دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سبک زندگی، سهم زندگی،‌ سبد زندگی (گام ششم)

پیش نوشت صفر: این متن در ادامه‌ی گام اول و گام دوم و گام سوم و گام چهارم و گام پنجم تا عید با متمم نوشته شده است. طبیعتاً مطالعه‌ی این قسمت، پس از مطالعه‌ِ قسمت‌های قبلی می‌تواند تصویر شفاف‌تری در ذهن خواننده ایجاد نماید.

پیش نوشت یک: مطلبی تحت عنوان تعریف سبک زندگی در متمم منتشر شده بود که بسیاری از دوستان، در مورد آن، توضیحات و نظرات خود را آنجا نوشته‌اند. اگر آن را نخوانده‌اید یا نظرات دوستانمان را در آنجا مطالعه نکرده‌اید، احتمالاً مرور آن قبل از مطالعه‌‌ی این مطلب، می‌تواند به درک این مبحث تا حد زیادی کمک کند.

اصل بحث: لغت سبک زندگی، لغت تازه‌ای نیست. اما قبل از مفهوم پردازی‌های جدید،‌ عملاً مجموعه‌ای از دستورالعمل‌های سنتی بود که در قالب بسته بندی جدید، به ما دیکته می‌شد.

کافی است درباره سبک زندگی، در اینترنت جستجویی کنید تا ببینید بحث‌هایی که در مورد سبک زندگی مطرح می‌شوند، از چه منظری به این حوزه نگاه می‌کنند.

سبک زندگی، واژه‌ای است که در رسانه‌ها هم تا حد زیادی معنای علمی خود را از دست داده است.

معمولاً نشریاتی که لبریز از خبرهای زرد و ازدواج این بازیگر با آن بازیگر و زاد و ولد مشاهیر و حاشیه‌های زندگی آنان و راهنمایی برای انتخاب لباس و رنگ و آرایش چهره هستند، خود را به عنوان زیرشاخه‌ی سبک زندگی معرفی می‌کنند.

شاید مهم‌ترین ویژگی تعریف مدرن سبک زندگی که ابتدا در جامعه شناسی و سپس در حوزه‌های مدیریت و بازاریابی مطرح شد، نگاه به انسان به عنوان یک مصرف کننده باشد.

این شکل از تعریف مفهوم سبک زندگی، می‌تواند نقطه‌ی شروعی برای فکر کردن دقیق به شیوه‌ی زندگی ما و برنامه ریزی برای مدیریت و بهبود آن باشد.

وقتی از انسانِ مصرف کننده حرف می‌زنیم، در واقع فرض می‌کنیم که انسان، منابع مختلفی (از جمله زمان، انرژی، تمرکز، حافظه، امید، عشق، پشتکار، کنترل خویشتن و …) در اختیار دارد و در بازار بزرگ دنیا می‌کوشد که با این منابع بهترین و مناسب‌ترین کالاهای موجود را خریداری کند و سبد زندگی خود را پُر نماید.

شاید شما هم هنگام قدم زدن در سوپرمارکت‌های بزرگ، گهگاه و ناخواسته، چشمتان به سبد خرید دیگران افتاده باشد.

حتی سبد خرید یک سوپر مارکت، می تواند نکات زیادی را در مورد سبک زندگی ما افشا کند. اما مهم‌تر از سبد خرید فروشگاهی، سبد زندگی ماست و اینکه آن را با چه چیزی پُر می‌کنیم.

متمم در مورد سبک زندگی توضیحات زیادی داده و در نهایت مدل AIO را مطرح کرده است.

طبیعتاً شناخت این مدل و مدل‌های مشابه، برای کسی که می‌خواهد در حوزه‌ی بازاریابی، #برندسازی و #فروش فعالیت کند، جذاب و حتی ضروری است. اما فکر می‌کنم وارد شدن به جزییات این مدل‌ها، برای بهبود سبک زندگی شخصی ما، اثربخشی چندان زیادی نخواهد داشت.

آنها که به بازاریابی و فروش و برندسازی فکر می‌کنند، بعد از اینکه به اندازه‌ی کافی از طریق تکنیک‌های عادی و متعارف مانند تبلیغات، محصولات و خدمات خود را به ما فروختند، لازم است که سبک زندگی ما را تغییر دهند تا بتوانند درآمد بیشتری خلق نمایند.

شاید اصطلاح Lifestyle Selling یا فروش [مبتنی بر] سبک زندگی را شنیده باشید.

اگر به مثال تردمیل خودمان بازگردیم، فرض کنید که من تمام توان خودم را صرف کرده‌ام و به هر کسی که می‌شده، یک دستگاه تردمیل فروخته‌ام.

از یک جا به بعد، دیگر نمی‌توان بازی را به این سادگی ادامه داد. هر کس تردمیل می‌خواسته، تردمیل دارد و هر کس تردمیل ندارد، تردمیل نمی‌خواسته است.

پس من باید تلاش کنم سبک زندگی انسانها را تغییر دهم و باور به اهمیت سلامتی و باور به چالش‌های زندگی بدون تحرک مدرن را در میان مخاطبان خود ترویج کنم.

یا اینکه فرض کنید، من عرضه‌کننده‌ی سیگار هستم و هر کسی که می‌توانسته و می‌شده، مشتری سیگار من است و بقیه هم نگران سلامتی خود هستند و به سراغ خرید سیگار نمی‌آیند.

پس من از یک جا به بعد، باید نگرش کوتاه مدت و لذت‌گرا (هدونیستیک) سطحی را ترویج کنم و نظام ارزشی طرف مقابل را به شکلی تغییر دهم که بپذیرد تلاش برای حفظ سلامتی در سن ۸۰ سال، در جامعه‌ای که مرگ، زودتر از سرطان من را پیدا می‌کند، منطقی و قابل دفاع نیست و استنشاق کمی دود اضافی از سر اختیار، در کنار حجم زیاد دودی که از سر اجبار در ریه‌هایمان فرو می‌رود، نمی‌تواند تهدیدی جدی (یا لااقل تهدیدی جدید) برای سلامتی باشد.

کاری به این بحث‌ها ندارم. فقط می‌خواهم بگویم که بحث علمی و تخصصی در حوزه‌ی سبک زندگی، در عین اینکه مهم است و جذاب است و من هم به آن علاقه دارم، خارج از حوزه‌ی بحث ماست.

بنابراین، با تاکید بر اینکه از عمق و گستره‌ی این بحث آگاهی دارم و آگاهی داریم، می‌خواستم پیشنهاد کنم که از این نقطه، تا پایان این مطلب، کمی از آن تعاریف علمی دقیق و همه جانبه فاصله بگیریم و اجازه بدهید که با الهام از آن بحث، شیوه‌ای ساده شده اما کاربردی را برای بررسی سطح زندگی خودمان پیدا کنیم.

به نظرم صحبت کردن در لایه‌ی ارزش‌ها و باورها و علایق، اگر چه بخش مهمی از سبک زندگی است و زیربنایی هم محسوب می‌شود، اما خروجی مطلوبی (لااقل در جامعه‌ی ما) نداشته است.

تمام بحث‌های مثبت اندیشی و موفقیت و نقل قول‌های انگیزشی و “محکم بایستید و عمیق نفس بکشید” و “به دیوار لبخند بزنید” و “کائنات را جذب کنید”، سالهای سال است که فضاهای اطراف ما – از رسانه‌های مکتوب تا شبکه های مجازی – را اشباع کرده است و اگر قرار بود با این قطار، به مقصدی برسیم، تا به امروز باید در مسیر فرهنگ و توسعه و موفقیت، گام‌های بزرگتری را طی می‌کردیم.

اما ظاهراً این قطار، از جنس همان قطارهای شهر بازی است که هیجان و سر و صدای زیاد ایجاد می‌کند و در نهایت، ما را در همان نقطه‌ی اول پیاده می‌کند!

همه‌ی اینها را گفتم که از شما اجازه بگیرم (یا به عبارتی پیشنهاد کنم) که در بحث سبک زندگی شخصی، بحث‌های اصول و ارزش‌ها و باورها و شعارها و حرف‌ها را رها کنیم و فقط به بخشی از مسئله که قابل سنجش‌تر و قابل مشاهده‌تر است، بپردازیم و آن: سهم هر یک از فعالیت‌ها، در سبد زندگی ماست و اینکه منابع خود را در زندگی، برای خرید کدام محصولات صرف می‌کنیم.

در اینجا هر کس می‌تواند فهرستی برای خودش و بر اساس نیازها و دغدغه‌ها و اولویت‌های خودش تنظیم کند.

من چند نمونه سوال را (بدون توجه به اهمیت نسبی آنها) می‌نویسم و احتمالاً شما هم، سوالات دیگری در ذهن خواهید داشت و شاید لطف کنید و برای من هم، در زیر نوشته، مطرح کنید. تعداد این موضوعات و تعداد سوالات، نامحدود است و اینها فقط مثال هستند.

* سبد مصرف غذا: اگر غذاها را به چهار دسته تقسیم کنم (سالم و خوشمزه، سالم و بی‌مزه، ناسالم و خوشمزه و ناسالم و بی‌مزه)، هر کدام از آنها چه سهمی از مصرف غذایی من را تشکیل می‌دهند؟ (ناسالم و بی‌مزه می‌تواند غذای سلف دانشگاه باشد!)

* سبد مصرف وقت برای تعامل فیزیکی با دیگران: با بعضی‌ها حرف می‌زنیم و رفت آمد می‌کنیم، چون ملاحظات اجتماعی و سنن کهن ما را به آن وادار می‌کند (مثل دید و بازدید از بستگان در عید نوروز).

با بعضی‌ها حرف می‌زنیم و رفت و آمد می‌کنیم چون بخشی از دنیای کاری ما محسوب می‌شوند.

با بعضی‌ها حرف می‌زنیم و رفت آمد می‌کنیم چون دوستشان داریم. همان‌ها که معتقدیم ساعاتی که پیش‌شان هستیم یا با آنها حرف می‌زنیم، جزو عمرمان حساب نمی‌شود.

با بعضی‌ها حرف ‌می‌زنیم و رفت آمد می‌کنیم چون از قدیم دوستمان بوده‌اند. الان تاریخ انقضایشان برای ما (و انقضایمان برای آنها) گذشته است، اما هیچکس جرات ندارد این را صریحاً بگوید و هنوز به صورت ماهانه یا سالانه، دور هم جمع می‌شویم!

* سبد مصرف وقت برای تعامل در دنیای مجازی: چه میزان از وقت من در هفته، به خواندن ایمیل‌ها و پیامک‌هایی می‌گذرد که دیگران، بدون در نظر گرفتن ترجیحات و نیاز من، برایم فرستاده‌اند؟

چند درصد ایمیل‌هایی که دریافت می‌کنم، از سوی افراد یا سازمان‌هایی است که به نوعی، نیاز دارم (یا ترجیح می‌دهم) ایمیل‌های آنها را دریافت کنم؟

چند درصد پیام‌های تبریک تولد را از سر شوق جواب می‌دهم و چند درصد را از سر اجبار؟

چند درصد از کسانی که شماره‌ی تماس من را دارند، باید شماره‌ی تماس من را داشته باشند؟

اگر روی صفحه‌ام در فیس بوک یا اینستاگرام یا هر شبکه اجتماعی دیگر، یا روی وبلاگم، اعلام کنم که نیاز مالی دارم و هر کس می‌تواند با پرداخت ۵۰۰۰ تومان، بخشی از مشکل من را حل کند، چند درصد افرادی که من را پیگیری می‌کنند، حاضرند این پول را پرداخت کنند؟

به چنددرصد کسانی که با آنها در تلگرام (یا واتس اپ یا هر جای دیگر) تعامل پیامکی دارم، می‌توانم ساده و راحت بگویم: سرمای شدید خورده‌ام و لطفاً برایم یک سوپ بخر (یا درست کن) و بفرست؟

* سبد مصرف محتوا: همانطور که قبلاً هم توضیح داده‌ام، محتوا در دنیای امروز، انواع زیادی دارد.

بعضی از آنها خوانده می‌شوند. بعضی‌ها شنیده می‌شوند. بعضی‌ها دیده می‌شوند. بعضی‌ها ذخیره می‌شوند.

به همین دلیل، زیباترین و علمی‌ترین فعل برای محتوا، مصرف شدن است. محتوا مصرف می‌شود. درست مانند غذا. مانند نوشیدنی‌ها.

به همین دلیل است که در ادبیات رسمی #استراتژی محتوا هم، از Content Consumption حرف می‌زنند.

در اینجا هم می‌توان سوالات زیادی را پرسید:

چه میزان از محتوایی که مصرف می‌کنم، هدفمند است و چه میزان از آن، تفننی است؟ پیگیری یک صفحه که انواع طراحی روی ناخن را نشان می‌دهد، به همان اندازه هدفمند است که پیگیری یک وبلاگ تخصصی در حوزه‌ی مکانیک کوانتوم. محتوای تفننی، عضویت در یک گروه تلگرام است که هر کسی از هر جایی هر چیزی می‌بیند در آن می‌ریزد و هرگز نمی‌توانی حدس بزنی که قطعه‌ی بعدی محتوا که در آنجا عرضه می‌شود، به چه حوزه و موضوعی مربوط است.

چه میزان از محتوایی که مصرف می‌کنم، اجباری است (مانند کتابهای درسی دانشگاه) و چه حجمی از محتوا را به انتخاب خود مصرف می‌کنم؟ (مثل یک کتاب غیردرسی یا یک فیلم سینمایی).

چه میزان از محتوایی که مصرف می‌کنم مکتوب (و در قالب کلمات) است و چه میزان در قالب صدا و چه میزان در قالب تصویر؟

چه سهمی از محتوایی که مصرف می‌کنم، از جنس محتوای کوتاه (short-form) است و چه سهمی از محتوا، از جنس محتوای بلند (long-form)

* سبد رابطه‌ی عاطفی: چه سهمی از احساسم را برای رابطه‌های عمیق و طولانی مدت سرمایه گذاری می‌کنم و چه سهمی را برای رابطه های سطحی کوتاه مدت.

چه سهمی از زمانم را برای هر یک از آن دو نوع رابطه می‌گذارم؟

در هر سال، چند مورد هدیه را از روی علاقه می‌خرم و چند مورد را از روی وظیفه؟

چند پیام را از روی دلتنگی می‌فرستم و چند پیام (یا پیامک)‌ را از سر نیاز یا تعهد؟

دقت داشته باشید که من به هیچ وجه اصرار ندارم که هیچ یک از این سوالات، یک “پاسخ مشخص” یا یک “بهترین پاسخ” یا یک “سهم بهینه” دارند. از قدیم هم، همیشه به کسانی که از پاسخ‌های مشخص صحبت می‌کرده‌اند به دیده‌ی تردید نگاه کرده‌ام و ترجیح می‌دهم با دیدنشان، کیف پولم را محکم بگیرم و به سمت دیگری فرار کنم.

به همین دلیل، در ابتدای این نوشته هم، از بهبود سبک زندگی حرف زدم و نه اصلاح سبک زندگی.

بهبود سبک زندگی، یعنی اینکه الان یک سبک زندگی داریم، می‌خواهیم بهترش کنیم. می‌خواهیم از‌ آن لباس بهتری بر تن قلب و مغزمان بپوشانیم. اما وقتی می‌گوییم اصلاح وضع زندگی، لابد پذیرفته‌ایم که یک سبک زندگی کاملاً درست وجود دارد و هر کسی باید بکوشد که انحراف خود را از آن به حداقل برساند! (دوستانی که بحث‌های #پرورش تسلط کلامی را دنبال می‌کنند، این نوع وسواس‌ها را بهتر متوجه می‌شوند).

به این سوال که گفتم فکر کنید:

چند درصد کسانی که در فهرست موبایل من هستند، برای سرماخوردگی من سوپ می‌فرستند؟ (یا میتوانم به آنها بگویم که بفرستند)

آیا منظورم این است که هر کس سوپ نمی‌فرستند، حق ندارد شماره تماس من را داشته باشد؟

قطعاً نه! اما می‌خواهم بگویم این سوال، یک سوال مهم در سبک زندگی است. تغییر آن می‌تواند سرنوشت زندگی ما را تغییر دهد.

تا سال گذشته، من از جمله افتخارات غرورآمیز زندگی‌ام این بود که چند هزار شماره تلفن ذخیره شده روی گوشی تلفن خودم دارم! این را به معنای روابط عمومی قوی و ارتباطات گسترده می‌دانستم و می‌گفتم خط تلفنی دارم که تقریباً به “هر کسی” در این کشور در هر سطح و مقامی زنگ بزنم، تلفن را روی من برمی‌دارد.

آیا این حرف من بد بوده؟ الزاماً نه. اما می‌توانید به سادگی، نقش این وضعیت را در سبک زندگی من ببینید و حدس بزنید.

اینکه تلفن هرگز از من دور نخواهد شد. شبها هم خاموش نمی‌شود (اگر تلفن‌ خودت را هر موقع دوست نداری خاموش کنی یا شبها خاموش کنی و بخوابی، نمی‌توانی انتظار داشته باشی که هر موقع دوست داری، دیگران هم گوشی را روی تو بردارند!). می‌توان حدس زد که سهم زیادی از وقتم، برای گفتگو با کسانی که ضرورتی به گفتگو با آنها وجود ندارد می‌گذرد و …

الان چند ماهی است که سیمکارتم سوخته است و فرصت پیدا نمی‌کنم (یا نمی‌خواهم پیدا کنم) که آن را درست کنم. آیا این مسئله بد است؟ الزاماً نه. اما می‌توان حدس زد که این وضعیت جدید، نشان دهنده‌ی یک سبک زندگی جدید است. تا زمانی که تعداد شماره تلفن‌های دفتر تلفن من، جزو شاخص‌های موفقیت من باشد، در حال ساختن سبک زندگی متفاوتی هستم.

آیا اصرار دارم که تعداد کمی دوستی عمیق، به تعداد زیادی دوستی سطحی می‌ارزد؟ الزاماً نه.

تعداد زیادی دوستی سطحی، دردسرها و سختی‌های خودش را دارد. برای حرف‌های معمولی‌ات همیشه هزار نفر آدم سراغ داری و برای یک حرف مهم، هیچکس دور و برت نیست.

اما یک رابطه‌ی دوستی عمیق هم، دردسرهای خودش را دارد. گاهی یک حرف معمولی داری که می‌خواهی به یکی از آن هزار نفر بگویی و ممکن است همین دوست عمیق(!) بگوید که: عزیزم! تا من بودم چرا به سراغ کس دیگری رفتی؟ مگر من چه مشکلی دارم؟ ما چرا نمی‌توانیم همه‌ی حرفهایمان رابه هم بگوییم؟ و …

پیشنهادهای پایانی:

۱) به نظرم در کنار سه چهار عنوان کلیدی که من نوشتم، می‌توان تعداد زیادی عناوین کلیدی دیگر نوشت و زیر هر کدام، به جای سه یا چهار مورد سوالی که من مطرح کردم، می‌توان سوال‌های بسیار زیادی مطرح کرد.

شاید بد نباشد اگر کمی فکر کنیم و برای خودمان، فهرستی از این موضوعات و سوالات را بنویسیم.

فقط دقت کنیم که سوالها از جنس رفتار باشد. یعنی به سادگی بتوانیم اثرات آنها را ببینیم. اینکه “چند درصد وقت من به شادی می‌گذرد و چند درصد به ناراحتی” سوال خوبی است. اما خیلی سخت می‌توان شکل عددی آن را تصور کرد.

۲) پیشنهاد دومم این است که پس از نوشتن سوالات، پاسخ‌های آنها را هم (در وضعیت فعلی) برای خودمان بنویسیم.

۳) پیشنهاد سومم این است که در برگه‌ای دیگر، پاسخ مطلوب این سوالات را برای چهار یا پنج یا ده سال بعد بنویسیم (خوشبختانه این سوالات، از جنسی هستند که در مقایسه با هدف‌گذاری‌های رایج، ابهام محیطی روی آنها تاثیر کمتری دارد)

۴) پیشنهاد چهارمم این است که در برگه‌ی سوم، پاسخ مطلوب این سوالات را برای نخستین روز سال آتی بنویسیم. طبیعی است که نمی‌توان در مدت کوتاهی همه چیز را تغییر داد. اما مطمئناً می‌توانیم مواردی را پیدا کنیم که به سادگی، قابل تغییر هستند.

۵) پیشنهاد پنجم من این است که با توجه به بحث میکرواکشن، همین امروز، اقدامی انجام دهید که یک گام کوچک به آن هدف نزدیک شوید.

۶) پیشنهاد ششم من این است که نظم شخصی در پانزده دقیقه را اگر هنوز نخوانده‌اید بخوانید.

پیشنهاد آخر هم اینکه، اگر نکته‌ای یا حرفی یا تجربه‌ای دارید که فکر می‌کنید به این بحث کمک می‌کند یا تصمیم و ایده‌ای که می‌خواهید در روزها و هفته‌های آتی به آن عمل کنید و خصوصی و محرمانه نیست، خوشحال می‌شوم برای من و دیگران هم، اینجا بنویسید.

stage-6

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


69 نظر بر روی پست “سبک زندگی، سهم زندگی،‌ سبد زندگی (گام ششم)

  • سروش گفت:

    از قدم قبلی تا کنون به دیده خودم، زندگی بهتری داشتم. سهم بیشتری از کار هایی که می خواستم انجام داده ام و لحظات بی کاری کم داشتم. بیشتر فیلم دیدم، بیشتر سریال دیدم، بیشتر به کارهای دانشگاه رسیدم و البته بیشتر بازی کردم. در حین این قدم ها تصمیم گرفته ام که کمتر فکر کنم کدام کار درست هست و یا کدام کار نادرست. چه ترتیبی بهتر است و یا چه شیوه ای برای انجام دادنشان. الان یک لیست از کارهای موجود دارم و هر وقت که حوصلم از یکی سر رفت،‌ کار دیگری که الان حس اش هست رو انتخاب می کنم.
    در این مدت چند باری هم کلافه شدم. اما این دفعات بیشتر تقصیر دنیای اطراف بود. بعضی وقت ها احساس می کنم که اگر در خونه ای تنها بودم و فقط کافی بود گاهی دانشگاه بیایم، می توانستم مدتی طولانی را به این شیوه زندگی کنم.
    امیدوارم برای قدم بعد،‌ نوشته های بیشتری از حس و احوالاتم بنویسم تا این مجموعه نظرها برایم واقعی تر شوند.
    اما سوال های این قدم:
    به نظرم نکته مهمی که در پشت موضوع سبد ها و فرض مصرف کننده بودن انسان هست، این می باشد که پول این تجارت چیست؟. همان طور که در دنیای بیرون هم ما سبد را با یک پول رایج پر می کنیم. بحث ما این هست که پول را صرف چه کالایی و یا چه سبدی بیشتر از دیگری بکنیم. به نظرم برای اینکه بتوانیم جواب بهتری انتخاب کنیم، باید ماهیت پولی رو که خرج می کنیم، بشناسیم.به نظرم ریشه تمام پول ها زمان می باشد. سرمایه که هر یک ما مقدار نامشخصی از آن را داریم. ممکن است لحظه بعد سرمایه ما تمام شود و یا ۱۰ سال بعد. شاید یکی از هیجان های زندگی ما هم همین باشد. زمان، پولی هست که ما هر روز و هر ساعت بی دقدقه خرجش می کنیم. یا به تعبیر این متن گاهی باهاش کالای با ارزش برای سبد هایمان می خریم و گاهی بی دلیل می سوزانیمش. بعضی وقت به این فکر می کنم که اگر فرشته ای وجود داشت که صبح به صبح می آمد و پول آن روز را می گرفت، ما تا این حد بی دقدقه وقتمان را خرج این و آن نمی کردیم.
    سبدی که به ذهن من رسید در لیست شما نبود، سبد فکر بود.
    در روز ذهن ما درگیر افکاری زیادی می شود. خیلی وقت ها می شود که ناگهان متوجه اطراف می شویم و حتی به یاد نداریم کی درگیر این فکر شده ایم. خیلی وقت ها حتی اگر چند دقیقه فکر کنیم، حتی ممکن است بیاد نداریم که در مورد چه چیزی فکر می کردیم. می شد همین زمان، ذهن را دگیر یک آهنگ کرد. من ذهن رو مثال زدم چون در روز باهاش خیلی مشکل دارم. شاید اگه فقط می تونستم برای ذهنم برنامه ریزی کنم، خیلی از مشکل هام حل می شد.
    اما باید بریم سراغ مثال هایی که جنبه رفتاری بیشتری دارند و کمی خارج از مثال هایی که زدید می باشد. برای من زمانی هست که با لپتاپ سر می کنم. و یا سبد لپتاپ.
    آیا من بهتر از چرخ زدن در تلگرام کار دیگری سراغ ندارم؟؟
    با این زمان زیادی که کنار لپتاپم هستم، آیا درست هست که در هر روز فقط یک قسمت سریال ببینم؟؟
    آیا اصلا نمی توانم از زمانی که در کنار لپتاپ سپری می کنم کم کنم؟
    آیا بهتر نیست قسمتی از وقتم را خرج سبد دیگری بکنم؟
    جواب های کنونی:
    چرخ زدن در تویتر. خنده بیشتری هم داره.
    بله! وقت پرت زیادی به هنگام کار با لپتاب دارم که دیدن سریال و فیلم باعث می شود هم کم انرژی و شادی و انگیزه بیشتر شود و هم زمان پرت کمتر داشته باشم.
    چرا! گاهی اوقات به این قضیه فکر می کنم که می تونم جای پرت پای لپتاب کتاب بخونم.
    به این بیشتر فکر می کنم. البته کار کردن با لپتاپ کلی هست ولی بیشتر منظور کارهایی هست که خیلی جنبه اجتماعی ندارند. به نظرم بد نیست همین وقت رو گاهی قدم بزنم و یا سعی کنم دوستی، همدمی یا یاری پیدا کنم. خلاصه که بحث در این مورد بسیار است.
    برای ده سال دیگر هیچ ایده ای ندارم و برای اول سال جدید ایده کلی که دارم این هست که وقت پرتم پای لپتاپ کمتر شود و مثالا رفتار هایی که این نتیجه را شامل می شوند همان دیدن فیلم بیشتر و یا وقت بیشتر برای کار های دانشگاه گذاشتن می باشد. خیلی مهم نیست کدام رو انتخاب کنم، مهم این هست که وقت پرت کمتر شود.

    قبلا در ۴۰ روز نظم شخصی شکست خوردم. شاید دوباره امتحانش کنم و احتمالا نزدیک سال جدید هم تمام شود :/.

    نکته ای که به نظرم می رسه تا به دوستان بگم در مورد انجام دادن کارها هست. در واقع ما وقتی برنامه ریزی انجام می دهیم که مجموع زمان که کارها از ما می خواهند بیشتر از زمان باشد که ما در اختیار داریم. از برنامه ریزی استفاده می کنیم تا به کارها الویت بدهیم و در ترتیب و دسته های مناسبی قرارشون بدهیم. ولی با فرض اینکه ما توانستیم برنامه ریزی کنیم، باز هم کارها احتیاج دارند تا انجام شوند. برای همین به نظرم بهتر است مستقل از این قدم ها، کارهایی که داریم و یا می خواهیم انجام بدیهم بدون پیش برنامه ریزی انجام بدهیم. مهم نیست تصادفی باشد و یا از قبل تعیین شده یا اون کار اون لحظه حس اش بیاید. مهم این است که کاری را مستقل از نتیجه آن انجام دهیم. حدس می زنم این روش برای خیلی ها قابل اجرا نباشد ولی به نظرم افرادی مثل خودم(دانشجو و تقریبا بدون مسولیت های مهم) خوب باشد. این روش باعث می شود حداقل کمی از تنبلی هایمان کم شود. واقعیت این هست که گاهی اوقات تا حدی تنبل هستیم که حوصله نداریم حتی، برنامه ریزی کنیم. در آخر هم اگر یاد گرفتیم برنامه ریزی کنیم قطعا تنبلی کمتر به ما کمک خواهد و اگر هم یاد نگرفیتم حداقل فیلم بیشتری می بینیم :).

    همین 🙂
    تا قدم بعدی

  • پوريا گفت:

    سلام
    از جناب احسان خان عزيز / و خانم ها مريم و صبا / بسيار سپاسگزارم…
    و همچنان منتظر نظر و نگاه معلم خوبمان جناب آقاي شعبانعلي هستم…

  • حامد صیادی گفت:

    با توجه به تمایل برخی دوستان خلاصه ای از اهم نکات مربوط به سبک زندگی مناسب گروه خونی O (بیشترین گروه خونی متعلق به این گروه هست بعد A و B و AB) نقل می کنم شاید انگیزشی شود برای مطالعه بیشتر این سیستم. (البته این نکات ویژه بزرگسالان هست چون برای خردسالان و کودکان هم توصیه های مجزا وجود دارد)
    – نحوه زندگی خود را به آرامی تغییر دهید و از تغییرات ناگهانی اجتناب کنید.
    – همه غذاها را بر سر میز بخورید حتی میان وعده ها و تنقلات
    – غذای خود را به آرامی بجوید و بین هر لقمه قاشق و چنگال خود را پایین بذارید.
    – از پروتئین ها بیشتر استفاده کنید و لبنیات کمتر، چون این گروه مستعد بیماری های مفصل و التهابی هستند. (برای کلسیم ۸ عدد انجیر (یا خشک) معادل یک لیوان شیر گاو کلسیم دارد و سبزیجات سبزرنگ جایگزین خوبی ست.(دکتر زرین آذر از ناتروپات های مقیم امریکا http://www.zarinazar.com نیز در سایت خود و نوشته هایش با رفرنس های متعدد پزشکی صراحتاً خوردن شیر گاو را مضرتر از فوایدش می دانند) دکتر آدامو هم نظرات مشابه ای در خصوص شیرگاو دارند بویزه برای گروه O.
    – از حذف و نخوردن وعده های غذایی اکیداً اجتناب کنید. گرسنگی و ضعف سبب استرس بیشتر می شود.
    – از مصرف زیاد فرآورده های گندمی خودداری کنید. آلرژی زا ست.
    – در هنگام استرس زیاد از تصمیم گیری های مهم و پول خرج کردن دوری کنید.
    – هنگام احساس اضطراب و دلهره مبادرت به انجام ورزش های فیزیکی نمایید.
    – تکنیک های کنترل عصبانیت را تمرین کنید.(گروه O ویژگیهای تیپ شخصیتی نوع A را در مواقع استرس زیاد بیشتر از بقیه دارند: تند حرف زدن، تند فکر کردن، میل شدید به برنده شدن، پرخاشگری و عصبانیت، عجول بودن،وغیره )؛ در زمان عصبانیت احساسات خود را به قلم آورید. و یا با فردی مورد اعتماد درد دل کنید.
    – حداقل ۳ بار در هفته بمدت ۴۵ تا ۶۰ دقیقه ورزش اروبیک انجام دهید.
    – از مصرف کافئین و الکل بویژه در وضعیت بحرانی و استرس و عصبانیت اجتناب کنید چون کافئین منجر به افزایش آدرنالین ونورآدرنالین می شود که در گروه خونی O طبیعتاً بالاست.
    – این گروه بطور ژنی به دخانیات تمایل بیشتری نشان می دهد. از عوامل مسبب سیگار کشیدن دوری کنید.
    – از دادن پاداش به خود در صورت رسیدن به موفقیت غافل نباشید.
    – کودکان این گروه غالبا بیش فعالی دارن که ورزش روزانه حداقل یکساعت برای تخلیه آنها توصیه می شود از قبیل شنا، دوچرخه سواری و رزمی قدرتی مثل کیک باکسینگ.

    زیاد شد بازم هست ولی فعلا کافیه تا بعد. اگر بازخوردها خوب باشه گروه A هم میگم.

    • حامد صیادی گفت:

      صبای عزیز، چون جایی از واژه “جنگیدن برای رسیدن” استفاده کرده بودی دوست دارم یه نکته ای که بهش باور دارم و حس خوبی بهم داده با شما شریک بشم: مبارزه و جنگیدن در زندگی چیزی جز فرسودگی جسم و روانت نتیجه ای نداره. زندگی با “آنچه هست” نه “آنچه باید باشد” یعنی صلح با خودت، یعنی تلاش و کوشش بکن ولی از نتیجه نگرفتن حالت بد نشه. این “پذیرش” یعنی عدم سوزاندن انرژی برای رسیدن به سراب موفقیت و شادی و رضایت؛ در این صورت خودت میشی “عین” موفقیت و شادی و رضایت!

  • صبا گفت:

    دو هفته پیش که دفاع دوستم بود رفته بودم دانشگاه ،برای برگشت به خونه زنگ زدم به همسرم تا در مسیرش به خونه من را هم ببره و بنابراین بتونم زودتر برسم. اون گفت ممکنه کارش کمی طول بکشه ولی حتما میاد. اگر با هر وسیله ای و از هر مسیری می رفتم نهایت یک ساعت بعد خونه بودم ولی دم در دانشگاه یک ساعت و ربع ایستاده بودم و دونه دونه اتوبوس ها و تاکسی ها می آمدند و می رفتند و من نمیتونستم و نمیدونستم که باید برم یا بمونم. بعد از یک ساعت ربع زنگ زدم به همسرم و گفتم که تصمیم گرفتم خودم برم خونه و در کمال تعجب از تصمیم من استقبال کرد. من یک ساعت بعد خونه بودم، عصبانی و ناراحت.در مسیر برگشت با خودم فکر میکردم تا حالا چقدر از وقتم را توی زندگی هدر دادم و منتظر موندم تا یه ناجی بیاد و زندگی من را نجات بده. ساعت های زیادی توی مسیر رفتن ایستادم به امید رسیدن یک وسیله نقلیه ی تندروتر که شاید کندترین آنها هم من را زودتر می رسوند.گاهی یک ماه منتظر جواب ایمیل استادی موندم برای رسیدن به پاسخی که می شد جوابهای بهتری توی اون یکماه براش پیدا کرد.منتظر شش ساعت وقت خالی توی زندگی ام بودم با از دست دادن هزارها نیم ساعت و ده دقیقه.
    حالا میدونم تنها ناجی زندگی هر کسی خودشه و نه هیچ کس دیگه. اونی که باید بجنگه برای رسیدن تویی ، هیچ راه میانبری وجود نداره. باید رها کرد این تردید بین موندن و رفتن را.
    این را در جواب آقای پوریا نوشتم که چون دنبال راه حله پس احتمالا دنبال بهتر زندگی کردنه. من در حد معلم خوبمون آقای محمدرضا نیستم ولی به قول خود شون این را برای دل خودم نوشتم .

  • مسعود گفت:

    سلام، حتي استفاده از عبارت هايي مانند “بهبود” به جاي “اصلاح”، ذكر نمودن معادل هاي انگليسي مفاهيم در متن ها و يا به كار گرفتن عبارت “زاد و ولد مشاهير” هم مي تواند به ما از سبك و نگرش فرد، اطلاعات خوبي بدهد. و اينكه اين عبارت توجه مرا جلب كرد و به ياد عبارتهايي مثل بقاي نسل و حتي متابوليسم و .. افتادم. از خودم به خودم اطلاعاتي مي دهد و اينكه اينها را اينجا نوشتم، اطلاعاتي به شما:)
    بديهي جات سبك زندگي: نوع تفريحات (فردي و گروهي) و مكان تفريحات، مدل گوشي موبايل، مرتب كردن لباسهاي فردا از شب قبل، چيدمان وسايل اتاق شخصي(همه چيز سرجاش باشه يا روي هم و به ترتيب وسايلي كه بيشتر استفاده ميشه در دسترس باشه)، خريدن روزنامه، اولين كار بعد از بيدارشدن از خواب، نوشتن مستمر خاطره و روزنوشت، چگونگي ذخيره نمودن اطلاعات در تلفن همراه و رايانه شخصي و …
    و بازهم “نوشتن”! اين چيز مهم و اساسي و البته اين كار همه كس نبودن اش و سالي كه اميد كه نكو باشد و از بهارش پيدا براي من و همه شما

  • شیرین گفت:

    سلام
    اول از همه مرسی آقای محمدرضای عزیز که باعث شدید برم یکم سبدمو مرتب کنم و دوم:
    سبد غذایی من مدتیه که بطور ۸۰% سالم و خوشمزه شده و من از این سالم بودش حس خوب دارم.
    صرف وقتم برای تعامل فیزیکی با دیگران حدود ۵۰% کاهش پیدا کرده از این موضوع ناراحت نیستم چون واقعا حس می کنم و البته دیدم که وقتی تاریخ انقضای روابط فرا میرسه، هر روز بی توجهی به این تاریخ ظلم به هر دو طرفه، یا حداقل به خودم.
    به لطف شما و صفحات دلنشینتون صرف وقت برای تعامل در دنیای مجازی برای من به صفر رسیده و هیچگونه شبکه ای را هر روز با خودم نمی کشم.
    سبد محتوای زندگیم هم به لطف خدا، این صفحه و البته تلاش خودم داره بهتر میشه، اینترنت گردی های الکی تعطیل شده، موزیک خوب سرجاش هست و البته زبان، کتاب های کاغذی کتابخونه م و فایلهای صوتی با نظم و تکرار بیشتری در این سبد جا گرفتن و هر روز استفاده میشن.
    در مورد سبد عاطفی هم همونطور که قبلام گفتم بعد از حذف شبکه های اجتماعی من بیشتر تونستم صدای پدر مادرم رو بشنوم و این موضوع بیش از حد خودش منو خوشحال می کنه، بعد از پدر مادرم که مطمئنم برای من پول و یا سوپ میفرستن باید بگم که ۹۰% دوستانم قطعا برای من پول رو خواهند فرستاد، اما سوپ رو…!!! واقعا نمیدونم(شاید باید امتحان کنم این موضوع رو! یا شاید قبلش بهتره بشینم فک کنم ببینم من واسه چند نفر حاضرم سوپ بفرستم؟!!). من تقریبا همه پیام هامو از روی دلتنگی میفرستم نه از روی نیاز و هدیه ام قطعا برای دل خودم میخرم وبا کلی حس خوب تقدیمش میکنم.
    من در مورد این تغییر سبک تدریجی زندگیم خوشحالم.
    (شاید زیاد به این بحث ها مرتبط نباشه ولی کتاب صوتی “مسیر اصلی” در trustzone برای من معجزه کرد. اینو نوشتم وبه کسایی که باهاشون در ارتباطم توصیه میکنم چون واقعا کمک کننده ست و لذت خلوت با خود و شاد بودن بدون نیاز به حضور دیگری رو به آدم یادآوری می کنه.)

  • نادر آرین گفت:

    دو روز پیش که گام ششم رو نوشتی، یه عزیزی (شوهر خواهرم) از بین ما رفت. به قول تو سیگار کشیدن، توی سبک زندگیش تعریف شده بود. یه دوست – که میتونم بهش بگم سرمای شدید خورده‌ام و لطفاً برایم یک سوپ بخر – با سیگاری که در دست داشت، اومده بود پیش که بهم سخت نگذره! توی مراسم، برادر مرحوم سیگار دود میکرد و…
    محمدرضا، گاهی وقتها سبک زندگی،برای خیلی از افراد، یه انتخاب نیست، در واقع رها کردن افسار زندگیه.

  • مرتضی گفت:

    سلام.میخواستم راجع به این جملت ازت بپرسم”
    “از قدیم هم، همیشه به کسانی که از پاسخ‌های مشخص صحبت می‌کرده‌اند به دیده‌ی تردید نگاه کرده‌ام و ترجیح می‌دهم با دیدنشان، کیف پولم را محکم بگیرم و به سمت دیگری فرار کنم.”.
    واقعا چرا باید این طوری فکر کرد؟در این جور موضوعات سبک زندگی که بستگی به شرایط و استعدادهای شخص،این که روی چه چیزی وقت و انرژیشو بذاره ، حتما جواب های متفاوت،قابل قبوله ،اما در بسیاری از موضوعات دیگه،به نظرم باید راه دقیق و ثابتی وجود داشته باشه تا یه عقل سلیم و به دنبال اون همه مردم با اون راه به حقیقت برسن.
    اگه میشه راجع به این جمله تون،یه خورده بیشتر توضیح بدید.

    • مرتضی جان.
      بحثش به نظرم فراتر از یه کامنت ساده هست.
      اما همونطور که قبلاً هم گفته‌ام به نظرم اگر جواب چنین سوالی برای کسی مهم باشه، می‌تونه برای مطالعه‌ی دانش Complexity وقت بگذاره. من شش هفت سال،‌ روزی دو سه ساعت برای این حوزه وقت گذاشته‌ام و هنوز هم دانشجوی این علم هستم و در اوائل آن (طبیعتاً پیچیدگی‌های ریاضی، مطالعه‌ی آن را کُند و دشوار می‌کند)
      اما با همین سواد اندک، کوتاه‌ترین بیانی که برایش می‌شناسم به صدها ساعت وقت و تعامل نیاز دارد و دانشی است که “بزرگتر از آن است که وصف شود”.
      اما دلم می‌خواد تاکید کنم که “عقل سلیم” واژه‌ای علمی نیست و عقل همیشه خطای شناختی داره.
      عقل سلیم، در بهترین تعریفش می‌تونه عقلی باشه که اکثر مردم به سلامت قبولش دارند که این پذیرش اکثریت مردم، خودش می‌تونه نشانه‌ی ناسالم بودنش باشه و در اقلیت بودن یک نظام هستی شناختی، از اعتبارش نمی‌کاهد.
      رابطه‌ی موسی و خضر در ادبیات مذهبی ما، مثال خوبی از نگاه لایه اولی و نگاه لایه دومی به مسائل است.
      خضر لایه‌ی دوم رو می‌فهمید و موسی آن را به خوبی درک نمی‌کرد.
      در هم تنیدگی دنیای امروز ما (که البته دنیا رو Complicated‌تر نکرده. بلکه Complex‌تر کرده) به شکلی است که رفتارهای ما به سرعت در زمانی کوتاه در لایه‌ی ده و بیست و سی هم، تاثیرگذاری می‌کنند و این اثرگذاری پیچیده در حدی است که تصور این تاثیرات، فراتر از توانایی مغز انسان امروزی است.

      اثرات این پیچیدگی را حتی در تصمیم‌های ساده‌ی روزمره هم می‌توان مشاهده کرد:
      هر انسانی (و حتی خیلی از حیوانات) می‌دانند که دروغ گفتن خوب نیست.
      به خیلی از حیوانات خانگی هم اگر دروغ بگویی می‌فهمند و شاکی می‌شوند
      اینها چیزی نیست که عقل سلیم بخواهد بفهمد. همه می‌فهمند.
      من دیگر خنده‌ام می‌گیرد که کسی بیاید و بخواهد مرا به “راستگویی” نصیحت کند. اینها که بدیهیات است.
      امروز ما به این سوال (و هزاران سوال مانند آن) رسیده‌ایم که:
      آیا داشتن پروفایل در شبکه های اجتماعی، بدون اشاره به نام و مشخصات حقیقی من، مصداقی از دروغ است یا خیر؟
      دیگر کمتر کسی است که جرات کند در این زمینه اظهار نظر کند (چون تبعات لایه‌ی چندم آن قابل درک و تفسیر نیست).
      اگر هم کسی جرات کند و اظهار نظر کند، معلوم است که عمق اثر چنین رفتارهایی را تشخیص نداده و همین که اظهار نظر می‌کند، به معنای این است که صلاحیت اظهار نظر در این زمینه را ندارد!
      مثال از پیچیدگی‌های دنیای امروز کم نیست.
      و متاسفانه تحلیل‌های ما هم، هستی محور نیست. بلکه انسان محور است و این خود، نقطه‌ی شروع خطاهای سنگین قضاوتی است.
      همچنان معتقدم که راه مطالعه در این حوزه‌ها، راهی چند ساله است و فراتر از بحث‌های کلامی است و نیازمند مطالعات جدی در حوزه‌هایی مانند نظریه اطلاعات، پیچیدگی، شناخت، خودآگاهی، خودسازمان‌یافتگی، آشوب، فرکتال و … است و خودم هم قصد دارم تا زنده‌ام در این حوزه مطالعه‌ام را ادامه دهم.
      به همین خاطر، احساس می‌کنم بحث در این زمینه‌ها در حد یک کامنت یا یک صفحه یا یک کتاب یا یک سال گفتگوی رودر رو، خلاصه کردن موضوع و خیانت به آن است و بحث را از گفتگویی علمی و دقیق در حد معادلات دیفرانسیل ریاضی، به بحث های بی‌نتیجه و گزافه‌گویی‌های ارزشی و ضد ارزشی می‌کشاند.

      • هیوا گفت:

        محمدرضا شش تا کتابی که گفتی رو هربار کمی نگاه میکنم حس میکنم فعلا از پسشون برنمیام. خصوصا با این تاکیدی که میکنی در مورد اینکه وارد این حوزه شدن چقدر دشواره، حتی برای تویی که پایه قوی داره. کاش کمی هم در این زمینه صحبت میکردی: اینکه به کیا توصیه میکنی که در این زمینه مطالعه داشته باشن و برای کیا میتونه مفید و لذتبخش باشه. با کدوم کتاب شروع کنن، پیش نیاز بای چی بلد باشن و..
        کسایی هستن که با این حرفایی که چند ماهه در مورد emergence و complexity خیلی مشتاق میشن که بیشتر بدونن و مطالعه داشته باشن. حرفهای تویی که ۱-۲ دهه جلوتری(هفت سال، روزی ۲ ساعت) میتونه خیلی مفید باشه
        بعضی وقتهام فکر میکنم برای منِ الان، اینها اولویت نیست. صدها کتاب ضروری تر هست که هنوز نخوندم و در این مقطع زندگیم به دردم میخوره..

        • حسام گفت:

          راستش با اينكه الان دغدغه هايي از جنس ديگه دارم،اما بحث اين كتاب ها و اين حوزه خيلي جذاب به نظر مي رسه،كتاباشو گرفتم ولي نمي دونم از كدوم شروع كنم كه يه كلياتي از موضوع بفهمم،بفهمم تو چه حوزه اي هستند اصلا.همچنين نمي خوام فارسي سرچ كنم كه اون جذابيتي كه از معرفي شما تو ذهنم مونده رو خراب كنم.خيلي دوست دارم بيشتر در موردش،شما بنويسين.

  • پوريا گفت:

    سلام معلم عزيز
    لطفا حرفي، پيامي، پيغامي، پيشنهادي، راهنمايي بفرماييد… منتظر ميمانم…

  • افسانه قویمی گفت:

    سلام
    مدت طولانی هست که روی برنامه ریزی و رسیدن به اهدافم کار کردم ..همیشه هم توی پس زمینه ذهنم و لابه لای اهدافم پارامترهایی برای بالا بردن کیفیت زندگی رو مدنظرداشتم ..فکر می کنم مهم ترین عامل برای ایجاد تغییرات همیشگی در سبک زندگی اول اینه که واقعا با پوست و استخوان بپذیری که این تغییر دیگه لازمه که انجام بشه و بعد به صورت مستمر رفتار جدید رو انقرد تکرار کنی تا تبدیل به عادت و جز تاز و پود زندگی جدیدت بشه که بدون نیاز به بادسپردن خودش اتوماتیک انجام بشه…

  • زهرا گفت:

    من که پشت کنکور ارشدم, همه زندگیم درس خوندن واسه کنکور و آزمونای استخدامیه, ما کنکوریا یه سبک زندگی بیشتر نداریم.

  • بهروز گفت:

    سلام ، زندگی رو جدی بگیر لطفا محمد رضا ، مردم مشکلات خیلی جدی تری دارند .
    درد مردم ازجنس نوشته های تو نیست .

  • حامد صیادی گفت:

    چندسال پیش برحسب اتفاق با کتاب کوچکی با عنوان “رژیم مناسب هر گروه خونی” آشنا شدم و بقول محمدرضا با یادگیری”عمیق” تحقیقات وسیعی را روی نویسنده و محتوای کتاباش انجام دادم که به نتایج خوبی هم منجر شد. خلاصه بگم که یک پدرو پسر ناتروپات(طبیعت درمانگر) آمریکایی به نام خانوادگی دی آدامو حاصل ۴۵ سال پژوهش علمی شون به کتابی منتج شد که در سال ۲۰۰۰ به بعد هفت میلیون نسخه ازآن بفروش رسید و به ۵۰ زبان دنیا هم ترجمه شد و مهمتر اینکه بسیاری از بیماری های جسمی از جمله سرطانهای معده و سینه و اختلالات روحی بیماران هم درمان شد. آنچه دراین سیستم جالب توجه هست اینه که هر گروه خونی سبک زندگی خاص خودش داره و بسته به ژنهای موجود در خونش حتی نوع ورزش مناسب گروه خونی ش هم تعیین میش. مثلا گروههای خونی A با توجه به بالا بودن کورتیزول خونشان بطور ژنی باید به ورزشهای آرامبخش مثل یوگا و شنا رو بیارن و برعکس گروههای خونی O توصیه میش ورزشهای سنگین تر انجام بدن. توصیه میکنم کتاب “Live right for your blood type” را که اتفاقا با عنوان “سبک زندگی مناسب هر گروه خونی” با ترجمه خلاصه وار خانم الینا برخورداری در بازار موجود هست را نگاهی بیندازید مطمنم باب جدیدی را برای بهبود سبک زندگی تون باز میکنه. من در این چندسال با حداقل ۴۰ تا ۵۰ نفر از اطرافیان صحبت کردم و وقتی نکات مربوط به این سیستم را درمیان گذاشتم تقریبا همگی نکات توصیه شده در کتابهای یادشده را تایید می کنند. سایت رسمی دکتر آداموی پسر هم سری بزنید: http://www.dadamo.com
    و البته خود خانم برخورداریان که همه کتابهای ایشان را که بعدا خاص هر بیماری را شامل شد را نیز ترجمه کردند و سایتی هم دراین خصوص دارند.

    • سلام حامد جان.
      من راجع به رابطه‌ی “گروه خونی” و “شخصیت” قبلاً‌ کمی چرخیده بودم و نتونستم شواهد علمی پیدا کنم که گروه خونی رو شاخص قدرتمندی در پیش بینی شخصیت بدونه
      بعداً دیدم در ویکی پدیا هم تعدادی مقاله در این زمینه (در واقع در تایید عدم وجود رابطه‌ی آماری قابل مشاهده)، فهرست شده:
      https://en.wikipedia.org/wiki/Blood_type_personality_theory

      اما شهود (لااقل شهود من) می‌گه بین گروه خونی و غذای مناسب، می‌تونه رابطه‌ی مشخصی وجود داشته باشه.
      خواستم ببینم مقاله‌ی علمی یا چیزی در ژورنالی هم دیدی که این رابطه رو به نوعی تایید کنه؟
      من وقت کمی گذاشتم نتونستم چیز خوبی پیدا کنم. البته کلمات کلیدی این حوزه رو هم خوب بلد نیستم.

      • شهرزاد گفت:

        محمدرضا جان.
        من این پژوهش رو در این خصوص پیدا کردم و گفتم شاید برای شما هم جالب باشه. (که در شهر سنندج انجام شده) :
        http://goo.gl/dHtFwI
        نتیجه ی این پژوهش که به طور خاص، بر روی زوج ها انجام شده، نشون میده رابطه ی معنی داری بین وضعیت تاهل – از نظر میزان رضایت و یا بالا رفتن نرخ طلاق… – و ترکیب گروه خونی افراد وجود داره.

        – شاید این کوییز هم جالب باشه که نگاهی بهش بندازی و تستش کنی، که میاد بر اساس یک سری سوالات در مورد ویژگیهای شخصیتی، گروه خونی فرد رو از نظر A, B, AB, O بودن، تعیین میکنه:
        http://goo.gl/8zMRZX

      • zoorba.booda گفت:

        سلام به حامد و محمدرضاي عزيز
        اول از حامد ممنونم بخاطر معرفي اين كتاب(اميدوارم فرصتي دست بده كه بخونمش)
        در طب سنتي و بخصوص در طب بقراطي(همون طب طبايع و مزاج شناسي) هم همونطور كه در طب مدرن گفته ميشه،انسانها رو به چهار دسته كلي تقسيم ميكنند(در طب مدرن چهار گروه خوني و در طب سنتي به چهار مزاج اصلي)
        در زمينه ارتباط معني دار بين اين چهار تقسيم بندي و اثر اونها روي شخصيت، تحقيقات قابل اتكايي وجود نداره(حداقل با تحقيقاتي كه من كردم-كه اين تحقيقات از متخصصان طب سنتي و مدرن هم بوده)
        ولي از نظر طرفداران هر دو ديگاه،ادعاهايي در اين زمينه مطرح شده كه به نظر من واقعاً نميشه بهشون استناد كرد.
        در مورد اون مطلبي كه محمد رضا گفت كه شهود من ميگه بين گروه خوني و غذاي مناسب ارتباط مشخصي وجود داره، فكر ميكنم در اين زمينه ميشه بيشتر صحبت كرد و حتي نمونه هاي باليني خيلي زيادي در تحقيقات اخيري كه در ايران هم انجام شده وجود داره.
        پس در كل بخوام يه نتيجه كلي بگيرم اينه كه ميشه بين اين چهار تقسيم بندي(كه ظاهراً با هم ارتباط معني داري هم دارند-يعني مزاج و گروه خوني-) و غذاي مناسب و به طبع اون درمان مناسبتر بيماري هاي غير عفوني، رابطه مشخصي رو ديد و راستي آزمايي شم كرد.
        اما در مورد ربط اون با شخصيت،من منابع و ديدگاه هاي نسبتاً زيادي رو در طب سنتي ديدم كه يكسري ويژگي هاي شخصيتي براي اين طبايع در نظر ميگيرن ولي با همين بررسي هاي خودم هم متوجه اين نكته شدم كه بعضي از همين ديدگاه ها هم با هم در تضاد هستن(مثلاً براي مزاج دم،بعضي يك ويژگي رو ميگن و بعضي ديگه درست برعكسشو ميگن!) و به نظر ميرسه كه نميشه در اين موارد به اين تيپ پيشگويي ها اعتماد كرد(كه گاهي بيشتر شبيه فالگيري هستند!). و اين رو هم بدونيم كه در صورت پذيرش اين تاثيرات مورد ادعا در مورد شخصيت، ناخودآگاه اين رو هم پذيرفتيم كه شخصيت انسان تحت تسلط طبيعتش قرار داره و بحث هاي بعدي اي كه متعاقب اين پذيرش به وجود مياد..
        فقط شايد بشه يك مساله رو پذيرفت و اون اينكه وضعيت جسماني و فيزيولوژيك انسان(كه خود اين وضعيت هم پوياست و دائم در حال تغييره) ميتونه روي حالات روحيش تاثير بگذاره(به عنوان يكي از عوامل تاثيرگذار كه سهم زيادي هم نميشه براش قائل شد)
        در آخر اين رو بگم كه روي طب سنتي تحقيقات علمي زيادي صورت نگرفته متاسفانه ولي اين به معني اين نيست كه نادرسته. چون براي رسيدن به اين يافته ها ي طبي،شايد ميليونها نفر از نياكانمون در زمين مردن كه انسان اينها رو فهميده(اون موقع از حيوانات براي آزمايش استفاده نميكردن و خود انسان موش آزمايشگاهي بوده!)
        خود من هم هميشه با ديده شك و ترديد به طب سنتي نگاه ميكردم و ميكنم و با پذيرش كوركورانه اون مخالفم ولي با پزشكاني هم مخالفم كه به دليل داشتن تفكر”چكش و ميخي” و ناآگاه بودنشون در اين حوزه،به كل ،همه يافته هاي طب سنتي جهان رو زير سوال ميبرن.
        پي نوشت: واقعاً الان دلم ميخواست بتونم به چندتا تحقيق علمي قوي در برخي زمينه هاي طب سنتي اشاره كنم و ارجاع بدم ولي متاسفانه توي اين زمينه خيلي فقيريم

        • احمد گفت:

          سلام
          چند بار متن کامنت شما رو خوندم تا بتونم نظر خودمو جمع و جور کنم و بنویسم.چند تا نکته به نظرم رسید :
          ۱٫زمان ابن سینا (و مکتب او) جراحی ای که امروزه رایج هست،به معنای شکافتن بدن رو قبول نداشتند و فقط در صورت کاهلی فرد و یا اتفاق این امر مجاز بوده و هست.اگر کتاب قانون ابن سینا ورق بزنید تعجب خواهید کرد از اینکه چگونه جزییات بدن را تا این حد دقیق می دانسته و مکتوب کرده.
          راستی فیلم فیزیشن۲۰۱۲ رو اگر ببینید(فیلم قوی نیست اصلا) دقیقا همین موضوع را نشان می دهد و اگر حواسمان نباشد به همراه آنها به ریش مرحوم سینا خواهیم خندید.
          جسارتا نتیجه گرفتم:نیاکان ما موش آزمایشگاهی نبودند.

          اعتراف:دوست داشتم بیشتر بنویسم و حتی نوشتم ولی پاک کردم چون لحنم از حالت دوستانه خارج میشد متاسفانه.
          پی نوشت:اطلاعاتم کاملا محدود به بررسی های شخصی برای انتخاب سبک زندگی خودم هست.این که اگر فردا مریض شدم به کی و کجا مراجعه کنم و شاید هم امروز و قبل از مریض شدن،طب سنتی یا طب آکادمیک؟ شاید هر دو یک چیز را تجویز کنند ولی مثال محمدرضا در یکی از فایل های صوتی در مورد تفکر سیستمی یا ترجیح شخصی، برای گوش کردن و لذت بردن از موسیقی،راهنمای خوبیه واسه من تا انتخاب کنم.

      • به نگار گفت:

        سلام بر محمد رضا و حامد عزیز
        خیلی جالبه دیروز که داشتم مطلب شبه علم رو در متمم میخوندم به این فکر میکردم در حوزه تخصصی من که تغذیه هست چقدر مطالبی وجود داره که بیشتر از این که پایه ی علمی داشته باشه شبه علم هست و همون موقع رژیم براساس گروه خونی به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم راجع بهش حتما مطلب بنویسم. حالا که دیدم این مطلب اینجا عنوان شده اول میخواستم طبق شواهدی که قبلا دیده بودم صریحا نظر خودم را عنوان کنم. اما راستش رو بخواهید در محضر استاد کم آوردم. باز هم در پایگاه های علمی از جمله پاب مد جستجو کردم و یک مقاله مرور سیستماتیک پیدا کردم که در سال ۲۰۱۳ در ژورنال AJCN که در حوزه تغذیه از اعتبار ویژه ای برخورداره به چاپ رسیده. این مقاله به کتابی که حامد عزیز راجع بهش نوشتند هم توضیحاتی داده. مطالعه این مقاله رو به شما هم توصیه میکنم.
        http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pubmed/23697707
        اما بهتره یک نکته رو خیلی کوتاه عرض کنم. چیزی که مسلمه این گونه رژیم ها که به نوعی fad diet محسوب میشوند که به صورت دوره ای مد و فراگیر میشوند، توصیه هایی ندارند که مغایر با سلامت باشند و قطعا با رعایت آنها خیلی از شاخص های سلامتی از جمله وزن بهبود پیدا خواهد کرد و فرد درست به همین دلیل مطمئن میشه که این رژیم کار خواهد کرد و به دیگران هم توصیه میکنه. از نظر تجربی در کار بالینی با بیماران و مراجعین به این نتیجه رسیده ام که اولین قدم که همون تصمیم برای تغییر سبک زندگی هست مهمترین قدمه و درصد زیادی از پیشرفت رو تضمین میکنه وگرنه رژیم های مختلف ابزار هستند برای رسیدن به هدف. البته جای بحث تخصصی در این زمینه هم وجود داره.

      • زهرا گفت:

        سلام

        محمدرضا جان خوشبختانه دوستانی درحوزه علوم پزشکی خواننده های مطالب مفید شماهستند که از اطلاعات شان می توان استفاده کرد.من هم همچون دوست گرانقدرمان که زحمت نوشتن کامنت وارجاع لینک راداشتند باید عرض کنم رژیم غذایی براساس گروه های خونی که از سال ۱۹۹۶توسط دکتر پیتر.ج .دآداموبراساس یافته هاوطبقه بندی اش چاپ وانتشار پیدا کرد هنوز مورد تحقیق وبررسی است .اماتاسال ۲۰۱۳ reviewآخری که موجود است آخرین یافته ها از مقالات چاپ شده نتایج قابل قبولی درمورد این متد بدست نیامده .امادربحث ژن وژنوم انسانی تاثیرات تغذیه کاملا اثبات شده می باشد.همچنین در خصوص طب سنتی وآیورودیک وچینی مطالب بسیار زیادی از گذشته وجود دارد که نیاز به باز بینی وبررسی های بالینی داشته تا اثرات سودمند آنها به اثبات برسد.خوشبختانه با تاسیس رشته تخصصی این طب درایران که در دانشگاه های علوم پزشکی می باشد زمینه سوءاستفاده سودجویان در زمینه خرید وفروش سلامت مردم گرفته می شود.تعصب کورکورانه وپافشاری در درست بودن یک علم آن هم در حیطه بالینی کاری بسیار اشتباه است.رژیم کانادایی،جنرال موتور،رژیم شیر،چالش ۲۸ روزه دیسپلین،رژیم انگور برای یک فرد بامشکلات تغذیه ای ورفتاری مثل مصرف قرص استامینوفن برای بیمارسرطانی می باشد….

    • حامد صیادی گفت:

      محمد رضا جان. سلام. ایراد بزرگی که به ناتروپاتی که تا سال ۲۰۰۷ در آمریکا به رسمیت شناخته نشده بود وارد بود (البته هنوز ۳ تا ایالت امریکا ناتروپاتی به رسمیت نمی شناسن) و شاید بدونی پدر ناتروپاتی ابن سینا تلقی میش، علمی نبودن تجویزهای آنها بود و این پدر و پسر اومدن نیم قرن از عمرشون صرف تحقیقات علمی و مصاحبه های متعدد با بیماران کردند تا علمی ثابت کنند مثل اثر انگشت هر انسانی بسته به گروه خونی اش نیازمند یک رژیم غذایی و سبک زندگی مجزایی است. خود پیتر دی آدامو در کتاباش به اظهارات ژاپنی ها اشارات نسبتاً طنزآلودی می کنه ولی یادمه پیتر آدامو در کتاباش مدعی هست که نتایج کلی تحقیقات آنها در پروژه جهانی و عظیم The Human genome project نیز تایید شده است. بهرحال در سایتش که لینکش اینه http://dadamo.com/txt/index.pl?3000 مقالات علمی متعددی وجود داره و نسخه PDF زبان اصلی کتابی که گفتم هم برات ایمیل میکنم. مطمنم جزییات مندرج در کتاب Live Right 4 Your Type بخونی و اجراشون کنی طبق آمار ۹۰ درصد افراد نتیجه گرفتن. من که سبک زندگی و تغذیه ش ولو ناقص اجرا کردم موثر بوده. به امتحانش می ارزه. راستی گروه خونتون چیه؟ شاید O باشه! اگر وقتش نداری گروه خون ت بگی بطور خلاصه توصیه های مربوط به گروه خون ت میگم سه هفته اجرا کن ببین چطوره. درخصوص رژیم غذایی ش مواردی داشتن که ۳ روزه نتیجه گرفتن.

  • شیرین گفت:

    سلام
    آقای محمدرضای عزیز
    فعلا فقط میتونم اینو بگم:
    از اینکه وضعیت سبد من بشدت نابسامانه بسیار خجالت زده و البته ناراحتم
    و البته چقدر جای تبریک داشت به دوستانی که اینقدر زیبا نوشتن
    من سعی میکنم قبل از گام بعدی سبدمو مرتب کنم و اینجا بنویسم چجوری هاست.
    درضمن نوشته هم مثل همیشه عالی بود:)

  • ادریس گفت:

    سلام.
    من شاید حدود یک ماه قبل بود که به خاطر اینکه از وضعیتِ روابطم با اطرافیانم راضی نبودم چند تا میکرواکشن برای خودم در نظر گرفتم:
    ۱٫ هر وقت گوشیم زنگ خورد بلافاصله جواب بدم. (قبلش تقریبا اصلا جواب نمی دادم)
    ۲٫ هر روز به یکی از دوستای قدیمی یا کنونیم یک پیامک بدم.
    تاثیرات نسبتا خوبی هم گذاشت. ولی همچنان باید ادامه بدمش. 🙂
    الان هم برای خودم نوشتم که قبل از خوندنِ گام هفتم، توصیه های آخر این نوشته رو عملی کنم.

  • پوريا گفت:

    نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین
    درختان اسلکت‌های بلور آجین
    زمین دل‌مرده،‌ سقف آسمان کوتاه
    غبار آلوده مهر و ماه،
    زمستان است.

  • پوريا گفت:

    سلام معلم عزیز
    ۱) برای خودم حدود دو سالی است که این معضل و مشکل پیش آمده: که کتاب خواندن و مطالعه کردن برایم به شدت مرگبار شده… بدترین حس دنیا را به من میدهد… نمیدانم چرا؟… لطفا شما یا هرکدام از دوستان درمان یا هر راه حلی به نظرتون میرسه دریغ نفرمایید… ( تا قبلش به شدت اهل کتاب بودم )
    ۲) احساس میکنم، هیچ هدفی در زندگی ام ندارم… این هم بحران عجیبی شده برایم….
    ۳) پیشاپیش از آمدن عید نوروز واهمه دارم… و از آمدن اسفند… چند سالی است که اسفند و فروردین برایم بدترین ایام سال است… اضطرابهای درونی ام به اوج خودشان میرسند… و عملا از هر نوع حرکتی باز میمانم… غم شدیدی وجودم را احاطه میکند… هر لحظه اش آرزوی مرگ و خلاصی میکنم….
    ۴) احساس میکنم، چندین سال زمانی که صرف تحصیل ( از دبیرستان تا دانشگاه ) داشته ام، بسیار بسیار بسیار هیچ و پوچ و غیر مفید بوده… و جز خضعبلاتی که حفظ کرده بودم و روز بعدش فراموشم شده، هیچکدامشان هیچ فایده ای و هیچ سودی برایم نداشته… و فاقد ارزش افزوده هستم… احساس میکنم بسیار بسیار بیسوادم… احساس میکنم فاقد هرگونه مهارت و توانمندی هستم… عملا به موجود منفعل به درد نخوری تبدیل شده ام… که سیکل باطل مداومی را پی در پی طی میکند… و بهترین راه نجاتش همان فرشته یا هیولای مرگ شیرین و تلخ و اما دوست داشتنی است…
    ۵) احساس میکنم دیگر هیچ چیزی نمیتواند خوش حالم کند… و همه چیز رنگ و لعابشان برایم ریخته… و ابتر و پوچ شده است….
    ۶) مدت زیادی است ترجیح میدهم از تفکر راجع به ارزشها و اصول و باورها و اعتقادات و …. فرار کنم…. حتی ذره ای فکر به اینها نیز بسیار بسیار بسیار آزارم میدهد…
    ۷) هرچه فکر میکنم نه در دانشگاههایی که بوده ام و نه در قبل دانشگاه هیچ معلمی که حداقل از صد ۵۱ بگیرد به یادم نمی آید…. و فکر میکنم بحران نبود معلم خوب از بحران آب و بحران فقر منابع و بحران هسته ای بسیار بسیار بسیار بسیار جدی تر است و هرگز جدی گرفته نشده و نمیشود و نخواهد شد…
    ۸) زندگی برایم معنایش را از دست داده… معلم عزیز و دوستان گرامی… پیشنهاد رفتن به روانپزشک و شبیه آن را چندین بار آزموده ام… اما متاسفانه آنهایی که نزدشان مراجعه کرده ام را نیز عده ای کاسب کار یافته ام…. و حتی بیسوادتر از آنچه که فکرش را میکرده ام…. و حتی سطحی تر از آنچه که باید باشد…. ته تهش چند قلم قرصشان با هم تفاوت میکرده…. که یکی افتخارش چند تا قرص خارجی اش بیشتر است…. لطفا فکر و برچسب افسرگی و اینجور واژه های کلیشه ای و دستمالی نیز به این دوستتون نزنید…. من صمیمانه و صادقانه اوضاع و احوالم را نوشتم و شرح دادم…. شما نیز صادقانه و صمیمانه کمکم بفرمایید… سوپ هم نمیخواهم برایم بفرستید….
    ۹) از تکرار و تکرار و تکرار و تکرار و تکرار لحظه ها و روزها و شبها و ماه ها و سالها و تکرار هایشان به شدت خسته و خسته و رنجورم و مجبورم واژه ها را بسیار بسیار بسیار زیاد تکرار کنم تا هم عمق فاجعه را برسانم…. شاید…. و هم به نوعی برون ریزی کنم با واژه ها….
    ۱۰) اصلا اگر کسی نخواهد ادامه دهد… چه راهی برایش وجود دارد؟
    ۱۱) در ضمن بحران صداقت و شفافیت و صمیمیت و یکرنگی و محبت و دوستی و دوست داشتن واقعی و عمیق بودن و خوب بودن و انسان بودن و آدم بودن و تازگی و نشاط و دم به دم نو شدن و … را نیز به شدت احساس میکنم….
    ۱۲) از بسیاری درد و دردمندی و غم و رنج و تکرار و تکرار و تکرار و … بدترین احساسها برایم وجود دارد
    ۱۳) طول زندگی هیچ ارزشی برایم ندارد…. پس هیچ هدفی برایش ندارم…. و عرض زندگی مدت زیادی است که برایم صفر شده… از آن صفرهای دو گوش….
    ۱۴) ای برادران رحمی… و ای خواهران رحمی
    ۱۵) ای معلم عزیز ( این واژه مقدس برازنده شماست) شما نیز رحمی….
    کاش عید نیاید… کاش اسفند و فروردین نرسد… کاش سپیده با همه تکرارهایش هرچه زودتر برایم سر نزند… کاش ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..مرگ………………………………………………………
    با همه تر و تازگی اش و همه ناشناخته هایش و همه تجربیات شگفت انگیز و غیر کشف شده اش و شگفتیهایش فرا برسد
    و………………………………………………………………………………………………………………………………….
    و زندگی با همه تکرارها و تلخیها و کسل باریها و دوست نداشتنها و دوست نداشتنیها و دوست نداشته شدنهایش به پایان برسد…

    • احسان گفت:

      سلام پوریای عزیز راستش منم یه همچین مشکلی داشتم تا چند وقت پیش ولی یه راه حل براش پیدا کردم و فعلا که جواب داده حقیقتا منم الان که ترم اخر کارشناسی هستم. همون حس بی سوادی تمام و کمال رو تو خودم میفهمم باز خوبه من وتو اینو میفهمیم بعضیا همینم نمیفهمن از این جهت به خودمون بایستی افتخار کنیم☺☺من برای خودم یه سنی رو برای پایان دادن به زندگیم در نظر گرفتم ۴۰سالگی به این خاطر که هنوز کارای زیادی مونده انجام بدم مثلا عاشق فیلمم ولی هنوز فیلمای زیادی مونده ببینم یا اینکه دوس دارم راجبه یه سری جیزا بیشتر بدونم که اونم نیاز به زمان داره یا کتابایی که نخوندم چون گفتی اهل کتابی اینو گفتم از طرفی میخام یه سری چیزا رو تجربه کنم ولی پول ندارم مثلا به عکاسی خیلی علاقه دارم ولی دوربین ندارم و چیزایی از این دست و به دست اوردن اینا یخورده زمان میخاد ….حتما تو هم یه سری علایق تو زندگیت داری که به نظرم الان تو این دوره باید به اونا بیشتر توجه کنی. اینا تجربیات من بود گفتم تا شابد کمکی به تو بکنه پوریا جان .اینم بگم من اصلا ادم افسر ده ای نیستم حداقل اینواز حرفای دوستام میفهمم یکی از دوستان میگفت احسان هروقت تورو به یاد میارم ناخوداگاه میخندم .در ضمن به نظرم تو الان تو این شرایطی به این خاطر که به نظرم دنیا رو خیلی خوب شناختی.ارنست همینگوی یه جایی میگه دنیا جای قشنگیه و ارزش جنگیدن داره که من با قسمت دومش موافقترم در ضمن ارنست همینگوی خودش به زندگیش پایان داد.از اون کلمه بدم میاد به همین خاطر از پایان دادن استفاده میکنم در ضمن ابنا نظر و تجربه ی کاملا شخصی من بود دوستان لطفا نیان منو بکوبن.من نه روانشناسم نه روانپزشک من صرفا شاید روانپریشم .امیدوارم همیشه حالت خوب باشه به امید روزای خوبت

    • مریم گفت:

      سلام
      فکر کنم همه این حس و حال منفی را زمانهایی در زندگی تجربه کرده باشن.وقتایی که به قول اخوان:من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بداهنگ است…
      من اینجوری حالمو خوب میکنم:منصفانه به این شکست یا ناکامی نگاه میکنم.سهم خودم را میبینم و به صندوق تجربیات می سپارم و اگر بار چندم باشه به یک آگاهی و شناخت از خودم میرسم.هر چی شناخت من از خودم بیشتر باشه کنترلم بر خودم بیشتره.غم باید باشه تو زندگی انگار برا روح لازمه بعضی وقتا . به قول یکی پذیرش دردها ظرفیت هیجانی مون را بالا میبره اما نباید در ان موند.یه راهش اینه که نتیجه گرا نباشی و بیشتر عملگرا باشی.احساس مفید بودن خیلی حس خوبی میده.هر چند خیلی جزیی باشه مثل خرده نون ریختن برای گنجشکها و تماشای خوردن اونا.ادرس مسیری را گفتن،اشتراک گذاشتن یه مطلب مفید و….کاری نداریم با یه گل بهار نمیشه .قرار نیس ما مشکلات جامعه را که چه عرض کنم مسایل اطرافیان را حل کنیم اما در حد خود فکری توصیه ای و خرده تلاشی شاید.البته بدون توقع و انتظار متقابل. برای دل خودم و احساس مفیدبودنم. از اخبار و مطالب منفی و یاس اور گذری رد میشم و روی اخبار و فیلم و مطالب امیداور توقف و فکر میکنم.از ادم های بدبین و منفی باف دوری میکنم.به اینده و اخرش چی میشه فکر نمیکنم به این که در حال حاضر بهترین کاری که میتونم بکنم چیه.برای علایقت وقت بذار.بالاخره هرکسی دلخوشی های کوچک خاص خودش را داره حالا برای یکی خرید یه لباس خوبه برای یکی خوندن مطالب این سایته.راستی ورزش و طبیعت گردی هم یادت نره.
      برات حال خوب ارزو میکنم

    • فهیمه محمدرضائی گفت:

      دوست عزیزم سلام
      کامنتت را که خواندم ترغیب شدم چند خطی برایت بنویسم.
      قبلش باید بگویم من ناامیدی را می فهمم. اضطراب درونی، داشتن حس پوچی و بی سوادی را هم درک میکنم.
      ۱٫ گفتی کتاب خواندن دیگر برایت لذت همیشگی را به همراه ندارد، به نظرم به عقب برگرد و ببین که چه شد که این حس بد را پیدا کردی. مطمئنا اتفاقی و آنی نبوده.
      شاید هم انتظار معجزه از بعضی کتاب ها داشتی.
      به دلایلش فکر کن و در یک صفحه برای خودت بنویس. سعی کن دقیق و کامل توضیح بدی و چند خطی هم از لذت آن روزها را برای خودت تداعی کن. شاید اوضاع بهتر شد.
      ۲٫ برای حل این بحران (بحران بی هدفی! که خودم درگیرش هستم) هم سی گام با متمم تا عید نوروز که در همینجا منتشر میشه میتونه کمک کنه.
      ۳٫ شاید دلیل این اضطراب این باشد که می بینیم به پایان سال رسیده ایم و دستمان همچنان خالی است. من برای از بین بردن اضطراب و اینکه بتونم کاری رو راحت تر شروع کنم دیگه به اول و آخر هفته و ماه و سال فکر نمیکنم. هر روز که قصد شروع داشته باشم برام روز اوله.
      در مورد آرزوی مرگ داشتن چیزی نمیگم ولی این را میدانم که زندگی تنها در لحظه ای که با مرگ فاصله چندانی نداری زیبا و ارزشمند می شود…
      ۴٫ این احساس پوچی بعد از دانشگاه گریبان خیلی ها از جمله من را هم گرفته، تو تنها نیستی دوست من.
      در ضمن با خواندن کتاب “همه می میرند” مرگ را دیگر هیولا صدا نخواهی کرد.
      ۶٫ کلماتی مثل باور و اعتقاد از روزی برای من معنای بهتری پیدا کرد که هر چه قبلا در ذهنم بود نادیده گرفتم و شروع کردم به انتخاب کردن. انتخاب چیزی که دوست دارم باورم باشد…
      ۷٫ من شانس این را داشتم که یک معلم دوست داشتنی در این سالها داشته باشم اما حیف که دیر قدرش را دانستم. الآن آرزویم این است یکبار دیگر او را ببینم.
      ۸٫ مسئول پیدا کردن معنا برای زندگی خودمون هستیم نه کس دیگه.
      ۱۱٫ ویژگی هایی مثل صداقت و شفافیت و محبت و … که گفتی اگر در مورد خودمان بگوییم که بله. باید صادق باشیم. باید شفاف باشیم. باید سعی کنیم آدم باشیم. ولی اگر منظورمان دیگران باشد به نظرم اگر کمی هم صداقت و شفافیت و محبت و تازگی حس کردیم کافی ست!
      آخرین حرفی که می گویم این است که داستان زندگی تو رو هیچکس جز خودت نمیتونه کامل کنه، هیچکس نمیتونه به جای تو قدم برداره.
      میتونی حرفهای بقیه رو بشنوی، مسیرهایی که رفتن رو ببینی ولی در نهایت این تویی که باید انتخاب کنی.
      این که حالت خوب باشد انتخاب توست… این را من هم تازه فهمیدم…

  • قهرمانی گفت:

    یکی از منابعی که اقای شعبانعلی بهش اشاره کردن انرژی بود که من احساس میکنم بیشترین منبعی که ما ازش استفاده میکنیم و بقولی اسراف میکنم درش همین منبع انرژی هست. مثلا شرکت در بحثهای بی فایده چه حضوری یا چه گروه های اجتناعی مثل تلگرام که حالا این گروه های اجتماعی بیشتر انرژی میگیرن دم به دیقه توش بحث میشه دعوا میشه حتی ادم اگه خودشم تو بحث شرکت نکنه باز ازش انرژی میگیره. یا کلا چیزها و حرفهایی که به ادم مربوط نمیشه یا اصلا برای ادم مفید نیست یا… کلا چون بعدا یا همون لحظه فکر ادمو مشغول میکنن بنظرم فقط انرژی میگیرن از ادم.
    من معتقدم کارکردن اونقدر آدم رو خسته نمیکنه و انرژی نمیگیره که موردهایی که به روان ادم یا مشغله فکری مربوط میشن مثل جروبحث کردن از آدم انرژی میگیره اونم اثراتش و صدالبته یادآوریش چندین روز و شاید چند مدت ادم رو بی انرژی کنه. و حتی بعد از برطرف شدن کدورت هم اثراتش باقی میمونه .

  • سعید فواکه گفت:

    دوستان خوبم سلام جناب محمدرضا عزیز از اینکه هر روزم را با شما اغاز میکنم و در طول روز به نکات اثر بخش شما فکر میکنم سپاسگزارم و امیدوارم بتوانم در طول مسیر زندگی ام پیاده سازی نمایم.
    دیروز که گذشته است فردا تیز که اینده است اما امروز یک هدیه است‌هدف تمرکز بهتر بر روی کارها.اموختن از انچه دور و بر ما رخ میدهد و تمرکز روی کارهای مهمتر بی انکه زمان زیادی برای انجامش صرف کنیم. در صورتی که این موهبت را در زندگی شخصی و کاری خود پیاده سازی نماییم سعادتمند تر خواهیم بود و بهتر میتوانیم هر کاری را که میخواهیم انجام دهیم.شما در هر کاری اگر فکر کنید که موفق میشوید و یا فکر میکنید شکست میخورید در هر دو صورت درست فکر کرده اید. یک اندیشه زیبا و مثبت یک بهشت را در زندگی میسازد و یک اندیشه منفی و یاس اور جهنمی را در دنیای انسان خلق میکند.انسانها انچه را بیندیشند خلق میکنند.هر اندیشه شما نتی است که در جهان هستی نواخته میشود و کاینات به اذن خ اوند موظف شده اند تا با این نت شما همنوا شوند و انها هم در همان دستگاهی بنوازد که شما با نوع اندیشه خود نواخته اید.(مثبت یا منفی)تا در نهایت یک سمفونی را خلق کنند بنام سنفنی زندگی شما.انسانهایی که زیبا و امیدوارانه می اندیشند سلامت میمانند.ارامش و اضطراب میتواند حاصل کیفیت لحظه لحظه های اندیشه یک انسان باشد. خوشا به سعادت. انسانهایی که از گذشته خود درس می اموزند و برای اینده خود طراحی میکنند و در حال زندگی میکنند.فکر از نظام باورهای انسان دستور میگیرد و قانون زندگی قانون باورهاست.باورهای عالی سرچشمه همه موفقیت های بزرگ است.باورها تعیین کننده کیفیت اندیشه ها عامل اولیه اقدامها و اقدامها عامل اولیه دستاوردهاست.برای انسان همه چیز در سایه تلاش بدست می اید.کیفیت زندگی شما را نوع سوالاتی تعیین میکند که از خود میپرسید.راستی شما به هنگام پرسش کردن از چه واژه هایی بیشتر استفاده می کنید.از واژه چرا و یا واژه چگونه…
    فاصله این دو نوع پرسش فاصله جهنم تا بهشت خداست.فاصله بین بدبختی و خوشبختی لنسانهاست.فاصله فقر و ثروت است.فاصله افسدگی و نشاط است.فاصله یاس و امید است.اری اینگونه کیفیت زندگی شما را نوع سوالاتی تعیین میکند که شما از خود میکنید.هر سوال یک سیگنال یک فرمان به ضمیر تاخوداگاه است.
    در وجود هر یک از ما عظوت و بزرگی نهفته است.
    وقتی تمام توجهات به کاری است که انجام میدهید ،ذهنتان منحرف نمیشود و خوشحال هستید شما فقط به انچه در ان لحظه روی میدهد سخت توجه دارید از بودن در زمان حال لذت میبرید در واقع هدیه همان چیزی است که همواره وجو داشته….زمان حال‌
    برنامه ریزی یک نقشه راه است.هیچ کس نمیتولند اینده زا پیش بینی کند هر چند برای انچه میخواد اتقاق بیفتد هر چه بیشتر برنامه ریزی کنید در زملن حال نگرانی کمتری خواهید داشت و اینده برایتان واضح تر جلوه گر خواهد شد.هدیه سه پایه زندگی ایده ال این است..
    در زمان حال زندگی کردن
    از گذشته اموختن
    و برای اینده برنامه ریزی کردن

  • حسن کشاورز گفت:

    با سلام محمد رضا جان
    داشتم در خصوص سبک زندگی و سهم آن در سهم زندگی فکر می کردم که نگاهم به عکسی افتاد http://s7.picofile.com/file/8237099942/%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A7%DB%8C_94.pdf.html
    که ۱۳ فروردین سال ۱۳۹۴ بر اساس تحلیل ماتریس سوات از زندگیم در سال ۹۳ بدست آورده بودم و بزرگترین آ ن تغییر سبک زندگی ام بود به جای اینکه به مسله هدف گذاری و برنامه ریزی بر اساس مدل اسمارت بپردازم زیرا پی بردم تنها با تغییر سبک زندگی می توان اهدافم را محقق کنم و از یک حالت خشک و بی روح به یک حالت زنده و پویا تبدیل کنم اما نمی دانستم چگونه و در این ورطه دایم دست و پا می زدم تا به اینجا رسیدم که قرار است سهم منابع ام از نظر مالی و معنوی و عاطفی و شخصی را بر چه اساس و تفکری خرج کنم . و بر اساس آنها رفتار های انتخاب کنم که از جنس اقدام باشد نه از جنس واکنش و این بسیار سخت و طاقت فرسا است . که خود نیاز به حل موضوع انتخاب اولویت ها و تعارض در ارزشها می باشد .
    به هر حال در سبد شخصیت خود : باید ببینم در چند درصد چند درصد از رفتار هایم از جنس اقدام است چند درصد از جنس واکنش (که البته حدود ۷۰درصد از جنس واکنش و ۳۰ درصد از جنس اقدام است
    درسبد عاطفی ام : ( ۲۰ درصد با همکاران شغلی ام و ۳۰ درصد خانواده و مابقی با متتم )
    درسبد مطالعه ( ۸۰ درصد منابع و کتب متمم می باشد و ۲۰ درصد متفرقه و در زمینه شغلی ام است )
    در سبد فعالیت ها ایم (۷۰ درصد مربوط شغل کارمندی ام و ۲۰ درصد به سغل دوم که در حال راه اندازی است ) البته باید بگویم در سال اخیر به علت تغییر پست های سازمانی متعدد که سازمان فروش زمان زیادی از سال را در مسافرت شغلی ام بودم که باعث آسیب زیادی به روابطم در خانواده شد و هنوزبا این مسله در تعارضم چون از شغل کارمندی به شغل آزاد در حال تغییر هستم و انرژی زیادی از من گرفته است که هنوز نتوانسته ام تعادلی برقرار کنم
    در سبد رشد شخصیتی (۵۰ درصد متمم + ۳۰ درصد دکتر شیری و بحث شیرین سفر قهرمانی و ۲۰ درصد آقای سهیل رضایی بحث مربوط به خود شناسی است ) این سه مورد بد جوری با من عجین شده اند و مثبل چکش لایه های زاید روح و روان را تراش می دهند و روحم را زلال می کنند
    برای سال آتی هم دفتر توسعه مهارتهای من : مسلما سهم هر فعالیت در سبد و تسهیم بهتر منابع بر اساس رضایت درونی به جای رضایت بیرونی مشخص خواهد شد که نیاز به فکر و تحلیل بهتر و بیشتر دارم
    دوستدارت :کشاورز

  • مائده گفت:

    سوالات دیگه ای که به ذهن من میرسه:
    ۱- ورزش کردن؛ چقدر در طول هفته ورزش میکنیم، به خاطر سلامتی ورزش میکنیم یا به خاطر رژیم های غذایی؟ چه ورزشی رو میپسندیم.
    ۲-مسافرت رفتن؛ اهل سفر هستیم یا خیر، سالی چند بار سفر میریم، چند روز در سال، با چه وسیله ای سفر میکنیم، کجا اقامت داریم، با هدف کسب تجربه سفر میریم یا به خاطر شغلمون.
    ۳-تنهایی زندگی کردن، با چه هدفی مستقل شدیم، اینکه وقت بیشتری برای خودمون بخریم، به خاطر کار کردن تو شهری غیر از محل زندگیمون مجبور به این کار شدیم یا برای دور بودن از جمع خانواده.

    • محمد گنجی گفت:

      مورد سومی که شما نوشتید به شدت من رو به فکر فرو برد! نمی دونم برداشت و ذهنیت من چقدر به ذهنیت شما نزدیکه اما واقعا “دور بودن از خانواده” یا شاید حتی “فرار از خانواده” یا فرار از “نقاط پیوند به روزگار دوست نداشتنی” چه از طریق خانواده چه دوستان چه شهری که توش بزرگ شدیم ؛ زمینه خیلی از تصمیم های من به شخصه ، میتونه باشه. شاید یه مقدار دارم مبهم می نویسم! گاهی که به خانواده ، دوستان قدیمی و شهرم می رسم حس می کنم گاهی همه ، یکجا روی سرم آوار میشن! همه عزت نفسی که در وجودم هست زیر این آوار نابود میشه! اگر معیاری برای سنجش عزت نفس وجود داشته باشه ، در اون لحظه چیزی برای سنجش درون من پیدا نمی کنه!
      نمی دونم واقعا چقدر نوشته های من با بحث اصلی و موردی که شما نوشتید مرتبطه چون واقعا یه مقدار گیج شدم الان ، اما اجازه بدید اساسی ترین سوالاتی که من به ذهنم میرسه رو زیر نوشته شما بنویسم :
      چقدر آمادگیش رو دارم که همه هزینه هایی که در زندگی – آگاهانه و ناآگاهانه – دارم میدم رو در جهت منافع و اهدافم هدفمند کنم ؟! چقدر آمادگیش رو دارم آگاهانه سود کنم و آگاهانه در مواردی به “ظاهر” از منفعت خودم بگذرم در حالی که منفعت واقعی من در بلند مدت در همان “ضرر لحظه ای” خودش رو نشون میده ؟! چقدر آمادگیش رو دارم با جرات و شهامت هر روز بدون اینکه ساعت ها زمان صرف سرزنش خودم کنم! خطاهای روزانه ام رو بنویسم و بسنجم بدون اینکه از توانایی مغزم برای توجیه خطاهایم استفاده کنم ؟! واقعا چقدر آمادگی و شهامت “سنجش” و “اصلاح” رو دارم بدون اینکه لحظه ای “غول مردم” مقابل چشمانم توصیه های مصلحت اندیشانه خودش رو مثل شربت بد مزه ای که موقع سرماخوردگی تو بچگی به خوردمون میدادن ، تصور کنم ؟!
      محمدرضا جان من همیشه نوشته هات رو میخونم ولی این دفعه این نوشته خیلی برام درد داشت! به شدت فکرم رو مشغول کرده! ای کاش قبل از این طوفان کمی در سطرهای اول هشدار میدادی که خواندن این نوشته و عمل به تمریناتش با درد و خونریزی همراهه!!
      ببخش اگر خیلی بی ربط بود. اختیار نوشتن و منطق نوشته ام دست احساساتم بود!

  • فواد انصاری گفت:

    چند روز پیش یک داستان از جان اشتاین بک خوندم به اسم راسته |کنسروسازی| چیزی که نویسنده تقریبا آنارشیست کتاب یادآوری میکرد این بود که پذیرفتن نظم اجتماعی (مثل خانواده) و پذیرفتن نظم اقتصادی (شاید کارمند بودن یا شغلهای اداری ) آزادی رو از انسان میگیره و قهرمانهای داستانش که این دو اصول جامعه را نپذیرفته بودند آزادتر و شادتر بودند- من با این عقیده کاملا موافق نیستم ولی به نظرم تا حدودی درسته . کامنتهای محمدرضا رو بعضی وقتها که میخونم احساس میکنم یه جورایی شبیه همین حرفه . شاید داشتن آزادی آدم رو هم شادتر میکنه و هم اینکه زمان بیشتری رو آزادانه زندگی میکنه. البته بحث درست بودن یا درست نبودن این نظم های اجتماعی و اقتصادی یک طرف قضیه س طرف دیگر قضیه همون چیزیه که محمد رضا میگه اینکه خدا و خرما را با هم بخواهیم که نمیشه نمیشه آزادی و اسارت رو همزمان تجربه کرد یا امنیت شغل های دولتی رو در کنار آزادی شغل های آزاد با هم و به طور همزمان داشت. مشکل من یا شاید خیلی های دیگه همین قضیه باشه ما میخواهیم سبک زندگی را عوض کنیم ولی نمیخواهیم چیزی بابتش بدیم دوست داریم مفت باشه!‌
    شاید کامنت من با نوشته قبلی شما بیشتر جوره ولی به هر حال . تشکر محمدرضا

    • مجيد گفت:

      اينكه آزادي و اسارت را مقابل يكديگر قرار داديد برمي گرده به سبك فكري صفر و صد ديدن .فواد عزيز بنظر من سبك زندگي هرفرد رو تعريف اون از واژه ها تعيين مي كنه .مثلا عشق براي كسي ايثار و گذشت معني مي شود.براي كسي هوس و وابستگي .براي فردي عشق از جنس و تعريف معنويت و الهي و….. همينطور در مورد نظم اگر آن را به معني بودن در يك چارچوب تنگ و تكرار معني كنيم آنوقت خروجي آن واژه اسارت باشد چيز عجيبي نيست.به نظر من نظم مقدمه و اساس هر رشد و توسعه اي است نظم يعني سامان دادن .حتي پيتر دراكر خلاقيت را مولود نظم مي داند نه استعداد! و اين يعني تا نظم نباشد ما نمي دانيم چه كمبودي در زندگي داريم و بدنبال چه چيزي بايد باشيم.حتي خيلي از سوء برداشتها و اختلافات را اگر بررسي كنيم ريشه آن به برداشت و تعريف متفاوت از واژه هاست.كلام آخر اينكه آزادي تعريف درست آن يعني مسئوليت .بهمين خاطر همه ما از آزادي حرف مي زنيم و همزمان از آن فرار مي كنيم!

      • فواد انصاری گفت:

        ممنون مجید جان که لطف کردی و پیام دادی در مورد آزادی و مسولیت باهاتون موافقم و شما خیلی خوب به اون اشاره کردید. بحث تعریف عشق و یا چیزهای دیگه رو نمیشه زیاد شخصی کرد یا مثلا هر کس تعریف خود را از آن داشته باشد البته میشود تعریف خود را داشت ولی حقیقت اون موضوع رو عوض نمیکند. مثلا در فیلم گناه اصلی پدر آنتونیو باندراس یک دیالوگ جالب در مورد عشق و شهوت گفت اینکه عشق به معنی دادن است و شهوت به معنی گرفتن و به نظرم تعریف دقیق و درستی است . صرف اینکه تعریف ما از ماست سیاه باشد یا از خوبی بدی یا از از آزادی اسارت . حقیقت این واژه ها عوض نمیشود فقط معنی آن در ذهن ما عوض میشود.

        • مجيد گفت:

          فواد عزيز ممنون از دقت و توجه شما.من هم اعتقاد دارم واژه ها معناي مشخصي دارند اما برداشت ذهني ما از آن واژه در زندگي ما تاثير گذار است و سبك و سياق زندگي ما را شكل مي دهد و نه تعريف آن در فرهنگ لغت. وقتي در فرهنگ عامه ازدواج به معني اسارت تعبير شود آيا مي توان توقع داشت جوانان به اين سمت حركت كنند(مسائل اقتصادي و رسوم اينجا مدنظر نيست). اگر در ذهن جامعه اي دروغ ،زيركي و سياست و صداقت به حماقت معني شود آيا مي توان انتظار روابط سالم و مناسب را داشت؟ در جامعه اي كه سواد در مدرك معني مي شود آيا مي توان انتظار داشت دلالان علمي دكانشان تعطليل شود؟ در جامعه اي كه آزادي به رهائي و فرار از چارچوب ها و قوانين معني شود آيا انتظار نظم پذيري (قانون مندي ) و توسعه را مي شود داشت؟ در هم نشيني ها از توسعه و فرهنگ ژاپني ها حرف مي زنيم .آيا به به بسترها و زيرساخت هاي فرهنگي و مدل ذهني شكل گرفته آنها نيز توجه مي كنيم و يا صرفا نتيجه را مي گوييم و افسوس مي خوريم و گناه را تقصير محمودها و……. مي اندازيم. فواد عزيز كلام آخر اگر درصد كمي از مفاهيم و زيباي هاي روي كاغذ را به فضاي سه بعدي روي زمين بياوريم انقلابي شكل خواهد گرفت در زندگي همه ما

          • فواد انصاری گفت:

            ممنونم رفیق . منم باهات موافقم . فکر کنم حرف هر دوی ما هم یکی است . مشکلی اگر هست در ضعف انتقال پیام توسط ابزار نوشتن و کلمات است.

  • نازیتا نقیبی گفت:

    سلام
    سوالات من از خودم و جوابهای آنها برای فهمیدن سبک زندگی ام و بهبود آن:
    – سهم تعامل فیزیکی با دیگران: اگر از روزانه ده ساعت دیدن آدمهای سر کار بگذریم، این سهم در زندگی ام زیاد نیست. از خانواده ام دورم و بنابراین تماسم با آنها فقط تلفنی ست. تقریبن روزی یک ساعت تا یک ساعت و نیم برایشان وقت می گذارم..
    دوستان زیادی ندارم. خیلی خوشم نمی آید با آدمها صرفا به خاطر اینکه مجبورم یا ملاحضات اجتماعی اقتضا می کند، رابطه داشته باشم. چند دوست انگشت شمار دارم که از همین تعداد نصفشان خارجند و رابطه ما محدود به تلگرام است و اتفاقا خیلی دوست داشتنی تر از رابطه با خیلی از آشنایان دیگرم.
    با فامیل قبلا معاشرت می کردم. ولی دو سالی ست که به این نتیجه رسیده ام که رابطه باید مبتنی بر احساس و عاطفه و افکار مشترک باشد. اگر با کسی از فامیل یکی از این ها را بتوانم تامین کنم، با او تماس می گیرم یا دیدنش می روم.سهم این آدمها در زندگی من هفته ای یک ساعت است. بگذریم از مهمانی های گریزناپذیر عید و عروسی که در سال چند بار از روی ملاحضه می روم.
    -مصرف وقت در دنیای مجازی: مدتی بود که وقت زیادی را از این بابت هدر می دادم.
    یک روز تصمیم گرفتم عملیات فنگ شویی وسیعی را انجام بدهم دوستان فیس بوکم را به کمتر از نصف تقلیل دادم. کسانی را نگه داشتم که یا از من خیلی دورند و به این وسیله از زندگی هم کمابیش باخبریم. از میان دوستان فیس بوکم که فکر کنم ۱۰۰ نفر باشند، شاید به ده نفر اگر تلفن بزنم برایم سوپ می آورنند. ولی اگر تقاضای پول کنم مطمئنم ۸۰ درصد آنها جواب مثبت می دهند.
    روش حذفم این بود که با هرکسی که یک سال است سلام و علیکی نکرده ایم و فقط رابطه مان محدود به تبریک تولد بوده، از لیستم خط زده شود.
    ایسنتاگرامم را به شدت خلوت کردم. فقط خانواده و دوستان خیلی نزدیک.
    وایبر را پاک کردم.
    از همه گروه های تلگرامم خارج شدم به جز دو گروه کاری شرکت، یک گروه که اخبار مربوط به صنفمان را می دهد، یک گروه که همان شش /هقت نفر دوستان عزیز خارج نشین و ایران نشینم هستند. یک گروه خانواده ام. سر جمع برای این گروه ها شاید روزی نیم ساعت وقت می گذارم.
    باز هم وقتی که در اینترنت می گذرانم خیلی زیاد است ولی حالا کاملن هدفمند است. گزارشهای کاری پرسنل را شبها می خوانم. متمم را طبق برنامه ای که تنظیم کرده ام می خوانم. یک وبلاگ شخصی دارم که پرایوت است و وقتهای دلتنگی( ماهی یک بار شاید) در آن فریاد می زنم. یک وبلاگ عمومی دارم که هر وقت حرف مفیدی برای گفتن به دیگران دارم در آن می نویسم و در ضمن تمرین نوشتن هم می کنم. یک وبلاگ خصوصی با رییس هیات مدیره که خارج است و نمی تواند فعلا به ایران بیاید، داریم که همه اتفاقات روزانه شرکت را مو به مو می نویسم که بخواند و هر روز صبح نظراتش را بشنوم و راهنمایی بگیرم و در ضمن مسائل شرکت را برای آینده ثبت کنم.
    اینترنت گردی بی خودی ام از وقتی متمم می خوانم به جرات می گویم که صفر شده است.
    -سبد مصرف محتوا:
    کتاب می خوانم. قبلا برای تازه شدن روحم و رفع خستگی روزانه رمان می خواندم. در انتخاب کتاب وسواس دارم. در حال حاضر چون به کلاسهای مدیریت صنعتی می روم و متمم هم می خوانم تقریبا رمان از فهرست کتابهایم حذف شده و محتوای خواندنم فقط دروس مدیریتی و مرتبط با آن است. البته دو شب است که کتابهایی مثل چطور با آدمهای دشوار رفتار کنیم؟ را باز می خوانم. چون ذهنم نیاز به استراحت و دوری از یادگیری جدی مداوم دارد. سهم مطالعه در زندگی ام هر روز ( جدا از ساعات کاری) حدود ۵ ساعت است.
    موسیقی کار می کنم. تمرینم بسیار کم است. خیلی دوست داشتم شب بخوابم و صبح نوازنده باشم که متاسفانه نمی شود. سهم تمرین موسیقی ام در بهترین حالت هفته ای دو ساعت است و البته بیشتر وقتها صفر است.
    سهم محتوای صوتی( سی دی های آموزشی صوتی) در روزم حدود یک ساعت است.
    کل این سبد محتوا( خواندنی و شنیدنی) از جنس طولانی است.
    سبد غذایی ام از وقتی متمم می خوانم افتضاح است. چون تا ساعت یازده شب یادم می رود غذا بخورم(جدی!) و برای فردایم غذا درست کنم. خرید که می روم دوست دارم سبد خرید غذایی ام چیزهای هیجان انگیز جدید داشته باشد. مثل یک چای سبز با طعمی نو.
    سیگار می کشم. مثل موتور دیزل. راستش ناراحت هم نیستم. ( شرمنده 🙁 ) واقعا نظرم این است که مرگ قبل از سرطان انشالله سراغم می آید.
    خرید پوشاکم دو بار در سال و فقط در ایام حراج زمستانی و تابستانی و هر کدام یک روز، به مدت چند ساعت متوالی، است. سعی می کنم در آن زمانها چیزی یادم نرود. خرید را دوست دارم ولی وقت برایش ندارم.
    خرید کتاب سهم بسیار زیادی در زندگی ام داشته و دارد. ولی یک ماه است با خودم قرار گذاشته ام هروقت ردیف کتابهای نخوانده در کتابخانه ام به نصف رسید، به خودم جایزه بدهم و کتاب جدید بخرم.
    ورزش می کنم. تقریبا سه ساعت در هفته.
    فیلم تماشا نمی کنم. عادتش را ندارم.
    چندماه ( تا دو ماه قبل) به شدت معتاد سریال های تلوزیون شده بودم. این درحالی ست که قبل از ان فراموش می کردم در خانه تلوزیون دارم. خوشبختانه با همان شدت این اعتیاد از سرم افتاد.
    -سهم روابط عاطفی: خیلی کم .. خیلی کم.. فقط برای خانواده ام و رفع مشکلات آنها وقت می گذارم. عشقی در زندگی ندارم و از این بابت ناراحتم. یک اشکالی از این بابت وجود دارد که در موردش مطمئن نیستم. یا وقت کافی برایش نمی گذارم و یا از رابطه جدید و گرفتار شدن در آن هراس درونی دارم و با دلیل اول توجیهش می کنم.
    ———-
    نوشته ام را برای ویرایش یک بار دیگر خواندم. برای سال بعد امیدوارم روی یک رابطه عاطفی جدید کار کنم. به نظرم این قسمت از زندگی ام باید اصلاح شود.
    سهم خانواده را در زندگی ام خوب است تعدیل کنم.
    خوب است به سفر در سبد محتوایم فکر کنم و برایش برنامه بریزم.
    بیشتر بخوابم.
    دوست دارم تعداد دوستانم را زیاد کنم ولی راستش از دیو و دد ولولم و انسانم آرزوست..
    به عنوان اولین قدم همین الان؟؟
    نیم ساعت گیتار تمرین می کنم!

  • شراره ش گفت:

    من به تفاوت “بهبود” و “اصلاح” فکر نکرده بودم و اتفاقا در تمرین تسلط کلامی متمم (http://motamem.org/?p=12537&cpage=1#comment-50592) منظورم “بهبود” بوده و به علت ندانستن تفاوت “اصلاح” رو بکار بردم .

    • شراره جان.
      خوب می‌دانم که بهتر از من این حرف‌ها را می‌دانی. اما به بهانه‌ی حرف تو و لطف تو که این کامنت را گذاشتی، این را برای غریبه‌ترها که از اینجا عبور می‌کنند می‌نویسم:

      واضح است که قرار نیست ملا لغتی شویم. حتی فکر می‌کنم اگر کمی تعصب را کنار بگذاریم نوشتن “لطفن” و “لطفاً” فرقی با هم ندارد و “غریزه” را از “قریضه” هم بنویسیم آب از آب تکان نمی‌خورد و “سابون” و “صابون” می‌توانند یک پیام را منتقل کنند و به نظرم، دنیای تکنولوژی و شتاب زدگی نسل جدید، کمک می‌کند که از آن زبان قدیمی به زبانی ساده‌تر و قابل فهم‌تر حرکت کنیم از شر کلمات زائد و وسواس‌های دیکته‌‌ای بی خاصیت رها شویم.
      اما در مقابل، صرف آن انرژی برای دقیق شدن روی کلمات، می‌تواند به شفاف‌تر شدن “ذهن و اندیشه‌ی ما” کمک کند.
      ممکن است فرد روبرویی من و تو، نه تنها به تفاوت بهبود و اصلاح دقت نکند، بلکه تعدیل و بهبود و اصلاح و تغییر و تحول و حتی انقلاب و دگرگونی را به جای یکدیگر به کار ببرد!
      اما با دقت به این ظرافت‌ها، مغز ما می‌آموزد که دقیق‌تر فکر کند و در هنگام حرف زدن، مکانیزم تحلیلی ذهن، بهتر عمل کند.
      بخش مهمی از میراث بشر و حاصل اندیشه‌های او، در قالب کلمات، ثبت و ضبط شده و عمیق شدن در داستانی که هر یک از این کلمات، به صورت پنهانی و به دور از چشم “دولت‌ها” و “نظارت‌ها” و “جراحی‌های معنایی و مفهومی” به گوش جان ما می‌رسانند، می‌تواند ظرافت اندیشه را در ما افزایش دهد.
      بعضی‌ها، وقتی از دنیای اطراف حرف می‌زنند، احساس می‌کنی که جارو در سطل رنگ فرو کرده و در حال رنگ کردن دیوار هستند. اما بعضی دیگر، انگار قلمی نازک در دست گرفته‌اند و به آرامی رنگ را بر بوم نقاشی پخش می‌کنند.
      البته این را هم می‌دانیم که معمولاً سرنوشت جوامع را همان زمخت‌های جارو به دست تعیین می‌کنند و نه آن ظریفان قلم به دست. اما همان زمخت‌ها هم، هر وقت می‌خواهند نقش یک اندیشمند را ایفا کنند، حاصل دسترنج آن ظریفان را به در و دیوار خانه‌ی خویش می‌آویزند.
      بهبود، در دل خود، می‌گوید که من برای تو حق قضاوت قائلم و اصلاح، یادآوری می‌کند که پیشاپیش در مورد تو، قضاوت شده است و این پیام، اگر درونی شود، دیر یا زود از طریق احساس و رفتار، به بیرون نیز نشت خواهد کرد.

  • جواد زاهدی گفت:

    سلام خیلی وقت ها بیشترین ضربه هایی که میخوریم از همین جاست که روی احساساتمون یا حتی نظرات دیگران خیلی حساب باز می کنیم. مثلا وقتی همه افراد اطراف من زبان بلد نیستند و من کمی بلدم ، همه از من تعریف می کنند منم تو این سال ها باورم میشه که زبان بلدم ولی روزی مه باید ازش استفاده می کردم نتونستم…
    یا مثلا وقتی یک هفته خیلی ورزش می کنیم خودمون هم باورمون میشه که مثلا ورزشکاریم…
    تاکیدم روی این مطلبه که باید ببینیم کجاییم ، هدف مطلوبمون کجاست، ۶ ماه ۱ سال و … کجا میتونیم باشیم و برای همه این مراحل باید اهدافی قرار بدهیم که قابل اندازه گیری باشند.
    .
    مسئله ای که برای من خیلی مهمه. سبد مصرف وقت برای ورزشه…
    تعریفمون ورزش و اینکه چقدر باید برای ورزش تو سبد هفتگیمون وقت بذاریم….
    ممنون محمد رضا

  • امیر گفت:

    با سلام
    از دسته بندی جالب سبدهای سبک زندگی واقعا لذت بردم. بسیار جالب و مفید بود. به نظر من، میشه در حالت کلی تر دسته بندی رو به این شکل ارائه کرد. سبد کار تخصصی، سبد پیشرفت و مراقبت شخصی و سبد استراحت. حالت نرمال اختصاص ۸ ساعت به هر سبد در طول شبانه روز هست. برای سبدهای کار تخصصی و حرفه ای و سبد پیشرفت و مراقبت شخصی میشه زیر شاخه های متنوعی رو تعریف کرد.
    برای مثال، ممکنه برای یک نفر سبد پیشرفت و مراقبت شخصی شامل ورزش روزانه، مطالعه، ارتباط با خانواده و دوستان، تفریح و سرگرمی و غیره باشه که با توجه به اولویت بندی هایی که توی زندگی داره سهم زمانی متفاوتی رو از زمان کل به اونها اختصاص میده.
    یا یک نفر از لحاظ تخصصی و حرفه ای بتونه ۸ ساعت خالص رو روی کار تمرکز کنه.
    به شخصه مثل محمد رضای عزیز معتقدم که تنها یک جواب وجود نداره و سبک زندگی برتری وجود نداره، اولویتها و اصول ارزشی ما باعث میشه که سبک های متفاوتی وجود داشته باشند، اما برای شخص خودم برقراری تعادل بین این سه سبد دارای اولویته.

  • محمد فریز گفت:

    محمدرضا جان با اینکه مطلب خیلی خوبی بود اما گام های قبلی برای من اثربخش تر بودند…
    من فکر میکنم سبک زندگی هرکسی ، چکیده ای از تمام عقاید ، باورها ، ارزش ها و اولیت های اون فرده ، و خوندن این مطلب با اینکه برای هرکسی میتونه مفید باشه و نقطه ی آغازی برای توجه بیشتر به خویشتن و اینکه زمانش رو به چه کارهایی میگذرونه ، فکر میکنم تا خود آدم برای بهبود سبک زندگی تلاش نکنه و بهبود سبک زندگی رو طلب نکنه ، انجام این تمرین هم نمیتونه کمکی بهش بکنه ، من هم معمولا تنبلی میکنم و این تمرین هارو انجام نمیدم ، اما توی این دوسالی که باهاتون آشنا شدم ، میتونم بهبود تدریجی سبک زندگیم رو احساس کنم و این حس زیبا رو مدیون شما هستم ، مرا به تنبلی ، مرا به انجام ندادن تمرین ها ببخش و بگذر… دوستت دارم بهترین معلم دنیا…

  • رضا گفت:

    استاد عزیز
    در مطلب بالا نقش زمان و “محدود بودن آن ” در زندگی مان بسیار روشن است . با توجه به محدودیت های زیستی ما انسانها که بیشتر عمر و زمان ما صرف آن می شود . همچون خوردن و خوابیدن و تلاش برای کسب پول برای تامین این نیازها.و غیره
    زمان بسیار بسیار کمی باقی می ماند ، تا ما از آن بهره بگیریم . آیا می شود ما این زمان های صرف شده برای فعالیت های زیستی را کم کنیم؟؟ تا دیگر برای این زمان کم باقیمانده دچار کشمکش خواسته ها نشویم.آیا نمی شود زمان های آزاد را طولانی تر کرد؟

    • رضا جان.
      من قبلاً در مطلبی تحت عنوان “سرشت و سرنوشت: اختیار حداقلی” در این زمینه مطالبی را نوشته‌ام:
      http://www.shabanali.com/ms/?p=5753

      خلاصه‌ی چیزی که می‌فهمم این است که تا کنون با پدیده‌ای به نام “کمبود وقت”، مواجهه‌ی جدی نداشته‌ام و خیلی نمی‌توانم آن را درک کنم.

      قاعدتاً تنها فعالیت‌هایی که ما از آنها ناگزیر هستیم، غذا خوردن و خوابیدن و نیازهای اولیه‌ی غریزی است که در مجموع، در شدید‌ترین حالت، بیش از ۸ ساعت از وقت ما را نمی‌گیرند.

      وقت باقیمانده، بسته به اینکه “در گذشته چه تصمیم ‌هایی گرفته‌ایم” و “امروز، جرات داریم چه تصمیم‌هایی بگیریم”، می‌تواند از چند دقیقه تا ۱۶ ساعت، تغییر کند.

      مشاهدات اولیه‌ی من حاکی از آن است که مازاد فرصت زیادی در کشور ما وجود دارد.
      از جمله اینکه اکثر خانه‌ها تلویزیون دارند و من هر چه فکر می‌کنم، کاربرد این وسیله را متوجه نمی‌شوم و هر جا هم که پرسیده‌ام، کسی پاسخ قانع کننده‌ای به من نداده (من از سال ۷۹ تا امروز، تلویزیون ندارم و تا به حال، متوجه کمبود چنین ابزاری نشده‌ام).

      یا اینکه اکثر مردم کشور، عضو گروه‌های تلگرام و واتس آپ هستند و در شبکه‌های اجتماعی عضو هستند.
      فکر می‌کنم فقط کنار گذاشتن همین دو مورد، می‌تواند حداقل هفت ساعت وقت در هفته آزاد کند که به معنای حدود ۶۰۰ صفحه مطالعه در ماه و بیش از ۷۰۰۰ صفحه مطالعه در سال است.

      تا به حال کسی به من نگفته که “من ۷۰۰۰ صفحه کتاب در سال می‌خوانم اما دلم می‌خواهد مثل تو ۲۰۰۰۰ صفحه در سال بخوانم”. که بخواهیم با هم فکر کنیم و راهکاری پیدا کنیم.
      معمولاً مشکل در حد همین ۳ – ۴ هزار صفحه نخواندن است که مشخصاً نشان می‌دهد که “اراده‌ای برای مطالعه وجود ندارد”.

      اما اگر به آزاد کردن ببیشتر وقت فکر می‌کنیم، طبیعتاً وقت را باید مانند هر منبع دیگری، “خرید”.
      مثلاً من با دکترا نخواندن،‌ چهار پنج سال وقت خریدم که به نظرم صرف نظر کردن از موقعیت برتر اجتماعی در جامعه‌ای که کلاً‌ بالا و پایینش با هم فرقی ندارد می‌ارزیده.

      یا اینکه ممکن است کس دیگری، از تعاملات اجتماعی با “اتلاف کنندگان وقت” صرف نظر کند.
      به نظرم، مهمانی‌های ما،‌ یکی از این نمونه‌هاست. می‌توان سال تا سال، خیلی از دوستان را ندید بی آنکه ذره‌ای از کیفیت زندگی کاسته شود و بخشی از آن وقت ذخیره شده را برای “ارتباط کیفی” با دوستان نزدیک‌تر گذاشت.

      کلاً به نظرم، به هیچ وجه مشکل وقت وجود ندارد و ما در نامگذاری مشکل، اشتباه عمل می‌کنیم.
      مشکل ما، تامین رضایت “همه” است.
      ازدواج می‌کنم چون والدینم “دوست دارند” دامادی من را ببینند!
      بچه دار می‌شوم چون به نظرم کلاً خوب است! یا اینکه باز والدین دوست دارند بچه دار شدن من را ببینند.
      ادامه تحصیل می‌دهم چون فکر می‌کنم مردم انتظار دارند که ادامه تحصیل بدهم و یا اینکه با ادامه تحصیل، “ممکن است” در بین آنها جایگاه بالاتری پیدا کنم.
      آخر هفته به دیدار مادر همسرم می‌روم چون انتظار دارند که بروم.
      اول هفته به دیدار پدر و مادر خودم می‌روم چون آنها را هم باید ببینم.
      وسط هفته یک مهمانی است که اگر نروم خیلی بد است.
      فردا هم تولد فلانی است که “اصلاً دلخور می‌شود و هیچ چاره‌ای وجود ندارد”

      ما برای “خریدن زمان” تلاش نمی‌کنیم. ما برای “خریدن رضایت دیگران” تلاش می‌کنیم و قاعدتاً رضایت دیگران کالایی گران بهاست که جز با الماسی مانند وقت، قابل خریداری نیست.

      اما همچنانکه قبلاً هم گفته‌ام، حتی اگر یک ساعت در روز هم، برای “خودمان” سرمایه گذاری کنیم، نتایجی فراتر از انتظار می‌بینیم و کمتر کسی را دیده‌ام که چند برابر اینها، وقت تلف شده نداشته باشند و آن را به لهو و لعب و لغو، نگذراند.

      پی نوشت نامربوط: شاید بدانی که من چند سال قبل، مدتی سیگار می‌کشیدم. خیلی خوشحالم که این عادت از سرم افتاده. نه به خاطر سلامت و این حرف‌ها. به خاطر همان وقتی که می‌گرفت.
      یک بار یکی از هم‌ کلاسی‌های سابقم به من گفت: می‌دانی هر نخ سیگار، عمر را سه دقیقه کوتاه می‌کند؟
      به او گفتم: دوست گلم که الان داری در دانشگاه، دکترای مکانیک می‌خوانی.
      خواندن تخصصی درس طراحی خودرو در کشوری که هنوز مسئله‌ای مانند شل بسته شدن پیچ خودرو توسط کارگر و تکنیسین، از جمله چالش‌های صنعت خودروی آن است، معادل ۱۲۰۰۰ پاکت سیگار از عمرت کم کرده! به نظرم ترک تحصیل کن و سیگار بکش که برای سلامتی “جسم” تو مفیدتر است و لااقل “سلامت عقل” تو را هم تایید می‌کند!

      • محمد حسین هاشمی گفت:

        محمد رضای عزیز ,تجربه به من ثابت کرده ما مردمانی وقت تلف کن هستیم ,حتی با فرض محال اینکه تلویزیون و گروهای وایبری و تلگرامی را ازشان بگیریم باز به دنبال راه حلی برای تلف کردن وقت هستند.به نظر تو دلیل این مسئله چیست؟اینکه آیا ما ارزش وقت را نمی دانیم؟یا…(http://jamesclear.com/value-of-time)
        به نظر خودم شاید دلیل اصلی این باشه اینکه ندانیم چه طور این خلا رو پر کنیم…
        وگرنه خودم صرفا اگر جای ان مردم بودم ترجیح می دادم تلویزیون ببینم تا اینکه اصلا ندانم چه کنم.

      • سید‌ مهدی گفت:

        سلام محمدرضا، به تازگی با اینجا و متمم آشنا شده ام و متاسفم که اولین کامنت بنده محتوایی در حد سایت ارزشمند شما ندارد. ببخش لطفا. این فرموده شما بنده را امیدوار کرد که شاید کامنت بگذارم کمکم کنید:
        “تا به حال کسی به من نگفته که “من ۷۰۰۰ صفحه کتاب در سال می‌خوانم اما دلم می‌خواهد مثل تو ۲۰۰۰۰ صفحه در سال بخوانم”. که بخواهیم با هم فکر کنیم و راهکاری پیدا کنیم.”
        من چند سال قبل به در کسب و کارم تجربه‌ای با هزینه بالایی کسب کردم که مجبور شدم برای تسویه بدهی بوجود آمده وامی با سند خانه پدری بگیرم و ماهیانه اقساط بالایی میپردازم. از سه ماه اخیر کمتر از یک ساعت تلویزیون دیده ام (همان هم آموزشی بود) فیس بوک و اینستا و .. ندارم. صرفا تلگرامی دارم با شماره ای ناشناس که برای موارد ضروری و مواردی که سریعتر از ایمیل عمل می کند استفاده می شود و چت در آن ندارم (وقت بسیار ناچبزی صرف ان شده).
        فرمودین ۷۰۰۰ صفحه! من روزانه یک ساعت مطالعه دارم و لذت بخش ترین ساعت های روز من است. با دید بلند مدتی که از پزداخت قسط میبینم و وقت محدود برای مطالعه، علی رغم میلم عضو متمم هم نشدم چراکه ترسیدم عضو شوم و وقت نتوانم برایش بگذارم و پولی هم بپردازم و استفاده نبرم، با خودم گفتم وقتی کتاب های زیادی انتخاب کرده ای برای خواندن و تمام نشده و وقت کم داری احتمالا آنجا هم همینطور است. انتظار ندارم معجزه کنی و راهکاری بدهی که بدون بدهی شوم و از صفر شروع کنم اما اگر پیشنهادی برای افزایش وقت مطالعه داشتید منت گذاشته و بفرمایید. (بابت حاشیه و توضیحات عذر می خواهم، حاشیه گویی به نیت آشنایی با شرایطم بود وگرنه وقت شما و دوستان را نمیگرفتم.)

      • رضا گفت:

        وقتی این نوشته ها را میخوانم تردیدم در مورد اینده بیشتر میشود. محمدرضا در نامه به رها چنین نوشته ای: (دوست نداشتم در این مقطع از تاریخ و در این نقطه از جغرافیا، پا بر زمین بگذاری.
        اگر زن بودی، از نخستین روزها، به دور آزادی و انتخابت دیوارهای بلند می کشیدند و
        اگر مرد بودی، «نامردمی» را همچون تنها راه موفقیت و بقا، پیش رویت میگذاشتند.) نمیدانم ولی فکر میکنم این همه حرف هایت نیست. با توجه به نوشته هایتان احساس میکنم شاید اگر در جغرافیا و تاریخ دیگری هم می بودین باز برای رها چنین نامه ای مینوشتین. دارم به این فکر میکنم که همه این چیزهایی که اینجا نوشتید و موضوعات مهمی هم هستند و البته توضیح ها و دلایلشان تا چه اندازه نظر شخصی واقعی شما هستند. اینکه نوشته اید ( ازدواج می‌کنم چون والدینم “دوست دارند” دامادی من را ببینند!
        بچه دار می‌شوم چون به نظرم کلاً خوب است! یا اینکه باز والدین دوست دارند بچه دار شدن من را ببینند.
        ادامه تحصیل می‌دهم چون فکر می‌کنم مردم انتظار دارند که ادامه تحصیل بدهم و یا اینکه با ادامه تحصیل، “ممکن است” در بین آنها جایگاه بالاتری پیدا کنم.
        آخر هفته به دیدار مادر همسرم می‌روم چون انتظار دارند که بروم.
        اول هفته به دیدار پدر و مادر خودم می‌روم چون آنها را هم باید ببینم.) در وبمایندست همه نوشته هایتان در مورد معنای زندگی را خوانده ام ولی هنوز گیج و مرددم. همه زندگی را باید برای آن لحظه مرگ زیست؟ برای پاسخ به خود در لحظه مرگ.

      • مجيد گفت:

        محمدرضاي عزيز در تمام مواردي كه از هدر رفتن وقت گفتي با فرض وظيفه دانستن آنها بوده .اگر من با ديدن والدينم روحيه و انرژي مي گيرم.اگر بازي با فرزندم برايم آرامش و شادي مي آورد ديگر هدر دادن وقت نيست بلكه افزايش اثربخشي و توان وقت باقيمانده است.نگرانم از آنطرف پشت بام نيفتيم

        • محمد جان.
          من بعضی وقت‌ها که بعضی چیزها رو نمی‌نویسم حذف به قرینه‌ی “شناخت مخاطب از من” و “خوانده شدن نوشته‌های قبلی من” است.
          و امروز به این باور رسیده‌ام که از هر ده مورد نقدی که می‌شنوم یا می‌خوانم، ۹ مورد آنها، همان حرفی را که قبلاً خودم گفته‌ام (چون ندیده‌اند یا نخوانده‌اند) به خودم یادآوری می‌کنند!

          توضیحی که تو مطرح کردی را کاملاً قبول دارم. اگر آن را توضیح نداده‌ام به خاطر این است که چند سال پیش در موردش حرف زده بودم و بارها هم در جاهای مختلف (حتی در اینستاگرام!) آن را نوشته بودم که:
          Time enjoyed wasting is not a wasted time
          این جمله را از راسل تا جان لنون به همه نسبت داده‌اند. کلاً سنت ما انسان‌هاست که اگر از جمله‌ای خوشمان می‌آید باید فردی که ما مریدش هستیم یا دوستش داریم، آن جمله را گفته باشد.
          به هر حال، مستقل از گوینده، فقط خواستم بگویم که آنچه را این روزها شما نوشتید، جزو “خاطرات قدیمی” من هم هست.

      • سجاد سلیمانی گفت:

        محمدرضا جان، طی این مدتی که نظرات تو رو می خونم به نظرم میرسه هرجا فـردی با سوالی دیواری میشه جلوت، عصبی میشی، میخوای اثبات کنی، میخوای توضیح بیشتر و بهتری بدی، تشکر میکنی و توضیح کاملتری میـدی و….. من خیلی بهتر ازت یاد میگیرم! یعنی یجورایی دنبال اینم که کسی سوالی پرسیده باشه و دنبال جواب تو هستم 🙂 باور کن گاها از اصل ِ متن هم بیشتر واسه من مفـید بوده و دوزاری(!) من تازه افتـاده
        .
        مثال میزنم: من در مورد تلاش برای صـرف وقت، تلوزیون و رادیو و ماهواره و … رو حذف کردم. حتی خعلی از دوستان تاریخ مصرف گذشته رو هم حذف کردم. مجـردی هم زندگی میکنم و اختیار وقتم دست ِ خودمه.. هیچکس نـشده یهویی زنگ بزنه بگه بیا بریم اونجا و من برم (مگه به ندرت و درصورتی که منم کار داشته باشم) و…. اما بازم احساس می کنم که وقت نـدارم. تازه الان بعد از ماه ها تازه دارم میفهمم که مـدل هرس کردن کارهای زائــد من “کامل” نـبوده و دقت بیشتری لازم بوده تا به “وقتِ دلخواهم” برسم.
        اعتـراف میکنم که با این جوابی که دادی، بهتر از قبل فهمـیدم و امیدوارم چند ماهه دیگه بتونم بهت گزارش بدم که تاثیر این حـرفت چقـدر واسم خوب بوده.
        .
        گاها برخی دوستان لطف می کنند و تو رو وادار می کنند که توضیح بدی و حرف بزنی و واسمون بنویسی، من هم این اواخر اگه دقت کرده باشی دارم واست زحمت تراشی میکنم و توی نظراتم درخواست میدم که بیشتر بنویسی یا اگه وقت نـداری لااقل منابع دیگری رو معـرفی کنی.
        میخوام همینجا اجـازه بگیرم و بگم که اگر گاهی جواب بیربطی می نویسم دوست دارم بیشتر حرف بزنی، توضیح بدی و حتی دلیل بیاری واسه حرفت.
        بخـدا داره زندگیم متحول مـیشه، من که بهت دسترسی نـدارم، دوست دارم بیشتر با نوشتن و “گفتگوهای ممـتد اما غیرآنلاین” باهم صحبت کنیم.

  • محمدحسن بهرامی گفت:

    با سلام،
    نوشتۀ شما حقیقتاً لذت بخش بود و من فکر می کنم از زوایای دیگری زندگی و برنامه را دیده است.
    مثلاً برنامه های تلویزیونی بسیاری اوقات دوست نداری آن را تماشا کنی اما چون اعضای خانواده علاقه دارند تو هم بایستی آن را بنشینی و تماشا کنی مثل همین که هر شب پخش می شود.(بی مزه است و نه سالم و نه مضر شاید خیلی کم مضر)
    مصرف سیگار ( خوشمزه و ناسالم) البته روزی به تعداد فقط یک نخ که بیشتر از پنج سال است که اضافه نشده که روزهای زیادی بدون سیگار بوده ام ( قبل از آن تصمیم داشتم اصلاً مصرف نکنم هر موقع تصمیم می گرفتم ناگهانی بیشتر می شد اما بعد از این تصمیم روزی یک نخ دیگر این مساله قابل کنترل شد و جالب اینجاست تا به حال دو نفر هم مشابه من توانسته اند کنترل و مدیریت کنند.
    صحبت کردن با افراد مختلف که مجبور هستی و مهمانی هایی که دوست ندارم ( بی مزه و سالم)
    سایت متمم و شعبانعلی که واقعاً در سبد مصرفی من قرار دارد (خوشمزه و سالم)
    بعضی موارد پژوهشی اندکی که بایستی مربوط به کارم می شود ( بی مزه و سالم)
    واقعاً با نوشتن این مطلب محتویات ذهنم با این طبقه بندی تکانی خورد
    در آخر آقای محمدرضا جان عزیز اگر امکان دارد چند سایت انگلیسی که خودت خیلی دوست داری و در مورد لایف استایل و یادگیری پرسونال منیژمنت هست معرفی کنی چون یک اخلاق عجیبی دارم اگر سایتی کتابی را شخصی که قبول دارم معرفی کند با دقت بسیار زیاد آن را مطالعه می نمایم. با تشکر

  • علی گفت:

    تو این نوشته به اندازه گیری برخی رفتارها اشاره شد، من هم سالهای گذشته تجربه برنامه ریزی رو داشتم، همیشه آخر سال با خودم میگفتم اصلا نفهمیدم امسال چطور گذشت! چقد زود گذشت! که میخوام سال بعد بهتر زندگی کنم. بیشتر مطالعه کنم، بیشتر زبان بخونم.
    پارسال به خودم گفتم دقیقا بهتر از چی؟ بیشتر از چقدر میخوام مطالعه کنم؟
    من آمار دقیقی از کارهای خودم نداشتم که بخوام بر اساس اون شرایط رو تو سال بعد به سمتی که مد نظرم هست ببرم. پس با خودم تصمیم گرفتم که امسال یه گزارش روزانه که مثلا چی کار کردم و حالم امروز چطور بوده و زمانم رو برای چه فعالیت هایی صرف کردم تهیه کنم. الان که تو ماه ۱۱ ام هستیم، میدونم چقدر مطالعه کردم، چقد مهارت های فنی خودم رو افزایش دادم، چقدر زمان برای ورزش گذاشتم. و البته آخر هر هفته نگاهی به هفته ای که گذشت میکردم. این روند باعث شد خیلی بیشتر روی زندگی خودم کنترل داشته باشم. و حالا اولا میدونم امسال چطور گذشته! و میدونم واقعا تو چه زمینه هایی تونستم یکم بهتر بشم.
    روزهایی هم بوده که هیچی ننوشتم و روزهایی هم بوده که خیلی تکراری گذشته. اما همین که میدونم امسال چطور گذشته خیلی برام لذت بخشه 🙂

    • نازیتا نقیبی گفت:

      سلام من کامنت شما را کپی و جایی برای خودم ذخیره اش کردم تا فردا که یک بار دیگر آن را دقیق بخوانم و مثل شما این گزارش رو تا عید برای خودم بنویسم و تغییرات ناشی از متمم خوانی ام رو بررسی کنم.
      ممنون از راهنمایی خوبتان

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser