دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

برنامه ریزی در شرایط ابهام (گام سوم با متمم)

در گام اول این بحث، توضیح دادم که می‌توانیم کاری کنیم که نوروز، به جای اینکه نقطه‌ی شروع وعده‌های هیجانی برای یک سال آینده به خودمان باشد، می‌تواند به زمانی برای جشن گرفتن تغییرات هفته‌های گذشته‌مان تبدیل شود.

در گام دوم، در این مورد حرف زدیم که چرا برنامه ریزی را دوست نداریم و جمع بندی صحبت‌های دوستان عزیزم را در مطلبی در متمم تحت عنوان چگونه برنامه ریزی کنیم که آن را دوست داشته باشیم، منتشر کردیم. واضح است که آن مطلب، به تنهایی کامل نیست و در آینده، باید با همکاری شما، کامل‌تر شود.

شکل سنتی برنامه ریزی معمولاً با تعریف یک هدف بزرگ و سپس خُرد کردن آن به تعدادی هدف‌های کوچک‌تر و همچنین تعین زمان‌بندی برای رسیدن به آن اهداف بوده است.

برنامه ریزی به شکلی که ما امروز می‌شناسیم و هدف گذاری (به شکلی که امروز رایج است)، همچنانکه در فایل صوتی نقطه شروع اشاره کردم، از محیط کارخانجات (پس از دوران انقلاب صنعتی و شکل‌گیری مفهوم خط تولید و تولید انبوه) وارد زندگی روزمره ما شده است.

این مسئله به برنامه ریزی محدود نیست، استراتژی فردی هم که قبلاً در مورد آن حرف زده‌ام، در مفهوم #استراتژی کسب و کار ریشه دارد. ما ابتدا برای کسب و کارها، استراتژی تعریف کردیم و سپس عده‌ای، کوشیدند از این دستاورد در زندگی شخصی هم استفاده کنند.

همین مسئله در مورد #برندسازی هم مصداق دارد. مفهوم برندسازی هم ابتدا برای کسب و کارها و در محیط اقتصادی و صنعتی رشد کرد و سپس عده‌ای تلاش کردند آن دانش‌ها و دستاوردها را با کمی تغییرو تعدیل، تحت نام جدید برندسازی شخصی وارد زندگی روزمره کنند.

اینکه ما مفاهیم مدیریت کسب و کار را به زبان زندگی ترجمه می‌کنیم و یا اینکه مفاهیم مربوط به زندگی شخصی را به زبان قابل درک کسب و کارها ترجمه می‌کنیم، قطعاً یک رویداد مثبت است و دستاوردهای زیادی برای ما داشته است و خواهد داشت. اما گاهی اوقات، لازم است فکر کنیم که این ترجمه‌ها که مفهومی را از یک دنیای کاملاً متفاوت وارد دنیایی دیگر می‌کنند، تا کجا می‌توانند قابل استفاده باشند.

به همین مسئله هدف گذاری توجه کنید. ما هنوز می‌شنویم که هدف باید SMART باشد (Specific-Measurable-Achievable-Relevant-Time Bounded) و می‌کوشیم بر اساس این هدف‌ها، برنامه ریزی هم انجام بدهیم.

یا اینکه همانطور که در سازمان‌ها چشم انداز تعریف می‌کنند و در مورد چند سال بعد حرف می‌زنند، ما هم می‌کوشیم چشم انداز آینده‌ی زندگی خود را تعریف کنیم.

چالش جدی این بازی در این است که آنها که این مفاهیم را از دنیای کسب و کار، وارد زندگی شخصی ما کردند و به عنوان راهکارهای رشد و موفقیت، به ما آموزش دادند، فراموش کردند (یا فرصت نکردند) تحولات جدید دنیای کسب و کار را هم دنبال کنند و حداقل آموزش‌هایشان را در این زمینه به روز کنند (البته قطعاً برای خود این افراد، مسیر خوبی برای رشد و موفقیت بوده که هنوز آن را ادامه می‌دهند و ترویج می‌کنند).

دنیای کسب و کار امروز آنقدر به سرعت تغییر می‌کند که تعریف چشم اندازه برای ده سال بعد، برای بسیاری از صنایع (و شاید نه همه‌ی آنها) کاری غیرمنطقی، بی معنا و مسخره است.

ما چطور می‌توانیم برای صنعت خودروی خود چشم اندازی ده ساله تعریف کنیم (که می‌خواهیم در ایران یا منطقه یا جهان، اول یا دوم یا سوم یا … باشیم) وقتی که تقریباً تمام خودروسازهای بزرگ جهان، از تولید تجاری و گسترده‌ی خودروهای بدون راننده طی سالهای ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۰ صحبت می‌کنند؟

خودروی بدون راننده، صرفاً یک اتفاق ساده‌ی تکنولوژیک نیست. بلکه می‌تواند موجب تغییر پارادایم شود. حرفی که ایلان ماسک می‌زند (و دیگران که به اندازه‌ی او شجاعت ندارند، با صدای آرام زمزمه می‌کنند) حرف مهمی است:

او نمی‌گوید که به خودروهای بدون راننده، برای حرکت در خیابان‌ها مجوز بدهید. می‌گوید: چرا خودروهای راننده دار، مجوز تردد در خیابان دارند و این مجوز حداکثر چند سال باید باقی بماند؟ چرا باید به انسانها اجازه بدهیم که یک آلت قتاله‌ی دو تنی را بدون هر گونه محدودیت، با خود در خیابان‌ها جابجا کنند؟ (تازه او در ایران رانندگی نکرده. وگرنه قطعاً با جدیت و قدرت بیشتری این صحبت را مطرح می‌کرد).

ماشین بدون راننده، لذت رانندگی را هم از بین می‌برد (یا محدود به برخی نواحی خاص می‌کند) و احتمالاً رغبت به داشتن ماشین شخصی کمتر از گذشته خواهد بود و می‌توان حدس زد که مدل‌های اشتراک مالکیت (سیستم‌های شبیه Uber) بیشتر از گذشته رایج خواهند شد. هر کس می‌تواند امروز یا این روزها، برای رفتن از جایی به جایی خودرویی را کرایه کند و بعد هم آن خودرو را در مقصد رها کند تا خودرو، خودش به سمت محل بعدی حرکت کند.

نمی‌توانیم بگوییم که اینها از فضای امروز ایران دور است. ما اتفاقاً نشان داده‌ایم که حتی اگر تکنولوژی را نفهمیم، در استفاده افراطی از آن اصرار داریم و شاید خیلی زودتر از خیلی نقاط دنیا، چنین فرصت‌هایی را تجربه کنیم. کافی است ببینید که با این اینترنت کُندِ محدود که گاهی حتی دسترسی به گوگل را هم قطع می‌کند(!)، چه ها که نمی‌کنیم!

اما حرف من اینها نیست. دغدغه‌ی ما هم تا پایان سال، خودروی بدون راننده نیست.

می‌خواهم بگویم در محیط کسب و کار امروز، هدف گذاری‌های بلندمدت چندان معنایی ندارند و بحث‌هایی مثل چشم انداز که در گذشته مطرح می‌شد، الان در افق‌های زمانی بسیار کوتاه‌تر مورد بحث قرار می‌گیرند.

همین می‌شود که مینتزبرگ، روبروی مایکل پورتر (که نماد استراتژی به شکل سنتی است) قرار می‌گیرد و مفهوم ظهور یا Emergence در استراتژی را مطرح می‌کند.

او توضیح می‌دهد که: استراتژی در دنیای امروز، درست مانند راه رفتن بر روی برف است. ما فقط گام بعدی را می‌بینیم و گام به گام جلو می‌رویم. وقتی برمی‌گردیم، رد پای ما باقی مانده و دیگران اسم استراتژی را بر روی آن می‌گذارند. اما این رد پاها، وجود نداشته و حتی خودمان هم نمی‌دانستیم که قرار است چگونه و در چه مسیری شکل بگیرند. به عبارتی، استراتژی (به شکل سنتی آن) در دنیای امروز، بعد از پیاده سازی استراتژی شکل می‌گیرد و نه قبل از آن!

همین امروز، به سراغ کارآفرین‌های موفق بروید. به روایتی که از موفقیت خود می‌گویند گوش بدهید. تازه کارآفرین‌های موفق امروز، متعلق به دورانی هستند که جهان، در مقایسه با امروز، منجمد و غیرمتحرک بود و تا این حد پویا نبود. می‌بینید که – اگر با شما صادقانه سخن بگویند – آنها هم در ابتدای راه دقیقاً نمی‌دانستند که به کجا می‌روند. با هر گامی که به جلو آمده‌اند، زمین بازی کمی روشن‌تر شده و سپس گام بعدی را برداشته‌اند. ماجرای همان شعر معروف و زیبا که می‌گوید:

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس

خود راه بگویدت که چون باید رفت

خلاصه اینکه مفهوم استراتژی و برنامه ریزی و چشم انداز، در دنیای کسب و کار متحول شد، اما ترجمه‌ای که از زبان کسب و کار به زبان زندگی انجام شده بود، هنوز دست به دست می‌چرخد و مانند دستورالعملی مقدس مورد توجه قرار می‌گیرد.

غافل از اینکه دنیا تغییر کرده است و دستور قدیمی به سادگی به کار دنیای جدید نخواهد آمد.

مفهوم ظهور که در دنیای کسب و کار، امروز کاملاً پذیرفته شده است، در زندگی هم مصداق دارد. هر لحظه، دنیای جدیدی پیش چشم ما پدیدار می‌شود و این تصویر، چنان متغیر و پویا است که به سادگی نمی‌توان آن را حدس زد.

شاید به همین علت، یکی از ده‌ها موردی که موجب بی میلی ما به برنامه ریزی می‌شود، ابهام است.

دیروز کشور تحریم بود. امروز می‌گویند وارد دوران پسا تحریم شده‌ایم. فردا نمی‌دانیم وارد چه دوران دیگری خواهیم شد.

نمی‌دانم قرار است در کشورم بمانم یا نه. نمی‌دانم که سال بعد هم شغل فعلی خودم را خواهم داشت یا نه.

نمی‌دانم که (اگر بخواهم صادقانه و بر مبنای آمار واقعی فکر کنم) سه سال دیگر هم این زندگی مشترک که امروز بر سر سفره‌اش نشسته‌ام وجود خواهد داشت یا نه.

نمی‌دانم که بعد از تمام شدن دانشگاه، کاری مرتبط با رشته‌ام پیدا خواهم کرد یا نه.

نمی‌دانم در زمانی که قرار است بازنشسته شوم، وقتی اسم رشته‌ی تحصیلی سی سال قبلم را به فرزندم می‌گویم، او اصلاً متوجه می‌شود که معنای آن رشته چیست و هدف از تحصیل در آن رشته چه بوده؟

برنامه ریزی هم درست مثل پیرمردی قدیمی با هشتاد یا نود سال سن شده است که از یک سو، محترم است و همه به او لبخند می‌زنند و وی را بر بالای مجلس می‌نشانند. از سوی دیگر، همه می‌دانند که حرف‌ها و توصیه‌هایش،‌ برای جوان ده یا بیست ساله‌ی امروز، چندان معنا و مفهومی ندارد. او هنوز در دنیای خودش سیر می‌کند که توصیه‌هایش ازدواج و فرزندآوری است و جوان امروز، گرفتار ابهام رابطه‌ای دیجیتال با کسی است که هرگز ندیده و شاید هیچوقت هم نبیند و الان، درد و رنج این جدایی را (بی آنکه در ابتدا وصال را تجربه کرده باشد) تحمل می‌کند.

در قسمت بعدی که فردا صبح (اگر عُمری بود) خواهم نوشت، می‌خواهم در مورد راهکارهای برنامه ریزی در عصر مه آلود ابهام بنویسم.

برنامه ریزی در شرایط ابهام

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


47 نظر بر روی پست “برنامه ریزی در شرایط ابهام (گام سوم با متمم)

  • […] همیشه هم مسیری کاملاً روشن، پیش‌روی خود نداشته‌اند. حرکت در ابهام گویی مشخص‌ترین درکِ آنها بوده است. می‌دانستند چه چیزی […]

  • سمانه هرسبان گفت:

    من گامهای بعدی رو خوندم، ولی چون احساس کردم درست نخوندم و تغییری در من ایجاد نکرد از اول شروع کردم. اگه درس رو درست متوجه شده باشم یعنی اینکه باید من در شرایط مبهمی که الان دارم تصمیم درستی بگیرم. من سالهای سال نتونستم برنامه ریزی کنم چون تو شرایط مبهم زندگیم گم بود. نمیدونستم میخوام مهاجرت کنم یا نه؟ نمیدونستم میخوام زندگی مشترکو شروع کنم یا نه؟ نمیدونستم میخوام تو چه حوزه ای کار کنم؟ نمیدونستم اصلا میخوام بی خیال رشته فنی شم و برم سراغ رشته های علوم انسانی یا نه؟ من به علت شرایط مبهم زندگیم نتونستم تصمیمی بگیرم و محیط اطرافم (البته بعد یه مدت بعد کلی مشاوره رفتن درباره زندگی مشترک به نتیجه رسیدم) بالاخره خودش تصمیم برام گرفت. الان هم در شرایطی نیستم که بتونم شرایط کاری خودمو تو آینده پیش بینی کنم. راستش پر از ابهامه برام. نمیدونم چه جوری میشه با این ابهام آشتی کرد. شاید باید با توجه به نیازهایی که باعث ایجاد انگیزه در من میشه، چند قدم کوچیک رو تعریف کنم. دلم نمیخواد رو کاغذ بیارمشون چون تجربه جالبی ندارم. صدها بار روی کاغذ اوردم و جز چند روز عمل نکردم… بهتره بیشتر فکر کنم و بعد روی کاغذ بیارمشون. هنوز که نمیدونم چه قدم های کوچیکی باید تعریف کنم…

  • رضا صیدافکن گفت:

    با سلام
    با یک پیش فرضی می‌خوام مطلبیو عرض کنم که: ابهام رو می‌شه شامل پیشامد غیرقابل پیش‌بنی هم دانست. ابهام نه صرفا ناشی از عدم آگاهی ماست، بلکه برخی رویدادها ذاتا پیش‌بنی ناپذیرند.
    آیا این مفهوم قبول‌کردن عدم قطعیت و ابهام، باعث سستی اراده در ما نمی‌شه؟
    چون بنظرم می‌رسه در این تزی که شما فرمودید، ما باید بین سرسختی نکردن در مقابل اختلالات خارجی و فردی و قبول محدودیت‌ها و سدها تمییز قائل‌شیم.
    شناختی که من از خود دارم بهم هشدار می‌ده که من -شاید- بسادگی بین ۱-نجنگیدن برای کاهش ابهام (و بالطبع ادامه‌ی قدم نهادن در سیر رشد) و قبول بسیاری از ناملایمات و پیشامدهای غیرقابل پیش‌بینی و ۲-عافیت ناشی از بی‌خیال‌شدن، راه دلچسبتر -دوم- را انتخاب خواهم کرد!

  • ابی گفت:

    برنامه ریزی انسانها مثل کاشتن جو و انتظار روییدن گندم رو داره. ماها می خواهیم با کمترین تلاش بیشترین نتیجه رو بگیریم این که برنامه ریزی ها درست پیاده نمی شن. میگن چرچیل و استالین و روزولت درکنار حوض بزرگ پر ازنشسته بودند. تصمیم می گیرند بینند که می تونه ماهی بیشتری بگیره با دست خالی. اول روزولت می ره تو حوض و هر کاری می کنه نمی تونه. بعدش استالین تلاشش بی نتیجه می مونه. چرچیل کنار استخر می شینه و شروع می کنه به خالی کردن آب استخر با دست. اینجوری نه یکی بلکه تمام ماهی ها رو می تونه صید کنه. اگر دوراندیش باشیم با برنامه ریزی می تونیم به موفقیتهای بزرگ برسی.

  • فائزه گفت:

    متمم عزیز
    تشکر می کنم عالی بود عالی. مطالبی از جنس حقیقت ملموس روزانه با پذیرش آسان.ممنونم که دیدگاه ارزشمند و بسیار نوآور آقای ایلان ماسک را به من گفتید.

  • نسرين گفت:

    قبل از اينکه کامنت خودم را بزارم مطالب همه ي دوستان را خوندم و بهره ي لازم را بردم
    الان ميفهمم چرا ميلي به برنامه ريزي ندارم چون منم به اين موضوع فکر ميکردم که اين برنامه ريزي هايي که
    انجام ميدم در اينده آيا ارزش فعلي را داره و اينکه ابهام شرايط انگيزه ي منو براي عمل کم مي کرد.
    سپاس فراوان از استاد گرامي که مشتاقانه تجربيات و دانسته هاي خودشونو در اختيار ما قرار ميدند .

  • نسرين گفت:

    قبل از اينکه کامنت خودم را بزارم مطالب همه ي دوستان را خوندم و بهره ي لازم را بردم
    فقط ميخام بگم خوشحالم که در خانواده ي متمم هستم .
    و سپاس فراوان از استاد گرامي که مشتاقانه تجربيات و دانسته هاي خودشونو در اختيار ما قرار ميدند .

  • رضا سبحاني گفت:

    مثل هميشه زيبا گفتي محمدرضا.. بحث رو خوب باز كردي.. ممنون

  • مریم گفت:

    سلام
    با پوست و خون درک کردم درد و رنج جدایی دیجیتالی را. کسی را که ده سال پیش به عنوان استاد و مراد دیده بودم بعد از ده سال به یک باره با دنیای دیجیتالی عاشقش یافتم و بعد از دوسال و نیم ارتباط دیجیتالی این غلیان ته کشید!! عجیب بود عجیب، عشق به مفهوم واقعیش با همه آثارش ولی دیجیتالی

  • مصطفی گفت:

    من در سایت متمم در درس برنامه ریزی موفق(چگونه برنامه ریزی کنیم که آن را دوست داشته باشیم؟)
    هم گفتم که در این شرایط زمان ما بهترین راهکار برنامه ریزی و تصمیم گیری و مدیریتی استفاده از “نظریه آشوب” هست.( نظم در بی نظمی)

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser