دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

به مناسبت روز معلم

سنت است که هر سال، همزمان با سالروز شهادت استاد مطهری، روز معلم را گرامی میداریم. قطعاً اختصاص روزی برای بزرگداشت معلمان، سنتی ارزشمند و فرصتی مناسب برای اندیشیدن دوباره به آموزش و آموزشگر و آموزگار است. بعید میدانم کسی از بین ما باشد که در مقام والای معلم و آموزگار تردید داشته باشد. شاید انتظار برود که من هم، چند کلامی در مدح معلم و معلمی و مقام معلم بنویسم. اما اجازه بدهید که از این قسمت – نه به دلیل کم اهمیت بودنش، بلکه به دلیل تکراری بودنش – عبور کنم و به این بهانه، نکات دیگری را – که البته آنها هم جدید نیست – تکرار کنم.

صنعت آموزش در کشور ما، فرصت بزرگی برای رشد داشته است. مردمانی که برای آموزش و یادگیری احترام قائلند و کتاب و نوشتن، هزاران سال، بخشی از فرهنگشان بوده و هنوز هم، تصویر کتابخانه های بزرگ و مملو از کتاب، در نگاهشان زیبا و فریبا است. مردمی که در نخستین برخورد با کودکان و نوجوانان، بلافاصله پس از احوال پرسی، برای ادامه دادن گفتگو، می پرسند که «کلاس چندمی؟». مردمی که اگر کسی درس کارشناسی خواند، بلافاصله پس از تبریک گفتن، میپرسند که: برنامه ات برای ادامه تحصیل چیست؟

در نگاه اول، اینها ویژگیهای خوب و مثبتی به نظر می رسد. چنین جامعه ای ظاهراً باید در اوج مسیر رشد و تعالی باشد. اما هر انسان منصف و دلسوزی میپذیرد که چنین نیست. درست میگویند که مسیر جهنم را با نیتهای خیر سنگفرش کرده اند و به نظر میرسد که ما واقعاً در حوزه ی آموزش در چنین مسیری هستیم.

حدس زدن ریشه ها دشوار نیست. تعداد آنها هم محدود نیست. دیوارهای ورود برای صنعت آموزش کوتاه است و سرمایه چندانی نیاز ندارد. از سوی دیگر، در جامعه ی ما، شکل حرفه ای آموزش شناخته شده نیست و استاندارد مشخصی برای آن وجود ندارد. بخش بزرگی از جامعه ی ما، نه استانداردهای بین المللی آموزشی را تجربه کرده اند و نه آنها را شنیده اند. چنین است که سنجش کیفیت آموزش برای آنها تقریباً امکان پذیر نیست. آنها هم که در این زمینه بررسی یا مطالعه کرده اند، عمدتاً به جای تکنولوژی آموزشی (تکنولوژی به معنای عام آن میگویم) برایمان ایدئولوژی آموزشی به ارمغان آورده اند:

تقلید نافهمیده ی الگوهای شرقی و غربی در آموزش. اصرار برای آموزش از طریق کار تیمی، در فرهنگی که کار تیمی بخشی از الگوی ارزشی آن نیست و در گذاری شگفت انگیز و نوسانی ناپایدار از جمع گرایی سنتی به فردگرایی افراطی است. اصرار بر سبکهای هیجان زده و ترکیبی از فریاد و نمایش و انگیزش به عنوان ارائه ی حرفه ای و ده ها مثال دیگر که حوصله ی بیانش نیست. آنها که دیده اند میدانند و آنها که تا کنون این فضا را درک نکرده اند، بعید است در آینده نزدیک هم درک کنند.

حاصل این ایدئولوژی آموزشی، فرهنگی از آموزش است که با نگرش و فرهنگ ما چندان سازگار نیست. فرض کنید یک فیلم هالیوودی را ببینیم. بعد همان داستان را برداریم با هنرمندان ایرانی و با امکانات ایرانی و در لوکیشن ایرانی اجرا کنیم و تماشاگر ایرانی هم، به ذوق اینکه شاهد داستانی بین المللی است، هیجان زده به این فیلم نگاه کند. در برخورد با بسیاری از کلاسها و درسها و سمینارها و دوره های رسمی دانشگاهی از کارشناسی تا دکترا، لااقل در نگاه من، چنین وضعیتی مشاهده می شود.

طبیعی است که ریشه ها متعدد هستند. بخش قابل توجهی از سازمانها هم قرار نیست ارزش افزوده جدی ایجاد کنند. یا اگر قرار است ایجاد کنند به اتکای نیروی انسانی نیست. چنین است که نیروی انسانی آموزش دیده، بخشی از دکوراسیون داخلی سازمان یا نمای بیرونی آن محسوب می شود. بگذریم از اینکه اگر قرار به جذب نیروی انسانی حرفه ای و توانمند و اثربخش باشد، در استعدادیابی و سنجش توانمندیها هم ناتوانیم. چون خودمان در همین فرهنگ آموزشی رشد کرده ایم و وارث ضعف های آن هستیم. پس علی الحساب به مدرک مدرسه و دبیرستان و دانشگاه اعتماد می کنیم. هیچکس ما را به خاطر استخدام یک مهندس یا کارشناس ارشد یا دکتر که بی عرضه و بی لیاقت و بی شعور است، ملامت نخواهد کرد. اگر هم کسی حرفی زد، بار مسئولیت از دوش ما برداشته شده و میتوانیم نقدی بلند بالا بر سیستم آموزشی داشته باشیم. چنین میشود که من برای واحد طراحی کارخانه، به سراغ یک دیپلم یا فوق دیپلم فنی باتجربه و تحول آفرین نمیروم. چون اگر اشتباه کرد بار اشتباه بر دوش من است. به سراغ کسی میروم که هزاران ساعت در نظام آموزشی ما آموزش دیده و انبوهی مدرک رسمی و غیررسمی دارد و مدرک ارشد و دکترا دارد و حالا، از او میخواهم که برایم یک واحد طراحی نوآور و تحول آفرین تاسیس کند. غافل از اینکه آنچه او را به این مقام در نظام آموزشی کشور رسانده است، دقیقاً محافظه کاری و واپس گرایی و ترس از تحول و تغییر بوده است!

البته فقط ماجرای نظام رسمی آموزشی نیست. امثال من هم که در کنار سیستم آموزشی رسمی، دوره های آموزشی برگزار میکنیم یک درد مضاعف برای این کشور محسوب می شویم. ما که ترجیح میدهیم به جای هدایت جامعه مخاطب در مسیر درستی که به آن باور داریم، در مسیری که مخاطب از ما میخواهد جلو برویم. چنین میشود که در حلقه ای واپس گرا گرفتار میشویم و هر روز هم از روز قبل مستهلک تر میشویم. آنقدر در طول این سالها از همکاران مدرس خودم شنیده ام که: این خوب است. اما مخاطب نمیفهمد! این درست نیست اما مخاطب از شنیدنش لذت میبرد! این عنوان مسخره است اما به هر حال این مردم برایش پول می دهند! یا اینکه: اصلاً آمده اند حالشان خوب شود، مهم نیست چه بگوییم! که با خود میگویم: اگر این باور واقعی ماست، چرا در صنعت آموزش باقی مانده ایم؟

البته پاسخش را میدانم. صنعتی با هزینه اولیه ی کم، با سود نسبتاً خوب و با مشتریانی که چون استاندارد واقعی آموزش را نمی دانند یا پایین بودن کیفیت آموزش را پذیرفته اند، برای پرداخت هزینه های ما، مشکلی ندارند. خوشبختانه ما هم نه مهندس هستیم که ساختمانمان بریزد و خودرومان منفجر شود. نه پزشک هستیم که بیمار زیر دستمان بمیرد. ما معلم هستیم. این شهوت پول پرستی و جذب مخاطب و محافظه کارانه به دنبال جمع رفتن (به جای جسورانه پیشاپیش جمع رفتن) خوشبختانه اثرات مشهود کوتاه مدت ندارد. آینده ی کسانی را خراب میکنیم (یا درست نمیکنیم) که در زمان پیری شان، نیستیم و مرده ایم و دستشان به ما نخواهد رسید. ما امثال مطهری و شریعتی نیستیم که یکی به خاطر معلم بودنش تکه تکه شد و دیگری به خاطر پذیرش مسئولیت پیشتاز بودن در عصری تیره و غبار آلود، حاضر شد در زندگی و پس از مرگ، انتقاد منتقدان را به جان بپذیرد.

خودم را از این جامعه و اتهامات مبرا نمیدانم. شاید تنها جراتم این بوده که دو سال از آموزش فاصله گرفته ام و در جستجوی راهی هستم که وقتی معلم صدایم می کنند، درون خودم نشکنم و خجالت نکشم. هنوز هم آن را – آن طور که دوست دارم – پیدا نکرده ام.

نمیخواهم این متن را با تحلیل و نتیجه گیری مشخصی به پایان برسانم. حرفهایی بود که دنبال بهانه ای برای گفتنش میگشتم و اینجا جای خوبی بود. فضای فرهنگی کشور ما به شکلی نیست که انتقاد از حرفه ها و مشاغل به سادگی پذیرفته شود. گفتم شاید به عنوان کسی که با افتخار و البته بدون شایستگی، چند سالی است لقب معلم را به دوش میکشد،خودم انتقاد از حرفه ی خودمان را انجام دهم. شاید مقاومت احساسی کمتری ایجاد کند و دعوتی برای اندیشیدن بیشتر باشد به این وضعیت اسف باری که گرفتار آن شده ایم…

پی نوشت اول: کاش روزی بشود که آموزشگران از بین ما رخت بربندند و آموزگاران جایی برای تنفس پیدا کنند.

پی نوشت دوم: من به طور مشخص در این نوشته، به فضای آموزش دانشگاهی و آموزش آزاد اشاره داشته ام. هر انسانی با حداقل انصاف، خواهد پذیرفت که معلمانی که در صنعت آموزش قبل از دانشگاه در مقاطع مختلف زحمت میکشند و اتفاقاً مظلوم ترین و محروم ترین هم هستند، نمیتوانند مخاطب این گلایه ها باشند. ما هنوز نیاموخته ایم که به معلم دبستان، بیشتر از استاد دانشگاه احترام بگذاریم و طبیعی است که با چنان فرهنگی به چنین نفرینی دچار شده ایم.

مطلب مرتبط: نوشته مربوط به روز معلم سال ۹۷

روز معلم

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


255 نظر بر روی پست “به مناسبت روز معلم

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام معلم .
    این که شما هستید؛
    این که روزی که می توانستید بروید، نرفته اید؛
    این که در مسیر آموختن ِ چیزهایی قرار گرفته اید که حتی برای بعضی شان شاید تصمیم خاصی هم نداشته اید؛
    این که با آدم هایی سروکار داشته اید که بعضی شان شاید حتی انتخاب شما نبوده اند؛
    این که در این سو و آن سوی دنیا آدمهایی هستند که ارتباطی با شما دارند؛
    این که کتابهایی و فایلهایی و دانش هایی به دستتان می رسد که بسیار مفیدند؛
    این که اهل تلاش بسیارید و خستگی ناپذیر؛
    همه از خوشوقتی من است.
    من خوشوقتم که روزی، از جایی، دعوتنامه ای برایم می آید و به سمیناری دعوت می شوم.
    خوشوقتم که در آن ساعت، در آن سالن نشسته ام و شما سخنران هستید؛
    خوشوقتم که یکی دو روز بعد صدایتان را در برنامه ای رادیویی بدون اطلاع می شنوم؛
    خوشوقتم که در همان روزها در وب گردی هایم، اطلاعات بیشتری از شما پیدا می کنم.
    من،
    پیش از آشنایی با شما، «مذاکره» نمی دانستم؛
    «استراتژی» می دانستم ولی نه این گونه که از شما آموختم؛
    ارتباط داشتم ولی «ارتباطات» نمی دانستم؛
    «برنامه ریزی» برایم، کوتاه مدت بود و غیر علمی؛
    «منایع معتبر خارجی» برای هیچ موضوعی به دستم نمی رسید.
    «برند» و «بازاریابی» و «ارزیابی» و «تبلیغات» و «مدل ذهنی» و «زبان زندگی» و ……
    ممنونم از خدا که این قدر خوشوقتم.
    ممنونم از شما که هستی و این قدر مهربان.
    ممنونم از دنیایی که سماجتم را بی پاسخ نگذاشت.
    ممنونم.
    هر روزی که من چیزی می آموزم، روز معلم من است.
    هر روزت مبارک.

  • م وحید گفت:

    به باور من، در جهان واژگان، بی شک انچه چون لطفات بهاری نوید بخش رویش و باور رستن است، انست که اموزگار را به تصویر میکشد. و انکس که جهانی از واژگان باور بود و نسیم بهاری شد و وزیدن اغاز کرد ، تو بودی.

  • میلاد حسین زاده گفت:

    سلام
    محمدرضای عزیز.
    تو بهترین معلم دنیا هستی.
    من فقط یک بار تورو از نزدیک دیدم اما واقعا احساس صمیمیت و دوستی باهات میکنم و انگار از دوستای قدیمی من هستی.
    به نظرم تو معلم هنرمندی هستی.
    روزت مبارک.

  • سیری گفت:

    سلام به معلمم

    م: مدیری باتدبیر
    ع:عشق بی غل و غش به جلال خداوندی
    ل:لاینحل در عصر روزگار بی رحمی
    م:مهربان به وسعت آسمان بیکران

    سپاس خداوند عالم که اندیشمندان را برای هدایت بندگانش آفرید
    میدانستم زندگی احتیاج به دانش و مهارت دارد . ولی نمیدانستم نزد چه کسی بروم تا ذهنم را دراختیار معلوماتش قرار دهم .
    شما را اولین بار سال ۹۱ در نبوغ زندگی در خانه توانگری دیدم.
    بار دوم درسمینار مذاکره دروغ
    بار سوم در سمینار همایش کسب وکار صداوسیما سال ۹۲٫، و زمانی که استاد پروفسور حیدری راازجایگاه سخنران بسمت استراحت همراهی میکردند. شما پشت تریبون درجایگاه سخنران ایستاده بودید فقط بغضتان را درون ریزی میکردید .تا استاد در جایگاه استراحت ننشستند . به احترام پروفسور حیدری سکوت اختیار کردید.
    دران لحظه حس احترام شما را ستودم ، اماگریستم از عظمت فهم شما…
    شاگردشما بودن افتخار من است.

    دارم تلاش میکنم ، تمرین میکنم ،و می آموزم رسم زیستن را درعصر امروز از زاویه دید سایت متمم که بسیار برایم مفید و با ارزش بوده .

    استاد مهندس شبانعلی روزت گرامی باد

  • حمزه دهنوی گفت:

    سلام محمدرضا جان
    به واقع کلمات هم در برابر وجود نازنین و ستایش این معلم عزیز کم میاره…
    برای کسی مثل من که سوادی نداره نوشتن سخت میشه
    و فقط میتونم تشکر کنم به خاطر بودنت،ما همیشه شرمنده ی زحمت های شما هستیم
    امیدوارم این حرکت بسیار زیبا ی آقای نوری و هومن عزیز و تمامی دوستان در شان و منزلت شما باشه
    این لحظه تمام درس هایی که بهم دادی رو میذارم کنار،و تنها از خدا آرزوی سلامتی پدر و مادرتون و خودتون رو دارم
    در آخر بسنده میکنم به یکی از نوشته های خودتون که همیشه همراه دارم
    ***در هر کسب و کاری، رویای تو این است که روزی جلوتر از دیگران باشی.
    اما رویای یک معلم، این است که دیگران روزی جلو‌تر از او باشند.***

  • آرام گفت:

    به غیر از گفتن سلام، تقدیم سپاس و آرزوی سعادت چه نمیتوانم بگویم…
    جایی که معلمم هست زبان بستنم شایسته تر است…

    روزت مبارک معلم بزرگ …

  • حسین حاجیان گفت:

    با سلام خدمت معلم عزیزم،

    چقدر زود گذشت از اون جلسه ای که بدلیل ناهماهنگی از طرف دانشکده، نیم ساعت دیر رسیدید سر کلاس و چقدر عجیب بود برخورد شما با این تاخیر در جلسه اول برای من و خیلی های دیگه. اون هم به این دلیل که این همه سادگی و بزرگواری رو نمیشد یکجا تصور کرد. از اون روز به بعد حضور شما و آموخته هاتون هر روز تو زندگیم پر رنگ تر میشه و باعث تحول در زندگی خودم و خانواده ام شده. بسیار از زحمات بی دریغ شما سپاسگزارم و آرزوی بهترینها رو برای شما دارم.

    هر روز، روز توست معلم عزیزم. فقط امروز بهانه ایست برای با هم یک صدا گفتن که دوستت داریم و همیشه قدردان زحمات شما هستیم.

  • شراره ش گفت:

    سلام به معلم بزرگوار و گرامی ، آقای محمدرضا شعبانعلی

    روز معلم را به شما و تیم متمم تبریک می گویم و بسیار قدر دان زحمات شما هستم . شما با بیان صادقانه خیلی از موارد جرات من را افزایش دادید.

    من هم می خواهم صادقانه بگویم که بنظرم عبارت ” تشکر و قدردانی از زحمات شما و تیم متمم “، واقعا نمیتواند وسعت میزان تاثیری که در تغییر برخی روشهای فکری و رفتاری من داشته اید را بیان کند.
    سلامت ، پیروز و سربلند باشید

  • ثریا خدایی گفت:

    محمدرضا عزیز
    من مهمترین درسی که از تو آموختم رسم شاگردی بود، یاد گرفتم که قدردان آموزگارانم و آموخته هام باشم.
    سپاس از زحماتت
    روزت مبارک

    • ثریای عزیز.

      از لطفت ممنونم.

      امیدوارم همیشه شاد و آرام و موفق باشی و شرکتت هم خوب و موفق جلو بره.

      تو به من لطف داری. اما مطمئنم خودت هم می‌دونی که در این فضا، من از تو و بقیه‌ی دوستانم، چیزهای تازه یاد می‌گیرم.

      برای من یک مدرسه‌ی واقعیه.

      قربان تو
      محمدرضا

  • milaaaaaad گفت:

    سلام استاد
    من پارسال یه موضوعی رو تو گوگل سرچ کردم و کاملا اتفاقی به روزنوشت ها رسیدم. به نظرم اتفاق خیلی خوبی بود و هیچ وقت فکر نمی کردم بتونم با انسانی آشنا بشم که اینقدر اظلاعات داره و با تواضع اطلاعات و دانش خودش رو در اختیار بقیه قرار میده.
    به خاطر اینکه هستی از خدا ممنونم و امیدوارم همیشه سالم و شاد و پرتوان باشی.
    روز معلم رو تبریک میگم و ممنونم که مفهوم این واژه رو در ذهن ما زنده و ماندگار کردی.

    پی نوشت: استاد من تو اینستاگرام یک بار از شما خواسته بودم بحث “مدیریت تغییر و ناحیه امن” رو ادامه بدید و شما گفتید به زودی می نویسین. خواستم یاد آوری کنم چون خیلی بحث خوب و کاربردی بود و به نظرم حیفه که ناتمام بمونه. با توجه به مشغله ای که دارید فقط خواستم لطف کنید و ادامه ی این بحث رو در اولویت بذارید. خیلی ممنونم

  • سامان عزیزی گفت:

    یاد گرفته ام که معلم بودن آسان نیست
    ولی تو سختی مضاعفی را به جان خریده ای و آن پدرانه معلمی کردن است.
    امیدوارم به همان خوبیی که تو معلمی میکنی ما هم بتوانیم شاگردی کنیم، که شاگرد خوب برای معلم شاگردی است که بتواند اندیشیدن را بیاموزد
    محمدرضا ، تو معلم خوبی هستی و بدون که ما قدرتو میدونیم . همین!

  • رضا گفت:

    محمدرضای عزیز ، نمیدونم چی بگم یا چجوری بگم.
    من شاگرد یک طرفه ای برات بودم و از این بابت از خودم ناراضیم.
    از وقتی باهات آشنا شدم سمینار آزادی برگزار نکردی که توش شرکت کنم و از دیدنت لذت ببرم ، بنا به بهانه هایی هم که همیشه داشتم اونقدر فرصت دست نداده تا با کامنت هام باهات مشارکت کنم .
    اما بزرگترین چیزی که میتونست تو فضای الانم به من داده بشه ، شخصی مثل تو بود که یه مدل ذهنی متفاوت برام ایجاد کنه ، تو زمینه های مختلف.
    اکثر معلما به شاگرداشون ماهی میدن اما من خوشحالم که معلمم ماهی گیری تو شرایط مختلف رو به من یاد داده.
    نمیدونم بتونم زحماتتو جبران کنم یا نه ، منظورم اینه ابزارهای جبرانم برای درس های تو تقریبا وجود نداره ، اما بدون با انرژی همیشه برات ارزوهای خوب میکنم و تو هر جمعی همیشه صحبت از خوبی های تو و اشنایی با تو دارم.
    ببخش با متن تقریبا بلند و بدون محتوام اذیتت کردم.
    پایدار باشی معلم بزرگم ، روزت مبارک.

  • فواد گفت:

    من توی این دو سال خیلی چیزها از شما یاد گرفتم در مورد زندگی کسب و کار ننوع فکر کردن و چیزهای دیگری که توی دانشگاه به ما یاد ندادند شما خلا خیلی از قسمتهایی که داشتم پر کردید . این روز رو به شما تبریک میگنم و امیدوارم روزی از ننزدیک شما رو ببینم یا بتونم هزینه شرکت در سمینارهای شما را پرداخت کنم و بیام 🙂 به هر حال خوشحالم که وقتی مطالب شما رو میخونم احساس نمیکنم که وقتم توی اینترنت تلف میشه …بدون شک شما بهترین معلم مجازی هستید که من دیدم و شک نکنید که کارتون بسیار تاثیر گذار بوده …… هر چند دوست دارم توی متنی بنویسید که دلیلتون از نوشتن چیه کارتون قابل تقدیره ولی چرا می نویسید ؟

  • روناک گفت:

    روز معلم رو بهتون تبریک میگم . بابت مطالبی که از شما آموختم همیشه قدردان هستم .

  • گلاله یزدان پناه گفت:

    سلام
    روزتون مبارک.
    همیشه سعی میکنم زحمات شما و همکارا و همراهانتون رو ببینم، استفاده کنم و به اشتراک بزارم. چرا که فکر میکنم بهترین راه قدردانی، توسعه و به اشتراک گذاشتن اون چیز خوب و افکار اون شخصه خوبه، چون باعث میشه که یه دنیای هماهنگ تر که زبان مشترکی درش وجود داره برامون ایجاد بشه و اونوقت زندگی کردن خوشایندتر میشه.
    دانایی و توانایی رو دارم ازتون یاد می گیرم. مچکرم.

  • آزاده م گفت:

    سلام معلم مهربونم
    معلم بودنتون بر ما مبارک.
    حرفهای زیادی دارم که براتون بنویسم ولی سعی میکنم خلاصه بنویسم.:)
    من اول از همه باید از دکتر شیری تشکر کنم که با لینکی که در سایتشون از روزنوشته ها گذاشته بودن(مربوط به اون هشت نفر) من رو وارد دنیای شعبانعلی دات کام کرد. دکتر شیری معلم بزرگی هستن و به حق من رو هم با معلم بزرگ دیگری آشنا کردن.
    من تو روزنوشته ها دارم بزرگ میشم استاد. تو روزنوشته ها با رها دارم بزرگ میشم. تو روزنوشته ها دارم زندگی کردن رو یاد میگیرم. تو روزنوشته ها دارم قواعد یادگیری رو یه بار دیگه تو دهه ۴ زندگیم یاد میگیرم. تو روزنوشته ها دارم نفس میکشم. همین.
    روزنوشته ها شده خونه واقعی من. من تو روزنوشته ها حالا چندین دوست خوب و مهربون دارم که برام خیلی با ارزشند.
    من همه اینها رو از شما دارم استاد.
    یه خاطره هم بگم از همایش شهریور ماه:) .اولین باری بود که میخواستم ببینمتون. من و شهرزاد و سیمین صندلیهامون رو طوری تنظیم کرده بودیم که کنار هم بنشینیم. سیمین قبلا شما رو دیده بود ولی من و شهرزاد برای بار اول میخواستیم شما رو ببینیم. شهرزاد رو نمیدونم ولی من یک کلمه از حرفهایی که تو همایش گفتین رو یادم نیست. همه وجودم شده بود چشم.:)) آخه فقط برای دیدنتون اومده بودم.:)
    وقتیکه برای بار چندم من و شهرزاد خواستیم بیایم جلو تا با شما حرف بزنیم اولین جمله تون رو هیچ وقت یادم نمیره. سه بار بلند گفتید بچه های من.:) از اون همایش چند ساعته فقط همین دو کلمه یادم مونده.;)
    مراقب خودتون باشید. خیلی دوستتون دارم. و با احترام دستتون رو میبوسم.

    • شهرزاد گفت:

      آزاده ی عزیزم …
      راست میگی … من هم هیچوقت یادم نمیره … و مهم تر از گفتن اون دو کلمه، لحن صدا و نگاه فوق العاده مهربونی بود که توش وجود داشت، و زنگ صدایی که موقع گفتن اون دو کلمه، برای همیشه توی گوشم باقی مونده…:)

  • صادق شهیدثالث گفت:

    صادق شهیدثالث اردیبهشت ۱۱, ۱۳۹۴ در ۱۲:۱۷ ب.ظ
    سلام
    محمدرضا شعبانعلی برای من از آن دست انسانهایی است که جدای از مهارت و دانش تخصصی در زمینه کاری خودش، بذر امید در دل می کارد. کسی که در این تنگنای انسانیت که سرزمینمان را فرا گرفته بر پایه ی اعتماد متقابل حرکت می کند و دانسته یا ندانسته با این کار گروهی از انسانها را به هم نزدیک تر می کند. کورسوی امیدی ایجاد می کند که «می شود به همدیگر اعتماد کنیم» و این اعتماد حس زیبایی در زندگی ایجاد می کند.
    محمدرضا شعبانعلی، معلم عزیز، روزگارت مملو از شادمانی و امید
    روزت مبارک

    • صادق عزیز.

      از اینکه وقت گذاشتی و اینجا کامنت گذاشتی ممنونم. اگر چه همیشه از خوندن کامنت‌هات در متمم، یاد می‌گیرم.

      همینطور از لطفی که نسبت به من داشتی ممنونم. یک بار در گذشته – به سبک همیشگی که همه چیز را به دو دسته‌ی سیاه و سفید تقسیم می‌کنم – درباره‌ی امید سیاه و سفید هم نوشتم:
      http://www.shabanali.com/ms/?p=621

      امروز که حدود سه سال گذشته است و طبیعی است که هر یک از ما با گذر زمان، دنیا را بهتر و شفاف‌تر می‌بینیم، هنوز همان حرفها را – با وجود ادبیات ساده‌‌اش – قبول دارم. تنها چیزی که من را می‌ترساند باور جدیدی است که در وجودم شکل گرفته‌ است:

      همیشه احساس می‌کرده‌ام که آخرین نقطه‌ی دنیای دوست داشتن، با سرزمین نفرت هم مرز است.
      اکنون احساس می‌کنم که آخرین نقطه‌ی دنیای امید هم با سرزمین ناامیدی هم مرز است.

      آنها که زندگی روزمره را می‌گذرانند، نه امیدوارند و نه ناامید، و صرفاً گرفتار روزمرگی.
      در پایان بازی زندگی هم، نه برنده‌اند و نه بازنده. می‌آیند و می‌مانند و می‌روند.
      اما آنها که امیدوارند و همسو با امیدی که دارند تلاش می‌کنند،
      اگر شکست بخورند، اگر به هر دلیلی از ادامه‌‌‌‌ی بازی باز بمانند،
      بی امید نمی‌شوند، ناامید می‌شوند.
      و این بسیار تلخ‌تر است.
      آنها دیگر حتی به زندگی معمولی هم باز نخواهند گشت. نابود خواهند شد.

      این است که شاید علاوه بر امید سیاه و امید سفید، این روزها شکل سومی از امید را هم باید به تعریفم اضافه کنم. امید هوشمندانه. شکلی از امید که خطر ناامیدی را کاهش دهد.
      آن را می‌فهمم اما هنوز بلد نیستم در قالب کلمات بیانش کنم. قطعاً روزی که بتوانم، اینجا خواهم نوشت.

      به هر حال.
      درد و دل نامربوطی بود. اما چون کم فرصت می‌شود که تو را پیدا کنم و برایت حرف بزنم گفتم اینجا بنویسم.
      راستی «نبات» هنوز پابرجاست؟

  • کیانوش گفت:

    معلم عزیرم محمد رضا معلمی شایسته توست از صمیم قلبم امید وارم برایت مبارک باشد

    متشکرم به خاطر ترکه های تیز حقیقت که در روحم زدی و بیدار شد
    متشکرم به خاطر اینکه هلم دادی به سمت جلو درمسیر رشد و آگاهی
    تو فوق العا ده ای و تفاوت های فوق العاده ای در زندگی ام ایجاد کرده ای
    متشکرم به خاطر اینکه هستی و اینی که من الان هستم .
    از نظر من تو یک لوتوس بسیار مفید و موثری
    قسمتی از شعر یکی از شاعران خوبمان را تقدیمت می کنم

    ما موظف به نیلوفر آبی بودنیم
    چه در مرداب لجن بسته
    چه در آب نمای یک پارک
    باید گل کنیم و عطر بپاشیم
    وگرنه عفونت جهان را ویران خواهد کرد
    و من
    با دوست داشتن تو
    رویش جفتی بال را حس می کنم
    بر شانه های خود

  • مهدی خانی گفت:

    سلام بر محمد رضای گرامی و تیم محترم متمم

    هرجمله ای در توصیف تو بگوییم کلیشه ای می شود
    واقعیت این هست که زبانمان قاصر است از این که بگوییم چقدر مدیون شماییم
    دوستت داریم وهمیشه ارزوی سلامتی و سر بلندیت را داریم.
    روزمعلم بر محمد رضای بزرگوار بهترین وسخاوت مند ترین معلمی که میشناسیم مبارک.
    خانواده خانی

  • shirin گفت:

    سلام به معلم عزیزم
    همیشه دوست داشتم بتونم ازشما قدردانی کنم ولی میدونم تلاش های شما آنقدر ارزشمند و گرانقدر است که در توان من نیست..
    سایتی که دوستان زحمت کشیدن تا بتونیم کمی فقط کمی از حرف های دلمان روبه معلم خوبمان بگوییم .. من هم به نوبه ی خود دوست داشتم در این سهم شریک باشم و دوست داشتم به شما بگویم که همیشه و همیشه قدردان و سپاسگزار معلمی چون شما هستم … دوست دارم اونها حرف ها رو اینجا براتون بنویسم ..

    معلم عزیزم
    قدردانی کردن از شما واقعا کار ساده ای نیست .. تشکر از زحمات معلمی که با تمام وجودش برای دانشجویانش وقت می گذاره .. معلمی که بی چشم داشت تلاش می کنه تا هر آنچه که سالها با رنج و زحمت بدست آورده رو به دیگران یاد بده … حتما خودتون می دونید که توی زندگی خیلی از ماها تاثیر گذاشتین و مسیر زندگی ما رو تغییر دادین و این برای ما بدون شما اگر نگیم غیر ممکن , کار سختتر و مسیر طولانی تری بود. شما به ما زیبا تر فکر کردن و زندگی کزدن رو یاد دادید.
    احتمالا شما یادتون نیست ولی من خوب یادمه وقتی برای اولین بار بهتون ایمیل دادم که من نگران آیندم هستم بهم کمک کنید و شما با تمام خستگیتون جواب من رو دادید و گفتید خوشحالم که به آینده فکر می کنی … هیچ وقت فراموش نمی کنم روزی رو که ازم خواستید تا بیام و حضوری باهاتون صحبت کنم و برای منی که فقط خواننده خانه ی مجازی شما بودم اون روز برای من وقت گذاشتید و مهربانانه به دغدغه ها و حرفام گوش دادید ( نوشتن اینها برام سخته چون نمی تونم تمام حسم رو توصیف کنم )… همه ی اینها برای من انگیزه شد تا ادامه بدم …
    ادامه بدم تا نگاهم رو به شما نزدیک کنم تا بتونم مثل شما فکر کنم و راهم رو درست انتخاب کنم …
    دراین سه سال آشناییم با شما خیلی چیزها بدست آوردم .شما برای من معلم زندگی بودید و هستید … برای تمام محبت هاتون سپاسگزارم .
    جبران تمام زحمات شما واقعا امکان پذیر نیست فقط بدونید ما شاگردان شما تا همیشه قدردان زحمات شما خواهیم بود .. امیدوارم ماهم بتونیم شما رو در رسیدن به هدف های بزرگتون یاری کنیم .
    راهتان سبز…

  • معلم اینده گفت:

    سلام به معلم عزیز و دلسوزم که تقریبا ۱ سالی ایست که از طریق فضای مجازی که به نظرم از فضای حقیقی گاهی حقیقی تر هست اشنا شدم
    روزنوشته های شما امروز با اطمینان میگویم که تمام و کمال خواندم و با سبک ان اشنا هستم مثل همیشه از درد ها گفتید و از تاریخ و سیستم و…
    داشتن معلمی چون شما از افتخارات من محسوب میشه و امیدوارم هستم و تمام تلاشم رو میکنم که در اینده نه چندان دور(پایان دوره کارشناسی)همچون شما بتونم در قامت یک معلم بر خلاف سنت های رایج عمل کنم و به اندازه خودم بتونم تغییر ایجاد کنم
    خواهش از شما این هست که در روز نوشته هاتون یه بخش رو به ویژیگی ها و روش ها و رفتارهایی که یک معلم باید داشته باشه به طور خاص اختصاص بدید تا من و امثال من به عنوان معلمان اینده از ان بهره مند بشیم
    ممنون

  • سپید گفت:

    محمدرضا،یه معلم عزیز،یه رفیق دوست داشتنی

    • سپید گفت:

      دوست داشتم منم اولین و تنها خاطره دیدار محمدرضا رو بنویسم (البته من همیشه ایشون رو در تک تک کلماتشون دیدم بعد از اون دیدار)،شب قصه بود، محمدرضا و دکتر شیری و آقای رضایی و خانوم کریمی،من از رشت رفته بودم،سالن شلوغ و برنامه عالی پیش رفت و من با کل وجودم کلام شیوای این عزیزانو میشنیدم،محمدرضا(که قبلش تو دنیای مجازی همینقدر صمیمی خطابش میکردم و تو مراسم اصلا نمیشد!! ) برامون صحبت کرد از خوردن ملخ تو شرایط گرسنگی تو کویر وتبدیل شدنش به لذت بخش ترین غذای دنیا، از خوندن زبان به صورت متمرکز و فقط با یه کتاب که کلش رو کلمه کلمه خونده بود(من تازه این کارو شروع کردم! )،از دوستش که سرطان داشت ولی دنیا رو خیلی زیبا میدید و…و انقدر خوبو خلاق صحبت کرد که من واقعا اون شب متوجه زمان نشدم،برنامه تموم شد و من تازه انگار شاگردی کردنم شروع شد،هیچ وقت یادم نمیره با این که کلی از بچه ها دور تا دورش بودن دونه دونه به اسم صداشون می کرد و سعی داشت حتی اونهایی هم که دورترن از قلم نیوفتن، وقت گذاشتن برای شنیدن حرفاشون تا زمانی که خودشون خداحافظی کنن و برن نه اینکه محمدرضا از جمعشون بره،و من از دور نظاره گر این همه تواضع بودم،سالن که خالی شد رفتم جلو خودمو معرفی کردم و جالب بود برام که با وجود همه بچه هایی که کامنت میذارن تو سایت منو با اسمم شناخت و چقدر این برام ارزشند بود،دفترچه یادداشتمو بهش دادم و ازش خواستم برام بنویسه،یکی از دوستای تهرانی اونجا بودن با تعجب پرسید محمدرضا چپ دستی؟! من گفتم نمیدونستین چپ دستن ! محمدرضا خندیدو گفت از رشت اومده میدونه من چپ دستم تو چطور نمیدونی 🙂 و برام نوشت: “سپید جان،مشکل اکثر ما این است که کارهای خودمان را کوچک میبینیم.شاید ویژگی انسان های موفق این است که کوچک ترین کارها را هم چنان جدی انجام می دهند که گویی قرار است دنیا را عوض کنند.محمدرضا-اسفند ۹۲” و این جمله به غیر از دفترم تو وجودم حک شد،و تا جایی که تونستم بهش عمل کردم.و یه عکس یادگاری هم گرفتیم که بهم افتخار داد واقعا و دیدار سمیه جان و شادی جان که چقدر دوست داشتنی و متواضع بودن، شب به یاد ماندنی شد، که یاد معلمی که نه فقط از کلامش بلکه از رفتارش هم میشه آموخت هیچ وقت از یادم نره،امیدوارم بتونم تو متمم تبدیل به یه دانشجوی فعال بشم و مرتب تر بخونمش چون تو روزنوشته ها اگر چه اونقدر کامنت هام دیده نمیشه ولی همه ی مطالبش رو خوندم و میخونم و با این وجود بعید بود که بتونم با شناختی که نسبت به شخصیت محمدرضا پیدا کردم ناراحتش کنم ولی خب این اتفاق افتاد.هر تصویرسازی یا عکسی که کار کردم فقط از رو علاقه بود و مطمئنا دیگه تکرار نمیشه،حداقل فقط یه بار اگر برنامه ای جایی داشتی یه پوسترو بده من کار کنم که دلم آروم بگیره 🙂 ،خوب باشی دوست و معلم عزیزم.

  • محسن نوری گفت:

    محمد رضای عزیز روز معلم بهانه‌ای است برای تقدیر از تمام زحماتی که عاشقانه برای افزایش سطح علم و آگاهی ایرانیان میکشی.
    آشنایی با تو یکی از مهم‌ترین اتفاقات زندگی من بود.
    ممنونم که با وجود فرصت‌های متعدد در خارج از کشور هنوز و همچنان در ایران هستی.
    اما روز معلم برای من یادآور معلمی دیگری هم هست. کسی که محمدرضا روی اون لقب معلم رو گذاشته.
    شادی عزیز روز معلم رو به تو که یکی از پرافتخارترین معلمان هستی تبریک میگم.
    سمیه عزیز و تمام دوستانی که در متمم همکاری میکنید. روز معلم رو به تک تک شما تبریک میگم. همیشه قدردان زحمات شما عزیزان که در پشت صحنه‌ی این پروژه بزرگ و دوست داشتنی آموزشی فعالیت دارید هستیم.

  • كيان گفت:

    محمدرضای عزیز
    روزت مبارک .
    حضور در کلاسهای تو نقطه ی عطفی در زندگی من بود ،
    و خاطره ی آن در ذهنم نقاطی را ساخته که می درخشند تا همیشه و فراموش نمی شوند به هیچ بهانه ای …

  • mehdi askari گفت:

    درود بر معلم عزیزمان
    محمدرضا عزیز
    تاثیرات آموزش های شما بر زندگی و کسب و کار من غیر قابل توصیف هست استاد.
    امیدوارم فرصت برای جبران همه محبت های شما پیدا کنم.

  • صابر گفت:

    استاد من فكر ميكنم شماها كه اشراف بيشتري در زمينه صنعت آموزش دارين بعد اين تلنگر ( در نگاه من فيدبك ) لازمه رفرانسهاي استانداردهاي بين المللي آموزش و سنجش كيفيت آموزشي رو به ما بگيد ( لازمه كه ما هم به دنبالش باشيم ) تا به اميد خدا يه حركتي رو از متمم و يا همينجا جهت نيل به اين دغدغه و فيدبك بجاي شما آغاز كنيم. به هر حال به عينيت در آوردن ايده آلهاست كه مرزهاي انسان بودنمون رو گسترش ميده. ممنون

    • صابر عزیز.
      قطعاً من و همه‌ی دوستانم هم علاقمند به این کار هستیم. همیشه هم در برنامه‌ی مطالعاتی ما بررسی شیوه‌های آموزش و مدل‌های آموزش اثربخش وجود داشته است.

      بدیهی است که – همانطور که می‌دانی و دیده‌ای – هر وقت هم به دستاوردی می‌رسیم یا چیزی یاد می‌گیریم یا با منبعی آشنا می‌شویم، بلافاصله آن را به دیگران معرفی می‌کنیم. فکر می‌کنم همه کسانی که در این سالها به شکلی خدمتگزارشان بوده‌ایم، هر ایرادی در کار ما دیده باشند و هر نقدی داشته باشند، به این ماجرا اذعان دارند که چه من و چه سایر کسانی که من در کنارشان فعالیت می‌کنم، حاضر نیستند هیچ دانش یا منبعی را در اختیار بگیرند و با دیگران به اشتراک نگذارند.

      اما باید اعتراف کنم که تجربه‌ی یک فرایند یا یک فرهنگ با شناخت و توسعه آن تفاوت دارد و ما هنوز خودمان هم به سطحی نرسیده‌ایم که بتوانیم ادعای بزرگی در این زمینه داشته باشیم.

      ما تازه در حال یادگیری تولید محتوا با استاندارد جهانی هستیم که آن هم در نخستین گام‌هاست (اگر چه معتقدیم در متمم مطالب متعددی هست که در کل فضای وب فارسی و انگلیسی مطلب با آن کیفیت و شیوه تدوین، کمیاب یا نایاب است و مواردی مانند درسهای گیمیفیکیشن از این دست هستند).

      ضمن اینکه در حوزه آموزش ماجرا کمی پیچیده‌تر است و بخشی از آن به «فرهنگ کمی» رایج در میان ما باز می‌گردد که ترویج «فرهنگ کیفی» در کنار آن، چندان ساده نیست.

      به هر حال هر وقت کمی اطلاعات کامل‌تر داشتیم و از صحت و دقت و کاربردی بودن آنها مطمئن بودیم، مانند همیشه با شما به اشتراک خواهیم گذاشت. البته کارهای کوچکی را در متمم در دست انجام داریم که فکر می‌کنم اولین ثمرات جدی آن را در آغاز تابستان ببینید و امیدوارم بتواند به شکل‌گیری فضای بهتری برای یادگیری و تعامل منجر شود.

  • محسن نوری گفت:

    محمدرضای عزیز از اینکه مخاطب پی‌نوشت سوم شما هستم شرمنده‌ام. قصد جسارت نبود. صرفا میخواستیم شما رو خوشحال و سورپرایز کنیم 🙂 امیدوارم جسارت شاگردان جسور خودت رو ببخشی

    • سپید گفت:

      آقای نوری و آقای کلبادی (اونطور که من در جریان بودم) چند روزه خیلی زحمت کشیدن و برای کسی که دوستش داشتن بی دریغ وقت گذاشتن ،حقیقتش از دیدن امتیاز منفی ناراحت شدم

      • محسن نوری گفت:

        سپیده جان حقیقتش خودم اگه اجازه دادن امتیاز منفی داشتم به جای تک تک کامنت‌هایی که تو اون سایت نوشته شده بود هر کدوم یه امتیاز منفی برای خودم میذاشتم.
        شرمنده‌ی محمدرضا و همه‌ی بچه‌هایی که کامنت گذاشتن شدیم. ممنونم که ما رو میبخشی.

        • شهرزاد گفت:

          خیلی معذرت میخوام. من زیاد کامنت گذاشتم توی این پست.
          اما نتونستم که از دوستان خوبمون در این خونه، یعنی محسن نوری عزیز و هومن کلبادی عزیز، تشکر و قدردانی نکنم که وقت گذاشتند و بچه ها را گرد هم جمع کردند… و همچنین از خانم مریم هومن، به خاطر پیشنهاد مهربانانه شون.
          ولی خوب … دوستای خوبم … اینکه حرف ها و تبریکهامون آخرش همونطور که محمدرضای عزیز خواست، مثل همیشه توی همین خونه ی همیشگیمون انجام شد و به گفته ی خود او، به عنوان یک یادگاری خوب در همینجا باقی میمونه، خیلی بهتر شد… نشد؟:)
          باز هم ازتون ممنونم و بخاطر بودنتون خوشحالم و همچنین خوشحالم بخاطر اینهمه موج انرژی مثبت و مهربونی که تک تک میهمانان این خانه مثل همیشه در کنار صاحبخونه ی خوب و مهربون و البته معلم فوق العاده شون آفریدن …

        • یاسین اسفندیار گفت:

          سلام
          خوشهالم
          خوشهالم از آشنایی با محمدرضا .
          خوشهالم که به واسطه این آشنایی با دوستانی مثل آقای نوری عزیز و هومن جان اشنا شدم
          خوشهالم از اینکه دوستانی دارم، برخلاف خودم که برای خوشهالی محمدرضا آرزو میکنم که ای کاش چنین میکردم، چنان می کنند. بعبارتی آرزوی ما را جامه عمل می پوشانند.
          لیک میدانم که تلاش این دوستان فقط فقط برای خوشهالی شخصی بوده که لحظه لحظه زندگیش را برای شاگردانش بدون مزد و منت گذاشته است.
          شاد کردن این شخص آروزی من و آرزوی تک تک شاگردان این خانه است .محمدرضا جان
          آرزو می کنیم همیشه همیشه خنده برلبانت باشد معلم عزیز

          • محسن نوری گفت:

            ممنونم شهرزاد و یاسین عزیز. بعد از آشنایی با محمدرضا یکی از بزرگترین افتخاراتی که تو این خونه مجازی نصیب من شده داشتن دوستانی مثل شماست که بهترین دوستان من هستید.
            برای محمدرضا و خونه مجازیش و همه شما دوستان بهترین ها رو آرزو دارم.

        • محسن عزیز.

          من در لطف همیشگی تو به خودم تردید ندارم. همینطور سایر دوستانی که چنین برنامه‌هایی را تدارک می‌بینند.

          آنچه هم در اینجا می‌نویسم، خطاب به تو نیست. اما چون قبلاً برای دیگران گفته بودم و ذره‌ای تغییر در رفتارها ایجاد نشد، مجبور شدم به بهانه‌ی حرف تو در اینجا بنویسم.

          صادقانه بگویم، روز معلم امسال، تلخ‌ترین و دردناک‌ترین روز معلم برای من در طول ده سال اخیر بوده است. آنقدر که دیشب برای اینکه خوابم ببرد، ساعتها در خیابان گشتم و رانندگی کردم و آخرش هم با خوردن قرص خوابیدم!

          مواردی که در اینجا می‌گویم دلایل پنجم و ششم و هفتم و … است. چون دلایل اول و دوم و … را قبلاً به صورت خصوصی گفته بودم و خطرات آن را هم گوشزد کرده بودم که متاسفانه هیچ وقعی بر آن نهاده نشد.

          به طور خلاصه چند نکته فرعی را می‌گویم:

          * مدیریت فضایی که چندصدهزار بازدیدکننده دارد، کار ساده‌ای نیست. پیچیدگی‌های زیادی دارد که ممکن است گوشه‌ای از آن هم در ذهن کسی که الان این نوشته‌ها را می‌خواند قابل تصور نباشد. حفظ این فضا و پاک نگه داشتن آن کار ساده‌ای نبوده و انرژی و زمان زیادی را از من گرفته است. هر نوع هدایت بازدید کنندگان و دوستان این وبلاگ به سایت‌های دیگر، کاری بسیار نادرست و پرخطر است.

          اگر کس دیگری به جای من در سایت تو، جواب کامنت بچه‌ها را بدهد، چگونه می‌فهمی که من بوده‌ام یا نه؟ آن بچه‌ها که از روی صمیمیت و صداقت و محبت، اعتماد کرده‌اند، چگونه متوجه بشوند؟
          من در طول سالهای گذشته، درگیر چند پرونده‌ی جدی تقلب و کلاه برداری جدی در این زمینه بوده‌ام و زمان و انرژی زیادی برد تا افراد متقلب را به سزای کارشان رساندیم.

          اینجا در این سایت، «محمدرضا شعبانعلی» یعنی خودم. و این امنیتی برای مخاطب است.

          بگذریم از اینکه وقتی من خودم حضور آنلاین خوب و فضای بزرگی برای این بحث و گفتگو دارم، چنین رفتارهایی به هیچ وچه قابل درک نیست.

          شبیه اینکه روز پدر، من خانه‌ی بزرگ پدری را که برای ده‌ها هزار نفر جا دارد رها کنم و با صد نفر از دوستانم، بدون حضور او – یا حتی با حضور او – در یک کافی شاپ کوچک دوردست، برایش مراسم روز پدر را بگیرم.

          گفته بودند هدف سورپرایز کردن است. جدا از اینکه سورپرایز کردن و این کارها هم، کارهای تینیجری است و قاعدتاً در شان من نیست و اگر هم صد تا کامنت سورپرایز محسوب شود، من هر روز در سر زدن به سایت خودم سورپرایز می‌شوم!

          من سال گذشته هم، اگر به خاطر هدیه‌ی تولد از تک تک دوستان تشکر کردم، از روی ناچاری بود و نه رضایت. ترجیحم این بود که اگر کسی حرفی دارد همان اول بیاید و همینجا بنویسد. نه اینکه با ایجاد شبکه‌های ارتباطی فیزیکی در بیرون این فضای مجازی، تبعیض ایجاد کنیم.
          صد نفر را خوشحال کنیم و ده‌ها هزار نفر را از خودمان برانیم. ما که نمی‌دانیم چه کسانی اینجا می‌آیند و می‌روند. وقتی صد یا دویست یا هزار یا پنج هزار نفر، با هماهنگی داخلی – و به شیوه‌هایی به دور از اتیکت و نتیکت – با هم هماهنگ می‌کنند و هدیه ‌ای می‌دهند، آن دوست عزیز من در دورترین روستای این کشور که اطلاعاتش در هیچ جا ثبت نشده و با او تماس گرفته نشده، می‌آید و می‌بیند که بزمی برپاست که او در آن هیچ نقشی ندارد.
          حتی خجالت می‌کشد کامنت بگذارد چون می‌بیند که بقیه، ظاهراً جمعی نزدیک و صمیمی هستند و هدیه هم داده‌اند. حالا او باید یک تبریک خشک و خالی بگوید!

          هزار تفر می‌آیند محبت کنند، ده هزار نفر را دلگیر می‌کنند.

          بگذریم از اینکه من قبلاً بارها تذکر داده‌ام که از ارتباطاتی که بیرون از فضای سایت شکل می‌گیرد به هیچ وجه رضایت ندارم.
          هر کس با هر کس آشنا و دوست است باشد. اما اینکه به خاطر برنامه‌ای که به من مربوط است (چه تولد و چه روز معلم و …) ایمیل یا پیامک به دیگران بزنیم و حتی پنج ثانیه وقتشان را بگیریم، تجاوز به حریم مردم است.

          این هم که بالای ایمیل یا اس ام اس بگوییم: اگر مزاحم شما هستیم، بگویید که دیگر ایمیل نزنیم
          مشکلی را حل نمی‌کند.

          شبیه اینکه به کسی تجاوز کنیم و بگوییم اگر دردت می‌آید بگو که ادامه ندهم!
          ضمن اینکه بعضی‌ دوستان، ممکن است خجالت بکشند این را بگویند و به ناچار گرفتار این بازی‌ها بمانند. چنانکه بارها و بارها به من گفته‌اند و من هم این پیام را منتقل کرده‌ بودم.

          اگر من در پایین ایمیل‌هایم می‌نویسم که: اگر مزاحم هستم به من بگویید.
          یادمان نرود که: اولین درخواست برای دریافت ایمیل را دریافت کننده داده است. یا از طریق ثبت نام در اینجا یا در متمم.
          من نمی‌توانم خودم همینطوری برای ملت پیام و پیامک بفرستم و بگویم اگر ناراحتید بگویید.

          این پیامک‌های وایبری و تلفنی که اول برای یک میلیون نفر مسیج می‌فرستند و بعد می‌گویند اگر ناراضی هستید بگویید که نفرستیم، شاید شیک و باکلاس باشد، اما نوعی هرزگی آنلاین است و در شان من و دوستان من نیست.
          (بگذریم از آنهایی که تبلیغات گسترده می‌کنند و همین جمله را هم نمی‌نویسند و فکر می‌کنند شعور کسب و کار هم دارند!)

          ضمن اینکه من اساساً از هر فعالیت و فضایی که شبیه روابط «مرید پروری» باشد، نفرت دارم. من بازیگر زن زیبای سینمای ایران نیستم که عکس‌هایم را یک جا جمع کنند و فن پیج بسازند.
          فوتبالیست هم نیستم که به خاطر گل زدن و ایجاد هیجان و ترشح کورتیزول و آدرنالین مورد احترام باشم.

          یک نویسنده‌ی ساده هستم. اگر کارم ارزشی دارد به نوشته‌هایم است. اگر هم بی ارزش است به دلیل نوشته‌هایم است. نوشته‌های من هم اینجاست.

          وقتی سایت دیگر یا صفحه‌ی دیگری می‌سازیم که صرفاً یک عده‌ علاقمندان و کسانی که لطف دارند بیایند چیزی بگویند، جنس رابطه دیگر جنس رابطه‌ی نویسنده و خواننده یا معلم و دانشجو نیست.

          بنابراین، کامنت گذاشتن در سایت من و لطف دوستان، تفاوت ماهوی جدی با جمع شدن کامنت‌ها در سایت دیگر دارد. اینجا سالانه صدها مطلب منتشر می‌شود و یکی از آنها هم ممکن است به حواشی روز معلم بگذرد. اما در سایت دیگر که محوریت تعریف و تمجید باشد، به هیچکس احساس خوبی القا نخواهد شد.

          اساساً من با «واتیکان ساختن» در داخل «رم» مشکل دارم. چیزی که عادت تاریخی ماست.
          من ارتباط سالم شفاف داخل سایت بین بچه‌ها را بیشتر دوست دارم. اگر دوستی‌هایی بیرون این فضا هست به من ربطی ندارد، اما اگر موضوع دوستی‌ها من باشم، فکر می‌کنم حق دارم اظهار نارضایتی کنم.

          بگذریم از اینکه مثلاً در مورد دیروز، من دو هفته بود که نکات زیادی را جمع کرده بودم که به مناسبت روز معلم بنویسم. از همان مطالب شش هفت هزار کلمه‌ای درست و حسابی با طول و تفسیر و مثال و نکته.

          اما دیروز، وقتی دیدم که باز – به رغم تذکرات متعدد من البته نه به تو – چنین بازی‌هایی شکل گرفته است، فقط برای اینکه جایی برای تبریک روز معلم ایجاد کنم، مجبور شدم این نوشته را در چند دقیقه بنویسم و منتشر کنم و اصل حرفم ماند.

          که چون یک قسمتش را گفته‌ام و قسمت‌های زیادی هم مانده، عملاً حرفم زخمی شده و به سادگی نمی‌توانم آن را در قالب یک نوشته‌ی اثربخش بنویسم.

          تازه همانطور که گفتم اینها بخشی از نکات است.
          من سال گذشته همه‌ی اینها و موارد ناگفتنی دیگری را توضیح داده بودم که البته تغییری در شرایط ایجاد نکرد.

          امیدوارم بچه‌ها کمک کنند که من از حالا برای تولدم استرس نگیرم و نگران نباشم که چه بازی پیچیده‌ای در کار است.
          امسال که گذشت، در مناسبت‌های بعدی و در روز معلم سال بعد – اگر مانده بودم – با کامنت گذاشتن در همین وبلاگ، لذت خواندن پیامهای محبت آمیزشان را به من هدیه کنند.

          هر یک جمله‌ای که هر کدام از شما برای من در زیر تک تک نوشته‌های این وبلاگ می‌نویسید، یک سورپرایز است. با تک تک آنها زندگی می‌کنم. لحظات تلخ و سخت و چالش‌ها و تنش‌ها را به کمک آنها می‌گذرانم.

          به سورپرایزهای جدی‌تر فکر نکنید لطفاً.

          من باز هم از تو و همه‌ی بچه‌ها ممنونم و می‌دانم که در لابه‌لای نگرانی‌ها و دغدغه‌هایی که می‌نویسم، نگرانی‌ها و دغدغه‌هایی را که نمی‌نویسم می‌خوانید و می‌فهمید.

          همیشه گفته‌ام که و در بالای همین نوشته هم بود که: جاده‌ی جهنم را با نیت‌های خیر سنگفرش کرده‌اند. مراقب باشیم…

          • ياسين اسفنديار گفت:

            سلام محمدرضا
            حرفي براي گفتن ندارم
            جز اينكه تلاش كنم ديگر موجب رنجش خاطر شما نشوم

          • محسن نوری گفت:

            محمدرضای عزیز از اینکه چنین جسارتی کردیم و این طور باعث دلخوری شما شدیم، عذر خواهی میکنم.
            برای مخاطبان آن صفحه هم برخی نکاتی که شما یادآوری کردید رو درج کردم.
            ممنونم از اینکه شیطنت‌های شاگرد بازیگوشت رو محبت آمیز تذکر میدی.

          • کیانوش گفت:

            محمد رضای عزیز فرمایشتان کاملا درست است ( یک نیت خیرهمه گانی با نتیجه گیری اشتباه ) تفکر سیستمی که باید عواقب هر طرح رو در نظر گرفت روخوب یاد نگرفتم شاگرد خوبی برات نبودم این جور جاها حرف تا عمل مشخص میشود
            من هم درگیراحساسات خیر دوستان که زنجیره پیوندمان تو هستی آنجا کامنت گذاشتم
            واین جا پیش همه دوستان معذرت می خواهم که دوست نادانی برایت بودم متاسفم والان متوجه شدم که حق داشتی ناراحت بشوی دوستت دارم وناراحتیت برایم سنگین تموم شد …
            وتشکر می کنم که باز هم یک بار دیگر با ترکه تیز حقیقت بیدارم کردی تا راهنمایم باشی که اشتباه نروم . خوش حال باش که حداقل یکی مثل من ازاین بابت کلی چیز یاد گرفتم هرچند با هزینه بالای ناراحت شدن تو !
            معلم شایسته یعنی همین تو ناراحتیت هم درسه درس عبرت … ممنون

          • آزاده م گفت:

            سالها پیش وقتی دانشجوی دوره کارشناسی بودم، یه روز سر یکی از کلاسها من و دوستانم انتهای کلاس نشسته بودیم. استادمون یکی از برجسته ترین اساتید رشته ما بودند و از نظر سنی مسن. پروفسور هستن. اون روز (برای اولین بار تو دوره تحصیلی خودم) بخاطر موضوع بی اهمیتی ما دو سه نفر سر کلاس خندیدیم صد البته نه به استادمون که بینهایت دوستش داشتیم. این خنده ما یواشکی ولی طولانی شد. استادمون انگار حواسشون به ما بود و ما متوجه نبودیم. یه دفعه درس دادن رو قطع کردن و با ناراحتی گفتن چرا من پیرمرد رو اذیت میکنید؟ به من میخندید؟
            این حرفشون مثل یه سیلی محکم بود برام. متاسفانه استادمون سر یه حادثه ای حافظه شون آسیب دیده ولی حافظه من …
            استاد امروز از عصر که حرفهاتون رو خوندم خیلی خجالت کشیدم. خیلی..ببخشید لطفا.
            دوستمون که ایمیلها رو هماهنگ میکردن هم با توجه به درخواست جمعی از ما بوده و تنهایی تصمیمی نگرفته بودن. خواستم از طرف خودم این رو گفته باشم خدمتتون.
            باز هم عذر خواهی میکنم و سعی میکنم تو متمم فعالتر باشم و درسهام رو خوب بخونم تا دیگه اینطور نشه.

          • مریم گفت:

            استاد عزیزم سلام
            بسیار پوزش میطلبم از این اشتباه.
            اما حقیقتا نمیدانستم حتی روز تولدت هم عامل رنجش تو شدیم یا سایر مواردی که بیان فرمودی. که شک نداشته باش اگر میدانستم هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نمیکردم. با خواندن این توضیحات به اشتباه خودم پی بردم.
            میدانم که تاسف من هم دردی را دوا نخواهد کرد. فقط میتوانم بگویم که تلاش خواهم کرد تا دیگر اسباب ناراحتی شما استاد بزرگوار را فراهم نکنم و البته امیدوارم تو هم با بزرگی از اشتباه مان بگذری.

          • هومن کلبادی گفت:

            سلام به محمدرضای عزیز و دوستانم
            با توجه به اینکه مخاطبِ اصلیِ این کامنت ، من بودم و هستم ، از پریروز و در پی اتفاقاتی که افتاد ، اول ، خیلی احساسی برخورد کردم و اصلاً نتونستم خودم و احساساتم رو مدیریت کنم و تحت تاثیرِ چندین عاملِ مختلف و به دلیل اینکه باورِ قلبیِ من این بود که ۱۰۰ در ۱۰۰ ، اشتباه کردم (هنوز هم بر این باور هستم) ، تصمیم گرفتم که خودم رو تنبیه کنم و خاموش بشم . اما پس از همدلیِ دوستانِ عزیزم و شنیدنِ نصایحشون و بررسیِ مورد به موردِ صحبت های دوستانم ، امروز به این نتیجه رسیدم که اگر من مدعی هستم که شاگردِ محمدرضا هستم و از ۱۱ خرداد ۹۳ ، دارم در فضایی متفاوت (روزنوشته + متمم) زندگی می کنم و از هوایی متفاوت ، تنفس می کنم و درس های زیادی ازش یاد گرفتم ، این رفتارم صحیح نیست . پس تصمیم گرفتم بیام و با شهامت ، مسئولیتِ اشتباهم رو بپذیرم چون همونطوریکه اینجا یاد گرفتم ، اولین گام برایِ حلِ یک مسئله ، اینه که بپذیرم اون مسئله وجود داره . اما کاری که من داشتم انجام میدادم ، پاک کردنِ صورتِ مسئله بود ، نه چیز دیگه .
            سالِ گذشته و در جریانِ تولدِ محمدرضا جان ، ایشون مستقیماً نکات و تذکراتی رو به من داده بودن و قرار بر این شده بود که به دلایلِ بالا و دلایلِ دیگه ، چنین حرکت هایی ، از سویِ من و دیگران ، انجام نشه . اما در چند روزِ گذشته و به دلیلِ اینکه باور داشتم برایِ ارج نهادن به مقامِ والایِ معلم و اینکه محمدرضا جان رو ، مصداقِ عینیِ یک معلمِ دلسوز ، عاشق و بزرگوار ، در جامعۀ خودمون میدونستم و میدونم ، تصمیم گرفتم که با همراهیِ دوستان ، ترتیبی ایجاد کنیم که به ایشون بگیم که چقدر دوستشون داریم ، چقدر برامون مهم هستن ، چقدر برایِ تمامیِ درس هایی که ازشون یاد گرفتیم ازشون ممنونیم و . . .
            اما متاسفانه ، این علاقۀ زیاد ، باعث شد که (ناخواسته) مرتکبِ اشتباهِ بزرگی بشم و حرکتی رو تدارک ببینم که در نهایت ، نه تنها حالِ دلِ معلممون رو خوب نکردم ، بلکه به اذعانِ خودشون ، چنان تجربۀ تلخی براشون ایجاد کردم که در ۱۰ سالِ اخیر ، سابقه نداشته و علیرغمِ اینکه قلباً نیتم خیر بود ، اما چون راه درستی برای به اجرا دراوردنِ نیتم ، انتخاب نکرده بودم و هماهنگیِ لازم رو با خانم قلی پور انجام نداده بودم ، منجر به نتیجه ای شد که تکرارش به زبان هم آزار دهنده هست .
            در نهایت خواستم به عنوان کسی که مسئولِ اصلیِ این اتفاق هست در این خونه حاضر بشم و از محمدرضای عزیز ، تیم محترمشون و تمامِ دوستانی که با بی تدبیریِ خودم باعث شدم ، حالِ دلشون بد بشه ، عذرخواهی کنم و متعهد بشم که دیگه چنین حرکاتی ، از طرفِ هومن کلبادی ، انجام نخواهد شد . امیدوارم بتونم با درس گرفتن از درس هایِ معلمِ عزیزم محمدرضا ، در راستایِ بهبودِ کیفیتِ زندگیِ اطرافیانم قدم بردارم و اشتباهاتِ قبلیم رو جبران کنم .
            امیدوارم این تعهد از سویِ محمدرضایِ عزیز پذیرفته بشه و من رو ببخشن
            از همۀ دوستانِ عزیزی که در دو روزِ گذشته با نصایح و حمایت هاشون من رو موردِ لطف و محبتِ قرار دادن ، تشکر می کنم

          • محسن رضایی گفت:

            عجب.متاسفانه این متنو تازه خوندم و هرچند جزنظر دهندگان هماهنگی نبودم ولی بصورت فوریتی نظر داده بودم تو اون وبلاگ،ولی به هرحال چون جای محمدرضا نیستم نمیتونم این عمق ناراحتیشو بصورت کامل درک کنم.”بصورت کامل”.

            باخودم فکر میکنم این همه حساسیت برای چیه؟چرا محمدرضا اینقدر حساسه؟وخلاصه خیلی جای بحث هست ولی به هرحال این نکته خیلی مهمه که :

            “محمدرضا بخاطر همین چهارچوب شخصیتیه که ما جذبش شدیم.همین حساسیتهاست که فهمش رو از مسائل خاص کرده ووو….”

  • مهدی گفت:

    سلام استاد عزیر روز معلم مبارک

    • ممنونم مهدی جان.

      اگر حوصله داشتی، سری به اینجا بزن و به صدای مجتبی کاشانی گوش بده.
      خود سایتش هم مطالب خوبی داره که با نوع نگاه تو که سعی می‌کنی تفکر منطقی و به دور از پیش داوری داشته باشی همسو هست و فکر کنم به پرورش توانمندی ما برای بهتر فکر کردن کمک کنه.
      http://goo.gl/CQY2jZ

  • zeynab گفت:

    روزتون مبارک معلم عزیز

    • زینب عزیز ممنونم.
      همینطور ممنونم که وقت می‌گذاری و میای اینجا برام می‌نویسی.

      یادمه وقتی از استاد زبانم آقای ساعتی نوشتم، چند وقت بعد اومدی برام زیرش یه جمله نوشتی.
      مفهوم جمله یادمه اما کلمات دقیقش یادم نیست. آخرش این بود:

      there are people who simply appear in our life and they mark us forever

      چقدر اون موقع آرومم کرد. نه فقط راجع به آقای ساعتی. بلکه راجع به محمد ایوبی و باقر دزفولیان و بسیاری از معلمان خوب دیگری که شانس داشتم شاگردیشون رو بکنم.

      امیدوارم تو هم آروم تر باشی. یلدای سال قبل، لحظات سختی بود برات.

  • بهرام (پخش) گفت:

    روزت مبارک باشد معلم عزیزم…
    داشتن معلمی مثل شما جزو یکی از با ارزشترین منابع دنیا می باشد.

    • بهرام عزیز. از تو ممنونم.

      قبلاً یادمه که می‌گفتی هفته‌ای دویست صفحه مطالعه می‌کنی.
      امیدوارم هنوز هم عادت مطالعه رو حفظ کرده باشی.
      البته به نظرم برای زندگی عموم ما، این حجم ممکنه کمی زیاد باشه و شاید عدد‌های کمتر باعث بشه که در بلندمدت خسته نشیم.
      به هر حال، برات آرزوهای خوب زیادی دارم.

      یه جورایی ایجاد تمایز با امکانات محدود رو هم خوب بلدی. هر وقت این (پخش) رو بعد از اسمت می‌بینم و یاد اولین کامنت‌هات می‌افتم کلی می‌خندم.

      بهتره برای بچه‌هایی که خبر ندارن بگم که بهرام در اولین کامنتش که شهریور پارسال برام گذاشت نوشته بود:
      من حرف‌هات رو دوست دارم و هر جا می‌رم اونها رو پخش می‌کنم!

      بعد از اون، برای اینکه با بقیه قاطی نشه، همیشه داخل پرانتز می‌نویسه: پخش!

      شاد باشی و آرام و امیدوار.
      امروزت بهتر از دیروز و بدتر از فردا.
      😉

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser