دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

در باب تفاوت در و دیوار

هوشمندی به تلاش دائمی کورکورانه نیست.
گاهی هوشمندی به تشخیص لحظه‌ی مناسب قطع کردن تلاش است.
در را اگر بکوبیم دیر یا زود باز خواهد شد.
اما دیوار را هر چه بکوبیم در نخواهد شد.

پی نوشت: قابل توجه کسانی که در رابطه‌ی عاطفی که دیگر وجود ندارد گیر کرده‌اند. کسانی که می‌کوشند از عقیده‌ای که قابل دفاع نیست دفاع کنند. کسانی که نمی‌پذیرند هر انسانی قرار نیست در همه رشته های حرفه‌ای و تخصصی مستعد باشد. کسانی که فکر می‌کنند تکرار یک حرف غیرمنطقی آن را منطقی جلوه می‌دهد. کسانی که …

door-wall-HQ

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


75 نظر بر روی پست “در باب تفاوت در و دیوار

  • یاسین اسماعیل پور گفت:

    نوشته جالب و تاثیرگذاری بود. با خوندن این نوشته ذهنم رفت سمت فرهاد که دیوار رو کوبید اما جاودانه شد. شاید گاهی کوبیدن دیوار با اینکه میدونی قرار نیست تبدیل به در بشه هم چندان بی‌معنی نباشه. البته اینو در رد نوشته شما ننوشتم صرفا برای تکمیل بحث بود چون میدونم منظور نوشته شما چیز دیگه‌ای بود.

  • shabnam گفت:

    چقدر تشخیص در و دیوار این روزا برامسخت شده
    یه دلیل این سختیشم تحمیل درست و غلط از جانب اطرافیان و ترس از محکوم به شکست شدن از دید و قضاوت اوناست
    گاهی همین ترس هان که یا تشخیص و سخت میکنن یا اگه تشخیص دادی کندن و نموندن و نکوبیدن به دیوارووو……

  • علیرضا گفت:

    من یه ترم مشروط شده ام ، دو تا درس رو دو بار افتادم ، دعا کنید حداقل این یکی رو پاس کنم ، اوضاع من خیلی بد شده نمی دونم چیکار کنم .

  • مریم.س .. گفت:

    اگر دیوار هم بکوبی حتا۱۰۰ سال در ساخته نمیشه فقط یه حفره بدشکل تو دیوار ایجاد کردی نه میشه بهش گف در نه دیوار
    گاهی باید خیلی محترمانه از بعضی ادم ها و بعضی اهداف گذشت خیلی منطقیانه تر و خیلی عاشقانه تره

  • * نیما گفت:

    هیات نظارت عزیز و همیشه همراه مون سلام
    ببخشید باز مصدع میشم.درنهایت احترام به اصول حاکم برجامعه صمیمی shabanali dot com خواستم بگم عدم تایید وپاسخگویی به کامنت م از سوی شما رو میزارم به حساب یه توصیه که؛اینقدر مطالب غنی پست های استاد رو در ذهن م مرور میکنم تا ملکه ذهنم شه.
    والبته امیدوارم به دلیل تکرار این خواسته درگذشته چیزی شبیه نمره منفی راهنمایی ورانندگی شامل حال م نشه ( شوخی)
    و همچنان
    سر ارادت ما و . . .
    پاینده و پرانرژی باشید
    خداقوت

  • کیان گفت:

    ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
    امید ز هرکس که بریدیم بریدیم
    رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
    حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم
    صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
    گر میوه یک باغ نچیدیم نچیدیم…

  • سمیه گفت:

    شاید دیوار خراب شه ، نمیشه ؟ نمیشه ؟!

  • شهرزاد گفت:

    “خداوند ز حکمت ببندد دری
    به رحمت گشاید در دیگری” …

  • کیانوش گفت:

    ممنون خیلی اثر گذار بود
    این نوع تشخیص حد و مرزها و به موقع تشخیص دادن است که :
    تفاوت انتخاب و تفاوت نتیجه گیری ها رو رقم می زنه
    خیلی هم مهمه ! تا فرصت ها از دست نرود
    ولی ………… کار هر کس نیست خرمن کوفتن …… گاو نر می خواهد و مرد کهن !!!!!

  • سیید محمد اعظمی نژاد گفت:

    در دل هر ديواری، دری وجود دارد.
    بعضی درها به راحتی دیده می شوند.
    اما
    دیدن نوع دیگرشان چشم بصیرت می خواهند. اگر دیده نمی شوند حتماً مساله در خود ما است

    دیدن درهای زندگی نياز به آمادگی، تمرين و سطح بلوغ دارد.

    مثل همیشه موثر باشید.
    سید محمد اعظمی نژاد
    hrjournalist..blogfa.com

  • خسرو گفت:

    سلام به محمدرضا و تمام دوستای عزیزم.

    چند تا چیز (!!!):

    چیز اول: من خودم از اون ادمایی بودم که کلی پشت دیوار در زدم و نفهمیدم که اونجا دیواره. یادمه اون روزا یکی از دوستای صمیمیم بهم میگفت: ببین خسرو، اگه از در انداختنت بیرون از پنجره برو تو… .
    از وقتی که فهمیدم باید بی خیال بشم تا وقتیکه واقعا بیخیال شدم شاید ۱ سالی طول کشید( بر همین اساسه که من از جمله ی احمق های دنیا به حساب میام.!!!)

    چیز دوم: البته خیلی وقتا میدونستم نتیجه این بازی که دارم انجامش میدم برد نیست!! اما رفتم و باختم و از اینکه از بازی کنار نکشیدم کلی کیف کردم.(هنوزم همین حس رو دارم_ به جون خودم_)

    چیز آخر: یادمه استادی داشتم که تو جلسه اول گفت: دفترتون رو باز کنید و این شعری رو که مینویسم یادداشت کنید ، برای امروز فقط همین کافیه: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل / که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم.

  • ضیاء گفت:

    فکر کنم بشه تشخیص داد که داریم “در” رو می کوبیم یا “دیوار” رو،

    و روش تشخیص اینه که ببینیم “مسئله محور” هستیم با “پاسخ محور”؟

    بیشتر روی “سوال” های زندگیمون فکر می کنیم یا “پاسخ” هایی که دوست داریم بهش دست پیدا کنیم.

  • سینا گفت:

    سلام محمدرضا،
    من موضوع رو که تو رادیو مذاکره هات مطرح کردی در رابطه با عشق به کار و تلاش فراوان کاملا قبول دارم،
    و در من کاملا صدق می کنه،
    و همکاران گاهی بهم میگن که فقط شب ها تو شرکت نخوابیدی !(چون اونا نمی دونن اینکار هم کردم)
    با همه این احوال که هر جایی رفتم تونستم خیلی سریع پیش رفت کنم ،
    یه چیزی گاهی ذهن منو به خودش مشغول می کنه، اونم این که من مجردم و فعلا خیال متاهل شدن ندارم،
    اما چند سال دیگه این جور زندگی کردنم تو زندگی شخصیم مطمئنم دردسر ساز می شه،
    خب جواب معقول اینه که کمتر کار کنم،
    اما دوست داشتم هم از تو هم از کسایی که با هاشون حرف می زنی اینم بپرسی،
    ممنون بابت همه چیز

  • امید گفت:

    – دیوارهایی که دور خودمان می کشیم تا ما را از هرکه و هرچه غیر از ما فکر می کند جدا سازد.
    قابل توجه کسانی که اگر دنیا با آنها مخالفت کند، حرف خودشان را می زنند!
    یک کلام بر حقانیت خود پای بر زمین می کوبند تا در گور تنگ نظری خود مدفون شوند، فارغ از اینکه آن سوی دیوار بلند ، سرزمینی است که خورشید بر آن می تابد!
    – دیوارهای شیشه ای که دیگران دور ما می کشند تا ما را محدود به خواست و اراده خود کنند.
    قابل توجه کسانی که از وحشت آسیب دیدن ، از ترس مرگ، خود را محصور در دیوارهای شیشه ای می دانند و جبر روزگار،
    می مانند ، می پوسند ، بدون آنکه بدانند از روز اول دیواری نبود!!!
    – دیوارهای ذهنی ! که به ما دیکته می کنند ،بایدها و نبایدها ، خط قرمزها
    قابل توجه کسانی که در مغز آنها به جای سلول های خاکستری، سلولهای جهل و تعصب است.
    زاده می شوند و می میرند
    .
    .
    گاهی در را می بینی، اتفاقاً کلید هم داری!
    اما…

    • امید گفت:

      محمدرضای عزیز ازت ممنونم.
      وقتی نیومد، گفتم حتماً باز بی دقتی کردم .
      ممنون که حرف های خوب را می گی و روی حرفهای نه چندان خوب خط می کشی.
      خوب معلومه تو فرق می کنی. من تو را هیچوقت با هیچکس مقایسه نمی کنم، هیچوقت.

  • rezaA گفت:

    اتفاقا اقا جدیدا خیلی فعال شدید..رادیو مذاکره هم خوب داره پیش میره..فقط ی گفتگوی دلی با دکتر شیری جاش خالیه ها..مثل همونی که با سهیل رضایی داشتین..

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام استاد عزیز.
    صبح که نوشته تان را خواندم، یک نکته به ذهنم رسید. به خودم که وقت بیشتری دادم، نکته دوم.
    اول نکته صبح را عرض می کنم.بعد نکته دوم راکه می بینم می شود در قالب ادیسون که دوستمان گفتند و شما توضیح دادید به آن اشاره کرد.
    به نظرم این دو نکته ازدو دید متفاوت قابل بحثتد.
    اول-فکر می کنم یک حالت دشواری وجود دارد و آن اینکه جلوی در باشی و کلید هم داشته باشی، وقتی با خیال راحت و خاطر جمع می خواهی در را باز کنی متوجه شوی کسی قبلا قفل ها را عوض کرده است.
    دوم- به نظرم ادیسون-به عنوان نمونه ی انسان های نوع خودش-همه ی عمرش را در آن مقطع صرف اختراع یک لامپ نکرده . همزمان پروژه های دیگری داشته و لابلای آن ها بارها برای ساخت لامپ هم تلاش کرده.به نظرم باید این جوری بوده باشد.
    نکته سوم-دبه کردم- در مورد یا راهی خواهم ساخت یا… دو روز پیش همشهری محترمی اصرار داشت حتما سوار مترو شود .به معنای واقعی کلمه جایسوار شدن وجود نداشت ولی با له کردن دیگران تلاش می کرد یا راهی بیابد یا…. همانجا فکر کردم ابن جمله با این موضوع ربط دارد یا نه. راستش خنده ام گرفت.امروز دیدم به زیان های این جمله اشاره کرده اید ممنون.
    پاینده باشید.

  • رضا رحیمی گفت:

    سلام
    من دیروز برای طراحی دوباره وبلاگم برنامه ریزی کرده بودم ولی شما ( وبلاگتون ) مانع شد.
    از بس مطالب شما بنده را جذب کرد که تا امروزم هم دارم اونا رو می خونم
    قراره توی هفته آینده یک تصمیم مهمی در زمینه کار بگیرم – پست شما (خاطره سالهای اول استخدام) تصمیم منو عوض کرد
    الان بدنبال کشتن بزم هستم
    ۱۰ ساله برنامه نویسم – trustzone شما منو تحت تاثیر قرار داد

    خیلی خوشحال میشم اگه بتونم ذره از خوبی های شما را جبران کنم و یا در کارهای مثبتی که انجام می دید شریک باشم

    توانایی های من در زمینه asp.net+seo می باشد

  • Hassan 3 ensani گفت:

    مادرم میگه با هر در بسته ای رویرو شدی اینقد بزنش تا اخر یه صدایی بیاد !

    اما مواظب باش بر در عبس و بیهودی نکوبی که اگه کسی هم باز کنه در و هیچ فایده ای که نداره هیچ!

    بلکه بیشتر میری تو منجلاب! گاهی ماندن پشت در به نفع ماست! گاهی نرسیدن به چیزی به نفع ماست!

    و خداوند میفرماید شاید ان چیزی که به نظر شما به نفعتان است به ضررتان باشد! اما ان چیزی که میپندارید به نفع شماست شاید به ضرر شماباشد!

    پس دوستان عزیزم اول در درست بودن هدف اطمینان داشته باشیم بعد در راه هدف بکوشیم

    و چه شیرین و لذت بخش است درد و رنجی که در راه هدف{درست} بر انسان تحمیل شود! و چه چشیدنی است طعم درد و رنج در راه هدف{درست} با تک تک سلول های بدن!
    عاشق وقتی‌‌ام که تو راه رسیدن به هدف / بکنن پاهامو قلم:D

    لذا در پایان {گر ز حکمت ببندد دری-ز رحمت گشاید در دیگری} انشا الله همه دوستان به هدف هاشون برسن به حول و قوه الهی

  • آوا گفت:

    سلام آقای شعبانعلی.با خوندن نوشته تون به راهم شک کردم.مشغول پایان نامه م.با کلی سختی و تلاش، تحلیل های آماری و نرم افزار مورد نیاز مو خودم یاد گرفتم تا خودم همه کارای پژوهشمو انجام بدم و با اینکه بارها از ناامیدی تصمیم گرفتم کارمو بدم به یکی از این موسسات که ظرف چند روز همه تحلیل ها رو انجام میدن، دوباره با کمک خدا دری به روم باز شد.خیلی راضیم از تلاشم چون حس میکنم به اندازه کل دوران تحصیلم، در حین کار روی پایان نامه مطلب یاد گرفتم.هنوزم ادامه داره و تموم نشده و باز هم گیر می کنم. البته این کارم باعث شد بهم سخت بگذره و کارمم طول بکشه.به نظرتون دیوار بوده؟

    • امید گفت:

      حسن جان .
      اگر درست فهمیده باشم ، منظورت اینه که اگر هدف درست نباشه مثل کوفتن بر بر دیوارi و بالعکس کوبیدن بر در.
      بعد اگر قراره در راه رسیدن به هدف درست ، پاهات قلم بشه! این به نفعته؟
      بعد اگر دری که اتفاقاً هدف ما هم هست، بسته بود یا تا ما بجنبیم بسته شد، بمانیم تا خدا از لطف و رحمت خود در دیگری را بر ما باز کند؟
      فکر نمی کنی به جای تحمل درد و رنجی را که کوبیدن بر در به ما تجمیل می کند، بهتر آن باشد که بمانیم تا خدا آن در را که به خیر و صلاح ماست به ما نشان داده و آن را برایمان باز کند؟
      بالاخره در را بکوبیم یا نه؟

      • امید گفت:

        آوای عزیز، ببخشید فکر کنم بخش پاسخ با من مشکل داره! یا من با آن. این پاسخ خطاب به حسن عزیز است ( البته کاملاً مشخصه ولی خواستم به طور خاص برای شما توضیح دهم) .

      • Hassan 3 ensani گفت:

        سلام اقا امید اول راجع به بخش نظرات اینکه پایین هر نظر یه پاسخ دادن هست اونو بزنی قسمت پاسخ میاد درسته این گوشه نظر دیگه ای رو نمایش میده که میخواد پاسخ بره واسه اون اما پاسخ واسه نظری میاد که زیرش کلیک کردی!

        دوما من نظر شمارو کامل نفهمیدم اما من منظورم این بود ادم در راه رسیدن به هدف ممکنه با موانع زیادی رو برو بشه! و اگه پا فشاری بکنیم حتما اون در باز میشه! اما به شرط اینکه هدف ما درست و الهی باشه!

        فرض کنین من و شما میخوایم حقوقدان یا وکیل شیم – من بخاطر پول بخاطر شهرت بخاطر فخر فروشی میخوام این کارو کنم اما شما قصدتون اینه که از استعدادی که خدا در اختیارتون گذاشته به نحو احسن استفاده بکنید و به مملکتتون خدمت!

        لذا ممکنه در این راه ما با مشکلات زیادی رو برو شیم! به نظرتون خدا شمارو بهتر یاری میکنه یا منو!؟ خوب صد در صد شمارو

        پس اگر هدف الهی باشد در مسیر درست باشید حتما خداوند نیز در این راه شمارا یاری میکند!

        البته نقش انگیزه و تلاش فرد هم بسیار مهمه! سری به کشتی گیر ها که در مسابقات جهانی قهرمان شدند بزنید و درد و دل کنید حتما متوجه میشوید که در میان تمرینات حداقل چندین بار زده اند زیر گریه! از شدت تمرین!

        من خودم رو مثال میزنم با معدل بالا در کلاس نفر اول شدم همه فکر میکنند حتما خدا به این علم لدنی عطا کرده در حالی که بسیاری اوقات از شدت خستگی اشک از چشام میومد!
        رتبه یک کنکور روزی ۱۰ ساعت مطالعه میکند و مثل یک کامپیوتر اطلاعات پردازش میکند! اما رتبه ۵۰۰۰۰ در همان ساعات در حال خیابان گردی! رتبه یک کنکور میخواهد رتبه اش را تقدیم رهبر فرزانه انقلاب کند و ان رتبه معلوم نیست چه هدفی را در خیابان جستجو میکند!

        اما این اشک قضیه همون قلم شدن پاس! اشکی که در راه رسیدن به هدف در راه رسیدن به معشوق اصلی یعنی خداوند ریخته شود به شخصه از نظر من ارزشش از هزاران یاقوت گرانبها تر است!

        حتما داستان ان سی مرغ که قصد رسیدن به سیمرغ را داشتند شنیده اید؟

        خیلی ها عزم جزم میکنند برای رسیدن به سیمرغ(هدف) اما خیلی ها به اصطلاح در راه غربال میشوند

        در پایان چکیده صحبت ها این میتواند باشد که اگر هدف زندگی شما الهی باشد و در مسیر درست حرکت کنید و تلاشتان بی وقفه و به اصلاح noT sTOPباشد

        به طور حتم خداوند یک زندگی ایده ال رو برای شما رقم میزنه که تا پایان عمر از زندگیتان لذت ببرید و انشالله به سعادت برسید و در بهشت همنشین صالحان شوید!

        • امید گفت:

          حسن جان. حرفهایت خیلی خوب و قشنگه ولی من با ذهنیتی که بر کل موضوع غالب است مشکل دارم.
          من با تلاش و پشتکار خودم ، با تحمل سختی ها ، اشکها و دردها به آنچه می خواهم می رسم. اینکه اسم هدف را الهی بگذاریم خودش جای حرف داره. از نظر من هر هدفی که اخلاقی باشه ، موجب رشد و تعالی بشود و همان حس خوب را در من و دیگران بوجود بیاره، هدفی است که ارزش جنگیدن را داره، حالا هر چی می خواهی اسمش را بگذارالهی، انسانی، دنیوی و..
          آنجا که من با تمام وجود برای رسیدن به هدفم تلاش می کنم این خود ، خود من هستم که به این باور و بلوغ فکری رسیدم ، چون این هدف همان ویژگی ها را که گفتم داره. از نظر من توکل معنا نداره، این یعنی وقت کشی!
          اینکه من می خواهم خوب باشم یا بد انتخاب من است و هیچ نیرویی بیرون از خودم حال و آینده من را رقم نمی زنه.
          خدا در وجود ماست این را باور نداری؟
          خدا را بیرون از خودت جستجو نکن .
          حسن عزیزم، خدا در بوسه ای است که بر دست مادر می زنی،خدا در نگاه پر از مهرت بر پدر ، خدا در دستهای تو ست که اشک را از صورت کودک یتیمی پاک می کند.، خدا در چشمان کودک بیماری است که منتظر دیدار توست و…
          اینجا است که هدفت اخلاقی و انسانی می شود و بالطبع مهر و عشقی که نثار می کنی دو چندان به سویت باز میگردد. بعد میبینی هم کلاسی قدیمیت با قلبی پر از کبر و نخوت، دروغ و خیانت از راه می ماند و تو موفق می شوی.
          دوست من خدا یعنی عشق، پاکی، صفا، راستی و هر آنچه ما به خوبی می شناسیم.
          دوست من ، انسان می تواند آنقدر پاک و زلال باشه که خدا را در او ببینی.
          رسد آدمی به جائی که به جز خدا نبیند
          بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
          در ضمن ، ممنون از اینکه برایم همنشینی با صالحان را آرزو کردی، ولی من همینکه در کنار تو ، محمدرضا و تمام بچه های خوب این خانه هستم ، انگار تو همان بهشتی هستم که وعده اش داده شده …

  • حسین گفت:

    تشخیص در و دیوار خیلی وقتها سخت تر از تلاشیست که داریم انجام می دهیم

  • نی لبک گفت:

    این پست رو که خوندم ناخودآگاه یاد این شعر افتادم که در حقیقت همون تامل و نگاه کردن به پشت سرمونه قبل از اینکه کورکورانه بریم جلو :
    آنقدر زمین خورده ام که بدانم
    برای برخاستن
    نه دستی از برون
    که همتی از درون
    لازم است
    حالا اما…
    نمی خواهم برخیزم
    در سیاهی این شب بی ماه
    می خواهم اندکی بیاسایم
    فردا
    فردا
    برمی خیزم
    وقتی که فهمیده باشم چرا
    زمین خورده ام.
    (نمیدونم شاعرش کیه )

  • مهران گفت:

    تلاش دایمی کورکورانه.
    یاد اسب عصاری افتادم.
    اسب عصاری رو از وقتی میبندنش حول یک محور میچرخه و میچرخه و این تکرار مکررات به درازای تاریخ ادامه پیدا میکنه .
    ………………………………………………….
    «اسب بودن یا انسان بودن مسئله این است.»

  • احسان گفت:

    سلام
    از کجا بدانیم این در هست که داریم میکوبیم یا دیوار؟

    اگر ادیسون با چند صد بار تلاش برای اختراع لامپ به این نتیجه میرسید که کار عبثی هست و به خودش میگفت که این در نیست و دیواره و بیخیال ساخت لامپ میشد، دیگر این اختراع وارد زندگی بشر میشد!؟

    • احسان خیلی سوال سختیه.
      آدم نمی‌دونه واقعاً.

      من به طور خاص در مثال ادیسون دو تا نکته دارم:
      اول اینکه به نظرم تلاش مذبوحانه الگوی خوبی نیست. حالا اگر ادیسون هم این کار رو کرد و نتیجه گرفت نمونه آماری خوبی محسوب نمیشه. حالا منم میام کنکور می‌دم قبول نمیشم. به روش ادیسون ۲۵ سال متوالی پشت کنکور زندگی می‌کنم! من نمی‌دونم چقدر وقت بشر برای اجرای استراتژی ادیسونی تلف شده.
      یکی در مورد تکامل در هستی نوشته بود: ما امروز برگ‌های برنده‌ بازی تکامل رو می‌بینیم. طبیعت میلیون‌ها محصول شکست خورده و Fail شده داشته که امروز نیستند (از دایناسورها تا …).
      می‌خوام بگم شکست‌خوردگان و بدبخت‌ها و احمق‌ها که اکثریت تاریخ رو تشکیل می‌دهند در تاریخ ثبت نمی‌شوند و جایگاه خاصی ندارند. تاریخ روایت فاتحان است نه شکست خوردگان.
      و معلوم نیست که اون روایت برای ما مفید باشه.

      نکته دیگه در مورد ادیسون اینه که اختراع‌ها حاصل شعور و دانش جمعی بشر هستند. وقتی مجموعه‌ی دانش بشری به یک نقطه خاص می‌رسه دیر یا زود محصول بعدی اختراع می‌شه.
      دیر یا زود لامپی اختراع می‌شد. با ادیسون یا بی ادیسون.
      موتور جستجوی قدرتمندی در همین سالها باید نوشته می‌شد. با گوگل یا بدون گوگل.
      تاچ و لمس وارد زندگی ما می‌شد. با استیو جابز یا بدون استیو جابز.

      نمی‌خوام کار این انسانها رو کوچک جلوه بدم. اما می‌خوام بگم فرض اینکه اگر ادیسون لامپ رو اختراع نمی‌کرد ما الان برق و لامپ و … نداشتیم فرضی منطقی نیست.

      حالا سوال بعدی این میشه که: شاید شاید شاید (دارم میگم شاید!) اگر ادیسون این تلاش احمقانه ۱۰ هزار باری رو انجام نمی‌داد و این وقت رو صرف اختراعات دیگر می‌کرد (که می‌دونیم خیلی خیلی اختراع داره) یه آدم خلاق تر و هوشمندتر از ادیسون با ۵۰ بار تلاش، لامپ رو می‌ساخت و ما الان در مجموع اختراعات بیشتری داشتیم!

      می‌دونم این فرض من و اون فرض تو قابل سنجش و راستی آزمایی نیست. اما حرف کلی من اینه که: من خودم برای تشخیص در از دیوار، به انتخاب‌های جایگزین فکر می‌کنم.
      اگر ببینم هیچ در دیگری در کار نیست، حتی با یقین به اینکه روبروی دیوار ایستاده‌ام می‌کوبم و می‌کوبم تا شاید دری باز شود.
      اما اگر ببینم در دیگری کمی دورتر وجود داره، دیگه این حماقت رو انجام نمی‌دم.

      همین رو بگیر برو تا مدل‌های اقتصادی که این روزها بر اساس ایدئولوژی‌ها داره ساخته می‌شه و تحمیل میشه.
      آقا.
      ما هر چی سعی می‌کنیم این ایدئولوژی رو بچپونیم (لغت دقیقش همینه. هر لغت دیگه‌ای غلطه!) توی علم اقتصاد نمیشه. نمیشه که نمی‌شه.
      حالا یک لحظه نگاه کنیم. بقیه که این ایدئولوژی رو در اقتصاد جا نداده‌اند از فقر و گرسنگی و بدبختی و فساد مرده‌اند؟ یا دارند زندگی می‌کنند؟
      اگر دارند زندگی می‌کنند،‌ شاید دلیل مردن ما از فقر و گرسنگی و فساد و بدبختی همینه که تمام انرژیمون رو داریم برای تبدیل کردن یک دیوار ضخیم به یک در بی‌خاصیت به هدر می‌دیم؟ هوم؟

      • احسان گفت:

        سلام

        ممنونم که جواب دادید، وقتی مطلب شما را خواندم و به الگوهایی که جملات قصار و داستانهای انگیزه‌بخشی که اکثراً ترجمه شده هستند فکر کردم متوجه شدم که خیلی از الگوها اصلاً به درد من نمیخوره و نه تنها انگیزه بهم نمیده بلکه ادم را تو یک لوپ تلف کردن عمر و انرژی‌ام میاندازه و تازه مرتب به خودم میگم که چون به اندازه کافی تلاش نمیکنی به نتیجه نرسیدی اگر بیشتر تلاش کنی میرسی تسلیم نشو ادامه بده بالاخره موفق میشی!!! (بله بالاخره موفق میشم اما قرار نیست وزنه‌ایی که یک نفر تو یک دقیقه بالای سرش میبره را من چند ساعت یا چند روز یا چند ماه طول بکشه تا بالای سرم ببرم!(مثال زدم) شاید باید وزنه کوچکتری را انتخاب کنم و یا شاید در رشته‌ایی غیر از وزنه‌برداری بتونم موفق بشم)

        به ما زیاد درباره تلاش و پشتکار توصیه میشه و در صورتیکه شاید بهتره درباره مناسب بودن آن مسیر و هدف با توانایی و روحیات و علایق فرد و شخصیت و حتی شرایط جامعه‌ایی که قراره آن کار در آن انجام بشه اول صحبت بشه!

      • محسن رضایی گفت:

        کسیکه میگه موفقیت یه درصد نبوغ و۹۹ درصد تلاشه بایدم هزار بار! تلاش کنه وبعد به اختراع برسه!! با احترام به ادیسون می خوام بگم هیچ بعید نیست آخرین باری که با تلاش پی برد که دیگه آره خودشه اینه!! واسه این بود که شاید راه دیگه ای به ذهنش نرسید!!(بگیرید شوخی )

        تو همین سایت فکنم دیدم که درو بزنی امید باز شدن هست ولی دیوارو بکوبی نهایت فرو میریزه.حالا اینکه برداشتن دیوار هم راهیه خودش قابل بحثه.

        خودم به شخصه اگه میرفتم رشته ادبیات و سینما احتمال فراوان میخوابیدم هم بیشتر از الان پیشرفت میکردم.چون در نبود ،دیوار هم نبود ،که دری باز شده بود که از ازل گفته بود بفرما.دالانی بود که حالا صدرصد توش هم دربود …

        به یکی از دوستان که پیانو کار کرده بود قبلا و برادرش هم دستی در موسیقی داشت گفتم چرا ادامه ندادی؟ گفت من با خودم نیاوردمش …تلاش چی بکنم دیگه…زور الکی زدنه…

        به یه نقاش وطراح و مجسمه ساز که ویولون هم میزد گفتم : من نمیدونم چه سازیو انتخاب کنم!!! هه…گفت : می بخشی.تو علاقه داری ولی استعداد نداری.اگه داشتی خودت همون سازو تا حالا انتخاب کرده بودی….

        و بسیاری حرفها و مثالهای دیگه که نشون میده تو مسیر خودت نبودن چه انرژیهایی از ادمی تلف میکنه.بد رفتن یه جایی بالاخره یقه و پاهای ادمو میگیره…

        به نظرم یکی از زیباترین بحثاس این بحث.مشکل عمده ماهاست.

        مدرک کامپیوتر مکانیک عمران دارم.ریاضی درس میدم .تو ورزش تو همین سن بعضی وقتا وسوسه میشم برم حرفه ای و مسابقه ای کار کنم…شعر و شاعری هم…تازه دارم دامداری میزنم!!!

        همیشه خدا از بی راهنما بودن دوران نوجونی از تمام عالم گله دارم…

        • احسان گفت:

          بله آقای رضایی، متاسفانه چه در مدارس و چه در دانشگاه اهمیتی به استعدادیابی داده نمیشه و اصلاً موقعیتی پیش نمیاد تا استعداد افراد بتونه سنجیده بشه و بروز پیدا کنه!
          این بحث استعدادیابی و شغل مناسب هر فرد، مبحث خیلی مهمیه! چقدر فارغ‌التحصیل دانشگاهی داریم که حین یا بعد از تحصیل به این نتیجه میرسند که این رشته مناسب‌شان نیست ولی به دلایلی که مهمترین‌شان میتونه این باشه که نمیدونه برای چه رشته و کاری مناسبه! به این مسیر ادامه میده! بعد از فارغ‌التحصیلی هم اگر بتونه شاغل بشه نه به اندازه بقیه انگیزه داره و نه بازدهی!

        • نرگس آزادی گفت:

          باهات کاملا موافقم محسن جان
          تو از از نداشتن راهنما توی روزگار نوجوانیت گله داری اما گاهی راهنماییهای بیش از حد اطرافیان بیشتر گمراهت میکنه که دیگه نمیدونی از زندگیت چی میخوای؟واسه چی خلق شدی؟اصلا چی دوست داری؟
          مهمه که در واقعی زندگیتو پیدا کنی که تلاش عبث نداشته باشی آخه مگه آدم چقدر فرصت داره؟؟؟؟

          • محسن ضایی گفت:

            نرگس جان ولی من بین بی راهنما بودن و راهنمای زیاد داشتن دومی رئو انتخاب میکنم.چون اولی تورو به فکر وانمیداره ولی دومی حداقل میدونی چه گزینه هایی میتونه پیش روت باشه.

    • مهسا گفت:

      ادیسون دیوار سوراخ کرده ازش رد شده.همه ی در ها که از اول نبودند یکی اونا رو ساخته تا ما ازش رد بشیم. من اگر واقعا در زندیگیم به هر دری زدم نشد،دیوار خراب میکنم ازش رد میشم .البته به ندرت اتفاق می افته .راه دیگه هم هست .پرواز..
      اصلا برای چی در و دیوار بسازیم که بعد نتونیم ازش رد بشیم!

  • محسن رضایی گفت:

    “ما امیران کلامیم”.دوبرداشت میشه ازش کرد.اینکه ما بر کلام مسلطیم و هرجا بخوایم اونو میرانیم و درواقع قدرت کلام رو میرسونه.برداشت دیگه اینکه بر کلام مسلطیم به این معنا که اون بر ما مسلط نیست!! که نتونیم سکوت کنیم و هرچه اومد بذاریم به کلام تبدیل بشه ودر واقع قدرت تحمل سکوت رو میرسونه.برداشتی آزاد از کتاب حکمت و معیشت دکتر سروش درباره سخن حضرت علی.

    …غرض اینکه ذوقی داره حرفای جدید محمدرضا رو دیدن.این قسمتش خوبه.ذوقی دیگه هم هست برای نوشتن نظر.ذوقی مضاعف هم هست اینکه خیلی اون حرفو قبول داری و دوس داری کلی حرف بزنی و….

    تا این نوشته رو دیدم شهوتی زیاد برای نوشتن پیدا کردم.شرمنده شدم از خودم .ترجیح دادم ننویسمش بلکه یه کم کمتر اسیر کلام بوده باشم.

  • قاصد گفت:

    سلام
    محمدرضا گاهی اوقات اگر به راه رسیدن به هدفمون ایمان داشته باشیم با کوبیدن به دیوارهای بین راه میشه مسیری باز کرد وهمیشه قرار نیست دری وجود داشته باشه .گاهی باید اینقدر به دیوار کوبید تا خودمون دروازه ای بسازیم.
    و زمانهایی پیش میاد. مثل همین عکس،که تشخیص در بسته از دیوار امکان پذیر نیست. پس اینقدر به دیوار می کوبیم تا جایی که دری پیدا بشه .

  • zoorba.booda گفت:

    سلام محمد رضا ی عزیز
    اول اینکه حضورت تو کامنت ها خیلی کمرنگ شده و این باعث شده که بیشتر از زیاد! دلمون برات تنگ بشه.
    دوم اینکه با مطلبی که گفتی کاملاً موافقم ولی تو یه سری موارد، که البته کم هم نیستن مثل مواردی که تو پی نوشت بهشون اشاره کردی (اون پی نوشتو احتمالاً برای آدمهای گیری مثل من نوشتی!)
    سوم اینکه انسان های موفق معمولاً میگن “یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت” البته اون هوشمندی که بهش اشاره کردی اینجا هم معنی پیدا میکنه (در واقع توی تشخیص موقعیتی که باید با کدوم دیدگاه نگاه کرد)

    • کمرنگ؟ بابا همین امروز سه تا کامنت گذاشتم این چهارمیشه عزیز دل من!

      ببین. من کلاً با یه سری جملات کلیشه‌ای مشکل دارم. حتی با الگوهای کلیشه‌ای.
      «یاراهی خواهم یافت. یا راهی خواهم ساخت» برای آدمهایی است که از قدرت و دانش و تخصص و حکمت و تجربه و … برخوردار باشند و بعد این شعار رو بدهند (اونها هم اصلاً شعار نمی‌دن. اونها حتی اونقدر قدرتشون زیاده که وقتی میرن جلو نمی‌فهمن راهی از قبل وجود داشته یا اینها ساختن رفتن جلو! مثل قطاری که اونقدر قدرتمنده که وقتی به جلو می‌ره و از روی مانعی رد می‌شه اصلاً نمی‌فهمه که مانعی وجود داشته)

      صادقانه بگم. این قضیه‌ی یا راهی خواهم یافت یا خواهم ساخت به نظرم فسادی که ایجاد می‌کنه اگر بیشتر از «انگیزه‌ی مثبتش» نباشه کمتر نیست.
      طرف میره شرکت می‌زنه تو همین کشور خودمون. اصلاً استراتژی غلط. مدل کسب و کار غلط. همه چی غلط. به جای اینکه بی خیال شه بره تو یه فعالیت دیگه.
      یا حتی برگرده بگه من الان توانمندی و دانش و فهم و درک و تجربه و سرمایه و … شروع کسب و کار رو ندارم، همین جمله‌ها رو می‌گه و هر روز بیشتر توی باتلاق بدبختی فرو می‌ره!
      این جمله رو به عنوان مثال گفتم. از این جمله‌ها زیاده.

      من حتی با این مثالهای انگیزشی هم مشکل دارم. یه بنده خدا رو میارن و راجع به اینکه معلول بوده و الان قهرمان المپیکه حرف می‌زنن.
      بابا جان! یک میلیون نفر معلول تو این جامعه‌ها در زندگی روزمره هم مشکل دارند و من و تو که سالم هستیم ذره‌ای حواسمون بهشون نیست. زیر دست و پای ما در رقابت ناعادلانه‌ی شغلی دارن له می‌شن.

      اون فیلم لعنتی رو و اون سخنرانی انگیزشی لعنتی رو باید کنار گذاشت و فیلم یک میلیون آدمی رو پخش کرد که به خاطر یک نقص کوچک فیزیکی، من و امثال من حق زندگی رو داریم ازشون سلب می‌کنیم…

      یکی از بچه‌ها هم برام راجع به ادیسون کامنت گذاشته بود که همونجا بهش جواب می‌دم. اون هم نمونه‌ای از همین ماجرا محسوب می‌شه.

      • محسن رضایی گفت:

        افتادم به جون کامنتا محمدرضا…هاها…(خوبیش اینه اینا دیگه اون شهوته توش نیست.حرف دله.خدا داند)

        تصویرو که دیدم به این فکر میکنم که راهی توش نیست.یه دیواره با یک آینه که فلش زده حالا یا یه ترکی تو دیواره یا یه طناب رو دیواره که نشون میده راهی باید بسازه!! نکتش اینه این پسر از حضرات شرق آسیاس پس میتونه!!

        آیا راه همونه که من توش استعداد دارم؟

        آیا راه همونه که واسه پیدا کردنش باید کلی تلاش کنم؟یا فقط باید واسه پیمودنش تلاش کنم؟(همون مورد بالا)

        هرچند به نظر میاد بیشتر به خاطر مورد دوم پی نوشتت اینو نوشتی ولی مشکلیه این راه،در،دیوار…تو تارو پوده ما.بحران هویت بلا روزگاریه…

      • zoorba.booda گفت:

        فکر میکنم هردومون داریم یه چیز میگیم توی دو قالب کمی متفاوت ،پس بیشتر از این سر یه سرت نمیذارم!
        ولی به این بهونه هم که برگشتی اونم با ۴ کامنت! خیلی خوشحالم دوست خوب من ، محمد رضا

        • سامان گفت:

          چند وقتیه که دارم قوی سیاه نسیم طالب رو میخونم. در یکی از فصول کتاب و زیر عنوان هایی مثل “نیایشگران غرق شده” و “گورستان نوشته ها”، طالب داره از مغلطه ی “شاهد خاموش” صحبت میکنه. همون چیزی که اینجا در پاسخ به کامنت من گفته بودی.
          اومدم اینجا و دیدم در جواب توضیحات تو نوشتم که “هر دومون یه چیز میگیم توی دو قالب کمی متفاوت”.
          بنابراین لازم دیدم که بگم: محمد رضا، نه تنها هر دومون یه چیز نمیگفتیم، بلکه چیزی که من در ذهن داشتم خیلی با توضیحات تو فاصله داشت. در واقع کامنت من،مصداقی از همون چیزهایی بود که در پی نوشت این پست اشاره کردی. کسانی که …
          اون روز من گفتم بهتره سر به سرت نگذارم ولی کاش تو کمی بیشتر سر به من میگذاشتی و دوتا چماق میکوبیدی توی سرم تا بفهمم که درسته “گفت پیغمبر که چون کوبی دری/عاقبت زان در برون آید سری” ولی نگفت که به جای در دیوار رو بکوبم.
          اون روز ها،معمولاً بادی به غبغب مینداختم و به شکست خورده های خاموشی که در میدانهای مختلف نابود شده بودن ،توجهی نمیکردم و توی دلم میگفتم “من از جنس اونها نیستم”. امروز میفهمم که ندیدن قسمت دیگه ماجرا، همونطور که تو گفتی،فساد شعور به بار میاره.(البته امیدوارم خوب فهمیده باشم!)
          خلاصه اینکه امروز اومدم بگم:بابت اون روز و اون کامنتهام ازت معذرت میخوام.

          وقتی داشتم کتاب نسیم طالب رو میخوندم بهش گفتم: طالب جان، من اینو از معلمم یاد گرفته بودم ولی از اونجا که کند ذهنم، آموخته م خیلی دیر داره تبدیل به عمل میشه!
          پی نوشت: اون بالا نق زده بودم که کمتر از سابق کامنت میزاری، بر حسب اتفاق، این روزها نق و نوقم از اینه که کامنت که هیچی، اصلاً پست هم کمتر میزاری:)

      • بابک گفت:

        محمدرضاجان پست هایت برای من مثل شهرهایی می مانند که در طول سفرمان ما را به آن رهنمون می کنی. بعضی شهرها پر از سر و صدا، بعضی هایشان آرام گوشه گیر و نجواکنان. بعضی هایشان رنگ در رنگ و بعضی هم خاکستری، سفید , کمی هم البته سیاه. اما ساعت هایی که طی می شوند تا به شهر بعدی برسیم طاقتمان طاق می شود، گرممان می شود و سایه ای می خواهیم . کامنت های تو این سایه را به ما می دهد. کامنت هایت پرمغزند و نفسمان را چاق می کند.
        این واحه های آرامش را دوست داریم. اگر فرصت داشتی بر تعدادشان بیفزای و بر ما ببخش که سیری ناپذیریم.

  • مریم.س .. گفت:

    میشه افزایش غیر منطقانه تعهد به تصمیم چیزی ک خودتون در مصاحبه گفتین

  • مریم گفت:

    نیایشی از زنده یاد دکتر علی شریعتی
    پروردگارا! به من آرامشی عطا فرما تا بپذيرم آنچه را كه نمي توانم تغيير دهم و شهامتی،تا تغيير دهم آنچه را که مي توانم و بينشی تا تفاوت اين دو را بدانم؛

    مرا فهم ده، تا متوقع نباشم دنيا و مردم آن مطابق ميل من رفتار كنند؛خدایا! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ، بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بربیهودگیش، سوگوار نباشم. بگذار تا آن را من، خود انتخاب کنم، اما آن چنان که تو دوست داری. خداوندا به علمای ما مسئولیت ، به عوام ما علم، به مومنان ما روشنائی، به روشنفکران ما، ایمان، به متعصبین ما فهم، به فهمیدگان ما، تعصب، به زنان ما اصالت، به اساتید ما عقیده، به دانشجویان ما… نیز عقیده، به خفتگان ما بیداری، به بیداران ما اراده، به مبلّغان ما حقیقت، به دینداران ما، دین !! به نویسندگان ما تعهد، به هنرمندان ما درد، به شاعران ما شعور، به محققان ما هدف، به نومیدان ما امید، به ضعیفان ما نیرو، به محافظه کاران ما، گستاخی، به نشستگان ما قیام، به راکدان ما ، تکان ، به مردگان ما ، حیات، به کوران ما نگاه، به خاموشان ما، فریاد، به مسلمانان ما، قرآن !! به شیعیان ما، علی!! به فرقه های ما وحدت، به حسودان ما شفاء، به خودبینان ما، انصاف، به فحاشان ما ادب، به مجاهدان ما صبر، به مردم ما، خودآگاهی، و به همه ملت ما، همت؛ تصمیم ؛ استعداد؛ فداکاری ؛ شایستگی؛ نجات و عزت، ببخش …

    پروردگارا؛ رحمتی کن تا ايمان نام و نان برايم نياورد.

    قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ايمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنيا را ميگيرند و برای دين کار می کنند و نه از آنها که پول دين را ميگيرند و برای دنيا کار ميکنند!

    مرا ياری ده تا جامعه ام را بر سه پايه «کتاب، ترازو، آهن» استوار کنم و دلم را از سه سرچشمه «حقيقت، زيبائي و خير» سيراب سازم!

    بار الها؛ در برابر هرآنچه انسان ماندن را به تباهی ميکشاند، مرا با «نداشتن» و «نخواستن» روئين تن کن!

    از همه فضائلی که به کار مردم نيايد محروم ساز!

    یاریم ده تا به رعايت «مصلحت» «حقيقت» را ذبح شرعي نکنم!

  • سیمین-الف گفت:

    فکر می کنم گاهی هوشمندی اینه که پس از تلاش، لختی بایستیم و به عقب نگاه کنیم و ببینیم تا حالا چیکار کردیمو کجای کاریم.
    گاهی هم باید بایستیم و ببینیم پس از اون همه پافشاریی روی خواسته مون چه اتفاقی رخ می ده.
    گاهی هم پس از همه ی اونا باید به “خودش” بسپاریم و همه چیزو رها کنیم….

    پی نوشت: ولی چقدر لذت بخشه زمانی که به خود در کوبیدیمو، اون باز شده. چه لحظه ی نابی خدای من.

  • مرجان گفت:

    این درست به هدف زده ….

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser