با همکارانم در مورد پروژههای بزرگی که داریم صحبت میکنم.
عصرها، زودتر از کار بیرون میآیم و با کسی که دوستش دارم، عصرانهای میخورم یا قدم میزنم.
دوست دارم هر هفته، حداقل یک شب، به تئاتر یا کنسرت بروم. حتماً قبل از خواب، در اتاق مخصوصی که در خانهام برای کتاب و کتابخوانی درست کردهام، تنم را روی کاناپه رها میکنم و چند صفحهای کتاب میخوانم. به نظرم آخر هفتهها را هم، باید مهمانیهای بزرگ بگیرم و همهی دوستانم را دعوت کنم تا دور هم خوش باشیم.
مطمئنم که بسیاری از دوستانی که الان، این نوشته را میخوانند، حداقل یک بار در طول زندگی، این شکل از هدفگذاری را انجام دادهاند:
ترسیم چشم اندازی چشم نواز از آینده و نوشتن آن بر روی کاغذ
واعظان موفقیت میگویند اگر اهدافت را بنویسی، احتمال عملی شدن آنها بیشتر است. حتی اگر هر روز آنها را مرور کنی، احتمال اینکه کائنات هم – از روی مهر یا ترحم – با تو همراهی کند زیاد است. حتی میگویند راز بزرگ عالم هم، همین تصویرسازیهای ذهنی و نیندیشیدن به موانع احتمالی است.
نمیخواهم بگویم اینها درست نیست یا دروغ است. اما باور دارم که سادهسازیهای زیادی در این توضیحات انجام شده.
کسی که امروز، دیر از خواب بیدار شده و شتابزده از این سو به آن سو میدود و لقمهاش را در راه میخورد و دنبال آخرین اتوبوس یا تاکسی میدود تا به آن برسد و تمام راه در استرس دیر رسیدن به یک جلسه کلاس یا جلسهی کاری است، حتی اگر (به فرض محال) روزی رولزرویز فانتوم هم سوار شود، آن تصویر رویایی هالیوودی را تجربه نخواهد کرد: مرد یا زن اتوکشیدهای که روزنامه در دست دارد و در صندلی عقب ماشین، سر در کاغذ فرو برده و با آرامش و وقار و کاریزمای خاصی، اخبار را نگاه میکند.
بلکه احتمالاً با همان ماشین لوکس، پشت چراغ قرمز ایستاده. مدام بوق میزند تا شاید دل پلیس بسوزد و وضعیت چراغ را تغییر دهد. به زمین و زمان فحش میدهد و درست مانند سگی که در قفس افتاده، بال بال میزند.
کسی که امروز، وقتی از خواب بیدار میشود، نرمش یا پیاده روی نمیکند. کسی که برای رفتن به نانوایی کوچه بالایی هم به دنبال سوییچ ماشین میگردد، اگر روزی حیاط خانهاش باغی بزرگ باشد و اتاق خوابش هم به تردمیل مجهز باشد، نه در آن باغ قدم خواهد زد و نه بر روی آن تردمیل رو به باغ، خواهد دوید.
کسی که امروز، کتاب نمیخواند و فرصت خلوت خود را در شبکه های اجتماعی پرسه میزند، در بازنشستگی هم، کتاب نخواهد خواند. بلکه به دنبال شیوههای جدید خاله زنک بازی خواهد رفت.
دانشجویی که امروز دنبال جزوهی خلاصه درس است تا مجبور نشود کل کتاب درسی را بخواند، اوج مطالعهی سالهای بعدش هم، خواندن جملات کوتاه و نقل قول خواهد بود و در زمان پیری هم، به یک مغز چروکیدهی تعطیل با حرفها و تحلیلهای کوتاه و تکراری تبدیل میشود که فرزندان و نوهها، اگر هم به فرض پای حرفش بنشینند و به او لبخند بزنند یا از سر ترحم است و یا تحقیر.
جدای از تجربههای زیادی که – لااقل برای من – چنین فرضی را تایید میکند، میتوان استدلالی هم برای آن پیدا کرد.
سبک زندگی ما، بر اساس الگوهای ارزشی و مدل ذهنی ما شکل میگیرد. به عبارتی، معیارهای ذهنی به کندی و به سختی تغییر میکنند و آنچه در دنیای واقعی تغییر میکند، مصداقهای آن معیارهاست.
من اگر امروز برای سلامت خودم وقت نمیگذارم (حتی در حد نرمش ساده داخل خانه) میتوان نتیجه گرفت که در نظام ارزشی ذهن من، سلامت جایی ندارد و یا لااقل اولویت ندارد.
تصویر ذهنی باشگاه رفتن یک روز در میان و داشتن استخر بزرگ در پشت بام و یا باغ بزرگ اختصاصی برای پیاده روی، حتی اگر از لحاظ مالی قابل دستیابی باشد، از آنجا که با الگوی ارزشی ذهن من سازگار نبوده و نیست، جایگاهی در زندگیام نخواهد یافت.
کسی که امروز، خواندن چند صفحه کتاب را نمیتواند در برنامه روزانهاش قرار دهد و مدام از گرفتاریها حرف میزند، آن روزها هم از آمد و رفت فرزند و نوه و انجام یک پروژه کاری به عنوان کمک خرج بازنشستگی حرف خواهد زد.
کسی که امروز، نمیتواند موبایلش و چراغهای اتاقش را یک ساعت خاموش کند و یک آلبوم موسیقی را تمام و کمال و با روح و جان بشنود، در اوج رفاه و ثروت هم، کنسرت جزو برنامههای زندگیاش نخواهد شد و اگر هم بشود، گپهای قبل از کنسرت و اتفاقهای بعد از کنسرت است که در زندگیاش سهم خواهد یافت.
کسی که امروز، نمیتواند حوصله کند و یک نمایشنامه را از اول تا آخر بخواند، اگر روزی ثروتی داشته باشد که بتواند نمایشی اختصاصی را صرفاً برای خودش روی صحنهی سالن مرکزی تئاتر شهرشان ببرد، باز هم احتمالاً چنین کاری نخواهد کرد.
کسی که امروز، نمیتواند در پارک اطراف خانهاش قدم بزند و از دیدن درختان لذت ببرد، اگر سالها بعد در ونگن سوییس و در دامنه آلپ هم باشد، از آنجا دستاوردی جز چند سلفی نخواهد داشت.
کسی که این روزها، نمیتواند نیم ساعت در روز را خالی کند تا با شریک عاطفیاش، تلفنی یا حضوری حرف بزند و یا حتی، چت کند (بدون اینکه ۵۵ نفر دیگر هم همزمان مسیج بزنند و سه کار موازی هم انجام دهد) اگر سالها بعد در اوج رفاه و ثروت هم باشد، آن لذت قدم زدن روزانه با معشوقهاش را تجربه نخواهد کرد.
سطح زندگی ما به تدریج تغییر میکند اما سبک زندگی ما آنقدر که در ابتدا به نظر میرسد، تغییر نخواهد کرد. یا اگر بخواهم دقیقتر و قابل دفاعتر بگویم:
بر خلاف تصور عامهی مردم، تغییر سبک زندگی دشوارتر از تغییر سطح زندگی است.
ضمن اینکه تغییر سطح زندگی، زمان نسبتاً زیاد میخواهد و تغییر سبک زندگی، ارادهی زیاد.
مسئله اینجاست که اگر بپذیرم که سبک زندگی خود را بررسی کنم و تغییر دهم، سهم زیادی از بار زندگی بر دوش خودم خواهد افتاد و این برای بسیاری از ما شیرین نیست.
بهتر است برای سطح زندگی هدف گذاری کنم. این کار دو مزیت دارد: اول اینکه مربوط به زمانهای دور است و این خود به معنای نوعی به تعویق انداختن و اهمال کاری است. پس میتوانم فعلاً هدف بگذارم و هیچ کار خاص بزرگی نکنم.
دوم هم اینکه میتوانم بعداً خیلیها را مقصر اعلام کنم. مثل همان دوست من که در توجیه رشد نکردن و شکستهایش میگفت بیل گیتس هم اگر در ایران بود، دور میدان ولیعصر، سی دی میفروخت!
پی نوشت یک : دوستانی که اینجا توضیح میدهند که فشار زندگی زیاد است و هزار بدبختی داریم و این حرفها زیادی رویایی است و …، به نظرم بد نیست که بحث اختیار حداقلی را بخوانند.
پی نوشت دو: به فرض که بعضی دوستان، اصل بحث من را پذیرفته باشند که سبک زندگی و مدیریت و تغییر آن مهم است، حق دارند بگویند که: تا اینجا به عنوان یک حرف خوب یا شعار خوب، این را میپذیریم. اما با حرف نمیشود کاری کرد.
تعریف دقیقتر تو از سبک زندگی چیست؟ اگر میخواهیم آن را تغییر دهیم، چگونه باید این کار را کرد؟ آیا میشود تغییراتی را از الان شروع کنیم که تا همین عید (که تو از آن حرف میزنی) اثراتش را ببینیم؟
این بحث، موضوع گام ششم خواهد بود.
پی نوشت سه: چند وقت پیش، همین حرفها را به شکل خلاصه در اینستاگرام گذاشته بودم.
شاید حالا که این همه پرحرفی من را دیدید، بهتر درک کنید که چرا اینستاگرام را برای تنفس، تنگ دیدم و رها کردم و به اینجا آمدم.
پی نوشت ۴ – این چیزی که نقل میکنم، مستقیماً ربطی با بحثهای فوق ندارد. اما بعد از نوشتن این بحث، جملهای از آقای علیرضا داداشی دوست متممی خوبمان به یادم آمد:
اگزوپری که من میشناسم، اگر خلبان هم نمیشد، باز هم دنیا را از آسمان میدید.
محمدرضای عزیز
نمیدونم درست یا اشتباه
ولی فکر میکنم در ادامه این مجموعه از تغییر عادت ها بخونیم، از میکرو اکشنها و بسیاری چیزهایی که لطف کردی پیش از این هم نوشتی
و همین طور احتمالن مطالبی میخونیم که تازه و جدید خواهند بود اما به نظرم میاد از جنس همه مطالب قبلی باشه که کنار هم یاد گرفتیم
اما من ادمایی میشناسم که از یک روز و یک جا تصمیم گرفتند و راه و رسم و بهتر بگم خود قبلیشون را برای همیشه رها کردند و برای همیشه ی جور دیگه شروع کردند
به نظرت برای اونها با “منطق تدریجی” خودمون چه تفسیری ( توجیه، تاویل، استدلال و….. هر چی ک فک میکنی درسته) کرد ؟
پ.ن.
ببخشید دوست داشتم مثل همیشه عضو مستمع باشم اما ونگن سوییس که گفتی منو یاد یکی از دوستام انداخت که بعد خوندن کتاب “خداحافظ گری کوپر” کلن سبک زندگیش را عوض کرد ( حتی سیگار را هم گذاشت کنار! 🙂 ) و الان دو سالی هست که از خود قبلیش خیلی خیلی دور شده
گفتم سوالمو بپرسم….
جناب آقای مهندس شعبانعلی
با سلام
در ابتدا خدا قوتی به شما بگم
بسیار عالیست که می بینم شما با انرژی بسیار خوب به نگارشی که حاصل ساعتها مطالعه و تفکر است به صورت روزنوشته می نویسید و بی هیچ چشمداشتی در اختیار دیگران قرار می دهید.
نوشته های شما به بنده حس و لذت خوبی می دهد چقدر خوشحالم که می بینم شما ماندید و مهاجرت نکردید تا با تدریس به انسانهای همین مرز و بوم به مملکت خود کمک کنید.
بنده با کمال افتخار مبلغ سایت شما خواهم بود.
لطف عالی مزید
برای من از زمانی که کانال تلگرام راه اندازی شد همه چیز شروع کرد به عوض شدن، اما دروغ چرا، با سرعت بسیار بسیار آهسته! مفهوم اقدام و پاسخ در عین سادگی به طرز شگفت انگیزی در زندگی من لحاظ نمی شد. تازه می فهمیدم که چه قدر منی که تصور می کردم خیلی آگاهانه تصمیم می گیرم بارها و بارها تنها فقط به شرایط واکنش نشون دادم و چه قدر دردناک تر بود که بارها این واکنش ها رو به چشم اقدام نگاه کرده بودم.
نوشته های گام به گام تا عید حداقل برای من، تاثیر بزرگی در شیرفهم شدن این مدل ذهنی دارن. تو همین مدت کوتاه می تونم تغییراتش رو تو زندگیم کاملا حس کنم. هنوز عضلات آگاهیم قوی نیستند، هنوز هم تصمیم های زیادی می گیرم که بر اساس پاسخ هستند اما حداقل الان راحت تر می تونم اونها رو شناسایی کنم.
راستش آشنا شدن با مفهوم اقدام خیلی از ترس ها و دغدغه های فرسایشی ایم رو هم به چالش کشید. حالا بهتر می فهمم که نگرانی برای داشتن یک سری دستاورد خاص تا قبل از فلان سن، یا گذاشتن هدف های متری، مثل قبول شدن در فلان دانشگاه خاص، یا زندگی در فلان شرایط ویژه چه قدر بی پروا تو رو با توهم جاده موفقیت به بیراهه می برن.
واژه ها کمن برای توصیف حال این روزهام. شاید به نظر خنده دار بیاد، اما حس می کنم حال ارشمیدس رو می فهمم! مدت ها بود که حس نکرده بودم دوست دارم فریاد بزنم: یافتم! یافتم!
ممنونم، قلم زدنتان را یک دنیا ممنونم!
“حداقل یک قدم بردار و بعد از محدودیت ها گله کن”
ممنون ؛ نوشته ات بسیار چالش برانگیز بود از بابت اینکه احساس میکنم در سن ۳۵ سالگی باید دوباره بشینم روی مطلوب های که دنبالش هستم بازبینی کنم
سلام محمدر ضا جان
چند وقتی است که به دنیای مجازی که سر میزنم به انگیزه ی یاد گرفتن درس جدیدی از شماست
نشده هرگز دست خالی از خانه مجازی شما بروم حتما چیزی با خودم بردم
اما با این همه ذهن من یک چیزی را نمی تواند بفهمد ولی حتما من نمی فهمم که …
به هر حال با شما بودن به درک نکردن برخی موضوعات حتما می ارزه.
سلام مطلبتون خیلی خوب بود ولی این حرفای شما به نظرم برای افرادی مثل من زیاد صحت نداره به این دلیل که مشکلات ان چنان زیاد هست که اصلا به فکر تغییر سبک زندگی نباشیم کسی که همش فکرش اینه که چطور خودشو زنده نگه داره >بالفرض ناامیدی < چطور میتونه به فکر تغییر سبک زندگی باشه شاید منظورمو خوب نرسوندم ولی چون میدونم نظرم مثل باقی نظرهایی که دادم تایید نمیشه بنابراین ادامه نمیدم ………حرف زیاد داشتم ولی …………
احسان جان آيا لحظه اي فكر كردي كه شايد به اين دليل مشكلاتت زياد است(با تعريف خودت)كه سبك زندگيت رو سعي نكردي تغيير بدي؟ يك بار در يك حوزه از زندگيت اينكار را بكن و از يك قدم به عقب رفتن هراسي نداشته باش .اينها را نه از بابت نصيحت بلكه تجربه شخصي خودم را بيان كردم
سلام و سپاس
خیلی وقت ها با آدمایی برخورد کردم که سطح زندگی بیرونی کاملا مشابهی داشتند ولی کمکم سبک زندگی کاملا متفاوتی پیدا کردند مثل فرزندان یک خانواده و فکر میکنم این تفاوت ها حاصل تفاوت سطح فکری و مدل ذهنی شکل گرفته درون آدم ها باشه .اینکه چه قدر از سرمایه های وجودی و پیرامونی هر شخص مثل سلامتی ،زمان،پول و انرژی در دوران جوانیش صرف بهبود سطح بیرونی زندگیش میشه و چه قدر از اونها صرف غنی کردن باورهای درونی وبالا بردن سطح فکریش ،احتمالا جنس دغدغه های آینده ی زندگی اون فرد و سبک تثبیت شده زندگیش رو مشخص میکنه . اینکه یکنفر ترجیح میده کمتر استراحت کنه ،بیشتر مطالعه کنه و…احتمالا به سطحی از فکر وآگاهی رسیده که ارزش های درونیش و دغدغه هاش کاملا متفاوت با کسی که دنبال آخرین اتوبوس برای رسیدن به محل کارش میدود شکل گرفته باشه یا مثلا فردی که با وجود اضافه وزن داشتن ترجیح میده آخر هر هفته با دوستاش کله پاچه بخوره و سطح بیرونیش(مساحتش) افزایش بده و هیچ وقت به پر کردن اون قسمت از زمانش برای ورزش کردن یا اون بخش از پولش برای کتاب خریدن فکر نکرده باشه احتمالا در هر سطحی از زندگی بیرونی میشه پیداش کرد و این بیشتر مربوط به سطح فکری یک نفر میشه و جنس باورهاش.به خاطر همین بیشتر از اینکه سطح زندگی یه نفر بتونه بازتاب سبک زندگیش باشه احتمالا سبک زندگیش میتونه تصویری از مدل ذهنیش و باورهاش به ما نشون بد ه و این تفاوت ها باعث میشه به این نتیجه برسم که سبک زندگی ما نسبت به سطح زندگیمون وابستگی کمتری به محیط پیرامونمون و محدودیت هاش داشته باشه وکمتر برای اشتباه بودنش بتونیم دیگران و محیط پیرامونمون رو مقصر بدونیم.
به نظرم برای اصلاح سبک زندگی بهتره قسمتی از سرمایه های موجودمون رو صرف بالا بردن سطح فکریمون و غنی کردن باورهای درونیمون کنیم به جای دویدن ها وتلاش های مستمر برای افزایش سطح بیرونی زندگی و خریدن تردمیلی که احتمالا فرصت دویدن روی اون رو پیدا نمیکنیم.
سلام
وقتي به گذشته نگاه مي كنم، همه بالاتر از جايي هستن كه بايد باشن.
خدا بيشتر از استحقاقي كه بابت عملكردم داشتم بهم داده.
بحث سبك زندگي چند سال پيش توسط رهبر انقلاب مطرح شده بود كه اينقدر كه ازين مطالب گيرم اومد بهش دقت نكرده بودم.
از اين پست و كامنت ها بويژه “علی کریمی” خيلي استفاده كردم.
از همه متممي ها ممنونم.
آقا ما یه کامنت طویل بعد از عمری خواندن مطالب این عزیز اینجا گذاشتیم با موبایل
کووووش ؟ 🙂 چرا هرچی میگردم نیست 😀 کامنتو پس بدین کامنتمو پس بدین
مخلص کلامش این بود که آقا خیلی باحالی دمت گرم و لطفا زودتر گام ۶ رو بنویس لطفا
محمد رضای عزیز من معمولا از کامنت گذاشتن بدم میاد ولی اونقدر دو تا مطلب اخیرت خوب بوده که باید حتما حتما تشکر میکردم
یکی زندگی در شرایط ابهام عالی بود و یکی هم همین تغییر سبک زندگی به شدت منتظر گام ششم و راهکارهای تغییر سبک زندگی هستم
البته یکسالی هست که با موضوع عادت ها و تغییرشون درگیرم و به نظرم سبک زندگی هم یه مجموعه از عادت های ماست و باید دونه دونه تغییرشون داد شاید باورت نشه ولی تغییر عادت ها و خود کنترلی به نظرم سخت ترین کار دنیاست حتی برنامه های ۳۰ روزه برای تغییر دونه دونه آماده کرده بودم از پارسال و از آسون ترینا هم شرو کردم مثلا اینکه به یه مدت طولانی شاید دو ماه شبا راس ۱۲ میخوابیدم و صبح راس هفت بیدار باش و خیلی خوش حال بودم از تغییرم ولی بعد از اینکه رفتم سراغ تغییر عادت بعدی دوباره برگشت بد خوابی های شبانه یعنی نهادینه نشده بود
تغییر عادت بعدی هم با شکست مواجه شد و هی از کیسه ی اعتماد به نفس ما کمتر میشد
کتاب قدرت عادت نوشته که عادت هارو نمیشه از بین برد تو خوشبینانه حالت میشه عادت های بد رو به عادات خوب تغییر داد
نمیدونم والا جدیدا تصمیم گرفتم از یه مشاور رفتار درمانی کمک بگیرم ولی راستش به اونم امیدی ندارم چون اولا اونقدر تو ایران مدرک گرفتن دانشگاه آسون شده که نمیشه تشخیص داد که آیا واقعا ایشون توانا هست تو این زمینه یا نه و اینکه با مراجعه من به ایشون و احتمال اشتباه ایشون آیا من دیگه میتونم به کس دیگه ای اعتماد کنم
یه مساله یادم رفت بگم که من تو دو مورد هم موفق عمل کردم و منجر به تغییرات بنیادی تو خودم شدم یکی اینکه به شدت رو خودم کار کردم که حسودی رو بزارم کنار و بسیار موفق عمل کردم و دومی هم اینکه سعی کردم دوستامو حفظ کنم براشون وقت بزارم بدون هیچ چشمداشتی و این مساله روابطمو دگرگون کرده
به قولی سعی در مهربان بودن بیشتر میکنم و موفق بودم
ولی نمیدونم فرق این دو نوع عادت در من چیه که نوعی که عمل بیرونی من رو نیاز داره رو نتونستم تغییر بدم مثل همون به موقع خوابیدن ولی عادات و خصایص درونی رو موفق بودم مثلا درک اینکه آدما هم خوبن هم بد و باید بدی هاشون رو هم پذیرفت
به هر حال لطفا زودتر گام ششم رو منتشر بنما ای عزیز دل برادر جیگر خان شعبانعلی
سلام محمدرضاجان،
آنقدر از نوشته ات لذت بردم تحمل نتوانستم بکنم تاآخر بخوانم خواستم تشکری کرده باشم. لم یشکر الخالق لم یشکر المخلوق
امیدوارم موفق باشی و بیشتر از لایف استایل بگویی
این مطلب خوب نبود عالی بود. مخصوصا برای این روزهای من… متاسفانه این روزها سبک زندگی ام به نسبت ۵، ۴ سال پیش تغییر کرده، و متاسفانه افت داشته، من رشته ام فنی و مهندسیه، کارمم همینه. ولی همیشه به رشته های علوم انسانی و هنر علاقه بیشتری داشتم. (الان بحثم این نیست که انتخاب رشته اشتباه کردم و چرا الان کارمو و رشته مو عوض نمیکنم و سراغ علوم انسانی و هنر نمیرم).الان مشکل من این شده که سمانه ای که تا چندسال پیش ساعت ها میتونست چه کتاب فنی و چه کتاب های دیگه رو بخونه الان ۵ دقیقه نمیتونه اینکارو بکنه؟؟؟ چرا سمانه ای که خیلی پشتکار داشت و دایم تلاش میکرد مثل قبل نیست و الان انقدر از خودش ناراضیه؟؟؟؟ سمانه ای که ورزش میکرد، خلاصه یه زمانی رو برای تمرین خط خالی میکرد،چی شد؟ چرا سبک زندگی من انقدر افت کرده ؟؟؟
به گذشته ام با حسرت نگاه میکنم و دغدغه آینده هم ندارم نگران حالمم…
مشتاقانه منتظر قدم بعدی هستم که چگونه میشه سبک زندگی رو تغییر داد و به سبک بالاتری رسید…
پی نوشت: خیلی خوشحالم که اینجا مینویسید و چون اگه اون چند جمله رو تو اینستاگرام میدیدم، فقط میگفتم چه قشنگه و اصلا نمیفهمیدمش 🙂
سلام محمدرضای عزیز
خیلی لذت بردم. من همیشه اینجوری بودم که سعی می کردم اصلا به جبر ها فکر نکنم و در نظر نگیرمشون ویا اگر خیلی زیاد بودن طبق عادتی که داریم و یادگرفتیم دور بزنمشون.نمی گم جبر نیست که خودم خیلی زیاد اسیر این جبرها بودم و هستم و خواهم بود، ولی همیشه باور داشتم سهم جبرهایی که ما برای خودمون می سازیم بیشتر از اون قسمتیه که واقعا هست و چاره ای جز تحملش نداریم.
حرف زدن از جبر ها و تاثیرشون در تصمیم ها و اتفاقات بیشتر توجیهی بر ناکارآمدی رفتار و تصمیم های خودمونه.
ممنوون.
محمدرضای عزیز سلام
این سری هم مثل بحث مدل ذهنی احساس عجیبی رو در من بوجود میاره، حرفایی که بیشتر میشه پذیرشش رو به درد تشبیه کرد
یه احساسی که مثل بحثای دیگت نمیشه گف دل نشین و دوست داشتنی . این حرفا دیگه حرفایی نیست که ادم با خوندنش لذت ببره. نمی دونم چه حسیه ولی وقتی میخوام بهش عمیق فکر کنم و عمل کنم بیشتر دوس دارم ازش فرار کنم و اون شاید به خاطره اینه که دیگه راهی برای اهمال کاری نمیزاره ، برنامه ایه که باید همین حالا پیاده سازی بشه
با این احساس درد و ناتوانی باید چیکار کرد؟؟
برای من تغییر سبک زندگی مثل تغییر دکوراسیون خونه میمونه، اگه می خوایم سبک زندگی متفاوتی که برامون لذت بخش هستش رو داشته باشیم باید جرات بیرون انداختن چیزای اضافه ای که کل فضای زندگیمون رو اشغال کردن و اجازه ورود سبک و شیوه ای نو به ما نمیدن رو داشته باشیم.
واقعا چطور میشه خونه ای داشت که نصفش رو دیگران بچینن (با سلیقه های متضاد) و بقیشم خودمون هر تیکشو بدون هیچ ربطی با هم و فقط با تقلید از زندگی اطرافیان (آنهم نه از روی زندگی انسانهایی موفق) مثل کلاژی بی سروته بسازیم. فراموش میکنیم شاید مبلی و میزی در خانه دیگری زیبا باشد ولی هیچ سنخیتی با ما و سبک زندگیمان نداشته باشد.
فقط کپی و پیست میکنیم. و باز چشممان دنبال چیزی جدید میگردد، یا آنکه دیگر دست از تلاش برمیداریم زیرا در این مسابقه از دوست یا فامیلی عقب افتاده ایم و آنگاه فقط غر میزنیم.
مسابقه بی انتها و بی معنی.
عمر ما چیزی جز از بهم وصل شدن همین ۲۴ ساعت روزانه که فضای محدودی مثل یک خونه داره نیست، باید بتوانیم همین روزانه های ۲۴ ساعته خودمون رو متفاوت باشیم تا زندگیمون متحول بشه.
برای من سبک زندگی یعنی کارایی که هر روز به صورت عادت و روتین و تکراری و بدون صرف انرژی مضاعف انجام میدهم.
اینو توی این مدت فهمیدم که نمیشه از ۲۴ ساعت روزانه ۲۳ ساعتش رو بی معنی گذروند و فقط با۱ ساعت صرف انرژی فراوان متفاوت بود و دنیایی متفاوت خلق کرد. شاید ۱-۲ ساعت برای شروع بنظر خوب باشد ولی واقعا وقتی پیوسته از حجم کارهای بیهوده نکاهیم و به رفتاری سازنده تبدیل نکنیم، فقط آن یکساعت مثل یک مسکن مارا آرام میکند و کرخت .
راه حل من برای خودم این بود که در ابتدا فضای زندگیم را از چیزهایی که به وضوح جاگیر و مضر بودن خالی کردم. حذف تلویزیون (کاملا به صورت فیزیکی)، قطع دوستی های بی معنی و بدون حاصل، عدم وقت گذرانی با بازیها و سایتهای و شبکه های اجتماعی، عدم ورود به بحث های بی سروته با اطرافیان، عدم مطالعه مطالب بیفایده و سطحی، راضی نشدن با درآمدهای زودگذر و کاذب و ده ها مورد دیگر که هرکدام شاید فقط یکربع در روز وقتم را میگرفتن، ولی بیهوده بودن. حذف این موارد به وضوح تصویر خانه ای خالی از چیزهایی که فقط جا گرفته بودن را نشانم داد (مسلما این کارها پروسه ای زمان بر و انرژی گیر بود ولی واقعا می ارزید) بعد نوبت جایگزینی آنها با عادات روزانه مفید بود،
مطالعه و آموزش سازنده و پیوسته، سلامتی و بهداشت، برنامه ریزی واقعگرایانه، ارتباطات مفید و مثبت، شاد زیستن، قانع بودن، رشد و … عاداتیکه باور بسیاری از ما که اینجاییم و از دل نوشتها (و عقل نوشته های) محمدرضای عزیز بهره میبریم هستند.
آیا من الان کامل ترینم و الان بهترین کارهای ممکنه یک انسان کامل رو انجام میدم؟
هرگز.
به هیچ وجه مهم نیست که بهترین نیستم،
فقط مهم اینکه من از قبل خودم بهترم و یک پله بالاتر رفته ام و این راه را ادامه میدهم.
موفقیت برای من خود مسیر و سبک زندگی است که هم اکنون داخلش هستم و زندگیش میکنم، نه هدفی در دوردست و سطح زندگی رویایی در آینده.
Hope for the Best,
Prepare for the worst,
Expect Nothing….
Live in happiness.
عالی بود ….
اینکه برای سبک زندگی هدف گذاری کنیم خیلی ملموس تر و شفاف تر هست تا اینکه برای سطح زندگی برنامه ریزی کنیم .
چه زیبا گفته است امام صادق که مدادالعلماء افضلُ من دماء الشهدا ….چرا که علما پیامبرانِ عصر خوداند. مطالبی را که گویی از عالَمی دیگر برایمان می آورید و تذکرها و درس هایی به ما می دهید که جان را زنده می کند.
محمد جواد جان.
چیزی که مینویسم ربط مستقیمی به حرف شما ندارد.
راستش ربط مستقیمی حتی به حرفی که خودم در دلم دارم ندارد!
اصلاً ربط ندارد.
اما گاهی اوقات، بعضی حرفها، بعضی کلمهها، بعضی آدمها، برای انسان، مفاهیم زیادی را تداعی میکنند.
تنوع و تکثر آدمهایی که من با آنها در اینجا و هر جا، سر و کار دارم، مرا عادت داده است که زمانی که از پیامبر یا امامان صحبت میشود، از آنها به عنوان “مصلحان اجتماعی” یاد کنم.
این تعبیری است که میدانم طرف مقابل مستقل از مرام و مسلک و مذهبی که دارد، نمیتواند به حاشیه برود و از اصل بحث دور شود.
وقتی در کنار عناوین رسمی و رایج مذهبی، عنوان مصلح را در مورد این بزرگان به کار میبریم، نوعی “درد” شدید را تجربه میکنیم.
اگر چه ما درد فیزیکی را بیشتر میبینیم و “رنج” را کمتر مورد توجه قرار میدهیم.
برای امام حسین، آنچه در روزهای آخر نقل میکنیم و گریه میکنیم، بیشتر از جنس درد است.
همچنانکه برای امام علی و برای امام رضا و امام صادق و دیگر بزرگانمان.
ما رنج آنها را کمتر میبینیم.
Pain برای ما خیلی بزرگ است. اما Suffering، کمتر مورد توجهمان قرار میگیرد.
به عنوان یک آدم (نه یک عالم)، وقتی زندگی این بزرگان را میبینم، احساس میکنم که:
درد بزرگ امام حسین، در تاسوعا و عاشورا نبوده. تشنه بودن و تشنه کشته شدن، چیزی نبوده که دل این بزرگان را به درد بیاورد. اتفاقاً برایشان “لذتی شگفت را داشته است”. بازی به پایان میرسیده. “رنج”ها رو به اتمام بوده و پایان “رنج”، گاهی نیازمند “تحمل درد” است. آنان، به تعبیری که از همان خاندان نقل شده است، در آن روزها چیزی جز زیبایی ندیدهاند و به تعبیر حافظ، اگر هم غمی بوده، “رقص کنان” به زیر شمشیر آن غم میرفتهاند.
هر کس که کوچکترین تلاشی برای بهبود محیط اطرافش میکند و در این تلاش، چیزی فراتر از منافع مستقیم مادی را جستجو میکند، خوب میداند که مرگ، “خط پایان” شیرینی است که گاه سالهای سال، آن را انتظار میکشد. همان چیزی که امام علی با “فزت و رب الکعبه” فریاد کرد.
اگر ذکر مصیبتی هست، شاید باید برای خطبهی منای امام حسین باشد. آن روز را باید تعطیل کرد و گریست.
اگر قرار است برای امام علی گریه کنیم، شاید باید پای خطبهی شقشقیه گریه کنیم. نه روز ضربت.
اگر چه بزرگان دینی ما، عمدتاً ترور شدهاند و با شهادت از دنیا رفتهاند، اما رنج زندگی آنها و درد “اصلاح” برایشان آنقدر زیاد بوده که مرگ، برایشان تجربهای سبک کننده و آرام بخش باشد.
مصلح، برای اصلاح تلاش میکند و “نفس اصلاح” برایش ارزشمند و لذتبخش است و خود را جز “یادآوری کننده و مذکِّر” نمیبیند و اگر تلاشی میکند، برای این یادآوری است.
بنابراین مصلح، هرگز شکست نمیخورد. شکست و پیروزی، اگر هست برای جامعه ای است که مصلح برای اصلاحش تلاش میکند.
آنچه ماجرای اصلاح گران بزرگ تاریخ را دردناک میسازد، سرنوشت جوامع آنها و علاقمندان و محبان آنهاست.
امروز که تعبیر امام صادق را میخواندم، برای لحظهای (شاید کمتر از یک ثانیه)، تمام تصویری که از آن نسل مصلحان در ذهن داشتم، در پیش چشمم مجسم شد.
آنها که مشتاق علم بودند. علم برایشان فراتر از “چند دستورالعمل محدود در حوزههای محدود” بود. عاشق تکنولوژی بودند. رفاه برایشان مهم بود.
در شکستن بتهای باور دیگران، لحظهای تردید نکردند و ژست “احترام به عقاید دیگران” و یا “باورهای کهنهی پیشینیان” مانع آن نشد که تبر در دست بگیرند و بر فرق “کهنه پرستی” بکوبند.
آنها که بندگی و بردگی، رنجشان بود. آنها که معاش را در حد معاد مهم میدانستند.
میدانم که اگر امروز بودند، هرگز حاضر نمیشدند جامعهشان، در هیچ حوزهای از حوزههای علم و تکنولوژی، پیشتاز نباشد. میدانم که میکوشیدند در اقتصاد و سیاست و تعامل با دیگران پیشتاز باشند. همچنانکه مدرسهی امام صادق بود.
و بعد، نگاهی به خودمان میکنم. به خودم و اطرافیانم و حالم بد میشود.
پی نوشت نامربوط: دیروز سوار یک تاکسی پراید شدم. دود شدید میکرد. خیلی شدید.
سیاهی پشتش در حرکت بود.
روی شیشهی عقب، بزرگ چسبانده بود: یا ابا عبدالله.
به او گفتم: چقدر برای چسباندن آن برچسب هزینه کردهای؟
ممکن است، من پولش را بدهم و آن را بکنی و برداری؟
گفت: از این جوانهای مخالف مذهب هستی؟ تحت تاثیر ماهوارهای؟
گفتم: نه. اما درست نیست تنها ماشینی که در این اطراف، حال مردم را بد میکند و دود سیاهش، آنها را در این روزهای آلودگی عصبی میکند، نام امام حسین را روی خود داشته باشد.
برداشتنش، خدمت بزرگتری است.
انسان روشنی بود.
پیاده شدیم. آن برچسب را کندیم.
آخر مسیر گفت: وقتی تنظیم موتور رفتم، با پولت یک دانهی دیگر میچسبانم. ثوابش مال تو.
لبخندی زدم و جدا شدیم.
نامربوط بودن حرفهایم را ببخش. تداعی است دیگر. مغز پریشان را درمانی نیست.
سلام.
ممنونم ازت، محمد رضای عزیز بابت این نوشته و بقیهی آموزشات.
من یکی از چیزایی که بهش الان و همین الان میتونم افتخار کنم اینه که توسط یک مرورگر تونستم معلمهای بزرگ و عزیزی مثل شما و همچنین علی صاحبی برای خودم پیدا کنم. و تو مسیر یادگیریِ همیشگیم ازتون استفاده ببرم.
از کامنتای بچهها هم واقعا استفاده کردم.
تعهد: من از امروز به مدت هفت روز، روزی یک پست به همراه تمام کامنتای اون پست که پر از دانشه خواهم خواند و الان و همین الان میخوانم.
[بعد هفت روز و طی مسیر تعهدم رو ارتقا خواهم داد.]
نمی دانم چگونه بگویم .
وقتی یک پزشک سیگار می کشد این به سبک زندگی زیاد مربوط نیست ،در حقیقت نشان دهنده «اختیار شخص در انجام هر عملی » می باشد.
و خیلی مثال دیگر ، وقتی من با توجه به طرز فکرم و امکانات و شرایط زندگی تصمیم به انجام کاری می گیرم حتی اگر اشتباه باشد ، این «تصمیم شخصی خودم» هست ، ولا غیر
اما وقتی شرایط جامعه به تو یک سبک زندگی تحمیل می کند ،اینجاست که تصمیم شخصی از بین می رود.، مگر در جامعه اسلامی با فضای بسته ی رسانه ای چند تا سبک زندگی وجود دارد؟
فقط همین قدر بگویم بدون حق انتخاب ، تغییر سبک زندگی بحثی انحرافی است.
رضا جان.
اول اینجا برایت کمی حرف و درد و دل نوشتم، اما خیلی طولانی شد و احساس کردم بهتر است در مطلب مستقلی منتشر شود:
http://www.shabanali.com/ms/?p=6544
از قدم بعدی تا به امروز ساعات خوب و بد زیادی داشتم. اگر تلف کردن وقت را زیر مجموعه ساعت بد در نظر بگیریم، بیشتر اوقاتم را من بد گزرانده ام. وقتی کلافه می شدم، راه حل اولم چک کردن سایت، برای خوندن قدم جدید بود. ناکام که می ماندم، فیلم و سریال ایده هایی خوبی بودند. اوایل سعی کردم یک در میان(به سادگی تمام) زندگی کنم. فیلم و سریال و بازی و کتاب در مقابل کد، وب. یکم این روند رو ادامه دادم و این چند روز اخیر فقط بازی کردم. نه اینکه از کد لذت نبرم، برعکس وقتی کمی درگیر می شوم، سطح لذتم بسیار بیشتر است. ولی خوب …. .
این چند روز بسیار کلافه بودم. کلافه از تکراری بودن. کلافه از اینکه می خواستم در این زمان بین ۲ ترم کلی کار انجام بدهم ولی حیف که یک روز بیشتر از این ۲ هفته نمانده است. این یکی از چند ۱۰ تا دلیل است که می خواهم این قدم ها را طی کنم.
اما در این قدم هم پیشرفت خاصی نبود و همچنان هدف آن به وجود آوردن سوال بود. سوال ها به وجود آمدند.
من فکر می کنم سبک زندگی یعنی مجموعه ای از عادت های روزمره. و برای تغییر باید تک تک این عادات رو تغییر داد.
به دنبال قدم بعدیم
محمد رضای عزیز
چند سالی هست که تمام نوشته های این وبلاگ رو میخونم و همه جا می بینم که در مورد مدل ذهنی و اهمیت ش برای ما نوشتی، میخواستم در زمینه تغییر مدل ذهنی کتاب و راهکار معرفی کنی تا بیشتر بتونیم تو این زمینه کار کنیم.
ارادتمند
بسيار عالي بود من هم به فكر فرو رفتم چوب لباسي گران قيمتم را فعلا خالي از لباس كردم
سلام محمدرضا..
خيلي اين مقاله ات رو دوست دارم. سعي من هم اينه كه روي سبك زندگيم تمركز داشته باشم. به عنوان مثال ورزش و سلامت جسماني هميشه يكي از ارزش هام بوده، و هميشه هم در اين راستا فعاليت كرده ام. حالا اگه بهم بگن رضا، الان بايد از اين دنيا بري، راضي هستم چون ارزشم را حفظ كرده ام و يك لحظه هم به سطح مالي ام فكر نميكنم.
در واقع سطح زندگي خودش رو بر اساس سبك زندگي من و رضايتي كه من انتظارش رو دارم تطبيق ميده.. به نظرم در نهايت و در لحظه ي مرگ اين سبك زندگيمون و اينكه آيا بر اساس اون عمل كرديم يا نه، رضايت مارو شكل ميده نه سطح زندگيمون. پس حالا كه اصل سبك زندگي هست، پس چه بهتر كه روي اين جنبه از زندگيمون تمركز بيشتري داشته باشيم. درست ميگم؟
سلام..سپاس از شما..اگر بدانید..چقدر این درس های شما برای من کاربردی بود..همینطور کامنت های دوستان شما که زحمت میکشند.و.بهترین نظرات رو میدهند..موفق باشید.
پس محمد رضا با اينكه در ظاهر از حرف دوستت نميتونم طرفداري كنم
ولي به نظر مياد اون خيلي اگاهانه سبك زندگيش رو به دوران بازنشستگي برده و ديگه نيازي به دعوا نيست.
به مطلوبش رسيده شايد توي دوران بازنشستگي هم ارزش اين كار براش بيشتر از كتاب خواندن باشه
از اين هم ميشه دفاع كرد؟؟؟
محمدرضا میدونی که من بیشتر نوشته هاتو دوست دارم. اما این یکی خیلی به دلم نشست! شاید به قول خودت دلیلش این باشه که ما حرفایی که به مدل ذهنی و اعتقادات خودمون نزدیک تر باشه رو بیشتر می پسندیم.
“در برگهی بسیاری از ما، چیزهایی از این جنس ظاهر میشود: …….. ”
خوشحالم که جنس حرفهای من چندان به متنی که نوشتی شبیه نیست.
و خوشحالیتر هستم از اینکه حداقل نسبت به خیلی ها، کمتر به تغییر سبک زندگی نیاز دارم و دلیل تلاشم برای تغییر سطح زندگی رسیدن به حداقل زیرساخت های سبک بهتر زندگی است.
سلام
خیلی ممنون از مبحث بسیار فوق العاده ای که به خوبی بیان کردید.
در خصوص سبک زندگی یکی از مثال های بارزی که در شغل ام باآن روبرو هستم بیماری ها ومشکلاتی است که مردم با آن مواجه اند وبحث داغ تمام سایت ها وهمه اساتید نوظهور چاقی واضافه وزن …بسیاری از مردم حاضرهستند دم مارمولک وبال مگس راباهم هر روز به صورت جوشانده میل کنند ولی اندکی تغییر در سبک زندگی خود ایجاد نکنند..واین خود تجارت پرسودی شده که بسیاری سبک زندگی راهم قرص آماده کرده ومی فروشند تا شمالاغرشوید…
ممنون
واقعا بحث بسیار مهمی هست اینکه سبک زندگی خیلی سخت عوض میشه. خب البته امکان داره تفاوت قابل توجهی بین افراد در تغییر وجود داشته باشه اما باز هم نیروی کشش قوی به ارزشها و روال گذشته غالبا خیلی حاکم هست. با تمرین با میکرواکشن های مناسب شاید در طی زمان تغییراتی در ما حاصل بشه و تفکرات و عادات جدیدی پیدا کنیم. اما اگر اراده و تلاش مناسب نداریم عمدتا مصداقها هستند که طی زمان تغییر میکنند و زمینه اصلی ثابت هست.
اگر من بعنوان کسی که تصویر ذهنی یک آدم همواره رو به جلو یا کسی که نمیتواند سکون داشته باشد از خودم دارم باید مراقب باشم در شرایطی قرار نگیرم که تصویر مطلوب از من چیز متضادی هست. چون بعید هست که تغییر جدی در سبک من ایجاد شود و مصالحه کردن هم در این شرایط کار بسیار دشواری ست و اگر هراندازه تلاش کنم تا رضایت محیط یا افراد دور و برم را کسب کنم نتیجه چندان موفقیت آمیز نخواهد بود و همزمان خودم هم مستهلک میشوم.
یا اگر تصویر مطلوب و باورم از رابطه عاطفی یک صمیمیت همه جانبه و هزینه کردن وقت و انرژی و احساس و …برای طرف دیگر هست و اینگونه احساس رضایت میکنم باید مراقب باشم رابطه عاطفی با کسانی که تصاویر خیلی متفاوتی از ارتباط عاطفی دارند و آن را بخش کوچک و کم اهمیتی از زندگی میدانند بسیار دردسر ساز خواهد بود. چون میتواند احساس اجحاف در من ایجاد کند و در طرف دیگر احساس گرفتارشدن و احتمالا مواجهه با اعتراضاتی که برایش قابل درک نیست یا اگر درک میکند و ابراز همدلی هم میکند اما سبک او چندان قابل تغییر نیست.
نکته مهمتر اینکه غالب ما تصویری از خود داریم که شاید واقعی نباشد. کشف واقعیت خود کار مهمی هست که نیاز به هوشیاری و رصد عملکردها و احساسات مان در شرایط مختلف دارد. اتفاقات و تصمیمات اگر دقت کنیم آینه ای میشوند تا در آن خود واقعیترمان را ببینیم. کم و کاستی ها و نقاط قوت همه در عمل و به تدریج با نگاه محوری به روندهای مورد استفاده مان آزموده میشود.
سلام جناب شعبانعلی عزیز؛ من بعد از انتشار” دکترا نمی خوانم ساعت رولکس…” میهمانت شدم؛ روز به روز شعفم از همراهی و شاگردی شما بیشتر شد؛ آنقدر که موضوع را با دوستانم در میان گذاشتم و بعضی از آن عزیزان مثل علی درستکار دوست داشتنی، هوشمندانه با درک تمایز فوق العاده فضای ذهنی شما با … به این جمع صمیمی پیوستند یا ملاقاتت کردند. اما می خواهم تجربه شخصی ام در این مدت آشنایی را با شما درمیان بگذارم و مثل همیشه کمک بخواهم؛ خوشبختانه این چند مطلب تازه درباره سبک زندگی راه را برایم هموارتر کرد. راستش سوال اساسی من این است که : حس می کنم یک استاندارد نانوشته ای از سبک زندگی میان شما و کسانی که اینجا کامنت می گذارند وجود دارد و متاسفانه چون من عادت دارم در هر فرآیندی که وارد می شوم راجع به پیشینه اش بدانم الان دچار سردرگمی غریبی شده ام؛ سوالاتی که الان در ذهن دارم و بی جوابی آنها خیلی اذیتم می کند را بازگو کنم:
اصلی ترین و اولویت دارترین فعالیت شما که دوست دارید از طریق وب آموخته های مرتبط با آن را منتشر کنید چیست؟ اصول مذاکره، کسب و کار یا…
مخاطبانی که به دنبال ……….. هستند بیشترین فایده را از مطالب شما می برند.( سوالم همان جای خالی است)
پیش فرض شما برای تعریف یک مخاطب یا متممی خوب چیست؟ چه کتاب های داخلی یا خارجی را باید خوانده باشد؟
من در طول عمرم درباره سبک زندگی و سطح زندگی مثل همین مطلبی که به تازگی افشاندید نخوانده بودم و لذت نبرده بودم اما سوالم این است که دقیقا جای “روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی و متممش” در سبک زندگی وحتی سطح زندگی میهمانانش کجاست؟ دیگران را نمی دانم اما من آمده ام تا آگاه شوم و مشکلات “خود تعریفم” را حل کنم؛ ممنون از شما
سلام
من تااينجا به همه حرفاتون اعتماد دارم(گفتم تا اينجا چون خودتون يادم داديد در مورد اينده قاطعانه قضاوت نكن)
قبل اذ متمم مطالعه ام محدود بود به موارد كاري ممنونم از شماكه اين سبك زنگيم را تغييرداديد
راستي اگه به امار بهشت زهرا شاغلين وبازنشسته هاي روي تختهاي بيمارستان روهم اضافه كنيم فاجعه بيشتر ميشه
اگه اجازه داشته باشم ميگم محمدرضايي كه من ميشناسم اگرچه خلباني نمي كنه (نمي دونم خلباني هم بلده يانه)ولي علاوه براينكه دنيارواز بالا ميبينه نورافكن دستشه وراه رابراي من و امسال من روشن ميكنه اي كاش به بحرفاش بيشترعامل باشم