دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

روح های پاک! جیب های پوچ! مغزهای پوک!

امشب شب قدر است. شبهای قدر نمی خوابم. فکر میکنم. می نویسم. نیایشی و کمی هم مطالعه درباره ی آیین زندگی. به همین منظور به خیابان انقلاب رفتم تا چند کتاب بخرم.

***

همیشه سر زدن به  کتابفروشی های انقلاب برایم غم انگیز است: مغازه های بی رونق و مشتریان بی رمق. کسانی که به توصیه یا اجبار استاد خود، راهی انقلاب شده اند تا کتابی را تهیه کنند و بخوانند. کسانی که «کتاب خواندن» برایشان، یک شغل است. چهار سال یا شش یا ده سال این کار را انجام میدهند تا «فارغ التحصیل» شوند.

در زبان انگلیسی، برای یایان مقطع تحصیلی، از واژه Graduate استفاده می کنند از ریشه ی Grad به معنای «پله» و «گام». پایان مقطع تحصیلی به معنای یک گام به پیش یا حرکت به یک پله ی بالاتر است. ما ولی از «فارغ» شدن استفاده میکنیم. تو گویی که زایمانی سخت در کار بوده و اکنون میخواهیم به روند عادی زندگی بازگردیم…

بگذریم…

در خیابان انقلاب با این آگهی ها مواجه شدم:

پروژه ی دانشجویی با ارزان ترین قیمت

 با قیمت بسیار ارزان، برایت پایان نامه می نویسند: تاریخ و علوم سیاسی، مدیریت و اقتصاد، زبان و ادبیات فارسی، مقاله ISI

با قیمتی باورنکردنکی برایت برنامه نویسی میکنند: با هر زبان که بخواهی!

آری. خوشبختانه امکانات در حدی زیاد شده، که میتوانی بی آنکه چیزی از مدیریت بفهمی، مدرکش را دریافت کنی. بی آنکه زبان بدانی، ترجمه کنی. بی آنکه سیاست و اقتصاد بفهمی، مقاله هایی در آن حوزه داشته باشی، آنهم در سطح ژورنال های بین المللی و آی اس آی. کافی است پول داشته باشی آنهم نه زیاد، بلکه به نرخ دانشجویی!

از امروز دیگر به میوه فروش همسایه نمی خندم که آنها که کت و شلوار دارند را «دکتر» و آنها که اسپورت می پوشند را «مهندس» صدا میزند. او جامعه را بهتر می شناسد. حتماً او هم میداند که هزینه ی دکتر و مهندس شدن، گرفتن یک تاکسی به مقصد میدان انقلاب است.

از امروز دیگر، به حسابدار شرکتمان نمیخندم که همیشه میگوید: درسته من دیپلم دارم. اما دیپلم قدیم است!  او فرق دیپلم جدید و قدیم را خوب فهمیده است.

از امروز دیگر تعجب نمیکنم که چرا دوستم که کارشناس سخت افزار است – به قول خودش – سوراخ های اطراف لپ تاپ را، با یکدیگر اشتباه میگیرد!

از امروز دیگر میدانم که چرا، یکی از آشنایانم که سمت بالای اقتصادی در یک سازمان دارد، نمیتواند «اصل» و «بهره»ی وامی را که پرداخت میکند، جداگانه محاسبه کند.

از امروز دیگر می دانم که چرا میگوییم: «فارغ التحصیل!»

***

امشب شب قدر است. اما خوب میدانم که سرنوشت شوم جامعه ی ما،

نه آن هنگام که در تاریکی، نیایش میکنیم و اشک می ریزیم،

بلکه آن هنگام که در روشنایی، تلفن نویسنده ی دانشنامه ی خود را روی دیوارهای میدان انقلاب می بینیم و لبخند میزنیم، نوشته میشود…

ما مردمی شده ایم که تقلب میکنیم. دانش معامله میکنیم. عنوان میخریم.

اقتصاد ایرانی، صنعت ایرانی، فرهنگ ایرانی، تاریخ ایرانی، ادبیات ایرانی. همه و همه را میتوانم صفحه ای ۱۵۰۰ تومان بخرم و خوشحال باشم که مدرکم را با کمترین وقت و هزینه گرفته ام. اما فراموش میکنم که در جامعه ای زندگی میکنم که سایر کالاها و خدمات نیز، به احتمال زیاد توسط کسانی به من ارائه میشود که دانش خود را از همین میدان، شاید کمی بالاتر یا پایین تر، خریده اند!

***

پی نوشت نامربوط ۱:

گاه با خودم میگویم خوش بین باش. اما باز افسرده میشوم. چرا که خوب میدانم جامعه ای که تمام سال خوابیده است، با چند شب بیداری، «احیا» نمی شود…

 لابد میگویید: اگر اوضاع چنین اسفناک است، چرا مردم بی درد و دغدغه این وضعیت را پذیرفته اند و کسی نگران نیست؟

دلیلش این است که «همه چیزمان» با «همه چیزمان» جور است.

وقتی نماز را که قرار بود، راهمان را هموار و روحمان را بیدار کند، نمی خوانیم و پول میدهیم تا پس از مرگ برایمان بخوانند – درست مانند اینکه شما نوشابه بخوری و پول بدهی فرد دیگری به جایت بدود تا کالری های اضافه ی تو بسوزد! –

طبیعتاً مقاله مان را هم میدهیم تا دیگری بنویسد. اصل، ثواب است که ما برده ایم…

چنین است که جامعه ی مان سرشار میشود از: روح های پاک. جیب های پوچ و مغزهای پوک.

***

پی نوشت نامربوط ۲:

بگذار متعصبین هر چه می خواهند بگویند. اما برای من، دیدن تن فروشان و مشتریان آنها، در کنار خیابان ساده تر است تا دیدن مدرک فروشان و مشتریانشان.

چه آنکه، گروه نخست، آنچه می خرند و می فروشند کاملاً شخصی است و گروه دوم، آنچه معامله میکنند و بر باد میدهند، تاریخ و اقتصاد و صنعت و معیشت یک ملت است…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


147 نظر بر روی پست “روح های پاک! جیب های پوچ! مغزهای پوک!

  • شیرین گفت:

    محمدرضای عزیز، بنظرتون آیا تولید محتوا برای سایت‌های سازمان‌های دولتی، که محتوا نیز قراره بنام مسئولین اون سازمان ها نشر بشه، مشابه کار مدرک فروشانی که فرمودین، هست؟ این مورد رو در نظر بگیرید در مقابل سایتی که متعلق به یک کسب و کار خصوصیه و محتوای تولید شده قراره بنام نگارنده ثبت شه و همچنین به فروش یک کالای دوست داشتنی(به جز کتاب 🙂 ) منجر بشه.
    نمی دونم چرا فکر می‌کنم سوالی اصطلاحا آبکی پرسیدم. شاید بهتر بود اینجا مطرحش نمی‌کردم، ولی چه کنم که آنالوژی‌ یابِ ذهنم بشدت روی این موضوع قفل کرده. ممنون میشم اگر در جایی به این موضوع اشاره ای داشته باشین.

  • محمد حسین گفت:

    مثال آخرتون درست نیست چرا که مدرک فروشان رو در مقایسه با تن فروشان میشه مغز فروش دونست
    و این دو با هم فرقی ندارند هر دو دارند چیزی رو میفروشند که به امانت بهشون داده شده
    و باید از اون درست استفاده کنند و تن فروش هم داره به معیشت فکری جامعه ضربه میزنه و به فرهنگ اخلاقیات و ….
    البته قصد ضعیف کردن متن اصلی ندارم اما بعضی اوقات مثل همین مقایسه تن فروشی و مدرک فروشی که شما انجام دادید به بدی تن فروشی ضربه میزنه ضمن اونکه بدی تن فروشی رو نشون میده.

  • درخشان گفت:

    سلام
    به نظر من تنها راه درمان این دردهای مهلکی که گریبان جامعمونو گرفته تعطیل کردن دانشگاههاست چه آزاد چه دولتی…
    دانشگاه آزاد که شده چاپخونه ی مدرک… دانشگاه دولتی هم که سرمایه های ملی مملکتو داره هدر میده…
    من اگر جای دکتر روحانی بودم حتمن اینکارو میکردم… تمام اساتید دانشگاه رو هم میفرستادم اردوگاه کار اجباری… چون هیچ کار مثبتی برای این مملکتو مردمو جامعه انجام ندادنو نمیدن… فقط دارن از بیت المال حقوق مفت میگیرنو مقاله isi میدن که رتبشون بره بالاتر… همش کاغذ چاپ میکنن که دوزار ارزش نداره… نه دردی از معیشت مردم جامعه درمون میکنه… نه به درد حل مشکلات صنعتو اقتصاد مملکت میخوره

  • محمد جواد گفت:

    استادعزیزم جناب شعبانعلی با سلام و ادب و احترام.باید بگم که من به تازگی با شما آشنا شدم و این آشنایی به امید خدا ادامه داره و روزی بسیار نزدیک هم خواهد شد که البته مایه افتخار من خواهد بود.اما در مورد تمامی مطالب شما بنده کاملا با نظر شما موافقم و بسیار لذت بردم از تفکراتتون اما در مورد پی نوشت نامربوط ۲ باید بگم که گروه نخست هم مانند گروه دوم هر آنچه میکنند شخصی نیست به هیچ وجه بلکه بسیار به روح جامعه به روح کودکان جامعه و تربیت آنها و پرورش نسلها نسل مربوط!به هر حال من آدم متعصب یا درگیر این مسائل نیستم اما بنظرم اومد شما این دو مسئله رو بی جهت با هم قاطی کردین در صورتی که هر دوتاشون بسیار بسیار آسیب رسانند هم به فرهنگ هم تاریخ و اقتصاد و معیشت روح و روان یک ملت!با تشکر از حوصله شما

  • بیچاره گفت:

    خیلی بده که دارن پایان نامهشون روپولی انجام میدن منم دانشگاه ازادم چون نمیتونم بدم بیرون خودم مینویسم مسخره میشم تودانشگاه ما کلاس اینه بدی بیرون همکلاسیای من ورد پاورپوینت بلدنیستن مقاله isi میدن طرف حتی بلدنیست ثبت بدهکار با بستانکار رو مقاله حسابداری میده میگن توحسابداری باید شم ریاضی داشته باشی همکلاسای من شم ریاضی پیش کش فکر نکنم یه ضرب وتقسیم ساده دورقمی روهم بلدباشن وضع سواد خیلیاشون افتضاحه اما به لطف اساتید محترم معدل ۱۸٫۵ فکرکن کسی که حتی افیس بلدنیست مقاله میده کپی پست ساده کامپیوتر روهم بلدنیستن سخت ترین کار براشون سرچ مقاله انگلسیه کوچکترین کاراشون رو هم میدن کافی نتی دم در دانشگاه گاهی وقتا فکرمیکنم اومدیم دانشگاه کافی نت های دم در دانشگاه رو پول دار کنیم کارمندا که حسابشون جداس حتی دخترای مجرد بیکار حوصله ندارن یه ورد ۴ صفحه ای برای خودشون بنویسن مقاله isi میدن پز معدل ۱۸ شون رومیدن به خدا بعضی ازهمکلاسای من حتی تودبستان هم اینجوری معدل نیاوردن کسی که نمیدونه سود = هزینه -درامدمقاله isi برای چشه ولی باهمه این حرفا به نظر من خوش بحالشون وقتی همه چیز به نفع شونه چرا استفاده نکنن فردا پس فردا با پارتی میرن سرکار به منی که اینجا دارم کامنت مینویسم میخندن اخه من پول ندارم پایان نامه روبیرون بنویسم اونا زودتر فارغ التحصیل میشن جامعه به اونا خیلی نیازداره امثال من بیخود هستن چون پول ندارن به زور خرج دانشگاه شون درمیاد باحمالی وهزارتاچیز دیگه بذار اون دختری بره بالا که معدلش ۱۸٫۵ اما از کامپیوتر سر در نمیاره با هزار جور تقلب والتماس اساتید ودروغگویی نمره ۱۰ دولتی روبه ۱۷ میرسونن

  • متین گفت:

    مدرک فروشا رو قبول دارم کاملا درست میگید
    اما ازتون تعجب کردم که گفتین کاری که تن فروشا میکنن فقط به خودشون آسیب میزنه و کاملا شخصیه………

  • رضا گفت:

    سلام. اینقدر این مطلب من رو هیجانی کرد که نمیتونم جوابی بهش ندم،درد جامعه ما خرید و فروش علم نیست،درد جامعه ما مد شدن مدرکه، درد جامعه ما اونجاییه که من جوون سال ۸۶ همه دریچه های دنیا رو از ورود به کارشناسی ارشد میدیدم و فک میکردم بدون ارشد هیچ چیز نمیشم و اگر چه شش ماه درس خوندم تا توی کنکور سراسری قبول شم، ولی با ۳۷۰ جایی قبول نشدم چون ۱۰۰ نفر بیشتر پذیرش جمع نرم افزار و هوش مصنوعی کشور نبود. و خنده داره که سال ۹۰ وارد دانشگاه شدم و هنوز در ترم ۷ درگیر ارشدم، قبل از ورود به ارشد یکی از دوستام که دفاع کرده بود و حتی حاضر نیست یه میلیون ته حسابشو بریزه دانشگاه و مدرک ارشدش و مدرک حتی لیسانسشو بگیره بهم گفت ارشد چی بود؟ یه سراب، و من در پایانش واقعاً رسیدم به اینکه ارشد یه سرابه. بعد هم به خاطر تعداد ماشاا… بسیار زیاد دانشجویان ارشد گرایشم در دانشگاهمون که نزدیک به ۱۵۰ نفر در یک ترم بودیم! و فقط دو تا استاد راهنما برای موضوعم داشتم که یکیشون مدعو بود و وقت نداشت و یکی دیگشونم نمیشد باهاش کار کرد تا همین الان گیر این مدرکم، فقط چون دلم میسوزه ۱۰ میلیون خرج کردم و با معدل کل ۱۸ حیفه وسط کار ولش کنم. درد ما اونجاییه که جوونایی رو دیدم که ۱۱ ماه زندگیشونو سوزوندن صبح تا شب توی کتابخونه که MBA قبول شن و با دیدن سوالای کنکور خشکشون زد،درد ما خرید و فروش علم نیست، درد ما سازمان سنجش آموزش کشوره، درد ما جایی که با سوزوندن ریشه جوونای ما پشت سدی به اسم کنکور موسسات کنکور ثروت های میلیاردی به دست میارن، و الی ماشاا..درد ما عدم تطابق ظرفیت دانشگاها با جمعیتمونه، درد ما مدرک گرایی بیخودمونه،درد ما اینه که تو جامعمون مهندسا منشین، دیپلما کارفرما، درد ما اینه که راهمونو گم کردیم، خرید و فروش علم که توی دردهای ما گمه

    • رها راد گفت:

      سلام…
      با کامنت شما به این پست اومدم و خیلی تعجب کردم چون وقتی نوشته “ذکرمصیبت …” را خوندم به این فکرکردم که معلمون در شب های قدر به چه چیزی فکرمیکنه ولی فکر نمیکردم مطلبی نوشته شده باشه..

      “گاه با خودم میگویم خوش بین باش. اما باز افسرده میشوم. چرا که خوب میدانم جامعه ای که تمام سال خوابیده است، با چند شب بیداری، «احیا» نمی شود…”

      مجذوب تبریزی میگه: مرد را دردی اگر باشد خوش است…..درد بی دردی علاجش آتش است…
      کاش مجذوب تبریزی درد را برایمان تعریف می کرد.. احساس میکنم بی دردی نسبت به دردهایی که امروزه فقط اسمشو درد گذاشتیم قابل ستایش تره…
      شاید رضا درست میگه راهمون را گم کردیم….چرا؟خیابانو تابلو راهنمایی خوبی نداره یا خودمون سهل انگاریم..اگر مکان کنترل بیرونی داشته باشیم میگیم ما مقصرنیستیم واگر مکان کنترل درونی میگیم خودمون مقصریم….وچقدر سخته که بدونیم مقصریم ولی هنوزم سهل انگاری میکنیم…اون موقع دیگه نمیشه گفتم راهمونو گم کردیم…چون را ه مشخصه خودمون خودمونو گم کردیم

  • رضا گفت:

    مشکل ما توی صورت مساله است. مشکل جامعه ما ترویج مدرک گرایی. مشکل اینه که من نزدیک نه ساله درگیر کارشناسی ارشدم, از ورودی ۸۶ که بعد از شش ماه درس خوندن بی وقفه رتبه سراسریم شد ۳۷۱ و بدلیل پایین بودن ظرفیت رتبه بالای ۱۰۰ شانسی برای قبولی نداشت, و بعد در سال ۹۰ با دو سه هفته درس خوندن ازاد علوم تحقیقات قبول شدم. و با اینواکه معدل کلم ۱۸ اه هنوز نتونستم تز بدم و اگر بگم واقعا چرا چون استاد راهنمای درست حسابی نداشتم, دو نفر تو دانشگاه ما بودن برای موضوع من که یکی مریض احوال بود و یکی هم مدعو و ماشاا… همشون چنان سرشون شلوغ بود که وقت سر خاروندن نداشتن, بعدم رفتم با یه استادی برداشتم که تقریبا چیزی از پروژم سر در نمیاره. حالا ترم هفتم هستم و این پروژه شده افت زندگی من,نه کارم اجازه میده بشینم پاش و تمومش کنم نه دلم میاد ده میلیون خرج و این همه رفت و امد رو بریزم دور. اینه که میخام بدم ۳ میلیون برام انجامش بدن. درد جامعه ما اینه که خودمونو گم کردیم. همه میخایم فوق لیسانس باشیم. دکترا باشیم. ولی به هدف بعدش فکر نکردیم. امروز دیگه فوق لیسانس داشتن مد شده و دکترا داشتن کلاس, قبل ازینکه برم ارشد همه بهم گفتن نرو, گوش نکردم, دوستم گفت اخرش دیدم سراب بود, دفاعم کرده نرفته با دانشگاه تسویه کنه مدرکشو بگیره, منم به این نتیجه رسیدم. سراب بود. و پولدار شدنو خیلی بیشتر از درس دوست دارم. اگر چه همه ته دلشون میخان در عین پول بیشتر یه عنوان فوق لیسانس یا دکتر هم داشته باشن!

  • نیما گفت:

    به نظر من خیلی هم عالیه !
    چون هر کسی این وسط زرنگ تر باشه پول بیشتری در میاره
    درود بر پول
    فقط پول مهمه

  • ضیاء گفت:

    محمدرضا جان سلام!

    هفته‌ی پیش دفاعیه‌ی پایان‌نامه (کارشناسی ارشد) را به سلامتی سپری کردم و این روزها کارهای پایانی مربوط به مقطع رو به انجام می‌رسونم. روند گرفتن امضاها و کاغذ‌بازی‌ها بسیار کند پیش میره و باید بگویم الحق که واژه‌ی “فارغ” و عبارت فارغ‌التحصیلی زیبنده‌ی چنین پایانی هست!
    امروزه “زایش اندیشه” در دانشگاه‌های داخلی به ندرت صورت می‌گیرد؛ شاید به همین دلیل است که درد زایشِ اندیشه را به گرفتن امضاها منتقل کردند!

  • سارا.م گفت:

    با اینکه از ساعت ۸ صبح تا ۵ عصر یه ضرب کار کردم و به صفحه مانیتور خیره شدم(به جز نیم ساعت صبحانه و ناهار).و چشمام داره به شدت میسوزه.ولی الان دوسعته که دارم نوشته هاتون رو میخونم.دوستتون دارم.ممنون به خاطر این mp3آگاهی که به خواننده هاتون منتقل میکنین.

  • میلاد گفت:

    سلام
    بنده فوق لیسانس کامپیوتر از دانشگاه تهران هستم و مدتی به دلیل تامین مخارج دانشجویی به این کار روی آورده ام. از اولش با اصل این قضیه مشکل داشتم ولی سرخودم کلاه گذاشته بودم که تنها واسه مدتی این کار رو انجام میدم. با دیدن این مطالب و نظرات و نجربه دوستان (به خصوص نیلوفر) به عمق فاجعه پی بردم. الان که اینو مینویسم تصمیمم رو گرفتم و دیگه ادامه نمیدم. انشاا… یک کار مناسب پیدا می کنم. به این نتیجه رسیدم که وقتی روزی رو کس دیگه ای میرسونه، چرا باید ناراحت اون باشم. و در آخر از همه دوستان تشکر می کنم که باعث شدن کمی تامل کنم.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser