دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

دردی به نام سالاد کلمات

من از علاقمندان آهنگ‌هایی هستم که رضا یزدانی خوانده. متن شعر‌هایی که انتخاب می‌کنه رو دوست دارم. هنوز یادم نمی‌ره که وقتی می‌خوند:

جعبه جعبه استخونو و غم پرچمای بی باد

کودکی نسل ما رو به قرنطینه فرستاد

تا ساعتها این جمله‌ها رو در ذهنم تکرار می‌کردم و با خودم می‌گفتم حیف که این جمله‌ها را من نگفته‌ام و ننوشته‌ام.

وقتی تصویرسازی زیبای یغما گلرویی رو در شعر پیکان قراضه می‌دیدم، در شگفت می‌شدم از خلاقیت انسان در تصویرسازی و به بند کشیدن کلمات برای ارائه تصویری رنگی از خاطره‌ای سیاه و سفید و قدیمی:

یه پیکان قراضه کنار اتوبان، داره خواب می‌بینه

یه پیکان بی چرخ که بازم تو رویاش پر از سرنشینه

حریص یه جاده اس، از اینجا تا رویا، بدون توقف

نه از شب می‌ترسه، نه از شیب دره، نه حتا تصادف…

به خاطر همین، این بار هم وقتی در سوپرمارکت دیدم آلبوم سلول شخصی رضا یزدانی رو می‌فروشند،‌ با ذوق و علاقه اون رو خریدم و در مسیر خونه گوش دادم. اما این بار، جز یکی دو مورد استثناء، اکثر آهنگ‌ها برایم هیچ مفهومی نداشت. ترکیب‌هایی از این جنس:

می‌خوام این قصه رو قصاص کنم، جلوی چشم یک قشون آدم

رقص گلوله با ریتم احساس…

یا اینکه:

کف افکارم رو موکت کردم…

بوی چسب موکت خفه‌ام کرده، ادکلن می‌زنم به افکارم

خوبه که نیستی تو این روزا

زندگیم بر خلاف تاریخه…

واقعاً با شنیدن این شعر‌ها، افسرده شدم. نوعی از نوشته که من بهش می‌گم: سالاد کلمات. اجازه بدید با یک مقدمه، بیشتر توضیح بدم:

در یکی از معروف‌ترین کافه‌های تهران، چند بار سالاد سزار سفارش دادم. هر بار با دفعه‌ی قبل فرق می‌کرد. به شوخی به خدمتکار – که دوست خوبم هم هست – گفتم: ببین! ده مدل پیتزا دارید و مستقل از اسمش همه‌اش یک چیزه! یه مدل سالاد سزار دارید اما با وجود اسم ثابتش، ده مدل مختلفه! ماجرا چیه؟

گفت: ببین! سالاد دستورالعمل قطعی و مشخص نداره! به ته مانده‌های رستوران ربط پیدا می‌کنه. پیتزا هم به موجودی رستوران!

سالاد کلمات هم چنین چیزی است. یادش بخیر از آن زمان که به ما تنافر آوایی و تنافر معنایی یاد می‌دادند و همیشه هم جیغ بنفش را مثال میزدند!

حالا چیزهایی می‌گویند که اگر معنادار بودنشان را بپذیری، به تناقض شعور هم دچار می‌شوی!

قصاص کردن قصه چه ترکیبی است؟

گلوله با ریتم احساس چگونه می‌رقصد؟

ادوکلن زدن به افکار چگونه اتفاق می‌افتد؟

خواهش می‌کنم که برایم تفسیرهای عجیب و غریب ننویسید! اگر بخواهید ربط‌های عجیب و غریب برقرار کنید و به زور، مفهوم را به این مهملات تحمیل کنید، مطمئن باشید که من – به شهادت هزاران مطلبی که در همین سایت هست! – بهتر از خیلی‌ها بلدم این کار را انجام دهم.

اما ماجرا این نیست. این نوع سالادهای کلمات، که ظاهری زیبا و عمیق و فلسفی اما درونی تهی دارند، به شدت شبیه تست‌های لکه رنگ رورشاخ هستند. هیچ معنایی ندارند مگر اینکه من و شما به زور و به تداعی خاطرات، لباسی را بر تن آنها کنیم که به نظرم هر لباسی هم بر تن آنها، زار می‌زند.

البته ماجرا کمی شبیه عریانی پادشاه در داستان هانس کریستین اندرسن شده. بسیاری از افراد احساس می‌کنند که اگر بگویند نمی‌فهمند، شعور و درک خودشان زیر سوال رفته است. به هر حال، اجازه بدهید بنده از همین تریبون اعلام کنم که من، قسمت عمده‌ای از سالادهای رضا یزدانی را در آلبوم آخرش نمی‌فهمم.

همین ماجرا در شبکه‌های اجتماعی و فیس بوک و اینستاگرام هم به اوج رسیده. نمی‌دانم چه کسی به دوستانمان گفته که در میان ملت فارسی زبان، تا این حد افراد گیاه خوار وجود دارند که این سالادها را همه جا برای ما سرو می‌کنند.

یک عکس آسمان گذاشته و کفشش هم در گوشه‌ی کادر است. زیر آن نوشته:

پای رفتن کجا و تیغ ماندن کجا. آسمان هم بر افسون افسانه‌های کفش من، زار می‌زند.

بعد هم یکی نوشته: عشقم! می‌فهممت! اون یکی هم نوشته: چقدر استعداد نوشتن داری. حیفه ننویسی. منتظر شعر بعدی تو هستم! یکی نیست بگه چیو می‌فهمی؟ خود طرف نفهمیده چه مزخرفاتی گفته؟ تو چجوری فهمیدی؟

رضا یزدانی برای من در این نوشته بهانه است. او شعرها و آهنگ‌هایی دارد که اگر بعد از آن، هیچ چیز دیگری هم نخواند، لااقل برای من دوست داشتنی است. اگر باز هم آلبومهای دیگری عرضه کند می‌خرم و امیدوارم روزی دوباره به جای سالاد، یک غذای ارزشمند سرو کند.

رضا یزدانی را بهانه کردم برای آنهایی که تا کنون جز سالاد کلمات ننوشته‌اند و آنها که چشم بسته تعریف می‌کنند و گفتم شاید اعتراف به اینکه من خیلی از این مطالب شبه پست مدرن را نمی‌فهمم، جراتی ایجاد کند تا بقیه هم از اتهام حرامزادگی نترسند و به عریانی این پادشاه زشت هیکل مغرور، اعتراض کنند…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


96 نظر بر روی پست “دردی به نام سالاد کلمات

  • آرین( csc antegral) گفت:

    استاد با وجود همه ی حرف هایتان من باز قبل از اینکه انها را بخوانم برای (ادوکلن زدن به افکار ) را به معانی ۱-تغییر فکر ها از بدی به خوبی و شروع مثبت نگری۲-مست کردن ادم ها برای فهمیدن چیزی از مسائل به زور بدون فهمیدن فرد و برای دومی (گلوله با ریتم احساس چگونه می رقصد) ۱- جنگ نرم چگونه انجام می شود ۲- عاشق شدن

  • زهره گفت:

    خدا رو شکر میکنم.شکر..چون جدیدا من در شعرهای آقای یزدانی..در کتابهای جدید هم هیچی نمیفهمم.در صورتی که بسیار کتاب میخونم.واز این بابت شاکرم که شما جواب من را دادید..ای کاش همه مثل شما بودند.وراحت وبی پرده صحبت میکردند..ولذت میبرم وقتی هر شنبه ایمل های شما رو میخونم..عالیه..موفق باشید خدارو شکر که شماها در ایران موندید.

  • اذین گفت:

    سلام.. من هیچ ایده ای در مورد اینکه جعبه چه ربطی به استخون داره و چرا اصلا بلید توش استخون کذاشت و ربط این دوتا به پرچم که باد نداره چی میتونه باشه، نداشتم.. تا اینکه متن بعدی رو خوندم و تازه فهمیدم موضوع چیه.، ولی خب در واقع این چنتا کلمه ی خیلی اشنا برای شما، برای من یه سالاد کلمات واقعیه!! و واقعیت اینه ک من هم ادکلن زدن به افکار برام خیلی خیلی ملموستره.. شاید اصلا بحث سالاد کلمات اصولا اشتباه باشه.. چون شاید خیلی مسائل برای گروه ها یا اقشار یا نسل ها یا شهرها یا فرهنگ های مختلف ،متفاوته و زبونشون باهم فرق داره. سالاد برای شما یجا تعریف پیدا میکنه و برای کس دیگه یجا دیگه.. واسه همین نمیشه گفت که یه متن ایا واقعا وصله ی ناجوره یا نه!
    و در نهایت ممنونم از اینکه مارو به فکر وا میدارین راجع به یسری چیزایی ک حواسمون بهشون نیست..

  • پویان گفت:

    منم از طرفدارای قدیمیشم ولی دو تا آلبوم اخیرش ضعیف بوده، چون همکارای ضعیفی داشته
    قبلا با یغما گلرویی و کارن همایونفر کار می کرد و الان …

  • نرگس گفت:

    سلام اقای شعبانعلی
    مدتی است روز نوشت های شما رو میخوانم
    و خیلب تحت تاثیر قرار می گیرم
    موفق باشید

  • سروش محمدی گفت:

    دستان تو برایم…در کنج سر زندان
    پیچیده لای شالی…جبران خلیل جبران

    چند سالی هست که ترانه میگم و عاشق کارای یغما گلرویی ام اما حتی یغما هم میون ترانه هاش سالاد کلمات داره،این نوع ایده های بدون تصویر شنونده آهنگ یا خواننده ی ترانه رو خسته میکنه…ترکیب ها فقط یکبار شنیدنش جالبه اما حرفهای مصور هیچوقت از یاد آدمها نمیرن.
    گفتن سالاد کلمات هم تخصص میخواد،اشعار سیاوش قمیشی و جنتی عطایی هم سالاد فصل دارند ولی طعمشون متفاوته….
    مجموعه ای از ترانه های تکون دهنده دارم که از ترس احمقانه بودنشون هیچوقت جرات چاپشون رو نداشتم،
    بدون ایده و خلاقییت هیچ اثری موندگار نمیشه

  • عبداله نوری زاده گفت:

    سلام

    من دوستان هندی و پاکستانی دارم که هر از چندگاهی بنده رو مورد لطف خودشون قرار داده و برای صرف غذا دعوت می کنند. غذای های آماده می کنند پر از ادویجات و به شدت تند، و هر بار هم تاکید می کنند که بخاطر تو زیاد تندش نکردیم! من هم در بیشتر اوقات در هنگام خوردن غذا فقط زبانم داره از تندی می سوزه و آب تنها تسکین دهنده موقت.
    خیلی وقت ها از طمع اصلی غذا چیزی نمی فهم بخاطر حجم بالای ادویجات، که لذت فهمیدن محتویات اصلی رو از بین می بره. به شوخی بهشون می گم طعم غذای هاتون برای من فرق نمی کنه و همه شون یکی هست زیاد در تهیه کردنش خودتون رو اذیت نکنید!

  • kahtmayan گفت:

    خدایی من این تیکه رو نفهمیدم “تا بقیه هم از اتهام حرامزادگی نترسند”

  • نسيم... گفت:

    لام
    شاملو كلمات و مفاهيم رو ميشناخت و توشون حل شده بود,به خاطر همين تونست خودش اون واژه هاى عميق و بكر رو وارد شعر كنه بدون اينكه “سالاد كلمات” درست كرده باشه…
    ما امروز ميخوايم تكرار شاملو باشيم و معنا رو تو تعابير در هم ريخته مخفى كنيم و بهش بعد بديم,در حالى كه هنوز واژه ها ى اوليه رو هضم نكرديم,لباس ديگه اى تنش بپوشونيم
    متاسفانه شعر سپيد ازين جنبه خيلى زخم خورده
    به نظر نمياد اين روند به زودى تغيير مسير بده…

    از اين ابراز نگرانى هاى بدون بازخورد كه بگذريم,دليل كامنتم چيز ديگه اى هست
    آقا معلم؟
    اين توييت (وﯾﻠﯿﺎم ﮔﻠﺪﻣﻦ:”اﻋﻠﯿﺤﻀﺮت!زﻧﺪﮔﯽ درد و رﻧﺞ دارد…)
    از كدوم فيلنامه ايشون هست؟
    ترجمه يا ساخته شده؟
    به شدت درگيرش شدم,ميشه منبع رو معرفى كنيد؟

    • محمد معارفی گفت:

      سلام
      در مورد شاملو گفتید، در عین اینکه باید اعتراف کنم تعداد قابل توجهی از شعرهای ایشون رو نمیفهمم، خواستم مطلبی به صحبت شما اضافه کنم.اگر درست یادم باشه و اشتباه نکنم ناصر حریری گفت و گویی با شاملو داشته که توی اون این شاعر بزرگ اشاره می کنه که وارد کردن ترکیبهای تازه به ادبیات نیازمند شناخت و تسلط به ادبیات فارسیه.مثلا اشاره می کنند به جوونی که به ایشون مراجعه می کنه و از واژه ی سنگناک که ابداع خودش بوده کلی خوشحال بوده در حالی که به گفته ی شاملو ناک با اسم معنی قابل جمعه مثل غمناک و ساختن کلمه ی سنگناک از اساس غلطه.
      البته امیدوارم این مطالبی که اشاره کردم درست یادم مونده باشه…خیلی وقت پیش این کتاب رو خونده بودم.
      کلاً من فکر میکنم افزودن چیزی به علمی نیازمند اینه که اون علم رو خوب بشناسیم و سعی نکنیم بدون آگاهی و فقط با کپی کردن چیزی به محتوایی که وجود داره اضافه کنیم…

  • فهیم گفت:

    آی گفتی مهندس!
    اگه بگی نمیفهمم میگن تو عوامی
    میگن نوشته من براى همه نبوده

  • صبا آهنگ گفت:

    سلام، ممنون از مطلب مفید، همچنین از دوستی که مطلب مربوط از شفیعی کدکنی رو معرفی کرده بود.
    یه سوال دارم واسه هر کسی که از موسیقی سر در میاره
    برای من مقایسه موسیقیه نو و موسیقیه کلاسیک چه تو فرهنگ خودمون چه فرهنگ غربی داستانه همین سالاد کلمات رو تداعی میکنه. خیلی از قطعه های موسیقی نو هم با همین مصداق سالاد نت یا در بهترین حالت سالاد ریتم هستن بنظر…
    دوستی ایرانی دارم که به قول خودش در رشته ی کانتمپراری میوزیک تحصیل کده و از دستگاه های موسیقی ایرانی چیزی سر در نمیاره، هر بار هم ما کنسرتش میریم یه سری نت های ممتد با شدت کم و زیاد رو به عنوان نو آوری تو موسیقی تحویل میگیریم. جالب اینجاست که این دوست خیلی هم روی موسیقیی تعصب داره و تیپش اینطوره که اگه کسی این موسیقی رو نمیفهمه همون بهتر که نفهمه. و اینکه موسیقی های موتزارت و ویوالدی رو هم کسی اولش نمیفهمید. قصد من صحبت از دوستم نیست ولی من خیلی تلاش کردم با این موسیقی که به نظر از بیخ و بن با هر گونه هارمونی ای که به گوش من آشناست متضاده ارتباط برقرار کنم. نمیدونم اینو به حساب بی مهارتی دوستم در انتقال اهمیت هنرش بزارم یا اینکه این موسیقی به طور کل هدفش بر هم زدن ساختار هاست و جز این حرفی برای گفتن نداره…
    اگرم نمونه ی خوبی از این نوع موسیقی دارید که تفاوت بین سالاد نت و قطعه ای پخته رو مشخص میکنه ممنون میشم معرفی کنید

    • امید گفت:

      سلام دوست عزیز. هر رشته هنری سیری تاریخی و تحول و تکاملی منطقی داره. کسی شاید نقطه آغاز موسیقی رو ندونه که کجا بوده اما لااقل از وقتی که به صورت مدون در اومده ردگیری این سیر منطقی ممکنه. دوست آهنگسازی به من پیشنهاد کرده بود که به موسیقی شنیدنم نظمی بدم. به این معنی که از باروک شروع کرده و از کلاسیک و رمانتیک عبور کرده و به مدرن و پست مدرن برسم. تنها با طی این مسیر منطقی هست که میشه حدس زد این جریان قراره کجا بره. در شعر فارسی اینطور نبوده که کسی که عرضه وزن پردازی نداشته باشه وزن رو بشکنه بلکه دامنه تخیل و اندیشه او چنان بوده که اوزان کلاسیک قادر به حمل اون نبودند. در موسیقی مدرن چیزی به نام قطعات “آتونال” مطرحه که ظاهرا قطعاتیست که تنالیته یا تقریبا همان دستگاه مشخصی ندارند اما این دلیل بی نظم بودن آنها نیست. فقط چون نظم با قاعده جدیدی برایش تعریف شده لذا سایر قواعد هارمونی هم مناسب با پیش فرض جدید برایش باز تعریف میشوند. البته من قطعه ای از دوست شما نشنیده ام پس نمیتونم قضاوتی داشته باشم اما اینکه موزارت و ویوالدی را اوایل کسی نمیفهمید کمی برام عجیبه. هنر ارزشمند در هر دوره مخاطب داره به ویژه موسیقی در اروپا همیشه مخاطب خودشو کم یا بیش داشته. به یاد داشته باشید موسیقی به عنوان انتزاعی ترین هنر کمی متفاوت با بقیه آثار هنری از جمله آثار ادبی عمل میکنه. قراره آیندگان به نبوغ ایشان پی ببرند؟ بذارید ببرند! شما مدون و هدفمند موسیقی گوش کنید و راجع بهش مطالعه کنید و با دانستن بیشتر لذت بیشتری از هنر ببرید. بیشتر از این زیادیه!

  • علی بزرگی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز
    میخواستم از این فضا استفاده کنم و بگم از سخنرانیت تو پنل ماشین استارت آپ ناب (برج میلاد) خیلی لذت بردم
    اولین باری بود که از نزدیک به حرفات گوش میدادم، راستش خیلی حس خوبیه که آدم اتفاقی اسم معلم دوست داشتنی خودشو تو لیست سخنرانهای یه همایش ببینه
    به امید دیدار دوباره
    پ ن: عکسی هم که انداختیم تو viber فرستادم

  • محمدامین گفت:

    سلام
    هرچی فک میکنم این اصطلاح سالاد کلات به متنیکه نوشتید نمیخوره..!میدونی چرا؟! چون سالاد صرفا یه وعده بی ارزش غذایی نمیتونه باشه! اتفاقا امروزه یه خوراک مفید وسالم میتونه باشه..حالا این از این لحاظ..از لحاظ دیگه رایج کردن این جور اصطلاح به سلامت مردم میتونه ضرر برسونه !میدونی چرا ؟! چون رواج این اصطلاح اروم اروم این تصور رو تو ذهن انسان بوجود میاره که سالاد یه چیز بی ارزشه و عواقب خوبی در پی نداره!!
    بنظرم اصطلاحشو عوض کنی بهتره وگرنه متن عالیه..
    مرسی
    راسی من چطوری میتونم براتون دست نوشته ارسال کنم؟

    • کمال گفت:

      “به شوخی به خدمتکار – که دوست خوبم هم هست – گفتم: ببین! ده مدل پیتزا دارید و مستقل از اسمش همه‌اش یک چیزه! یه مدل سالاد سزار دارید اما با وجود اسم ثابتش، ده مدل مختلفه! ماجرا چیه؟

      گفت: ببین! سالاد دستورالعمل قطعی و مشخص نداره! به ته مانده‌های رستوران ربط پیدا می‌کنه. پیتزا هم به موجودی رستوران!” از این لحاظ دوست عزیز !

      • محمدامین گفت:

        دوست عزیز آخه نمیشه که بخاطر سهل انگاری بعضی از اشخاص(صاحب رستوران ها و غیره..) یه وعده غذایی سالم رو به تمسخر گرفت…یه کم تفکر کنید…مرسی

  • سهیلا گفت:

    سلام اگر با خودخواهی اینجا پیام میذارم منو ببخشید.من دنبال کتاب یا منبعی درباره باورها هستم اگر بتونید کمکم کنید ممنون میشم.مرسی از بودنتون

  • حنا گفت:

    با نظرتون موافقم هرچند بعضی از مثالهایی که آوردید مصداقهای کاملی نبودند مثلا ادکلن زدن به افکار شاید با قواعد جور نیاد و طبق اصول نباشه اما به لحاظ زیبایی شناسی و معنی ایراد چندانی بهش وارد نیست، افکار متعفنی که به جای عوض کردن اونها و زدون بوی گندشون نهایتا میشه با ادکلن (شاید استعاره از یک پوشش زیبا، یک پوسته کلامی خوش آب و رنگ) بوی گندشون رو “مخفی” کرد و “پوشاند”.
    با کلیت حرفاتون موافقم
    یک تجربه بسیار جالب دارم که براتون میگم، پیش از اینکه پروفایل فیسبوکم را غیرفعال کنم گاهی پستهایی میذاشتم و مطالبی را به اشتراک میذاشتم که برای هیچکدام از دوستانم جالب نبود… یک روز ـ که شب قبلش دو تا دنوان عقلم را کشیده بودم ـ از سر بیخیالی و بی کاری روی صفحه ام نوشتم : دنیا بدون دندون عقل!!
    باورتون نمیشه حتی کسانی لایک و کامنت گذاشته بودند که فکر میکردم مره اند! استقبال بی نظیر از جمله ای که واقعا معنی و منظور خاصی را دنبال نمیکرد..
    نویسنده های جدید ذایقه خواننده را کشف کرده اند و خوب می بافند و خوب میفروشند!!
    و این ذایقه شاید از تفکری متعفن نشات میگیرد که با گرانترین ادکلن ها هم نمیشه بوشو خواباند!! :))

  • رضا گفت:

    این یادداشت در مورد جمله ها و ترانه های خوش صورت بی ریشه است. نقدی بر بعضی ترانه های آلبوم رضا یزدانی به بهانه رشد نوع خاصی از ادبیات روشنفکرنمایانانه! ولی بی محتوا. چون بحث در مورد ترانه است میخواهم فرصت را غنیمت شمرده و به دوستان پیشنهاد بدم ترانه های سروده شده توسط اردلان سرفراز را مطالعه کنند (کتاب هاش در اینترنت و کتابخانه ها موجود است – هر چند چاپ مجدد رسمی نداره) در این ترانه ها که اکثرا جزو بهترین های تاریخ خموسیقی ایران هستد هرگز از این ادکلن زدن ها و امثال آن مشاهده نمی کنید، واژه ها آنقدر ساده هستند که حتی بچه دبستانی هم میتونه بفهمه و از طرفی اینقدر شاعرانه کنار هم قرار گرفتن که همه احساس های ترانه سرا را به زیباترین و عمیق ترین شکل ممکن انتقال میدن. خودش میگوید زندگی ام را شعر کرده ام و شعرهایم را زندگی.

    هر چند نظرم زیاد به نوشته مرتبط نبود ولی بر اساس اجازه ای که قبلا محمدرضا داده چیزهایی که برای خودم ارزشمند و مهمه رو سعی میکنم اینجا بنویسم. سلیقه ترانه من با این شخص ساخته شد همچنان که سلیقه شعری ام با حافظ.

  • قلم گفت:

    سلام خدمت آقای شعبانعلی یا همون محمدرضای عزیز..
    در متنی که نوشتی همون ابتدا راه رو بستی عزیز! اینکه نگید و نبافید که من بهتر بلدم…بحث بافتن نیست و من هم قصد ندارم در این مجال روضه بخونم اما گمونم یکم حوزه تخصصی شما انس با یک حوزه هایی از جریانهای هنری رو محدود میکنه..تاکید میکنم که این گمان من است. من کارهای رضا یزدانی رو دوست دارم و پیگیر کاراشم و مثل شما موافقم که این آلبومش رو اگر در نمودار قرار بدیم سیر صعودی نداشت بلکه نزولی بود سمت حرکتش.. و این رو هم باور دارم که موسیقی یک امر سلیقه ایه… اما از مثالهایی که زدی حس کردم یکم با این فضا فاصله دارید.. خداییش مثالی که آوردی که طرف یک عکس گذاشته با کفش و …. اساسا در حدی نبود که بخواد با شعرهایی از قبیل کارهای یزدانی یا جریانهای پست مدرن مقایسه بشه..مگر اینکه این رو بذارم به حساب طنازیت..
    تکرار میکنم هیچ تعصبی در این حرفها نیست..من از این آلبوم ۱۴ تراکه فقط ۲یا ۳ کارو پسندیدم از جمله پله برقی رو که واقعا شعر بیستی داشت و بهترین کار این مجموعه دیدم و تا چندروز داشتم به این فکر میکردم این شاعر چقدر خوب از پس کار براومده. اما نقدهای ازین قبیل که افکارو چجور ادکلن میزنند یا سوالای دیگه…کمی از مسیر نقد متن ادبی به دورافتاده. مثال زیاده اما آوردنش در اینجا حوصله سر بر.
    منظورم اینه که برای نقد یا فهم یک اثر مثلا پست مدرن هم باید به مولفه های ورود به متن توجه داشت..

  • مجتبی گفت:

    به شخصه آهنگ های رضا یزدانی رو به این علت خیلی بیشتر از دیگران می پسندم که مدام بهشون فکر می کنم و واسه خودم برداشت های مختلفی می کنم که حتی شاید ۹۹درصدشون منظور خود شاعر اون شعر نبوده و اما واسه من چونکه معنایی تازه داره و فقط واسه خودمه، لذت می برم و اون آهنگ هرگز واسه م تکراری نمیشه، تفریح فوق العاده ایه، بعضی وقتا هم اصلا به هیچ معنایی نمی رسم و اون موقع اون آهنگه که خودش رو با شرایط من وفق می ده و موجبات لذتم رو فراهم می کنه.
    واقعا اگر نخوام توی مدل آهنگهایی مثل آهنگ های رضا یزدانی گوش بدم قطعا موسیقی هایی بدون خواننده گوش می دم یا آهنگ هایی که اشعارشون از شعرایی مثل حافظ و مولانا باشه و بازهم فکریم کنه، سراغ بقیه ی آهنگ ها نمی رم، چرا که الباقی قطعا برام بعد از یک الی دوبار تکراری می شن و شدیدا خسته کننده. رضا یزدانی گوش دادن واقعا یکی از بهترین تفریحات من بوده همیشه این چند سال. و ازش تشکر می کنم که انقدر خوبه.

  • محمد مرتجی گفت:

    ۱-حال و هوای این نوشته چقدر با بقیه نوشته های این وبلاگ فرق داشت!:)
    ۲-یه نرم افزاری وجود داره که ایناهاش: http://en.wikipedia.org/wiki/Postmodernism_Generator
    ۳-درباره شعر که مواد اولیه‌اش کلماته، نمیتونم این موضوع رو حس کنم. ولی درباره موسیقی چرا. جدیدن به اسم سبک‌های نو ملغمه‌هایی به گوش میرسه که آدم پیش خودش فکر می‌کنه اصوات طبیعی خیلی قشنگ‌ترن!
    ۴-بعضی جاهای نوشته از بی پرواییش خندم می‌گرفت:))

  • سهیل گفت:

    با سلام
    متاسفانه اینطور به نظر میرسه که اغلب دوستانی که از اشعار آلبوم سلول شخصی اقای رضا یزدانی انتقاد می کنند با مفاهیم راک و موسیقی آن بیگانه هستند .و بسیار بسیار جالبه برای من که ظرف این یک ماه اخیر بارها دیده ام که به صورت خاص متن اشعار ایشان با اشعار آقای گلرویی مقایسه و نقد میشود…مثل اینکه ایندو اجبارا باید لازم و ملزوم یکدیگر باشند….!!!!!!!!اینکه قالب اشعار موسیقی راک و گویش ارتباطی آن ….البته با توجه به تمونه گروه های موفق آن در غرب چه میتواند باشد در این محل نمی گنجد و نیاز به علاقه و پیگیری دوستان دارد. متاسفانه تاکنون ندیده ام در هیچ کجا و هیچکدام از عزیزان از موسیقی ساخته شده برای این البوم ریتم ها ,سولو ها و…..که واقعا کاریست بسیار بسیار متفاوت و پرزحمت چه ساخت و چه نوازندگی …..حرفی و یا نقدی به میان آورند …..که خود این دلیل کاملا واضحی بر عدم آشنایی نقادان به موضوع است.متاسفیم که هنوز هم در ایران میبینیم که بدون اطلاع و آگاهی از کم و کیف یک موضوع اقدام به مقایسه های بی تناسب و ناقص می کنیم ……نظیر مقایسه موسیقی مرحوم پاشایی با سمفونی بتهون چندی پیش…مسلما روزی که بجای نوشتن عباراتی همچون سالاد کلمات و …..باورمان این شود که دیکته نانوشته غلط ندارد (با در نظر گرفتن مجدودیت های موجود)راه بهتر و زیباتری را برای نسل بعدی هموار خواهیم کرد…..و من الله توفیق

    • سهیل عزیز.

      فکر میکنم حساسیت شما به موسیقی باعث شده که صرفا به خواندن گزیده ای از متن فوق بسنده کنید و تلاشی برای درک مفهوم مد نظر نویسنده نداشته باشید.
      اگر متن بالا را یک بار بخوانید – نمیگویم دوباره بخوانید چون نشان داده ا ید که برای نخستین بار هم آن را نخوانده اید! – از نخستین کلمه در عنوان تا آخرین پاراگراف، توضیح داده شده که مثال مطرح شده بهانه ای است برای مطرح کردن دغدغه ای به نام «تحسین کلام بدون فهم کلام» که لااقل به نظر من، به عنوان فردی علاقمند به حوزه نوشتن و نگارش در رسانه های امروزی، یک درد جدی است.

      اساسا متن بالا در مورد موسیقی نیست. در مورد کلام است. و آنجا هم که از موسیقی به عنوان مثال بهره میگیرد، باز هم به سبک موسیقی نیست، بلکه به کلامی است که در ظرف موسیقی ریخته میشود.

      اگر دقت کنید من «متن یک شعر رضا یزدانی» را با «کپشن یک عکس در شبکه های اجتماعی» مقایسه کرده ام. قاعدتا اگر به سبک موسیقی فکر میکردم باید موسیقی رضا یزدانی مثلا با موسیقی شجریان مقایسه میکردم. بعد میگفتم این موسیقی به درد نمیخورد. بعد هم شما می آمدید و اینجا گریبان چاک میدادید و اشاره میکردید به محدودیت ها و مشکلات موجود و با کلمات پاشایی و بتهوون هم – که این بار من رابطه آنها را نمیفهمم! – جمله میساختید!

      موسیقی ساخته شده برای یک اثر باید توسط موسیقیدان نقد شود و نقد کردن موسیقی در اینجا، توسط کسی چون من که تخصصی در آن ندارم، قطعا کار پسندیده ای نیست. هر کس باید به تجربه و تخصص خود بازگردد. من کارم نوشتن است و وسیله ی بازی من کلمات. اگر هم حرفی بزنم از کلمات میگویم و از کلمات مینویسم که اگر جز این باشد به بیراهه میروم! همچنانکه شما که به موسیقی علاقمند بودید و متن من را – که نویسنده ام و نه موسیقیدان – در مورد نحوه به زنجیر کشیدن کلمات خواندید و نقد کردید، دیدیم که به چه بیراهه ای از سو برداشت کشیده شدید!

      پیشنهاد میکنم متن فوق را بخوانید.
      بپذیرید که هر چیزی در هر جایی هست و اسم یک خواننده در آن می آید راجع به موسیقی نیست!

      متن بالا سخت فهم نیست. خوشحال میشدم در زیر نوشته، مثلا حمله یا دفاعی به سهراب سپهری از شما میدیدم یا حب و بغضی نسبت به اخوان ثالث. یا احترام و ارادتی به شاملو.

      هیجان زده می شدم اگر از زنجیر زیبا و پر مفهوم کلمات اخوان در باغ بی برگی میگفتید که داستان از «میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک» میگوید یا ترکیب خود ساخته و زیبای شاملو آنجا که از «شیر + آهن + کوه + مرد» واژه میسازد و مفهومی جدید می آفریند بی آنکه سالادی جدید خلق کرده باشد و علاقمندانش که میکوشند آن سبک را تقلید و تکرار کنند و دیده ایم که حاصل چه می شود.

      برایم جذاب تر بود اگر توضیح میدادی که چرا نوشته هایی مانند نوشته ساعت شنی من، به شاملو نسبت داده میشود یا جملاتی از نامه های من به رها، از قول کوروش نقل میشود. تو گویی که ما پذیرفته ایم نسل امروز، جز نگارش سالاد کلمات نمیکند و نباید بکند و اگر نوشته ای دیدیم که سالاد نبود، بلافاصله آن را به نسل قبل نسبت میدهیم. آنها که میدانیم هنوز سنت سرو کردن سالاد کلمات در میانشان رایج نبوده است.

      چقدر لبخند بر لبانم مینشست اگر کوتاه ترین داستان کوتاه جهان را که اشتباها به همینگوی منسوب است نقل میکردی:
      Baby shoes for sale, never worn
      و بعد آن را با تقلیدهای رایجی مانند اینکه«آمد. نماند. رفت» مقایسه میکردی که ما میسازیم و با گفتن و شنیدنش اشک در چشمانمان جمع میشود!
      حتی اگر میخواستی درباره متن شعرها بنویسی، کاش برایمان از آن تمثیل زیبای Led Zeppelin میگفتی در پلکانی به بهشت. آنجا که میگوید:

      There’s a lady who’s sure
      All that glitters is gold
      And she’s buying a stairway to heaven.
      When she gets there she knows
      If the stores are all closed
      With a word she can get what she came for.
      Ooh, ooh, and she’s buying a stairway to heaven.

      یا نمیدانم. چقدر بیشتر لذت می بردم اگر میدیدم که برای ما، از رسمس حرف میزدی و کلامش که بر علیه ساختار موجود عصیان میکند و میگوید

      They say, that I must learn to kill before I can feel safe
      But I
      I rather kill myself than turn into their slave
      Sometimes
      I feel that I should go and play with the thunder
      somehow
      I just don’t wanna stay and wait for a wonder

      کامنت گذاشتن در مورد موسیقی در زیر نوشته ای که به هیچ وجه در مورد موسیقی نبود، کمی برایم عجیب بود!
      اگر چه باید بپذیریم در فرهنگی چنان بدون فکر و سطحی نگر رشد یافته ایم که متنی که در آن نام خدا باشد، مذهبی فرض می شود و متنی که در آن نام زن باشد، ج.ن. .. ی فرض میشود. و متنی که در آن لغت پول به کار برود اقتصادی فرض میشود و متنی که در آن از فرصت و تهدید و قوت و ضعف استفاده شود متنی استراتژیک فرض میشود و برای من چندان عجیب نیست که شما هم متنی را که در آن نامی از یک خواننده رفته است، «نقد موسیقی» فرض کرده اید و به شتاب، بر اسب چموش قلم سوار شده اید!

      و من الانسان تفکر!

  • akbari گفت:

    سلام
    راستش من معني اين جمله :”ادکلن می‌زنم به افکارم” رو خيلي بهتر درك مي كنم تا “جعبه جعبه استخونو و غم پرچمای بی باد” … چي ميشه معنيش!؟

    • دوست عزیزم. آقا یا خانم اکبری.
      بیا یک کاری بکنیم.
      در راستای فهم بهتر از ادبیات، من اون جعبه جعبه استخون و غم پرچم های بی باد رو برات توضیح میدم، تو هم برای من راجع به ادکلن زدن به افکار بگو.

      من در جنوب شرق تهران متولد شده ام. جایی بین میدان شهدا و میدان خراسان.
      زمان جنگ دبستان می رفتم.
      یکی از جذاب ترین بازیهای کلاس چهارم و پنجم دبستان من، پیگیری رد موشکها توی آسمون بود و حدس زدن اینکه کجا می افته
      یک چیزی مثل مرگ. که همیشه فکر میکنیم قراره برای بقیه اتفاق بیفته

      یادمه بعضی هامون به بقیه پز میدادیم که فرق راکت و موشک رو هم بلدیم و راجع به گلوله آتشی که در پشت راکت میدیدیم، حرف میزدیم

      اون روزها تابوت زیاد دیدم. جعبه های چوبی بی کیفیت و ترسناک. شاید هم بگم دردناک.
      بر خلاف تابوتهای زیبایی که در فیلمهای مسیحی می بینیم، تابوتهای ما زیبا نبودند. چیزی شبیه چوب جعبه میوه
      و توی اونها عموما گوشت نبود. اگر بود چند تکه استخوان بود و یک پلاک
      اون روزها اصطلاح مفقود الاثر رو ماها خیلی راحت تلفظ میکردیم. راحت تر از آب. یا حتی شکلات.
      جعبه های استخون، خصوصا برای محله ای که ما بودیم، خیلی عادی بود.

      اسم کوچه ما شاهین راد بود. بر خلاف الان که اسم قدیمی معمولا راحت تره، برای ما تلفظ شاهین راد راحت تر از اسم قدیمی کوچه بود: بنی هاشم (اگر اشتباه نکنم)
      چون شاهین راد، پسر همسایه ما بود و بارها توی صف نون و نفت دیده بودمش. جعبه استخونش رو هم یادمه.

      اون روزها یادمه، مهدی، همکلاسی مدرسه من توی مدرسه شیخ طوسی، بهتر از من روزنامه دیواری درست میکرد و همیشه عکس هایی که از امام خمینی توی روزنامه میگذاشت، رنگی بود.
      اما ما روزنامه رنگی نداشتیم و از همون کیهان، عکس سیاه و سفید میگذاشتیم.
      من هنوز هم فکر میکنم مطالب روزنامه ما بهتر بود. اما چون عکس اونها رنگی بود، روزنامه اونها رو اول اعلام میکردن.
      یادمه تو همون عالم بچگی، دعا میکردم مهدی که عکسهای روزنامه شون رنگی بود اما مطالبش مزخرف بود بمیره و من به حق واقعیم که روزنامه دیواری اول مدرسه است برسم.
      سال بعد، موشک افتاد روی خونه مهدی اینا. بازم جعبه چوبی با استخون و این بار کمی گوشت، یادمه.

      مادری که خمیده پشت جعبه استخون بچه اش راه می رفت و گریه میکرد، اما لبخند بر لب داشت که بالاخره بچه اش مفقودالاثر نموند و پیدا شد یادمه.

      جعبه استخون، خاطره تکراری و عجیب اون روزهای ماست.

      اون روزها، پرچم ایران اگر جایی بود، نه بر میله ی بلند کنار اتوبان همت بود، نه بر فراز مصلی. پرچم ها در باد نمی رقصیدند.
      پرچم ها، بدون باد، خسته و چروکیده روی جعبه های چوبی افتاده بودند. جعبه هایی که گاهی اوقات میشنیدم که خالی هستند و برای نگهداری محتوایشان، یک کیسه نایلون هم کافی است.

      بچگی ما، با جعبه های خالی و پرچم های بی باد گذشت و ناخواسته، ذهنمان، برای فرار از احساس ترس و تنهایی آن سالها، خاطرات اون موقع رو به قرنطینه های ناخودآگاه ما فرستاد. همون چیزی که بزرگ شدیم و یاد گرفتیم آدم بزرگها بهش میگن ساپرشن.

      اگر امروز فضایی هست که تو میتونی ادکلن زدن به افکار را تصور بکنی و از تصویرسازی اش لذت ببری، مال همون پدر و مادرهاییه که جعبه جعبه استخون رو زیر پرچمهای بی باد گذاشتند و به گورستان فرستادند.

      حالا نوبت توست. تو برام از ادکلن زدن به افکار بگو دوست خوبم…

      پی نوشت:
      فکر کنم فایل صوتی شهید من رو گوش دادی قبلا
      اگه گوش ندادی اینجاست
      http://radio.shabanali.com/shahid.mp3

      • صحراییان گفت:

        سلام به همگی
        به نظر من هر کس با توجه به تجربه و دانشی که داره از هر جمله ای می تونه یک سری استنباط ها برای خودش داشته باشه. مثل من که تجربه جناب شعبانعلی رو نداشتم و به ذهنم هم خطور نمی کرد که معنی
        “جعبه جعبه استخونو و غم پرچمای بی باد کودکی نسل ما رو به قرنطینه فرستاد”
        عبارت زیبایی باشد که جناب شعبانعلی عنوان نمودند. فکر نمی کنم آقای شعبانعلی اگر به این وضعیت در زمان جنگ این چنین نزدیک نبودند و یا تجربه ای از این وضعیت نداشتند، می توانستند اینقدر با این عبارات ارتباط برقرار کنند. به هر حال این جملات و به تعبیر دیگر سالاد کلمات، که آدم می تونه هر جا ببینه، می تونه به مذاق یک نفر با توجه به تجربه و دانش و خیلی از عوامل دیگه خوش بیاد و براش مفهومی داشته باشه و یا نداشته باشه.

      • شهرزاد گفت:

        محمدرضا جان. با کامنتت نمیشد اشک نریخت. مخصوصا برای خیلی از ماها که از این خاطره ها داریم.
        منم یادم میاد وقتی دبستان بودم، برادرهام یه دوست خیلی خوب و مهربون داشتن. همیشه هم رو صورتش خنده بود. هر وقت منو میدید بهم میگفت:”چطوری خاله سوسکه؟” منم همیشه تو عالم بچگیم از این حرفش لجم میگیرفت. با خودم میگفتم: حتما به نظرش خیلی سیاه سوخته میام که بهم میگه خاله سوسکه! (اما بعدها فهمیدم از مهربونیش بوده که میخواسته اونطوری احوالپرسی کنه…!) .. بعد از مدتی، رفت جبهه و شهید شد. اولین بار بود که کسی توی محله مون شهید میشد و تازه اونجا بود که فهمیدم چقدر همه ی آدمهای محله مون دوستش داشتن. تو مراسم تشییعش جمعیت موج میزد و اشکها بود که بدجوری سرازیر میشد. بعدن پلاک نقره ای رنگش رو دست برادرهام دیدم که اسمش روش حک شده بود و به یادگار به خانواده اش داده شده بود! …… و بعدن هم اسم کوچه شون شد به اسم خودش: “شهید محسن ارجمندی”
        و یکی دیگه هم همسایه ی نزدیکمون که افسر نیروی هوایی بود و پدر دوست و همکلاسیم هم بود … و اونقدر همسایه ها همه دوستش داشتند که تا چهلمش، کوچه مون عزادار بود…
        آره … مفقود الاثر رو هم زیاد میشنیدیم و من یادمه سعی میکردم چندین بار با خودم تکرارش کنم که یاد بگیرم درست تلفظش کنم!
        برای همین، “جعبه جعبه استخونو و غم پرچمای بی باد … کودکی نسل ما رو به قرنطینه فرستاد” برای من هم خیلی آشنا بود … (اگرچه این آهنگ رو نشنیدم …)
        بگذریم …
        و راستی .. یک نکته در مورد کامنت بعدی که گذاشتی: ضمن اینکه مثل همین کامنت ازش لذت بردم، این جمله خیلی خوب بود …خیلی خوب: “و من الانسان تفکر!” …:)

      • سمانه هرسبان گفت:

        چقدر خاطرات زنده شدم… البته همراهش استرس وحشتناک وضعیت قرمز هم یادم اومد…
        من اصولا کامنت نمیذارم، مگه اینکه لغات تو گلوم گیر کنه. الانم اینجوری شدم 🙂 منم راستش خیلی وقتها این جور متن ها یا به قول محمدرضا سالاد کلمات رو نمیفهمم. یه وقتایی فکر میکنم نکنه من دچار پیری زودرس شدم که اینا رو نمیفهمم؟؟؟؟مثلا همین امروز تو اینستاگرام خوندم: خدا، سیگار، شبا، بیدار، هوا، عجیب، صدام میاد؟؟؟ و کلی هم زیرش کامنت رفته وای چه قشنگ…

      • علیرضا داداشی گفت:

        سلام بر محمدرضا شعبانعلی و دوستان عزیزم.
        نمی خواهم وارد بحث جناب شعبانعلی و دوستمان -آقا یا خانم- اکبری بشوم.
        فقط، کامنت زیبای ایشان من را حداقل یاد دو چیز انداخت:
        ۱- محله ی بچگی هایم.
        ۲- ترانه ای که پیش تر و البته بیش تر از این ترانه ی رضا یزدانی دوستش داشتم و دارم. ترانه ای که فریدون آسرایی خوانده با همراهی ِ-اگر اشتباه نکنم – خشایار اعتمادی و متأسفانه نه نام شاعر یادم هست نه سرچ گوگل جوابم را داد.
        متن ترانه این است:
        باز مثل هر شب كسلم، غصه نشسته رو دلم
        ميگن بازم شهيد مياد، يه عالمه ، خيلي زياد

        دسته گلاي بي زبون، گمشده هاي بي نشون
        يه ذره خاكسترشون، دو حلقه انگشترشون

        يه تیکه استخون سر ، يه شاخه گل يه بالِ پر
        یه دکمه ی پیرهنشون، یه ذره خاکِ تنشون

        تابوتای یه اندازه، تو هرکدوم یه سربازه
        اَبره که بر تن می زنه، باده که شیون میزنه

        تابوتا خیس آب میشن، دسته گلا خراب میشن
        می پیچه تو شهر و دهات، عطر سلام و صلوات

        آی مادرای مهربون، بچهاتون! بچهاتون!
        دسته گلائی که دادین، به کربلا فرستادین،

        حالا با تابوت اومدن، با بوی باروت اومدن
        سرندارن، پاندارن، چشمِ تماشا ندارن

        مادرا از خدا می خوان، با گریه و دعا می خوان
        تابوتاشون و باز کنن، بچهاشون و ناز کنن

        هرکجا اسفنده و دود، تاکور بشه چشم حسود
        اما بویی عجیب میاد، بو کنی بوی سیب میاد

        میگن کسی که پا بشه، راهی ِ جبهه ها بشه
        سر به بیابون بذاره، تو عاشقی جون بذاره
        اونجا که آفتاب می شینه، باغ گل سیب می بینه

        بچه های نجیب من! باغ ِ گلای سیب من!
        رو عشقتون پا نذارین، ایران و تنها نذارین.

        ممنون از همه.

        • هومن کلبادی گفت:

          سلام علیرضا جان
          من هم این ترانۀ زیبا رو دوست دارم و تا امروز هم فکر می کردم که خواننده ای که با فریدون آسرایی ، این ترانۀ زیبا رو خونده ، خشایارِ اعتمادی هست . ولی خوانندۀ این ترانه ، مهرزاد اصفهانپور هست .
          اسم ترانه : بوی سیب
          شاعر : عبدالجبار کاکایی
          تنظیم : بهروز صفاریان
          خوانندگان : مهرزاد اصفهانپور – فریدون آسرایی
          شعرش هم بسیار مفهومی و غم انگیزه
          یادم میاد که زمانِ ما ، یکی از مستند ترین برنامه ها ، روایتِ فتح بود که با تلاشِ مرتضی آوینی و تعدادی از تصویر بردارانِ آماتور تهیه میشد و میشد صداقتِ بی غل و غش و پاکیِ بدونِ ریا رو به وضوح در بین اون نوجوون ها و جوون ها دید که چقدر مظلومانه درگیرِ زیاده خواهیِ دیگران شدند و رفتند !
          به امیدِ روزگاری که خاطراتِ کودکیِ هیچ کودکی در هیچ جایِ جهان ، رنگ و بویِ جنگ و آثار و نتایجِ ناگوارِ جنگ ، نداشته باشه

          • هومن کلبادی گفت:

            با سلامِ مجدد
            متاسفم که مذاکرۀ بینِ عقل و دلم رو ، دلم بُرد و مجدداً دارم بیشتر از کوپنِ خودم ، مینویسم 🙁
            پدرِ من ، نظامی بودن . دورۀ چترباز و رنجر رو گذرونده بودن . مهندسی اسلحه داشتن و با درجۀ سرهنگی ، سالهایِ آخرِ خدمتشون رو ، ۵ سالِ اولِ جنگ رو در جبهه بودن و دو بار هم ، ترکش خوردن ولی هرگز ، هرگز ، هرگز حتی به این فکر نکردن که باید دنبالِ عناوینی مثلِ جانبازی ، ایثارگری و . . . برن چون باور داشتن که برای مردم و مملکتِ خودشون ، دارن میجنگن و باید ، باید ، باید تا آخرین نفس ، مبارزه کنن . من به عنوانِ فرزندِ یک نظامی که از ۴ سالگی تا ۹ سالگیم رو عملاً به ندرت ، از نعمتِ پدر ، بهره مند بودم و سالها هم تبعاتِ اون سالها رو با تمامِ وجود ، حس کردم ، به راحتی میتونم حال و هوای اون روزها و کامنتی که محمدرضا جان و دوستانِ عزیزم گذاشتن ، حس کنم 🙁
            متاسفانه بسیاری از جوانانِ پاک ، بی آلایش ، با صفا و عزیز ، جانشون رو برایِ مملکتشون دادن و برایِ باورهاشون و بسیاری از جوانان ، بخشِ اعظمی از سلامتیِ خودشون رو در جریانِ جنگ از دست دادن و سالها روی ویلچر یا در بسترِ بیماری ، زندگیِ گیاهی میگذرونن یا سالهایِ جوونیِ خودشون رو در اردوگاه هایِ اسرایِ جنگی ، سپری کردن و شاید هر روز و روزی هزاربار ، آرزویِ مرگ می کردن و سهمِ خودشون رو در حفظ و حراست از وطنِ خودشون با جان و جوانی و سلامتیِ خودشون دادن و امروز ، عده ای دیگه ، با سهامِ اونها ، روزگارِ خودشون رو به بهترین شکل و با تظاهر و ریا سپری می کنن و از نام و آبرو و رشادت هایِ اون انسانهایِ شریف و بی گناه و عاشق ، خرج می کنن 🙁
            فکر نمی کنم هیچوقت من و هم نسل هایِ من و بزرگترها ، هرگز طنینِ آژیر هایِ قرمز و سفیدِ رادیو ؛ طنینِ پیامِ “شنوندگانِ عزیز ، توجه فرمایید ، شنوندگانِ عزیز ، توجه فرمایید ، رزمندگانِ اسلام . . . ” ؛ کشته شدنِ جوون هایی از فامیل ، همسایه ، هم کلاسی و محل و هزاران هزار اتفاقِ ناگوارِ دیگه رو فراموش کنن 🙁
            به امیدِ روزهایی آرام و شاد و به دور از جنگ و خونریزی برای همۀ انسانها (اگه سیاستمدارها اجازه بدن)
            پی نوشت : یادِ فیلمِ کوتاهِ «تنها ۸ دقیقه به این سقف خیره شوید . . . » افتادم که در اون فیلم ، تنها ۸ دقیقه از زدگیِ یک جانبازِ نخاعی به تصویر کشیده شده بود که سالهاست همین تصویر رو میبینه و هیچ تنوعی در زندگیِ روزمرۀ اون وجود نداره و این تنها یکی از هزاران هزار ، سندِ جنایت هست 🙁

        • معصومه گفت:

          اگر اشتباه نکنم این شعر از عبدالجبار کاکایی است

          • علیرضا داداشی گفت:

            سلام.
            از عزیزانم معصومه و هومن تشکر می کنم.
            من دیوانه ی این بخش ترانه هستم:

            اَبره که بر تن می زنه، باده که شیون میزنه
            تابوتا خیس آب میشن، دسته گلا خراب میشن
            می پیچه تو شهر و دهات، عطر سلام و صلوات
            ممنونم.

      • آفرین گفت:

        سلام محمدرضا.

        من اصلا این آهنگ از رضایزدانی رو نشنیده بودم و وقتی متن شما رو هم خوندم خود اشعار ترانه خیلی جلب نظرم رو نکرد چون بیشتر حواسم به مفهمومی بود که شما درموردش صحبت کردین،

        ولی بعد از خوندن این کامنت شما از ذهنم گذشت که این ادکلن زدن به افکار کاملا هم بی معنی نیست، رفتم ترانه رو خوندم و چیزی که ازش فهمیدم رو براتون میگم:

        این(ادکلن زدن به افکار) در این ترانه به نظر مفهوم کاملا کنایی و طعنه آمیز داره. متن از زبان یه زندانی هست (حالا این زندانی بودن طبعا استعاره ست) که بقدری در خفقان هست که کوچکترین افکارش حق بروز در بیرون از سرش رو ندارن؛ و اصطلاحا باید حتی کف افکارش رو موکت کنه(شدت خفقان)؛ ولی ازون طرف؛ به این افکار زندانی شده، اجازه داره ادکلن بزنه. (یعنی ظاهر و پوسته افکاری که خودشون و اصلشون اجازه اشاعه یافتن ندارن؛ باید جالب و خوش منظر و خوش ظاهر به نظر بیاد؛ دقیقا اتفاقی که داره میافته و همیشه اصل افکار و ایده واقعی سانسور میشه، و به جاش یه مشت ایده های روشنفکر نمایانه که درونا پوچ هستن بزرگ نشون داده میشن تو جامعه تا افراد بیشتر سمت اونا برن، و از اصل قضیه غافل بشن؛ همینجور که میبینیم ملت درگیر اسم ها و (ایسم) ها و ژست های روشنفکری و …هستن ولی از اولیه ترین اصول فکر و آزادی و…غافلن.) و در بقیه ترانه هم به نظر میاد داره به همین کلمات همه گیر و شایع و پست مدرنیسم نمای گاها درونا پوچ انتقاد میکنه:

        روزه سکوت…ژورنال های سبک جدید…فستیوال! تنوع حشرات!!!…مدیتیشن شبا! مسلخ دیالکتیک!

        میدونید…خودم نمیدونم درست برداشت کردم یانه، ولی به نظرم رضا یزدانی تو این شعر تقریبا داره حرف شما در این پست رو میگه و انتقاد میکنه به این سالاد کلمات!

        ببخشید وقت ندارم کامنتم رو ادیت کنم، امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم.

      • akbari گفت:

        سلام محمدرضای عزیز و مرسی ازتوضیحاتت که به قلم زیبات نوشته شده بود. تکان دهنده بود 🙁
        تا حالا شده افکاری داشته باشی که اونقدر اذیتت کنن و آزاردهنده باشن که حتی وقتی تو خوداگاهت بهشون فکرنمی کنی بازم ناراحتی و آزار یه چیزو پس ذهنت حس کنی. انگار که یه شی بدبو اطرافت هست و تو حتی وقتی بهش نگاه نکنی هم باز بوی بدش آزارت میده و میدونی هست. حتی گاهی میترسی نکنه بقیه هم بوی بدش رو حس کنن!
        وقتی این بو(افکار) مداوم میشن گاهی برای خلاصی ازش حتی برای لحظه ای کوتاه تصمیم میگیرم خودآگاهانه ذهنم رو به یه اتفاق و خاطره خوب منحرف کنم انگار که با یه ادکلن بخوام بوی بد افکارم رو ازبین ببرم…

    • علي هشيار گفت:

      محمد رضا
      من فكر ميكردم تمام اين سالاد ها زماني اماده ميشن كه فرد محتاج يك سري مواد خارجي براي درست كردن اين سالاد هاست
      منظورم مواد م.خ.د.ر هست
      اما واقعا محمد رضا خيلي جالب يكي از دوست هاي دارو ساز من ميگفت مواد مخدر بد نيستند چون به صورت طبيعي گيرنده هاشون وجود داره و اين سوئ مصرف اون هاست كه بده

      نظر شخصي من اينه كه اين روز ها كسي از سر دل خوش شعر نميگه
      شعر ها از روي حس نفرت و درد سروده ميشن زماني كه تنها پناه مواد م.خ.د.ر هست

      و اين سالاد ها بي معني حاصل همين هاست

      ولي محمد رضا مشكلت رو در رابطه با فهم سالاد درك ميكنم
      اما دردم اينجاست كه خيلي ها همون غذا هاي سنتي خوش مزه ي كلمات رو هم نميفهمن
      چه رسد به اين سالاد هاي مزخرف يوناني ايتاليليي هيچ جايي

      اين بود معني اتكلن زدن به ذهن

    • مهر گفت:

      احتمالا شما متولد سال ۱۳۶۵ به بعد هستید دوست عزیز که این شعر رو درک نمیکنید “جعبه جعبه استخونو و غم پرچمای بی باد” … ، این شعر رو حس میکنن هم دوره ای های من و شاید همه هم مثل هم بغض میکنیم

  • وحید گفت:

    متاسفانه خواننده ها و شعرا خیلی افسرده بنظر می رسند. من مدتهاست موسیقی بدون کلام گوش می کنم. تجربه خوبیه و هر بار که به یک قطعه موسیقی گوش میکنم فکرم آزادانه پرواز میکنه و درگیر قالب تحمیلی کلمات شاعر نمیشه.من به موسیقی نیاز دارم و آرامشی که از هارمونی نت ها نصیب روح و جانم میشه بی نظیره
    باتشکر

  • رها گفت:

    این سالاد کلمات جدیدا خیلی مد شده!
    یه عکس و زیرش یه سری سالاد کلمات!کلا خیلی با کلاسه 😉

  • امین گفت:

    نمیدونم چرا ولی وقتی که این نوشته رو خوندم ناخودآگاه به یاد این دیالوگ ابتدا و انتهای فیلم The.Prestige ساخته کریستفر نولان افتادم! که میگه :«در اینجا شما کنجکاو میشید که راز حقه چیه ولی پیداش نمیکنین؛البته چون درست دقت نمیکنین؛در واقع دلتون نمیخواد بدونین ؛ شما خودتون میخواید فریب بخورید!»

    • هیوا گفت:

      چه اشاره جالبی کردی به این دیالوگ فیلم د.پرستیژ.

      به نظر میاد میاد خیلی از ماها عاشق بسته بندی های شیک و زیبا هستیم حتی اگر محتوایی نداشته باشند.
      گاهی لذت دیدن این بسته بندی زیبا و درخشان، ترس خالی بودن بسته رو تا حد زیادی کم میکنه…

  • معصومه گفت:

    با خواندن این متن چیزی به نام سالاد مدیریت به ذهنم مرور کرد بعضی ها خیلی سالادی مدیریت می کنند و امروز از اینگونه مدیران کم نداریم ته سال می فهمی هیچ برنامه ای نداشتند و گزارش کارشون میشه یه چیزی مثله همین سالاد سزار؟

  • منیر احسان گفت:

    سلام استاد بزرگوار و دوستان عزیز نادیده ام در این گروه.
    متاسفانه چند روزگاری است که از صبح طلوع که بیدار می شویم برای یکدیگر توصیه و پیام و نسخه های می پیچیم بی آنکه ابتدا خودمان با هیچ کدام از حواس پنجگانه احساس کنیم و بعد مانند نخود و کشمش میان همدیگر تقسیم می کنیم.اما فراموش کرده ایم باید اول خودت احساس کنی بفهمی بعد انتقال دهی.ترانه کنی به آوازی بلند.بعد خواهیم دید که در تک تک جملات غرق خواهیم شد و با تمام وجودمان درک خواهیم شد .این درمیان ما درد کهنه است که تملق گوی ره جزوه ذات خود می پنداریم و از تلخی نه گریزان. بقول مولانا بپذیریم که: خرابت نکند گنجی ندهد.
    شادی شما.شادی من خنده ی شما لبخند من.

  • امین گفت:

    ما (نمیدونم دقیقن کی ولی خیلی از کسایی که دیدم و خودم) دوست داریم پیچیده فکر کنیم. دوست داریم وقتی شعر حافظ رو میخونیم و یک کلمه توش هست به هر چیزی از عرفان و کائنات و … ربط بدیم ولی ۱% هم احتمال ندیم شاید منظورش خیلی ساده و زمینی بوده. ماها همونایی هستیم که سعی میکنیم از یه فیلم هالیوودی ۱۰۰۰ تا منظور و پیش بینی درآریم. وقتی هم به اینجور چیزها میرسیم مجبوریم که بفهمیمش و یا وقتی میخوایم بنویسیم مجبوریم جوری بنویسیم که کمتر کسی بفهمه و انقدر منظورمون رو بپیچونیم که دیگه نرسه!

    البته همه ی کامنت ها رو خوندم. خوبه که جرات داشته باشیم و بگیم عزیز من اینی که میگی رو نمیفهمم. ولی این دلیل نمیشه ما یک چیزی رو نفهمیدیم لزومن هیچ کس هم نفهمه. مثلن خودم وقتی فیلم ۵۰۰ روز با سامر رو دیدم واقعن لذت بردم یا بهتربن فبلمب که دبدم کلوپ مشت زنی بوده ولی خیلی از دوستان میگن چی فهمیدی ازش چرتو پرت بود! این جرات ما نباید باعث بشه فکر کنیم چیزی که برای ما معنی نداره برای هیچ کس دیگه ای معنی نداره و بی ارزشه. با تمام احترام فکر میکنم این رفتار خیلی هم مخربه.

    در آخر این که دکتر زیباکلام اول کتاب ارزشمند “ما چگونه ما شدیم” بعد از آوردن یک متن خیلی بدنوشت و نامفهوم از یک شخص این طور مینویسه “اگر احیانا این مطالب را متوجه نشدید نیازی نیست که دومرتبه بخوانید. بارها و بارها هم که بخوانید نتیجه تداوم همان سردرگمی بغرنجی است که پس از مطالعه بار نخست دچار آن شدید. به توانایی های ادراکی خود تردید نکنید، هیچ اشکالی در شما نیست…”

    در واقع بهترین نتیجه از این مطلب محمدرضا میتونه این باشه که هیچ اشمالی در شما نیست. اگر نفهمیدید احتمالن این نویسنده یا شاعر یا … بوده که نامفهوم بوده کارش. ولی خواهشن تمسخر و تحمیل نفهمیدن خودتون به دیگران رو کنار بزارین.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser