پیش نوشت صفر: اگر قبل از این متن، گام اول و گام دوم و گام سوم را مطالعه نکردهاید، پیشنهاد میکنم لطف کنید و ابتدا آنها را مطالعه کنید تا فضای بحث، برای شما شفافتر شود.
پیش نوشت یک: حدود یازده سال پیش بود. از طرف شرکت به عنوان مترجم و کارشناس همراه تیم ایرانی، به یک دورهی آموزشی اعزام شده بودم. چندمین بار بود که در چنان ماموریتهایی شرکت میکردم و رابطهی خوبی با کارشناسان مرکز سرویس در آن شرکت داشتم.
اما این بار یک اتفاق مهم افتاد:
مسئول آموزش تیم ما، آقای شومبرگر، پیرمردی حدوداً شصت ساله بود. کسی که به خاطر تجربهاش در حوزهی مکانیک، رشد و پیشرفت کرده بود و آنقدر که انتظار میرفت از مدارهای الکترونیکی و سیستمهای کنترلر منطقی سررشته نداشت.
از طرفی من عاشق سیستمهای کنترل منطقی بودم. در حدی که معمولاً روزهای آموزش PLC، به جای ترجمه کردن، درس میدادم و مسئول آموزش هم، در کلاس مینشست و استراحت میکرد.
شومبرگر گفت: رضا. یک گروه ژاپنی در اتاق کناری هستند و امروز، نوبت آموزش PLC است. دوست داری بعد از ظهر که گروه شما را به بازدید کارگاهها میبریم، تو به آنها سیستم کنترل منطقی دستگاه را آموزش بدهی؟ اینها زیادی به جزییات گیر میدهند و سوال میپرسند.
ضمناً یک ایرانی در کارگاههای ما هست که میتواند به جای تو، کار ترجمه را برای گروه ایرانی انجام دهد.
با هیجان قبول کردم. کارگاه نیم روزهی ما، یک روز و نیم طول کشید. فردا هم – مثل بسیاری از دورههای آموزشی خارج از کشور که کارشناسان ما مشتاقانه میروند – به بازدیدی تفریحی از شهری در آن نزدیکی میگذشت و عملاً به همراهی من با گروه نیازی نبود. به خاطر همین، در مرکز سرویس ماندم و با ژاپنیها تمرینهای عیب یابی سیستم را انجام دادیم.
هفتهی بعد، در مسیر ایستگاه راه آهن، شومبرگر پاکتی را از داشبورد ماشین در آورد و گفت: رضا. این هم بازخورد اپراتورهای ژاپنی درباره تدریس توست. چون میدانستم که برایت جذاب و مهم است، از آنها خواستم که بازخورد PLC را جداگانه بنویسند تا هم بخوانی و هم یادگاری برای خودت نگه داری.
گفتم: پیتر. میتوانم آنها را نگیرم؟ دوست ندارم آنها را بخوانم یا داشته باشم.
کمی با تعجب پرسید: چرا؟
گفتم: من عاشق درس دادن هستم. دوست دارم همیشه درس بدهم و معلمی کنم. واقعیت این است که اگر اینها از من تعریف کرده باشند، انگیزهام بیشتر از چیزی که الان هست نمیشود و بنابراین، خواندن بازخوردها کمکم نمیکند.
اگر هم ایراد گرفته باشند و انتقاد کرده باشند، ممکن است کمی بی انگیزگی (حتی موقت) در من ایجاد کند که اصلاً دوست ندارم آن را تجربه کنم.
همین که در خاطرهام، تجربهی درس دادن به این تیم باقی میماند، کافی است و ممنونم که این فرصت را برایم فراهم کردی.
گفت: خوب. پس این را بگیر و نگه دار. بعدها بخوان.
پاسخ دادم: ممنون. من صندوقچه ندارم (خودش صندوقچهای از همهی مدارک قدیمی و عکسها و خاطراتش داشت و مدام به آنها ارجاع میداد و در وقتهای استراحت، از آنها خاطره میگفت).
خندیدیم و جدا شدیم.
اصل بحث: اکثر ما، وقتی میتوانیم چیزی را بدانیم، نمیتوانیم از دانستن آن صرف نظر کنیم. الان خیلی از ما، از اینستاگرام و تلگرام استفاده میکنیم.
فرض کنید دو قابلیت جدید دراین نرم افزارها اضافه شود:
قابلیت اول در اینستاگرام: در جایی از پروفایل، به شما نشان دهند که چند نفر (یا چه کسانی) در ۲۴ ساعت اخیر، به صفحهی شما سر زدهاند، اما هیچ عکس و مطلبی را لایک نکردهاند.
قابلیت دوم در تلگرام: چه کسانی، در طول یک روز گذشته، آرشیو گفتگوهای گذشتهی خودشان را با شما، مرور کردهاند.
به نظر شما، از فردا صبح، چند میلیون نفر ساعت از وقت ملت شریف ایران، صرف سر زدن به این دو گزینه و مرور اطلاعات آنها خواهد شد؟
ما تا امروز، این قابلیتها را در اختیار نداشتهایم و مشکلی هم نداشتیم و همه چیز به خوبی پیش میرفت. اما حالا که فرصتی هست که چیزی را بدانیم حیف است آن را ندانیم! به هر حال، اطلاعات ارزشمندی است و میتواند مفید باشد.
برای این رفتار و رفتارهای مشابه با آن، میتوان توضیحات و توجیهات زیادی ارائه کرد که من الان قصد ندارم وقت شما را با فهرست کردن آنها بگیرم. اما توجه به یک مورد از این انگیزهها، میتواند برای ما مفید و آموزنده باشد:
افزایش تسلط و کنترل ما بر محیط
بسیاری از ما، تمایل داریم که تسلط بیشتری بر دنیا و محیط اطراف خود داشته باشیم. این میل به تسلط به عنوان انگیزهای قدرتمند، بر روی بسیاری از رفتارها و تصمیمهای ما تاثیر میگذارد.
به همین علت، کم نیستند مدیرانی که اگر این امکان را داشته باشند که صفحه نمایش کامپیوتر همکاران خود را با استفاده از نرم افزارهای خاص، ببینند، از چنین امکانی استقبال میکنند. یا بسیاری از مدیران، نمایشگرهای بزرگی را در اتاق خود نصب میکنند و تصاویر ویدئویی بخشهای مختلف شرکت را در آن مشاهده میکنند. خیلی از این افراد، حتی در حضور مهمانان نیز، این نمایشگرها را روشن نگه میدارند و با لذت و غرور به آنها نگاه میکنند.
مثالهایی از این جنس کم نیستند. احساس تسلط بر محیط لذت زیادی دارد که اکثر ما، به شکلی آن را تجربه کردهایم. به هر حال، فکر میکنم قبول داشته باشید که ایستادن بر قلهی کوه و نظاره کردن بر کوهپایه، جذابتر از ایستادن در کوهپایه و خیره شدن به قلهی کوه است!
اگر این مفروضات من را بپذیرید، میتوانیم فرض کنیم که یکی از علتهای اینکه ابهام برای ما دوست داشتنی نیست، این است که ابهام این پیام را برایمان دارد که: تو آن قدرها هم که فکر میکنی، بر محیط خود و زندگی خود و دنیای خودت تسلط نداری.
اگر هم مفروضات من برایتان چندان پذیرفتی به نظر نمیرسد، میتوانید در مورد مفهوم Intolerance of Uncertainty در گوگل جستجو کنید و مطالعاتی که در زمینهی سنجش و اندازه گیری آن انجام شده و پرسشنامه IUS و چیزهای دیگر را بخوانید، امیدوارم بعد از آن، مفروضات من را بپذیرید 😉
به هر حال، نداشتن کنترل بر محیط و پیش بینی ناپذیر بودن آینده، برای بسیاری از ما، تجربهی شیرینی نیست. برنامه ریزی، زمانی این ادعا را داشت که میتواند این تسلط بر آینده را بیشتر کند و به دلیل همین ادعا (که در عمل هم اثبات شد) ارج و قرب زیادی یافته بود و سالها بر تخت سلطنت، تکیه زده بود.
این روزها – مانند بسیاری از دیدگاههای سنتی که به تدریج بازنشسته میشوند – برنامه ریزی هم، باید بپذیرد که در مقایسه با وقت و انرژی که از ما میگیرد، نمیتواند برای ما، کنترل چندان زیادی بر روی حال و آینده، ایجاد کند. مگر آنکه نامش را حفظ کند، اما بپذیرد که روح و جانش دچار تحولی بنیادین شود و تعریفی دیگر و هویتی دیگر و روشهایی دیگر و مصداقهایی دیگر برای آن بیابیم.
در این میان ما چه باید بکنیم؟ ما چگونه برای یک زندگی بهتر و تجربیات شیرینتر و عمیقتر در دنیا، برای تجربهی موفقیت (نماد بیرونی پیروزی) و رضایت (نشانهی درونی پیروزی)، تلاش کنیم؟
شاید یکی از مهمترین باورهایی که باید به تدریج در #مدل ذهنی خود تعبیه کنیم این است که:
موفقیت و رضایت، الزاماً حاصل کنترل بیشتر بر یک محیط نیستند. بلکه حاصل انتخابهای بهتر در آن محیط هستند.
دقیقاً نمیدانم و هر چه فکر میکنم نمیفهمم که چه شد که خیلی از ما به این باور رسیدیم که موفقیت و رضایت، دستاورد تسلط بر محیط و تسخیر محیط است.
حتی اگر هم فرض کنیم که انسانهای برنده و پیروز، تسلط بیشتری بر محیط و زندگی خود پیدا میکنند، باز هم این بازی را نمیتوان به شکل وارونه انجام داد.
ابهام، بخش جدایی ناپذیر زندگی است و اگر دقیقتر بگوییم، خود زندگی است.
به جز مردگان، تنها کسی که ابهام را تجربه نمیکند، کسی است که در زندان به حبس ابد محکوم است. او غذای هر روز و برنامه هر روزش را میداند و دنیایش به اتاقی کوچک محدود شده و تنها چیزی که در مورد آینده نمیداند، زمان مرگ است که آن هم مهم نیست. چه آنکه او، از هم اکنون مرده است و در جایی کمی بزرگتر از یک گور، حبس شده است.
اگر بارقهای از زندگی هم در او هست، امید به ابهام در آینده است و اینکه شاید چیزی خارج از انتظار روی دهد و او از این حبس، رهایی یابد.
البته احتمالاً در اینکه به هر حال ابهام در زندگی وجود دارد و نمیتوان آن را حذف کرد، همهی ما هم عقیده هستیم. اما چیزی که من میخواهم بر آن تاکید کنم، یک گام بیشتر است:
هدف ما در زندگی، کاهش این ابهامها نیست. بلکه یادگرفتن هنر زندگی در این ابهام هاست.
این زمین مه آلودی که بر روی آن راه میرویم، هیچ نقطهای ندارد که به مه، آلوده نباشد. گذر زمان هم قرار نیست این مه را فروبنشاند.
آنها که در مسیر یادگیری و علم آموزی حرکت میکنند، همگی گواهی میدهند که دانستن بیشتر، فقط حجم نادانستهها را بزرگتر میکند و کسی که امروز یک سوال را حل میکند، امشب با ده سوال بزرگتر میخوابد.
همین مسئله، در مورد زندگی سازمانی هم مصداق دارد. با کمی اغماض و بی دقتی میتوان گفت که غیرمبهم ترین زندگی را در یک شرکت، پایینترین ردهی آن مجموعه دارد و بیشترین ابهام، مربوط به مدیران ارشد خواهد بود.
به همین دلیل، شاید بد نباشد به این گزارهی پیشنهادی من فکر کنیم که:
هنر ما، فرار از ابهام یا حتی توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است. ابهام، درست مثل هوایی که تنفس میکنیم، اطراف ما را گرفته است. هدف ما نه کاهش ابهام و نه افزایش ابهام و نه اندازه گیری ابهام است. هدف ما تجربهی بهتر از زندگی است که میتواند کاملاً مستقل از میزان ابهام موجود در زندگی باشد.
فقط ممکن است از من بپرسید: دیوانه! اگر ابهام مهم نیست و کم و زیاد آن هم فرق نمیکند، چرا الان چهار گام از این سی گام خودت را به بحث در مورد آن اختصاص دادهای و ما را سر کار گذاشتهای؟
حق با شماست. اما این کار من علتی دارد: اگر نیاموزیم که ابهام را دوست داشته باشیم و از تنفس در هوای ابهام لذت نبریم، بخش عمدهی زندگی ما به یکی از دو شکل زیر خواهد گذشت:
- توقف – در این حالت میگویم: بگذار کمی بیشتر منتظر بمانم و ببینم چه میشود! فعلاً که هنوز دانشگاه نرفتهام و تکلیف آیندهام معلوم نیست. فعلاً که هنوز دانشگاه تمام نشده و نمیدانم کار پیدا میکنم یا نه. فعلاً که نمیدانم شریک زندگیام را کی و کجا پیدا خواهم کرد یا اصلاً قصد ساختن زندگی مشترک دارم یا نه. فعلاً که نمیدانم میخواهم در این شرکت بمانم یا نه. فعلاً که نمیدانم قرار است در ایران بمانم یا مهاجرت کنم. فعلاً که بحث برجام است. بحث فرجام را به زمان دیگری بگذاریم. همهی انسانهای فعلاً نمیدانمها در کنار جادهی زندگی میمانند و فعلاً میدانمها از کنار آنها عبور میکنند و میروند.
- انتخاب گزینههایی که کنترل را افزایش و ابهام را کاهش میدهد – بسیاری از انتخابهای زندگی ما، به جای اینکه در راستای موفقیت و رضایت باشد، در راستای کاهش ابهام است. آن هم معمولاً از طریق گزینههای اشتباه. مثلاً فکر میکنم کسی که کارشناسی ارشد میخواند، در مقایسه با کسی که کارشناسی خوانده، ابهام کمتری در آیندهاش وجود دارد. انتخاب شغلم را هم بر اساس کاهش ابهام در آینده انجام میدهم. همینطور در رابطهی عاطفی هم، به دنبال کنترل بیشتر طرف مقابل هستم، چون فکر میکنم نقاط ابهام رابطه و زندگیام کمتر میشود.
اینجا کسی را لازم داریم که با نگاه مهندسی فریاد بزند: دوست عزیز من. اصلاً هدف معادلهی زندگی، بهینه کردن متغیر ابهام نیست. ابهام، حتی جزو شرایط مرزی این معادلهی دیفرانسیل پیچیده هم نیست. اصلاً ابهام هیچ چیز نیست. ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!
پی نوشت ۱: اکثر ما، جملهی معروف رینولد نیبور را شنیدهایم که حدود یک قرن و نیم پیش نوشت: پروردگارا. به من این متانت را عطا کن که چیزهایی را که نمیتوانم تغییر دهم، بپذیرم. به من انگیزهای عطا کن تا چیزهایی را که میتوانم تغییر دهم، بهبود بخشم و شعور و شناختی عطا کن، تا فرق این دو را بفهمم و بتوانم آنها را از هم تفکیک کنم!
ما این جمله را نقل میکنیم، اما کمتر حوصله میکنیم به تبعات و حاشیههایش (که بخش بسیار کوچکی از آن را در این چند سطر گفتم، فکر کنیم. یاد ماجرای هنر خواندن جملات کوتاه، بخیر!)
پی نوشت ۲: اگر حوصله داشتید بحث میکرواکشنها در متمم را مرور کنید و اینجا، میکرواکشنهایی برای آشتی با ابهام و تحمل بیشتر ابهام بنویسید و پیشنهاد بدهید. من هم دراولین فرصت، مواردی را در پایین همین بحث مینویسم.
دوباره بحث تکراری برنامه ریزی مطرح شده است. اما به نظرم این دفعه، متفاوت با دیگر بارها می باشد. تفاوت این دفعه به خاطر تفاوت دیدگاه یک نفر می باشد. ولی این دلیل کاملی نیست. شاید شرط لازم باشد ولی کافی نیست.
بار ها دیده ایم آدم هایی که با صدای بلند گفته اند حرف جدیدی دارند ولی پس از مدتی،رنگ حرفشان می رود و ما تازه شباهتش رو می بینم(مثال: کلاه برداری هایی که ممکن است هر روزه ببینید). من این فرد را تا اکنون از نزدیک ندیده ام، با او صحبت نکرده و فقط چند باری توسط فایل صوتی، صدایش را شنیده ام. اما از او تا به حال زیاد خوانده ام. اگر فرض کنیم کار معلم به خود آوردن دانش آموز باشد، تا کنون یکی از بهترین معلم های من بوده است. این چند خط را گفتم تا بگویم این بار دلیل کافی وجود دارد.
به نظرم اکنون که این معلم حاضر شده برای دانش آموز هایی که تا حالا ندیده است، ۳۰ قدم بردارد. حداقل کار دانش آموزان این هست که در این راه، او را همراهی کنند. هرچند از وسط راه، همراه شده باشند. من هم تصمیم گرفتم به شیوه خودم همراه باشم.
من تعداد بی شماری تصمیم به برنامه ریزی گرفتم و تنها به یک مورد می توانم افتخار کنم. بیشتر تلاش های من به خارج از ۲ روز تجاوز نکرده است ولی تنها یکی نزدیک به ۳۲ هفته طول کشید. از این تلاش بیشتر یادم هست، چون بیشتر از قبلی ها نوشته شده است. هدف من در این تلاش، گذاشتن حداقل وقت برای کارهایی بود که از آن ها لذت می بردم. هر هفته جدولی داشت و من ساعات رو در آن یادداشت می کردم. آخر هر هفته ام چند خطی در باره اون هفته می نوشتم. یکی از لذت هاش برای من، همین چند خط بود. زیرا هر از چند گاهی جملات خوبی می شد. مثلا من جایی به عنوان فلسفه این برنامه نوشتم :
“(هفته پنجم)(فلسفه) نکته بعدی درباره جدی تر شدن هست و فلسفه این برنامه. خیلی ها برنامه ریزی می کنند تا به کار های جدیتر شان برسند و تفریحاتشون کم تر بشه و خوب این چیزی خوبی هست اما فعلا من بهش احتاجی ندارم و امیدوارم هم بهش احتیاج پیدا نکنم. دلیل من از ایجاد این جدول ها این هست که به کار های که دوست دارم انجام بدم، برسم و وقتم رو الکی را اصراف نکنم. قطعا کتاب خواندن و سریال دیدن کار مهمی( مثل کار های خفن دیگران) نیستند، اما برای من جالب بود که چرا من تویه هفته به کار های دانشگاه نمی رسم و حتی کتاب هام رو هم نمی خونم. پس من این وقت کوفتی رو کجا دارم دور میریزم. فلسفه این جدول اینه که من وقتم رو بی فایده خرج نکنم.”
الان که به این تلاش فکر می کنم، از ادامه ندادنش ناراحت می شوم. فکر می کردم که بازه زمانی هفته کم می باشد و در تلاش بعد سعی کردم این بازه را به یک ماه گسترش بدم تا استرس کمتری در هفته داشته باشم. اما در عمل باعث شد که در تکاپوی روزمرگی برنامه رو فراموش کنم و الان ۲ ماهی هست که دیگر پایبند به این برنامه نیستم.
غیر از مواردی که گفتم، تلاش های دیگر شکست محض بودند. همین باعث می شود که من عصبی بشوم. چند روزی هست که امتحان های پایان ترم تمام شده و من در تعطیلی بین ۲ترم هستم. برای این زمان ایده هایی زیادی داشتم. کار هایی را می خواستم شروع کنم که مطعمنا از آن ها لذت می برم ولی در این ۳-۴ روز هیچ انجام نداده ام. فقط روز را شب کرده ام. این روند هست که من را عصبی می کند. من این روند را از زمانی که هدف داشته ام و آن را بیاد دارم(دوم دبیرستان)، در حال تجربه آن هستم. امروز هم نمره یک درس را که رویه ۱۷ آن حساب کرده بودم، دیدم، ۶ شدم. این هم دلیل دیگر بر ناراحتی من شد و من از ایده که برای امروز داشتم باز موندم. وقتی دیدم که در قدم چهارم هم هنوز هیچ راه حلی ارایه نشده است از امروز به کل نا امید شدم. از ابهام حرف زدید. فکر کنم منظور شما همین ماجرا ها باشد.
این ساعت ها در زندگی من بار ها تکرار شده اند و من بار ها در تغییر این روند شکست خورده ام. حال که تصمیم به یپمودن این راه گرفته ام، برای پایبند کردن بیشتر خودم، تصمیم گرفتم در هر قدم از کار ها و اتفاقاتی که برایم افتاده بنویسم. هم شاید برای دیگران نکته خوبی داشت(هرچند بعید می دانم)، هم این تلاش من نوشته می شود تا رنگ و بوی واقعیت بگیرد.
برای میکرواکنش هم به نظرم وقتی با مفهوم ابهام آشنا شدیم، انجام دادن هر کاری به پذیرش بیشتر ابهام کمک می کند.(چیزی شبیه به مرگ) توصیه من این هست کاری انجام بدهید که احتیاج به تمرکز دارد. برای من کتاب خوندن می باشد. می توان ۱ ساعت کتاب خواند.
امیدوارم من هم تا قدم ۳۰ ام با بحث باشم، چون در اون صورت تازه ممکن است، تغییری کنم. اگر یک تجربه از تمام شکست های قبلی ام در برنامه ریزی برایم مانده باشد این هست که تغییر یک شروع نیست بلکه یک مسیر هست.
پ.ن۱:ما در هوش مصنوعی بحثی به نام جست و جوی محلی داریم. در این حالت ما فرض می کنیم عامل(انسان) نمی تواند در فضای مسعله(زندگی) جست و جو کند و بعضی حالت ها پیش بینی کند، ما فرض می کنیم عامل در هر مرحله فقط به یک همسایه از حالت فعلی می تواند برود(دیدن جلوی پا). انتخواب همسایه بر اساس تابع سنجش(تجربه + حرف های دیگران) می باشد. احتمالا در نگاه کلی زندگی هم یک جست و جوی محلی می باشد. (تلاش کردم نوشته شما را به زبان رشته خودم بگویم. شاید برای دوستانی این تناظر جالب باشد، و حتی برای جالب تر شدن آن می توانند به مفهوم بهینه محلی در این نگاشت فکر کنند.)
پ.ن۲: برای خودم آرزو می کنم تا قدم ۳۰ ام با بحث بمونم :).
دوست عزیز سروش
با یاداشت شما لازم دیدم که یکبار دیگر مروری بر کل این مطالب چند جلسه گذشته داشته باشم ،شاید درک کنم از کجا شما به این نتیجه رسیده اید ؟ خواهشمند است یک بار دیگر با حوصله از اول مطالب را مروری داشته باشید و یک مقداری خلاصه تر بنویسید .
سلام
در سراسر زندگی همیشه ابهام وجود داره و شاید نشه ابهام رو از بین برد اما انسان می تونه در برخی موارد ابهام رو کمتر کنه چون اگه ما درباره ابهام هیچ کاری نتونیم انجام بدیم زندگی و تلاشمون بی معنی میشه همون طوری که اگه همه زندگی قطعیت باشه باز هم بی معنی میشه شاید ما باید درباره چیزی که می خوایم باشیم یا جایی که می خوایم برسیم در درونمون به قطعیت برسیم تا از ابهام نترسیم و تلاش کنیم.
سلام بر سارا عزیز
“هنر ما، فرار از ابهام یا حتی توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است. ابهام، درست مثل هوایی که تنفس میکنیم، اطراف ما را گرفته است. هدف ما نه کاهش ابهام و نه افزایش ابهام و نه اندازه گیری ابهام است. هدف ما تجربهی بهتر از زندگی است که میتواند کاملاً مستقل از میزان ابهام موجود در زندگی باشد.”
مروری مجدد شاید به همه دوستان کمک کند که با یادداشتهای جدید در درک مطلب و انتقال منظور نویسنده به دیگران همراهی کنیم .
سلام و تشکر
میکرو اکشن :
۱-مراقبه
۲-تمرین تمرکز
اگه بتونیم هسته و درون قوی تری داشته باشیم, شاید رودر رو شدن با ابهام و در مرحله بعدی آشتی با ابهام راحت تر باشه. درست مثل سیستمی که در مراحل اولیه میتونه اثرات عوامل خارجی را تحمل کنه یا به خروجی بهتری تبدیل کنه و تو مراحل بعد خودش هم جزو ابهام موجود در محیط میشه و گوشه هاش توی محیط فرو میره.
فکر میکنم توجه و تمرکز باعث میشه سرعت درک ما از ابهام بطور فزاینده بالا بره و در نتیجه سریع تر بتونیم تصمیم بگیریم.
ولی هنوز نمیتونم بفهمم نخ تسبیحی که این تصمیمات را بهم وصل میکنه چی میتونه باشه؟
سلام
دو مطلب در متمم در ارتباط با ابهام خواندم که به نظر با آشتی با ابهام و تحمل بیشتر آن در ارتباط هست.
– از سری مهارت های ارتباطی “درس آسیب پذیری ” ، یکی از سخنرانی های ted از برنه براون که نگاهی متفاوت به “آسیب پذیری “هست را آورده که یک نوع نگاه به ارتباط و ابهام در زندگی هست. در آن از ارتباط و تلاش انسان ها برای آن، لذت واقعی زندگی پس از قبول آسیب پذیری، پذیرش ابهام موجود در زندگی و نگاه قطعیت گریز می گوید.
به نقل از متمم: ” داستان «ارتباط» و تلاش انسانها برای ایجاد یک ارتباط محکم و پایدار ادامه پیدا میکند. اینکه انسانها در رابطههای خود، در تصمیمها و برنامهریزیهای خود، همه جا و همه جا،به دنبال تکیهگاه و جایگاهی محکم و قطعی میگردند.
اما نتیجه جالب تحقیقات براون، از آنجا آغاز میشود که لذت واقعی زندگی، پس از قبول کردن «آسیب پذیری» شکل میگیرد. لحظهای که وارد یک رابطه میشوند بدون اینکه بدانند این رابطه سرانجامی خواهد داشت یا نه. لحظهای که یکی از اسرار خود را با دیگری در میان میگذارند بی آنکه بدانند در آینده از آن چه استفادهای خواهد شد. لحظهای که «ابهام موجود در زندگی» را میپذیرند و تلاش نمیکنند «تلخی ابهام» را با «شیرینی قطعیت» جایگزین کنند.
انسانها در جستجوی ارتباط هستند. اما نه ارتباطی از جنس زنجیر. سخت و صلب. ارتباطی که همیشه نمک «آسیب پذیری» هم به آن طعم بدهد…”http://motamem.org/?p=3948
– یک فایل پی دی اف هم درباره شایعه در شبکه های اجتماعی دیدم که می گوید یکی از انگیزه های انسان ها از شایعه پراکنی کاهش ابهام است. عموما انسان ها در تحمل ابهام چندان قوی نیستند. هر کس به شیوه ه ای می کوشد ابهام محیط خود را کاهش دهد بنابراین زمانی که با یک شایعه مواجه می شوند ترجیح می دهند با پذیرش آن ابهام محیطی خود را کمتر کنند. همچنین با نقل آن – به خیال خودشان – به دیگران هم کمک کنند که ابهام خود را کاهش دهند.”http://motamem.org/?p=12289
لحظه هایتان مهنا
با درود
تشکر به خاطر مطالب و افکاری که با ما در میان میزارید. بنده فکر می کنم دلیل تمایل به دانستن همه چیز در مواردی می تواند داشتن یک ذهن ایده ال گرا باشد. این مساله برای خود من هم نیز اتفاق می افتد… گاهی نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم، پای نوشته های شما می نشینم و در مورد برنامه ریزی مطالعه می کنم اما از کلی از صفحات دیگر سر در می اورم. شاید این مطلبی که می گویم ربطی به تفکر گوسفندی داشته باشد یا نداشته باشد اما… من فکر می کنم یکسری انسان ها به دلیل داشتن ذهن ایده ال ، در مورد یادگیری انقدر وسواسی عمل می کنند که در اخر میبینند که از جای دیگری سر در اورده اند.
به نظر من یکی از روش های حل این مساله این است که وقتی در مورد یک مساله مطالعه می کنیم ،برای بار اول سعی کنیم که بر این وسواس غلبه کنیم و با چشیدن لذت داشتن دانش عمیق در یک زمینه محدود (البته اگر نیاز باشد، که البته هر ذهن ایده الی با یا بدون دلیل ،دانش عمیق را ضرروری می داند) می توانند کم کم خود را تحت کنترل در بیاورند.
باز هم به خاطر مطالبی که قرار می دهید هزاران بار ممنون..
فکر می کنم ابهام به جای ترس ,هیجان و تجربه های جدید را به همراه دارد اینکه تمام رویدادهای آینده و جواب همه ی سوالاتی رو که برامون پیش میاد رو بدونیم طی کردن مسیر جذابیت خاصی نخواهد داشت .شاید لذت زندگی در ندونستن همین آینده پیش رو باشه هیچکدام از ما پیشگو نیستیم ولی می توانیم آینده را در بدترین و بهترین حالات ممکن که قراره برامون پیش بیاد پیشبینی کنیم .
پی نوشت نا مربوط :یاد این داستان افتادم روزی یکی از دانشجویان انیشتین پس از اتمام امتحان پیش اون میاد و میگه استاد “استاد سوالات این ترم دقیقا مثل سوالات ترم پیش بود “انیشتین با نشانه ی تایید سر خود را تکان می دهد و می گوید بله البته که همه ی سوالات همون سوالا بودن ولی جواب همه ی سوالات با ترم قبل فرق می کرد.
زندگی در شرایط مبهم شاید یعنی اینکه برای سوالاتی معلوم در هر بازه ی زمانی جواب متفاوتی رو خواهیم داشت
محمدرضای عزیز چند روز پیش این عبارت رو برای خودم نوشته بودم.گفتم اینجا برات بیارمش.
زندگی با ابهام آغاز می شود.آنگاه که پدر و مادر نمی دانند تو،پسری یا دختر.
زندگی با ابهام ادامه پیدا می کند.آنگاه که کسی نمی داند زنده و سلامت پا به این اقلیم خواهی گذاشت یا نه.
زندگی با ابهام معنا پیدا می کند.آنگاه که در تمام مسیر پیش رو،اطلاعی از آینده و اتفاقات آن نداری.از اینکه با چه کسانی دیدار خواهی کرد یا کجای این زندگی خط پایان هایی را که گه گاه در مسیرت قرار می دهند را خواهی شکست،یا که تسلیمشان خواهی شد.کسی نمی داند.
اما من خوب می دانم که میشود از مواجهه با این ابهامات لذت برد.
محمد رضای گرامی،
من الان بیش از یک سالی هست که با شما و با فعالیتهای شما آشنا شدم و واقعاً ازاینکه با شما و چنین مجموعه ای آشنا شدم بسیار خوشحالم، حرفهای شمامثل بعضی از آهنگ هایی است که حرفایی به آدم می زنه که مدتهاست که درونت بوده و نمی تونستی بگی، تو این حرفای درونی خیلی از ماهارو با کلمات و جملات بسیار زیبا می گی، خیلی از این حرفا، خیلی از این ابهامات، خیلی از این نیازها، خیلی از این ناشناخته هارو خیلی از ماها درونمون همیشه زمزمه می کونیم اما شما با نوع گفتارتون ایناهرو مجسم می کنی، بهش شکل می دی، به این ناگفته های درونی ما هویت و شخصیت میدی و شاید به خاطر همینه که همیشه با خوندن نوشته هات آدم مات و مبهوت می مونه، خیلی وقتا جنس حرفاتون از جنس حرفایی که دکتر شریعتی تو کتاب گفتگوهای تنهاییش زده، من فکر می کنم از این بعد و از این منظر نگاه کردن به حرفاتون خیلی لذت بخشه، خیلی آدمو به فکر وا می داره و خیلی راه گشاست، اگه به حرفای شما به شکل موضوعی نگاه کنی بسیار مثبت، راهگشا و خیلی وقتا نیاز به تمرکز و دوباره فکر کردن و به فکر فروبردن هر یک از ماها نسبت به کارهامون، انتخابهامون، تصمیمگیریهامون و رفتارهامون داره، اما واقیعتش یک مشکل و یک ابهامی که ما در کل حرفای شما و برنامه شما دارم و هنوز چیز خاصیو کشف نکردم، یافتن جهان بینی کلی شما در قبال دنیاست، شما خیلی از افکار، تئوریها و مدلهایی که به انواع یک مدل و راه حل مناسب جهت برخورد با مسائل و شرایط مختلف زندگی ما داریم، اکثر اوقات زیر سوال می بری و انتقاد می کنی و آدم احساس می کنه خیلی از ارزیابی ها و ارزشهایی که بر اساس اونها حساب کتاب می کرده و رفتارهاشو و برخورداشو و واکنش هاشو تنظیم می کرده دیگه مناسب نیست، و چیز جایگزینی هم ارائه نمی شه؟ و خیلی وقتا ، سوالی که بعد از برخی از نوشته های شما برام پیش می یاد اینه که حالا که این جور نگاه کردن به مسائل مناسب نیست، پس روش جایگزین چی هست؟ به هر حال منظورم اینه که عمدتاً حرفای شما از نوع انتقاد هست
سلااام، باز هم متشکر از این حرکت دلخواه ۳۰ گام با متمم 🙂
تمام بحث ها کاملا برام پذیرفته شده ست. ولی مثال هایی که زدین اصلا ذهن من را به این سمت نبرد که در انتها میخواییم به این نتیجه برسیم که با ابهام آشتی کنیم.
شاید شما اگه نقد ژاپنی ها را قبول نکردین، منظورتون این بوده که ابهام را بپذیرین، ولی من اگه نقد نپذیرم منظورم این نیست که ابهام را در آغوش بکشم یا اینکه در حال کنترل میلم به تسلط بر محیط اطراف هستم، من به این خاطر نمیخوام نقد بشنوم چرا که این قضیه برای من ترسناک و چه بسا شرمناک:| هست.
یا کسی که وقتش را به اون قابلیت های اضافه شده به تلگرام اختصاص میده، نمیخواد تسلطش بر محیط اطراف بیشتر بشه، یا حتی نمی خواد ابهام زدایی کنه، بلکه توی اون اطلاعات دنبال نشونه های مثبت و دلگرم کننده ست، دنبال توجه یا حس اینکه من هم مهم هستم!
به نظر من، شاید اگه به جای تسلط بر محیط اطراف بریم سراغ تسلط بر ذهن خودمون (mind mastering)، یعنی یه جورایی زاویه دیدمون را نسبت به قضیه عوض کنیم، دیگه میکرو اکشنی برای آشتی کردن و تحمل ابهام محیط نیاز نداشته باشیم. ابهام محیط هست، به قول شما، مثل هوایی که تنفس میکنیم، و خیلی چیزای دیگه هم هستن، ولی ما آگاهانه انتخاب بکنیم که دنبال تسلط بر ذهنمون باشیم، و این تسلط بر ذهن، فکر میکنم کاملا در دست خودمون هست.
حتي اگر به جناب ابهام، دست دوستي بدهيم، از اون دوستهاييه كه مدام ته ته ته دل آدمو خالي ميكنه…
جوري كه آروم آروم، حس و حال همه چيزو ازت بگيره… (مرگ تدريجي روياهات…)
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
سلام و تشکر خیلی ویژه بابت این نوشته های فوقالعاده خوب و کلیدی.
یکی از میکرواکشن های اولیه شاید خوبه تمرین در تقلیل میزان کنجکاوی در امور دیگران و مسایلی که مستقیم و جدی به خود ما مربوط نیستند، باشه. دخالت در امور نامربوط رو کم کنیم تا تدریجا به این نکته سازگار بشیم که شرایطی هم هست که در امور کاملا مربوط به خود نیز دخالت نخواهیم داشت.
دوم: هرلحظه که حس یا برخورد منفی در ارتباط ما با دیگری پیش میاد از بحث یا مرور زیاد در ذهن خود اجتناب کنیم. اگر روزانه یک مورد چالش انگیز رو کنار بگذاریم ذهنتا حدی به عدم کنجکاوی یا پرهیز از تحلیل زیاد سازگار و توان ما در تحمل ندانستن زیاد میشه.
راه دیگر این میتونه باشه: در برخورد با مسایل قبول کنیم شرایط مختلفی دخالت دارند به این ترتیب تمایل به کشف یک مورد و اعلام پیروزمندانه ی اون بعنوان تنها علت مساله و شفاف سازیهای خیالی کمتر میشه. موثر نبودن تنها یک علت در مسایل رو هرروز بخود یادآوری کنیم.
صبر واقعی تحمل مناسب ابهام هست. تمرین حفظ خونسردی در اتفاقات ناملایم خارج از اراده میتونه یکی از راهها باشه. کوتاه آمدن از مسایلی مثل تکبر و غرور نابجا در کمک به تحمل مسایل خارج از اراده کمک کننده هست. برای این مهارت، اول روزانه در ذهن خود مرور کنیم که کسی اونقدر فرصت نداره که بیکار فقط به قضاوت من نشسته باشه. پس واقعا لازم نیست به همه پاسخگو باشم. اگر هم اوضاع خوب پیش نره لزوما فاجعهای نخواهد بود. همچنین تذکر ذهن خود به انکه چند میلیارد نفر مانند من در دنیایی زندگی میکنند که واقعا تضمینی بر کسب نتایج دلخواه ندارند. همچنین نمیتوانند بگویند که نابود شدنشان امری قطعی ست.
مطلب میکرواکشن ها رو خوندم.
اولین چیزی که به ذهنم اومد بعنوان پیشنهادی برای تمرین پذیرش ابهام، مدل سفر رفتن رایج بین ماست که فکر میکنم عده زیادی این عادت رو دارن و اونم اینه که از اول تا آخر سفر رو پیش بینی میکنیم و طبق پیش بینی هامون وسیله بر میداریم و ساک می بندیم. برای تمرین میشه با یک کوله پشتی که فقط کمی لوازم شخصی توی اون هست به سفر رفت و توی مسیر برای هر مرحله ، همونجا تصمیم گرفت و بجای تمرکز روی آینده سفر در زمانی که هستیم حاضر باشیم. میشه یه سفر کوتاه یک روزه یا دو روزه باشه بعنوان مثال.
سلام محمد رضا جان
این دفعه که ببینمت دوست دارم یک ماچ آبدار ازت بگیرم!
معمولا خواندن بیش از ۷۰ درصد از نوشته هات برایم لذت بخش بوده است.
خدا حفظت کنه برای ما و این مردم.
موفق باشی
بعد از خوندن این متن و سه بخش قبلی ( که بنابه دلایلی امکان کامنت گذاشتن روی اونها فراهم نشد برام) دنبال مصادیق هر کدوم توی زندگی خودم بود. این متن آخر حال مزخرفی بهم داد نه از این جهت که قبولش نداشتم یا اشتباه اومده باشه بنظرم، بلکه از اون بابت که انگار یه آینه جلوی روی تصمیم گیری ها و برنامه ریزی های من قرار داده و من چیزی که توی آینه می بینم نه تنها چشمگیر نیست ، بلکه عادی و نرمال ( با مفهوم پردازی به معنای پذیرش ابهام) هم نیست. اصلا هیچی نیست. مصادیق این سلطه جویی روی شرایط و محیط و آدمها اونقدر توی زندگی من زیاده که فکر کنم اگه حتی بقیه مطالب مرتبط با این موضوع رو اصلا نخونم و بچسبم به همین یکی، حال خودم و زندگیم خیلی بهتر بشه. حس بدی دارم که نمی تونم با سرعت گفتن تو، محمدرضا، هماهنگ بشم . خیلی برام استرس آوره که ببینم این ماجرا چقدر جای کار داره و هنوز مغزم داره اینو سعی میکنه بگیره که بعدی میاد.
من سالهاست با پذیرش غیر قابل پیش بینی بودن دنیا و زندگی مشکل داشتم و ترس های خودم را با کنترل کردن محیطم تغذیه کردم، باید کاریییییییی کنم.
ممنونم
هنوز قمست میکرواکشن رو نخوندم، به محض خوندنش اگه نظری داشتم دوباره می نویسم.
استاد عزیز
در مورد کلمه «ابهام » تعریف اصلی چیست ؟ آیا منظور ندانستن است ؟ آیا « ابهام » یک وضعیت و موقعیت هست ؟ متضاد و نقطه مقابلش چیست و چگونه اندازه میگیرند ؟ آیا مثل بحث احتمالات با درصد مشخص می شود؟ اصلا این سوال من خود تلاشی فلسفی برای فهمیدن «ابهام » هست؟
رضا جان.
تا جایی که من دیدهام و خواندهام و میفهمم، ابهام یک معنای عام دارد و یک معنای خاص.
معنای خاص (که البته در این نوشته به خاطر عمومی بودنش مد نظر نیست):
در معنای تخصصی، ابهام به معنای “دریافت غیر دقیق و غیر قطعی شرایط یا شواهد فعلی” است. مثلاً میگوییم که این صورت مالی، مبهم است. معتقدیم به درستی قابل درک نیست.
یا علت این رویداد، هنوز مبهم است.
در معنای تخصصی، وقتی میخواهند از ابهام در آینده صحبت کنند، معمولاً از “پیش بینی ناپذیری” حرف میزنند. همان چیزی که من تحت عنوان Predictability در موردش چند مطلب نوشتهام:
http://www.shabanali.com/en/?cat=17
اما تا جایی که متوجه شدهام، درمعنای عمومی و خصوصاً برنامه ریزی (که اینجا مد نظر من هم هست) عملاً ابهام را به جای “پیش بینی ناپذیری” به کار میبرند.
به عبارتی، وقتی نتوان رابطهی مستقیم علت و معلول بین دو رویداد را تشخیص داد و یا کشف کرد، آن وضعیت برای ما به وضعیتی مبهم تبدیل میشود.
من دانشگاه میروم.
آیا این اقدام، منجر به افزایش درآمدم در ادامهی مسیر شغلی خواهد شد؟
نمیدانیم. چون رابطهی مستقیم بین آنها وجود ندارد یا لااقل قابل کشف نیست. به دلیل اینکه دهها عامل دیگر هم بر روی آن تاثیرگذار هستند که خیلی از آنها خارج از حوزهی شناخت من هستند.
معمولاً کسانی که اهل دانش آمار هستند، اگر بتوانند بگویند رویداد A میتواند با احتمال مشخصی به نتیجه ی B و با احتمال مشخص دیگری به نتیجهی C و با احتمال دیگری به نتیجه ی D و… منتهی شود، از اصطلاح ریسک استفاده میکنند.
اما وقتی نمیدانیم که نتایج محتمل اقدام A دقیقاً چه هستند و احتمال وقوع هر کدام از آنها چقدر است، از اصطلاح ابهام استفاده میکنیم.
فکر میکنم اگر به جای ابهام “پیش بینی ناپذیری” را که لغتی دشوارتر اما دقیق تر هست، در متنهای من بگذاریم، دقت علمی آن افزایش مییابد.
پیش بینی ناپذیری، به معنای بی قانون بودن یک سیستم نیست. بلکه صرفاً از تعامل انبوهی عامل سادهتر به وجود میآید.
طبیعتاً پیش بینی ناپذیری روشهای ریاضی قابل اندازه گیری دارد. اما فراموش نکنیم که به ناظر هم بستگی دارد. چیزی که برای تو پیش بینی ناپذیر است، برای من ممکن است کمتر یا بیشتر، پیش بینی ناپذیر باشد و …
اما ماجرا این است که نهایتاً پیش بینی ناپذیری در هر سیستم پیچیدهای وجود دارد و افزایش دانش و آگاهی هم، این پیش بینی ناپذیری را از بین نمیبرد فقط سطح آن را تغییر میدهد.
برای کسی که هنوز در مراحل اولیهی درک قوانین حاکم بر عالم هستی است، پیش بینی ناپذیرترین چیزی که میتواند تصور کند، مرگ است.
اما برای فرد دیگری، این مسئله میتواند از پردهی ابهام در بیاید و دغدغهی دیگری پیدا کند. برای چنین فردی، پیش بینی ناپذیری سرنوشت نژاد بشر، به عنوان یک ابهام مطرح میشود و مسیر اندیشه و زندگیاش را میسازد.
میهالی چیک سنت میهالی، کتابی دارد به نام The Evolving Self
وقتی اندیشههای این بزرگمرد را میخوانی، تازه میبینی این چیزی که ما به آن ابهام میگوییم، بازی کودکانهای بیش نیست.
سلام … ایکاش بجای کلمه ابهام از اصطلاح “عدم قطعیت ” استفاده میکردید . فکر میکنم مفهوم رو بهتر میرسوند . ضمن اینکه عدم قطعیت در مورد پدیده ای ،لزوما مربوط به نقص و یا جهل ناظر و مشاهده کننده نیست و میتونه صرفا ناشی از ذات سیستم و محیط در برگیرنده اون باشه وبنابراین پذیرش این عدم قطعیتها و یا بقول شما تنفس در فضای ابهام ، ایرادی بر شخص ناظر نیست .
در زندگی هم انتظار نیست تمام تلاشمون رو به شفاف سازی و کسب قطعیتها معطوف کنیم وبعد انتخاب کنیم . به قول یکی از فایلهای صوتی تون بهتره بدنبال انتخاب و تصمیم رضایتبخش باشیم و نه بهترین تصمیم که صد البته در محیطی با عدم قطعیتهای موجود امکانپذیره.
یه جمله معروفی هست که میگه ” اشتباه داور بخشی از بازی فوتباله” . یه مربی حرفه ای فوتبال هیچوقت از اشتباه داور نق نمیزنه چون میدونه اون بخشی از بازیه که طبعا مثل بقیه قوانین فوتبال باید رعایت بشه . به همین دلیل این مربی حرفه ای تیم رو اونقدر ورزیده میکنه که اگه این قانون (اشتباه داوری ) اتفاق افتاد ، بتونه با قوانین دیگر فوتبال همچنان در میدان پیروز بشه .
سلام دوست عزیز،
نمیدونم چقدر با مکانیک کوانتوم آشنا هستید. در رویارویی با دنیای ذرات کوانتومی، تنها ابزاری که در دست داریم -احتمال- هست.به این دلیل که هیچ راهی برای سرک کشیدن به دنیای ذرات کوانتومی نداریم، نمیتوانیم درباره ی هیچ رخدادی با قطعیت صحبت کنیم. ما رویدادهای مختلف را با احتمالهای متفاوت میشناسیم. برای من که کمی با این مفاهیم آشنا و بسیار علاقه مندم، رویارویی با ابهام چندان سخت نیست. نمیگویم که از ابهام لذت میبرم، اما وجود ابهام رو تحمل نمیکنم باعث سردرگمی من نمیشه.
شاید یک راه برای کنار آمدن با ابهام در زندگی این باشه که تمام حالتهای ممکنی که شاید در آینده رخ بده رو بنویسیم به همشون لبخند بزنیم!
پ.ن.: راستش تصمیم گرفته بودم چند روزی کامنت ننویسم و مخصوصا تمرینهای این دوره رو برای خودم توی دفترچه ی خودم مینوشتم، اما این عبارت -عدم قطعیت- که شما فرمودید، نذاشت!
“ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!”
چه تعبیر جالبی.
شاید یکی از مواردی که ما لابه لای برنامه ریزی هامون خیلی باهاش مواجه شدیم این هست که وقتی واسه یه چیزی برنامه ریختیم و داریم تو ساعت مقرر انجامش میدیم، یهو می بینیم که صدای زنگ تلفن خونه میاد یا آیفون رو می زنن و یه مهمون ناخونده پشت دره و این موضوع کلی مارو به هم می ریزیم و پیش خودمون لعنتم میفرستیم بر کسی که میخواد برناممونو به هم بریزه و تو اون چند دقیقه، کلی تو ذهنمون بالا و پایین می کنیم که چیکار کنیم؟ چیکار نکنیم؟ برنامه رو فدای مهمون کنیم یا مهمون رو فدای برنامه؟
اینجور وقتا یه تصمیمی که بیشترمون یا حداقل خودم می گیرم اینه که در رو باز نکنم یا گوشی تلفن رو برندارم که برنامه ریزیم به هم نریزه و اون ابهامی که اصلا هم دوستش ندارم و موقع برنامه ریزی هم بهش فکر نکرده بودم به وجود نیاد.(بماند که تا یک ساعت بعدش هم عذاب وجدان ولت نمی کنه و می بینی اگه درو باز کرده بودی بهتر بود)
الان با خوندن این مطلب فهمیدم که با این کار در واقع داشتم از ابهام فرار می کردم و سعی می کردم کنترلش کنم که هیچ کمکی هم بهم نکرده و نمی کنه.
ولی میکرواکشنی که میخوام در این رابطه برای تحمل و آشتی با ابهام بکار بگیرم اینه که تو همچین مواردی در رو باز کنم و تلفن رو هم جواب بدم و ابهام رو با جان و دل بپذیرم و به جای فرار یاد بگیرم انعطاف بیشتری در برنامم ایجاد کنم و جایی برای جبران این ابهامات بذارم.
جالبه که گاهی ترس از چیزی که ممکنه پیش بیاد (مثلا اینکه اگه وسط کارم یهویی مهمون بیاد چیکار کنم) نمیذاره برنامتو درست انجام بدی و همش فکرت پیش اون چیزیه که شاید اصلا هم پیش نیاد. این افکار من رو که خیلی وقتا درگیر می کنه و فکر می کنم دقیقا بخاطر اینه که هیچ وقت سعی نکردم ابهام رو به عنوان چیزی که به هر حال تو زندگی من و همه هست، قبولش کنم و بپذیرمش.
حس می کنم این گام برام خیلی پیام داره
تو همین یکی دو ساعت هر بار که از نو خوندمش زوایایی از زندگیم و عکس العملایی که داشتم جلو چشمم میومد.
چیزی که واضحه اینه که رابطم با ابهام خیلی خوب نیست، انگار برای آشتی باهاش باید خیلی تلاش کنم.
خیلی خیلی ممنون
الان دو روز هست دارم به این موضوع فکر می کنم که چرا هر پرسشی در ذهنم شکل می گیره سریعا به گوگل مراجعه می کنم؟ پرسش در نطفه خفه میشه و من با خوندن سرسری چند لینک صفحه اول خیالم راحت میشه که جواب پرسش رو گرفتم و بدین ترتیب ده ها پرسشی که هر روز متولد میشن و با خوراک ویکیپدیا و چند تا سایت دیگه دهنشون رو می بندم تا از ابهام و ترس بی خبری و ندانستن فرار کنم. فارغ از پرسش های تخصصی که چالش های کاری من هستند و لازمه براشون وقت بیشتری بذارم و مطالعه تخصصی تری داشته باشم سایر علامت سوال های ذهنم به همین طریق نابود میشن! دیشب خوابم نمیبرد و یادم افتاد چند سال پیش که اینترنت و گوگل انقدرها در این مملکت نقشی نداشت من برای پرسشهایی که در ذهنم ایجاد میشد کلی فکر می کردم و جواب های ممکن و محتمل رو در ذهنم تحلیل می کردم. بعد از اطرافیانم می پرسیدم و جواب اونهارو هم تحلیل می کردم تازه بعضا ذهن اونهارو هم درگیر می کردم و حالا چند نفری دنبال جواب پرسش بودیم. اگر پرسش برام مهم بود و ذهنم رو رها نمیکرد به کتابخونه پدرم مراجعه میکردم و چند روزی درگیر ورق زدن کتابها میشدم شاید کتاب مرتبطی پیدا کنم. بعدم به کتابخونه ها و کتاب فروشی ها می رفتم تا کتاب مرتبط پیدا کنم. چه بسا چندین کتاب غیر مرتبط می خوندم تا شاید تا حدی جواب پرسشم رو بفهمم. در این فرآیند کنجکاوی من نه تنها فروکش نمیکرد بلکه تقویت هم میشد. در ضمن چندین سوال دیگه هم در ذهنم ایجاد میشد. لذت فراوانی اون موقع در مسیر دانستن تجربه می کردم اما الان با وجود هموار بودن مسیر، بعد از رسیدن به جواب پرسش، فقط تا حدی که لازم می بینم از حیطه ابهام فرار می کنم و توهم دانستن رو مثل آمپول خواب آور به ذهنم تزریق می کنم تا پرسش و چالش جدیدی متولد بشه و باز به همین ترتیب! به نظرم نباید به همه پرسش های ذهنم بها بدم و فقط به اونهایی که مشکلی ازم حل می کنند فکر کنم و اصولی دنبال دانستن بیشتر راجع به اونها باشم. حالا که امکان با خبر شدن از هر اطلاعاتی وجود داره باید بر عطش جمع آوری اطلاعات غلبه کنم و فقط ضروریات رو پیگیری کنم. در راه کاوش برای فهم ضروریات قطعا چالش های فراوان تر و عمیق تری هست که حس کنجکاوی ام را تقویت کند و مرا به جهان خلوت تری ماورای این جهان انباشته از اطلاعات منتقل کند. طبق گفته های محمدرضای عزیز فهمیدم پذیرش ابهام و تحمل آن مهمترین راهکار برای طی کردن این مسیر هست.
برای این منظور از امروز تا ۱۰ روز فقط وقتی دنبال یک مقاله یا کتاب یا افراد و آدرسی هستم گوگل می کنم و پرسش های بی خاصیت ذهنم رو حداقل از راه های در دسترس پیگیری نمی کنم و اگر خیلی به ذهنم فشار آوردند همان روش سنتی قدیمی تنها پیشنهاد من به ذهن کنجکاوم خواهد بود! ۱۰ روز دیگه میام نتیجه رو همینجا گزارش می دم و اگه موفقیت آمیز بود دوره طولانی تری رو متعهد میشم.(چون شدت اعتیاد خیلی بالاست ۱۰ روزم واسم سخت خواهد بود)
راستی جدیدا خیلی مطالب اینجا و متمم یکپارچه تر شده. یه جورایی همه چیز متمم هم شدند! مثلا چند روز پیش که درس میکرواکشن ها در متمم منتشر شد شما امروز اینجا از ما خواستید چند میکرواکشن راجع به آشتی با شرایط ابهام و تحمل بیشتر ابهام بنویسیم. تصویر نوشته ی پیام اختصاصی امروز من هم به نوعی به اهمیت میکرو اکشن ها اشاره داره:
” بعضی وقت ها وقتی می بینیم
چه نتایج بزرگی در اثر کارهای کوچک ما به وجود می آیند،
به این نتیجه می رسیم که هیچ کار کوچکی وجود ندارد”
بروس بارتون
در روزهای قبل هم چندین بار همچین قطعات پازلی در کنار هم قرار گرفتند. شاید برای بقیه موضوع عادی باشه ولی منو خیلی خوشحال کرد!
به هر کسی که تا حالا فایل های صوتی مهارتهای یادگیری متمم رو گوش نکرده پیشنهاد میکنم همین الان اولویت اول آموزشیش رو این کار قرار بده:
http://motamem.org/?p=4480
با سلام به همه دوستان گرامی
من ابهام را عدم قطعیت فرض می کنم
عدم قطعيت به معني نداشتن قطعيت است يا شرايطي است که به دليل دانش ناکافي امکان اظهار نظر قطعي
در مورد شرايط موجود يا آينده وجود نداشته باشد.
در استاندارد ISO 17025 ( الزامات سیستم مدیریت کیفیت در آزمایشگاههای غیر پزشکی) آزمایشگاه ملزم میشود عدم قطعیت آزمون های خود را اندازه گیری کرده و گزارش نماید.
بدین منظور ابتدا باید منابع عدم قطعیت را شناسایی نموده و سهم هریک را در عدم قطعیت کل تخمین زده و برآورد نماید. بحثی نسبتا پیچیده، فنی و طولانی که خارج از حوصله خوانندگان می باشد.
لطفا توجه داشته باشید که همه پارامترهای موثر بر عدم قطعیت اندازه گیری تحت کنترل آزمایشگاه نیستند و از این نظر میتوان آن را با ابهام برنامه ریزی مقایسه نمود.
به نظرم عدم قطعیت (ابهام) برنامه ریزی هم باید اندازه گیری شود و حتی الامکان و تا جایی که میتوانیم آن را کاهش دهیم.
با این مطلب که ابهام زندگی ما را فرا گرفته موافقم ولی به نظرم قیاس آن با هوایی که تنفس می کنیم درست نیست چون وجود یا عدم وجود ما به هوا وابسته است در حالیکه وجود یا عدم وجود برنامه ریزی به ابهام وابسته نیست. همانطور که با اندازه گیری و پایش هوا میتوان تصمیمات بهتری اتخاذ کرد با اندازه گیری عدم قطعیت(ابهام) بهتر میتوان برنامه ریزی کرد. خلاصه کلام اینکه:
افزایش ابهام: هرگز
کاهش ابهام : با داشتن دانش کافی و تحلیل وضعیت موجود تا جایی که امکان پذیر است
اندازه گیری ابهام: ضروری و لازم
با سلام علی عزیز
“به عبارتی، وقتی نتوان رابطهی مستقیم علت و معلول بین دو رویداد را تشخیص داد و یا کشف کرد، آن وضعیت برای ما به وضعیتی مبهم تبدیل میشود.”
“فکر میکنم اگر به جای ابهام “پیش بینی ناپذیری” را که لغتی دشوارتر اما دقیق تر هست، در متنهای من بگذاریم، دقت علمی آن افزایش مییابد.”و نظر شما ” عدم قطعیت ”
(شاید در مبحث تسلط کلامی جای بحث بیشتر دارد .)
“پیش بینی ناپذیری، به معنای بی قانون بودن یک سیستم نیست. بلکه صرفاً از تعامل انبوهی عامل سادهتر به وجود میآید.
طبیعتاً پیش بینی ناپذیری روشهای ریاضی قابل اندازه گیری دارد. اما فراموش نکنیم که به ناظر هم بستگی دارد. چیزی که برای تو پیش بینی ناپذیر است، برای من ممکن است کمتر یا بیشتر، پیش بینی ناپذیر باشد و …
اما ماجرا این است که نهایتاً پیش بینی ناپذیری در هر سیستم پیچیدهای وجود دارد و افزایش دانش و آگاهی هم، این پیش بینی ناپذیری را از بین نمیبرد فقط سطح آن را تغییر میدهد.
برای کسی که هنوز در مراحل اولیهی درک قوانین حاکم بر عالم هستی است، پیش بینی ناپذیرترین چیزی که میتواند تصور کند، مرگ است.
اما برای فرد دیگری، این مسئله میتواند از پردهی ابهام در بیاید و دغدغهی دیگری پیدا کند. برای چنین فردی، پیش بینی ناپذیری سرنوشت نژاد بشر، به عنوان یک ابهام مطرح میشود و مسیر اندیشه و زندگیاش را میسازد.”
“البته احتمالاً در اینکه به هر حال ابهام در زندگی وجود دارد و نمیتوان آن را حذف کرد، همهی ما هم عقیده هستیم. اما چیزی که من میخواهم بر آن تاکید کنم، یک گام بیشتر است:
به همین دلیل، شاید بد نباشد به این گزارهی پیشنهادی من فکر کنیم که:
هنر ما، فرار از ابهام یا حتی توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است. ابهام، درست مثل هوایی که تنفس میکنیم، اطراف ما را گرفته است. هدف ما نه کاهش ابهام و نه افزایش ابهام و نه اندازه گیری ابهام است. هدف ما تجربهی بهتر از زندگی است که میتواند کاملاً مستقل از میزان ابهام موجود در زندگی باشد.”
علی عزیز تا این جا نقطه نظر و بیان نویسنده (محمد رضای گرامی ) را از یاداشتهای خودش گفتم .
و اما مروری بر نگاه شما
” به نظرم عدم قطعیت (ابهام) برنامه ریزی هم باید اندازه گیری شود و حتی الامکان و تا جایی که میتوانیم آن را کاهش دهیم.
با این مطلب که ابهام زندگی ما را فرا گرفته موافقم ولی به نظرم قیاس آن با هوایی که تنفس می کنیم درست نیست چون وجود یا عدم وجود ما به هوا وابسته است در حالیکه وجود یا عدم وجود برنامه ریزی به ابهام وابسته نیست. همانطور که با اندازه گیری و پایش هوا میتوان تصمیمات بهتری اتخاذ کرد با اندازه گیری عدم قطعیت(ابهام) بهتر میتوان برنامه ریزی کرد. خلاصه کلام اینکه:
افزایش ابهام: هرگز
کاهش ابهام : با داشتن دانش کافی و تحلیل وضعیت موجود تا جایی که امکان پذیر است
اندازه گیری ابهام: ضروری و لازم ”
اما دوست خوب من شما در مفروضات با نویسنده هم نظر هستید و در اینکه با روشهای ریاضی این ابهام قابل اندازه گیری هم نظر هستید و اما هدفمندی حرکت شما از اندازه گیری و کاهش چیست ؟
بهینه کردن تابع ابهام است به چه منظور ؟
هدف محمد رضا به صراحت بیان شده است :
“هدف ما در زندگی، کاهش این ابهامها نیست. بلکه یادگرفتن هنر زندگی در این ابهام هاست.”
اما دوست عزیز استفاده از مثال ،برای کمک به درک بهتر مطلب است نه این که قیاس مستقیم .
با این وجود به نظرم شاید از مثالهای بسیار مفید ی که استفاده شده است ،
قیاس هوایی که تنفس می کنیم با هنر زندگی در ابهام .
قسمتی از هوای پاک می باشد = اطلاعات شفاف شده ما
قسمتی از هوای آلوده و … = ابهام ما
باری منتظر تکمیل نظرات شما برای استفاده و کمک به درک عمیق تر مطلب هستم .
آقای امینی عزیز
با سلام
از اینکه نوشته مرا خوانده و نظرات خود را نوشته اید ممنونم
استاد گرامی آقای شعبانعلی عزیز معتقدند که چون به هر حال ابهام ،زندگی ما را فرا گرفته و از طرفی پیش بینی پذیر هم نیست پس هنر اصلی ما باید زندگی در آغوش آن باشد. اینجانب معتقدم حداقل کاری که باید انجام دهیم اندازه گیری ابهام و شناسایی ریسک ها و داشتن سناریوهای متعدد و در صورت امکان کاهش ابهام باید باشد. چون به هر حال ابهام هزینه دارد.
میکرواکشنهایی که به ذهنم رسید:
۱) یکی از کارهایی که هر چند روز یکبار انجام میدم اینه که میرم و امتیازهای کلی که در متمم بدست آوردم رو چک میکنم تا ببینم وضعیتم چطوریه و به قولی احساس رضایت بهم دست بده. به عنوان یک میکرواکشن، تصمیم گرفتم هر ماه فقط یکبار این کارو انجام بدم تا بعدا که با هنر زندگی در ابهام بیشتر آشنا شدم، شاید دیگه هرگز این کار رو نکنم.
۲) هر دفعه که دوستانم رو بعد از یک مدت میبینم ازشون میپرسم که چه خبر؟ چه کار میکنی؟. این سوالها رو میپرسم تا حس کنجکاوی و یا بهتر بگم حس فضولی خودم رو ارضا کرده باشم. اما به عنوان یک میکرواکشن دیگه این سوال رو از دوستانم نمیپرسم تا اگر دوستانم مایل بودن درباره کارهایی که دارن انجام میدن با به میل و خواسته خودشون با من صحبت کنند.
۳) در طول روز چند بار گوشیم رو چک میکنم ببینم کسی برام پیامک فرستاده (چون نوتیفیکشن پیامک رو غیرفعال کردم، متوجه نمیشم که پیامکی برام ارسال شده یا نه). اما از امروز به عنوان یک میکرواکشن فقط یک بار آن هم در انتهای روز، پیامکهای گوشیمو چک میکنم.
پینوشت: امیدوارم مواردی رو که نوشتم مصداقهایی از میکرواکشنهایی برای آشتی با ابهام به حساب بیاد.
محمدرضا از این جواب بیربط و مزخرفی که برات نوشته معذرت میخوام.
وقتی با دقت بیشتری درباره ابهام فکر کردم دیدم اینهایی که من نوشتنم هیچ ربطی به موضوع مورد بحث در اینجا نداره.
دو هفته پیش تصمیم گرفتم از اول درسهای مدل ذهنی رو با دقت بیشتری بخونم و تمرینهاشو حل کنم. گام بعدی در این تصمیمگیری برنامهریزی بود. ایدهآلترین حالت این بود که هر دو روز، یک درس رو بخونم. به هر دلیلی این اتفاق نیافتاد و من از برنامهریزی عقب موندم و حال خوشی ندارم.
اگر بخوام این تصمیم رو در قالب میکرواکشنی برای آشتی با ابهام بریزم، باید بگم من شروع میکنم به خوندن این درسها فارغ از اینکه چند تا درس رو در چه مدت زمانی بخونم. شروع میکنم به خوندن بدون اینکه پیشبینی کنم قراره بعد از خوندن هر درس چه اتفاقی برای آموختههای قبلیم بیافتد و اینکه آیا آموختههای جدید منو تبدیل به آدم موفقی میکنه.
فقط شروع کنم، جدا از حساب و کتاب کردنهای دقیق. جدا از اینکه بدونم گام بعدی چیه. شایدم در طول خوندن این درسها متوجه بشم که باید برم چیزهای دیگری رو یاد بگیرم و بعد ادامه این درسها رو بخونم.
الان دقیقا همون تعبیر مینتزبرگ:”راه رفتن در برف” داره برام تداعی میشه. آشتی با ابهام یعنی فقط من گام رو به جلوی بعدی رو بدونم، نیازی نیست که برای تمام گامهایم از پیش نقشه دقیقی رو ترسیم کنم.
نمیدونم شایدم این موردی رو هم که الان نوشتم ربط خاصی به مفهومی که مد نظرت هست، نداشته باشه. فقط اینجا نوشتم چون هر دفعه که مطلبی رو برات اینجا مینویسم، احساس میکنم ذهنم باهاش بیشتر درگیر میشه.
ممنونم ازت بابت وقت و زمانی که برای آموزش دادن به ما صرف میکنی.
“زمانهایی هست که خیلی خوب فکر میکنیم
و زمانهایی هست که اصلا نباید فکر کنیم
تمام هنر ما، تشخیص و تفکیک این دو زمان است.”
از صبح که این جملات رو در پیام اختصاصی متمم خوندم، احساس میکنم یکی از مخاطبهای اصلی این جملات، من هستم.
این کامنت دومتون و تصمیمی که توش بیان کردین از نظر من بیشتر از اینکه میکرواکشن باشه، ماکرواکشن می باشد!
مطالب شما همواره برای من لذت بخش و عمیق بوده است . مضامینی که باعث می شود لا اقل من از زاویه دیگری به مسائل نگاه کنم ، بیندیشم و انشاله عمل کنم.
ولی راجع به جمله ای که از رینولد نیبور آورده اید فکر می کنم این مضمون در صحیفه سجادیه هم آمده است.
این جمله خیلی زیباست: “ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!”.
میکرو اکشن هایی که به ذهنم رسید:
۱٫ اگر کامنتی اینجا یا تو یه خبرگزاری گذاشتم، نیام ببینم که چندتا لایک و دیس لایک خورده.
۲٫ اگر تو امتحانات دانشگاه، استاد نمرات را اعلام کرد-که معمولا با شماره داشجویی اعلام میکنند- فقط نمره خودم را ببینم و نهایتا میانگین نمرات را. و نگردم ببینم کی بالاترین شده، کی پایین ترین.
۳٫ هر روز فقط ساعت ۹ تا ۹/۵ شب، برم به شبکه های اجتماعی که عضوم سر بزنم.
۴٫ اگر از خونه همسایه بغلی سر و صدای بلندی میاد (مثلا جر و بحث) نرم ببینم دقیقا چی میگن (مشکل شون دقیقا چیه با هم؟!). موسیقی رو با هدفون گوش بدم یا برم دقایقی رو در پارک نزدیک خونه قدم بزنم یا دوش بگیرم و …
۵٫ اگر امروز همکارم کمی دیر به محل کار اومد یا زود رفت، امروز یا فردا ازش، علتشو نپرسم (مگر در شرایط خاص).
سلام محمد رضا جان
من اصلا منطق حرفت را درمورد ابهام نفهمیدم.
نمیدانم چرا وقتی بعضی از حرفهایت را می خوانم احساس می کنم نمی فهمم و متوجه نمی شم.
فقط می دانم متوجه نشدن را دوست ندارم.
سلام رضا جان.
مطلب بالا گزاره های متعددی داشت و نمیدانم کدام مورد با چارچوب ذهنی شما جور نبوده که سعی کنم توضیح بدهم.
پیشنهاد میکنم کمک کنید از یک سمت دیگر به ماجرا نگاه کنیم.
شما منطق خودتان را بنویسید. من تلاش کنم متوجه منطق شما بشوم یا تفاوتهایش را با منطق خودم درک کنم و سپس، توضیح کامل تر بدهم.
محمد رضا جان عزیز
سلامی مجدد
شما نوشتید زندگی ابهام است. من خودم فکر نمی کردم که زندگی داری ابهام است و از برنامه ریزی برای تسلط بر محیط گفتید و ان را استفاده می کنیم و نوشتید برنامه ریزی مانند انسان پیری است که جواب گوی جوان امروزی نیست من خودم در سن سی سالگی زندگی به سرمی برم و حتی خودم برادر بزرگتر از خودم را که ده سال از من بزرگتر است با اعقادیش اختلاف پیدا می کنم و حتی با خواهر کوچکتر خودم که پنج سال از من کوچکتر است باز هم اعقایدش با من متفاوت است . من ۴ سال است که مشغول کار شدم و در این ۴ سال ناخواسته از شرکت های خصوصی که مشغول شده بودم مجبور به استعفا شدم حال انکه بعضی از کارفرماها فرصت به شخص نمی دادند که خود را با انها همراه کنم یا با کاهش نقدیندگی خودشان تصمیم به اخراج ضعیفتر ها می کردند که انگار قانون جنگل حاکم است توانمندتر ها ضعیف ترها را می بلعند. برای انکه در این کارزار بتوانم با کارفرمای خصوصی همراه شوم شبها بعد از محل کار به مطالعه در پیرامون پروژه محوله به خودم مشغول می کنم تا کارفرما را از خود راضی نگه دارم و در انتهای دو ماه کارکرد حقوق یک ماه قبلش را پرداخت کند. همه می گویند شرکتهای خارجی عالی کارمیکنند. همین کارفرمایی که من الان برایش کار میکنم میگفت مهندس المانی بی نقص عمل می کند میخواستم بپرسم ایا کارفرمای المانی هم مانند کارفرمای ایرانی عمل می کند؟ نپرسیدم چون در محل کار سیاستهایی را بهتر است رعایت کرد.
من این قسمت از صحبتهای شما استاد گرامی را متوجه نشدم که فرمودید
هنر ما، فرار از ابهام یا حتی توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است. ابهام، درست مثل هوایی که تنفس میکنیم، اطراف ما را گرفته است. هدف ما نه کاهش ابهام و نه افزایش ابهام و نه اندازه گیری ابهام است. هدف ما تجربهی بهتر از زندگی است که میتواند کاملاً مستقل از میزان ابهام موجود در زندگی باشد.
در مقاله قبلی که درمورد استفاده حداکثر از منابع (گوسفندنگری) نوشتید خیلی دید من را باز کرد و از همان موقع وقتی به موضوعی در محل کار نگاه میکنم از خودم می پرسم چگونه این اطلاعات را در جهت منافع خودم استفاده کنم.از ان پس دقیق تر و ریز بین تر به کاتالوگها نگاه میکنم و در این فکر هستم در بتوام این اطلاعات کسب شده را مهندسی کنم و در وبلاگ خودم منتشر کنم و قصد دارم اطلاعات خود را مانند شما رایگان در اختیار دیگران قرار دهم تا دانشجوی مکانیکی که تازه ازدانشگاه بیرون امده چوب کم اگاهی خود را نخورد.
من همکاری دارم فوق لیسانس مکانیک دارد و دو سال سابقه کار دارد و من در این شرکت ۹ ماه است مشغول شدم ولی پایه حقوقی من از او به اندازه چندغاز بیشتر است . مدرک دلیل استفاده از منابع نیست و نخواهد بود
کاش بجای انکه تحصیل کردن به عنوان بیزینس در کشور رواج میافتself study را بگونه ای رواج پیدا میکرد.
استاد جان قبول دارم حتی من نمیدانم فردا ایا پشت میز کارم هستم یا نه . فکر میکنم شما این مفهموم ندانستن از یک ساعت بعد را بعنوان ابهام زندگی در نظر گرفتید.
ممنون میشم بفرمایید چرا اینده را با ابهام تلفیق کردید.
rezaalamir.ir
سلام محمد رضا جان .
چند روزی میشه که نوشتن کلمه شراب در کتاب ها ممنوع شده !
نمی دونم نوشتن اون در این جا جایز هست یا نه . بعضی مطالب رو به قول خودت باید مثل شراب جرعه جرعه نوشید تا اثر گذاری و لذت بیشتری رو تجربه کرد . خوندن این متن برای من حدود یک ساعت از ساعت ۱۰ تا ۱۱ صبح طول کشید و بعضی وقت ها توقف میکردم . گاها بلند میشدم و تو شرکت قدم میزدم و به نوشته ها و حرف ها فکر میکردم .
بعضی وقت ها هم ابهام رو در همین مطالب تجربه میکردم اما خوب خوندن این جمله :
” هدف ما در زندگی، کاهش این ابهامها نیست. بلکه یادگرفتن هنر زندگی در این ابهام هاست ”
باعث میشد خودم رو جم و جور کنم و برگردم به متن .
اما در مورد پی نوشت ۲ و آشتی و تحمل بیشتر با ابهام این موضوع برای من مطرح هست که در مدل ذهنی گفته میشه :
همه مدل ها غلط هستند . ولی بعضی مدل ها مفیدند .
برای من باعث میشه خیلی نتونم به خیلی از مدل ها اعتماد زیادی بکنم و این ابهام رو به وجود میاره که این هم یکی از همون مدل های غلط هست و حالا اینکه مفید هست یا نه باز هم خود یک ابهام دیگه .
فکر می کنم
اولین میکرواکشن پذیرش است،پذیرش بالا، آمادگی برای وقوع هر اتفاقی، هر اتفاقی که حتی هزاران سال دیگر هم به ذهنمان خطور نمی کند. آنوقت از درجه غافلگیری مان هم کم می شود و کمتر گیج می شویم…
یکی دیگر از میکرواکشن ها این است که نخواهیم همه چیز را همزمان با هم داشته باشیم یا بخش اعظمی از چیزها را به چند مورد کوچک یا بزرگ اکتفا کنیم.
یک میکرواکشن دیگر این است که درجه وابستگی مان را کم کنیم به افراد به اتفاقات به هرچیزی…
پیشنهاد: خیلی تصمیمات وابسته نگیریم یعنی درجه وابستگی تصمیماتمان را کم کنیم اگر این اتفاق بیفتد بعد این را انجام می دهم بعد آن را بعد اگر اینجور نشد آن… یعنی یک کلاف سردرگم حرص و طمع تحت تسلط درآوردن محیط یک تلاش مذبوحانه…
در کل میکرواکشن مهم من این است که کمی مرکز کنترل مان را درونی کنیم…
محمد رضا ازت ممنونم. اين مطلب خيلي خوب بود. گام به گام داره حالم بهتر ميشه!
راستي دليل اينكه اينهمه از ابهام در دنياي امروز حرف ميزنيم اينه كه فكر ميكنيم در دنياي قديم ابهام نبوده يا خيلي كمتر بوده؟
من فكر ميكنم به اين شدتي كه ما فكر ميكنيم نيست.درسته كه دنياي امروز پيچيده تر و سريعتر از دنياي قديم شده ولي ابهام دنياي امروز به اندازه اون پيچيدگي و سرعت تغيير نكرده.
در دنياي قديم اگر حجم دانسته هاي انسان كم بوده ابهامش هم به همون اندازه بوده و انسان امروز اگر حجم دانسته هاش زياده ابهامش هم به همون نسبت زياده، يعني اينكه وزن اون ابهام براي انسان گذشته و انسان امروز انقدرها تغيير نكرده كه ما فكر ميكنيم! اگر اون وزن رو مساوي حجم دانسته ها بر ابهام بگيريم و انسان حال و گذشته رو با هم مقايسه كنيم شايد تفاوت انقدر ها هم فاحش نباشه. وزن= ابهام/حجم دانسته ها
حتي در برخي زمينه ها صورت كسر نسبت به گذشته كوچكتر هم شده!
از طرفي ما در دنياي بيرون داريم ابهام رو ميسنجيم در صورتي كه دنياي درون هم سرشار از ابهاماته.
همون زنداني حبس ابدي در دنياي درونش ميتونه ابهامات بسيار زيادي رو در همون زندان هم تجربه كنه.در دنياي افكارش. مگر نه اينكه ما هم زنداني حبس ابدي هستيم ولي در زنداني بزرگتر و رنگين تر!
پي نوشت: خيلي جدي نگيريد چون خودمم نميدونم چي گفتم،فقط گفتم
یعنی چرند تر از این نوشته من هم ميشد زیر این پست کامنت گذاشت؟ فکر نمیکنم
واقعاً فهمیدن و یادگیری مثل هضم کردنه! تا هضمش نکردی نباید زبان به دفعش بگشایی( با خودمم )
سلام
یکی از مشکلاتی که من با ابهام در جنبه های مختلف کار و زندگی ام داشته ام، ناتوانی در تخمین منابع موردنیاز برای انجام کار در شرایط ابهام است.
وقتی من نمیتوانم با دقت و تسلط کافی بر شرایط پیش بینی کنم که به چه میزان منابع نیاز دارم و یا چه هزینه ها و منافعی در انتظار من است، قادر به شروع حرکت به سمت هدف در مه فرو رفته ام نیستم.
راهکاری که خودت در مبحث مدیریت منابع پیشنهاد دادی مدتی است ذهنم را به خود مشغول کرده و شاید برای چنین شرایطی مناسب باشد: بکارگیری همزمان منابع و اهدف به صورت دو پای انسان در مسیر زندگی.
منبع، هدف، منبع، هدف و … . من با منابع موجود باید هدفی مناسب و دست یافتنی برای خودم تعیین کنم و رو به آن حرکت کنم. زمانی که به هدفم نزدیکتر شدم و شرایط روشن تر شد، منابع بیشتری را بکار بگیرم (یا بدست آورم) و به سوی هدف بزرگتری ( یا دورتری) حرکت کنم.
ممنون می شوم که اگر چنین رویکردی به حل این مسئله جالب است، با ذکر مثال ها و مواردی به روشن تر شدن دیدگاه من کمک کنی.
ارادتمند
دو میکرو اکشن به ذهنم رسید:
۱- در برابر یک مطلب تمرین دار در متمم، یا آن را نخوانم یا اگر خواندم حتما و حتما تمرین آن را انجام دهم و حداقل کامنت ها با امتیاز بالای ۱۰ را در آنها بخوانم. این طور نباشد که مطلبی را سرسری بخوانم و رد شوم (کاری که تا دیروز انجام می دادم)
۲- اگر دوستی، نویسنده ای (مثل نیچه یا یالوم) معرفی کرد. تبعیت، طرفداری، قبول یا رد مدل ذهنی آن نویسنده را به بعد از خواندن تمام کتاب ها، نوشته ها، (حتی کامنت های وبلاگ او) آن هم به زبان اصلی موکول کنم.
پی نوشت: عجب پول در می آورند این شبکه های اجتماعی با ماموریت کاهش ابهام مردم!
باسلام
اول اینکه ممنونم از این گام چون من واقعا هر روز که میگذشت بیشتر با ابهام دچار مشکل میشدم درحدی که گاهی آنقدر بهش بها و قدرت منفی میدادم که من رو کاملا میخکوب وبه قول شما متوقف میکرد و واقعا توانایی و یا میل حتی کوچکترین برنامه ریزی رو از من میگرفت
هفته گذشته کتاب “نبرد هنرمند” را مطالعه کردم که زیاد با بحثهای فعلی درتضاد نیست و شاید همین جنگ با ابهام نیز نوعی مقاومت باشد که بهتر است به جای جنگ و خودآزاری و یا مهار فقط کافی باشد که ابهامات را منعطف ببینیم و آنها را به عنوان بخشی جداناشدنی بپذیریم
شاید که در ابتدا واقعا سخت باشد اما من شخصا از رکود بیزارم و این موضوع کاملا میتواند من رو دیوانه کند. تا امروز اما سعی میکردم ابهام را کاهش و یا کنترل کنم که بعد از خواندن متن شما راه حل سوم یعنی پذیرش و راه زندگی بهتر با وجود ابهامات رو انتخاب میکنم، شاید پیچیده باشد وحتی شاید درون من این گزینه حداقل در ابتدا چون دوگزینه قبل جوابگو نبوده آن را انتخاب کرده است اما خب دلم روشن است و به این راه اعتماد دارم
با شما همراهم.
محمد رضای گرامی
کلیت حرفهایت در باره ابهام درست است و من بحثی در مورد آن ندارم ولی نوعی از ابهام هست که به علت بی توجهی افراد به یک سری اصول زندگی اجتماعی ایجاد و به دیگران تحمیل میشود .مثال ملموس آن دعوت میهمانان به یک جشن عروسی است. همه ما این تجربه را داریم که مثلا ۵۰۰ نفر را دعوت میکنیم ولی به شدت نگران هستیم که اگر عده زیادی نیایند یا اگر از این تعداد بیشتر بیایند ما باید چه کنیم. آیا چنین ابهامی در مثلا ژاپن هم وجود دارد؟آیا صاحب مجلس ژاپنی هم از این مدل ابهام ها رنج میکشد؟ مساله وقتی مصیبت بارتر میشود که ارکان زندگی اجتماعی و اقتصادی ما هم به شدت تحت تاثیر این مدل ابهام هاست. مثلا طی چند سال گذشته چقدر راجع به بودن و نبودن کنکور صحبت شده است؟ کافی است کسی خودش یا نزدیکانش در دوره دبیرستان باشند تا بفهمند همین نکته چقدر بر بیزاری از برنامه ریزی و اصلا عدم قدرت بر برنامه ریزی اثر دارد. چرا ما باید با این مدل از ابهام ها کنار بیاییم؟
وجود ندارد.
چون آنها “عقل” دارند رُزا جان.
یک “همبستری” که چیزی به این شگفتی نیست که ۵۰۰ نفر را برایش دعوت کنیم و بعد هم توی خیابان با ۲۰۰ تا ماشین، بوق بزنیم و به همه بگوییم که اینها دارند شب میروند با هم بخوابند!
(نمیخواهم مسئله را کوچک کنم، اما به هر حال باید بپذیریم که عروسی دو نفر، محال است برای ۵۰۰ نفر جذاب باشد. سلبریتی که نیستند! تصمیمات سرنوشت ساز یک کشور را ۲۹۰ نفر نماینده در یک مجلس میگیرند. بخشی از آنها هم غایبند!)
اگر ۵۰۰ نفر را دعوت میکنیم و ۲۰۰ نفر نمیآیند ایراد از ماست که کسانی را دعوت کردهایم که برایشان این عروسی مهم نبوده.
من ژاپن را ندیدهام. اما کشورهای توسعه یافتهی زیادی را دیدهام و خوب میدانم که بسیاری از عروسیهای ما، از متوسط عروسیهای نقاط دیگر جهان، شلوغتر و تشریفاتی تر است.
ما فرهنگ قبیلهای قدیمی هزاران سال قبل را (آن زمان که هنوز الاغ هم اختراع نشده بود) میخواهیم در دورانی که ماشین و موبایل و اینترنت و آلودگی و … اختراع شده یا به وجود آمده، حفظ کنیم.
امروز حضور در یک عروسی برای یک آشنای دور، یعنی حداقل ۱۰ ساعت صرف وقت (ترافیک. خرید. لباس و …) و وقتی ما برای احوال پرسی با یکدیگر، حوصلهی زنگ زدن نداریم و تکست میزنیم، انتظار اینکه دیگران چنین کنند چندان عجیب نیست.
نیامدن آن ۲۰۰ نفر که کاملاً عقلانی است.
آمدن آن ۵۰ یا ۱۰۰ نفر دوستان نزدیک هم که لازم و بدیهی است و اگر بمیرند هم می آیند.
من برای آن ۲۰۰ یا ۲۵۰ نفر دیگر متاسفم که میآیند اما دوست ندارند بیایند و مجبور میشوند در دل شان نق بزنند و یا اینکه این خشم پنهان از حضور اجباری را از طریق حرف درآوردن و طعنه و کنایه و شیوههای دیگر تهاجمی-انفعالی تخلیه کنند
بخش قابل توجهی از ابهامهای ما در دنیای مدرن امروز، تلاش برای حفظ نگرش سنتی و در عین حال، عدم توانایی چشم پوشی از دستاوردهای دنیای مدرن است.
این نوع ابهامها، از ضعف دانش و نگرش و بینش ما سرچشمه میگیرند و نه از پیچیدگی محیط بیرونی.
ابهامهایی که من در حرفم به آنها اشاره کردم، از نوع پیچیدگی جهان خارج هستند.
پی نوشت: احتمالاً بعضی از خوانندگان عزیز، خواهند گفت که پس حرف مردم چه میشود؟
من قبلاً دربارهی غولی به نام مردم حرف زدهام و توضیح دادهام که از نظرم زندگی واقعی، بعد از مرگ مردم (در ذهن و دل ما) آغاز میشود.
مواجهه با ابهام که اینجا میگویم، غول مرحلهی بعد است!
شاید خیلی از ما، هنوز در مرحلهی قبلی بازی، گیر کرده باشیم!
محمد رضای گرامی
عروسی یک مثال بود و در مثال مناقشه نیست. شاید اگر مثال اول و دوم من در کنار هم دیده شوند منظور من روشن تر شود. منظور من این بود که یک سری از ابهام ها را میتوان حذف کرد و به دیگران قدرت برنامه ریزی نسبتا بهتری داد. در همان مثال عروسی این خیلی کار راحتی است که من اگر نمیخواهم بروم به محض دریافت کارت دعوت به دعوت کننده تبریک بگویم و اطلاع بدهم که نخواهم آمد. در این صورت صاحب مجلس به راحتی در باره هزینه ها و تعداد آنها که اگر بمیرند هم می آیند برنامه ریزی میکند.
راستش من مثال های فراوانی در ذهن داشتم ولی به دو دلیل مثال عروسی را انتخاب کردم یکی آنکه اکثر افراد با مشکلات آن به شکل مستقیم یا غیر مستقیم درگیر میشوند و برایشان قابل لمس است. دلیل دوم هم بر میگردد به آنچه در اولین قسمت حرفهای بی سر و ته نوشته بودی به این مضمون:
…چه میشه کرد. الان اگه اون تیکهی قصه رو بگم، به فلانی برمیخوره که پسرعموی علیه. اگر فلان جای قصه رو بگم، به فلانی برمیخوره که اون موقع، علی حقوقش را باهاش نصف کرد. اگه اون تیکهی ماجرا رو بگم، با خودم بد میشن که چرا گفت. این یکی قسمت رو بگم، میگن دیوونه است. هذیون میگه. چون کس دیگهای اون شب اینجا نبود.
قصه از دلم که در میاد کامله. به زبونم که میرسه بی سر و ته میشه.
بعد هم، جملهی همیشگی خودش رو تکرار کرد: تازه. تو که فارسی! نصف ضرب المثلهای ما رو هم ندارین. اصلاً نمیشه به فارسی توضیحش داد. قصه که بی سر و ته هست. تو هم که زبون نمیفهمی. چیزی ازش نمیمونه.
آقای شعبانعلی من با تقریبا تمام حرفهای این کامنتتون به خصوص اینکه “زندگی واقعی، بعد از مرگ مردم (در ذهن و دل ما) آغاز میشود.” کاملا موافقم. ولی اینکه میفرمایید ماهایی که ممکنه یکی از اون ماشینهایی باشیم که داریم پشت ماشین عروس بوق میزنیم تا بگیم: “مردم مردم اینها دارن میرن شب با هم بخوابد،حتی با اینگه میگین نمیخواهید مسئله رو کوچک کنین”، مخالفم و به نظرم خیلی حداقلی نگاه کردن به این موضوعه. شاید داریم با این حرکت (به درست یا غلطش کاری ندارم) میگیم “مردم مردم ماها هم تو “شادی” این زوج ( حالا ناشی از هر چیزی) سهیم هستیم و …”.
سلام
وقتی در مثال مناقشه نیست. در پاسخش هم باید صبور بود.
به نظر بنده منظور محمدرضا خان بیشتر حول و حوش تقبیح رسوم غلطی است که هیچ کس بر درستی آن تاکید خاصی ندارد. بوق زدن در خیابان یا میهمانی پرزرق و برق و شلوغ و ….
جدا پاسخ درست محمدرضا به خانم رزا خیلی لذت بخش بود: “چون آنها عقل دارند” :))
سلام جناب شعبانعلی عزیز
جدا از بحث ابهام و توضیحات بانو رزا، من همیشه شیفته جسارت و بی مهابایی نوشته های این چنینی شما هستم. فکر میکنم خیلی از ما به دلایلی که هنوز برای من نامعلومه ، جسارت گفتن حرفهامون رو به این صراحت نداریم، شاید از ابهام اتفاقات و بازخوردهای بعدش میترسیم . چون نمیدونم عرف در مورد ما چه قضاوتی خواهد کرد و از اون روز به بعد چه شخصیتی رو برای ما قائل خواهد شد، و ابهام اصلی اینجاست که آیا میتونیم با نگرش جدید جامعه به خودمون کنار بیایم یا نه! پس با ایم ابهام روبه رو نمیشیم و خودسانسوری یا تفکر در خلوت رو ترجیح میدیم.
دوست دارم وقتی کسان معدودی مثل شما رو میبینم که این ابهام مسخره رو به رسمیت نمیشناسن و بی محابا حرفشونو به اون شکلی که دوس دارن میگن!!!!
مرسی
تا به حال نگاهم را به مراسم عروسی اینقدر محدود نکرده بودم!
چقدر تک بعدی بود.