دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

درباره کتاب بیشعوری خاویر کرمنت

پیش نوشت صفر:  چند سال پیش بود که برای اولین بار نام کتاب بیشعوری خاویر کرمنت را از یکی از دانشجویانم شنیدم. قرار بود برای تمرین مهارت ارائه، هر کس کتابی را بخواند و آن را در ده دقیقه برای بچه‌های کلاس، تعریف کند.

یکی از بچه‌ها، جلوی تخته ایستاد و بخش‌هایی از کتاب بیشعوری را مطرح کرد. سپس پرسید: کسی هست که با این حرف‌ها مخالف باشد؟

یکی دستش را بلند کرد. قبل از اینکه دهان باز کند، دوستی که جلوی تخته ایستاده بود گفت: متاسفم. پس شما بیشعور هستید!

این نخستین مواجهه‌ی من با کتاب بیشعوری خاویر کرمنت بود. مدت‌ها گذشت و هرگز احساس خوبی به خریدن و خواندن آن کتاب نداشتم. تا اینکه بعدها، دوستان دیگرم را دیدم که به هیچ وجه – حداقل با معیارهای من – بیشعور نبودند و این کتاب را هم دوست داشتند.

بعدها آن را خریدم و خواندم. اما باز هم فرصتی نشد تا درباره اش حرف بزنیم.

وحید، یکی از دوستان خوبم در زیر بحث نگاه گوسفندنگر، پیشنهاد کردند که در این زمینه صحبت کنیم و من هم چند سطری نوشتم  که البته به دل خودم هم، ننشست.

بعداً دیدم یاور مشیرفر عزیز (لینک شناسنامه‌ی یاور عزیز در متمم) در ادامه‌ی صحبت‌های من و وحید، نکاتی را نوشت و در مجموع احساس کردم، بد نیست بحث کتاب بیشعوری خاویر کرمنت، به صورت مستقل مطرح شود. با این کار، هم این بحث قربانی نمی‌شود و هم بحث مهم گوسفندنگری از محور اصلی خود خارج نمی‌شود.

فقط خواهش من این است که اگر حرف‌های من یا یاور یا هر دوست دیگری، کمی حس منفی نسبت به کتاب در خود دارد، لطفاً شما ملاحظه نکنید و نظرات مثبت خودتان را هم بنویسید. لااقل برای خود من، در این زمینه بسیار آموزنده و مهم است. چون هر چه می‌کنم نمی‌توانم در مورد کتاب بیشعوری و کتابهایی از این دست،‌ به قضاوت قطعی برسم (امیدوارم روبوتهای آدم‌نما، با دیدن کلمه‌ی قضاوت، سریع ننویسند که اصلاً چرا باید به قضاوت برسیم؟ ما آدم هستیم. قضاوت جزو مکانیزم‌های اجتناب ناپذیری انسانی است. آنچه ترسناک و مخرب است پیش داوری است).

———————————-

صحبت  وحید عزیز:

آقای شعبانعلی عزیز، می توانم نظرتان را در مورد غلبه “فرهنگ بیشعوری” بر جامعه مان با استناد به کتاب دکتر خاویر کرمنت که گویا خواسته و ناخواسته(تاکیدم بر این کلمه بیشتر است) غالب افراد جامعه (نه همه) را درگیر خود می کند، بپرسم؟

صحبت من:

وحید عزیز.
با وجودی که معمولاً گاه و بیگاه به بهانه‌های مختلف، راجع به کتاب‌های مختلف حرف میزنم، تا امروز که شما دستور دادید، در مورد کتاب بیشعوری یا همان A**holism چیزی ننوشتم.
راستش را بخواهی، دلیل اصلی‌اش این بوده است که دلم با این کتاب خیلی همراه نبوده.
نمی‌دانم چرا. کتاب را خوانده‌ام. اما حالم را بهتر نکرد.
شاید به دلیل اینکه آن را به سلسله کتابهای Self-Criticism یا خودانتقادی نزدیک می‌بینم. کتابی که شاید شناخته شده‌ترین نوع آن، در فرهنگ ما فارسی زبانان ایرانی، کتاب “جامعه شناسی خودمانی” باشد.
خواندن مطالبی از این دست، به صورت موقت حال خوشی را در ما ایجاد می‌کند، اما معمولاً‌ تغییر خاصی ایجاد نمی‌کند و صرفاً نام جدیدی برای یک الگوی رفتاری قدیمی خلق می‌کند.
اگر چه نام گذاری جدید، گاهی باعث می‌شود که دوباره یک مسئله را مورد توجه قرار دهیم، اما معمولاً تاثیر آن بسیار کوتاه مدت و موقت است.
برای اینکه فراموش نکنم که خودم هم گرفتار این مسئله هستم، شاید بهتر است اشاره کنم که متن بالماسکه‌ی ایرانی من، که این روزها به عنوان قسمتی از کتاب “سگ و سنگ” نوشته‌ی محمدرضا شعبانعلی (!) در شبکه‌های اجتماعی می‌گردد، چنین متنی است.
شاید با نوشتنش حس خوبی برای من ایجاد شده باشد و با خواندنش، خواننده احساس لذت کند (که احتمالاً کرده‌ که چند صد هزار بار فوروارد شده و ظاهراً امروز، بعد از متن ساعت شنی و دلبستگی و وابستگی، وایرال‌ترین نوشته‌ی من است) اما در نهایت، می‌بینیم که اثر خاصی ندارد و صرفاً تخدیر لحظه‌ای ایجاد می‌کند.
(نقطه‌ی مقابل این نوشته، شاید در نوشته‌های خودم، “چرا دکترا نمی‌خوانم” باشد، چون کسی که آن را نوشته، یک عاشق علم و مطالعه و یادگیری است که فرصت دکترا خواندن، برایش بسیار ساده و بدیهی و در دسترس بوده، اما چنین انتخابی را انجام نداده و قاعدتاً نوشته‌اش، می‌تواند بیشتر و بهتر، جدی گرفته شود).

صحبت‌های یاور مشیرفر عزیز:

جناب شعبانعلی گرامی.
البته این نوشته با متن اصلی در یک راستا نیست، مطلب دوستمان در مورد “بیشعوری” و پاسخ شما را خواندم و دوست داشتم چند سطری هم من در این مورد بنویسم. شاید زمانی دیگر، زمانی که دانشم در مورد ظرفیت کریستالی تر شد، جایی چند صفحه ای هم در موردش بنویسم.

مطالعه کتاب هایی نظیر بی شعوری یا عقب ماندگی ایرانیان، یک بخش مهم از دروس متمم را به یاد من می آورد!
کریس آرگریس و توانایی مهم انجام کارهای بی خاصیت!

یادمان می آید که چقدر عقبیم و چقدر مشکل داریم، اما جالب ترین قسمتش به عنوان کسی که شاید بتوانم ادعا کنم سال هاست در حال ارتقای دانش در زمینه “عقب ماندگی” هستم، میدانید چیست؟

بخش های آخر این کتاب ها، نه تنها هیچ راه حل واقع گرایانه ای ندارند، بلکه از راهکارهای به شدت ایده آلیستی هم دور می افتند. به قولی مشکل را خوب مطرح می کنند، اما قاعدتا حتی اشاره بسیار اندکی هم به راه حل نمی کنند.
برای مثال “قاضی مرادی” در کتاب “در پیرامون خودمداری ایرانیان” مسایل و مشکلات عمده و کلان جامعه را بسیار ریزتر و جزیی تر بررسی می کند، مثال های خوبی می آورد؛ ولی در نهایت راه حل را “جامعه مدنی” می داند. دو کلمه ای که می توانند برای خودشان یک “کرسی دانشگاهی” باشند و تا حد پژوهش های بسیار عمیق حتی در سطح تحصیلات تکمیلی مورد بحث قرار گیرند.

جامعه مدنی با چه پیش زمینه ای و در کدام سیستم و این که آیا این جامعه مدنی مورد اشاره نویسنده، میتواند بخشی از سیستم امروزی تفکری و سیاسی-اجتماعی باشد یا این که خودش باید مستقلا به عنوان یک سیستم نو مطرح شود؟ اگر آری، هزینه های ایجاد این سیستم نو در چیست؟ این هزینه ها تماما سیاسی اند (سریع القلم) یا این که سیاسی-اجتماعی (قاضی مرادی) و یا این که فرهنگی اند و عمیقا نیازمند جراحی روح ایرانی اند؟ (سریع القلم) یا شاید تاریخی اند (طباطبایی، زیباکلام و …) یا معلول توهم توطئه و حوادثی اند که ما عمدتا هیچ دخالتی در آن ها نمیتوانیم داشته باشیم؟ یا شاید فقط اقتصادی اند و با تعریف دوباره GOP، شاخص رفاه و شاخص آزادی به ازای هر فرد، رفع و رجوع می شوند؟
یا صرفا فلسفی اند و با آرایش کلامی نو مشکلشان حل می شود و همانطوری که “رقص” تنها در مفهوم “حرکات موزون” قابلیت پذیرش و مقبولیت می یابد، در آرایش کلامی و زبانی نو، تمامی مشکلاتشان از بین میرود و مدنیت مورد انتظار را برایمان فراهم می آورند؟ تازه این جامعه مدنی خودش از چه دیدگاهی و به نفع کدام طیف (صرف نظر از شعارهای توخالی و عوام فریبانه و شوآف های سیاسی) باید ایجاد گردد؟

میبینید؟ خود کتاب بیشعوری تنها یک معیار به دست می دهد: انسان ها دو دسته اند، یا به بیشعوری خود معترفند یا این که بی شعوری خود را انکار می کنند. در حالت اول خودشان میدانند بیشعورند و در حالت دوم نمیدانند بیشعورند. در هر دو حالت همه انسان ها، به جز نویسنده یا شخصی که در حال بررسی است، “بیشعور” هستند. خود نویسنده ارجح ترین شخص برای بررسی بیشعوری است، زیرا خودش زمانی بیشعور بوده و اکنون درمان شده است و بنابراین حق دارد اتهام بیشعوری را به همگان وارد کند و صد البته نتیجه بگیرد که همه انسان های روی زمین بیشعورند، احتمالا غیر از خود ایشان.

از سوی دیگر این سیستم بررسی همانند قضاوت زندانبانان یا کادر پزشکی دارالمجانین است: همه زندانیان این زندان “بی گناه” هستند یا هیچ کسی در این دارالمجانین “دیوانه” نیست. اساسا چون تلقی هر زندانی از بیگناهی خودش، یا اعتقاد هر مجنون به سلامت عقلی خودش، نخستین نشانه از گناهکار بودن یا دیوانه بودن تلقی می شود، به همین منوال به سادگی میتوان همه انسان هایی را که معتقدند “بیشعور” نیستند، بالمره بیشعور دانست و به سادگی ساده ترین مثال ها از ناهنجاری های رفتاری (که ریشه ای بسیار عمیق تر و سیستمی تر دارند) نشان از بیشعوری دانست و بدین سان با ساده ترین ابزار در دسترس (به شرطی که اتهام زننده خودمان باشیم) به ریش دیگران خندید و خود را تنها انسانی دانست که قابلیت مطرح کردن این بیماری ناشناخته و عجیب بشریت را داشته است.

از طرف دیگر، چنین طرز تفکری، همانند بحث عقب ماندگی عمدتا مکانیکی است. نخست این که عقب ماندگی خودش یک سیستم بسیار پیچیده از علت و معلول های گوناگون و درهم پیچیده است. عقب ماندگی معلول تعامل هزاران ساله حکومت ها با مردم، بازخورد اجتماعی آن برخوردها، بازخورد سیاسی آن رفتار اجتماعی، تأثیر آن در هنر و ادبیات و تأثیر آن هنر و ادبیات بر تربیت نسل های آینده، نگاه جامعه به تکنولوژی، نگاه تکنولوژیک به تربیت هنری و ادبی، تأثیر تکنولوژی بر رفتار حاکمان، بازخورد تأثیر تکنولوژیک رفتار حاکمان بر جامعه اجتماعی، بازخورد تأثیر رفتار تکنولوژیک جامعه بر حاکمان و هزار عامل دیگر است که مجموع این عوامل یک کشور را “عقب مانده” و کشور دیگر را “پیشرفته” می دانیم. همه این تأثیرات هزاران سال برای جاافتادن زمان می برند و هزاران سال دیگر هم زمان نیاز دارند تا تأثیرشان بسیار بسیار اندک، کاهش یابد.

قصدم البته کمرنگ کردن این بررسی ها نیست، بلکه نشان دادن پیچیدگی های خاص این بررسی هاست و صدالبته پیچیده تر کردن داستان هم کمکی به حلش نمی کند، اما عقب ماندگی یک ساختار کاملا پیچیده است.

باز هم از این مفهوم بیشتر خواهم نوشت.

توضیح اینکه: بخشی از صحبتهای خودم و وحید را که درباره‌ی موضوع دیگری بود، حذف کردم که گفتگوی اینجا از محور اصلی‌اش منحرف نشود.

[مطلب مرتبط: پاراگراف‌های زیبا و ارزشمند انتخاب شده از کتابهای دنیا ]

[ مطلب مرتبط: کتاب انسان خردمند ] 

[ مطلب مرتبط: معرفی کتابهای مدیریتی ]

[ مطلب مرتبط: معرفی کتابهای روانشناسی ]

[ مطلب مرتبط: کتاب کانکتوگرافی (جغرافیای جدید جهان) ]

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


72 نظر بر روی پست “درباره کتاب بیشعوری خاویر کرمنت

  • رکسانا گفت:

    وای خدا این کتاب باعث شد دوباره با خوندن آشتی کنم. امروز هم جلد دومشو خریدم به اسم نفهمی !

  • سهند صفوي گفت:

    «كتاب بي شعوري از ديدگاه روانشناسي »
    پيش نوشت:
    ذكر اين مطلب را لازم مي دانم که اينجانب مهندس مكانيك مي باشم ليكن به دليل درگير بودن با بيماري يكي از نزديكان و نیز روانپزشكان و درمان هاي مربوطه در اين حوزه، با بسياري از مسائل و مباحث اين رشته آشنا شده ام.

    مطلب منتشر شده در سايت آقاي شعبانعلي در مورد كتاب «بي شعوري» را كه مطالعه مي كردم، به ياد يك نكته مهم و مفيد در كتاب افتادم كه به نظرم در اين بحث مغفول مانده است و آن هم به دليل ديدگاه هاي متنوع فرهنگي، سياسي واجتماعي است كه كتاب به آنها مي پردازد.
    من هم با نظر آقاي ياور مشیرفر موافقم كه در اين كتاب هم، مانند ساير نوشته هاي مشابه، راه حل و روش خاصي ارائه نشده است و اين نقطه ضعف اصلي كتاب است. ليكن مي خواهم اينبار كتاب را از نقطه نظر روانشناسي مورد توجه قرار دهيم.
    نويسنده به نكته بسيار مهم و حائز اهميتي در كتاب اشاره دارد: اگر به «بي شعوري» به صورت يك «بيماري» نگاه كنيم، اولين و مهمترين مرحله در درمان آن «پذيرش » فرد مبتلا و «آگاهي» نسبت به بيماري خود مي باشد.
    اين يكي از مهمترين اصول در مباحث روانپزشكي و روانشناسي است تا جايي كه من حتي ابتدا تصور مي كردم كه «خاوير كرمنت» يك روانشناس است چرا كه اين موضوع را بسيار دقيق و بخوبي تحليل مي كند.
    در بيماريها و مباحث روانشناسي يكي از مهمترين اصول«پذيرش» و «آگاهي» بيمار نسبت به بيماري خود مي باشد تا جائيكه روانپزشكان معتقدند كه اگر بيمار نسبت به بيماري و مشكل رفتاري-رواني خود آگاهي داشته باشد و بيماري خود را قبول كند، نيمي از را ه درمان طي كرده است.
    از نظر روانپزشكان و روانشناسان «پذيرش» و «قبول» بيماري از جانب بيمار و يا به عبارت ديگر «خود آگاهي» نسبت به وضعيت خود در بيماران اين حوزه نخستين و مهمترين مرحله درمان است. اولاً اگر كسي که داراي مشكلات روحي و رواني است قبول نداشته باشد كه دچار بيماري است قاعدتاً هيچ نوع درمان و روش اصلاحي را نيز نمي پذيرد و انجام نمي دهد پس اصولاً هيچ درماني را براي چنين فردي نمي توان آغاز نمود و به اجرا گذاشت.
    ثانياً اگر شخصي كه دچار مشكلات روحي و رواني است، ابتدا بيماري خود را قبول كند و نسبت به آن آگاهي داشته باشد، حتي اگر درماني را هم شروع نكند و نپذيرد، به دليل پذيرش و آگاهي بوجود آمده در وي احتمال بروز مشكلات حادتر، پيشرفت بيماري وحتي خودكشي – كه در ميان بسياري از بيماريهاي رواني شايع است – بسيار كمتر مي شود و گاهي از بين مي رود. روانپزشكان معتقدند كه در بسياري از بيماريهاي حاد رواني مانند اسكيزوفرني و افسردگي شديد آگاهي و پذيرش بيمار نسبت به بيماري خود باعث كاهش و از بين رفتن خطرات، مشكلات و مسائلي نظير خودكشي مي شود و در ساير موارد نيز قدم اول در درمان هر نوع مشكل و عارضه رفتاري – رواني همان پذيرش و قبول بيماري از جانب فرد است.
    توضيح يك نكته را در اينجا لازم مي دانم: اين باور كه روانشناسان و روانپزشكان همه افراد جامعه را به چشم بيمار و دچار معضلات روحي-رواني نگاه مي كنند و آنها را نيازمند درمان مي دانند، کاملاً نادرست است. اعتقاد روانشناسان بر اين است كه همه افراد به دليل وجود مشكلات ومسائل در زندگي خود دچار بعضي معضلات روحي-رواني مي شوند ليكن اين امر سبب بيمار دانستن آنها يا تمامي افراد يك جامعه نمي شود.
    خاوریركرمنت در كتاب بي شعوري مشكلات فرهنگي – اجتماعي را به بيماري رواني تشبيه كرده است كه اولين قدم در درمان آن قبول و پذيرش بيماري از جانب فرد است.
    اين تعميم توسط نویسنده از روش درمان بيماريهاي رواني به معضلات فرهنگي – اجتماعي به نظر من بسيار درست و مناسب است زيرا مسائل فرهنگي اجتماعي ريشه در رفتارهاي افراد و حالات روحي و رواني آنها دارند و بايد از ديدگاه روانشناسانه بررسي و تحليل شوند.
    اصولاً مشكلات اجتماعي و رفتاري از جنس مسائل روحي – رواني مي باشند و براي بررسي و تحليل بهتر است از ديدگاه روانشناسي به آنها پرداخته شود.
    صرفنظر از اين موضوع، براي حل هر مشكل رفتاري در اجتماع و افراد اگر پذيرش وقبول مشكل از جانب فرد صورت نگيرد، نمي توان هيچ راه حل و اصلاحي را آغاز نمود و مرحله اول براي انجام هر راهكاري ايجاد آگاهي و پذيرش در فرد و جامعه است.
    نويسنده در كتاب بي شعوري هرگز ادعا نكرده است همه افراد جامعه دچار مشكل رفتاري مي باشند، بلكه بخشي از جامعه را دچار اين سوء رفتار و مسئله مي داند. البته وقتيكه يك معضل اجتماعي – فرهنگي از يك بستر و جامعه مانند امريكا به جامعه و فرهنگ ديگر (مانند كشور ما) انتقال داده مي شود بايد حتماً شرايط فرهنگي و اجتماعي جامعه دوم نيز در نظر گرفته شود. نويسنده اين كتاب را براي جامعه هدف كشور خود نگاشته است ولي منقدان ما كتاب را از ديدگاه جامعه كشور ما بررسي مي كنند بدون در نظر گرفتن اختلافات فرهنگي و اجتماعي.
    به نظر من سوء تفاهم و سوء برداشت ها در تحليل اين كتاب از آنجا شروع مي شود كه ما مي خواهيم مصاديق مباحث كتاب را در جامعه خودمان بررسي كنيم كه طبعاً طيف بسيار گسترده تري را نسبت به ديگر جوامع در بر مي گيرد. مثال اين اختلافات فرهنگي همان مورد آشناي «فرهنگ ترافيكي» مي تواند باشد مانند موارد فراواني كه از نگاه يك فرد از جامعه اروپايي يا امريكايي در جامعه ما رفتارهاي عجيب و غريب و ديوانه وار تلقي مي شود ولي براي ما كاملاً عادتي است و منجر به اين مي شود كه رئيس پليس راهنمائي و رانندگي فيلم برداري خارجي ها از رانندگي ايراني ها را ممنوع اعلام مي كند چرا كه در كشور خود اين فيلم ها را به عنوان كليپ هاي خنده دار و طنز پخش مي كنند.
    اين مقايسه را از اين لحاظ مثال زدم كه مسائل و مباحث مطرح شده در كتاب بي شعوري از جنبه و نگاه طنز مطرح شده اند ليكن منتقدان در جامعه ما آنها را بسيار جدي بررسي و تحليل كرده اند و اين ناشي از همان اختلافات فرهنگي و اجتماعي جوامع مي تواند باشد.
    موضوعي كه از ديدگاه خاويركرمنت يك مسئله طنز و شوخي با بخش كوچكي از اجتماع و عده قليلي از افرادجامعه مطرح شده است، در جامعه ما به عنوان يك بحث جدي و در برگيرنده اكثريت جامعه انگاشته شده است و تبديل به يك موضوع جنجالي با مخالفان و موافقان و انتقادات فراوان مي شود.
    ليكن واقعيت اين است كه اين مباحث و جنجال ها براي اين كتاب نشانه آن است كه اكثريت جامعه ما مبتلا به چنين مشكلي مي باشد و براي همين منقدان كتاب آن را بصورت يك بحث جدي و در برگيرنده همه افراد جامعه ما مي دانند.
    بازهم يادآور مي شوم كه سبك و ديدگاه نويسنده كتاب بي شعوري «طنز» و «شوخي» مي باشد ولي ما آن را بسيار جدي گرفته ايم، اين در واقع نشانه آن است كه ما تاحدي از مباحث مطرح شده در كتاب رنجيده و ناراحت شده ايم و به اصطلاح «به خودمان گرفته ايم».

    در اين خصوص برخي دوستان ديگر نظير «محمد مهدي» و شادي و «fateme73» نيز نظرات خوب و برداشت هاي (به نظر من) صحيح و منصفانه اي از كتاب داشته اند كه شما را نيز به خواندن دوباره نظر ايشان دعوت مي كنم به خصوص كه برعكس من بسيار كوتاه و مفيد نوشته اند.
    به نظر دوست گرامي fateme73 اين نكته را نيز مي خواهم اضافه كنم كه :
    بيان صحيح و درست مسئله خود نيمي از راه حل مشكل را در بر دارد.

    پي نوشت۱:
    در مورد دوستاني كه كتاب را نخوانده اند ليكن راجع به آن اظهار نظر كرده اند با يد بگويم كه تا بحال هرگز چنين چيزي در عمر ۴۴ ساله خود نديده بودم. اين يك نمونه كامل از رفتار غير مسئولانه و مدل فرهنگ جامعه امروز ايراني است. البته اين موضوع يكي ديگر از نشانه هاي فراوان فقر مطالعه و كمبود شديد «كتاب خواني» در جامعه ما نيز می باشد، كافي است به تعداد افرادي كه خود معترفند كه كتاب را نخوانده اند ولي راجع به آن نظر داده اند، نگاهي بيندازيم.
    هنوز هم اين مسئله برايم بسيار عجيب و لاينحل است كه چطور كسي مي تواند بدون خواندن كتابي درباره آن اظهار نظر كند!

    يك سئوال:
    با توجه به اينكه سايت شما داراي مطالب جالب، متنوع و نسبتاً مفصل با موضوعات مختلف زيادي است، چرا امكان جستجو (زبانه جستجو) Search Box(Tab) در آن تعبيه نشده است؟
    پيشنهاد مي كنم اين امكان و برخي امكانات استاندارد ديگر، كه در سايت هاي خوب فرهنگي- اجتماعي مانند سايت بسيار مفيد شما در نظر گرفته مي شود، به سايت اضافه شود تا امكان بهره مند شدن هر چه بهتر كاربران فراهم شود.

    “سهند صفوي”
    بهمن ۱۳۹۴

  • aseman گفت:

    سلام
    من چقدر عقب افتادم از مطالب
    انگار از یک روند فکری عقب افتادم
    اول خواستم بگم که یک ساله که کاری پیدا کردم که خیلی دوستش دارم
    بعد اینکه من انتقاد پذیر نیستم همش خواستم این رو به دیگران بگم ولی توجیهی پشتش نداشتم اما اینجا توجیهش را پیدا کردم وخوشحالم که این مطلب را خواندنم
    سپاس استاد گرامی

  • شاپرک گفت:

    چقدر خوندن نظرات یاور مشیرفر عزیز حس خوبی بهم داد.. یه چیزی تو مایه های اولین بارهایی که صحبتای محمدرضا رو میشنیدم و مخاطب روزنوشته ها شدم..
    مرسی که اینقدر خوب تحلیل کرده بودین..

  • شیرین گفت:

    حدود ۳ سال پیش وقتی برای اولین بار اسم این کتاب رو شنیدم حس خوبی نسبت به عنوانی که براش انتخاب شده بود نداشتم و اولین قضاوتی که به ذهنم رسید این بود که نویسنده با یه واژه ی عامیانه و کوچه بازاری و مبهم، به عمد قصد داشته ذهن مخاطب رو قلقلک بده و برای کتاب مشتری پیدا کنه و عباراتی چون”مثبت ۱۸ و لطفا نخوانید و …” برام تداعی شد. از طرفی وقتی می دیدم خلایق چقدر با حرارت و عنان از کف داده درباره این کتاب حرف میزنن حسم بدتر میشد و کتاب دافعه ی بیشتری برام پیدا میکرد؛ ضمن اینکه یاد این آهنگای بندتنبونی و تب دار هم افتادم، اونایی که یه تو یه ماه طلایی هفتاد و پنج میلیون بار دانلود میشن و اولین ماه استقبالشون مصادف میشه با آخرین ماه شنیدنشون!
    با توجه به تعریف دوستان از این کتاب، به نظرم نویسنده میخواسته با یه شیوه ی به اصطلاح خلاقانه، مخاطب رو به جای اینکه از در، وارد دنیای اخلاقیات کنه از پنجره هلشون داده به این دنیا؛ که البته شاید پر بیراه هم نباشه اگه بخوام این کارش رو هم یه نوع بیشعوری به حساب بیارم و ظاهرا انگار نویسنده تو دام خودش گیر افتاده!
    وقتی میبینم یه واژه ی ساده چطور سیلی از قضاوت، غرزدن و گیردادن رو در من بوجود آورد ترجیح میدم فعلا نخونمش البته تا وقتی که دوران طلایی استقبالش تموم بشه بعد ازون ممکنه بخونمش.
    ممنون از تو محمدرضای عزیز، خوشحالم که شرایطی رو فراهم نمودی تا حسمو نسبت به این کتاب تخلیه کنم 🙂

  • امید گفت:

    انتخاب واژه “بیشعوری” برای این خصلتها، بی انصافی در حق طبیعت است. شاید واژه “شعور طبیعی” مناسبتر باشد. شعوری که انسانها و کل طبیعت را در اثر تکامل به این مقطع رسانده است.

  • رضا رنجبری گفت:

    ترجمه از خودراضی یا از خود متشکر و یا خودخواه مناسب تره. این ویژگی ها مخصوص تمام آدم هاست و موجب می شه به دیگران آسیب برسونند. راه گریز از این مشکل هم رجوع به اخلاق و پسندیدن خوب برای خود و دیگران و نپسندیدن آنچه برای خود نمی خواهیم برای دیگران است.
    سعی کردم راه حل عملی برای همه آنان که کتاب را نمی پسندند بنویسم.

    به قول جناب خان
    قربان همگی
    بوس بوس بوس

  • ابی گفت:

    نام کتاب به نظر من غلط ترجمه شده. assholing یعنی از خود راضی و کسی که فکر می کنه دیگران بایستی مثل اون فکر کنند. نظراتش عقایدش و خواسته هاش ارجحیت داره به بقیه. اینکه مترجم بیشعوری رو از کجا آورده بنده بی اطلاعم. نویسنده انصافا هم درد و درمان رو در همه جا کتاب به روشنی با انواع مثال و جمله مطرح کرده. به طور مثال خواسته که بعنوان پدر خانواده پسرش به جای رفتن ارتش شغل مورد پسند پدر رو انتخاب کن و این رو حق خودش دونسته. به بیشعوری مربوط می شه این خصلت؟! و مثالها و داستانهاش اکثرا روی این موضوع هست.

  • فاطمه محمدی گفت:

    سلام
    من کتاب “بیشعوری” را نخوانده ام و نمیدونم دقیقا منظور از شعور کدام وجه از آدم بودن هست.
    نکته دوم که خواستم بگویم این هست که چند سال پیش که “کتاب چرا عقب ماندیم” را خواندم احساس خوبی از فهمیدن درد خودمان داشتم و هیجان زده از اینکه من هم فهمیدم، اما بی خاصیت بودنش برای خودم را زمانی متوجه شدم که هیچ تغییری در رفتارم ندیدم. یعنی یه جور بی حسی در آدم بوجود میاد.
    مثل یه آدم که بهش میگند تنبلی خودش هم می دونه که تنبله و عذاب هم میکشه ولی هیچ کاری نمی کند انگار برای تغییر بی حس شده.
    بعد از یه مدت فقط روی یه مدل ذهنی تمرکز کردم که بتونم فعلا پایدارش کنم و به یه خصلت رفتاری تبدیلش کنم آنهم این که اگر یک رابطه حالا کاری، عاطفی یا هر چیز دیگه ای که به مشکل بر می خورد یا اصلاحش کنم یا قطعش کنم و حالت سوم که کژدار و مریض رفتار کردن هست را حذف کنم. امیوارم این مورد اصلاح شود و بعد از آن به سراغ مورد دیگه ای بروم.

  • عليرضا فرجي گفت:

    با سلام
    همانطور كه در اينجا و متمم و راديو بار ها مطرح كرده اي
    شفافيت مسئله ، ارائه راه حل براي حل اون رو راحت تر خواهد،
    به غير اين كتاب ، كتابي قبلا بود كه با اين كتاب مشهور شده بودن فكر كنم عنوانش ” لطفا گوسفند نباشيد” بود ،نظرتون راجع اون چيه؟( من كتابي كه خيلي مشهور باشه و عام پسند نمي تونم بخونم!!)
    راجع به تفاوت ظرفيت و منابع هم نمي دونم كجا نوشتي؟ چون الان تازه به اين مباحث رسيده ام

    و در اخر تلاشت براي كم كردن اين بيشعوري عمومي! رو از طرف خودم قدر دانم…

  • احسان م گفت:

    برچسب بیشعوری اینقدر برچسب بزرگی که هر رفتاری که ما خوشمان نمی‌اید را پوشش میدهد مثلاً فلانی به مهمانی من یا مهمانی که من حضور داشتم! نمی‌آید پس بیشعور است! فلانی کاری که من دوست دارم را انجام نمیدهد پس بیشعور است!

    و احتمال بالایی دارد که من این رفتار را در گذشته و یا آینده انجام دهم و این رفتار را بیشعوری ندانم و دیگران من را بیشعور بدانند!

    کلاً این برچسبها نشان میدهد که ما چقدر خودمان را نسبت به دیگران بالاتر میدانیم و دیگران را حقیر و پایین‌تر از خودمان! شاید اینطور برچسب زدن و از یک رفتار برای کل شخصیت طرف مقابل نتیجه گیری کردن موجب شود کمی اعتماد به نفس کاذب پیدا کنیم که بله او بیشعور است و من فهمیده و با کمالات بالا!

    و چه زندگی شود زندگی در جمع بیشعوران و گوسفندانی که هر روز به تعداد آنها اضافه میکنیم!

  • علی گفت:

    من این کتاب رو خیلی وقت پیش و قبل از اینکه مجوز بگیره خوندم.
    یادمه توی مقدمه مترجم نوشته بود که به خاطر اسم انگلیسی کتاب که assholism هست بهش مجوز ندادن و گفتند که میخواهی رواج فحشا بدی و به همین خاطر pdf شو منتشر کرده.
    من هم پس از چندماه که pdf کتاب توی تبلتم بود، توی یک سفر دنبال کتاب میگشتم و اون رو خوندم.

    راستش کتاب در نظرم زیر سطح متوسط بود. کتاب به شما می قبولونه که شما بیشعورید، خانواده تون بیشعورند، همکارانتون بیشعورند، رهگذرهای کوچه و خیابون بیشعورند و خلاصه تمام اطرافیانتون بی شعورند (همه به جز نویسنده که بیشعوری اش درمان شده!)… اما راه حل درست و حسابی برای خروج از این بی شعوری نداره. راه حلی که بعد از یک هفته، یک سال یا یک قرن بتونه یک فرد یا جامعه رو از بیشعوری نجات بده. من فکر میکنم علت وایرال شدن این کتاب چیزی نیست جز اینکه مردم کتاب نخونده ما با یه ادبیات جدید کتابی با اسم جذاب مواجه شدند. و از اونجایی که حس شوخ طبعی مسخره ای هم داریم، یا شاید هم به خاطر چندشخصیتی بودن مون(چند شخصیتی، نه لزوما به مفهوم پزشکی)، این کتاب رو طبق درخواست نویسنده کتاب، به همدیگه هدیه میدهیم (یا چون پول دادن برای کتاب برای بعضی از ما حرام است و گناه کبیره) به هم دیگه پیشنهاد میکنیم تا نویسنده از زبان ما بهش بگه که تو آدم بیشعوری هستی.

    اما حقیقتا باید بگم که با نظر نویسنده کتاب کاملا موافقم، متاسفانه ما یک مشت بیشعور هستیم که دور هم جمع شدیم و تشکیل جامعه انسانی دادیم. جامعه ای که (تقریبا!) تک تک افرادش که در جمع دوستان یک انسان دوست داشتنی هستیم، در خانواده یک انسان منفور، در جمع فامیل یک انسان بشاش و عاشق خانواده و در محیط کار یک انسان تنبل و بی خاصیت که برای بالانرفتن سطح توقع افراد بالادستی، هر جور شده از زیر کار در میریم. افرادی که جلوی یک نفر باهاش انقدر صمیمی میشیم تا طرف سفره دلش رو باز کنه، و بعد همون حرفا رو پشت سرش میگیم و آبروش رو می بریم. افرادی که در یه دعوای کوچک بین زن و شوهر دخالت میکنیم و پای افرادی رو وسط میکشیم که هیچ ربطی به قضیه ندارند. افرادی که با هزار جور تعریف و تمجید، پا رو روی شونه دوست و همکارمون بزاریم تا بالا بریم و به جای اینکه بگذاریم اون دوست و همکار پا مون رو بگیره و خودشو بکشه بالا، یه لگد پس کله اش میزنیم تا بخوره زمین تا مبادا اون دوست همین کار رو با ما نکنه. افرادی که کسانی رو که ترک تحصیل کنند به چشم حقارت نگاه می کنیم و افرادی که تا سی – چهل سالگی کاری به جز ادامه تحصیل نکردند رو انسان های فهمیده و تلاشگر (و حتی مضحکتر از همه) انسانهای “باهوش” و کسانی که کاری جز خرخونی نکردند، “نابغه” خطاب می کنیم نه “تلاشگر” … افرادی که به انتخاب های بقیه احترام نمیزاریم و یک جامعه یک دست تحصیل کرده در مقطع دکترا در رشته های فنی می خواهیم. جامعه ای که همه یا دانش آموز و دانشجو هستند، یا استاد دانشگاه، چون استاد بشی آینده ات تضمینه، حقوق خوب، ساعت کاری مشخص، مزایای عالی… یه دو دو تا چهار تا که میکنیم میگیم خوبه دیگه، هم کم زحمته، هم کلی شاگرد پسر داریم که تلافی بیست و پنج سال حقارت تحمیل شده در این سیستم آموزشی رو روی سرشون خالی کنیم و هم کلی شاگرد دختر داریم تا برامون عشوه بیان و دلمون رو ببرن… تازه همه بهمون میگن آقای دکتر! چی از این بهتر؟!

    سرت رو درد نیارم، خودت بهتر از من اینارو میدونی محمدرضا…. خودت چطوری؟
    :))

    • محمدمهدی گفت:

      آره، آره. من هم همون نسخه رو خوندم. 🙂

    • هژیر ضیایی گفت:

      آدم آنطوری که خودش رفتار میکنه رفتار جامعه درک میکند شما همه جامعه را بیشعور خطاب کردید باید رفتار خودتون را بیشتر توجه کنید بالاخره هر کسی از دید خودش همه را می بیند

  • محمدمهدی گفت:

    کتاب کتاب بدی نیست. خوب هم نیست. فرصتیه برای تفکر.
    بر خلاف دوستان، من که خوندم نفهمیدم که میگه “همه بیشعورن به جز منِ نویسنده.”
    گاهی کتاب به سبک لومپنیسم 🙂 متمایل میشه یا جایی که آخر کتاب میگه بچه تون رو بزنید یا هزار جای دیگه، به جز طنز، داره چی میگه؟ زیاد نباید جدیش گرفت 🙂

  • fateme73 گفت:

    سلام آقای شعبانعلی عزیز. من این کتاب رو چند وقت پیش مطالعه‌ کردم و امروز که متن نوشته شما رو خوندم واسم جالب بود. مخصوصأ با اون قسمت ک گفتين این دست نوشته ها موقتأ حال خوشی به آدم میده موافقم. ولی اینکه خود خواننده به رفتارهای خودش توجه کنه میتونه یک تلنگر باشه حالا اگه نویسنده فقط صورت مسأله رو بگه و راهکارهاش چندان عملی نباشه خود خواننده میتونه حتی الامکان بعضی از رفتارهای خودش رو اصلاح کنه .

  • شهاب مخلص گرامی گفت:

    یکی از دوستانم عکسی از مقدمه این کتاب برام گذاشت. خیلی جذاب بود. چند وقت بعد خودش برام فایل pdf کتاب رو فرستاد. منم که تو برنامم بود که کتاب رو مطالعه کنم دانلودش کردم و شروع به خوندن کردم. اولش مثل کتابای انگیزشی و خیلی کتابای دیگه (self-criticism) ممثالهای مختلف آورد. اما بعد تبدیل شد به افت کتابای از این دست. قضیه اینه که نویسنده به یه تعریف یا مفهومی رسیده (حالا یا خوشه بندی کرده یا یه طبقه بندی جدید آورده) بعد فقط دوست داره راجع بهش حرف بزنه. کافیه ازش بپرسی خوب ، حالا چه باید کرد؟ اونجاست که طرف یا دوباره صورت مسئله رو توضیح میده یا اگه تواضع داشته باشه میگه هنوز خودمم نمیدونم.
    متاسفانه از این طبقه بندی هم اصلا خوشم نیومد. مثلا تو مثال اول متن (پیش نویس صفر) به همون فردی که هم داشته ارائه میده و به همکلاسیش گفته متاسفم شما هم بیشعورید، میشه بالافاصله گفت شما هم بیشعورید …
    نتیجه گیری حرفم اینه : بعضی مسائل مطلقا بده و بعضی مسائل مطلقا خوب. اما خیلی از مسائلی که باهاش مواجه هستیم نسبی هست. به نظرم نمیشه هیچ حکم کلی و جامعی صادر کرد.

  • نجمه گفت:

    کتاب را که شروع کردم خیلی خوشم آمد..خیلی طنز قشنگی داره هی برای دور وبریام میخوندم تکه هاشو…ولی در قسمتهای انتهایی احساس کردم هر چه را که دوست نداشته یا نفهمیده در دسته بیشعوری جای داده مثل مدیتیشن و یوگا …

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser