دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

درباره MBA – قسمت اول

یکی از دوستان من، در یکی از کامنتها سوالی در مورد MBA پرسیده که چون بارها و بارها دوستان دیگری نیز به صورت حضوری یا از طریق EMAIL در این خصوص و همچنین درباره مدیریت اجرایی پرسیده اند، دیدم بد نیست اینجا در مورد آن صحبت کنم.

اما قبل از شروع سه مقدمه لازم است:

مقدمه اول اینکه: مطالبی که اینجا در خصوص MBA مینویسم صرفاً برداشت و تجربه شخصی من است و هیچ نوع استناد خاصی ندارد. بنابراین، روش صحیح این است که از ده ها نفر دیگر نیز همین سوال پرسیده شود و سپس نتیجه گیری شود.

مقدمه دوم متن کامنت خواننده عزیز من است که خوب است با هم بخوانیم:

محمدرضا من میخوام فوق mba بخونم اما وقتی میبینم در محیط های مدیریتی دید خوبی نسبت به این رشته وجود نداره
یکم مردد میشم
مثلا آدمی مثل دکتر الوانی رفته و یک چنین کتابی را ترجمه کرده:
“سازمان‌ها مدیر می‌خواهند، نه دانش‌آموخته MBA”
این بنظرم یعنی به راحتی و رسما زیرآب یک رشته را زدن
حقیقتا مرددم که آیا سرمایه گذاری در این رشته کار سنجیده اییه؟
ممنون میشم نظرت را بدونم.

حالا هم میبینم خودت هم mba خوندی اما میگی “سال ۸۶ که کارشناسی ارشد مدیریت را از دانشگاه شریف گرفتم” و اسمی از mba که جزئی از عنوان مدرکته نمیاری

آیا این رشته mba اینقدر بدنام و غیرقابل ذکره؟
میپرسم چون شما این رشته را خوندی و تجربه طی کردن این مسیر را داری
ممنون میشم من را از این تردید در انتخاب رشته mba در بیاری

مقدمه سوم نحوه ورود من به دنیای مدیریت است که دانستن آن میتواند دلیل برخی تحلیل های من را آشکار کند:

  • من سال ۱۳۸۰ در رشته مکانیک فارغ التحصیل شدم. از سال ۱۳۷۸ به عنوان کارگر در چاله سرویس راه آهن، کار میکردم و از سال ۱۳۸۰ عنوان «مهندس سرویس» به من اعطا شد! البته کار فرقی نکرد. من در حوزه تعمیر سیستمهای برق و الکترونیک، هیدرولیک و پنوماتیک کار میکردم و ماشینهای ریلی را تعمیر میکردم.
  • در سال ۱۳۸۲ من در برخی پروژه هایی که انجام میدادم سرپرستی اجرا را به عهده گرفتم. آن زمان کارشناسان خارجی هم در تیم ما بودند و من با وجود تجربه کم، به دلیل اینکه تنها ایرانی تیم بودم، به بهانه «آشنایی با شرایط ایران»، فرصت برخی سیاست گذاریها و تصمیم گیریها به من واگذار میشد. طی آن سالها به دلایل کاری، به کشورهای مختلف هم مسافرت کرده بودم و فضای مدیریتی کشورهای صنعتی را به تدریج میشناختم.
  • در سال ۱۳۸۴ چهار یا پنج نسل از فارغ التحصیلان MBA دانشگاه شریف بیرون آمده بودند که در میان آنها دوستان من هم کم نبودند (کسانی که مستقیم از کارشناسی به کارشناسی ارشد رفته بودند). آن زمان وزن دانشجویان صنایع در دوره MBA شریف خیلی سنگین بود. به دلایل متعددی که جای بحثش اینجا نیست. دوستان ما که دور هم جمع میشدند، حرفهای جالبی میزدند. یادم نمیرود. همه دور هم بودیم و مشکلمان پرداخت ۲۰۰۰ تومان دنگ ساندویچی که میخریدیم، اما اگر صحبتها را گوش میدادی، فکر میکردی با سناتورهای آمریکایی همنشین شده ای! تحلیل سیاستهای اقتصادی جهان و بازار بورس و فارکس و سیاستهای کلان ایران و چشم انداز سالهای ۱۴۰۰ و غیره. خیلی به من فشار می آمد. چند بار به شوخی به بچه ها حرفهایی زدم و جواب دندان شکنی گرفتم شبیه این که: «تو که در روغن و گریس و چاله سرویس میچرخی و کار میکنی، به بحثهای مدیریتی که تخصص بسیار خاصی است وارد نشو» یا اینکه: «هر وقت مدرک MBA گرفتی بیا بگو مدرک بی خاصیتی است. الان که نداری، نمیتوانی انتقاد کنی!»
  • تصمیم گرفتم کنکور بدهم. به قیمت آن سال، ۱۱ هزار تومان کتاب خریدم (که با توجه به مشکلات مالی من کم نبود) که سوالات آزمونهای سالهای قبل بود و به محل کارم اعزام شدم (حدود ۳ ماه در کویر مرکزی ایران، در حال آزمایش و راه اندازی ماشین آلات ریلگذاری بودیم. جایی که برای انجام عمل مهم دستشویی! تپه هم نبود و ما از همکاران میخواستیم که همه پشتشان را به ما بکنند تا بتوانیم این عمل خطیر را انجام دهیم!) روزها کار میکردم (۶ صبح تا ۸ شب ) و شبها (۹ شب تا ۴ صبح) تست میزدم. بگذریم که یکی دو تصادف قطاری هم کردیم (که زمانی عکسهایش را در سایت گذاشتم) و تنشهای وحشتناک و تجربه مرگ و شیرینی های دیگری که روزی خواهم گفت و خواهم نوشت…
  • خلاصه به تهران برگشتم و کنکور دادم و با کمال تعجب با رتبه یک در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شدم!

پس اولین اعتراف من اینکه، من صرفاً به دلیل یک انتقام جویی دوستانه، وارد حوزه مدیریت شدم نه فهم و شعور زیادی و استراتژی بلند مدت و …

به زودی ادامه این مطلب را خواهم نوشت…

————————————————————

قسمت دوم را میتوانید اینجا بخوانید…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


59 نظر بر روی پست “درباره MBA – قسمت اول

  • مهدی بهرامی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز دل نگرونتم

  • امیرحسین گفت:

    اعتراف کن محمدرضا جان، خیلی خوبه. داری یواش یواش برام زمینی میشی، هم دوست داشتنی و هم دست یافتنی تر

    ارادت بندتیم

  • نسیم گفت:

    کلا ۳ ساعت می خوابیدین !چه جوری؟راسنش بگین چی می خوردین که این همه بیدار بودین؟اون هم در روز های زیادی؟

  • Amir گفت:

    چجوری دوام آوردی با روزی ۲ ساعت خواب و ۲۲ ساعت کار حتما برامون بنویس به شدت می خوایم بدونیم! و الان هم بنویس که چند ساعت کار می کنی و چند ساعت می خوابی و چند ساعت با خانواده میگذرونی؟؟؟؟

    • shabanali گفت:

      من الان روزی ۳ تا ۵ ساعت میخوابم. حدود ۱۵ دقیقه در روز، صرف غذا خوردن میکنم. هفته ای چند بار تماس تلفنی با خانواده ام دارم و یکی دو ماهی یک بار، این سعادت نصیبم میشود که خدمت آنها باشم.
      روزها معمولاً ۵ صبح اولین جلسه ام را در شرکتم آغاز میکنم و شب ها بین ۹ شب تا ۱ شب، از دفتر خارج میشوم.

      • رضا گفت:

        واقعا این کار خیلی سخته یه سوال داشتم واقعا فکر نمیکنین با این نوع کار کردن و کم خوابی آدم یک بعدی میشه تو زندگی چیزای دیگه هم واسه لذت بردن هست

  • امیر گفت:

    تحصیل در رشته MBA زمانی بدرد میحوره که در محل کارت مدیر باشی -حداقل یک نفر کارمند داشته باشی!-
    چون در غیراینصورت جایی برای پیشرفت یا استفاده از تجربیاتت معمولا نداری 🙂

  • امیر گفت:

    گر به راه سوختن افتاده ای/
    مردانه باش

  • MBA یا DBA یا هر مدرک دانشگاهی، آدم را آدم نمی کنه در این زمانه که آدم کم هست
    ادم در هرجا باشد موفق هست چه تو چوپانی (هژبر یزدانی) چه در رهبری یک جامعه (…)
    بزرگترین سرمایه محمدرضا عزیز آدم بودن اوست که هنوز خیلی ها به این درجه نرسیدند و امیدوارم که یکروز من هم آدم بشوم و هرجا باشم مثل تو موفق باشم

  • کربلایی گفت:

    احسنت ! پشتکارتان مثال زدنیست.قابل توجه جوانان وتازه کاران که بدانند موفقیت اتفاقی نیست!

  • سیروس گفت:

    سلام
    (این احتمالا یکی به آخرین باره که به سایت شما میام . دفعه بعد برای دیدن جواب دیدگاهم)
    مگر این مطلب سریال تلویزیونی که ادامه اش را بزودی قرار میدهی . بهتر بود مطلب را کامل مینوشتی تا بازدید کننده سایت( مشتری سایت) احساس رضایت میکرد.

    • shabanali گفت:

      دوست عزیز من سیروس جان.
      خوشحالم که تا به حال در خدمت تو بودم و امیدوارم در آینده سایتها و وبلاگ های خوبی پیدا کنی و بتوانی به مطالعه آنها بپردازی.
      هر کسی برنامه زمان بندی برای زندگی خود دارد. من هم هر روز وقت مشخصی را برای وبلاگم میگذارم تا از کارهای روزانه و شرکت و کلاسها و کتاب نوشتن و … باز نمانم. بنابراین فرصت من برای نوشتن محدود است.
      طبیعی است قسمتی از وقتم را هم پاسخگویی به کامنت دوستان خوبم مثل تو میگیرد (که برایم مهم است به تک تک صحبت های آنها پاسخ دهم و این را یک اصل اولیه احترام به مخاطب میدانم)
      روزهایی که کامنتهای زیادی را باید جواب دهم، کمتر مینویسم.
      ضمناً این سایت، یک سایت تجاری نیست که مخاطب آن مشتری من باشد. مخاطب این نوشته ها، دوستان من هستند که هر روز برای دید و بازدید به اینجا سر میزنند و با هم گپی هم میزنیم. اینجا یک خانه مجازی است نه یک محل کسب و کار اینترنتی.
      ضمن اینکه گاهی از روی تبلت تایپ میکنم و دسترسی به لپ تاپ ندارم که تایپ مطالب طولانی را برایم خسته کننده می نماید.
      به هر حال هر جا که باشی آرزو میکنم شاد و موفق باشی…

      • سیروس(مجتبی) گفت:

        استاد گرانقدر .محمدرضای عزیز من دیروز وقتی, وقتی بدنبال تجربیات افراد از MBA بودم به طور تصادفی به سایت شما وارد شدم و در حالی که تمرکز روانیو آرامش روحی خوبی نداشتم این دیدگاه را نوشتم و لی امروز با دیدن چند مطلب و شنیدن رادیوی شما نه تنها از پربار بودن سایت و فضای دوستانه آن خوشحال شدم بلکه احساس شرمندگی نسبت به دیدگاهم پیدا کردم. در جایی که معدودی از انسانهای متخصص و با تجربه ای همچون شما به اشتراک گذاری سرمایه های فکری خود آنهم رایگان به سایرین همت میگمارند واقعا استفاده از ” مشتری سایت” ناپسند بود و امیدوارم همسفر همیشگی کلبه مجازی شما برای گپ های دوستانه و به اشتراک گذاری ایده ها و تجربیات ارزشمند یکدیگر باشیم.

        • shabanali گفت:

          دوست من.
          امیدوارم همیشه این لطف رو به من داشته باشی و بهم فیدبک بدی.
          واقعیت اینه که وبلاگ من مشکلات زیادی داره، واقعاً هم دارم تلاش میکنم بهترش کنم.
          اما اگه ایده ها و همفکری بقیه نباشه، من به تنهایی کاری از دستم بر نمیآد.

          هر زمان فکر کردی که میشه کار بهتری برای سایت کرد حتماً لطف کن و به من بگو.

  • گیتی گفت:

    من کجا شما کجا…

    همین طوری پشت سر هم مهندسی مکانیک مکانیک مکانیک بدون هیچ تجربه ای…

  • anahita.s گفت:

    تنها جای دنیا که مردم فکر میکنن با یک مدرک به نام فوق لیسانس که تو دانشگاه ۲ ساله با کلا سی واحد و حالا دیگه موسسات آمزشی هم با یک سال هفته ای یک جلسه تمومش میکنن ، زندگیشون متحول میشه ایرانه….. در این کشور خبری از شایستگی و علم و تخصص در رده مدیریتی نیست… فقط مهم اینه به چه طنابی وصل باشی که اگر محکم باشه اسانسوری میری بالا و هیچ مدرکی هم نمیخوای…. اپر مثل ماها بی طناب باشی یا طنابه نازک باشه دکترا هم داشته باشی با یک دنیا علو و ایده و تخصص آخرش یه بی سوادو بهت ترجیح میدن و براش ۱۰۰ دلیل الکی هم میارن…..

    به این دوست عزیز بگید اینجا مملکت تخصص نیست….

  • محسن گفت:

    شما اراده و پشتکار خیلی بزرگی دارید واقعا آفرین

  • محسن گفت:

    سلام
    لطفا بقیشو سریع بگیییییییییییییید

  • سعیده گفت:

    جالب بود. چه صداقتی!

  • امیر جنابی گفت:

    سلام محمدرضا جان…امیرم…جنابی 🙂 دانشجوی خنگ یا باهوشی که حدود ۴ ساله داره MBA رو تجربه میکنه(حدود ۳ دوره ی ۱٫۵ ساله رو)…هنوز احساس میکنم در حال مکاشفه هستم…به مانند کودکی که تعریف هایی از شهر دیزنی شنیده و الان بعد از ۴ سال هنوز شور و شوق آموزش های مرتبط با کسب و کار مشعوفش میکنه،بیش از پیش 🙂 و اشک توی چشمانش حلقه میزنه
    عاشقانه دارم از زندگی و تجربه کردن زندگی فقط به شرط کسب و کار،لذت میبرم…امیدوارم همه دوستان خوبم هم این حس رو تجربه کنند…
    بسیار دلتنگ تو هستم محمد رضای عزیزم 🙂
    به امید موفقیت های روز افزونت مرد بزرگ و معلم دوست داشتنی من…به خداوند بزرگ می سپارمت 🙂 خدانگهدار

  • دل آرام گفت:

    نمی دونم چه اتفاقی افتاده!!! این اعترافات رو تیکه تیکه گفته بودی… اما یک جا گفتنش برام جالب بود.
    چیز دیگه ای که جالبه، اینه که برخی افراد از رنج و مشقت دیگران در زندگی لذت می برن!

  • علی گفت:

    این حرف را که اینجا مینویسی برای من خواننده وبلاگ باعث میشه من هم کم کم تو زندگی عادی راحت تر خودم ابراز کنم. حرف زدن تئوری ها یه چیز عملش یه چیز دیگه! کاش همه استادهامون یه وبلاگی چیزی داشتند و مینوشتند برامون از خودشون. شاید خیلی خیال کنند بی تاثیر ولی من به نظر من موثر.

  • fahimeh گفت:

    به نظر من این رشته برای افرادی مفید خواهد بود که چند سال تجربه شغلی مرتبط داشته و بواسطه این رشته Gapهای تجربی و علمی خود را پر کنند.

  • پرويز گفت:

    من هم به خاطر همين رشته باهات آشنا شدم، اما با اين تفاوت که من الآن دارم ارشد مکانيک ميخونم و مي خوام يکي دو سال ديگه يه دوره MBA برم.
    هر چند از حالا دارم تو اين زمينه مطالعه مي کنم و توي رشته ي خودم دومين ISIام رو مي نويسم، اما فکر ميکنم تاسر يه کار درست و درمون نرم چيزي نمي شم…
    از پستت ممنونم
    هميشه به موقع مي نويسي
    شب خوش

  • آرزو گفت:

    استاد
    بقیه بقیه…
    منتظرم بد
    سریع‌ تر لطفا:-)

  • رضا گفت:

    تا حالا این تو ذهنم بود که شما از طریق اینکه شریف درس خوندید لابد از طریق واسطه و دوستانتون شدید جز مدیران ارشد..لذت بردم از زحماتی که کشیدی سختی هایی که دیدی..بی صبرانه منتظرم که ادامشو بدونم…این وسط سربازی تون چی شد؟.از وضعیت خانوادگی تونم میشه بگی؟.خیلی دوست دارم بدونم…

  • امیر گفت:

    محمدرضا جان سریع بقیشو بنویس دارم هلاک میشم بخدا..

  • مهسا گفت:

    باید بگم از اعترافتون تعجب کردم اصلا فکر نمیکردم با این اطلاعات کم و بدون تحقیق این رشته رو انتخاب کرده باشید.اما جای تحسین داره تو کاری که هیچ وقت ارزوشو نداشتید و یا سالها انتظارشو نکشیدید این قدر موفق عمل کردید(من باید یاد بگیرم).راستی منم یه اعتراف صادقانه بکنم:من گاهی وقتی پای اینترنت میشینم بعد از تموم شدن کارم بازم پاش میمونم و وقت تلف میکنم .این جور وقتا سر زدن به اینجا کمکم میکنه تنبلی رو کنار بذارم و برم درس بخونم.الان یکی از همون وقتاس!!!

  • روجا تقوی گفت:

    همیشه کلام شما شیرین و دلنشین است و هزاران بار بیشتر از هر کتابی از سمینار و کلاس درس و رادیو مذاکره شما اصول مدیریت و مذاکره را یاد گرفتم , بی صبرانه منتظر شنیدن ادامه ان هستم ……

  • Setareh گفت:

    نمیدونم به این پست به چشم تجربه،درس یا به قول شما اعتراف نگاه کنم
    اما فوق العاده بود نه به خاطر سختی هایی که توش تحمل شده به خاطر نثری که این قدر راحت میتونه اشک و لبخند رو در کنار هم قرار بده
    بی صبرانه منتظرم

  • Mehdi Bahri گفت:

    یه کامنت کوچک به دوستی‌ که شک داره درMBA خوندن : مینتزبرگ این کتاب- Managers not MBAs – رو ۸- ۹ سال پیش منتشر کرد و به بیشتر زبان‌های دنیا ترجمه شد، اما با این کارش فکر نمیکنم می‌خواست زیر آبMBA رو بزنه. اصل حرفش اینه که مدیریت نیاز به تجربه، علم و هنر داره که هیچ کدوم از این‌ها رو نمی‌شه تو یه دوره یکی‌ دو ساله به کمال کسب کرد. در اصل این رشته برای مهندس‌های با تجربه بالا که نیاز به تحلیل مدیریتی داشتن در هاروارد ایجاد شد. در واقع با خوندنMBA می‌شه تحلیل گر مدیریتی جونیور شد،اما نه مدیر. برای کسی‌ که تجربه کاری زیادی نداره MBA با یه مستر مدیریت فرقی‌ نمی‌کنه. سابق بر این MBA دهان پرکن تر بود که الان حد اقل در اروپا اعتبار سابق رو نداره .

  • علي ناجي گفت:

    استاد ما بي صبرانه منتظر ادامه اش هستيم

  • abolfazl گفت:

    محمدرضای عزیز خیلی ممنون که تجربیات شخصی خودت را در اختیار ما قرار میدی

    • shabanali گفت:

      ابوالفضل جان.
      اینا بیشتر از تجربه شخصی، یک سری اعترافه که مدتها تو دلم مونده بود و حالا دارم اعلام میکنم!!

      • abolfazl گفت:

        lمحمدرضای عزیز این اعترافاتت برای من که خیلی مفیده مخصوصا در مورد mba . یک سالی هست که قصد دارم ارشد mba بخونم و الان هم دارم خودم را کم کم آماده میکنم و بی صبرانه منتظر ادامه توضیحات شما در این رابطه هستم

      • Morteza گفت:

        چه اعترافاتِ آموزنده ای…
        چیزی شبیه اعترافات ژان ژاک روسو یا اعترافات محمدغزالی
        می مونه!!!!!!

  • عليرضا گفت:

    مرده اين ديدگاه ها و نثرتم محمدرضا 🙂 🙂
    يعني من فقط منتظرم تو يك مسئله رو از ديدگاه هاي معمول نگاه كني 🙂

  • آرزو گفت:

    حرفاتون برام خیلی جالب شد,چون منم دارم برای همین رشته میخونم

    • امیرحسین گفت:

      بسیار خوشحالم که به این موضوع پرداختین . همچنین بسیار ممنونم از نوع نگارشتون که بسیار گیراست . بی صبرانه منتظر پارت دوم هستم

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser