دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

برای سال جدید

لحظه ها ناپیوسته نیستند

و هیچ مرز و دیواری این سال را از سال دیگر جدا نمیکند

تمام آنچه هست یک زندگی پیوسته است و اگر مرزی هست

همین لحظه است که آنچه بر ما گذشته است را

از آنچه بر ما خواهد گذشت جدا میکند

این مرزها میتوانند جاودانه شوند اگر در آنها تصمیمی مهم و متفاوت بگیریم

نشانه ی چنین تصمیم هایی هم معمولاْ این است که

همان مردمی که آن مرزهای ناموجود را در کنارمان جشن میگیرند

تصمیم های بزرگ ما و ساختن این مرزهای جاودانه را

 با دیده ی شک و تردید و شاید تحقیر نگاه میکنند

لحظات تان ماندگار

مرزهایتان استوار

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


86 نظر بر روی پست “برای سال جدید

  • فاطمه گفت:

    سلام
    قطعا مهم ترين و دوست داشتني ترين اتفاق سال ١٣٩٤ براي من آشنا شدن با متمم و روزنوشته هاي شما بود.
    وقتي وارد دنياي بزرگ متمم شدم احساس آليس را داشتم در سرزمين ِ عجايب، نميدونستم بايد از كجا شروع كنم، سطح مطالب واقعا فراتر از من و ذهن و دانسته هام بود، حتي توي كامنت هاي دوستان كلماتي را ميخوندم كه نه شنيده بودم نه خونده بودم نه اصلا معنايِ آن را مي دونستم ، راستش گذاشتنِ كامنت هاي ساده و ابتدايي تو چنين فضايي و براي گروهي با اين معلومات خيلي برام سخت بود و احساس ميكردم كم ميارم و خجالت ميكشيدم هرچند الان هم همينطوره و تا حدودي اين حس همراهمه اما دارم نهايتِ تلاشم را ميكنم تا از فرصت هاي محدودِ در اختياري كه دارم خودم را به سطح قابلِ قبولي براي عنوان متممي بودن برسونم . تاثير آموزش هاي متمم را به وضوح توي زندگيم ميبينم، اينستاگرام و فيسبوك را كنار گذاشتم و از زمانم بهتر و معقولانه تر استفاده ميكنم، مطالعه ام را بيشتر كردم، تعدادي از كتابهايي كه پيشنهاد داده بودين را خريدم و مطالعه كردم ، درس ها را به ترتيب و آهسته و پيوسته مطالعه ميكنم و بهشون فكر ميكنم و تمرين ها را حل ميكنم، به شدت روي بحث تصميم گيري دارم كار ميكنم چون هميشه يكي از بزرگترين دغدغه هام تصميم گيري بوده و خطاهاي بزرگي در اين مورد دارم ، الان هم مشغول گوش دادن به فايل مديريت توجه هستم و ممنون به خاطر اين هديه ي خوبِ نوروزي
    خيلي خوشحالم كه اينجا هستم و ميتونم حرف بزنم ، من چند بار سعي كردم اينجا كامنت بزارم اما نميشد فكر ميكردم بايد امتيازآموزنده ١٥٠ باشه اما ظاهرا مجموع امتيازها بايد به اين عدد برسه و من نميدونستم 🙂
    در نهايت اينو بگم كه چقدر خوبه كه شما هستين و اينجا هم هست .

  • مهدی گفت:

    سلام
    کوتاه میگم تا وقت شریف دوستان رو زیاد تلف نکنم: منم شیوه نوشتن خاطرات روزانه رو برای یادگیری زبان انگلیسی شروع کردم و با نظم ۱۵ دقیقه‌ای ترکیب کردم و برای هر روزم یک اسم که خودم خوشم میاد انتخاب می‌کنم و بازآموزی زبان رو مجددا شروع کردم. ممنونم استاد عزیزم بابت به اشتراک‌گذاری تجربه‌هایت درباره شیوه زبان‌آموزی که فهمیدم کلاس رفتن یا نرفتن یا تشویق کردن یا انتقادکردن دیگران اصلا مهم نیست و مهم اونه که خودت چطوری لذت می‌بری و یافتن روش خودم رو مدیون راهنمایی خوبتون هستم.
    ممنون که هستی

  • غزل گفت:

    سلام
    خیلی دوست داشتم اینجا کامنت بزارم ولی خب الان کد دار شدم:)
    می خواستم واسه این حس خوبی که از شما و نوشته هاتون می گیرم تشکر کنم و واسه این فضایی که ایجادش کردین, کلی از شخصیت هایی که دوسشون دارم را توی متمم پیدا کردم و این بخاطر اقدام شماست.ایشالله امسال پر از اقدام های خوب واسه هممون باشه.
    یخوردم نق بزنم فقط واسه اینکه احساس تنهایی نکنین:)(گوش شیطون کر منم نق زیاد میزنم:)). امسال این کنکور ارشد لعنتی مثل بختک افتاده تو زندگیم. خدارو شکر آخراشه می تونم تو متمم فعالیت بیشتری داشته باشم. کاشکی این شاگردتون را یه دعوایی می کردین یخورده این تمبلی هاش را بزاره کنار(یخورده اقدام و عملش مثل شما خوب بشه) ,زیادی قانون پارکینسون را تو زندگی خودش مشاهده می کنه:(.
    ببخشید اگر کامنتم کمی کودکانست آخه خودتون گفتین اینجا واسه دورهمی بچه های متمم هست ,واسه همین منم به خودم اجازه دادم یخورده نق و نوق بزنم:)
    این دانش آموزای دبستانی را دیدین معلموشون دوس دارن چقدر پاک میگن دوستون دارم منم همونجوری دوستون دارم ایشالله همیشه لبخند رو لباتون باشه.

  • سپیده گفت:

    معلم عزیزم بابت فایل مدیریت توجه از تو و تمام همکاران سخت کوش متمم ممنونم. بعد از دوره سخت و طولانی سرماخوردگی در عید، امروز بالاخره تونستم فایل رو تموم کنم. در دفترچه یادداشتی که همیشه همراهم هست فایل رو خلاصه کردم تا همیشه امکان مرور مطالب مهمی که گفتی داشته باشم. به همین روش یادداشت برداری که تو هم همیشه روش تاکید داری الان می تونم اقرار کنم که تمام زمان فایل فقط صدای تو رو می شنیدم و هرگز به موبایلم نگاه نکردم و تمام توجهم به حرفهای تو بود و پریشانی افکارم رو مدیریت کردم. یه مطلب دیگه که خواستم بگم تا شاید خوشحال بشی این هست که در سال ۹۴ خیلی زندگی ام و رفتارهام در اثر آموزه های تو و متمم تغییر کرد تا جایی که با نگاه به عقب تر در بعضی موارد خودم رو نمی شناسم! مثلا چند روز مانده به عید بعد از یک سال، مجدد فایل دشواری انتخاب رو گوش دادم. باورش برای خودم سخت بود که من در خیلی زمینه ها دیگه مکسی مایزر نیستم و کمال طلبی من در خیلی جاها به شدت تعدیل شده! من اولین بار از طریق متمم فهمیدم کمال طلبی بیماریه و باید درمان بشه. من واقعا خیلی زندگی رو به خودم سخت می گرفتم و هیچ چیز خوشحالم نمی کرد. مثلا اون سالی که نتونستم دانشگاه شریف قبول بشم و در عوض امیرکبیر قبول شدم انقدر ناراحت شدم که انگار هیچ جا قبول نشدم! ولی الان به اون احساس اون روزم می خندم. واقعا انقلاب بزرگی در من رخ داده که مدیون متمم و شما هستم. مورد دیگه: با اینکه می دانم زبان انگلیسی چقدر باعث بهبود زندگیم میشه ولی برنامه ریزی برای رفتن به کلاس زبان یا مطالعه فردی مداوم برام خیلی سخت بود. ولی چند ماه پیش در جواب کامنت یکی از دوستان گفته بودی کسی که زبان بلد نیست نباید هیچ کاری به جز یادگیری زبان رو در اولویت قرار بده(نقل به مضمون) از اون موقع به هر گرفتاری هست میرم کلاس زبان و همیشه روزهای زوج تنها عاملی که باعث میشه همه چیز رو رها کنم و به سمت کلاس حرکت کنم فقط و فقط تکرار همین جمله در ذهنم هست. ممنون که بعد از این همه تبلیغات و توصیه که در زمینه یادگیری زبان شنیدم و کوچکترین تحرکی در من ایجاد نکرد یک جمله ی تو که شاید یادت نیاید کِی و به کی گفتی باعث میشه حتی در شلوغ ترین روزها و ایام بد حالی بر اینرسی غلبه کنم و کلاس زبانم رو با جدیت پیگیری کنم. اینها رو گفتم که خوشحالت کنم چون باور دارم هیچ لذتی برای یک معلم بالاتر از دیدن موفقیت شاگردانش نیست هر چند اون موفقیت خیلی کوچک باشه. البته اضافه کنم در زمینه بهبود سبک زندگی و تغییر در مدل ذهنی من، نقش متمم و شما انقدر زیاد هست که بیان همه آنها شاید مجال دیگری بطلبد. امیدوارم سال ۹۵ بهترین سال برای تو، خانواده ات و متمم باشد. راستی با اینکه من زیر این پست کامنت گذاشتم ولی انتظار ندارم با وجود مشغله های کاری ات برایم جوابی بنویسی.

    • سپیده‌ی عزیزم.
      از لطفت و از محبتت بی نهایت ممنونم.
      دنیای مجازی دنیای شگفت انگیزیه. من و تو هیچ وقت فرصتی نداشتیم که کنار هم بشینیم و به معنای سنتی کلمه، رو در رو با هم صحبت کنیم.
      شاید نزدیک ترین فاصله فیزیکی که دیدمت و به خاطر دارمت، گوشه های ردیف دوم یا سوم آخرین سمینارم باشه.
      اون موقع که میکروفون قطع بود و من همزمان با تلاش برای فریاد زدن و نگاه کردن به همکارانم برای اینکه بفهمم روند کارها چجوریه و البته تمرکز برای ادامه دادن بدون اختلال سخنرانی، توی چهره‌ی بچه‌ها نگاه می‌کردم که ببینم راضی هستن یا ناراضی. استرس دارند یا نه.

      اما اینها مهم نیست. اینجا انقدر با هم حرف می‌زنیم و تو هم انقدر وقت گذاشته‌ای و به من اجازه داده‌ای که جدا از نوشته ها، با فایل‌های صوتی هم حرف‌ها و “روضه‌هایم” را در گوش‌هایت بخوانم که نمی‌توانم تو را از بسیاری از دوستان فیزیکی که هر روز می‌بینم، ذره‌ای دورتر احساس کنم. نزدیک‌تر شاید.

      در کنار همه لطف‌هایی که به من، بچه‌ها و متمم داشتی، به خاطر زبان خواندن خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحالم کردی.
      نمی‌توانی تصور کنی که چقدر خوشحال شدم.

      سپیده. قبلاً هم گفته‌ام و دوست دارم اینجا – که فضا صمیمی‌تر و دوستانه‌تر است – باز هم بگویم که من هم، اولویت اول امسالم خواندن زبان است.
      من در خواندن اوضاعم بد نیست. به هر حال در این چند سال هم در کشورهای دیگر نه در خیابان مسیرم را گم کرده‌ام و نه در جلسه های مذاکره.
      حرف زدن هم به نظرم بیشتر از انتقال مفاهیم نیاز ندارم یا لااقل اولویتم نیست.
      اما در نوشتن هنوز خیلی مشکل دارم.
      لابد دیده‌ای که الان هم به صورت مداوم هفته‌ای سه بار در وبلاگ انگلیسی مطلب می‌نویسم تا نگارشم بهتر بشه.
      توی خوندن کتابها هم، قبلاً همین که از ده کلمه‌ی جمله هشت یا نه تا رو می‌فهمیدم و مطمئن می‌شدم که منظور رو متوجه شده‌ام، از روی جمله رد می‌شدم.
      اما الان، متوقف می‌شم. هر کلمه‌ای که شک داشته باشم رو می‌بینم و بعد عبور می‌کنم. تا تنبلی ذهنی، باعث نشه که دامنه‌ی واژگانم محدود بمونه.
      امسال به شدت هم پادکست‌های صوتی گوش می‌دم. حدود روزی نیم ساعت. Podcast Addict خیلی خوبه. قبلاً‌ برنامه دیگه‌ای استفاده می‌کردم. فواد توی متمم گفت از این استفاده می‌کنه. منم تغییرش دادم. خیلی هم راضیم.
      نویسندگانی هستند که سبک نگارش اونها رو در زبان انگلیسی دوست دارم. از روی کتاب اونها رونویسی می‌کنم. شاید خنده‌دار باشه. اما قشنگ مثل بچه اول دبستان، کتابشون رو می‌گذارم جلو و می‌شینم از روی اونها می‌نویسم. الان چند تا کتاب دارم که به صورت کامل استنساخ کرده‌ام!

      قبلاً هزار جا گفته‌ام اما سپیده، دلم می‌خواد دوباره اینجا نظر شخصیم رو بهت بگم.
      هرگز نذار “تلفظ” و “گرامر” مانع یادگیری زبان تو بشه.
      متاسفانه “کاسبی” بعضی‌ها و “اعتماد به نفس پایین” بعضی‌های دیگر، باعث می‌شه که مدام آدم رو با این چیزها آزار بدن.
      همون‌هایی که برای تلفظ درست “ولاضالین” از بچگی‌ جوری روی مغزمون رفته بودن که از ترس جهنم رفتن به خاطر تلفظ اشتباه، حول می‌شدیم زبونمون رو سه چهار بار سر نماز گاز می‌گرفتیم، مدرن که می‌شن میان به تلفظ Th گیر می‌دن!

      یا حرف که می‌زنی به گرامرت گیر می‌دن. یا وقتی می‌نویسی.
      من با وجود اعتماد به نفس زیادی که دارم و مهارت عجیبم در “آدم حساب نکردن همه‌ی آدمها” و “گوسفند دونستن و پست و حقیر دونستن هر کسی که خودش رو به صفت مذموم و ناشایست انتقاد پذیری مزین می‌دونه”، یادمه اوایل که وبلاگ انگلیسی رو می‌نوشتم هر بار که یک نفر می‌گفت یه نکته غلط گرامری داری، کلی حسم بد می‌شد. می‌گفتم ببین! بازم نتونستم درست بنویسم.
      شرم آور این بود که بعضی نکته ها خیلی واضح بود و خجالت می‌کشیدم.
      یه مدت گذشت. برای اینکه این حس از بین بره، یه کار احمقانه کردم.
      توی یک روز نزدیک شاید دویست کامنت رو روی روزنوشته‌ها خوندم. شاید باورت نشه. یک کامنت، حتی یک کامنت پیدا نکردم که غلطهای نگارشی نداشته باشه و عاری از خطای گرامری باشه و ساختار جمله‌هاش درست باشه.
      به قول اون دوستمون، “تکرار می‌کنم”: حتی یک کامنت!
      بعد فکر کردم که اگر یه بدبختی می خواست فارسی یاد بگیره و یه عده آدم دیگه می‌خواستن نوشته‌هاش رو بخونن به چشم “غلط یابی” می‌خوندنش، چقدر بهش گیر می ‌دادن. اما بچه‌ها، الان با اعتماد به نفس، بدون خجالت و ناراحتی، غلط و نادرست، حرف‌هاشون رو می‌نویسن.
      منم بدون خجالت، غلط و نادرست، پست می‌نویسم.
      “ارتباط” هم که هدف اصلی ماجراست کامل برقراره.
      الان هنوز غلط‌هام رو دارم. برای بهتر شدنش تلاش می‌کنم. اما از ته دل به تمام کسانی که وسواس گرامری دارند و تذکر گرامری میدن می‌خندم.

      و از زمانی که نگاهم این شده، پیشرفتم هم بهتره. لااقل خودم اینطوری حس می‌کنم.

      هر وقت هم در صحت حرفهای من شک کردی، یکی از این شبکه‌های بیگانه (مثلا بی B سی) رو نگاه کن و ببین وقتی با کارشناس‌های مختلف صحبت می‌کنند اونها چجوری حرف می‌زنن و همه هم راضی هستن!

      خیلی اعترافات خصوصی و شخصی بود. اما دوست داشتم اینجا برات بگم.
      پاراگراف انگلیسی پویا رو هم که می‌خونی و لازم نیست بگم بخونی.
      شاد باشی و موفق و امیدوارم همه مون بیشتر از پیش برای یادگیری وقت بگذاریم.

      • سپیده گفت:

        محمدرضای عزیز لطف تو رو در پاسخ به کامنتم هرگز فراموش نمی کنم. توصیه های بی نظیرت برای یادگیری زبان انگلیسی رو خوندم، همیشه به یاد دارم و به شدت جدی می گیرمشون. همیشه آرزومه بتونم یه روزی به سرعت و کیفیت تو منابع اصلی علمی رو بخونم. امیدوارم مسئله اعتماد به نفس در این زمینه رو تقویت کنم تا پیشرفتم سرعت بیشتری داشته باشه و از ترس اشتباه حرف زدن مجبور نشم فرصت های مکالمه رو دور بزنم.

  • امیرمحمد قربانی گفت:

    سلام محمدرضا
    از روزی که این پست رو گذاشتی، می‌خواستم برایت تبریک سال نو را بنویسم. راستش تا به امروز فکر می‌کردم که چه برایت بنویسم. امروز داشتم کتاب شام با لنی (گفت و گو با لئونارد برنستاین) (نوشته‌ی جاناتان کات و ترجمه‌ی بهزاد هوشمند) رو می‌خوندم که دلم میخواد یه قسمتش رو برایت بنویسم. برنستاین برای من یک معلم است. از بهترین معلم‌هایی که داشته‌ام. از او بسیار زیاد یاد گرفته ام. تو برای من همینطور هستی. معلمی که از او بسیار یادگرفته ام.

    قسمتی از این کتاب را برایت می‌نویسم:
    – کاش همه‌ی معلم‌ها استعداد شما را داشتند.
    — من عاشق یاد گرفتنم. و چون یک دانش آموز ازلی و ابدیم، معلم خوبی هستم.
    — ما باید راهی پیدا کنیم که بچه‌ها و موسیقی را با هم آشنا کنیم؛ و باید راهی پیدا کنیم تا به معلم‌ها یاد بدهیم که عشق به یادگیری خودشان را کشف کنند. و آن‌ وقت فرایند انتقال آن آغاز می‌شود. من باید همین حالا راهی پیدا کنم که این فرایند شروع شود، چون من پیر هستم – حتی اگر بازیگوش باشم! – و همه‌ی وقت‌های دنیا را ندارم. باید وقتم را عاقلانه صرف کنم.

    می‌خواهم برایت یکی از کارهایی که برنستاین رهبری کرده رو بگذارم.
    این کار از Gustav Mahler هست. سمفونی پنجم. من این کار رو خیلی دوست دارم و برای همین برایت گذاشته ام. پیشنهاد می‌کنم حتما موومان اول و چهارم رو گوش بده. من خودم کل سمفونی رو بسیار زیاد دوست دارم. مخصوصا موومان یک و چهار. موومان چهار، معروف‌ترین کار مالر است!

    https://www.youtube.com/watch?v=Ipte0gDlSr4

    در همین کتابی که گفتم، جاناتان کات نوشته‌ی زیر رو به برنستاین میگه.
    – من همیشه سعی کرده‌ام کلماتی پیدا کنم که اجراهای مالر شما را توصیف کنند و در آخر به این نوشته از والت ویتمن رسیدم:
    ارکستر،من را از اورانوس دورتر برد،
    شوقی در من پدید آورد، که هرگز آن را در خود نمی‌یافتم،
    من رو چو قایقی به دوردوست‌ها برد، و موج‌های آرام، پاهای برهنه ام را نوازش می‌کردند،
    طوفان سهمگین، آرامش از من ربود، نفس‌هایم به شماره افتاد،
    ریه‌هایم دیگر کار نمی‌کردند، و من مرگ شیرین را حس می‌کردم،
    و آنگاه معماترین معماها بر من ظاهر شد:
    بودن.

    امیدوارم توانسته باشم با انتخاب این قطعه کمکت کرده باشم که لحظات خوبی را در موقع گوش سپردن به این قطعه، داشته باشی.

    نوروزت مبارک
    امیرمحمد قربانی

    پی نوشت ۱: محمدرضا، برای خریدن این کتاب نزدیک بود از پروازم جا بمونم. بیست دقیقه قبل پرواز رسیدم به فرودگاه و شانس آوردم که کانتر رو نبسته بودن!
    پی نوشت ۲: یک بار، در پیام اختصاصی ام، جمله‌ای از برنستاین دیدم که دیدنش مرا خیلی خوشحال کرد. ممنون به خاطر تمام زحمتی که شما و بقیه‌ی دوستان در متمم می‌کشید.
    پی نوشت ۳: چهره‌ی برنستاین رو موقع رهبری ببین!

  • رضا سبحاني گفت:

    سلام محمدرضاي عزيز
    همواره برات آرزوي سلامتي و رضايت اززندگي داشتم و دارم. نميگم در سال نو كه ميدونم هر روز براي تو روز عيده. روزي كه تازه ميشي، نو ميشي. حداقل تلاش ميكني براش. ازت ممنونم كه تو اين چندساله ديد ما رو به دنيا عوض كردي و كمك كردي زندگي بهتري داشته باشيم.
    من كه به شخصه خيلي دوست دارم و ميخوامت.
    پايدار باشي مهربون 🙂

  • بانو گفت:

    سلام
    سال نو رو به معلم عزیزم و همه دوستانم در متمم و روزنوشته ها تبریک میگم و امیدوارم هممون بتونیم سال خوبی رو برای خودمون خلق کنیم.
    می خواستم به بهانه تبریک سال نو، از معلم خوبم جناب شعبانعلی هم قدردانی کنم به این خاطر که باعث تغییر زیادی در مدل ذهنی من شدند و به رشد آگاهی در من کمک زیادی کردند و می کنند.
    معلم عزیزم خیلی خیلی ممنونم ازت که با نوشته ها و حرفهای خوبت به من این تلنگر رو زدی که شاید بتونم چیزی باشم که از خودم دریغ می کنم.
    امیدوارم در سال ۹۵ بتونم دانشجوی بهتری برای متمم باشم و با کامنت های پرمحتواتر و انجام تمرین ها به طور منظم تر، سهم پرباری در آموزش متممی ها داشته باشم و امیدوارم آموخته هام در متمم فقط در سطح تفکر و کوله باری برای ذهن که صرفا چیز های خوب رو می دونه ولی عمل نمی کنه باقی نمونه.
    من که خیلی دوستتون دارم، شما رو نمیدونم.

  • نيلوفر گفت:

    سلام به صاحبخونه ي دوست داشتني و دوستاي عزيز متممي خودم. نو شدن انديشه ها و رفتارها را در هر لحظه اي كه در سال پيش رو برايتان رخ دهد،پيش پيش تبريگ ميگم.
    طي دو سال گذشته خيلي از نمادهاي سنتي تحول و دگرگوني برايم رنگ باختند و بخاطر اين اتقاق خوشحال و راضيم. امسال اولين سالي بود كه پيش از تحويل رسمي سال هيچ استرسي نداشتم،گرچه كه درست نيم ساعت بعد از اعلام سال جديد با استرس وحشتناكي راهي بيمارستان شدم. الان اينجا هستم و درست مثل روزهاي پاياني سال و با همان انگيزه و بلكه بيشتر ،آماده تغيير و پيشروي. تعهد بيشتري به خودم و در خودم حس ميكنم و اينو به مقدار زيادي مديون متمم و محمدرضاي عزيز هستم. برايتان سالي متممي ( با همان نگرش ) آرزو ميكنم.
    پي نوشت يك: از محمدرضا بخاطر همه چيز ممنونم.
    پي نوشت دو: دسترسي به اينترنت زياد ندارم اين روزها ( و زمانهاي دسترسي هم اين مانيتور كوچك و صفحه كليد گوشي حال خوب آدم رو زايل ميكنه)ولي مطالب زيادي براي نوشتن در ذهنم رژه ميره. خيلي از متمم و روزنوشته ها عقب موندم. اميدوارم زودتر اين وضعيت خوب بشه.

  • عبداله گفت:

    سلام به همگی دوستان
    سال نو و نوروز بر همگی مبارک باشه !
    از محمد رضا ،سمیه تاج الدینی و شادی قلی پور عزیز به خاطر محبت های شان و کارهای ارزشمندشان در شکل گیری و تبلور متمم سپاسگزارم.از دیگر دوستانی هم که به نام نمی شناسم هم متشکرم . دست شان را به گرمی می فشارم.بله “لحظه ها ناپیوسته نیستند ” اما تنها شیرینی دائمی و پایدار سال نو برایم آمدن بهار است ،سرسبزی و شکوفایی طبیعت که بعضا به یکباره جلوگر می شود. امیدوارم حس شکوفایی به زندگی و کسب و کار همه عزیزان سرایت پیدا کند.
    پیروز و سربلند باشید !

  • MiladInk گفت:

    سلام.من هر چی سعی کردم این متن رو بفرستم فکر کنم به علت طولانی بودن اصلن ارسال نمیشد. در لینک زیر کپیش کردم:
    https://justpaste.it/smdd

  • سارا گفت:

    سلام محمدرضای ارزشمند
    خیلی فکر کردم که سال جدید را با چه واژه هایی به شما تبریک بگم و تنها یک جمله در ذهنم قدرت پیدا کرد: همیشه در قلبم قدردان معلمی هستم که عاشقانه به من می آموزد.
    من عضو جدید و چند ماهه متمم هستم ولی باور کنید که اواخر اسفند که به علت بیماری حاد نباید از رختخواب تکان می خوردم و استراحت مطلق بودم تمام فکر و ذکرم متمم بود و تمرینها و درسهایی که عقب مانده ام. روزی نیست که چندین بار به متمم سر نزنم و بارها به این نتیجه رسیدم که این از روی عادت نیست بلکه اشتیاق من به متمم و معلم عزیزم و دوستان خوبم و آموزش های آنهاست. به جرات اولین سالی از زندگی من است که در پایان سال از مرور آن و بهبودی که حتی اندک به لحاظ توسعه فردی خودم داشتم از خودم و دستاوردهایم رضایت خاطر داشتم و این بدلیل آشنایی من با متمم بوده و هست .البته می دانم که برای شاگرد خوب بودن هنوز راهی بسیار طولانی در پیش دارم و تمام تلاشم برای بهبود کامنت هایم و علمی تر شدن آنهاست اما امیدوارم که من را هم در آخرین ردیف شاگردهایتان پذیرا باشید. سالی مملو از رسیدن به ایده آلهایتان آرزومندم.

  • نادر آرین گفت:

    فاخته با کو و کو آمد کان یار کو؟
    کردش اشارت به گل بلبل شیرین نوا
    غیر بهار جهان هست بهاری نهان!
    ماه رخ و خوش دهان باده بده ساقیا

    محمدرضا من با تو و متمم سبز و بهاری شدم.
    تمدید اشتراکمم یه عیدی بود. امیدوارم خوشایند و راضی کننده بوده باشه.
    شکوفه دادن بهار نهان در کنار تو متمم حس خوبی داره. به امید چیدن میوه ها.
    شاد باشی و سلامت و رستگار

  • ایمان نظری گفت:

    سلام محمدرضا
    عید پارسال داشتم روز نوشته‌هاتو می‌خوندم، وقتی همشو یه دور کردم، حس کردم خیلی چیزا واسم عوض شده. (و واقعا هم شده بود.)
    این روزا دوباره از اول روزنوشته‌ها رو شروع کردم. اونقدر تازه‌ست انگار نه انگار که قبلا هم خوندم. احتمالا چون ایندفعه قدرشو بیشتر می‌دونم.
    در ۳۶۵ روز اینده واست آرزوهای خوبی دارم.

  • MiladInk گفت:

    سلام به نظر میرسد هر چی میخواهم ارسال کنم ارسال نمیشود.آیا مکانیزمی که نشان میداد پیام شما در انتظار بررسی است حذف شده؟

  • بهروز ایمانی م گفت:

    سلام محمدرضا. اول باید بگم واقعا غبطه خوردن به اینکه بچه ها برات کامنت‌های زیبا گذاشتن و تو به همشون خیلی مفصل پاسخ دادی. گفتم منم بیام یه کامنت بذارم به این امید که شاید به من هم جواب بدی! گفتم بذارم یه مدتی که طول رابطه دوستی مون طولانی تر شد بیام برای تشکر برات کامنت بذارم ولی به همون دلیلی که اول گفتم و شاید هم به این خاطر که شاید چند روز یا ماه دیگه زنده نباشم یا نباشی که این پیامم رو بهت منتقل کنم.
    محمدرضای عزیزم. من با تو حداقل دو ویژگی مشترک دارم. پدرم راننده است و لیسانس شریف درس خوانده ام. راستش الان میخام از تاثیر بزرگی که در زندگیم گذاشتی که اون هم برمیگرده به چند سطری از روزنوشته هات بگم.
    من کلا فکر میکردم خیلی! میفهمم و البته خانواده و دانشگاه هم بی تاثیر نبودند. همینطور که گذشت این «احساس» کمرنگ‌تر شد ولی نه خیلی کم رنگ… تا اینکه جایی در روزنوشته هات گفته بودی -نقل به مضمون- « من در صحبت دیگران به جای تناقض‌یابی (که تداعی ذهنیش برا من مچ گیریه) به دنبال وحدت و یکپارچگی میگردم». راستش بعد از تمرین کردن این عادت، خیلی جاها از لب به اظهار فضل باز کردن و گزافه گویی و مچ گیری فاصله گرفتم و خیلی معناها رو درک کردم. طیف افرادی که ازشون یاد میگیرم از نظر -شاید سطح زندگی و سبک زندگی- خیلی گسترده تر شد. از تو تا دست‌فروش مترو. به قول خودت، من باید اینها رو از یکی میشنیدم و خدا تو رو در مسیرم قرار داد‌. برا همین دوست دارم از خدا تشکر کنم که چنین فرد دوست داشتنی مثل تو رو با من آشنا کرد.
    محمدرضا خیلی خیلی خوشحالم که تو کامنت بچه ها گفتی که الان که داری به زندگیت نگاه میکنی از خودت راضی هستی. امیدوارم لحظات زیادی از آینده -و انشاالله آخرین لحظات زندگیت هم- این حس همراهت باشه.

    • بهروز عزیزم.

      ببخش کمی جواب دادن به این کامنت دیر شد. حجم درگیری‌های کاری بیشتر از متوسط مورد انتظار من بوده و کمی برنامه‌هام جابجا شده.
      اگر چه با خودم قرار گذاشته‌ام و هنوز هم بر سر این قرار هستم که لااقل برای کامنت‌های این پست، پاسخ بنویسم. اگر چه اخیراً تلاشم این بوده که کمتر صحبتی در کامنت‌ها بی پاسخ بمونه.

      اون دو تا ویژگی مشترک که گفتی جالب بود.
      نمی‌دونم چقدر تفسیر من درسته. اما فکر می‌کنم “رشد نکردن در خانواده‌ای از طبقات شاخص اجتماعی” می‌تونه نقش مهمی در سرنوشت فکری آدم داشته باشه.
      طبقه شاخص رو از دیدگاه فرهنگ و شعور و درک نمی‌گم. از دیدگاه اقتصادی و جامعه شناسی میگم.
      کسانی مثل ما که در خانواده‌ی دیپلمات‌ها یا بازرگان‌های بزرگ یا کارآفرین‌های شهیر و صاحب‌نام یا بازرگانان ثروتمند یا شخصیت‌های بزرگ اجتماعی بزرگ نشده‌ایم.
      به عبارتی، “آقازاده بودن” اگر هم در موردمون به کار بره، فقط یک بار و در روز خواستگاریه!
      چند وقت پیش کنسرت فرزند یکی از بزرگان و مفاخر موسیقی کشور برگزار شد. یکی از دوستانم رفته بود. دوستم شاکی بود و می‌گفت هنوز هم سایه‌ی پدر به شکل سنگینی بر سرش حضور دارد و بی نام پدر، خودش چیزی نیست.
      بعد هم حرص می‌خورد و می‌گفت: محمدرضا. آقازاده‌ی فرهنگی ندیده بودم که دیدم!

      بگذریم.
      زیاد به حاشیه رفتم.
      می‌خواستم بگویم که کسانی که در یک طبقه‌ی اجتماعی “غیر شاخص” زاییده می‌شوند و رشد می‌کنند، به نظرم احتمال بیشتری دارد که به یکی از دو باور زیر، گرایش پیدا کنند:
      گرایش اول نگاهی است که خود را قربانی شرایط می‌بیند و به شدت طبقاتی فکر می‌کند و هر روز نگاهش این است که حقش خورده شده و باید حق خود را بگیرد و در نظام هستی عدالت وجود ندارد و … (من به شدت مخالف این باور هستم که نظام هستی عادلانه نیست. در واقع باورم این است که در نظام هستی،‌ واژه‌ی عدالت معنا ندارد. نه اینکه عدالت وجود ندارد. بلکه مفهوم ندارد. ذات این نظام، همین که هست، عادلانه است).

      گرایش دوم، نگاهی است که اتفاقاً هر فرد و هر گروه و هر طایفه و هر طبقه‌ای را بخشی از نظام اقتصادی و اجتماعی می داند و می‌بیند و همه را درک می‌کند.

      هم شهرام جابری، کارگر سوپرمارکت ما را می‌فهمد که وقتی می‌پرسی آب معدنی کجاست، می‌گوید: چقدر تنبل هستی آقا. کمی بگرد پیدا می‌کنی.
      هم شهرام جزایری را. که هر روز دنبال مناظره با این و آن است و الان هم به دنبال بیل گیتس می‌گردد.
      غافل از اینکه ارزش مناظره، به نظاره‌گران آن است و ناظران در این دنیا، آنقدر ارزش ندارند که روبرویشان بنشینی و بخواهی حقانیت حرف‌هایت را اثبات کنی. به فرض که فکر کنی حرفی هم داری. روند پیروزی در دنیا بیش از آنکه حاصل از انتخاب دموکراتیک باشد، حاصل انتخاب طبیعی است و این دو، اگر چه در شکل ظاهری شباهت‌های زیادی با هم دارند، اما در خاک متفاوتی ریشه دارند و میوه‌های متفاوتی هم می‌دهند.

      حرفهایت را می‌خوانم.
      هم در اینجا هم در متمم.
      احساس می‌کنم که در گروه دوم هستی و آرزو می‌کنم در گروه دوم بمانی.
      انسان حیوانی است که بیشتر از سایر حیوانات طبقه بندی می‌کند.
      نمی‌توان او را از این کار منع کرد.
      اما طبقات اجتماعی که جامعه شناسان برایمان گفتند از ابن خلدون و دورکهایم و وبر و مارکس تا گیدنز و گافمن و فاین، به نظرم بیشتر جنبه‌ی سرگرمی دارد.
      به نظرم، کسی که از طبقات شاخص جامعه نیست و خواسته یا ناخواسته، چنین داشته‌ای ندارد تا به آن تکیه کند و به آن ببالد، می‌تواند طبقه بندی‌های بهتری از جامعه در ذهن خود ارائه دهد.

      مثلاً من گاهی در دلم مردم را اینطوری طبقه بندی می‌کنم:
      آنها که اگزوپری را می‌شناسند و آنها که نمی‌شناسند.
      از بین آنها که می‌شناسند، آنها که فقط شازده کوچولو را می‌شناسند یا آنها که زمین انسانها و خلبان جنگ را هم خوانده‌اند.
      از بین آنها که شازده کوچولو را می‌شناسند آنها که همه‌ی کتاب را بلدند و حفظ هستند یا آنها که فقط داستان اهلی کردن را می‌دانند
      از بین آنها که داستان اهلی کردن را می‌دانند، آنها که فقط می‌دانند یا آنها که از آن در شبکه‌های اجتماعی هم نوشته‌اند.
      آخرین دسته هم که اشاره کردم، به نظرم بیشتر “زخم بستر” دارند! بدون توضیح بیشتر!

      گاهی اوقات هم طبقه بندی دیگری انجام می‌دهم.
      مثلاً آنها که در طول عمرشان، کامنت منفی در شبکه‌های اجتماعی برای دیگران گذاشته‌اند و آنها که هرگز این کار را نکرده‌اند.

      گاهی اوقات هم یک جور دیگر طبقه بندی می‌کنم:
      آنها که کتابهای کتابخانه‌شان با هم دوستند.
      آنها که کتابهای کتابخانه‌شان با هم دشمن هستند.

      از کتابخانه‌های یکپارچه بدم می‌آید. کسانی که صد کتاب دارند که همه یک حرف می‌زنند و عموماً هم از روی هم رونویسی شده‌اند.
      کتابخانه‌ی خوب، باید کتابهایی داشته باشد که در حد شب و روز، در حد آب و خشکی، در حد دو جنس نر و ماده، با هم متفاوت باشند.
      مگر جز این است که زایش، در متکامل‌ترین شکل آن، از ترکیب دو تضاد شکل می‌گیرد؟

      به نظرم خیلی زیادی پرت گفتم.
      اما چون حرف‌های قبلی تو را خوانده‌ام، می‌دانم تو می‌فهمی.
      بقیه را نمی‌دانم.

      قربانت
      محمدرضا

  • تسنیم گفت:

    سلام
    از نيمه دوم سال ۹۴ هر روزم با عطر متمم بود و هست همراه با فراز و فرودهایم. آموزش مجازی در ذهنم شیرین نبود اما متمم چیز دیگریست و اینجا جای دیگریست و تعریفی دلنشین از یادگیری برای من. از حضورتان متشکرم و لحظاتی سرشار از آرامش و رضایت را برایتان آرزومندم.
    (سعی کرده ام کامنت هایم با فکر و مطالعه باشد که هنوز راه زیادی در پیش است اما امیدوارم از این به بعد سنجیده تر شده و فعال تر شوم )

    • تسنیم عزیزم.
      از زمانی که من می‌شناسمت حدود ۶ ماه می‌گذره. طبیعتاً نمی‌دونم از زمانی که تو من رو می‌شناسی چقدر می‌گذره. چون من از روی حرف‌ها و کامنت‌ها آدم‌ها رو می‌شناسم.
      خوشحالم که به اینجا و متمم سر می‌زنی و امیدوارم همیشه سر بزنی و چه اینجا و چه اونجا برای من و بقیه‌ی متممی‌ها صحبت کنی و از دیدگاه‌ها و تجربیاتت بگی.
      دلم می‌خواست با زبانی که فکر کنم تو خوب می‌فهمی، برات یه تجربه رو بگم.
      اینها رو به عنوان تجربه‌های آدمی بخون که به تعبیر قدیمی‌ها، آردهاش رو بیخته و الکش رو آویخته.
      از بچگی کار و تلاش کرده و دوران جوانی به معنای رایج اون رو تجربه نکرده و به تعبیر فردوسی، جوانی هم از کودکی یاد دارد!
      هزار جور کار کرده و دور دنیا رو هم چرخیده و چیزهایی رو که می‌خواسته تجربه کرده و تلاش‌هایی رو که دوست داشته انجام داده و امروز، کمتر چیزی در این دنیای بزرگ هست که بهش انرژی و انگیزه‌ی شگفت انگیزی بده.
      فقط نشسته و کار می‌کنه و منتظر مونده تا ببینه که فرصتی که برای تجربه‌ی دنیا داره، کی به پایان می‌رسه.
      خطاب به دوستش که دختریه که جوانه و دنیاهای زیادی برای تجربه کردن داره و احتمالاً فرصتی طولانی برای زندگی.

      احساس می‌کنم یکی از معیارهای مهم توسعه یافتگی فرهنگی در میان هر مردمی، اینه که تا چه حد بتونن به “تصویر کلان” نگاه کنن.

      فرض کن از یک نفر یک مقاله می‌خونی و می‌بینی در مورد “ضررهای اخلاق برای جامعه بشری” مطلب نوشته.
      در یک فرهنگ توسعه یافته، می‌گن: ببینیم دیگه در مورد اخلاق چی نوشته.
      در فرهنگ توسعه یافته‌تر می‌گن: ببینیم غیر از اخلاق در موارد دیگه چی گفته.
      در فرهنگ خیلی توسعه یافته می‌گن: ببینیم غیر از نوشتن، چگونه عمل کرده.
      در فرهنگ به شدت توسعه یافته میگن: ببینیم غیر از حرف و عمل، شرایط محیطی‌اش چی بوده و چه تجربیاتی اون رو به اون نظرات و رفتارها رسونده.
      در فرهنگ بیش از حد توسعه یافته می‌گن: ببینیم ما چه حرفها و تجربه‌هایی داشته‌ایم که الان برامون مهم شده که اون چی گفته و چرا گفته و بر اساس چه پیشینه‌ای گفته.
      —————
      اما در فرهنگ کمتر توسعه یافته می‌گن: مهم‌ترین پاراگراف این مقاله چی بوده؟
      بگو ببینم باهاش حال می‌کنم یا نه.
      در فرهنگ خیلی کمتر توسعه یافته می‌گن: اون جمله‌ کلیدیه که گفته چیه؟ بذار بشنوم تا بتونم در موردش نظر بدم.
      در فرهنگ خیلی خیلی کمتر توسعه یافته می‌گن: عنوان مقاله معلومه چیه دیگه. میشه فهمید توش چیه.
      در فرهنگ خیلی خیلی خیلی کمتر توسعه یافته می‌گن: بابا. اسمش معلومه چیه دیگه. محمدرضا شعبانعلی. مزخرف می‌گه.
      در فرهنگ اصلاً توسعه نیافته می‌گن: م.ش. در مورد ا. حرفهای نامطلوبی زد.
      بعد همه می‌ریزن م.ش رو میزنن و وقتی زیر دست و پا مرد می‌گن: خوب! چی گفته بود حالا؟

      من به تجربه (و بدون هرگونه استدلال و یا اصرار) به این نتیجه رسیدم که در محدوده‌ی شمالی خلیج فارس از سواحل مدیترانه تا هند و در گستره‌ی تاریخی از هزار سال پیش تا حداقل پانصد سال بعد، بهتره دقت کنم که اگر حرفی می‌زنم، جدای از اینکه بکوشم کلیت مطلب، قابل درک باشه. تک تک پاراگراف‌ها به صورت مستقل هم قابل درک و مقبول باشه.
      تک تک جمله‌ها هم همینطور.
      چون فرهنگ گاهی اوقات به ما فرصت نمی‌ده که حرفمون رو تموم کنیم و گاهی حتی حوصله نداره که حرف تمام شده‌ی ما رو بشنوه یا بخونه.
      من در این فرهنگ هند تا مدیترانه، ذکر “الله اکبر” رو به ذکر “لااله الا الله” ترجیح می‌دم.
      چون در هنگام گفتن “لااله الا الله” ممکنه بعد از لااله و قبل از رسیدن به الا الله، به کفرگویی محکوم بشی! حداقل الله اکبر از همون اول تکلیفش معلومه.
      شاید به همین دلیل لااله الاالله (که توحیدی‌ترین شعار اسلامه) به ذکر بالای سر مرده تبدیل شده. جایی که دیگه خطری تهدیدش نمی‌کنه!

      بگذریم.
      شاید دلیل این همه حرف‌ها و کلمات قصار در مورد قضاوت نکردن هم همین باشه.
      نصف شبکه های اجتماعی با این جور جملات پره.
      فرهنگ تکامل یافته و “انسانی” نیازی نداره در مورد “قضاوت نکردن” انقدر حرف بزنه.
      فرهنگی که عادت داره از روی یک کلمه و قبل از شنیدن کل کلمات، قضاوت کنه، باید دائماً به سمت “آدم بودن” هدایت بشه و مدام بهش یادآوری کنن که عزیزم! شعور داشته باش. زود قضاوت نکن!

      ببخش. خیلی طولانی شد. همیشه حسم با دیدن اسمت خوب بوده و خوب میشده و دلم می‌خواست الان زیر اسمت، این درد و دل رو بنویسم.
      شاد باشی و مشق‌هات رو هم خوب و دقیق و زیاد انجام بده! فقط هم تمرین درس‌های عمومی رو حل نکن!

      • تسنیم گفت:

        سلام
        از دیدن این کامنت شما فوق العاده شاد و پر از حس خوب شدم. من هم از حدود ۶ ماه پیش با متمم و شما آشنا شدم و طعم آموختن تجربه های آموخته شده از یک معلم عزیز را چون این درد و دل تلخ و شیرین چشیدم و تا چه به بار آید. خواستم این دو جمله را بگویم که “تصویر کلان” در ذهن من نگاه از بالا و کل نگری را تداعی کرد همون چیزی که در بینش توحیدی (لا اله ال الله) هست، گمشده امروز انسان.
        ممنون که برامون می نویسید و امیدوارم قدردان خوبی با خوب تر و دقیق تر نوشتن و اندیشیدن باشیم.
        از خدای مهربون براتون آنچه که انگیزه و انرژی شگفت می آفرینه و تجربه های نابی از دنیا رو به ارمغان میاره آرزومندم.
        لحظه هایتان مهنا

  • مینا رهنما گفت:

    سلام محمدرضا و دوستان عزیز.
    با سه روز تاخیر، عید رو به همه تبریک میگم.
    من آرزو میکنم که این سال از لحظات پیوسته عمرمون، همراه باشه با تصمیم های خوب.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser