دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

درباره متابعت، عصیان و تطبیق پذیری

اعتراف اول – همیشه با خواندن و جمع کردن و نقل کردن جملات کوتاه بزرگان مشکل داشته‌ام. احساس می‌کنم کم نیستند آدمهای زیادی که دقیقاً مانند طوطی یا کاسکو، جملات حکیمانه‌ی زیادی را حفظ کرده‌اند و تکرار می‌کنند و از اینکه دیگران برایشان لبخند می‌زنند یا تشویقشان می‌کنند لذت می‌برند. زمانی، صرفاً ما معلمان و سخنرانان متهم بودیم که حرفهایی که نمی‌فهمیم و عمل نمی‌کنیم را نقل می‌کنیم. خوشبختانه ظهور و بروز شبکه‌های اجتماعی نشان داد که عقده‌ی «فهمیده‌ جلوه کردن» صرفاً به ما محدود نیست و دیگران هم که تا کنون امثال ما را نقد می‌کرده‌اند، صرفاً تریبون نداشته‌اند و امروز آنها هم به جرگه‌ی امثال ما پیوسته‌اند!

اعتراف دوم – با وجود اعتراف اول، فکر می‌کنم در بین دوستان و آشنایانی که می‌شناسم، خودم یکی از بزرگترین مجموعه های جملات کوتاه را گردآوری کرده باشم! دفترچه‌های زیادی دارم که جملات کوتاه را در آنها جمع می‌کنم. گاهی فیش برداری می‌کنم. بریده‌ی روزنامه‌ها را گردآوری می کنم یا خودم بعضی جملات را پرینت می‌گیرم و روی در و دیوار و دفترچه‌هایم می چسبانم.

اعتراف سوم- حدود یک سال است که احساس کردم جمع کردن این نقل قول‌ها یا مرواریدهای فرزانگی (نام یکی از کتابهای نقل قول است که قدیمها خریده‌ام و هنوز دارم) دقیقاً شبیه کار کلاغ است که مروارید و اشیاء براق را جمع می‌کند. هر وقت کلاغ‌ها و علاقه‌ی آنها به اشیاء ریز و براق را می‌بینم، حرف کودک یکی از بستگان برایم تداعی می‌شود که می‌گفت: سیاهی کلاغ آزارش می‌دهد. این چیزهای سفید و براق را جمع می‌کند تا سیاهی خودش را فراموش کند!

با توجه به این وضعیت، تصمیم جالبی گرفتم که برای خودم مفید بوده و گفتم شاید برای شما هم مفید باشد یا حوصله‌ی انجام آن را داشته باشید.

از سال گذشته، هر وقت جمله‌ی زیبایی را «جمع» می‌کنم (چه روی موبایل و چه روی کامپیوتر و چه در دفترچه‌های مختلف) در موردش فکر می‌کنم و دو یا سه صفحه می‌نویسم. ممکن است این سه صفحه هیچ ربطی به اصل جمله نداشته باشد. اما مهم نیست. به هر حال تداعی‌های وابسته به آن جمله است.

عمداً می‌کوشم میزان نوشته‌هایم به دو یا سه صفحه برسد. چون در حجم کمتر، به فکر کردن وادار نمی‌شوم. می‌شود همین کامنت‌های تهوع آورمان در اینستاگرام زیر سخنان بزرگان. طوطی هم چند جمله‌ی اول را راحت حرف می‌زند. بعد از یک پاراگراف حرف زدن است که فرق او با انسان مشخص می‌شود!

دو سه صفحه نوشتن تلاشی است برای اینکه وادار به فکر کردن بشوم و اعتراف می‌کنم که از وقتی این کار را می‌کنم، می‌بینم که چقدر مفاهیم و جملات و حرف های حکمت‌آمیزی بوده که خوانده‌ام و حفظ هم بوده‌ام و برای دیگران هم گفته‌ام اما هرگز آن را نفهمیده‌ام.

یا اینکه چقدر حرفهایی بوده که فکر می‌کردم عمیق‌ هستند و الان که بیشتر در موردشان می‌نویسم می‌بینم که صرفاً تابلوی زیبایی از کلمات بوده‌اند و نه یک جمله‌ی معنی دار.

به تدریج می‌خواهم بخش‌هایی از آن نوشته‌ها را اینجا منتشر کنم. تاکید میکنم خیلی وقت‌ها تداعی‌ها هیچ ربطی به اصل جمله ندارد. اما این هیچ چیز از ارزش آن جمله یا ربط آن جمله به حرفهای من کم نمی‌کند. آن جمله محرکی برای فکر کردن بوده و هر چیزی که محرکی برای فکر کردن باشد بی شک، ارزشمند و مقدس است.

مقدمه – یکی از جملاتی که خیلی دوستش دارم و مدتهاست که چند روز یکبار روی صفحه‌ی موبایل به عنوان تصویر پس زمینه قرار می‌دهم این جمله است (قبلاً متاسفانه آن را روی اینستاگرام منتشر کرده‌ام).

ِDescribe yourself in three words I am a rebel

معنای اولیه Rebel البته بیشتر به شورشی نزدیک است. در زبان لاتین، به کسی گفته می‌شده که پس از شکست خوردن در جنگ، مجدداً بر علیه قدرت حاکم، اعلام جنگ کند. اما امروز معنای Rebel به شورشی محدود نیست. هر کسی که بر ضد یک قدرت حاکم یا چارچوب حاکم یا عرف حاکم یا قاعده‌ی حاکم قیام می‌کند، عصیانگر محسوب می‌شود.

دوست داشته باشید یا نه. من پرسش و پاسخ بالا را در فارسی اینگونه می‌نویسم:

خودتان را در سه کلمه توصیف کنید.

من یک عصیانگر هستم. [عصیانگر حتی در تعریف هم، قاعده را رعایت نمی‌کند و از چهار کلمه استفاده می‌کند!]

همیشه به این فکر می‌کردم که عصیان و متابعت چه هستند و چه مصداق‌هایی دارند و کدام خوب است و کدام بد است؟ فکر می‌کنم عصیان را نمی‌توان به ذاته درست یا نادرست دانست. بلکه سوال مهم این است که عصیان در برابر چه چیزی یا چه کسی؟ متابعت در برابر چی چیزی؟

من – در این نوشته – به عصیان و متابعت در برابر محیط فکر می‌کنم. وقتی می‌گویم محیط، قسمت عمده‌ی توجهم به جامعه است و همه‌ی آن چیزی که جامعه از من می‌خواهد. جامعه در نگاه من، بیش از آن که به آینده تعلق داشته باشد، به گذشته تعلق دارد. جامعه در بهترین حالتش، به زمان حال فکر می‌کند و آنکس که گذشته و آینده را رها می‌کند و به زمان حال فکر می‌کند، احتمالاً جز افسردگی یا سرمستی، حس دیگری را تجربه نخواهد کرد.

جامعه در نگاه من – لااقل در این نوشته – چیزی مخالف فردیت انسان است. انسان به آینده نگاه می‌کند. به سمت آن چیزی که نیست و باید باشد. در انتظار نقطه‌ای بهتر از انجا که امروز است. پشت به گذشته کرده و رو به آینده ایستاده است. زمان حال برای او چیزی نیست جز زمینی که بر آن پا می‌کوبد و گذشته چیزی نیست جز دیواری که به آن تکیه می‌کند. البته اگر استحکامی برای آن مانده باشد.

چنین است که حرفهای جرج برنارد شاو را دوست دارم که در پرده‌ی سوم نمایشنامه‌ی زیبایش به نام مرد و ابرمرد می‌گوید: انسانهای اهل منطق، خود را با جهان تطبیق می‌دهند و انسانهای به دور از منطق، می‌کوشند جهان را با خود تطبیق دهند و با این تعریف، جهانی که ما امروز می‌بینیم حاصل رفتارها و حرف ها و تحلیل‌ها و تصمیم‌های انسانهای بدون منطق است.

طبیعی است که در این جمله، منطق به معنای مثبت و مصطلح رایج نیست. بلکه به معنای ارزشگذاری‌های ذهن کهنه‌ و حیوانی ماست که حفظ وضعیت موجود را بر دستیابی به هر وضعیت دیگری ترجیح می‌دهد و از هر ناشناخته‌ی تجربه ناشده‌ای می‌ترسد. منطق می‌خواهد جان ما را حفظ کند. نه اینکه آینده‌ی ما را بسازد.

بدون منطق بودن به معنای ضدیت با منطق نیست. بلکه به معنای بودنی فراتر از منطق است. انسانی که در ذهن خود رویا می‌پروراند، ضد منطق نیست. اما پا از زندان تنگ و حقیر منطق بیرون گذاشته است. همچنانکه آنکس که عاشق است، منطق را رد نمی‌کند. اما منطقی دیگر برای خود می‌سازد. منطقی که هر عاشق دیگری می‌فهمد و منطقی بودنش را تایید می‌کند.

با این تعریف که من می‌گویم و می‌فهمم، متابعت مطلق با مرده بودن فرقی ندارد. درست مانند یک پر که بر دامن باد، میچرخد و می‌رقصد و می‌رود. مقصد کجاست؟ ناکجاآباد. چه بر سرش می‌آید؟ مهم نیست. هر چه بادا باد!

این نوع انسانها، همانهایی هستند که Asch از آنها نام می‌برد و برایشان آزمایش طراحی کرده است:

Asch Experiment Social Psychology Conformity

چهارده نفر را می‌نشاند و از قبل به آنها می‌سپرد که اگر از شما پرسیدم خط سمت چپ با کدام خط برابر است، بگویید C. و بعد نفر پانزدهم که از همه‌ جا بی خبر بوده وقتی نظر چهارده نفر دیگر را می‌شنود، او هم میگوید: C.

این آزمایش شکل‌های مختلف تکرار و تایید شده است. تنها تفاوت جدی در این است که برخی از ترس مسخره شدن یا طرد شدن می‌گویند C و برخی دیگر با این حجم تکرار، واقعاً طول خط سمت چپ را مساوی C می‌بینند و چشمشان هم یاد می‌گیرد که آن دو خط نابرابر را برابر ببیند.

این جنس از متابعت، همان Conformity و هم شکل دیگران شدن است. همان راهکار معروف و قدیمی که می‌گفت هم رنگ جماعت باش که رسوایی ترسناک‌تر است و ما آن را به فرزندان و اطرافیانمان هم تجویز می کنیم! این همان چیزی است که من از آن نفرت دارم و شاید به همین دلیل است که جمله‌ی چهار کلمه‌‌ای بالا  برای من جذاب و دوست داشتنی است.

اما سوال اینجاست:

آیا واقعاً عصیان، راهکار توصیه شده‌ای است؟ آیا می‌توان گفت که انسان بودن با عصیان کردن آغاز می‌شود و قبل از آن، هر چه هست صرفاً یک حیوان دوست داشتنی است که البته به قدرت تکلم نیز دست یافته است؟ اینها را نمی‌دانم. احتمالاً باید فیلسوف‌ها بیایند و حرف بزنند. فیلسوف‌ها – یا لااقل بسیاری از آنها – کسانی هستند که می توانند در مورد موضوعاتی که هیچ تاثیری بر هیچ چیز ندارد، فکر کنند و حرف بزنند و این مهارتی بس شگرف است که از من ساخته نیست.

اما یک چیز را حس می‌کنم و باور دارم. اینکه بین متابعت و عصیان، خط سومی هم هست. خط تطبیق پذیری.

قبلاً هم گفته بودم که اکثر تعاریف جدید هوش، به نوعی مفهوم تطبیق پذیری را در خود دارند. هوش هیجانی شاید بهترین مثال باشد. تطبیق دادن خودمان با حال و هوای محیط و حس و حال طرف مقابل. حتی درک حال خودمان و تطبیق دادن رفتار و گفتارمان با حال درونی‌مان.

تطبیق پذیری به معنای ضعف نیست. بلکه می‌تواند قدرت تغییر محیط را به ما اعطا کند. چنانکه آنها که هوش هیجانی بیشتری دارند و تطبیق پذیرتر هستند، قرار نیست تابع دیگری و دیگران باشند. بلکه قرار است بیشترین تاثیر و تغییر را در طرف مقابل و محیط اطراف خود ایجاد کنند.

باز هم قبلاً گفته بودم که لااقل در تعریفی که من می‌فهمم، دایناسورها قوی بودند. اما هوشمند نبودند. چون با محیط اطراف خود تطبیق پیدا نکردند و حذف شدند. انسانها هوشمند بوده‌اند چون توانسته‌اند طبیعت ‌و آسمان‌ها و زمین را تسخیر خود کنند.

اگر در اثر اشتباهات انسان و خیانت به طبیعت، نسل ما از روی زمین حذف شود، مورچه‌ای که پیروزمندانه بر فراز تپه‌ای می‌ایستد و به زمین بی انسان نگاه می‌کند، هوشمندی خود را به اثبات رسانده است.

اختراع خودرو و هواپیما و کامپیوتر و هزار چیز پیچیده‌ی دیگر، نشان از هوشمندی نیست. تنها نشان از توانایی ابزارسازی دارد. ابزار هم قرار است زندگی را ساده‌تر و شیرین تر کند و به بقای نسل ما کمک کند.

اگر مورچه یا موریانه، با ابزارهای ساده‌تر، بقاء نسل خود را تضمین کنند و ما با ابزارهای خود منقرض شویم، هوشمندتر نبوده‌ایم. تنها قدرتمندتر بوده‌ایم. همچنانکه هنوز هم که هنوز است، کسی در قدرت دایناسورها تردیدی ندارد!

اما سوال اینجاست که مرز بین متابعت و عصیان و تطبیق پذیری کجاست؟

آنکس که مسیر آموزش رسمی را می‌رود و برای کسب لبخند و احترام دیگران سالهای سال پشت میز و نیمکت می‌نشیند و متابعت مجسم است، چقدر آرام و راضی خواهد بود؟ چقدر انسان خواهد بود؟

آنکس که هرگز به مدرسه نمی‌رود و هیچ نظمی را نمی‌پذیرد و در کوچه و خیابان می‌ماند و حتی شاید معتاد و مست، بمیرد و خود را عصیان محض بداند، کجا خواهد بود؟ چقدر آرام و راضی خواهد بود؟ جز اینکه عصیان در اوج خود به نابودی می‌کشد؟ و جامعه، هر عصیان گری را همچون سلولی سرطانی از خود خواهد راند؟

تطبیق پذیری کجای این ماجراست؟ برای کسی که از یک سو نمی‌خواهد ماهی قرمز مرده‌ی تنگ نوروزی باشد و از سوی دیگر نمی‌خواهد با بیرون پریدن از تُنگ، همین فضای تَنگ را هم ببازد، انتخابها چگونه باید باشد؟

این سوال جواب ساده‌ای ندارد. اما من همیشه با خود گفته‌ام، عصیان کردن تا مرزی که خطر طرد را جدی نکند، می‌تواند آخرین مرز تطبیق پذیری باشد. دنیا را چنین افرادی ساخته‌اند و غیر از این هر چه بوده، یا ماهیان مرده‌ و خفته‌ در ته تنگ بوده‌اند و آنها که با تنهایی و طرد، زندگی را به همین ماهیان مرده واگذار کرده‌اند…

درباره متابعت عصیان و تطبیق پذیری - محمدرضا شعبانعلی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


64 نظر بر روی پست “درباره متابعت، عصیان و تطبیق پذیری

  • ابی گفت:

    آیا می توان فرموده مولی را به این مقاله افزود ؟ مامور نباش و معذور.

  • میلاد اکبری گفت:

    با سلام و احترام
    جناب شبانعلی عزیز من نیز همانند تمام کسانی که در فاصله بین عصیان و متابعت در زندگی روزمره خود درگیر هستند از مطلب بالا استفاده کردم .به نظر من هم حد بین این دو هوشمندی میتونه باشه.خواهشمندم مارو بی نصیب از مطالب اینچنینی نکنید.

  • javads گفت:

    سلام جناب شعبانعلی عزیز
    این نوشته برای فروردین ماه است و من در شهریور ماه این نوشته خواندم
    آب کم جوی تشنگی آور بدست
    امروز من واقعا تشنه این مطلب بودم و خوشحالم که این درس را فهمیدم.

    تشکر

  • حسین گفت:

    محمدرضای عزیز
    من معمولا وقتی وارد محیط جدید و نا شناخته میشوم ابتدا سعی در شناخت تمام جوانب وجزییات میکنم و بعد از ان با تغییرات خیلی کوچک شروع میکنم ولی هدفم بزرگتر است. بعد از مدتی هدفم محقق میشود.
    من هم خودم را عصیانگر میدانم.شاید اشتباه میکنم؟

  • نیما انصاری گفت:

    با سلام و عرض تشکر برای همه ی مطالب خوبتون که به نوعی سبک زندگی موفق را تبیین میکنه .
    وقتی وارد محیط جدیدی میشم هر چیزی که با منطق خودم سازگار نباشه رو نمی پذیرم ، حاضر نیستم زیر سلطه کسی برم ، همیشه آدم عصیانگری هستم این باعث میشه تا حدی منفور باشم ،( البته منظور از عصیانگری بی منطقی نیست) ولی این باعث میشه تا همیشه از نظراتم برای تغییر و رفع کاستی ها استفاده بشه البته اگر از اون محیط طرد نشم که مطلب شما به درستی این مطلب بیان میکنه !

  • حامی گفت:

    محمدرضا، حرفات رنگ و بوی حرفای دکتر شریعتی را داره و از همون جنسه. همونقدر ایمان و عقیده و بی پیرایگی ازش به مشام میرسه که از حرفای دکتر میشنیدم. حین خوندن این پستت و پست های دیگرت و خیلی وقت ها هنگام گوش دادن فایل هات سرم را به نشانه فهمیدن اون مفهومی که پشت حرفاته، اون حرفی که از دلت میاد و چه خوب به دل می شینه، متناوبا بالا و پایین می برم.
    چقدر عالیه و چقدر حس خوبی میده فهمیدن عمیق حرفای یکی.

  • فاطمه جلالی گفت:

    با سلام و تشکر از مطرح کردن این موضوع
    استاد عزیز خوندن مطلب شما موضوعی را بر ام تداعی کرد که در بسیاری از موارد باهاش مواجه میشم.وقتی فردی وارد یک محیط جدید میشه و به هر دلیلی نمیخواد یکسری نرمها و استاندارهای اون محیط را بپذیره و به عبارتی نمیخواد خودش را با همه قوانین اون سیستم هماهنگ کنه ( مثلا به این دلیل که فکر میکنه اشتباه هستند) در ابتدا این کار به نوعی عدم انطباق پذیری یا حتی طغیان محسوب میشه. ولی از طرفی اگه قرار باشه تغییراتی در اون محیط ایجاد کنه اول باید خودش را انطباق بده تابا مقاومت روبرو نشه و توسط اجزائ محیط دفع نشه و این انطباق پذیری خودش شکل و ماهیت قضیه را عوض میکنه انگیزه ها را کاهش میده و خودبخود اینرسی ایجاد میکنه که با هدف اولیه در تضاد هستش.لطفا در صورت امکان در این مورد هم نظرتون را بفرمایید.

  • معصومه گفت:

    سلام فکر میکنم درک تطبیق پذیری تا حدی سخت می باشد و شاید اگر این مطلب بیشتر به آن می پرداخت و با مثالهایی از تجربیات مختلف حتی مثالهای تاریخی و آشنا فهم مطلب راحت تر می شد به هرحال عصیانگری هزینه هایی دارد و هر کدام از ما شاید خیلی ناچیز مرتکب شده باشیم و هزینه کوچکی هم داده باشیم و دیده ایم چقدر فشار بر آدم وارد می شود.
    از شما استاد خوبم به خاطر مطرح نمودن این مطلب سپاسگزارم مطالعه این مطالب باعث میشود ما جایگاه خود را پیدا کرده و خود رابهتر بشناسیم.
    درود

  • آرمين گفت:

    “اینها را نمی‌دانم. احتمالاً باید فیلسوف‌ها بیایند و حرف بزنند. فیلسوف‌ها – یا لااقل بسیاری از آنها – کسانی هستند که می توانند در مورد موضوعاتی که هیچ تاثیری بر هیچ چیز ندارد، فکر کنند و حرف بزنند و این مهارتی بس شگرف است که از من ساخته نیست” !!!! واقعا؟؟واقعا به همچين چيزي معتقديد؟
    مبناي علوم انساني فلسفه هست, بدون فلسفه ما هيچ پيشرفتي در شاخه هاي متعدد علوم انساني مثلا همين MBA نداشتيم!فلسفه مادر علوم انسانيست!بايد نگاهي ژرفتر داشت به نظرم!

  • مجید امیدالله گفت:

    سلام خوندم فکر کردم و لذت بردم

  • علیرضا دورباش گفت:

    با سلام
    مرزی را که تعریف کرده اید اندکی محافظه کارانه و در تناقض با نمونه های تاریخی و انتزاعی بسیاری می بینم که از خودتان و بزرگانی همچون خودتان شنیده ام
    چگوارا، گالیله، مرد فاضلی که مار را مار نوشت در برابر فریبکاری که به جای نوشتن، در اثبات حقانیتش مار را نقاشی کرد
    به نظرم هنگامیکه دلایل باوراننده و شواهد متعدد در تایید باور خود و جاهلانه بودن محیط می بینی بایستی عصیان کنی و از خطر طرد شدن نیز نهراسی
    البته خوشحال می شوم اگر مخالفید جملات باوراننده شما را بشنوم استاد گرانقدر

    • مونا برهانی گفت:

      من با حرف شما موافقم اما تصور می کنم این جمله “عصیان کردن تا مرزی که خطر طرد را جدی نکند، می‌تواند آخرین مرز تطبیق پذیری باشد.” هم به همین راحتی قابل تفسیر نباشه. طرد شدن در وقت عصیان شاید حتی اجتناب ناپذیر باشه. به هر حال همیشه عده ای هستند که جلوگیری از عصیان رو وظیفه ی خطیر خود می دونند. من فکر می کنم سوالی که برای هر عصیان گری در این مواقع مطرح هست اینه که طرد شدن از طرف چه کسانی؟ و ارزش گذاری ما برای اون افراد. گاهی وقتها گروه کوچیکی از آدما و تعلق خاطر بهشون می تونه برای فرد ارزشش از همه ی افراد دیگه تو جامعه پر رنگ تر باشه. من فکر می کنم امثال چگوارا برای ارزش زیادی که برای همین گروه کوچیک قائل بودند بلند شدند و طرد شدن از طرف عده ی قدرتمند زیاد دیگه ای رو به جون خریدند.

  • هادي گفت:

    مثال مورچه، مثال بسيار هوشمندانه اي بود براي تطبيق پذيري گويي اينكه اين موجود جاندار كوچك توانايي هاي بسيار عجيبي دارد.
    ذره اي شيريني را از فاصله اي بسيار بعيد(بعيد در مقياس جثه مورچه) بدون هيچ راه ارتباطي چنان سريع رديابي مي كند و اين مسافت بعيد را با چشم نابيناي خود چنان سريع طي مي كند و دوستان خود را خبر مي كند كه درك چگونگي اش بسيار سخت است و اين خاصيت هوشمندي مورچه است يا توانايي؟

    • مجتبی گفت:

      یک ماده ای از خودشون ترشح می کنن وقتی غذا پیدا می کنن و این از زیر بدنشون روی زمین می مونه وقتی مسیر رو طی می کنن، بعد مورچه های بعدی نقطه به نقطه این خط رو ردیابی می کنن و طی می کنن، در نتیجه مسیر پس از مدتی به کوتاه ترین مسیر ممکن تا غذا تبدیل میشه، تصور کنید یک خط خمیده بکشید و بعد از ابتدا تا انتها نقطه به نقطه به هم وصلش کنید، بعد این کار رو تا چند بار انجام بدید مدام مسیر کوتاه تر میشه. فهم این رازها مثل مشاهده ی لبخندهای ملیح خالق هستی می مونه.

  • نعمت الله جوكارناميوندي گفت:

    بسيار زيبا و پرمغز هرچند بنظربنده در اين مقاله دو موضوع جداگانه را بررسي كرده ايد موضوع اول تكرار كلام فلسفي ديگران بدون درك معنا و بسط مفاهيم قابل برداشت ان ولي موضوع دوم مبحث متابعت …اپيدمي جامعه اي است با تفكر همگرا …

  • حسین رحیمی گفت:

    بسیار تفسیر و بحث و تحلیل جلابیست از تلاشتان برای آگاهی دادن به به ما سپاس گذارم .

  • مامان نازنین زهرا گفت:

    آقای شعبانعلی سلام
    من همچنان خواننده خاموش روز نوشته هاتون هستم اما بخاطر وقت و زمانی که صرف نازنین زهرا میکنم خیلی فرصت کامنت گداشتن ندارم اما این نوشته شما تاثیری عجیب داشت در واقع اعترافات سه گانه شما من رو به فکر فرو برد که اگر به راستی روزی تمام جمله ها و نوشته های حکیمانه ای که در ذهن من یا گوشی تلفن همراهم یا دفترچه یادداشتم …تلنبار شده رو از من بگیرند آیا چیزی از کوزه تفکر من تراوش خواهد کرد یا نه؟ با خودم فکر کردم که این روزها دچار تنبلی ذهن شدم و خودم رو به زحمت فکر کردن!نمیندازم با وجود این شبکه های اجتماعی تنها زحمتم شده کپی پیست یا فوروارد کردن!!! و اگه همینطور پیش بره ذهنم کاملا منجمد خواهد شد ممنونم که با شجاعت اعتراف کردید و چشمان من رو باز…
    واما در بحث دوم درباره متابعت تطبیق پذیری عصیان هم از نوشته هاتون استفاده کردمم یادم نمیاد کی و کجا و تو چه کتابی اون جملات استیو جابز رو خوندم اما جالبش اینه که طبق عادت قدیم توی دفترچه یادداشتم بود شاید شاید اندکی آشنایی با این تعاریف تونست به من کمک کنه که خیلی زود و خیلی راحت شرایظ نازنین زهرا رو درک کنم و قبولش کنم و برای بهتر کردن شرایظ زندگیش تلاش کنم . من بخاطر شرایط نازنین زهرا با مادران زیادی در ارتباطم که بچه های خاص دارن و در این بین بچه هایی موفق ترند که مادرانشون توانستند روابط درستی بین شرایط و موقعیتی که در اون هستند ایجاد کنندو خودشان را کاملا با حال و هوای محیطی که در اون قرار گرفته اند تطبیق دهند و در رفتارنیزتا حدودی عصیانگر باشند البته تا همان تا مرزی که از صفحه طرد نشوند چنین مادرانی هیچوقت منتطر نمینشینند تا جامعه و اطرافیان برای اونها نسخه تجویز کنند بلکه…
    بودنی فراتر از منطق…
    عالی بود مثل همیشه

  • مهدی بازیار گفت:

    درود به جناب شعبانعلی
    بابت این مطلب بسیار به ظاهر مفید ممنونم. ارزو دارم بتونم در موردش خوب فکر کنم ببینم چیزی متوجه میشم یا خیر. بدلیل اینکه خودمم توی این سالها دارم عصیان ها و متابعت هایی از خودم

  • یاسمن احمدیان گفت:

    ضمن عرض سلام ، موضوع موردبحث ازمباحثی است که موردعلاقه من است ، ا
    ما در مورد نوشتن متاسفانه تلاش کمی داشته ام ضمن اینکه همیشه دوست داشته ام که بنویسم ، خواندن این مطلب خود میتواند انگیزه خوبی برای این کارباشد ،راستی دوست عزیزم من هم خود را جز عصیانگران میدانم وتا اینجای زندگیم بدینگونه بوده ام ، ازشما ممنونم برای نوشته های عمیقتان

  • پروانه گفت:

    امشب که مجموعه کلاه قرمزی نگاه میکردم بین شخصیت های عروسکی “جیگر “بود که ساز مخالف با بقیه وحرف درست رومیزد بخاطر همین از دست بقیه کتک میخورد،این مجموعه نمایشی طنز خیلی به زندگی ما آدما شبیه
    تجربه ای که شاید سهم خیلی از ما در محیط کارمون باشه وبدلیل اعتراض به صورت محترمانه حتی تهدید هم شدیم،من هنوز هم این مرزبندی ونوع برخورد درموقعیتی که عاشق شغلت باشی و نتونی از کارت استعفا بدی و مجبور باشی در کنار کسی کار کنی که مدیرت باشه وانتقادت رو به شکل بدی (تهدیدو….)جواب بده رو نمیفهمم….

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser