دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

روح های پاک! جیب های پوچ! مغزهای پوک!

امشب شب قدر است. شبهای قدر نمی خوابم. فکر میکنم. می نویسم. نیایشی و کمی هم مطالعه درباره ی آیین زندگی. به همین منظور به خیابان انقلاب رفتم تا چند کتاب بخرم.

***

همیشه سر زدن به  کتابفروشی های انقلاب برایم غم انگیز است: مغازه های بی رونق و مشتریان بی رمق. کسانی که به توصیه یا اجبار استاد خود، راهی انقلاب شده اند تا کتابی را تهیه کنند و بخوانند. کسانی که «کتاب خواندن» برایشان، یک شغل است. چهار سال یا شش یا ده سال این کار را انجام میدهند تا «فارغ التحصیل» شوند.

در زبان انگلیسی، برای یایان مقطع تحصیلی، از واژه Graduate استفاده می کنند از ریشه ی Grad به معنای «پله» و «گام». پایان مقطع تحصیلی به معنای یک گام به پیش یا حرکت به یک پله ی بالاتر است. ما ولی از «فارغ» شدن استفاده میکنیم. تو گویی که زایمانی سخت در کار بوده و اکنون میخواهیم به روند عادی زندگی بازگردیم…

بگذریم…

در خیابان انقلاب با این آگهی ها مواجه شدم:

پروژه ی دانشجویی با ارزان ترین قیمت

 با قیمت بسیار ارزان، برایت پایان نامه می نویسند: تاریخ و علوم سیاسی، مدیریت و اقتصاد، زبان و ادبیات فارسی، مقاله ISI

با قیمتی باورنکردنکی برایت برنامه نویسی میکنند: با هر زبان که بخواهی!

آری. خوشبختانه امکانات در حدی زیاد شده، که میتوانی بی آنکه چیزی از مدیریت بفهمی، مدرکش را دریافت کنی. بی آنکه زبان بدانی، ترجمه کنی. بی آنکه سیاست و اقتصاد بفهمی، مقاله هایی در آن حوزه داشته باشی، آنهم در سطح ژورنال های بین المللی و آی اس آی. کافی است پول داشته باشی آنهم نه زیاد، بلکه به نرخ دانشجویی!

از امروز دیگر به میوه فروش همسایه نمی خندم که آنها که کت و شلوار دارند را «دکتر» و آنها که اسپورت می پوشند را «مهندس» صدا میزند. او جامعه را بهتر می شناسد. حتماً او هم میداند که هزینه ی دکتر و مهندس شدن، گرفتن یک تاکسی به مقصد میدان انقلاب است.

از امروز دیگر، به حسابدار شرکتمان نمیخندم که همیشه میگوید: درسته من دیپلم دارم. اما دیپلم قدیم است!  او فرق دیپلم جدید و قدیم را خوب فهمیده است.

از امروز دیگر تعجب نمیکنم که چرا دوستم که کارشناس سخت افزار است – به قول خودش – سوراخ های اطراف لپ تاپ را، با یکدیگر اشتباه میگیرد!

از امروز دیگر میدانم که چرا، یکی از آشنایانم که سمت بالای اقتصادی در یک سازمان دارد، نمیتواند «اصل» و «بهره»ی وامی را که پرداخت میکند، جداگانه محاسبه کند.

از امروز دیگر می دانم که چرا میگوییم: «فارغ التحصیل!»

***

امشب شب قدر است. اما خوب میدانم که سرنوشت شوم جامعه ی ما،

نه آن هنگام که در تاریکی، نیایش میکنیم و اشک می ریزیم،

بلکه آن هنگام که در روشنایی، تلفن نویسنده ی دانشنامه ی خود را روی دیوارهای میدان انقلاب می بینیم و لبخند میزنیم، نوشته میشود…

ما مردمی شده ایم که تقلب میکنیم. دانش معامله میکنیم. عنوان میخریم.

اقتصاد ایرانی، صنعت ایرانی، فرهنگ ایرانی، تاریخ ایرانی، ادبیات ایرانی. همه و همه را میتوانم صفحه ای ۱۵۰۰ تومان بخرم و خوشحال باشم که مدرکم را با کمترین وقت و هزینه گرفته ام. اما فراموش میکنم که در جامعه ای زندگی میکنم که سایر کالاها و خدمات نیز، به احتمال زیاد توسط کسانی به من ارائه میشود که دانش خود را از همین میدان، شاید کمی بالاتر یا پایین تر، خریده اند!

***

پی نوشت نامربوط ۱:

گاه با خودم میگویم خوش بین باش. اما باز افسرده میشوم. چرا که خوب میدانم جامعه ای که تمام سال خوابیده است، با چند شب بیداری، «احیا» نمی شود…

 لابد میگویید: اگر اوضاع چنین اسفناک است، چرا مردم بی درد و دغدغه این وضعیت را پذیرفته اند و کسی نگران نیست؟

دلیلش این است که «همه چیزمان» با «همه چیزمان» جور است.

وقتی نماز را که قرار بود، راهمان را هموار و روحمان را بیدار کند، نمی خوانیم و پول میدهیم تا پس از مرگ برایمان بخوانند – درست مانند اینکه شما نوشابه بخوری و پول بدهی فرد دیگری به جایت بدود تا کالری های اضافه ی تو بسوزد! –

طبیعتاً مقاله مان را هم میدهیم تا دیگری بنویسد. اصل، ثواب است که ما برده ایم…

چنین است که جامعه ی مان سرشار میشود از: روح های پاک. جیب های پوچ و مغزهای پوک.

***

پی نوشت نامربوط ۲:

بگذار متعصبین هر چه می خواهند بگویند. اما برای من، دیدن تن فروشان و مشتریان آنها، در کنار خیابان ساده تر است تا دیدن مدرک فروشان و مشتریانشان.

چه آنکه، گروه نخست، آنچه می خرند و می فروشند کاملاً شخصی است و گروه دوم، آنچه معامله میکنند و بر باد میدهند، تاریخ و اقتصاد و صنعت و معیشت یک ملت است…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


147 نظر بر روی پست “روح های پاک! جیب های پوچ! مغزهای پوک!

  • فرنوش گفت:

    جانا سخن از زبان ما ميگويي

  • هیوا گفت:

    محمد رضا ، چرا “روحهای پاک” ؟ من که نفهمیدم .

  • مهتاب.ص گفت:

    سلام
    استادعالی نوشتید.خیلی مطلبتونو دوست داشتم ولی واقعا برام تاسف آوره.نوشتتون تمام واقعیت جامعه ماست.
    فقط کاش میتوانستیم این مشکلوحل کنیم.ای کاش…

  • سحر گفت:

    ما ملتی هستیم که فقط تحسین کردن واژه های قشنگ رو یاد گرفتیم … که اگه واقعی نگاه کنیم اکثرمون راحتترین راه رو انتخاب می کنیم ، راحتترین راه رو به بچه هامون یاد میدیم و راحتترین راه رو درسترین راه می بینیم . آدمایی مثل شما شاید اگر خیلی خوش شانس باشن بتونن یکی دو نفر رو درست پرورش بدن ، که البته اینم خودش خیلیه … درد اصلی رو خودت بهتر میدونی که نه دانشگاه و نه استاد و نه این ملت عزیزه …بعضی چیزا باید خراب شه تا از پایه اصلاح بشه .

  • امید گفت:

    حتما دیده اید که سیر تبدیل تخم قورباغه به قورباغه بالغ به چه صورت هست
    ما مردم هم در باب تکامل فرهنگ و معرفت و … چنین سیری داریم با یک تفاوت
    که گاهی در بعضی مراحل بنا به دلیل عواملی به چند مرحله قبل برمی گردیم
    این برگشت به عقب با عث شده که هیچ وقت به تکامل و بلوغ نرسیم که دلایل
    آن تا حدودی مشخص است ولی راه حل آن ؟؟؟

  • سارا.ر گفت:

    سلام، عالی نوشتید، انقدر خوب که دلم نیومد به یه لایک بسنده کنم. سپاس

  • فاطمه گفت:

    همه ی متن و کامنت ها رو با بغض خوندم. دارم فکر می کنم شاید همه ما پی درمان یه درد مشترک اینجا رو پیدا کردیم. پذیرفتم که وضع اینه ، حالا یا وارد بدها شم یا سعی کنم جزء خوب ها باشم ولو اینکه همرنگ جماعت نباشم و همین طوربه ظاهر امتیاز از دست بدم. من انتخابم رو کردم. من همرنگ فکر خودمم. وسط دوره دکتری بعد از سرگشتگی زیاد یه پاراگراف ازیه کتاب حالم رو دگرگون کرد. بعد کامنت یه دوست تو سایت دکتر شیری و الانم که مهمان سایت شما هستم. لطفا بمونید. با امید بمونید چون امید خیلی ها هستید. پلیدی از هرنوعش به سرعت منتشر می شه و جلوی دید رو میگیره و اگه امثال شما و دکتر شیری نباشید ماهم بدون اینکه بدونیم کی و چطور عضو این سیاهی می شیم. بی نهایت ممنون که هستید.

  • سمانه گفت:

    من که حیا کردم از شب زنده داری ام و یاد کردم از ستارالعیوبی اش ؛
    تا بر من نپوشاند عیبهایم را،چرا که خوب میدانم یک شبه زنده نخواهم شد،وقتی که سالها زمان را از خود دزدیده ام…
    دراین شب ،که ساعت و زمان و دقیقه را تقریر میکنند،دردهایم را با لبخند یک دوست ،آغاز به نوشتن کردم …
    لبخند دوستی که گاه نه مشترک است و نه در دسترس،اما دردهامان همیشه یکی ست.
    مغزها که پوک باشند ،نتیجه ای جز جیبهای پوچ و «روح های ناپاک »در پی نخواهند داشت،روح ها را اگر پاک میبینیم ،به خاطر ستار العیوبی خداوند است که آن هم درست فهم نکرده ایم.

  • مرتضی گفت:

    سلام؛
    حامد قدوسی چند مدت پیش یک مطلب در باب علل عقب ماندگی ما ایرانی ها اینحا نوشته بود که خوندنش خالی از لطف نیست
    http://chaay.ghoddusi.com/2013/04/post_1315.html
    یکم تند نوشته اند ایشون، ولی من دوست داشت داشتم این پست ایشون رو.
    این پست کوتاه امیر مهرانی رو هم دوست داشتم
    http://thecoach.ir/1392/04/25/opportunities-or-problems/

  • معصومه گفت:

    مثل همیشه عالی بود.

  • الینا گفت:

    من یکی واسه گرفتن مدرک دکتری م تو یه رشته خاص جون کردم همه کارای پایاننامه رو عرق جبین ریختم براش و شرافتمندانه کار کردم نتیجه ش این شد که یکسال دیر تر از دوستام دفاع کردم
    برا اغلب امتحانام سعی کردم اون مطلبی که میخونم کامل بفهمم از چند تا منبع برا همین هیچ وقت کامل تموم نمیشد و نمره م خیلی کمتر از بچه هایی میومد که نمونه سوال داشتن یا جرات تقلب داشتن
    الانم نمیگم خوبیش این شد که با سواد شدم نه اتفاقا بر عکس اونایی که پارسال تموم کردن الان به کارشون از من واردترن چون آنچه که تو دانشگاه بهمون یاد دادن به آنچه که سر کار ازمون انتظار دارن ۲۰ درصدم ربط نداره و با تجربه در محل کار و از یه عده افراد غیر متخصص اما با تجربه کار یاد میگیریم ://

  • عظیمه گفت:

    سلام،
    باید بگویم که خوش بین هستم و دوست دارم که شما نیز امیدوارتر از پیش باشید…
    چون، “من” و “تو” ایی هستند که بسیاری وقت ها میتوانستند تقلب کنند ولی نتیجه تلاش خویش را خواستند؛ نه بیشتر..
    امیدوار هستم و آرزو دارم که از در ناامیدی به دنیای خویش وارد نشویم.
    چرا که “می دانم، هنوز دانسته هایی هست که نمی دانم”؛
    و “تا آن هنگام که می دانم انسان هایی با اندیشه های بیدار هست، از تدبیرِ نقدیر نیز ناامید نخواهم بود…”

    استاد گرامی، محمدرضا شعبانعلی از شما بسیار ممنونیم و سربلندی و سرزندگی بیش از پیش را برایتان آرزو داریم

    _______________________
    پ.ن: “تدبیرِ تقدیر”، برگرفته از نام کتاب. مولف: دکتر نعمت حسنی.

  • بهنام گفت:

    هفته پیش دانشگاه آزاد با پول دانشجویان بدبخت یه مراسم مجلل واسه خانواده های خودشون و دوستاشون با هزینه ۱۰۰ میلیونی گرفته و بعدش کار به زد و خورد کشیده شده و …….
    من فقط یه ترم تو آزاد درس خوندم بعدش فهمیدم چطور جاییه و فرار کردم.بجای اینکه بیان هزینه رو بذارن رو کارهای تحقیقاتی میرن واسه خودشون خوش میگذرونن.اونوقت انتظار داری دانشجو سواد داشته باشه بیاد پایان نامه بنویسه.
    محمد جان وضع علمی دانشگاهها غیر از چند تا معروفش که خودت تدریس میکنی افتضاحه.افتضاح.اصلا غیر از علم هر چی دلت بخاد هست!!

  • آرام گفت:

    دردبزرگیه و آسیبشو به ریشه ها میزنه…
    اما قصه من اینطوری بود…
    یک سال و اندی برای یک مقاله کار میکردیم تا پذیرش و چاپ بشه و هزینه ها و رفت و آمدها و کمک نکردنهای استاد راهنما (انگار فقط وظیفه داشته واریز مبلغ دریافتی بابت هر دانشجوی ارشد به حسابش رو چک کنه)… اینها هیچ … بدبختی بزرگتر کشمکشهای میان استادان ارجمند راهنما در دپارتمان مربوطه که آدمو راستی راستی یاد رفتارها و معادلات خاله زنکی مینداخت که هر کار میکردی نمیتونستی حل و فصلش کنی و تو قربانی این کشمکش قدرت بودی و اون موقع هم که چیزی از اصول مذاکره و از ارتباطات موثر نمیدونستی (: که ی جوری وارد بازی قدرت بشی و همه چیزو باید با التماس به خدا به آخر میرسوندی. مثلا استاد غیر راهنما بدون اینکه هیچ کمکی به مقاله یا پروژه دانشجوی بیچاره کرده باشند توقع داشتند اسم مبارکشون و گاهی خانمشون!! که در فلان دانشگاه بی ربط استاده در ابتدای مقاله به عنوان همکاران آورده بشه و از این بده بستانهای الکی برای افزایش رتبه علمیشان. البته شاید این وضعیت غالب دانشکده ها نباشه ولی از خوش اقبالیم من در یکی از این محیطهای کاملا علمی و فرهنگی!!! فوق لیسانس کذایی رو گرفتم تا تمام روحیه و انگیزه مو برای الگوگیری از چنان استادان گرانسنگی!! از دست بدم و عطای ادامه تحصیل برای رسیدن به کرسیهای دانشگاهی در مرزهای دانش رو به لقایش ببخشم. اگرچه این تنها عامل نبود ولی بزرگترینش بود و خوب تونست انگیزه منو بکشه. آخرشم اون مقاله ها چقدر مفید بودن ما که نفهمیدیم شاید کسی در جای دیگری از دنیا ازش استفاده کرده باشه. یا پایان نامه قطور حاصل دو پروژه جداگانه ولی چه فایده؟ اونهم در علوم پایه که خریدار چندانی در اینجا نداره.
    پ.ن. میدانم که بسیاری استادان ارجمند در حال تلاش و زحمت دلسوزانه حال آگاهانه یا غیر آگاهانه! برای خدمت به مملکت هستند و هوای دانشجو را هم دارند و نمیگذارند با بی توجهیشان عمر و زحمات دانشجو بیخود هزینه شود و برای تامین لوازم و انجام پروژه ها خودشان این در و آن در میزنند تا موانع را برای کار کمتر کنند ولی من از موارد استثنایی گفتم که سعادتش را داشتم از نزدیک تجربه کنم!

    • پگاه گفت:

      سلام آرام عزیز منم دقیقا همین تجربه رو داشتم استادی که حتی ۵ دقیقه برای مقاله من صرف نکرد انتظار داشت اسمش و نفر اول هم بزارم …خب منم مجبور بودم ….جالب بود اسیطور که بوش میاد خیلیها همین تجربه رو داشتن …:) عجب ملتی شدیم بخدا

      • آرام گفت:

        سلام پگاه خوبم
        ببخش دیر جواب سلامتو میدم آخه دو روزی سر نزده بودم اینجا…
        ی چی بگم؟ آدمای پرانگیزه گاهی هم آسیب پذیرتر میشن در واقع حساستر و نازکدل تر هستن و دیدن بدیها بیشتر بهشون صدمه میزنه مثل محمدرضا که باهاش کاملا موافقم که دیدن فلان افراد در فلان موقعیت کنار خیابون همچین بدتر از این فروش علم و فرهنگ نیست چون اونا لااقل قرار نیست در آینده ادعایی برای جامعه داشته باشن و کارهایی رو سیاست گذاری و اجرا کنن. به هر حال باید اینها رو دقیق گفت و شنید و در حد امکان هرکاری میشه کرد البته این تلاشها با سینرژی باشه و همنواز نه مثل سولیست هایی که هرکدوم در یک اتاقی بنوازند.
        خوشحال شدم از کامنتت که هیچ… اصلا ذوق کردم (:
        قربانت

        • پگاه گفت:

          با حرفی که زدی کاملا موافقم وقتی سطح آگاهی آدم میره بالا حساسیتها بیشتر میشه و به قولی آدم هالش نازک تر تر میشه 🙂 و چه بسا آسیب پذیر تر ولی برای هرچیزی راه حلی هست حتی برای همین آسیب پذیری ….یکی از روشهای کم کردن آسیب پذیری گفتن مشکل نه صرفا جهت خالی شدن از اون حس بد بلکه برای ایجاد همون سینرژی که گفتی جهت حرکت به سمت بهبوده….می دونی آرام عزیز همین مرحله پذیرش و نقد بالغانه موضوعی مثل این خودش یک گام بزرگه اینکه آدم با دیدن همچین چیزهایی فلج نشه و در کنار چنین واقعیتهای تلخی تو جامعش حرکت کنه نشون از همون روح آگاه حساس داری که افق روشن رو میبینه حتی اگر به عمرش قد نده البته روح که عمر نداره:))…منم خوشحال شدم از این گفتگو 🙂

  • *ندا* گفت:

    برای ملتی که کل سال در خوابن بیداری یه شب قدر چیزی در بر نداره به جز یه احساس کوتاه مدت
    ((هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی))
    جامی

  • mona گفت:

    سلام
    ممنون از این نوشته ی پر از دغدغه
    ای کاش میشد یه کاری کرد
    ایا ما ایرانیها داریم به قرون وسطی فرهنگی نزدیک می شیم؟ به نطر شما چقدر زمان نیاز داریم تا از این حالت بیایم بیرون؟

  • محمد مهدی گفت:

    محمد رضا گفته بودی توی یکی از پاسخ ها که می تونیم تغییر ایجاد کنیم ؟!!!
    من می گم چرا که نه 🙂
    محمد رضا به متمم باور داشته باش ….
    .
    .
    . حتما می شه 🙂

  • محمد گفت:

    دردناک تر این است که کسانی که با تلاش خودشان به فعالیت می پردازند در اکثر مواقع با این کپی کاران تفاوتی ندارند

  • مهدی قدیمی گفت:

    به نام خدا که رحمتش بی اندازه است و مهربانیش همیشگی
    سلام محمد رضای عزیز
    ذهن بسیار زیبایی داری.

  • سلينجر گفت:

    فكر كردن به اين مطلب كه لازمه بهبود, تغيير تفكره كه پيش درامد اون هم تغيير اموزش و تغيير نسل و…است .ميتونه ادم رو به مرز ديوونگي برسونه .ولي طبيعت به طور طبيعي مارو اصلاح ميكنه البته با هزينه گذشت زمان و قرباني شدن چندين نسل.چه بايد گفت كه با ديدي اندك هم ميتوان نشانه هاي جبهه گيري در مقابل اين ذات طبيعت را اشكارا مشاهده نمود .كاش مني كه جزيي از اين مردمم بيشتر به دنبال حقيقت بودم كاش ميديدم حقيقت هر چيز كالاي نايافتني جامع ماست .مطلبي كه شما به درستي بدان اشاره كرديد همان حقيقت است .من نميدانم چه شد اينگونه شديم نميدانم چه خواهيم شد . ولي به صورت كاملا خوانا ميتوانم بگويم هيچ چيز جاي خودش نيست ,خوب است كه چنين است ما تاوان ميدهيم خوب است.

  • ندا گفت:

    سلام محمدرضا

    تو تنها نیستی که رنج می بری.باور کن تنها نیستی.فقط تو در تلاش ایجاد تغییر و آگاهی دادن هستی و شاید آن عده ای که با تو هم دردند قادر به انجام کاری نیستند یا بلد نیستند که چه کنن! لطفا خسته نشو.من هر روز صبحها قبل از اینکه کارم رو شروع کنم اول می آم سراغ سایت تو. روزهای تعطیل قبل از اینکه صورتم رو صبح بشورم، می آم سراغ سایت تو. انهم منی که وبلاگ خوان اصلا نیستم.
    خواهش می کنم شک نکن به کارت.بودنت خیلی خیلی بهتر از نبودنت است.ادامه بده لطفا! قول می دی؟

    • M.H.B گفت:

      سلام
      بله محمدرضا تو تنها نیستی! درسته که اکثریت یک جامعه جریان آبند اما هستند کسانی که چشمه هستند!! چشمه ها هستند حتی اگه اندک باشند! همیشه همین بوده! اما اینجا ، در این اطراف ، در این روزها می ترسم ! می ترسم از اینکه اونقدر “ندانم کاری ها” و اینکه “از کجا شروع کنم ” هایم زیاد شوند که من نیز مثل خیلی از اطرافیانم در این جریان حل بشم! می ترسم از اینکه روزها بگذرد و من تنها نظاره گر باشم! نمی دانم از کجا باید شروع کنم! نمی دانم….
      اما یک چیز می دانم . هستند آدمهایی که مثل من و تو باشند اما مثل من نمی دانند باید چه کنند تنها گویا این دغدغه در پس ذهن آنها وجود دارد به هر دری می زنند حس می کنند که این در آنها را به نتیجه نمی رساند. حتی تلاش هم می کنند اما کاش کمی می دانستم از کجا شروع کنم…..

  • سیمین گفت:

    پند گفتن با جهول خوابناک تخم افکندن بود در شوره خاک
    هرکسی که بینش قبح این زشتی رو داره، باید سعی در سالم زیستن رو از خودش شروع کنه، دلسرد نشه و به درست بودن با تمام سختی هاش ادامه بده تا کم کم وقتی به موفقیت رسید، برای اطرافیانش الگو بشه.

  • فاطمه کوشکی گفت:

    سلام استاد .البته غیر از استاد چیز دیگری نمیتوانم بگویم (اگر ناراحت نمیشید) چون تنها ۲ نفر در زندگی من استاد واقعی بودند که یکیشون مسلمن شمایید .شما چطوراین همه انرژیو دارید صرف جامعه ای میکنید که حتی تو بعضی از نوشتهاتون ازش ناامید هستید ؟خیلی امید به تغیرش دارید ؟از سر ناامیدی نپرسیدم برام سوال بود

  • عليرضا گفت:

    شخصا معتقدم اگر من و شما و ديگر دوستان به اندازه كافي خلاقيت داشته باشيم، بايد بتوانيم راه حلي براي اين موضوعات بيابيم. هر چند عقيده ندارم كه قابل تعميم است و همه مهندسين بي سوادند و همه مدارك خريده شده‌اند و همه جيب ها پوچ است و همه روح ها پاك!
    فكر ميكنم اتفاقا مسئله به دست من و شما بايد طرح و حل شود. تدريس، به عمل درآوردن راه حل‌هاي تئوري و ايجاد شور و انگيزه براي حركت در مسير درست به نظرم بسيار كارساز است.
    هر يك از ما اگر بتواند حركتي هرچند مختصر ايجاد كند، مطمئن هستم كه مسائل يكي پس از ديگري حل خواهند شد.
    شايد بد نباشد، مديران، متخصصين، متفكرين، اساتيد دانشگاه، مسئولين تا من حقير با دادن راهكارهايي ساده براي رفع مسائل خود و اطرافيان شروع كنيم.

  • مهناز گفت:

    دیشب شب قدر بود ومن…بیشتر از آنکه رهایی از آتش و وصال بهشت را بخواهم….از او علم خواستم. علمی که به من بصیرت دهد و فرصتی تا بااین بصیرت به بتوانم به جامعه ای به وسعت یک جهان، یا یک کشور،شهر یا یک محله، خانواده یا خودم خدمتی نمایم تا قدمی این جامعه روبه جلو بردارد
    چرا که درنظرم در امید بیشتری است به عالمی که عملش در راه بهبود جامعه نوری می شود که جاذبه اش او را به آهنربای بهشت می کشاند، بی آنکه بخواند!
    تا جاهلی که عملش ویرانگر جامعه ای است که دافعه اش او را از بهشت دور میکند، با آنکه می خواند!

  • لیلا گفت:

    محمد رضای عزیز ، همه اینها هست و خیلی بیشتر از اینها که نوشتی و تو بهتر از هر کسی این دردها را لمس که نه ، زندگی می کنی . و من همیشه قبل از آشنایی با شما و نوشته هایتان و گوش دادن به فایل های صوتی رادیو مذاکره غم زندگی در چنین فرهنگی و چنین مردمی را به دوش می کشیدم و هر روز با دیدن یکی از اینها که شمردی که خودت می دانی فقط اینها نیست غمگین تر و ا فسرده تر می شدم و هر روز چاره همه اینها را مهاجرت می دانستم چون سالهاست که به سبب شغلم که معلمی است فهمیده بودم که حتی تغییر کوچک فرهنگی در این جامعه آب در هاون کوفتن است … اما حرفهای شما روح حرکت را دوباره در من زنده کرد و انگار گیاهی دوباره در کویر رویید و به فکر افتاد که خوب چگونه باید مذاکره کنم که جواب بدهد ؟ استراتژی من باید چه باشد تا به هدف برسم و همه اینها و همه این شوق ها را به از لطف شما می دانم … محمد رضا ی عزیز بگذارید وب سایت شما روح زندگی را زمزمه کند ، بگذارید که پیامبر امید باشید برای روح ناامید و مایوس جامعه و شاید خود خواهی باشد اما می گویم بگذارید از دریچه چشمان شما خوبی ها و خوشی ها و روستای کویری متین آّباد را ببینیم دیدن خیابان انقلاب ، هوش و ذکاوت زیادی نمی خواهد

  • امیر محمد گفت:

    ببخشید مهندس ولی من الان که فکر میکنم میبینم همکلاسی های من که همین کار رو کردن و مثل من دنبال یک موضوع سخت و کاربردی در علم نرفتن و بیشتر پول خرج کردن تا فکر و تلاش، چون زودتر از من به بازار کار وارد شدن خیلی موفق تر از من هستن. منی که به خاطر پیچیدگی های پایان نامم ناچار شدم از ۱۰۰ تا مانع بلند بپرم. حتی دانشگاهی که جلوم ایستاده بود و اجازه نمیداد تا انجامش بدم

  • سعیده (آذر) گفت:

    سلام. واقعا به نکته ی فوق العاده ای اشاره کردید…

    فقط یه چیزی بگم که یه کم شاید خیالت آسوده تر بشه…

    به خاطر این جریانهای عجیب و غریبی که این تبلیغات داشتن و سریع مقاله ی isi می گرفتن، اونم در کمتر از یک ماه، و بعضی مجلات ایمپکت فکتورشون نزدیک ۱ هم بود، یه اتفاق خوبی افتاد:
    اولا مشاهده شد که این مقالات مربوط به یه سری مجله هلی خاص هست، که همشون یه جورایی fake هم بودن، ولی چون ایندکس شده بودن و ایمپکت فکتور داشتن اوایل کسی نمی فهمید،

    تمام لیست این مجلات دراومده و اگر سرچ کنید لیست سیاه مجلات isi وزارت علوم و دانشگاه آزاد ، همه ی عناوینش میاد

    الان اگه دانشجویی مقالش رو اونجاها چاپ کرده باشه، دانشگاه ها ازش قبول نمی کنن، البته این قضیه حدود یک سال هست که فهمیده شده و داره اجرا میشه، ولی تا قبل از این جریان، خیلی ها مدرکشون رو با همین مقاله ها گرفتن، تازه یه نکته ی دیگه بعضی ها خودشونم نمی دونستن این مجلات الکی هستن، مثلا یکی از دوستان من یه مقاله ی عالی داشت که قابلیت چاپ تو هر مجله خوبی رو داشت، منتها چون زمان نداشت، رفته بود گشته بود مجله های isi ای که زود پذیرش می دادن رو پیدا کرده بود با ایمپکت بالا، مقاله رو داده بود چاپ کرده بودن و کلی هم خوشحال بود، روحش هم خبر نداشت مجله قلابیه، بعدا فهمید که دیگه چاره ای نبود، مقاله چاپ شده بود.. ولی اکثر این تبلیغات می گردن مجله های الکی رو پیدا می کنن..

    _ یه نکته ی دیگه که من اینجا عنوان می کنم شاید راهی براش پیدا بشه:

    الان دفاع در دوره دکترا منوط به داشتن مقاله هست، مقاله هم زمانی از تو رساله در میاد که کار رساله تا حدود زیادی پیش رفته باشه، یعنی حدود پایان رساله، حالا تازه دانشجو باید بیفته دنبال مقاله، isi که یه سال معمولا زمان میبره، نشریات داخلی هم تعدادشون کمه و معمولا روند کندی داره و اتفاقات نامناسب دیگری ممکنه در روند چاپ وجود داشته باشه، همه ی اینها باعث میشه دانشجو گاهی مجبور بشه و وسوسه که سریعتر یه مقاله بگیرم و تموم شه کارم، شایداگه قانونی وضع بشه که شما دفاع بکنی و تا شش ماه بعد ملزم به دادن مقاله باشی یا برای تسویه حساب و گرفتن مدرک باید مقاله داشته باشی..به نظرم جلوی این چیزا گرفته بشه…

    بازم ممنون بابت این متن آگاهی بخش

  • مسعود نصیری گفت:

    سلام آقای شعبانعلی عزیز…خیلی عالی بود.گفتم حیفه که تشکر نکنم بخاطر این نکته بینی و دقتتون.دست مریزاد

  • Nima گفت:

    واقعا تاسف آوره. جالب اینه که این تقلب ها هر روز بیشتر میشه و انسان هم راحت طلب .دقیقا دست گذاشتن رو نقطه ضعفمون.چاره چیه اصلاح کلی که خیلیم سخته !!!

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser