دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

درباره توافق هسته‌ای: رویداد یا روند؟

این روزها همه از توافق هسته ای می‌نویسند. اسراییل و بخشی از کسانی که در داخل کشور منافعشان را باخته‌اند غم زده هستند و مردم و دولت و نظام جمهوری اسلامی هم از دستاورد این تلاش طولانی خوشحال هستند.

حرف زدن از این مسئله، مانند سخنرانی در غار دموستن است و از هر سو که حرفی بزنی ممکن است سیخی یا میخی بر تن خودت یا دیگران فرود آید. جدا از اینکه آن زمان که حرف زدن لازم بود به اندازه کافی هم در اینجا حرف زدم و هم در رسانه‌ها نوشتم و هم در مصاحبه‌ها گفتم و هم در جمع‌های عمومی‌تر و خصوصی‌تر توضیح دادم.

آنچه امروز می‌نویسم برای جمع کوچکتری از دوستان و دانشجویانم است. آنهایی که یکی دو سال است مانند قبل فرصت حضور در جمعشان نیست و در طول سالهای قبل، عادت داشتند که سر کلاس‌هایم در مورد رویدادهای روز با هم حرف بزنیم. همان دانشجویانی که درس رویداد و روند من را در تفکر سیستمی به خاطر دارند و تصویر هیستوگرام قدرت در جهان طی چهار هزار سال گذشته، هنوز پیش چشمشان است.

تاریخ نویسان رویدادها را می‌نویسند. از جنگ‌ها می‌گویند و از صلح‌ها. از تعارض‌ها و توافق‌ها. از قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌ها. به تعبیر توماس کارلایل، تاریخ را قهرمانان ساخته‌اند. اما نکته‌ای را به خاطر داشته باشیم و آن اینکه ارتباط و تعامل بین قهرمانان و بستر تاریخی، ارتباطی دوسویه است. بستر تاریخی زمینه ظهور قهرمانان را فراهم می‌کند و قهرمان‌ها به تکوین تاریخ کمک می‌کنند.

آنها که من را می‌شناسند نگاه سیاسی من را می‌دانند و می‌دانند که من هم مثل هر ایرانی وطن دوست دیگری، تیم مذاکره کننده ایرانی را دوست دارم و جمله  رهبر انقلاب را هم در مورد آقای ظریف می‌دانم که فرموده‌اند: من تو را به اسم دعا می‌کنم.

اما حرفم حرف دیگری است. توجه بیش از حد به قهرمانان و نخبگان اجتماعی، به تعبیر زیبای دکتر رضاقلی در نهایت به عادت نخبه کشی ما منجر شده است. خصوصاً‌ اینکه باعث می‌شود سهم خودمان را در بهبود اوضاع کشور فراموش کنیم. در چنین شرایطی هرگاه که اوضاع بر وقف مراد است کسی را قهرمان می‌کنیم و هر گاه که نارضایتی داریم، ضدقهرمان‌هایی را پیدا می‌کنیم و در پای خشم خود قربانی می‌کنیم و گاهی اوقات این ضدقهرمان‌های جدید همان قهرمان‌های قبلی هستند.

شاید برای مورخان، نگارش روندها  ازتحلیل رویدادها دشوارتر باشد. شاید معلمان تاریخ رویداد را به روند ترجیح بدهند. چون از روندها نمی‌شود سوال چهارگزینه‌ای ساخت. اما بیایید روندها را ببینیم.

رویدادهای اجتماعی، عموماً لحظاتی هستند که یک روند پنهان، شتاب گرفته است و این شتاب چنان زیاد بوده که به قول اهل ریاضی، یک نقطه ناپیوستگی به وجود آمده است. درست مانند لیوانی که در سینک ظرفشویی،‌ آرام آرام سُر می‌خورد و ما هرگز متوجه نمی‌شویم و ناگهان بی هیچ دلیلی فرو می‌افتد.

توافق هسته ای

طی سالهای ۶۸ تا ۸۴ روندی شکل گرفت که حاصلش رییس جمهور قبل بود و طی هشتاد و چهار تا نود و چهار، روندی شکل گرفت که حاصلش توافق امروز بود. مطمئناً روندهایی که از امروز تا ایران ۱۴۰۴ شکل می‌گیرند رویدادهای کلیدی آن سال را رقم خواهند زد. سهم ما در روندها کم نیست.

بیشتر کار کردن، اعتماد بیشتر به یکدیگر و به دولت و انتظار اینکه دولت هم به ما اعتماد بیشتری داشته باشد، اجتناب از مسیرهای میان‌بر رشد و پیشرفت و مشارکت نکردن در فساد اقتصادی، همه اینها هستند که آینده ما را می‌سازند. در غیر این صورت با ادبیات همان آقا که آمدند و رفتند، توافق‌ها کاغذ پاره‌ای بیش نخواهند بود!

دیروز در تاکسی، کارمند یک موسسه مالی از نظام انتقاد داشت و از فساد می‌گفت و دزدی‌های میلیاردی. یک ربع بعد دیدم تماسی گرفته و در حال تشکر کردن از یک هدیه است که معلوم بود در ازای دور زدن قانون دریافت کرده است. به او گفتم:

دوست عزیزم. آن آقایی که شما اسم بردی، خودشان به شخصه که به بانک نرفته‌اند و هزاران میلیارد پول را با گونی و با وانت شخصی خودشان جابجا نکرده‌اند. آنها صدها نفر مثل من و تو را داشته‌اند که هر کدام به سکه‌ای خودمان را می‌فروشیم و مسیر فساد آنها را هموار می‌کنیم. امضای نامه‌های آنها را کسی مثل من و تو انجام داده است. بخشنامه‌های آنها را کسی مثل من و تو تکثیر کرده است. اسناد آنها را کارشناسی مثل من و تو بررسی کرده‌ است. فساد از ماست. دوست نداشتن ایران از ماست. حتی با همه آن علامت‌هایی که برگردنت آویزان کرده‌ای و بر تنت سنگینی می‌کند.

خلاصه حرفم اینکه سالهای پیش رو سالهای مهمی هستند. سرنوشت ما هم به دست خودمان است. هر کاری که انجام می‌دهیم بخشی از سرنوشت ما را می‌سازد. هیچیک از ما به تنهایی نقشی در آینده کشور نداریم. همچنانکه هیچ سلولی از سلول‌های بدن ما نقشی در آینده ما ندارند. اما از سوی دیگر، بدن چیزی جز همان سلول‌ها نیست و سرنوشت بدن هم جز با همان سلول‌ها تعیین نمی‌شود.

کافی است یک سلول سهمی بیشتر از حقش را بخواهد. می‌شود سرطان. کافی است دست به دهان حسودی کند که من می‌دوم و تلاش می‌کنم و تو لقمه را می‌خوری و من دیگر کار نخواهم کرد. کافی است دهان لقمه را قورت ندهد و بگوید که خودم جویدم و هر چه جویدم مال من است و آن را به معده و روده نخواهم داد. همه چیز تمام می‌شود.

بیایید برای روزهای خوب و سالهای خوب کشور دعا کنیم و هر کدام هر جا که هستیم از امروز کمی (فقط کمی)‌ بهتر از دیروز کار کنیم. سالها بعد رویدادهای بهتر و بزرگتری روی خواهد داد و ما با علاقه به یکدیگر خواهیم گفت ما هم به اندازه خودمان برای آن تلاش کرده‌ایم.

پی نوشت: خداوند دکتر ظریف و دکتر روحانی را از شر ما بر امان بدارد که نشان داده‌ایم اوج عشق و عمق نفرتمان عموماً یکسان است!

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


97 نظر بر روی پست “درباره توافق هسته‌ای: رویداد یا روند؟

  • مجید گفت:

    اگر امروز به اندازه ای که بایسته و شایسته است از ظریف تشکر کنیم ,نه بیشتر .و اگرامروز از او مصدق دیگری نسازیم , فردا هم اورا تکفیر نخواهیم کرد .

  • mehran گفت:

    این مذاکرات و این هیاهوها بیش از هر چیزی منو یاد این انداخت که هوشمندی و مدیریت اوضاع و منطق چقدر تیغ برنده ای هستند…. و این شاید درس بزرگی باشد برای اقایی که میخواست با زور و چماق به همه چیز برسد..دکتر ظریف با دو سال مذاکره ۸ سال خراب کاری در عرصه روابط جهانی رو بازسازی کرد…

  • عماد گفت:

    به جرات می تونم بگم بهترین متنی که در طول این دوسال از شما خوندم همین بود.
    خیلی مهمه که ما به نقش خودمون واقف باشیم.
    خیلی بده که یه قهرمان بسازیم و بگیم یاعلی خودت دیگه کارها را درست کن ماهم برات دعا میکنیم.
    اگر اون بنده خدا ۱۸ روز شبانه روز کار میکنه من هم بیام و یه هفته کار شبانه روزی را تحمل کنم.
    سعی کنیم ازش الگو بگیریم و در زندگی خودمون پیاده کنیم.
    بازهم سپاس

  • ثمانه گفت:

    این متن منو یاد یکی از همون پاراگراف های طلایی ابتدای ایمیل های شما انداخت که در انتهاش میگفت: تمدن درست همین لحظه که من و شما در مقابل هم ایستادیم در حال شکل گرفتنه..

  • سجاد گفت:

    شادی های عجیب برخی از افراد و یا موضع گیری ها قبل از خواندن متن توافق نامه صرفا رفتاری احساسی هست.
    از دیروز عصر که متن ۱۵۹ صفحه ای انگلیسی منتشر شده (۲۰ صفحه بیانیه اصلی و باقی ضمائم) عده ای به شدت قصد حماسه سازی و جشن و پایکوبی دارند در حالیکه کاملا مشخص هست که حتی یک پاراگراف هم مطالعه نکردند که اگر غیر از این بود می دونستند که توافق دست کم تا آذرماه حالت اجرایی اصلی نداره و اون موقع صرفا نیمی از تحریم های امریکا تعلیق میشه و باقیش میره برای ۱۰ سال دیگه.

    همین رفتارهاست که باعث میشه یک روز همه طرفدار یک شخص باشند دو روز بعد همه دشمن خونی همان شخص!

    • محمد معارفی گفت:

      سجاد عزیز، سلام
      با توجه به اینکه من و تعداد قابل توجهی از دوستانم هم جزء افرادی بودیم که از این اتفاق خوشحال بودیم (که البته حداقل بین ما جشن و پایکوبی ای در کار نبود) دوست داشتم برای شما علت شادی خودمون رو توضیح بدم.
      علت این توضیح هم برمیگرده به بخشی از کامنت شما که اشاره کردید (باقیش میره برای ده سال دیگه)
      علت شادی ما: من فکر میکنم اگر از دید تاریخی و بلوغ اجتماعی بخوایم این قضیه رو بررسی کنیم میشه گفت باهات موافقم که جامعه ی ایرانی “هیجانی” رفتار میکنه اما برای این شادی دلایل دیگری هم وجود داره، از جمله مثبت شدن چشم انداز آینده (یا حداقل میتونیم بگیم خنثی شدن اون، چرا که حداقل امیدواریم تحریم ها بیشتر نمیشه یا در شیب سقوط اقتصادی اجتماعی به شدت گذشته نخواهیم بود). دلیل دیگه به وجود اومدن کورسویی از امید در دل مردمه، امیدی که چیزی به مرگش نمونده بود البته این امید همین حالا هم در دل خیلی از ما مرده، چیزی که حداقل بین هم نسلها و هم دانشگاه هایی خودم به شدت حس میکنم. سوم : انتخاب بهترین آلترناتیو موجود از طرف ایران و شش کشور دیگه و انتخاب صلح به جای جنگ… شاید دوستان دیگه هم بتونن دلایل بیشتری برای شما ذکر کنند. و نکته ی آخر اینکه تحریمهای آمریکا فقط بخشی از تحریمهای مربوط به ایرانه و همچنین چیزی که حداقل من با سواد کمم فهمیدم اینه که یکپارچگی تحریمها برای موثرتر بودنشون خیلی مهمه و وقتی بخشی از اونا لغو، تعلیق یا … بشه این خودش تبعات مثبتی داره. البته همونطوری که خودت نسبت به افراطی بودن هشدار میدی، امیدوارم اون سر طیف هم ببینی. اینکه افراط در توضیح اینکه هیچ اتفاق خاصی نیفتاده هم چیزی خوبی به نظر نمیرسه.
      موفق باشی

    • سجاد گفت:

      از اینکه نظرتون رو بهم گفتید خیلی خوشحال شدم (:
      محمد جان هدف و منظور از متن قبل این نبود که بخوام چیزی رو رد یا اثبات کنم، شاید بهترین واژه برای بیان نظر عبارت so so باشه.
      عادت کردم که قبل از اظهارنظر در خصوص این دست مسائل تا حد امکان به موضوع اشراف کلی پیدا کنم، طبعا اظهارنظری هم که بعد از بررسی خودِ موضوع و حاشیه های اون پیش میاد موافقین و مخالفینی داره که در محل و فضای مناسبی قابل بحث و مباحثه خواهد بود.
      اما موضوع مهمی در خصوص این جریان وجود داره که اتفاقا شما هم بهش اشاره کردید، اون هم مسئله ایجاد امیدِ کاذب.
      اصلا قصد دفاع و یا نقد ندارم اما با صرف مطالعه خودِ متن توافق و بررسی اظهارنظرهای طرفین ( ۷ کشور درگیر و اتحادیه اروپا ) ( و صد البته بدون در نظرگرفتن اظهارنظرهایی که صرفا جنبه تبلیغاتی برای تبلیغات در کشور خودشون داره ) و همچنین قطعنامه شورای امنیت، ورود ایران به یک پروسه چندین ساله با دادن امتیازِ مشروعیت حمله نظامی در صورت نقض توافقنامه قطعی است، بهتر هست بنده و شما منتظر بمونیم و ببینیم سرانجام این بازیِ چندین ساله جدید که با انجام توافق شروع شده به کجا می رسه.

      باز هم بابت اینکه تظرتون رو گفتید تشکر می کنم (:

      • محمد معارفی گفت:

        سلام
        مرسی سجاد جان. منم باهات موافقم که در محل و فضای مناسبتری باید بحث بشه.منم ازت ممنونم که وقت گذاشتی.
        امیدوارم که انتظارمون نتیجه مثبتی داشته باشه.
        راستی ، اکثر بچه هایی که اینجا کامنت میذارن، قصد ندارن چیزی رو رد یا اثبات کنند.یا حداقل من اینطوری فکر میکنم. معمولا هدف آشنا شدن به زوایه های جدیده برای فکر کردن به یک موضوع خاص.بنابراین من برداشتم این نبود که هدفت اثبات چیزیه یا رد کردن مطلبی:)
        موفق باشید

  • معصومه گفت:

    مذاکرات هسته ای جدای از نتیجه آن برای ما درسهای زیادی دارد برای من به شخصه اینکه یک تیم بتواند ۲۲ ماه بر سر یک مسئله مذاکره کند و با تمام کارشکنی ها و یاسها و نامیدی ها همچنان پیش برود قابل تقدیر است و اینکه این مذاکره به ما یاد داد می شود مذاکره کرد حتی باچیزی که دشمن می نامیمش و این مذاکره ها به هرحال نقطه روشنی در تاریخ کشور ما خواهد بود.

  • هادی گفت:

    خداییش دیشب که شادی این ملت رو در شادی این موفقیت می دیدم و هلهله و جیغ و داد و بوق زدن هایشان، حسادت مرا برای شادی در مورد چیزی که خودشان کمترین نقش در آن موفقیت را بر می انگیخت، داشتم به کتاب جامعه شناسی نخبه کشی فکر می کردم که باز این ملت یه نفر رو پیدا کرده اند که همه مسئولیتشان را روی او خالی کنند و وقتی کمر آن قهرمان شکست، تکفیرش کنند و بعد که مُرد، تازه بفهمند و تجلیلش کنند. امان از مردم که با علی هم همین کار رو کردند. خدا به داد دکتر ظریف برسه.
    کاش خودمان عمل کنیم و کار سخت را انجام دهیم. خودمان قهرمان زندگی خودمان باشیم. اگر تمام ساعاتی که برای دنبال کردن نتیجه مذاکرات تخصیص داده بودیم را صرف مطالعه و کتاب خواندن و نوشتن کرده بودیم، الان مملکت مکان خیلی بهتری بود برای آنچه زندگی کردن اش می خوانند…
    ممنون از محمد رضای عزیز و ببخشید دوستان که کام شیرین تان را با این حرفها تلخ کردم.

  • متین گفت:

    سلام
    مطلبی که مدتیه من رو نگران کرده جوک هایی ست که درباره وضعیت بعد از تحریم با سرعت در شبکه های اجتماعی در حال پخشه. من البته در مواردی سعی کردم با یادآوری اهمیت برداشته شدن تحریم های مالی، فناوری و انرژی با نگاهی کمی واقع بینانه تر نتایج برداشته شدن تحریم ها و دلیل خوشحالی از این توافق رو توضیح بدم، اما متاسفانه فکر می کنم الان بیش از هر برداشته شدن تحریمی مردم ما به ارتقای اخلاق و فرهنگ اجتماعی نيازمندند تا روند کاهش فشار های اقتصادی مسیر درستی رو در سال های آینده طی کنه… کاش میشد راهکارهایی برای با اخلاق تر شدن مردم در جامعه پیدا کرد.

  • مَرِضا گفت:

    سلام

    نگاه سیستمی تحلیل رو دوست داشتم.

    هر چند شاید من درست متوجه نشدم،اما (با توجه به این متن و بقیه نوشته های تفکر سیستمی) فکر می کنم باید جمله” شاید برای مورخان، نگارش رویدادها از تحلیل روندها دشوارتر باشد. ” با “…تحلیل روند ها از نگارش رویداد ها دشوار تر باشد” جایگزین بشه.

  • Neda گفت:

    دقیقا امروز داشتم به چند سال دیگه فکر میکردم به اینکه کسانی که دیروز خیانت کردن و خدمتی کردن الان تقریبا وضعیت یکسانی دارن یکی به خاطر خدمتی که کرده مجبور به ترک وطن یکی ممنوع التصویر یکی از شدت خیانتی که کرده تو زندان اون یکی از شدت بی آبرویی دلواپس ممنوع الکار واقعا خدا عاقبت دکتر روحانی و آقای ظریفو به خیر کنه

  • سپیده گفت:

    معلم عزیزم؛ محمدرضا(برای اولین بار به خودم اجازه میدم با این لفظ شمارو صدا کنم وگرنه هرگز درست نیست معلمم رو اینطور خطاب کنم (حتی اگر خودش خواسته باشد) ولی اینبار لحن بسیار شاکی تو در اینستاگرام که نسبت به استفاده از واژه استاد برای خودت اخطار داده بودی مجبورم کرد. هرچند تو تا ابد معلم و استاد ما هستی) من در شبهای قدر برای تو دعا کردم و نوشتم و لای قرآن گذاشتم یکی از مهمترین دعاهایم این بود که سخن و آموزش و توصیه های تو در دل ها موثر باشد و همه (از جمله خودم) از معلومات تو که بسیار متواضعانه در اختیار دیگران قرار می دهی نهایت استفاده رو ببرند. محمدرضا من هیچ وقت دانش آموزی نبودم که تمام ایراد ندانستن و نفهمیدن رو گردن معلمم بندازم. بعضی اوقات اشکال از لحن و زبان معلم نیست که ما موضوعی رو بد متوجه می شویم یا اصلا متوجه نمی شویم! من به شخصه بعضی حرف هایت را چندین و چند بار می خوانم و باز نمی فهمم منظور تو دقیقا چه بوده است! بعضا در بهترین حالت شاید کمی بیش از ۵۰% از حرفهایت و منظور دقیق آنها را بفهمم. (منظورم از فهمیدن دانستن نیست منظورم درک مطلب است به طوری که با عمق وجودم مطلب را لمس کنم و معمولا اگر تا حد زیادی درک کردم سعی می کنم هر چه فهمیدم رو برای همسرم شرح بدم و مثال بزنم چون خودش فرصت نداره بخونه سایت رو) شاید سالها زمان نیاز باشد تا مدل ذهنی ما که در اثر آموزش غلط، شرایط نادرست و تجربه های متفاوت به نحوی شکل گرفته که فرسنگ ها با مدل ذهنی تو به عنوان معلممان فاصله دارد اصلاح شود! شاید یکی از دلایل نفهمیدن ما همین باشد البته من از طرف خودم گفتم و شاید این موضوع در رابطه با آقای انصاری عزیز صدق نکند اما خواستم بگویم تو به عنوان یک معلم به اندازه عمق این نفهمی ها و کژفهمی های ما صبر رو تمرین کن و به خودت نگیر! (هرچند می دانم تا الان هم کم صبوری نکردی.)
    امروز خبر گرون شدن دلار در اثر ازدحام مردم برای خرید دلار من رو خیلی ناراحت کرد و شیرینی توافق رو تلخ کرد برام. یاد کارتون متمم هفته قبل افتادم که نوشته بود : امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم!
    خواستم در رابطه با کامنت آقای انصاری بگم به نظرتون کسایی که امروز برای خرید دلار هجوم آوردن آیا شکمشون گرسنه بود؟ من هم فکر می کنم نداشتن تفکر سیستمی باعث این رفتار شده وگرنه اونهایی که درگیر نیازهای اولیه هستند پولی برای خرید و انباشته کردن دلار توی این شرایط ندارن.
    دوست دارم دولت و مسولین راجع به پسا توافق به مردم آموزش بده همراهشون باشن اعتمادشون رو جلب کنن تا این رفتارهارو کنار بذارن وگرنه از ماست که برماست!
    ببخشید کامنتم طولانی شد.

    • فواد گفت:

      سلام دوست عزیز ، چون فکر کردم سوالتان آخرتان مربوط به من است میخواهم بگویم خیر من چنین حرفی نزدم و نمیگم کسانی که امروز رفتند دلار خریدن یا فروختن شکمشان گرسنه بوده اصلا !!! در واقع شما اکثرینی را نادیده گرفتید (آنهایی که شاید تا حالا دلار هم ندیدن! و توی اینترنت هم نمیان) و من نیز اقلیتی را نادیده گرفتم که شما مثال زدید

  • سپیده.ر گفت:

    سلام،
    ممنون از نوشته ها،
    خیلی دلم میخواست نوشته ای از شما ببینم در این مورد.
    تو فکر رفته بودم که حالا چه میشه، چه کار باید کرد.
    امیدوارم، امیدوارم ۱۰ سال بعد از تلاشم راضی باشیم. ولی دوست دارم این تلاش یک طرفه نباشه. تلاشی دوسویه برای ساختن بنایی با شکوه بیشتر نسبت به این روزها. و از همه مهمتر امید بیشتر.

  • زهرا گفت:

    سلام آقای شعبانعلی عزیز، وقت بخیر،عالللللللللللییییی بود متن و سخنانتون … قسمتای آخر متن داشت اشکم سرازیر میشد، و عین حرفاتونو همیشه در خودم و ادمای دور و برم میبینم…. همیشه این “مهربانی های کوچک” و “کمی بهتر کارکردن” از شما تو ذهنمه و سعی میکنم اجرا کنم. امیدوارم در این راه موفق باشیم.
    ازتون بخاطر این همه تلاش و مهربانی نهایت تشکر رو دارم:)

  • کریم گفت:

    توافق هسته ای: یاد گرفتن از روند و پاداش اصل اجماع داخلی
    کامنت نا مربوط و شاید کمی مشوشی است ، برای همین عذر می¬خواهم ولی خوشحالی ناشی از توافق موجب شد بنویسم. شما زیاد جدی نگیرین.
    به یاد دارم در زمان ریاست آن مرد رفته! که مذاکرات یا شاید گفتگوها برقرار بود! سازهای ناکوک مخالفت با مذاکره و مذاکره کننده ها موجب تشویش خواسته ها و بی ارزش بودن اصل مذاکره می¬شد… گویی نوسان¬ها و نااطمینانی¬ها(همان رویدادها یا مقاطع زمانی) به مذاق اکثریت خوش می¬آمد اما گذر آرام آرام زمان(روند یا سری زمانی) و اثرکردن ابزارهای بکاربرده شده توسط غربی ها این خوشی کوتاه مدت را به گور برد. و البته این روند همانند آموزگار سخت گیر و بد اخلاق به اکثریت یاد داد حتی کسانی که تمایلی به یاد گرفتن نداشتند.
    آنچه من میخواهم بگویم توافق داخلی و به اجماع رسیدن در داخل برای مذاکره بود. گویا این به اجماع رسیدن داخلی موتور محرکه¬ی مذاکره کنندگان برای مذاکره بهتر با غربی ها بود و این امر به لطف آموختن از روند(گذر زمان)، و عمل کردن به اصل اجماع داخلی بود. از زاویه دیگر آنچه به نظر می¬رسد فهم مشترک واژه¬ها و کلمات(بیان روشن و شفاف کلمات) نعمتی بود که گذر زمان آموخت که دیگر از این به بعد عبارتی امثال کاغذ پاره و … را به جای مفاهیم و واژه¬های دیگر بکار نبریم(البته این نعمت شفاف کردن کلمات و فهم مشترک به واژه ها دادن در اوایل انقلاب توسط شریعتی هم انجام می¬شد که ما از یاد برده¬ایم…).
    و نقش مردم در این اصل و روند در خرداد ۹۲ بیشتر آشکار شد.

  • شهلا صفائي گفت:

    ممنونم معلم دوست داشتني ؛ از امروز به خودم قول ميدهم بهتر و بيشتر از قبل كار كنم و اميدوارم بزودي شاهد پيشرفت و رشد و آبادي هرچه بيشتر ايران باشيم ؛ از اينكه به من يادآوري كرديد در دام عادت ديرينه مان كه بزرگ كردن افراطي قهرمانان و به دنبال آن نخبه كشي ست نيفتم و خودم و سهمم را به اين بهانه ها و توجيهات به فراموشي نسپارم به شما مديونم.

  • مریم.م گفت:

    سلام
    خوشحالم از این که این مطلب رو نوشتید، منتظر بودم که تحلیل شما رو در مورد این اتفاق بخونم، هر جند من هم به نوبه خودم از این توافق خوشحالم اما متاسفانه در زمان چنین اتفاق هایی اون قدر هیجان مردم بالاست که یادمون میره دقیقا چه اتفاقی افتاده و برای تداوم این شادی چه روندی رو باید طی کنیم.به تقریبا توی هیچ کدوم از خبرگزاری ها تحلیل دقیقی از این اتفاق رو پیدا نکردم . خوشحال شدم که این مطلب رو این جا دیدم ، حیف که تعداد افرادی مثل شما واقعا انگشت شماره

  • محمد حسین گفت:

    امروز پس از توافق در جمعی حضور داشتم،همه از ورود شرکت های بزرگ خودروسازی و اروپایی به ایران میگفتند ،همه از واردات کالاهای با کیفیت غربی میگفتند فلانی میگفت مک دونالد هم حتی میخواد در ایران شعبه باز کنه اون یکی با شادی میگفت حتی اپل هم میخواد نمایندگی بزنه و…. به نظر من ایران الان وضعیت وارثی رو داره که در یک دعوای ارث و میراثی تونسته ارثشو دوباره زنده کنه(که همون نفت باشه) و میخواد دوباره از این ارثیه گرانبها استفاده کنه و هیچ تلاش و خلاقیتی از خودش نشان نده…شرکت های اروپایی هم از یه طرف دولاراشونو میدن و نفت و میگیرن و از اون طرف همون نفتو تبدیل به آیفونو و بی ام و میکننو چند برابر همون ارز رو از کشور خارج میکنن ما هم شدیم کشوری که ارثیه پدریشو میده. تا کی میخوایم با هیجان از واردات کالاهای لوکس اروپایی هیجان زده بشیم.چرا خودمون به فکر ساخت و ایجاد یک برند مطرح جهانی نیستیم.

    • فواد گفت:

      عالی نوشتی

      • محمد حسین گفت:

        درسته هادی جان…البته رهبر در سخنرانی هاش همیشه از اقتصاد غیر متکی به نفت و صادرات محور گفته ولی این ذات آدمه که تا وقتی که مجبور نشه واسه آیندش برنامه ریزی نمیکنه متاسفانه پول نفت حسابی به مذاق ما ایرانی ها ساخته و مارو تنبل بار آورده بازم متاسفانه

    • هادي گفت:

      محمد حسين عزيز درست نوشتي و متاسفانه بطن جامعه ما در اين سال هاي مديد به واردات خو گرفته… مدتي هست دارم حرف هاي و بحث هاي وزراي محترم را پي گيري ميكنم و ببينم از ادبياتشان آيا بوي تمركز بر روي صادرات مي آيد اما افسوس… همين بس ببينيم همه دولت از جمله وزير نفت تنها از خوشحالي از اجازه براي صادرات و فروش نفت بيشتر حرف ميزنند و هنر كنيم سهم خود را در سبد اوپك بالا ببريم مساله اي كه صنعت مان را دچار شده است. اصلا ما را چه به صادرات؟؟؟ بقول ظريفي “تمدن يگانه كالايي است كه مبادله نمي پذيرد و فقط بايد در درون يك ملت توليد شود”. مادامي كه كه تفكر ما واردات است همين داستان است …

  • صابر گفت:

    اما بايد از خودمون بپرسيم چطور ميشه روند سازي كرد و اصلا اين روند بايد در راستاي كدوم اهداف استراتژيك باشه. مساله امروز جامعه اي كه قلبش براي سربلندي اين مرز و بوم ميتپه انتخاب و اولويت بندي أهداف استراتژيكه. خيليها هدفشون درآمد بالا و داشتن ماشينهاي آنچناني و مسافرتهاي چندان باره در طول ساله. عده اي جوياي عظمت تمدن إسلامي- ايراني هستند و معتقدند كه ميشه رفاه رو براي رسيدن به عظمت ديرين به قربان بردو… واقعا اولويت بندي اهداف استراتژيك و به دنبال اون ايجاد روندهاي مناسب كه به رويدادهاي دلپذير ختم بشن چطور بايد باشه؟

  • بهنام گفت:

    واقعا به همین شکل هستش. به نظر من جدا از هر اتفاقی, فکر می کنم این خود ما هستیم که باید برای آینده ای بهتر تلاش کنیم چون یک کشور نه با کار یک نفر آباد می شود نه به دست یک نفر ویران در واقع برآیند تک تک ما آینده ی ایران رو رقم می زند.

    (داخل پرانتز بگم چون آشنایی با دموستن نداشتم در گوگل یک سرچ کردم این فایل صوتی (http://goo.gl/1nLltj ) رو که در مورد دموستن توضیح می داد رو پیدا کردم.)

  • sinderella گفت:

    من هم موافقم که برای ریشه کنی فساد باید از خودمون شروع کنیم ولی آیا برای از خودمون شروع کردن،دیر نشده؟فساد وقتی که من هم موافقم که برای ریشه کنی فساد باید از خودمون شروع کنیم ولی آیا برای از خودمون شروع کردن،دیر نشده؟فساد وقتی که سیستمی بشه، اگر خودمون هم بخواهیم درست بشيم سیستم اجازه این کار رو نميده!

  • فواد انصاری گفت:

    خودشان به شخصه که به بانک نرفته‌اند و هزاران میلیارد پول را با گونی و با وانت شخصی خودشان جابجا نکرده‌اند. آنها صدها نفر مثل من و تو را داشته‌اند که هر کدام به سکه‌ای خودمان را می‌فروشیم و مسیر فساد آنها را هموار می‌کنیم. امضای نامه‌های آنها را کسی مثل من و تو انجام داده است.

    با این جمله ت خیلی موافقم استاد و عالی بود فقط ۲ مطلب را میخواستم اضافه کنم .

    ۱٫ اینکه بحث هسته ای و شاید این نقطه توافق از سال ۶۸ نه شاید از یه کم عقب تر شروع شده و تا آنجایی که من میدانم انرژی هسته ای هم از زمان محمد رضا شاه شروع شده و ……

    ۲٫با آقای نصیری در مورد تامین نیازها و تاثیر آن به افکار بلند مدت و ساخت یافته باور دارم اولین بار نظریه مازلو طبقه بندی نیازها رو در سایت متمم خوندم بعد رفتم بیشتر مطالعه کردم ببینم قضیه چیه واقعیتش از کسی که در طبقه های یک و دو هرم مازلو هست که به نظرم اکثریت جامعه رو تشکیل میده نباید انتظار داشته باشیم که مثل سطح اول هرم آسوده و سیستمی فکر کند . وقتی یک فرد غربی رو میبینم که با همسرش در جنگلهای آفریقا به دنبال یک حشره تمام عمر تحقیق میکنند با خودم فکر میکنم آیا اگر در وضعیت فعلی ما بودند یا اگر در دسته پایین هرم مازلو بودند باز هم میتوانستند به تحقیقاتشون ادامه بدن و یا کتاب بخوانند و سیستمی فکر کنند ؟

    • فواد عزیز.
      اگر بگویم که تلخی خواندن کامنت تو، تمام شیرینی اخبار امروز را که شش سال است به سهم خودم پیدا و پنهان برایش تلاش کردم و منتظرش بودم تلخ کرد، کوچک نمایی کرده ام.
      دلگیری ام از تو نیست. از لحن الکن و آموزش ناقص خودم است دستاوردش چنین تحلیلی است.
      دوست من سیستمی فکر کردن مثل شعور داشتن است.
      مگر میتوانی فهم و شعور را به طبقه بندی یک تئوری خاک خورده منحط مدیریتی مثل مازلو ربط بدهی. بگویی گرسنه ام پس حق دارم بی شعور باشم.
      شعور سیستمی نوعی نگرش است که تربیت خانوادگی و آموزش، آن را ایجاد میکند و پرورش میدهد.
      اتفاقا چه بسیار گرسنگان فقیری که سیستمی می اندیشند و چه بسیار ثروتمندانی که ذره ای از تفکر سیستمی بهره نبرده اند.
      پدربزرگ من و تو که نان را روی زمین نمیریخت و میگفت برکت خداست و موجب نفرین میشود، سیستمی فکر میکرد و آن مدیر ثروتمندی که مازراتی سوار میشود ولی دستاورد کارکنانش را به نام خود مصادره میکند، شعور سیستمی ندارد.
      فواد عزیز. نفرین باد بر من اگر آموزشم چنان بوده باشد که شعور سیستمی را به عنوان کالایی لوکس برای طبقه مرفه توصیف کرده باشم.
      کامنت امروز تو شکست تلاش های من بود. متاسفم.
      شاید تعجب کنی که چرا چنین برافروخته ام. اما دلیلش دقیقا این است که ریشه بسیاری از مشکلات را نداشتن شعور سیستمی میدانم و متاسفانه تلاش نسل اندر نسل والدین برای انتقال بی شعوری سیستمی به نسل بعد در این آب و خاک.
      هیچوقت از نیایشهای صبحگاهیم نگفته بودم. اما نمیتوانم امروز بخشی از آن را نگویم

      هر روز صبح با خودم میگویم خدایا. قلم و زبان و اعتبار را تا روزی میخواهم که در درک و بیان واقعیت توانمند باشد و آن روز که نفهمیدم یا نتوانستم به خوبی بفهمانم، قلم و زبان و نام و نان و جان را بستان که من به آن بی نیازم.
      و امروز چنین احساسی به سراغم آمد.
      گلایه ام از تو نیست. از ننگ معلمی چون من است که مفهومی را چنین ضعیف و ناقص برای تو تفهیم کرده است که شعور را با شکم یکسان بفهمی و بدانی

      • مسعود نصیری گفت:

        جناب شعبانعلی عزیزم …
        با عرض معذرت و در ادامه فرمایش شما ، نمیتوان شعور و شکم را پیوسته به هم دانست ،
        به عبارت دیگر ، هرکس گرسنه است ، لزوما بیشعور نیست و بالعکس ، هر کس که سیر و ثروتمند است ، الزاما باشعور نمیتواند باشد.
        اما با یک نگاه کلی به اکثریت مردم و وضع زندگی آنها ، میتوانیم به وضوح تشخیص دهیم که گرسنگی شکم ، همانند گرسنگی نوازشی است .
        همانطور که عدم نوازش کودک ، باعث پرخاشگری او و توسل او به راههای غیر معمول برای گرفتن نوازش میشود ،
        گرسنگی شکم نیز (که رابطه مستقیم با بقای انسان دارد) میتواند به انتخاب مسیرهای غیر معمول و احتمالا غیرقانونی بیانجامد.
        یک دزد ، از سیری شکم و برای خنده اش!!! به دزدی نمیرود ، او گرسنه است.
        و یک کارمند بانک ، از سیری شکم ، رشوه نمیگیرد ، او نیز گرسنه است.
        یک معلم ، در سر کلاس چرت میزند ، چون تا نصف شب ، مشغول مسافرکشی بوده است و خواب او در سر کلاس ، بخاطر گرسنگی است.
        من فرمایش شما را تصدیق میکنم که شعور ، هیچ ارتباطی به شکم ندارد ،
        ولی فکر میکنم شکم گرسنه ، میتواند سرآغاز رفتارهای هیجانی شود.
        استاد خوبم ،
        تفکر سیستمی ، نه برای ثروتمندان ، بلکه همه قشر جامعه است،
        اما جامعه ای که حداقل بتواند از پس هزینه های ابتدایی و اولیه زندگی اش بربیاید و هر روز و هر شب ، در فکر ارضای نیازهای امروزش نباشد.
        زمانی که آب مصرفی ، کم است و چندین مرتبه در روز ، قطع و وصل میشود ، چگونه میتوانم برای آیندگان ، صرفه جویی کنم؟
        زمانی که از صبح تا به شب ، کل سود یک قصاب یا بقال و …. ، ۳۰ یا ۴۰ هزار تومان است و سر ماه ، از پس اجاره منزلش برنمیاید ، چگونه میتواند بلند مدت فکر کند.او در امروزش ، گیر کرده است و همه فکر و ذکرش این است که آخر ماه ، به هر طریقی که شده ، اجاره خانه اش را بپردازد.
        و اینجاست که بقا و تامین اولیه ترین نیاز زندگی ، باعث تصمیم گیری های کوتاه مدت و هیجانی میشود و آن مرد قصاب ، تصمیم میگیرد به ازای هر کیلو گوشت ، n مقدار ، از مشتری بچاپد.!!!!
        شکم گرسنه ، باعث تحرک انسان میشود و این تحرک ، در اوضاع نابسامان و در شرایط ناچاری ، میتواند منجر به عواقب ناخوبی شود.
        البته انسانهای آبرودار و اهل مدارا ، زیادند ، اما منظور بنده با اکثریت جامعه است که در این شرایط نابسامان ، واقعا درگیر شکم و بقای خود هستند.

        • مهدي خاني گفت:

          هيچ چيزي رابهانه نكنيم نه شكم گرسنه نه چيز ديگري را فقط:
          “بیایید برای روزهای خوب و سالهای خوب کشور دعا کنیم و هر کدام هر جا که هستیم از امروز کمی (فقط کمی)‌ بهتر از دیروز کار کنیم. سالها بعد رویدادهای بهتر و بزرگتری روی خواهد داد و ما با علاقه به یکدیگر خواهیم گفت ما هم به اندازه خودمان برای آن تلاش کرده‌ایم.”

        • محمد معارفی گفت:

          سلام به محمدرضا و دوستانی که ممکنه لابه لای کامنتها کامنت من هم بخونن
          دیشب دوست عزیزی پیام داد و گفت برو کامنت محمدرضا در جواب فواد رو بخون. اومدم خوندم و بعدش با دوست محترم کلی در مورد محمدرضا ( به عنوان یک مثال) و نوع پاسخش صحبت کردیم. دوستم میگفت که کامنتی که محمدرضا نوشته مصداق “خشونت کلامیه” (که همینجا یا شاید از متمم یادگرفتیم) و منم در عین اینکه باهاش موافقم توضیح دادم هرکسی میتونه واکنشی که ازش انتظار نمیره داشته باشه.
          حالا که اینقد دوستان نظریه مازلو رو (که یکی از چندین نظریه انگیزشی مدیریتیه و نظریات بسیار جالبتری هم وجود داره) دوست دارن باید بگم منم این روزا به دلیل گرفتاری در بعضی از سطوح هرم ایشون، دیگه مثل قبل خیلی نمی تونم همه ی کامنتها رو بخونم و فقط اونایی که محمدرضا جواب میده و کامنتهای بعضی از دوستانی که میشناسم رو مرور میکنم. اما به دلیل بحث دیشبم با دوستم، کنجکاو شدم بیام ببینم که زیر کامنت محمدرضا چه کامنتهایی درج شده.
          برخلاف خیلی از دوستانی که کامنت گذاشتن و از محمدرضا خواستن به دلیل سوء برداشت ما ناراحت نشه، من میخوام از ایشون خواهش کنم که کمی ملایم تر جواب بدن. به نظرم اغراق جواب ایشون زیاد بود. حداقل نسبت به فوادی که میبینم یکی از فعالترین بچه های اینجاست. البته طبیعتاً خواهش من صرفاً یک پیشنهاده و محمدرضا- همونطوری که خودش هم بارها اشاره کرده-مالک اینجاست و هرطور که دوست داره و تشخیص میده جواب میده. من شخصاً در طول این دو سه سالی که مطالب ایشون رو دنبال کرده م یادگرفته م که ایشون رو بشناسم و با شناختی که از کاراکتر ایشون دارم مطالبشون رو بفهمم.
          من هم با کامنت فواد عزیز مخالفم که تفکر سیستمی و گرسنگی رو به هم ربط داده بود اما خب جواب محمدرضا هم به نظرم اغراق زیادی داشت گرچه چون من نوع مثال زدن و دیالوگ محمدرضا رو میشناسم این جواب برام خیلی دور از انتظار نبود. البته برای دوستم توضیح دادم که تعحب نکردنم از نوع جواب دادن محمدرضا به معنی این نیست که با اینجوری جواب دادن موافقم.
          بزرگترین درسی که از محمدرضا شعبانعلی یادگرفته ام که بدون اغراق بخش مهمی از زندگی منُ تحت تاثیر قرارداده، اینه که هرگز اسیر نامها نشم. میشه محمدرضا شعبانعلی رو دوست داشت، میشه ایشون رو به عنوان بهترین معلم زندگیمون بدونیم و دستش رو ببوسیم اما باهاش مخالف باشیم و با هم گفتگو کنیم تا از این نظرات مخالف چیزی برای یادگیری بیرون بیاد. این چیزی بود که دوست داشتم اینجا حتما بهش اشاره کنم.
          در مورد دوست عزیز، مسعود نصیری و جمله هایی شبیه به این “و یک کارمند بانک ، از سیری شکم ، رشوه نمیگیرد ، او نیز گرسنه است.” میخوام اجازه بگیرم که به شدت باهاشون مخالفت کنم. البته با این توضیح که برای حرف ایشون قطعاً میشه مصداق هایی پیدا کرد اما شاید در مقابل این مثال هم مصداقهای بیشماری وجود داره. در ابتدای کامنت به گرسنگی شکم اشاره کرده اید که در اون مورد با شما موافقم. اما تعداد کارمندهای بانکی (به عنوان یک مثال که قابل جایگزینی با هر شغل دیگری هم هست) که به خاطر گرسنگی شکم رشوه میگیرند فکر نمیکنم خیلی بیشتر از کارمندهایی باشه که به خاطر “طمع”(یا گرسنگی روح یا هر اسم مناسب تر دیگری)رشوه میگیرند. مثلا کارمندی که بدون ماشین هم میتونه زندگی کنه آیا باید رشوه بگیره که حتما بتونه ماشین بخره؟یا ماشین یا مدل گوشی یا … رو عوض کنه؟ استفاده ی از کلمه ی “گرسنگی” به عنوان علت توضیح رفتار غلط یک قشر خاص یک خطای آشکاره. چیزی که ما اسمش رو میذاریم “گرسنگی” و دزدی ها کوچک رو باهاش توجیه می کنیم در اغلب موارد معنیش گرسنگی شکم نیست.
          ازتون میخوام به اطراف خودتون نگاه کنید. به همین دزدیهای کوچکی که روزانه در اطرافمون و حتی شاید در رفتار خودمون قابل مشاهده است.آیا “گرسنگی” دلیل اصلی این همه رفتارهای غلطه؟ منظور از گرسنگی همان شکم خالیه. من فکر میکنم چزی که اسمش رو میذاریم گرسنگی یه جور حرصه،طمع و چشم و هم چشمی. رقابتی با دیگری (دوست، فامیل، همکار) برای داشتن چیزی که براش زحمت نمیکشیم. اینها گرسنگی نیست.
          در مورد نداشتن درامد کافی هم یک سوال همیشه ذهن منُ مشغول میکنه.اینکه نداشتن تفکر سیستمی باعث میشه ما مشکلات مالی داشته باشیم یا وجود مشکلات مالی باعث میشه که ما نتونیم سیستمی فکر کنیم؟
          فکر کنم طولانی ترین کامنت من بود. از همه عذر میخوام

          • مسعود نصیری گفت:

            سلام به محمد معارفی عزیز…
            به شدت باهاتون موافقم.
            پیشنهادم اینه که در صورت امکان ، بحث عطش گرسنگی و عطش نوازشی ، از کتاب «بازیها» اثر اریک برن رو مطالعه کنید.

          • هیوا گفت:

            من روزی حدود ۲۰-۳۰ بار روزنوشته ها و اینستای محمدرضا رو رفرش میکنم اما به ندرت کامنت میگذارم.
            یه چیزی در جواب محمد عزیز به ذهنم رسید که میخام بگم.
            محمد،

            یه ربع بعد!: برام سخته چیزی که توی ذهنم هست رو بگم
            وقتی در مورد کسی چنین حرفهایی میزنیم(که رفتارش خشونت کلامی داره و کاش اینطوری رفتار میکرد و… ) یعنی اون شخص رو درک میکنیم، درک میکنیم که چرا انقدر ناراحت شده، چرا اونطوری رفتار کرده و.. به عبارتی اون شخص رو میاریم به سطح خودمون(نیچه هم یه گفته با همین مضمون داره)
            ولی واقعاً ما محمدرضا رو درک میکنیم؟
            ما “شش سال است به سهم خودم پیدا و پنهان برایش تلاش کردیم “؟
            ما از ” از لحن الکن و آموزش ناقص ” خودمون دلگیریم؟
            مگر ما معلیم؟ معلمی که همه زندگیش رو گذاشته برای آموزش دادن بقیه و ایجاد تغییر اما باز هم خودشو مقصر میدونه. این خشونت کلامیه؟ (بماند که بخشی از زندگی یه نمایش خشن مسخره است اما در این نمایش خشن، ما خشونت رو در کلام محمدرضا میبینیم. مثل این است که به زرتشت نیچه بگیم تن صداش بلند و گوش خراشه! 🙁 )
            محمد کاش کلماتی رو که از خودش یادگرفتیم، به این شیوه در محضر خودش استفاده نکنیم…

            جواب همه سوالات بالا و سوالات مشابه، از نظر من مطلقاً “نه” است.

            در ضمن ممکنه بسیاری از چیزهایی که مارو از پا درمیاره، خم به ابروی محمدرضا نیاره
            اما چیزی که از نظر ما اهمیت زیادی نداره(مثل کامنت فواد عزیز) برای اون دردناک و تلخ باشه
            شاید چشمای او تیزبین تر از چشمهای ما باشه و فقط الان رو نمیبینه، شاید محمدرضا، هزینه ای رو که قراره این شخص و بقیه شاگردهای او با این نوع نگاه سطحی پرداخت کنند رو میبینه، همینطور مقدار زمان، تلاش و انرژی که خودش برای جلوگیری از اینکار پرداخت کرده….
            پس هنر نیست به چنین آدمی بگیم: take it easy ! سخت نگیر.

            محمدرضا خودش میتونه بسیار عمیق تر و کاملتر جواب منطقی و تحلیلی بده به کامنت خودش، اما چیزی که در این میان گم میشه، همون موضوع اصلی هست که موضوع اصلی کامنت او بود.

            من به شخصه در مورد آدمهایی که تقریبا در سطح خودم هستن گاهی چنین قضاوتهایی در مورد رفتارها و حرفهاشون رو انجام میدم. اما در مورد آدمهای خیلی متفاوت، مخصوصاً چنین کسی (با شناختی که در این ۲۶ ماه از او به دست آوردم)، تنها کاری که میکنم اینه که در محضرش سرمو میندازم پایین و به این فکر میکنم که چقدر چیزها هست که او میفهمه و من نمیفهمم. و میتونم ازش یاد بگیرم

            چقدر بد توضیح دادم…
            بگذریم
            از خوش قلبی تو خبر دارم و میدونم چقدر محمدرضا رو دوس داری، ولی دوست داشتم به بهانه ای این حرفهارو بزنم…

            • milaaaaaad گفت:

              سلام

              بارها دیدم وقتی کسی کامنتی میگذاره و فقط تعریف و تمجید میکنه ، ممکنه دوستان نپسندن و دوست نداشته باشن که یک کامنت در همیچن فضای باارزشی تنها به تعریف و تمجید اختصاص داده باشه.
              اما با وجود این من میخوام از تو تشکر کنم “هیوا” ی عزیز. من در این فضای مجازی و در متمم از تو بسیار آموخته ام. و همیشه پیش خودم میگم مطمئنا محمدرضای عزیز به داشتن شاگردانی مثل تو احساس بسیار خوبی خواهد داشت.
              نظرات و کامنت های تو برای من همیشه نکته ی آموزنده داشته.
              نمی تونستم این کامنت ننویسم و ازت تشکر نکنم.

              امیدوارم که دوستان به خاطر پرحرفی و این کامنت نامربوط من رو ببخشن.

              با احترام

            • محمد معارفی گفت:

              سلام به هیوای عزیز
              مرسی که اینقدر خوب نوشتی
              اول اینکه از دیدن کامنتت خوشحال میشم.خیلی زیاد. تو اولین نفری هستی که همیشه لابه لای کامنتها دنبال کامنتش میگردم.
              متاسفانه یا خوشبختانه من از حرفهای جدی ای که در فضای آنلاین عمومی دنباله دار میشه دوری میکنم و گفتگوهای دونفره رو به چند نفره ترجیح میدم.پس میخوام ازت اجازه بگیرم که اگر این مکالمه ی ما ادامه دار بود از طریق ایمیل یا تلفن با هم گفتگو کنیم تا هم ادامه دار بودن حرفامون بقیه دوستان رو اذیت نکنه و هم اینکه بتونم روی حرفای تو متمرکز باشم.
              اولین دلیلم برای نوشتن اون کامنت این بود که احساس میکنم بعضی از دوستان پتانسیل این قضیه رو دارن که حرفهای محمدرضا و آدمهای بزرگی شبیه محمدرضا رو مثل آیه های آسمانی بدون هیچ تجزیه و تحلیلی قبول میکنند. (البته همه ی ما روی یک طیف از صفر تا صد، این پتانسیل رو داریم) معدود افرادی شبیه تو شاید باشند که این پتانسیل احتمالا درونشون کمتر وجود داره و همیشه حرفهای بزرگ مردانی شبیه محمدرضا هم قبل از پذیرش از صافی عقل هم میگذرونند. میدونی که محمدرضا هم همچین شاگردهایی نمیخواد…
              درمورد اینکه محمدرضا خیلی چیزهایی که ما نمی بینیم رو میبینه، که اصلاً بحثی نیست. در مورد اینکه محمدرضا دردهایی رو حس میکنه که ما درکش رو نداریم و حتی نمیتونیم تحملش کنیم که بحثی نیست. اینکه محمدرضا بخشنده ترین، با سوادترین و متواضع ترین معلمی بوده که من تا به حال داشته ام که بخثی نیست. اینکه محمدرضا و یکی از اساتید دانشکده ام برای من،تنها معلمانی بوده اند که واقعا دغدغه ی اینو داشته اند که شاگردهاشون اثرگذار باشند توی جامعه ی اطرافشون به وضوح مشخصه. من ایمان دارم که محمدرضا برای این هدف حتی حاضره فرسوده بشه و از جونش مایه بذاره. هیوای عزیز، من همه ی اینا رو هم میبینم و هم میفهمم.

              در مورد خشونت کلامی هم برداشتی که من دارم این نیست که این کلمه یک فحش یا یک ناسزاست. همونطوری که توی مقاله ی متمم اشاره شده (http://www.motamem.org/?p=3979) خشونت کلامی یک طیفه و ما ممکنه که هرجای این طیف ایستاده باشیم. من حتی فکر میکنم که گاهی میشه عمداً و درراستای هدفی خشونت کلامی داشت. نکته ی دیگه اینه که گاهی منظور ما مثبته اما تاثیری که روی مخاطب میذاره از نظر حسی (نه منطقی) تاثیر خوبی نیست.واقعا ً نمیدونم چطور توضیح بدم که منظورم به درستی منتقل بشه.
              من هرگز به محمدرضا نگفتم که ” take it easy ! سخت نگیر.” نمیدونم چرا از کامنت من همچین برداشتی داشتی. من فقط دوست داشتم بگم که جمله ی ” کامنت امروز تو شکست تلاش های من بود. متاسفم.” رو قبول نمیکنم. چون تلاشهای محمدرضا اولاَ توی شاگردی فواد خلاصه نمیشه و در ثانی فواد تنها یکی از درسهای محمدرضا رو متوجه نشده یا حتی چند تا از اونها رو.
              هیوای عزیز، منم مثل شما در محضر محمدرضا سرمو میندازم پایین و به این فکر میکنم که چقدر چیزها هست که او میفهمه و من نمیفهمم. و میتونم ازش یاد بگیرم. حتی گاهی ساعتها در شوک عمق فهم ایشون و توجهش به مسائل کوچیک و بزرگ، مربوط به خلقت یا زندگی اجتماعی یا هر موضوعی که فکر کنی، غرق میشم. اما دوست دارم حسم رو باهاش درمیون بذارم واینجا مطرح کنم تا شاید باب گفتگویی با دوستی مثل تو یا خود محمدرضا یا هرکس دیگری باز بشه. از طرفی من یکی از دهها مخاطب محمدرضا هستم. شاید با گفتن نظرم محمدرضا معلم بهتری بشه از این جهت که ببینه یکی مثل من ممکنه به نظرش بیان محمدرضا بتونه نرم تر باشه. شایدم محمدرضا حرف منُ بشنوه و با توجه به تجربه ش بگه که نه محمد، به نظرم روش خودم تاثیر بهتری روی تو بذاره حتی اگه خوشت نیاد.
              و نکته ی آخر اینکه گفتی” وقتی در مورد کسی چنین حرفهایی میزنیم(که رفتارش خشونت کلامی داره و کاش اینطوری رفتار میکرد و… ) یعنی اون شخص رو درک میکنیم، درک میکنیم که چرا انقدر ناراحت شده، چرا اونطوری رفتار کرده و.. به عبارتی اون شخص رو میاریم به سطح خودمون(نیچه هم یه گفته با همین مضمون داره) ولی واقعاً ما محمدرضا رو درک میکنیم؟” باید توضیح بدم که من هرگز محمدرضا رو به سطح خودم نمیارم. من حتی با اساتید خودمم توی دانشکده ایشون رو مقایسه نمیکنم که چرا ارزش و جایگاه محمدرضا خیلی خیلی بالاتر از بقیه ی اساتیده برای من (در عین احترام به اساتیدم). من صرفاً نظرم رو در مورد لحن محمدرضا گفتم که فکر میکنم که گاهی تنده. البته درک میکنم که چرا عصبانی میشه. چون چیزی میبینه که ما نمی بینیم، البته توضیح هم دادم که محمدرضا رو تا حدی میشناسم و این نوع جوابهای گاه به گاه منُ متعجب نمیکنه.
              مرسی که کامنت گذاشتی. ایشالا خیلی زود ببینمت. تو رو و محمدرضا رو.
              این کامنت هم خیلی طولانی شد. واقعا ببخشید.

            • محمد تقي اميني گفت:

              هيوا عزيز
              متشكر از كامنت خوبت اما فقط دو نكته را مي خواستم تذكر بدهم
              ١- سعي كن از كلمه مطلقا نه و مشابه كمي فاصله بگيري
              ٢- انچه به نظر من محمد رضا سعي دارد ياد اوري كنند تفكر كردن و فلسفيدن است و همواره در برابر اين دوستان سرت را بالا نگهدار و به تجارب انها تفكر كن و در اين فكر باش كه دوستان در محضر شما چه نكات جديدي را خواهند اموخت و رسالت تاريخي و مسئوليت شما چيست فردا شما از سر ميز مذاكره چگونه با اندوخته هاي و تجارب دوستاني چون محمد رضا بيرون خواهي امد
              موفق و بهروز باشيد

            • مریم .ر گفت:

              هیوا خیلی خوب و عالی توضیح دادی . دیشب به دوستانم که میگفتن محمدرضا شلوغش کرده فقط گفتم که کاملن حق داره و میخواستم بگم که دغدغه ها و نگاه اون با ما فرق داره و حق نداریم بگیم چرا اینجوری برخورد کرد, اما نگفتم. و الان دیدم که تو بیشتر از اونکه میخواستم بگم رو خوب و دقیق توضیح دادی. ممنون.:)

          • رضا گفت:

            دوست عزیزم فواد

            به نظرم علت عصبانیت محمدرضا از کامنت شما سطحی بودنش بود، تا جایی که من میدانم محمدرضا از همه آدم هایی که ساده لوح هستند و به قضیه نگاه سطحی میکنند متنفرند، خیلی شدید متنفرند. نمیگم شما آدم سطحی هستید، که من شاید بیشتر از همه سطحی و ساده لوح باشم، بحثم کامنت شماست، از اشکالی که به تاریخ شروع روند رئیس جمهور شدن احمدی نژاد (۱۳۶۸) که شما آن را به محمدرضا پهلوی ربط دادید؛ و البته بی ربطی بحث تفکر سیستمی و شعور به شکم گرسنه.

            در اینجا میخواهم از مسعود نصیری عزیز تشکر کنم، هر چند تعداد دیسلایک های نظرش بیشتر از لایک هاشه ولی من نوع بیان و کلاً دیدگاهش رو دوست دارم و البته قبولش هم دارم.

            هرم مازلو یا هر چیز دیگر، اسمش مهم نیست، به نظرم از جایی به بعد، اندیشه، تفکر و خیلی چیزها دغدغه آدم ها میشه، قبول دارم شعور ربطی به تفکر سیستمی نداره، حتی نتوان حتی رابطه ای بین این دو برقرار کرد، ولی برای اینکه اصلاً وارد این وادی ها بشیم یک پیش شرط هایی هست، واقعا هست

            دوست عزیزم محمد معافی عزیز اینکه نوشته اید “آیا گرسنگی دلیل اصلی این همه رفتارهای غلطه؟ منظور از گرسنگی همان شکم خالیه. من فکر میکنم چزی که اسمش رو میذاریم گرسنگی یه جور حرصه،طمع و چشم و هم چشمی. رقابتی با دیگری (دوست، فامیل، همکار) برای داشتن چیزی که براش زحمت نمیکشیم. اینها گرسنگی نیست” را قبول ندارم. به نظرم گرسنگی رو باید محرومیت و محدودیت و تربیت فرهنگی ضعیف (چیزی که محمدرضا در برنامه ماه عسل گفت خدا رو شکر من در خانواده فقیر ولی بسیار بافرهنگ و در شرایط رشد خوب بودم، والبته مصاحبه صوتی اش – مثال زدم تا منظورم رو کمی توضیح بدم) دانست. وقتی در محیطی رشد میکنی که دانستن ارزش نیست، تفکر ارزش نیست، نهایت برداشتت از اخلاق در حد کتاب دینی مدرسه است، وقتی آنالیز و پردازش مغزت رشد نمیکند و خیلی چیزهای دیگر. واقعا اینها به محیط و گرسنگی ربط دارد. من اگر آنقدر فقیر بودم و محدودیت داشتم که کار کنم و آنقدر مشکلات خانوادگی داشتم که نتوانم به چیزی فراتر از امروزم و بودنم فکر کنم آیا میتونستم بیام متمم تفکر سیستمی بخونم، مدل ذهنی بخونم، برم دانشگاه و به خودم به بودنم فکر کنم، …

            مانند دوستان دیگر از بی نظمی و طولانی بودن نظرم عذرخواهی میکنم، شاید نظر من سطحی ترین نظر اینجا باشد. ببخشید.

            • محمد معارفی گفت:

              چقدر امشب اینجا کامنت گذاشتم…امیدوارم آخری باشه.
              رضای عزیز، سلام
              حرف من تقریباً تناقضی با حرف شما نداره. من هرگز این موضوع رو رد نمیکنم که شکم خالی مانعی برای رشد فکری است. یعنی تا زمانی که در ابتدایی ترین نیازهای حیاتی درمانده ای توان فکر کردن به مسائل دیگر را نداری یا کمتر داری.
              حرف من چیز دیگه ای بود. من میگم که درصد کمی از دزدهای کوچک دلیل دزدیشان گرسنگی است. حداقل در جامعه ی اطراف من گرسنگان بیشماری هستند که شرافتمندانه زندگی میکنند. تمام حرف من اینه که پیدا کردن چند مثال کوچک از ارتباط گرسنگی شکم و دزدی و تعمیم دادن این ارتباط به دزدی های کوچک دیگه چندان درست به نظر نمیرسه.
              بازهم میگم با این حرف که گرسنگی ممکنه مانع سیستمی فکر کردن بشه موافقم اما موافق نیستم که دلایل دزدی ها رو گرسنگی بدونیم. حداقل من فکر میکنم که علت بیشتر دزدی های جامعه ی ما بیشتر ریشه در فرهنگ داره تا گرسنگی شکم. امیدوارم فقط نگید که در نگاه سیستمی همه ی اینها به هم مربوطه چون اون موقع بحث با چندین مقاله هم تموم نمیشه. فکر کنم در حد همین چند کامنت منظور همدیگه رو خوب بفهمیم و متوجه باشیم که ما در مورد دو چیز متفاوت حرف میزنیم. من در مورد ربط ندادن دزدی به گرسنگی به صورت مطلق و حتی به صورت دلیل غالب و شما در مورد ارتباط گرسنگی و مانع بودن در برابر تفکرسطح بالاتر.
              مرسی که کامنت گذاشتید

      • فواد انصاری گفت:

        میبخشید که ناراحتتان کردم و اصلا قصد این کار رو نداشتم ، البته که من بد متوجه شدم شاید ولی قرار نیست که به همین روال ادامه پیدا کنه من هم در طول زمان مثل همه طرز فکرم عوض میشه وشاید بعدا طور دیگری به مسئله نگاه کنم و بهتر بفهمم و اصلا برای همین همه ما اینجاییم که بهتر فکر کنیم و بهتر بفهمیم و از شما یاد بگیریم حتما من شاگرد خوبی نبودم که نظریه مازلو را به تفکر سیستمی ربط دادم یا نظریه های مارکس و انگلس را که سالها قبلا خوانده ام و هنوز به بسیاری از آن معتقدم به تفکر سیتمی ریط دادم و نتیجه ش شده کامنتی که الان نوشتم …. ویا شاید بحث کردن در مورد سیاست و نتایج آن چیزی بیشتر از دلخوری بین (یک معلم سخاوتمند و یک شاگرد کم سواد ) ندارد …. به هر حال امیدوارم هیچ وقت کامت تلخ نشه و همیشه شیرین باشه البته شیرین به خاطر خود زندگی نه به خاطر توافقات سیاسی و اتفاقات پیچیده آن که مثل کوه داخل دریا فقط قله آن نمایان است و مابقی را ما نمیبینیم و هر روز تغییر میکند امیدوارم کامت شیرینی ابدی داشته باشد . بازهم بابت کامنت عذر میخوام .
        به قول مسعود فرزاد “شایسته همراهی سیمرغ مگس نیست”

      • ضیاء گفت:

        محمدرضا جان
        یادم هست که در پست ‘تصمیم یارانه‌ای من’ کامنتی گذاشتم که برای مدت‌ها به خاطر آن شرمگین شدم ( http://www.shabanali.com/ms/?p=3965&cpage=1#comment-39000 ).
        باور کنی یا نه، هنوز هم ذهن کوچک من توانایی فهمِ “سیستمی فهمیدن” را ندارد.

        این شعر سعدی که:
        “فهم سخن چون نکند مستمع
        قدرت طبع از متکلم مجوی
        فسحت میدان ارادت بیار
        تا بزند مرد سخنگوی گوی”

      • كيان گفت:

        “هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
        ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست”

      • ایمان میرزایی گفت:

        محمدرضای عزیز من!
        کاش همانقدر و اندازه که تو مشکلات را به خود نسبت میدهی من هم که خود را شاگرد حقیر تو می دانم، در مورد ضعف های خودم همینگونه می اندیشیدم. :*-)
        همچنان گل آفتابگردان بمان

      • پرنیان گفت:

        معلم خوبم…
        چطور این همه کلمه و جمله را مینویسید و اصلا به دل ما فکر نمیکنید؟!
        گیرم باری نام،نان خوانده شد…یا جایی زبان الکن بود از انتقال درست مفهوم پس ذهنمان،یا حتی اصلا اشتباه متوجه کلام زیبایت شدیم…اینها همه از ناتوانی های زبان است.مثل مفهوم زیبایی که میگفت چرا ما برای پنیر و عشقمان هر دو میگوییم دوستش داریم!…آخر خب چه کنیم زبان قاصر هست و ما هم نیازمند آن…
        میدانم خودتان خوب هر چه که میگویم و میگوییم را میدانید.گفتم شاید دلِ خودم اندکی آرام شود…
        راستش حتی دلم نمیخواهد دوباره این کامنتتان را بخوانم.عجیب آدم احساس غربت میکند با خواندنش.
        ممنون که هستید و باز هم برای ما خواهید نوشت حتی با وجود کج فهمی ها و کج گویی هایمان!

      • نادر آرین گفت:

        محمدرضا، این نوشته ات هم مثل قبلی ها بی خاصیت نبود!
        .
        .

        “گلایه ام از تو نیست. از ننگ معلمی چون من است که مفهومی را چنین ضعیف و ناقص برای تو تفهیم کرده است که شعور را با شکم یکسان بفهمی و بدانی”
        .
        .
        محمدرضا، برداشت فواد و تلخی تو من یاد نگرش حضرت مولانا انداخت:

        ای بی‌خبر از مغز شده غره بپوست***هشدار که در میان جانداری دوست
        حس مغز تنست و مغز حست جانست***چون از تن و حس و جان گذشتی همه اوست

        نمیدونم حس و درک دورنی من رو تو هم با خوندن این رباعی دریافت میکنی یا نه.
        اما شک نکن اگه رو در رو صحبت میکردیم، به قول خودت “به زور هم که شده” این رباعی رو
        به نظریه مازلو و حرف های فواد و تلخی خودت ربط میدادم و حسم رو تفهیم میکردم!

        نظر من اینه که مازلو درست گفته. فواد درست گفته. تو هم درست گفتی!
        اما من یه گاف بین انتقال مفهوم از طرف تو و حرف های مازلو حس میکنم!
        ذهن من این گاف رو با «نظریه انتخاب» ویلیام گلاسر پر کرده.
        بیشتر از این نمیتونم برات توضیح بدم. مگر روبروم باشی!

        نمیدونم چقدر درکم درسته؛ اما درک من از تلخی تو اینه که تو دوست داشتی
        تفهیم این مفهوم بدون گافی که در موردش صحبت کردم اتفاق می افتاد.

      • سیامک کاظم زاده گفت:

        با سلام و اجازه
        بنظر من در کامنت این دوستمون ،مطلب شماره یک هم حاصل بد فهمی منظور استاد شعبانعلی باشه. برداشت من
        ازاین جمله استاد متفاوت با برداشت ایشونه ” طی سالهای ۶۸ تا ۸۴ روندی شکل گرفت…”گمان میکنم استاد اشاره به تقویت یک جریان تمامیت خواه بعد از ارتحال امام خمینی (ره) دارند که برایند و حاصل این جریان سیاسی از سال ۶۸ تا ۸۴ به احمدی نژاد رسید نه اینکه فعالیتهای هسته ای از سال ۶۸ شروع شده باشه.قطعا استاد شعبانعلی بهتر از ما میدانند که اولین گامهای هسته ای قبل از انقلاب برداشته شده.با این توضیح فکر میکنم استاد رو بیشتر نا امید کردم .

      • حامد گفت:

        محمدرضا عزیز؛

        شاید اشکال از اونجایی شروع شد که ما برای التیام شکست های خودمان، نقش عوامل بیرونی رو درشت نمایی کردیم و خودمون رو بری از اشتباه دونستیم! شما در یکی از فایل ها بسیار جالب اشاره کردید که پدر و مادری که برای التیام شکست فرزند این دانه رو در ذهن بچه می کاره که کنکور شانسی هست و یا تقلب زیادی در اون صورت میگیره، متوجه نیست که ذهن بچه رو طوری تربیت کرده که هیچ وقت مشکلات زندگیش رو به عهده نگیره و دائما دیگران رو مقصر قلمداد می کنه. پس بسیاری از هم نسل های من درمان رو بیرون از خودمون جستجو می کنیم و منتظریم یک پالس مثبت ببینیم تا ما هم قدم مثبتی برداریم. یاد نگرفتیم که گلوله برفی رو در جهتی که دوست داریم حرکت بدیم. این از یک سو، اما از سوی دیگه:

        بی شک تو بهترین معلمی هستی که تا حالا تجربه کردم؛ اما تا وقتی که تصمیم نگیرم به معنای واقعی راهنمایی ها و درسهای تو رو در زندگیم نهادینه کنم (و نه فقط یاد بگیرم) هیچ کاری از دست تو بر نمیاد. شاید نقش تو ساده کردن مطلبه، انقدر که وقتی من با اون مواجه می شم مبتلا بشم (به قول سهیل رضایی)، اما مطلب هر چقدر هم که ساده بشه تا من نخوام در من جاری نمیشه؛ به قول مولانا

        محرم این هوش جز بی هوش نیست مشتری را مر زبان جز گوش نیست

        پس لطفا قصور ما رو در به کارگیری توصیه ها و درسها به خودت نگیر! این ما هستیم که باید از قیود فکری محدود خودمون رو رها کنیم تا مستعد دریافت بشیم و تلاش کنیم که جریان حقیقت طلبی در درون ما روان بشه.

      • عباس حسني گفت:

        عباس كيارستمي ميگه: اگه كارهاي ما ايرانيها ديميه، شايد به خاطر اينه كه نوني كه ما مي خوريم، گندمش از روش ديم به دست اومده.
        محمدرضا، به نظر من تربيت فرزند يكي از پيش پا افتاده ترين كارهاي است كه خانواده ها بهش اهميت ميدن. پسر ديويد بكام با اون همه ثروت پدر و مادرش ميره تو رستوراني تو لندن كار مي كنه تا والدينش بهش ياد بدهند كه ثروت خانوادگي شون ديمي به دست نيومده و نتيجه ي يك تفكر سيستمي بوده. اون وقت اينجا طرف بيست سالش هم نيست و با پورشه ي باد آورده مي زنه خودشو نابود مي كنه و دل يه ملت شاد مي شه !
        محمدرضا، يه روز برو آموزشگاه موسيقي و ببين چقدر بچه هاي كوچيك كه هنوز دست چپ و راست شون رو هم نمي شناسن به زور والدين آورده شدن تا موسيقي (مخصوصا” پيانو) ياد بگيرن و زماني كه موسيقي داره به خوردشون داده ميشه مادرهايي رو مي بيني كه مثل زمان روز كنكور بچه هاشون، نشستن و دارن با هم گپ مي زنن… حالا مگه مي توني بري و بهشون بگي خانم محترم… والده ي گرامي … پدر دلسوز… مي دوني داري چه جفايي در حق بچه ات مي كني ؟ بچه اي رو كه هنوز حتي نمي تونه مسئوليت بالا كشيدن شلوارش رو به عهده بگيره چه برسه به اينكه بدونه علاقه اش در چه زمينه اي هست رو براي چي آوردين اينجا ؟ نتيجه ش همين جامعه ايه ميشه كه اكثر آدماهاش فالش مي زنن… آدمهايي كه نمي خوان مسئوليت زندگي شون رو به عهده بگيرن و توقع دارند كه بچه هاشون قضاي آرزوهاشون رو به جا بيارن و اين شده تفكر سيستمي ما …

      • محمد تقی امینی گفت:

        ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
        این شام صبح گردد و این شب سحر شود
        خواجو ز عشق روی مگردان که در هوا
        سایر ببال همت و طائر بپر شود

        “حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
        دربند آن مباش که نشنید یا شنید”

        سلام بر محمد رضای عزیز ،
        پر توان باد همت عالی ،
        خوش میروی برو ،
        و هرگز اندیشه بد مدار که :

        در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
        سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

        راستش از قلم ناتوانم ترسیدم لذا از شعر حافظ و خواجوی کرمانی کمک گرفته تا ورود به صحبت کنم
        اول از همه اجازه می خواهم از طرف خودم و دوستان اعلام کنم که دعای صبحگاهی شما خوشبختانه چه خوب مستجاب شده است و امروز شاهد تاثیر مثبت آن هستیم .
        و اما بعد در مسیر رشد برای کسانی چون من ، که شاید فرصت کمتری بوده برای فلسفیدن ، در اغاز راه
        ممکن است سوء برداشت هایی هم بوجود بیاید همین که این فرصت را در این فضای مجازی داریم تا نقدی بنویسیم و شما هم صبورانه آن را تصحیح می کنید و صبوری میکنید و برداشت غلط ما را تصحیح می نمایید با همه فشارهای متشکریم باری :
        من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
        تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد.
        سلامت و توفیق روز افزون شما و دوستان را همواره آرزومندم .
        محمد تقی امینی

        • محمدحسن بهرامی گفت:

          با سلام،
          کامنت های جالبی بود خوندم اما هر کسی از جنبۀ خودش قضیه رو تحلیل می کنه اما از زاویه محمدرضا مساله رو دیدن سخته چون ایشون با اکثر آدمهای اطرافمون فرق داره متاسفانه به علت مشکلات اخیرم وقتی به این خانه می آیم فقط کامنت های محمدرضا و دو سه نفر دیگر رو که می دونم جالب هست در صورت وجود می خونم
          اما مطلبی که می خواهم دو قسمت میشه و امیدوارم محمدرضای عزیز و دوست داشتنی بخونه
          ۱- من شخصاً از مطالب اینجا و متمم کلی یاد گرفته ام و مطمئن هستم که قسمتی از اون از خوندن این خونه (منظور این سایت) و اون مدرسه ( متمم) باشه و اینکه ایشون خودشون رو ناامید می دونند شاید به این علت باشه که فیدبک ندارند اما من نه اینکه خودم گفته باشم بلکه اطرافیانم هم گاهی این را به من می گویند که می دانم هیچ تعارفی با من ندارند و آنها قسمت خارجی روابط مرا ملاحظه می کنند پس اینکه بگویید نتوانسته اید معلمی کنید خیلی اغراق کرده اید اما اینکه از ما بیشتر از این انتظار داشته اید این مطلب دیگری هست.
          ۲- در مورد هرم مازلو نمی خواهم نه آن را نفی کنم و نه تایید اما زندگی خودم را بگویم شاید مثالی از این قضیه باشد با وجود بسیار شدیدی که به یادگیری و مطالعه دارم اما باز هم به اجبار بایستی به فکر کار و کار وکار باشم ( البته فکر نکنید معترض هستم) اما خوب اگر فرصتی بیشتری داشتم بهتر می توانستم به دغدغه هایم فکر کنم اما خوب خیلی اوقات این هرم مازلو باعث بهانه دست افراد می شود که فرافکنی کنند و مشکلات را به هرم و سطح هرم مازلو مرتبط کنند.
          البته سعی کرده ام از حداقل اختیارم استفاده کرده باشم

    • يكي از همكلاسي ها گفت:

      جناب آقاي فواد
      با نگاهي به هرم مازلو ذكر شده در مقابل پايين ترين طبقه كه نيازهاي فيزولوژيك و زيستي است در بالاترين طبقه معنويت، اخلاق، خودشوكوفايي، خلاقيت و … قرارداره.
      حال سوال من از شما اين است كه اقدامي كه جناب آقاي شهرام محمدي (كارگر فداكار پتروشيمي مارون) و يا هزاران شهيد و جانباز در اين كشور انجام داده اند از ديدگاه هرم مازلو و در مقايسه با حشره شناس مثال شما چطور توجيه ميشوند؟
      ….

      • فواد گفت:

        یکی از همکلاسی ها عزیز
        توجیه نمیشه و هر دو قضیه واقعیته و اصلا چرا باید یکی از آن دو را انتخاب کنیم ؟ چرا نباید به هر دو طرف باور کنیم ؟ هم موضوع حشره شناس واقعیه و هم جانبازان و شهدا و کارگر فداکار

        • يكي از همكلاسي ها گفت:

          فواد عزيز
          من از شما نخواستم كه انتخاب كنيد. با توجه به استناد شما به هرم مازلو از شما خواستم كه شهادت و فداكاري … را با هرم مازلو توصيف نمائيد. دقيقا به نكته خوبي اشاره كرديد و با توجه به پاسخ شما، شما هم اذعان داريد كه هرم مازلو هميشه رفتار انسانها را توجيه نميكنه و با نظر به كامنت اول شما ميتوان انتظار داشت كه حشره شناسهاي مورد اشاره شما حتي در شرايطي مثل كشور ما همچنان به حشره شناسي خود ادامه دهند

  • مهنوش گفت:

    معلم عزیزم.به خاطر یادآوری این نکات ارزشمند واقعا ازتون ممنونم.
    از صمیم قلبم از این توافق اولیه خوشحالم. و آرزو دارم که هم ما با کار و تلاش و رعایت اصول اخلاقی و شهروندی به معنای واقعی ، به گونه ای عمل کنبم که این خوشحالی تداوم داشته باشه و هم اتفاقات و حوادث جهانی به نفع کشور و ملت ما رقم بخوره.
    به امید داشتن جامعه ای در مسیر رشد و پیشرفت و عاری از هرگونه فساد و انحطاط.

  • مسعود نصیری گفت:

    سلام به جناب شعبانعلی دوست داشتنی…
    خدا قوت…
    ظهر داشتم برای خانمم تعریف میکردم که آقای ظریف ، الان لبه ی تیغ قرار داره،
    اگه مذاکرات به سرانجام خوبی برسه ، همه مردم از او قهرمانی خواهند ساخت و شبکه های اجتماعی ، پر خواهد شد از عکسنوشته هایی با مضمون : ظریف مچکریم.
    و اگه سرانجام مذاکرات ، خوب نباشه ، هیچ جایگاهی در بین مردم نخواهد داشت که هیچ ، بلکه اینگونه عنوان خواهد شد که دو سال ما رو علاف کردند و تو مملکت خارج ، هر هر و کر کر ، گفتند و خندیدند و حالا دست از پا دراز تر برگشتند.
    جناب شعبانعلی عزیز ،
    این بحث ، بحث رایج این روزهای مردم ماست.
    مردمی که هنوز در تامین حداقلی ترین نیازهاشون ، درمانده اند و کاملا غریزی و هیجانی و کودک وار رفتار میکنند.
    مردمی که برای سیر کردن شکم گرسنه خود و خانواده خود و تامین هزینه های حداقلی زندگی خود، مجبور هستند خود و سازمان خود و در نهایت کشور خود را ذره ذره بفروشند.
    من با شما موافقم که سرنوشت مملکت و رویداد نهایی کشور ، به دست من و شما رقم میخورد ، اما من و امثال من ، قربانیان روند اشتباه گذشتگانیم،
    وقتی شکم من گرسنه است و تامین معاش خانواده من ، واقعا به سختی میسر میشود ،
    تفکر بلند مدت و ساختارگرایانه ، برایم مشکل خواهد بود،
    چرا که امروز نیازمند و عاجز هستم و امروز ، بقای من به مشکل برخورده است.
    به تعبیر امام علی که میفرمایند :
    از دری که فقر وارد شود ، ایمان از همان در خارج میشود،
    و واقعا از هر دری که فقر وارد میشود ،بالغانه فکر کردن نیز جای خود را به درخواست آنی و کوتاه مدت میدهد و
    اینگونه میشود که دزدیهای کوچک برای رفع هزینه های زندگی ، در مسیر زندگی یک مسئول و کارمند و کاسب قرار میگیرد.
    و این را نیز باید پذیرفت که قانون پارتو درمورد اعمال قوانین و نفوذ اجتماعی نیز ، صدق میکند.
    به این صورت که تنها ۲۰٪ روند اجتماع در اختیار ۸۰٪ مردم است و
    بر عکس ، ۸۰٪ این تصمیمات مهم ، به دست ۲۰٪ از رؤسا و افراد بلند پایه گرفته میشود.
    بنابراین ، نقش هفتاد میلیون جمعیت ، در تعیین سرنوشت کشور ، به اندازه ۲۰ درصد است.
    حال چگونه میتوان ، با این اختیار محدود ، هم تفکر بلند مدت داشت و رویدادهای ده سال آینده را از امروز مدیریت کرد؟
    و هم امروزمان را نه کودک وار بلکه بالغانه سپری نمود؟
    عذرخواهی بخاطر اسراف در صحبت.

    • سعید گفت:

      سلام و دورود بر همه دوستان و جناب کاغذچی
      من به گفته شما رای منفی دادم و فرقی بین صحبت شما و قسمت ۲ آقای فواد انصاری ندیدم و فقط طرز بیانتان متفاوت بود.

      • سعید گفت:

        ببخشید اشتباه شد و به جای جناب آقای مسعود نصیری، جناب کاغذچی رو خطاب قرار دادم.

      • مسعود نصیری گفت:

        سعید جان ،
        این از لطف شماست که مطلب بنده رو مطالعه کردید و به اون امتیاز دادین.
        من همین جا اقرار میکنم که کامنت گذاشتن در زیر نوشته آقای شعبانعلی ، نشانه این است که بنده هنوز نتوانسته ام مطلب شما و منظور اصلی شما رو متوجه بشم و سعی میکنم که با ارائه دیدگاه خودم ، نقاط مشترکی رو پیدا کنم و فرمایش شما رو بپذیرم.
        ضمنا ، جناب شعبانعلی دوست داشتنی ، یکی از آرزوهای من ، دیدار و ملاقات با شماست و میتونم اینطوری بگم که نقش شما در زندگی من ، بسیار بسیار مهم و تاثیذار بوده و خواهد بود.
        لذا بی ادبی بنده رو به حساب بی سوادی من بگذارید.

        • سعید گفت:

          مسعود جان
          سعی من اینه اگر به کسی منفی میدم دلیلش رو ذکر کنم و امیوارم کسی رو دلخور نکنم و این نظر من بود و ممکنه درست نباشه

    • امیررضا بنی کمالی گفت:

      سلام جناب نصیری عزیز

      نمی دونم موضوع استفاده بهینه از اختیار حداقلی (http://www.shabanali.com/ms/?p=5753) رو که هفته پیش محمدرضای عزیز نوشته بو خوندید یا نه، اما به نظرم می توانید بخشی از پاسختان را در آنجا بیابید.
      ببخشید که فضولی کردم.

      با تقدیم احترام و ممنون از توجهتون

      • مسعود نصیری گفت:

        سلام جناب بنی کمالی…
        من هیچ کدام از مطالب آقای شعبانعلی رو نخونده رها نمیکنم.
        و مطلبی که شما فرمودین رو هم مطالعه کرده ام.
        ممنونم از پیشنهادتون دوست خوبم..

    • آقای نصیری عزیز.

      سلام.
      ممنونم که وقت گذاشتید و با دقت و حوصله، صحبتهایتان را توضیح دادید و آن را بهتر و بیشتر تکمیل کردید تا من هم بهتر آن منظور شما را متوجه بشوم.
      اجازه بدهید که من هم منظورم را بهتر توضیح بدهم.

      اول از همه اجازه بدهید که نکته‌ای را در مورد فواد انصاری بگویم. جنس حرفی که من برای شما می‌نویسم با جنس حرفی که برای فواد نوشته‌ام و خواهم نوشت متفاوت است.
      چون آن چه شما نوشتید یک «نظر» است و «نظر» هر چه باشد، قابل بحث است و صاحب «هر نظری» می‌تواند از هر «نظری» دفاع کند به امید روزی که «صاحب نظری» یافت شود و بتواند در میان آنها که نظرات متفاوت دارند، حکمی دهد و قضاوتی کند. چنانکه آنچه من هم در ادامه برای شما خواهم نوشت چیزی از همان جنس «نظر» است.

      اما نگرانی من در مورد فواد – که می‌دانم چون من را می‌شناسد من را خیلی خوب می‌فهمد – و امثال فواد حساسیت بیشتری دارم و این حساسیت از آنجا ناشی می‌شود که فواد «متممی» است. اگر فواد صادقی، «دکتر فواد انصاری»بود، هر چه می‌گفت برای من مهم نبود. چرا که نظام آموزش عالی کشور نشان داده که می‌تواند به سرعت «سیب زمینی»، دکتر ایجاد کند و کم ندیده‌ایم “دکترها” و “خود نخبه خواندگانی” را که نه تنها باری از پیکر بیمار اقتصاد و فرهنگ این کشور برنداشتند، بلکه سرطانی شدند که امروز این بدن نحیف اقتصاد ملی، با تمام تلاش و کوشش داخلی و بیرونی نمی‌تواند از غده هایی که رشدشان توسط ایشان تسهیل و تسریع شد، به سادگی و در کوتاه مدت، رهایی یابد.

      البته قطعاً توصیف من در رابطه با هر کسی نیست که عنوان «دکتر» را کسب کرده است. اما اتفاقاً دیده‌ام که آن محققان راستینی که امروز این درجه را کسب کرده‌اند و برای توسعه علم و دانش تلاش می‌کنند، خودشان تاکید دارند که بیشترین لطمه به اعتبار را از دست همان قشر “خود نخبه خوانده” تحمل کرده‌اند و می‌کنند.

      فواد انصاری، دکتر فواد انصاری نیست. فواد، یک متممی است. همان کسانی که من – به شهادت آنها که زندگیم را از نزدیک دیده‌اند – زندگیم را برایشان وقف کرده‌ام و حاضرم جسم و جانم را برایشان بدهم تا در این کشور زندگی کنند و رشد کنند و شاید سالها بعد، ما را از شر این نظام آموزشی بیمار و تخدیر آور و توقع آفرین و زاید و پست و ضعیف و عقده‌ای پرور و کهنه و پوسیده،‌ رها کنند و با کمک هم، این کشور را به سمت نقطه‌ای ببرند که می‌تواند باشد و باید باشد.
      همچنانکه قبلاً هم به ادبیاتی دیگر در گل آفتابگردان گفتم، من نه انتظار دارم که آن ایران را در طول زندگی‌ام ببینم و نه حتی انتظار دارم که فرزندم آن را ببیند. همین که ده نسل بعد در چنان ایرانی زندگی کنند، من را امروز راضی می‌کند و به من امید و انگیزه می‌دهد.

      اگر تحلیل فواد من را دلگیر کرد از آن جهت بود که در آن چند نشانه دیدم که متوجه شدم حاصل کوتاهی من در آموزش بوده است. چون در توصیف نظرات شما که صرفاً «یک نظر» بود، از برخی نظریه‌هایی کمک گرفت که برای تقویت نظرات شما قابل استناد نبودند یا لااقل می‌توانستند گمراه کننده باشند.

      طبیعی است که مسئولیت آن هم کاملاً بر عهده من است.
      من دوست دارم کسی که متممی است و درس خوشه بندی را در مدل ذهنی خوانده است و درس مازلو را هم در متمم خوانده است، با تمام وجود مراقب باشد و بداند که نظریه مازلو، یک تئوری علمی برای طبقه بندی نیازهای انسانی نیست. بلکه یک خوشه بندی نیازهاست. همین و دیگر هیچ.
      بنابراین پررنگ شدن یکی پس از ارضاء دیگری نیست.
      مادری که گرسنه است هنوز به فرزندش بیشتر از خودش فکر می‌کند.
      شهیدی که زن و فرزند را می‌گذارد و به جبهه می‌رود و باز می‌گردد، از سر پر شدن همه لایه های قبلی نیست.
      نه تنها انسان – به عنوان یکی از پیچیده‌ترین مخلوقات خداوند – که بسیاری از حیوانات هم نیازهایشان را بر اساس سلسله مراتب مازلو رعایت نمی‌کنند.
      هر کسی که سگ نگه داری کرده باشد می‌داند که سگ اگر گرسنه هم باشد و در حال مرگ، اگر صاحبش را در شرایط تهدید ببیند، دست از غذا خوردن می‌کشد و در حمایت از او پارس می‌کند.
      حاشا بر ما که با تکیه بر فسیل‌های منقرض شده تاریخ مدیریت، انسان را از مقام سگ هم پایین‌تر ببریم.

      بنابراین، شما می‌توانید از تاثیر گرسنگی بر اخلاق بگویید و این نظر مانند هر نظر دیگری قابل بحث است، اما یک متممی نباید برچسب مازلو را بر آن بچسباند و اگر چسباند، مشکل از او نیست. از من معلم است که نتوانسته‌ام مفهوم را تفهیم کند.
      نگویید اینها تعارف است. من با تمام وجود می‌گویم که مسئولیت با من است. آنقدر نظام آموزشی در این کشور بی مسئولیت بوده و حاضر نشده مسئولیت این وضعیت اسف بار را که در آن هستیم بپذیرد که وقتی من به عنوان یک معلم کوچک می‌گویم تمام مسئولیت با من است، ممکن است در نگاه بعضی، یک تعارف تشریفاتی به نظر برسد.

      نگرانی دیگر من هم در مورد مثالی بود که فواد زد. مراقبت از زندگی پروانه‌ها، بیش از آنکه یک دغدغه سیستمی باشد یک دغدغه اکوسیستمی است. فرق این دو را در سمینار تفکر سیستمی به خوبی بیان کردم و فایل‌های صوتی آن روی متمم موجود است و متممی‌ها این تفاوت را می‌دانند.
      دغدغه سیستمی مصداق‌های بسیار ساده تری هم دارد. یک شکل آن، اندیشیدن به هزار سال بعد جهان است و شکل دیگر آن، دلسوزانه بالای سر یک گربه نشستن و غذا را با او نصف کردن یا خرده نانی را که بر زمین افتاده است برداشتن.
      بنابراین دلگیری دیگر من این بود که مصداق‌های مهم و ساده تفکر سیستمی را نادیده نگیریم. تفکر سیستمی یعنی اینکه اگر خودکارم گم شد، یواشکی خودکار دیگری را از کیفش برندارم و از مدرسه به خانه نیاورم.
      و اگر بپذیرید که مردم ما چنان گرسنه‌اند که در این حد غیرسیستمی شده‌اند، نمی‌دانم چگونه فرزند خود را به مدرسه می‌فرستید یا چگونه می‌گذارید به خیابان برود. من اگر بودم با بلم هم که شده بود از خاک ایران فرار می‌کردم!

      نمی‌دانم چقدر گرسنگانی را که به آنها اشاره کردید می‌شناسید. نمی‌دانم نامشان را در کتابها خوانده‌اید یا با آنها رابطه نزدیک‌ هم داشته‌اید. نمی‌دانم چقدر طبقات پایین جامعه را می‌شناسید. نمی‌دانم آیا تا به حال کسی را دیده‌اید که چند سال جزو فهرست آرزوهایش، خریدن یک ساندویچ از بیرون باشد تا بتواند طعم «غذای بیرون» را بچشد؟
      من این فضا را می‌شناسم. نه فقط به دلیل اینکه مصداق آخرین جمله که گفتم خودم هستم. بلکه به این دلیل که هنوز هم دوست داشتنی ترین دوستانم در این شهر، زباله گردها هستند. همان‌هایی که عادت نداریم ببینیمشان یا به آنها نزدیک شویم. مبادا که بوی عطر کرید یا شنل ما در میان بوی زباله‌های آنها گم شود.

      مطمئنم آنها که مرا می‌شناسند با حرفهای پاراگراف قبل،‌نمی‌گویند که محمدرضا ژست پوپولیستی گرفته. من اتفاقاً عاشق ثروت هستم. علاقمند به اختلاف معقول طبقاتی هستم. چون انگیزه رشد و تلاش ایجاد می‌کند. برندها را دوست دارم. دیدن فقر و غنا کنار هم ناراحتم نمی‌کند. تنها تشویقم می‌کند که به فقیرها بیشتر فکر کنم. من با تمام وجود «مبانی» اقتصاد لیبرال را می‌فهمم. پس جنسم با آن قشری که با کاپیتال خواندن آدم شده‌اند فرق دارد و حرف‌هایم درد دیگری را در خودش پنهان دارد.

      من زیاد با زباله گردها برخورد داشته‌ام. کسانی که اگر شما کمی بیشتر دقت کنید و ته مانده‌ای از غذایتان نماند؛ گرسنه می‌مانند.
      شهادت می‌دهم که متوسط برخورد و شعوری که از آنها دیده‌ام، از متوسط برخورد و شعوری که از تحصیل‌کردگان رفاه تجربه کرده و عصاقورت داده این کشور می‌بینم، اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست.

      یک بار بنشینید و با آنها غذا بخورید تا ببینید که تا شما لقمه را نخورید، آنها لقمه را به دهان نمی‌برند. اکثرشان را دیده‌ام که چنین می کنند. یک بار به دعا کردنشان گوش بدهید تا ببینید چقدر سیستمی دعا می‌کنند. ببینید چقدر از کلیشه‌های رایج دعا به دور هستند. ببینید آنچه من به عنوان دعای شب قدر نوشتم و مردم به به و چه چه کردند را نخستین بار از زبان چه کسانی شنیدم.
      حالا به عروسی بروید و ماشین‌های کلاس ۳ و ۵ و ۷ و E و S دم در را ببینید و سپس به داخل بروید و ببینید که بر سر میز شام چه می‌شود. اگر حجم غذا سه برابر مهمانان نباشد و فقط اندازه آنها یا دو برابر آنها باشد، ببینید که برای برداشتن جوجه کباب اضافه و قرار دادن کنار باقالی پلو با گوشت، چه می‌کنند و چگونه با آرنج یکدیگر را هل می‌دهند.

      آقای نصیری عزیز. به من گفتید که امام علی فرموده‌اند که هرگاه فقر از یک در بیاید ایمان از در دیگر بیرون می‌رود. بله. اما این جمله تاکیدی بر اهمیت اقتصاد است و نه جمله‌ای در تایید بی ایمانی.
      چنانکه وقتی امام علی بزرگوارمان، در مورد ظلم به آن زن یهودی که خلخال از پایش کنده بودند گفتند: اگر مسلمانی از این درد بمیرد قابل سرزنش نیست، منظورشان این نیست که راهکار عمومی مبارزه با دزدی، این است که همه بمیریم! بلکه صرفاً جدی بودن یک دغدغه را مطرح می‌کنند.
      در منطق هم اگر می‌گویند P آنگاه Q منظور این نیست که رابطه دو طرفه است و همچنین منظور این نیست که فقط P هست که به Q منجر می‌شود.
      ضمن اینکه اگر معتقدیم گرسنگی تفکر سیستمی را از بین میبرد و نبودن تفکر سیستمی ناشی از گرسنگی نیست، برای اثبات این ادعا باید ثابت کنیم که آنها که گرسنه نیستند، سیستمی تر فکر میکنند. اگر این نباشد آنچه میگوییم یک نظریه علمی نیست.
      وقتی میتوانیم بگوییم که متولدین ماه مهر، مهربان هستند که ثابت کنیم آنها که متولد ماه مهر نیستند، نامهربانند. غیر از این حرفی علمی نزده ایم.

      بعضی حرف‌ها به ظاهر زیباست اما باید علمی شود.
      سوال مشخص من این است که: چند نفر از مردم این کشور شب‌ها گرسنه می‌خوابند؟
      سوال دوم من این است که: چند درصد از آنها دزدی می‌کنند تا شب گرسنه نخوابند؟
      سوال سوم من این است که چند درصد از کسانی که رشوه می‌گیرند، برای «کسب حداقل‌های زندگی» و به تعبیر شما “گرسنه بودن” است و چند درصد آن برای تلاش به رسیدن به سطح بالاتری از رفاه که امروز آن را ندارند و به هر دلیل آن را «حق خود» می‌دانند؟

      کسی که دزدی می‌کند، گرسنه است،‌یک گزاره سنگین است. نیاز به تحقیق دارد. نیاز به تایید علمی دارد. اگر تحقیقی در این زمینه ندارید آنچه می‌گویید «شعری زیبا» است اما حرفی علمی نیست.

      اگر می‌گویید که گرسنگی را به صورت نمادین گفتم و منظورم فقر است، باید حدودش را تعریف کنید. اگر می‌گویید عدم اطمینان از آینده است باید آن را مشخصاً تعریف کنید.

      آیا کشورهای دیگر که از فقر و سختی اقتصادی در عذاب و تنگنا بوده‌اند، ابتدا رفاه به سراغشان آمده یا ابتدا اصلاح نگرش؟ همین اتریش که سال ۱۹۹۰ برای سرقت یک تکه نان، قتل هم در آن انجام می‌شد، آیا اول به همه نان دادند؟ یا اول مردم فهمیدند که باید به نان یکدیگر احترام بگذارند. مالزی را ببینید. من چون مشاهده مستقیمم محدود بوده آن را مثال نمی‌زنم اما خوانده‌ام که اصلاح آنجا هم شباهت‌هایی داشته است.

      سیستمی فکر کردن حل کردن معادلات دینامیک سیستم نیست. همان فرهنگی است که می‌گوید تو نیکی می‌کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز.
      آیا زمانی که این شعر گفته شده همه سیرتر از الان بوده‌اند؟
      تفکر سیستمی همین است که من بدانم امروز اگر فرزندم مدرک مهندسی را خرید و خانه‌ای طراحی کرد که سر مردم خراب شد، فردا آجر که بر سرش افتاد، زیر دست جراحی عمل می‌شود که او هم مدرکش را از همان منبع خریده است!

      اینها شکم سیر می‌خواهد؟ نمی‌توانم بپذیرم که کسی با گرسنگان نشسته باشد و با سیران هم هم نفس باشد و بگوید که اینها بیشتر از آنها سیستمی هستند.

      سیستمی فکر کردن از آموزش شروع می‌شود. می‌خواهم صادقانه بپرسم که آیا شما به فرزند خودتان هم می‌گویید که ۸۰% سرنوشت کشورش در اختیار خودش نیست؟
      و اگر چنین است آیا فرزند من و شما عضو مسئولیت پذیری برای این جامعه خواهد شد؟
      جز اینکه مهم‌ترین درس تفکر سیستمی این است که مشکل در یک فرد نیست. بلکه در تمام اجزای سیستم است؟

      جز اینکه تفکر سیستمی می‌گوید اگر از اوضاع ناراضی هستید یک نفر را تغیییر ندهید. اوضاع بد تکرار می‌شود. بیایید به تدریج همه تغییر کنیم؟

      تفکر ۸۰ – ۲۰ که شما گفتید، یک انقلابی می‌سازد و نه یک مصلح و جهان امروز نیازمند اصلاح است.

      شما را نمی‌دانم. اما من به همه آن کسانی که آنها را فرزندانم می‌دانم و به فواد عزیزم و به تک تک آنها که عاشقانه دوستشان دارم می‌گویم که ما هر کدام، تک به تک مسئولیم. و سهم هیچ یک از ما ۱ در ۷۰ میلیون نیست.
      اتفاقاً اینجا تنها جایی است که ریاضیات سنتی مصداق ندارد و سهم هر یک از ما بسیار فراتر از این کسر کوچک است.

      من رامبد جوان را با همین برنامه ساده خندوانه یک متفکر سیستمی می‌دانم که سهمی بزرگ در برگرداندن روحیه به این مردم داشته است. آیا او باید می‌نشست و می‌گفت: من ۱ در ۷۰ میلیون سهم دارم؟ اگر رییس جمهور شدم کشور را اصلاح می‌کنم؟

      من دکتر مجتهدی بزرگ را – که خاک پای ایشان هم نیستیم و اگر درقید حیات بودند باید پایشان را می‌بوسیدیم – متفکر سیستمی می‌دانم که البرز و شریف و پلی تکنیک را ساخت و هزینه‌اش را هم پرداخت.

      من دزفولیان مدیر البرز را متفکر سیستمی می‌دانم که وقتی دید من اخراج شده‌ام یک سال خانه نشسته‌ام، من را ثبت نام کرد و در بستر مرگ گفت: یادت نرود که تو به زندگی یک تعمیرکار در خیابان عارف راضی بودی. بعدها که دیدی فرصت زندگی بیرون این خاک را داری، این یادت نرود.
      و من هنوز که هنوز است، وقتی وسوسه نبودن در این آب و خاک در وجودم پررنگ می‌شود، به احترام او سکوت می‌کنم و شرمسار می‌شوم.

      من آن مرد زباله گرد را متفکر سیستمی می‌دانم که وقتی دو وعده غذا به او دادم گفت: برای امروز من یک وعده کافی است. شما ماشین زیر پایت هست. شاید کس دیگری را ببینی که امروز نیازمند باشد.

      دوست من.
      این را اصلاً در مورد شما نمی‌گویم. خدا را شاهد می‌گیرم.
      اما بگذارید صریح بگویم.
      به عنوان کسی که بسیاری از کابوس‌های سختی و گرسنگی برایش خاطره است به شما می‌گویم:
      عموم کسانی که از رابطه بین فقر و دزدی می‌گویند، شکم سیرهایی هستند که می‌خواهند به نام ما گرسنگان، از فرد دیگری دزدی کنند.
      بیایید به یکدیگر یادآوری کنیم که آن یک توده لجن و کثافت است که هفتاد میلیون مولکول دارد و هر مولکول بیش از یک هفتاد میلیونیوم در هویت آن لجن نقش ندارد.
      در جامعه انسانی، هر انسانی بیش از آن کسر سهم دارد و در جامعه سالم انسانی، تعالی وقتی شکل می‌گیرد که سهم بیشتری از مسئولیت را بپذیریم و سهم کمتری از دستاورد را بخواهیم…

      • فواد انصاری گفت:

        چه کامنت کامل و بدون نقصی بود و جای هیچ صحبتی دیگر نماند . امیدوارم لیاقت شاگردی کلاس متمم را داشته باشم . این دو روز منتظر پاسخی به این خوبی و کاملی که فقط شما میتوانی بنویسی بودم . بعضی کارها فقط از یک نفر برمیاد یعنی فکر میکنم هر کسی که به این دنیا میاد مامور انجام یک کاره که فقط اون میتونه انجام بده مثل کاری که شما میکنید. (شبیه داستان کافکا که نگهبان از بین تمام دروازه ها به پیرمرد گفت این دروازه فقط برای تو ساخته شده بود و فقط تو میتوانستی از آن عبور کنی … نمیدونم کسی خونده یا نه !! ) …. نسلی از ایران مطهری رو معلم خودشون میدونند نسل دیگر صمد بهرنگی و ما در این نسل بی معلمی و هرج و مرج علمی واقعا به کسی مثل شما نیاز داریم امیدوارم معلم های خوب مثل همیشه باشند …و خدا هم به شما صبر و حوصله بده تا از ناپختگی ما آشفته نشید …

      • آفرین گفت:

        سلام.
        محمدرضا.
        اینقدر از خوندن این کامنت و تحلیلتون محظوظ شدم و یادگرفتم، که نمیتونم فقط به زدن مثبت اکتفا کنم. همیشه حس میکنم وقتی تشکر کردن مفهوم داره که حداقل درصد کمی از حرف ها و درس هایی که از شما میگیریم رو بصورت موثر زندگی کنیم، میترسیدم و میترسم که سهمم از خوندن حرف های شما به اظهار تشکر لفظی یا نوشتاری محدود بمونه. ولی بازم نمیشه تشکر نکرد. ممنون برای این کامنت. ممنون برای همه چیزهایی که با ما شریک میشین.

      • الهام گفت:

        معلم عزیز دعا میکنم که خدا به شما توانایی روز افزون در انتقال مطالبی که باید بیان کنید رو عطا کنه..
        که هرکدام از این نوشته ها به طرز عجیبی به جان مینشینه ، امیدوارم که خدا به ما هم توانایی استفاده رو بده..

      • مسعود نصیری گفت:

        جناب شعبانعلی دوست داشتنی…
        ممنونم از اینکه نظرتون رو درباره نوشته بنده اعلام کردید،
        کلی خوشحالم که با استادم همکلام شدم.
        ولی نیت بنده ، به هیچ وجه ، جسارت نبوده و به هیچ عنوان قصد مجادله با شما رو ندارم.
        شما یکی از الگوهای بنده هستید، چنانکه در همه محافل و دورهمی ، از اولین کسی که به عنوان انسان تاثیرگذار در زندگیم ، یاد میکنم ، جنابعالی هستید.
        و ضمنا ، خدمتتون عرض میکنم که من هم یکی متممی های گمنام هستم و مو به مو از مطالب ناب و اثر بخشتون بهره مند میشوم.
        من هم مثل شما معلم هستم و تمام تلاشم در کلاس درس ، این است که بتوانم مسئولیت سنگینی را که بر دوش دارم ، تمام و کمال ادا کنم و گاهی اوقات از نمرات پایین دانش آموزانم ، بر کم کاری خود ، خرده میگیرم و تاسف بر عدم تلاش بهینه خود میخورم.
        آقای شعبانعلی عزیزم ، من معتقد این نیستم که گرسنگی مقدمه بیشعوری است.اما اعتقاد دارم که گرسنگی میتواند اولویتهای زندگی را بر هم بزند.
        مثالها و مصداقهای بارزی وجود دارد که برای همه ما اتفاق افتاده است و به تجربه ، درک کرده ایم که امروز که گرسنه ام ،تمام دغدغه ام این است اول شکم گرسنه ام را ، اول اجاره منزلم را ، اول قبوض خانه ام را ، اول قسط سر ماهم را ، اول پول تو جیبی فرزندم‌را ، اول خرج مداد و پاک کن دانش آموزم را برطرف کنم.
        و پس از تامین اینها ، سراغ انتخاب نوع غذا ، انتخاب خرید منزل در فلان منطقه شهر ، انتخاب مدل جدید یک ماشین ، شارژ حساب بانکی فرزندم ، خرید فلان مارک دوچرخه چند میلیونی برای دختر یا پسرم ،ثبت نام او در بهترین مدرسه غیر انتفاعی شهر برای بهره مندی از بهترین آموزشها ، و متعاقبا برای تاثیرگذار بیشتر در امور کشور ، بروم.
        روندی که از چند سال گذشته در مملکت جاری شده است ، رویدادهای فلاکت باری را برای مردم ، به ارمغان آورده است.
        در طول ۸ سال گذشته ، مردم ما چند درصد در ایجاد این روند موثر بوده اند؟
        چه کسی موافق بود با بنزین هزار تومنی؟ یا حذف یارانه ها؟ یا صدها مشکل بزرگ و کوچکی که بعد از هشت سال ، امروز گریبانگیر زندگی مردم شده است؟
        عرض بنده این نیست که نقش ما به اندازه یک میلیونیوم ارزش دارد ،
        ما در یک محدوده کم و کوچک ، قادر به تغییر هستیم، طوری که در کلیت جامعه ، کمرنگ دیده میشود.
        تصمیم اساسی یک خانواده چهار نفری را پدر خانواده میگیرد و تصمیمات سرنوشت ساز یک کشور ، به دست مدیران ارشد و بالا دست آن کشور اخذ میگردد.
        من با شما موافقم که مشکل اساسی ما ، در آموزش است.
        آموزش حتی در کوچکترین مسائل مانند طریقه گرفتن قاشق، مانند طریقه دست دادن.طریقه لباس پوشیدن.
        و معتقدم که راه حل نهایی تغییر یک روند اشتباه ، در آموزش های درست و حساب شده است.
        اگر تفکر بلند مدت را ولو به قیمت گرسنه ماندن ، آموزش ببینیم ،
        اگر آموزش ببینیم که عادت کنیم که خواسته های امروزمان را به تاخیر بیاندازیم ،
        اگر بیاندیشیم و بیاموزیم که فقط «من» نقطه مرکزی دنیا نیستم و باید دنیا را برای افراد دیگر محیا و تزئین کنم،
        اگر بیاموزیم که عادت به «بودن» میتواند باعث تداوم نسل «انسان» شود و نه «داشتن» و «انباشتن».
        و همه اینها را اگر بیاموزیم روندی ولو آهسته اما پیوسته شکل خواهد گرفت که نه در آینده ای دور از انتظار ، بلکه در همین نزدیکیها ، شاهد رویداد و اتفاقی انقلابی خواهیم بود.
        بنده به سهم خودم ، از اختیارات محدود خودم ابتدا برای ایجاد روند مثبت در زندگی خود و سپس دانش آموزانم ، در تلاشم و همیشه ، از شما و عقاید مثبت و سازنده تون برای حشو و حذف این روند ، بهره مند شده ام.
        خداوند عمر طولانی و با کیفیت به شما عطا کند.

        مجددا سپاسگذارم از ارزشی که به بنده قائل شدید و نوشته ام را مطالعه فرمودید.

        • ليلي گفت:

          جناب اقاي مسعود نصيري
          در ابتدا عرض سلام و عذرخواهي كه نظر شخصي ام را به كامنت شما كه مخاطبتون محمدرضا هست ميدم.و اينكه اين نوشته فقط نظر شخصي من هست و ميتونه درست نباشه. با اين ديدگاه شما سوالم اينه كه
          مگر مهم است از ديد من و شما اولويت كسي كه گرسنه است سير كردن شكمش هست يا تاثيرگذاري در امور كشور!
          مگر مهم است از ديد من و شما انسان گرسنه اول و دوم و سوم چه كاري انجام ميدهد!
          مگر مهم است در عرض اين هشت سال ديگران چند درصد در بهبود مسائل كشور موثر بوده يا نبودند!
          مگر مهم است بنزين و رايانه و بقول شما مشكلات كوچك و بزرگ ديگري تا چه حد گريبانگير مردم هست!
          يا مگر مهم است سيستم آموزش ما چقدر درست و چقدر غلط بوده!
          در جايي كه شما بعنوان يك “معلم ” با اين طرز فكر در ميان همين مردم و همين مملكت زندگي ميكنيد!
          نه مهم نيست..!
          مهم اين هست كه من بعنوان يك نقاش شما بعنوان يك معلم و محمدرضا بعنوان يك معلم تاثير گذار قبل از ديگران از مديران كشور تا رفتگر زحمتكش انگشتمون رو به سمت خودمون دراز كنيم.و مهم اين است كه “من” چقدر و چند درصد موثر بوده ام. مهم اين است كه اگر حتي من تنها در٢٠ درصد از روند اجتماع سهم دارم براي چند درصد ازين ٢٠ درصد تلاش كردم. اسنتباط من از دو سه كامنت شما اين بود كه شماهم منتظريد قدم اول را ديگري بردارد و بجاي اينكه از همان بقول خودتون محدوده كوچك و محدود خودتون براي تغيير شروع كنيد نشسته ايد و وقت خودتون رو به پرداختن درصد و اعداد و ارقام نقش ما و ديگران در بهبود مسائل كشور صرف كرده ايد.. من رو ببخشيد ولي احساس ميكنم اگر شما هم با اين طرز فكر معلميد، جزو همان دسته از معلميمي خواهيد بود كه آموزش غلط ميدهند .
          من بجاي اينكه به فكر اين باشم كه يك انسان گرسنه چقدر ميتونه در امور كشور تاثير گذار باشه به اين فكر ميكنم خودم چقدر ميتونم در سير كردن بخشي از اين هزاران هزار آدم گرسنه تاثير گذار باشم.. بجاي اينكه فكر كنم مردم در اين ٨ سال يا در حال حاضر چقدر ميتونن موثر واقع بشن به اين فكر ميكنم من چقدر ميتونم موثر واقع بشم..
          جناب آقاي نصيري بنده هم متممي هستم ولي بسيار كم متمم را مطالعه ميكنم بدليلي كه نياز به توضيح نداره ولي در عرض ٤ ماه اخير حداقل ٥٠ نفر رو متممي كردم بچه هايي كه لياقت آموزش خوب رو دارن و ميتونن با آموزش درست و همت خودشون از همون محدوده كوچك و محدود خودشون شروع كنند و براي آينده خودشون و كشورشون موثر واقع بشن! قلم و طرز فكر محمدرضا چيزي فراتر از عاليست و من بارها گفتم بعيد ميدونم كسي پاي حرفهاي محمدرضا بنشينه و تاثيري نگيرد اما اين رو هم خوب ميدونم و ميبينم كه اغلب ما عادت به، به به و چه چه كردن داريم و وقتي از پاي درسهاي امثال محمدرضا كه بسيار كم هستند بلند ميشيم فراموش ميكنيم بايد مرد عمل هم شويم. بارها گفتم انقدر غرق در زيبا نوشتن و زيبا حرف زدن ميشيم كه دگر عمل هايمان ربطي به ما ندارد.. اينهارو كسي به شما ميگه كه ادعاي رعايت كردن تمامي اين حرفها رو نداره و نميتونه براي آينده خودش هدفي داشته باشه اما تلاشش رو كرده و شعار نداده و سعي ميكنه براي اونهايي كه ميتوانند آينده اي داشته باشند راهي باشه حتي در حد آشنا كردن افراد به متمم و محمدرضا ولو باورم بر اين نباشد كه حتي محمدرضاي خوش قلم هم مرد عمل تمامي حرفهاش هست. ولي اونچه كه مهمه اين است كه آموخته هاي درست و موثري داره و خوانند و شاگردهاي امثال محمدرضا از يك آموزش درست بهره ميگيرند. بنظر خودم همين حركت بي زحمت و بظاهر كوچك من يعني استفاده از همان فضاي محدود تاثير گذار خودم.. اگرچه كه با سواد شدن يك مهارته ولي فهميدگي يك “فضيلت ” و اميدوارم همگي اين فضليت رو داشته باشند و داشته باشيم
          و اين رو در آخر عرض كنم كه هرگز شكم گرسنه نخوابيدم ولي با شكم گرسنگان بسيار نشسته ام و ديدم و حس كردم و ايمان پيدا كردم اونها از من و شما در محيط محدود خودشون تاثيرگذارتر بودند
          باور كنيد كه بسياري از گرسنگان ما بيشتر از شكم سيران بالغانه فكر ميكنند و بخشنده ترند چرا كه بخشش دل بزرگ ميخواد نه توان مالي.. پولدار شدن هم يك مهارت است و بخشندگي يك فضيلت
          تا وقتي كه من و شما خودمان را قربانيان روند اشتباه گذشتگان بدانيم فرزندان ما هم قربانيان روند اشتباه گذشتگانشان كه من و شما باشيم خواهند بود. اغلب ما تا به امروز به يك شكل حرف زديم. تو كتابي خوندم :
          “در زندگي به اندازه كافي مثل قديم و نديم گپ زده ام.آنها خيلي گران تمام مي شوند.حاضرم گپي تازه بزنيم.درباره آنچه دوست داريم،نه درباره آنچه كه مطابق ميلمان نيست” شايد لازم باشه ما هم طور ديگري حرف بزنيم و عمل كنيم.
          من و ببخشيد اگر در مورد نظر شما اظهار نظر كردم و همينطور من و ببخشيد كه كمي هم از بحث اصلي بيراه گفتم.
          .
          ما خویش ندانستیم ، بیداری مان از خواب
          گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !
          من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
          امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیــــــواریم

      • آتبین مقصودی گفت:

        درود

        زهی سعادت برای من که معلمی چون محمدرضا دارم.
        خوشا به حال محمدرضا که شاگردی چون فؤاد انصاری داره.

        عطش ام برای تجدید ملاقات محمدرضا و شوقم برای دیدار هیوا و فؤاد عزیز بیشتر و بیشتر شد.

        سپاس

      • مهدی گفت:

        آقای شعبانعلی در اینجایی که گفته اید:
        «من اتفاقاً عاشق ثروت هستم. علاقمند به اختلاف معقول طبقاتی هستم. چون انگیزه رشد و تلاش ایجاد می‌کند.»
        همان اشتباهی را مرتکب شده‌اید که دیگران را در این پاسخ از آن نهی می‌کنید. انسان‌ها تنها با اختلاف طبقاتی نیست که انگیزه می‌گیرند، خیلی چیزهای دیگری وجود دارد- که شما در متن پاسخ‌تان به آن اشاره کرده‌اید -که در انسان‌ها انگیزه‌هایی بسیار قوی‌تر از انگیزه ناشی از طبقاتی ایجاد می‌کنند.
        ضمن اینکه اگر با تفکر سیستمی که شما به درستی به آن تاکید می‌کنیداختلاف ، به قضیه نگاه کنیم. اگر جامعه را با انگیزه کسب ثروت بسازیم. چنین جامعه‌ای پایدار نخواهد بود، چرا که بعد از مدتی چه بخواهیم و چه نخواهیم ثروت به حدی در دستان عده‌ای خاص جمع خواهد شد که دیگران امکان رسیدن به آن را نخواهند داشت، در نتیجه انگیزه‌ای در این جامعه باقی نخواهد ماند.

      • فرزاد پویا گفت:

        جناب شعبانعلی عزیز
        نمیدونم چطور تشکر کنم از اینکه این مفاهیم به ظاهر ساده رو با این حوصله و دقت توضیح میدین و من گم و گیج رو از ظلمت نادانیم بیرون میارید… و لازم میدونم عذرخواهی کنم از اینکه کمتر کامنت نقد و تحلیل و پرسش میذارم تا کامنت تشکر! چون میدونم این تشکرها کمترین انتظار شما از نوشتن یه مطلب رو اغنا میکنه.حرف اولمو هم که نقض کردم!

  • مجید کاغذچی گفت:

    کاملا حق با شماست، دو مساله بسیار نگران کننده است:
    ۱- اینکه تک تک مردم بعنوان اعضا جامعه ایران نقش خود را بپذیرند و قدر و منزلت خود و فرصتی را که بدست آمده بدانند و همه چیز را فدای منافع زودگذر و فردی خود نکنند یا بهتر است بگویم نکنیم.
    ۲- دولت برای همه سرمایه هایی که بعد از لغو تحریمها آزاد خواهد شد برنامه اقتصادی مدون و علمی داشته باشد وگرنه جز فساد و تورم و بدبختی چیزی عاید کشور و مردممان نخواهد کرد.
    خدا ما رو از شر خودمون حفظ کنه!

  • مرتضی ج گفت:

    ” کافی است یک سلول سهمی بیشتر از حقش را بخواهد. می‌شود سرطان. ”
    این جمله به نظرم عالی بود. به نظر منم الان اکثریت سلول سرطانی شدیم ( حتی خود من ) شاید هنوز تومور نشده باشیمو بشه جبران کرد! حرف زیاده عمل باید کرد، ممنون از آقای شعبانعلی که تلنگر میزنی به من تا تومور نشم!

  • سمانه گفت:

    عالی بود فقط ایکاش میشد بازنشرش کرد…

  • زينال بندري گفت:

    محمدرضا شما اينجا از روندها حرف مي زني، يوكيا آمانو هم جلوي هتل كوبورگ از روندها حرف مي زنه … مي ترسم برم خونه هم همسرم از روندها حرف بزنه !..
    ياد يه صحنه اي از فيلم تاراج افتادم. جاييكه سروان اومده بود و داشت از گسترش مواد مخدر براي سرهنگ گلايه و شكايت مي كرد و از پديده اي به اسم زينال بندري حرف مي زد و در پايان صحبتهاش به سرهنگ گفت : ما داريم به كجا مي ريم سرهنگ ؟
    سرهنگ : چي شده سروان … اين روزها چه خبره ؟ …همه چي شده بندري … آواز بندري …رقص بندري … حالاهم زينال بندري !… من دارم ميرم ناهار اما تورو نمي دونم . مي ترسم اگه يه خرده ديگه وايسم زخم معهده ام هم بشه زخم معده بندري !!!

  • mupm1 گفت:

    ممنون استاد که نوشتید.
    قلم شما لطف دیگه ای داره.یکی از دلایلشم اینه که فقط تئوری نمیگید و وظیفه ما رو برای کمک به کشور عزیزمون مشخص می کنید.امیدوارم با کمک به هم چرخ دنده موتور پیشرفت کشورمون رو،هر چند کم به گردش در بیاریم و روند رو به جلویی شکل بگیره.

  • روناک گفت:

    پیرو مطلب قبلی درمورد فشرده سازی و راه حل های سریع ، فرهنگ فست ارنینگ هم در سالهای پیش در جامعه ما بسیار شیوع پیدا کرده. دقیقا همون سالهایی که نام بردین. اغلب مردم دیگه حاضر نیستن برای بدست آوردن چیزی اعم از پول یا موقعیت شغلی و حتی معلومات وقت کافی صرف کنن. الان هم انتظارات عجیب و غیر واقعی در حال شکل گرفتنه که نشون دهنده همون عجله و شتابه. در حالیکه اگه به دقت به شرایط قبل از اوج تحریم ها نگاه کنیم انتظارات تعدیل میشه .و متقاعد میشیم که برای تغییر باید هزینه کنیم اولین هزینمون هم وقتیه که برای انجام کارها میذاریم .

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser