همهی ما با اثر ذهنی روزهای آغاز آشنا هستیم.
اول هر سال، تصمیم میگیریم که به انسانی متفاوت تبدیل شویم. سال متفاوتی داشته باشیم. زندگی دیگری را شروع کنیم. همه چیز تغییر کند. کاری کنیم که این سال، دیگر مثل سالهای قبل نباشد.
معمولاً این سرمستی هم، یک روز یا یک هفته یا یک ماه طول میکشد و به زودی، میبینیم در میانهی سالی هستیم که تفاوت جدی با سالهای قبل ندارد. همچنان گرفتار روزمرگیها و گذراندن امروز به امید فردایی که بهتر از امروز است یا لااقل با تلاش برای اینکه فردا بدتر از دیروز نباشد.
همین مسئله به شکل کوچکتری در ابتدای هر هفته هم وجود دارد.
و حتی به شکل سادهتری در ابتدای هر روز.
این همان بحثی است که دو سال پیش، در ابتدای فایل صوتی نقطه شروع هم به آن اشاره کردم.
فکر میکنم حدود شش یا هفت سال پیش بود که مدیر من، پیشنهاد جالبی داد و من هم آن را امتحان کردم و خیلی وقتها، زمانی که با خودم خلوت میکنم، احساس میکنم شنیدن آن جمله، یکی از فرصتهای خوب در زندگی من بوده است.
مدیر من – که بسیار هوشمند، کاریزماتیک، سختگیر و دوست نداشتنی بود – میگفت:
خیلی زیبا است که انسان در روزهای نخستین سال، برای تمام سال خود هدف گذاری میکند. اما وقتی علم و تجربه اثبات کردهاند که اکثر انسانها، نمیتوانند به چنین برنامههایی متعهد باشند، این شکل از برنامه ریزی به نوعی اتلاف وقت تبدیل میشود و معمولاً بعد از چند بار برنامه ریزی، از نفس کار برنامه ریزی هم ناامید میشویم.
او پیشنهاد کرد: هفتاد روز به سال نو، برنامه تغییر را شروع کن. مهم نیست که هدفهایت چقدر کوچک و ساده باشد. مهم این است که برای محقق کردن آنها تلاش کنی و روز اول سال، زمانی که همه دارند با خوش بینی، برای سالی خوب برنامه ریزی میکنند، تو با “واقع بینی” برای روزهای خوبی که پشت سر گذاشتهای، جشن بگیری.
او معتقد بود که این شیوه رفتار، به تدریج، لذت برنامه ریزی و “باور به برنامه ریزی” را به ما بازمیگرداند و کم کم این عادت برنامه ریزی و اجرا و ارزیابی و کنترل، تمام سال را پوشش میدهد.
امروز، وقتی به سالهای گذشته بازمیگردم، میبینم مدیرم – که تحصیلات رسمی روانشناسی و مدیریتی نداشت و مهندسی صنایع خوانده بود – پیشنهادی کاملاً علمی و اجرایی داشته است و اثر آن کار را، در عادتهای رفتاری امروزیام میبینم.
تصمیم گرفتم در روزنوشتهها، در کنار سایر مطالبی که همیشه مینویسم و منتشر میکنم، فضایی ایجاد کنم که طی حدود ۳۰ سی گام، با دوستانی که علاقمند هستند، چنین تجربهای را تکرار کنیم.
کارهای کوچکی انجام بدهیم و برنامه ریزیهای سادهای انجام دهیم و خلاصه، کارهایی بکنیم که در لحظه تحویل سال، تحولی را – هر چند کوچک – در خود و زندگیمان تجربه کنیم و در کنار امیدواری به امید آینده، شادمانه، رفتارهای خوب گذشته خود را جشن بگیریم.
حالا باید توضیح بدهم که چرا عنوان این مطلب و این سلسله مطالب، “با متمم تا عید نوروز” است:
مثل همیشه، این حرفها، از لحاظ “موضوعی”، میتوانستند در متمم منتشر شوند. اما فضای متمم رسمی است و همچنانکه قبلاً هم بارها گفتهام، فضای نوشتن و کامنت گذاری بسیار رسمی و علمی است و آنجا نمیتوان هر حرفی زد و حرفها باید “حسابی” باشد و بعضی از حرفهایی که میخواهم بزنم، اگر چه از نظر خودم درست است، اما آنقدر محکم و قطعی نیست که در فضای معتبر آموزشی مانند متمم مطرح شود.
طبیعتاً به دلیل نزدیکی محتوایی این بحثها به نگاه متمم، بارها و بارها لازم خواهد بود به متمم ارجاع بدهم تا مجبور نشوم که برخی حرفها را که در متمم به صورت زیبا و ساده مطرح شده و نظرات ارزشمند دوستان متممی هم به آن افزوده شده، در اینجا تکرار کنم.
احساس کردم بهتر است از همین ابتدا، تکلیف را مشخص کنم و فرض کنم که خوانندگان این سلسله بحثها، متممی هستند. به این شیوه، دیگر در انتخاب لینک مطالب و درسها، وسواس نخواهم داشت که کسی که اینجا را کلیک میکند، آیا متممی هست یا نه. آیا حامی متمم هست یا نه. من حرفم را میزنم و رد میشوم و میدانم که کسی که عنوان را دیده، میداند که بارها و بارها، به متمم ارجاع داده خواهد شد.
اگر این را از ابتدا مشخص نمیکردم، در میانهی بحث، بعضی خوانندگان غریبه (که اخلاق من و مقام والای متمم و متممیها را نمیشناسند) ممکن است بگویند: پس لابد اینها را گفت که وسط بحث که درگیر ماجرا شدیم، مجبور شویم به متمم خوانی هم بپردازیم!
از آنجا که متمم را بی نیاز از تبلیغ میدانم و اساساً هویت متمم امروز بزرگتر از آن است که فرد کوچکی مثل من، بتواند برای آن اعتبار آفرین یا مخاطب آفرین باشد، برای جلوگیری از این شائبه – که البته احتمال بروز آن بسیار کم است – گفتم تکلیف را مشخص کنم که در آینده، با دیدن عنوان همراه با متمم، دوستانی که متممی نیستند، بتوانند به سرعت، از روی تیتر عبور کنند و به مطالعه سایر مطالبی که به جنس “روزنوشتهها” نزدیکتر است، بپردازند.
تا عید نوروز، حدود سی مطلب از این سلسله بحثها منتشر خواهم کرد و امیدوارم که اگر عمر و فرصتی بود من هم بتوانم در کنار دوستان متممی خودم، با مرور گذشته، شادمانی را تجربه کنم و نوروز را جشن بگیرم.
من هم مثل خیلی از دوستان با دیدن تیتر روز نوشته ذوق زده شدم. این پیشنهاد خیلی عالی هستش. هدفی را برای خودم تعیین کردم و مادرم هم یک هدفی را برای خودش تعیین کرد. سپاس.
سلام جناب شعبانعلی
خیلی ذوق زده شدم از دیدن این پست
نیاز شدید دارم به تغییر و همین طورکمک
ان شا الله به لطف شما و دوستان سال ۹۵ با احسن الحال شروع میشه
سلام، این اولین باری هست که بعد از ۶ سال که باهات آشنا شدم میخام به خودم اجازه بدم و به اسم کوچیک صدات کنم. هرچند که همیشه توی کلاسا خودت دوست داشتی به اسم کوچیک صدا زده بشی. فقط میخوام بگم:
“دوست دارم محمدرضا”
خدا حفظت کنه مرد دوست داشتنی
سلام محمدرضا
چرکنوشتههای امسالت گفته بودی از دگرخواهی هوشمندانه میگی، این اواخر تونستم یه تدتاک از «پیتر سینگر» پیدا کنم که سر صحبت مبحثی به نام «دگرخواهی موثر» رو باز میکرد. حس کردم از نظر محتوا باید به «خودخواهی هوشمندانه»ی مورد نظرت نزدیک باشه.
یه مطلبی در این مورد نوشتم، همهی لینکها هم همونجا هست. اگه مایل بودی خوشحال میشم بهش سر بزنی 😉
http://abokh.ir/altruism
راستی،این سومین کامنتم با محتوای «دگرخواهی» هستش، دیگه خودم هم میدونم که شبیه کسایی شدم که فقط چکش(ـِ دگرخواهی) دستشونه :))
ممنون از این پیشنهاد خوبتون، فقط خواهشم اینه بر خلاف نظر دوستمون نازنین خانم بی خیال این شبکه های اجتماعی بشین
سلام به محمدرضای عزیزمون و همه متممی های دوست داشتنی
اول دلم میخواد یه کلمه رو با صدای بلند بگم: آخجووووووون!
باور کنید این اولین واکنش من بعد از دیدن عنوان این پست بود! نخونده معلوم بود که چی در انتظارمونه!
خب حالا با آرامش میتونم ادامه بدم:)
اولا خیلی ممنون از این پیشنهاد عالی.
بعد اینکه منم از یک ماه پیش برنامه خودمو شروع کرده بودم. جالب اینکه با تغییر کارم و شروع به کار رسمی از اول دی ماه، یه برنامه ریزی داشتم تا پایان زمستون. اولین و مهمترینش تسلط نسبی به کارم هست. بعدشم یکی دوتا فعالیت شخصی شامل برنامه های ورزش روزانه و یادگیری زبان که هردو رو شخصی کار میکنم. (بدون شرکت تو کلاس و باشگاه).
البته نمی دونم مدل برنامه ریزی گام به گامی که محمدرضا گفته به چه صورتی هست. امیدوارم (و تقریبا میشه گفت مطمئنم) بهتر از اون چیزیه که من برای خودم تدارک دیدم. آخه توی همین یکی دو ماهه خیلی از متمم دور افتادم و حضورم کمرنگ شده و خداکنه با این سی گام مجددا به متمم عزیزم برگردم!
با آرزوی نوروزی نیک برای همه متممی ها!
سلام
محمدرضای عزیز میخوام اینجا یه اعترافی کنم و اون اینکه،یکی از مسائل اساسی من شده متمم.نمیدونم چرا نمیتونم گام به گام جلو برم و تمرینارو حل کنم.حس میکنم حضورم تو متمم فرسایشیه.امیدوارم این سلسله مطالب کمک کنه تا این موضوع برطرف بشه.
پيشنهاد:
جناب مهندس شعبانعلي عزيز، لطفا شما با تمام تجربه و توان و دانش تئوري و عمليتان
يك كارگاه بزرگ توليد عيد در كارخانه وجودمان راه بياندازيد…
ما ( همه ي خانواده ي بزرگ دوستان مهندس شعبانعلي) نيز قول ميدهيم كه:
بر سر سفره هفت سين عيد نوروز امسال و هر سالمان، هفتمين سين را قرار دهيم: ( شعبانعلي ) …
سلام وقت بخیر
حوالی دوهفته ست با گوش کردن فایل نقطه شروع ،به یه سری اهداف که تا پایان سال محقق بشه فکرکردم و شروع به انجام، بسیار خوشحالم که دراین راه همراه شما خواهم بود
اگر اميد به پيشرفت و تغيير و زيباتر بگويم اميد به توسعه فردي، خانوادگي و اجتماعي به هر دليلي در ما كشته شده باشد، به سختي ميشود با دلي خوش، به برنامه ريزي و تغيير و تحول و همه اينجور كليشه هايي كه خودتان نيز فرموده ايد، حتي فكر كرد…
لطفا با در نظر گرفتن همه شرايط و خصوصا وضعيت امروز، نسخه هاي ( گام هاي ) ساده تر، عملي تر، اميدبخشتر، جزئي تري براي بي ماران بي شادماني و بي روحيه و بي برنامه و بي پول و بي كار و منفعل و … بنويسيد… به جاي حرفها و نگاههاي كلي كه خودتان بهتر ميدانيد…
نسخه هايي كه محرك باشد… و يا لااقل قلقلك حركت و بلند شدن و اميد را در هر يك از ما با دنياها و نگاههاي متفاوتمان ايجاد نمايد…
نسخه هايي كه نه مسكن، بلكه درمان تدريجي دردها و رنج ها و آلاممان باشند…
سلام.
آقای شعبانعلی یه چیزی حس من رو کمی در مورد روزنوشته ها بد کرده اونم این هست که مباحثی مطرح میشن اما بعدش که فضای بحث و گفت و گو پیش میاد تموم میشن مثلا بحث گوسفندنگری!الان دوستان کلی اون جا کامنت بی جواب دارن!و با توجه به اینکه اکثر تعامل ها با شماست و من کاملا قبول دارم که شما وقت ندارین به هر نوشته ای که اولش میگه سلام آقای شعبانعلی جواب بدین!اما میخواستم ازتون بخواهم که اگر صلاح میدونید موضوعات در جریان رو در یه حداقلی قرار بدین که فضای بحث و گفت و گو باز بمونه نه اینکه صرفا یه جرقه بزنه!مثلا بحث گوسفند نگری در ذهن من یه جرقه زد! اما وقتی با یه سری مشکلات درش مواجه شدم و خواستم روش کار کنم و استفاده اما متاسفانه فضای بحث روی اون موضوع و کاربرد هاش و مشکلاتش بسته شده تقریبا! ذهن من هم درگیر بود ولی دیگه این بحث و گفت و گو متوقف شد سر اون موضوع و …
البته به من ربطی نداره این موضوع و خوب شما هم گفتید آدم برای راضی کردن مخاطب گاهی خودش پسرفت میکنه و شاید اینجا هم باید حرف من رو در نظر نگیرید!اما من فکر میکنم که آیا صرفا بهتر نیست که موضوعات در جریان تو روزنوشته ها یکمی کمتر باشن تا واقعا بشه لااقل یه مورد دو مورد رو عمیق و درست بحث کرد؟
در نهایت جسارت من رو ببخشید.روز نوشته ها هر جوری باشه باز هم بودش خیلی بهتر از نبودشه و من همیشه از آشنا شدن با سایت شما خوشحال بودم اما فکر کردم جای پیشرفت داره و وظیفه خودم میدونم که اگر ایده ای برای بهتر شدنش دارم اعلام کنم.
چقدر عالی و جالبه که من دیشب داشتم به تغییر توی زندگیم تاعید فکرمیکردم و امروز این مطلب و دیدم و بهترمیتونم بانحوه تغییرو برنامه ریزی اشناشم، ممنون واثقعا
سلام
این طرح قدم ها که زیر پست گذاشتید فوق العادست،حس خوبی به آدم میده،بی صبرانه منتظر مطالب بعدی هستم و آماده ی طی کردن این قدم ها به همراه بقیه دوستان عزیز متممی،ممنون از زحمات شما
سلام
خیلی خوشحال شدم، من این برنامه رو شروع کردم البته حدود دوهفته ازش میگذره و امروز برای بقیه ماه برنامه ام رو روی کاغذ آوردم و تا آخر بهمن و اسفند هم وضعیتم رو تو ذهنم مشخص کردم و جدول برنامه اش رو آماده کردم البته بدون نوشتن اینکه چه کارهایی باید انجام بدم، تا قبل عید بتونم به برنامه هام برسم دیگه کم کم هم عادت میکنم هم ادامه راه برام آسانتر میشه و تقریبا دیگه به سختیهای مسیر عادت میکنم
خوندن این مطلب خوشحال و مصمم ترم کرد
ممنونم 🙂
سلام. مرسی. فوق العاده است.
اجازه می خوام ازتون که همزمان بتونیم این پستها رو هم توی فضای مجازی و گروههای تلگرام پخش کنیم. البته با رفرنس دادن به اینجا و متمم. فکر می کنم بعضی از دوستاانم به این موضوع نیاز شدید دارند.
مرسی.
سلام نازنین جان.
راستش رو بخوای، من هم خوش بین هستم به چنین کاری.
همیشه دغدغهی مفاهیمی رو دارم که خیلی زیاد تکرار میشن و به تدریج مثل دستمال مستعمل و کهنهای به گوشهای میافتن.
وضعیت مفهوم “برنامه ریزی” و “تغییر” الان تقریباً به این شکل شده و شنیدن حرف از “تحول” معمولاً باعث “تهوع” میشه.
بلایی که در کشور ما سر بسیاری از مفاهیم اومد. در رشتهی من، مدیریت تقریباً به چنین وضعی کشیده شده. گربههای مدارس کسب و کار هم، این روزها به جای میو میو، لغتهای “استراتژی” و “مذاکره” و “استارت آپ” رو تکرار میکنند، اما در عمل، میبینی افرادی که درس این حوزهها را میخوانند، جرات ندارند کوچکترین گامی بر اساس آموختههایشان بردارند. یا اینکه شنیدن دائمی این مفاهیم، باعث شده که احساس کنیم آنها را میدانیم.
(یک بار به شوخی، به دوستی که پنج سال بود، مشاورهی استراتژی میداد، گفتم: میتونم بپرسم توی حساب بانکی شما چقدر پوله؟ پرسید برای چی؟ گفتم میخوام عمق دانشتون رو بدونم.
چون قاعدتاً استراتژی کسب و کار، چیزی از جنس اخلاق و معنویت نیست که قضاوت در موردش، به بعد از مرگ موکول بشه. چنین دانشی، مشخصاً ارزش آفرین و درآمد آفرینه و باید الان بشه گزارش عمق دانش شما رو از بانکتون دریافت کرد!).
به هر حال، به عنوان یک اعتراف صادقانه، میدونم که وارد شدن به بحث در مورد چنین مفاهیم مستعمل و کهنهای، کمی ریسک داره و شاید خیلی شیک و باکلاستر باشه که من ژست بگیرم و در مورد آخرین روندهای استراتژی محتوا و یا آخرین تحولات دانش Complexity و یا فلسفه اطلاعات حرف بزنم.
اما به نظرم، وقتی میدونیم که گیرمون کجاست، اینکه با حاشیه رفتن و حرفهای “مجلسی” زدن، دنبال موقعیت خوب و حس و پرستیژ باشیم، چندان قابل قبول نیست.
مشکل به همین سادگی است: برنامه ریزی و تغییر، برای بسیاری از ما، آنقدر که انتظار داشتهایم، اثربخش نبوده.
به هر حال، مطمئنم اینجا به دلیل اینکه فضای گفتگو و تعامل برقراره (بر خلاف بحث مدل ذهنی در تلگرام که این فضا نبود) و محدودیت هم به اندازهی متمم زیاد نیست، به نظرم میتونه کمک کنه که کمی سادهتر و راحتتر و خودمونیتر به این موضوع فکر کنیم و در موردش صحبت کنیم.
در مورد اطلاع دادن به دیگران هم، طبیعتاً این یک لطف بزرگه. وقتی داره یه کاری انجام میشه چقدر بهتر که آدمهای بیشتری در اون مشارکت داشته باشند. احتمالاً تعامل بهتری شکل میگیره و میشه نتایج بهتری رو هم انتظار داشت.
فقط میدونم که میدونی نقل کردن مطالب از روزنوشتهها، همیشه و به هر شکل، من رو خوشحال میکنه. اما در مورد متمم، به دلیل بحث مالکیتش و اینکه به مدل درآمدیش لطمه میخوره و الان عملاً فرزندی با چند هزار پدر و مادر محسوب میشه که خرجش رو دارن میدن، ما خودمون هم، همیشه از نقل مطالب متمم در شبکههای اجتماعی، دوری میکنیم.
خصوصاً اینکه خوندن متمم بدون انجام دادن تمرینش، عملاً بی فایده است.
من هنوز هیچ درکی از فعالیت آموزشی بدون انجام تمرین ندارم. به نظرم حرف زدن یک طرفه و از سوی دیگر، یک طرفه گوش دادن و “به دروغ یا به جهل، ادعای فهمیدن کردن” خیلی نادرسته.
فکر کنم اینجا محیط انقدر صمیمی هست که بتونم این حرف رو بگم:
در جمع صمیمیتر دوستانم، بر اساس ده سال سابقهی آموزش مستمر، آموزش بدون تعامل و انجام تمرین رو، به شوخی به س. ک.(س) با مُرده تشبیه میکنم 🙂
محمد رضای عزیز
هر لحظه کنارت بودن لحظه تحویل سال است، لحظه تحول و تعمق و تامل.
“و کم کم این عادت برنامه ریزی و اجرا و ارزیابی و کنترل، تمام سال را پوشش میدهد.”
محمدرضا من هم دقیقا اینطور تجربه ای دارم. اینطور تجربه ای رو با ماه رمضون چند سال پیش رقم زدم. به جای ایجاد تغییرات آنی و یک روزه، در طول ۳۰ روز ماه مبارک تغییرات رو ایجاد کردم. اون سال رو من تا آخر با حس خوبی ادامه دادم و وارد سال جدید شدم… ضمن اینکه نگاه من به فلسفه ماه رمضون هم عمیق تر شد. بطوریکه که چند سال بعد، با کمک روزه گرفتن(حدود نصف سال) مشکلاتی رو پشت سر گذاشتم. هنوزم فکر کردن به اون لحظات حالم رو خوب میکنه. در واقع من خوشحال موندم:-)
محمدرضا، حس خیلی خوبی دارم که قراره یک بار دیگه اینطور تجربه ای رو تکرار کنم. خصوصا حالا که در حال فراگیری دروس متمم هستم و در کنار تو!
«احسن الحال» با تو، ای بهترین، ای گرامی.
خیلی هم خوب .
مشتاقانه منتظرم ..
ممنون بابت همه ی زحماتی که دلسوزانه میکشید .
چقدر حالم خوبه. احساس می کنم از کورسوی زندان تاریک نور باریکی می تابد.
ممنونم محمدرضا
خیلی وقتها که میام اینجا ،دلم میگیره و احساس میکنم الانه که گریم بگیره.زندگبمون به عنوان یه نوجوون یا جوون ۲۱ ۲۲ ساله داره رد میشه و هیچ که هیچ.(شاید مثلا دو تا کتاب الکی بخونم و خودمو با اینا شاد کنم اما)به عنوان یه جوون وقتی که هیچ ایده ای واسه اینده نداشته باشم ،خیلی سخته.نمیدونم اما احساس میکنم شما همچین حسیو تجربه نکردین.
بعد خودمو با تو مقایسه میکنم که مثلا سال اول دانشگات تاریخ تمدن میخوندی و من ترم اول مشغول مسخره بازی بودم.(بعد به فکرم میاد که ادمایی مثل تو ، از اول و از بچگی با ماها فرق داشتین؟)
به نظرت ،از کی و چجوری قراره زندگی رو شروع کنیم؟حداقل این که خودمونو حتی یک ذره بشناسیم.
بشدت باهات موافقم
لازم است كه بيانديشيم، بياموزيم و بدانيم كه:
از خود چه ميخواهيم؟
از خود چه بخواهيم؟
از خود چه بايد بخواهيم؟
از خود چطور بخواهيم؟
از امروز خود…
از فرداي خود…
از دنياي خود…
از عقبي خود…
از خداي خود…
از اطرافيان خود…
از خود خود خود…
( لطفا در اين سي گام، در صورت صلاحديدتان، راجع بهش بيشتر بنويسد)
واقعا با این مشکل بزرگ رو به رو می شوم. و هر سال انرژی و اعتماد به نفس کمتری برای برنامه ریزی نسبت به سال گذشته دارم.
هر بار دیدن حجم کارهای کوچک و بزرگ از دست رفته، اهدافی که با انگیزه شروع و نیمه سال لا به لای روزهای تکراری گم می شوند، بدترین تلخی روزهای آینده است…
ممنونم محمدرضای عزیز
چقدر عالی٬ اجرا شدن این برنامه به صورت جمعی مطمئنا انرژی مضاعفی به هممون میده.
تصویر انتهای متن هم بسیار الهام بخشه٬ مخصوصا که قدم اول به رنگ متمم نمایان شده 😉
يكي از مهمترين چيزهايي كه ما را از ركود خارج مينمايد توليد انگيزه فردي است/ ( لطفا راجع بهش بيشتر بنويسيد.)
سپس برنامه ريزي و …./
در نهايت ترقي توليد ملي…/.
دمت گرم، ایول همینه همینه این چیزیه که من خیلی دوست داشتم .
ببخشید که جوزده حرف زدم ولی کاملا حرف دلم بود.
سلام محمد رضا جان
تا امشب به خاطر علاقه به حرف های تو که اثر مثبتی تو زندگیم داشت ،روزنوشته ها رو میخوندم ، فایل های صوتی و تصویری که می ذاشتی رو میشنیدم و میدیدم و عضو متمم بودم.اما از امشب تصمیم میگیرم اثر اموزش هات رو
تو روند زندگیم کم کم جاری کنم و رفتارم رو تغییر بدم .
نمیدونم چرا اینو مینویسم ،اما میگم چون کلی فکر کردم
تو یه معلمی و مثل یه راهنما راه رو نشون میدی و مت تا الان به راهنما زل زده بودم.
یکی از تصمیم هام از امشب اینه که هیچ درسی از علاقه هام تو متمم رو نخونم مگر اینکه بعدش تحقیق کنم و کامنت بزارم تا کاملا بفهم.
ممنونم. چه نکته خوب و دوست داشتنی رو مدیر دوست نداشتنی شما افشا کردند.
درد مزمن برنامه های اجرا نشده شاید خیلی وقتها آزاردهنده ترین بخش زندگی باشه. با این نگاه جدید امیدوارم تغییرات خوبی رو شاهد باشیم تا به اصطلاح سینماییش، در نوروز “فلش بکهای” زیبایی رو داشته باشیم و با خود، از خود و از نوروز لذت بیشتری ببریم. ما بشدت منتظریم.
سپاسگزارم محمدرضای عزیز این روزها من شروع به کاری کردم که اگه درس های متمم یا فایل های صوتی شما برای تغییر مدل ذهنی من نبود شاید هیچ گاه این اتفاق نمی افتادودر کنار شما ومتمم سهیل رضایی عزیز.
منم بعد از یه سال آشنایی، دو ماهه این حسو دارم. شاید یه روزی به طور مفصل برای معلم عزیزم توضیح بدم. البته ظرف من در مقابل این باران پربرکت خیلی کوچیک بود. در حال تلاشم که ظرفهای بزرگتری رو بسازم.
سلام
حدود ۳ ماهی میشه که خیلی نامنظم به روزنوشته ها سر میزنم. خوشحالم که شب اول این ۳۰ گام رو اینجا هستم.
اولویت های زندگی ام بطور تدریجی در حال تغییرند و این روزها تغییر اولویت ها رو بشکل محسوسی دارم درک می کنم. خدا کنه متمم و روزنوشته ها رو تو این تغییرات گم نکم.