دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

آموخته های یک معلم درباره کارآفرینی

طی ده سالی که در کنار فعالیتهای فنی و تجاری، به تدریس حوزه های مدیریت اشتغال داشته ام، فرصتهای ارزشمندی دست داد تا به عنوان معلم یا دوست یا مشاور در خدمت برخی از برترین مدیران و کارآفرینان کشور باشم.

در تمام این سالها همیشه کتابچه ای دارم که داخل آن در مورد کارآفرینی در ایران – بر اساس گفته های کارآفرینان – مینویسم.

محمدرضا شعبانعلی درباره کارآفرینی

این مطالب حاصل یک کار سیستماتیک علمی نیست و به همین دلیل، تا کنون این نوشته ها را منتشر نکرده ام.

اما از آنجا که این مطالب حاصل گفتگو و گپهای دوستانه و صادقانه با بیش از ۲۰۰ کارآفرین برتر کشور است همیشه میتواند در ذهن ما ایده هایی در خصوص کارآفرینی ایجاد کند.

من معمولا در ارائه خدمات مشاوره به شرکتها و سازمانهای نوپا از این دفترچه استفاده میکنم و تا کنون نتایج آن رضایتبخش بوده است.

دیشب در حال خواندن کتاب «Illusion of Entrepreneurship» بودم که تحقیقاتی در خصوص کارآفرینی را در آمریکا و برخی کشورهای دیگر ارائه کرده بود.

برایم جالب بود تقریباً تمام مطالبی که من در یادداشتهای خودم در مورد کارآفرینان ایرانی داشتم، در تحقیقات اسکات شین هم آمده بود. احساس کردم شاید زمان آن رسیده باشد که بررسی‌های خودم را – نه به عنوان یک تحقیق علمی به معنای دانشگاهی آن، بلکه به عنوان جمع بندی گفتگو با تعداد زیادی از مدیران کارآفرین این کشور – در قالب ده نکته در حوزه کارآفرینی در اینجا ارائه کنم:

اول اینکه کارآفرینی صرفاً یک دانش نیست که با مطالعه و آموزش حاصل شود.

واقعیت این است که بسیاری از کارآفرین های موفقی که کسب و کارهای بزرگ خلق کرده اند و نقش جدی در توسعه اشتغال و ایجاد ثروت ملی دارند، آموزش های رسمی بسیار کمی دریافت کرده اند و الزاماً از مدارک رسمی بالای دانشگاهی برخوردار نیستند.

به عبارت دیگر، شعور کارآفرینی و مدل ذهنی کارآفرینی چیزی متفاوت از دانش کارآفرینی است.

گاهی احساس میکنم برگزاری دوره های آموزش کارآفرینی شبیه دوره های  پرورش هنرمندان است. این دوره ها بیشتر از «هنرمند»، «منتقدان هنری» پرورش میدهند.

دوم اینکه بخشی از ویژگیهای کارآفرینی، شخصیتی است و حتی در سنین پایین نیز برخی از این ویژگیها مشاهده میشود.

بسیاری از کارآفرینها داستانهای زیادی از دستفروشی – بادکنک، فرفره، بستنی و … – در دوران کودکی دارند.

بنابراین کسی که قصد کارآفرینی دارد باید بررسی کند که آیا ویژگیهای کارآفرینی را هم دارد؟

سوم اینکه متخصص بودن در یک حرفه، الزاماً به معنای کارآفرین موفق بودن در آن حرفه نیست.

قناد خوب بودن با مدیر یک قنادی بودن فرق دارد.

همچنانکه معلم خوب بودن با مدیر یک آموزشگاه بودن فرق دارد و همچنانکه پزشک خوب بودن با مدیریت خوب یک بیمارستان یا مرکز درمانی فرق دارد.

متاسفانه بسیاری از ما به محض اینکه در رشته تخصصی خود به اندازه ی کافی پیشرفت خوبی داریم احساس میکنیم میتوانیم به صورت مستقل برای خودمان کار کنیم. یکی از دلایل شکست زیاد پروژه های کارآفرینی را میتوان در همین مسئله جستجو کرد.

چهارم اینکه کارآفرینی به سرمایه ی زیادی نیاز ندارد.

واقعیت این است که عمده ی کسب و کارهای بزرگ امروز، با سرمایه ی بسیار جزئی آغاز شده‌اند و عمده ی کسب و کارهایی که با سرمایه گذاریهای کلان آغاز شده‌اند امروز وجود ندارند.

این مسئله را میتوان در قالب کاهش آینده نگری، کمرنگ شدن تفکر استراتژیک و ضعف در مدیریت منابع در اثر وفور منابع، ریسکهای غیرمعقول و … بررسی نمود که خارج از حوزه ی این نوشته است.

پنجم اینکه عمده ی سرمایه گذارانی که از کارآفرینی حمایت واقعی میکنند، سرمایه دار نیستند.

کسانی که سرمایه دار هستند – به صورت آماری و نه همه ی آنها – عمدتاً در کسب و کارهای کم ریسک‌تر سرمایه گذاری میکنند و یا چنان در مالکیت کار دخالت میکنند که کارآفرینان واقعی و صاحبان ایده، پس از مدتی انگیزه ی کار را از دست میدهند و عطای کارآفرینی را به لقایش می بخشند.

ضمن اینکه بسیاری از سرمایه داران بزرگ، کارآفرین‌ها را خیلی پایین تر از خود می دانند و معتقدند که «ایده» همه جا هست و آنچه مهم است سرمایه برای اجرای ایده است. بنابراین دیر یا زود، کارآفرین و صاحب ایده، دوباره به یک کارمند تبدیل میشود و روزهای سخت از نو آغاز میشود.

ششم اینکه بیشترین فرصت برای ایجاد یک کسب و کار موفق، فعالیت در صنایعی است که با بحران مواجه هستند.

تعداد مثالهای از این دست کم نیست؛ عکس مطلب هم بسیار مشاهده شده است.

بزرگترین شکست های اقتصادی کارآفرینان، در صنایع پررونق بوده است. شکست کارآفرینان در ایران در برخی صنایع غذایی و صنایع کاشی و سرامیک و مانند این‌ها را ببینید.

ظاهراً در صنایع رو به رشد، رقابت جدیتر و شدیدتری برقرار است که معنی آن، استفاده از ابزارهای غیراخلاقی توسط برخی شرکتهای قدیمی تر و نیز ضرورت اعطای امتیازهای زیاد به مشتریان – با هدف ایجاد تمایز – است که در نهایت موجب کاهش حاشیه سود صنعت و شکست خوردن کسب و کارها میشود. اساسا در صنایع رو به رکود، فرصت بیشتری برای خودنمایی شرکتهای تازه تاسیس وجود دارد.

هفتم اینکه کارآفرین بودن به معنای ثروتمند بودن نیست.

در بسیاری از کشورها نشان داده شده است که از لحاظ آماری تنها حدود ۱۰ درصد از کارآفرینان درآمدی بیشتر از درآمد متوسط یک کارمند دارند.

بنابراین اگر انگیزه ی نخست شما از کارآفرینی ثروتمند شدن است، احتمال شکست شما ۹ برابر احتمال موفقیت شماست.

کارآفرینی میتواند امید به موفقیت و شادی و رضایت داشته باشد که اولویت اولش، استقلال، خلق، نوآوری و ایجاد زمینه ای برای اشتغال دیگران باشد.

هشتم اینکه احتمال کارآفرینی موفق، با تقلید از کسب و کارهای موفق خیلی کم است.

رمز موفقیت در کارآفرینی، ایجاد تمایز است.

قبل از شروع به یک کسب و کار جدید، به جای اینکه بگویید، «شرکت الف هم همینکار را کرد و موفق شد پس من هم موفق میشوم» بگویید: حالا که شرکت الف در این کار موفق شده، من چه ویژگی خاصی ممکن است داشته باشم که مردم ترجیح بدهند به جای خرید از یک شرکت جا افتاده و موفق، به سراغ یک کسب و کار تازه و نوپا بیایند؟

نهم اینکه تبلیغات «مفید» است اما «همه چیز» نیست.

استراتژی ضعیف، محصول تقلیدی و بی‌توجهی به فرایند توسعه محصول، کیفیت پایین، مشتری ناراضی، مدل کسب و کار ضعیف و برند بی‌هویت را نمیتوان صرفاً با بیلبورد و آگهی و تبلیغات فیزیکی و بازاریابی اینترنتی جبران کرد.

تبلیغات مانند ملاط ساختمان نیست که هر جا مصالحی در کار نبود و حفره ای دیده شد، آن را با تبلیغات پر کنیم. ضمن اینکه مشتریان راضی سریع ترین، ارزان ترین و مطمئن ترین روش تبلیغ هستند.

دهم اینکه همچنانکه توجه به بازخوردهای دیگران میتواند روشی مطمئن برای موفقیت باشد، تلاش برای کسب تایید دیگران روشی تضمینی برای شکست است.

جف بزوس بنیانگذار شرکت آمازون، اسرار داشت که کسب و کارش نباید در سالهای نخست سود ده باشد.

او چهار سال به صورت سر به سر و زیان ده، کسب و کار خود را اداره کرد و انتقادهای سهامداران را شنید و جالب اینجاست که زمانی که اولین فصل سود دهی آمازون تجربه شد، در حضور سهامداران گفت: واقعیت این است که اشتباه شده است. ما قرار نبود به این زودی سود داشته باشیم!  شاید دیگران او را یک دیوانه می دانستند اما همین استراتژی حاشیه سود صفر، باعث شد آمازون از جمله معدود شرکتهایی باشد که از بحران دات کام ها، جان سالم به در بردند. به یاد داشته باشیم که اگر موفقیت را در «تمایز» بدانیم، تایید دیگران به معنای این است که ما «کاملاً مثل دیگران و غیر متمایز» بوده ایم و این یک نشانه ی خطرناک است.

حرف پایانی اینکه کارآفرینان باید کمترین انتظار تایید را از نزدیکان و خانواده خود داشته باشند.

ما برای پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر و همسایه ی خود، همیشه کوچک، ناتوان، ضعیف و خلاصه «همان جوان ناتوان دیروز» دیده میشویم. جان بی ناس، در کتاب تاریخ جامع ادیان میگوید: در تاریخ پیامبری مشاهده نشده که بدون مهاجرت به شهر و دیاری دیگر، از همان ابتدا در شهر خود، توانسته باشد دین قدرتمند و ماندگاری را پایه گذاری کند.

مطلب مرتبط:

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


77 نظر بر روی پست “آموخته های یک معلم درباره کارآفرینی

  • حسین گفت:

    اینجانب حسین فلاحی به نمایندگی از دانشجویان کارشناسی ارشد کارآفرینی در دانشگاه علامه طباطبائی، خواهشمندم در قالب یک جلسه آموزشی پیرامون کارآفرینی به دانشکده مدیریت تشریف بیاورید. ما به شدت نیازمند دانش و تجربیات شما هستیم.
    با سپاس فراوان به خاطر وقتی که صرف آموزش و فرهنگ سازی می کنید.
    آدرس دانشکده مدیریت و حسابداری : توانیر-خ نظامی گنجوی
    منتظر پاسخ مثبت شما و تعیین زمان دقیق هستیم.
    خیلی مردی. دوستت دارم

    • حسین جان.

      با خانم قلی پور صحبت کردم. خودم هم بهت اس ام اس دادم.
      فقط لطف کن با شادی قلی پور ۰۹۱۹۴۲۱۲۳۳۴ تماس بگیر (تو رو میشناسه الان)
      و یک زمانی رو دستور بده که من سر بزنم بهتون.
      با علاقه و افتخار میام 🙂

      • انتظار گفت:

        حسین و محمدرضا از دوستای خوب من هستن…
        خوشحالم که به هم رسیدن!
        از محمدرضا هم ممنونم که با تواضع به دانشگاه علامه آمد؛ هر چند من افتخار حضور نداشتم.
        با آرزوی موفقیت روز افزون

  • حسین گفت:

    اینجانب حسین فلاحی به نمایندگی از دانشجویان کارشناسی ارشد کارآفرینی در دانشگاه علامه طباطبائی، خواهشمندم در قالب یک جلسه آموزشی پیرامون کارآفرینی به دانشکده مدیریت تشریف بیاورید. ما به شدت نیازمند دانش و تجربیات شما هستیم.
    با سپاس فراوان به خاطر وقتی که صرف آموزش و فرهنگ سازی می کنید.

  • سارا نعمتی گفت:

    نمیدونم دیدگاهم فرستاده شد یا نه؟ ولی من از شما خانم جالب معذرت میخوام. من امیدوار بودم از حرفم سوءبرداشت نشه. من منظورم خوب ویا بد بودن شما نبود منظورم خوب عمل کردن به اموزه های استاد بود. من فقط طی این چند روز ودر قالب چند کامنت از ایشون درس مهربونی واعتماد رو یاد گرفتم. به هرحال من قصدم قضاوت راجع به شما نبوده ونیست. اگه هم حرفی زدم شما بذار به حساب خامی و کم تجربه گی من . واینکه من انتظار کمک وراهنمایی رو داشتم نه باز خواست وپرسش وجواب. بازم معذرت میخوام منو ببخش واگه خطایی از من سر زدن فکر کن از خواهر کوچیکت بوده.واینکه من اینجا چند روزه ازشما داداش محمد رضا زیاد یاد گرفتم. وازتون ممنونم. واین اخرین کامنتی که میذارم اما همیشه میام وبه عنوان یه خواننده خاموش ازتون یاد میگیرم برای سال های سال . ازتون معذرت میخوام که با کم عقلی خودم یه جو بد ایجاد کردم ، مطمئنا عقل وتجربه من از همه ی بینندگان سایت شما کمتره. واینکه دیگه مزاحم شما نخواهم شد و بازم ازتون تشکر میکنم به خاطر انژی که بهم دادین با فایل ها ودل نوشته هاتون. من خودم اینو خوب میدنم که تنها متولد شدم وتنها بزرگ شدم وتنها خواهم مرد. برات برادر عزیر ارزوی سلامتی و سربلندی وارامش میکنم. خواهر کوچیک شما سارا نعمتی. خداحافظ

    • مریم .ر گفت:

      سارای عزیز ! خودت رو به خاطر جوی که به وجود اومد مقصر ندون. سوالات خانم جالب محترمانه مطرح شد اما حس انتقادی پشتش بود. پس عکس العمل تو طبیعی بود. تو با توجه به سن کمت دختر بسیار عاقلی هستی. امیدوارم باز هم اسمت رو تو قسمت کامنتهای این قبیله مجازی ببینیم.

      🙂

  • سارا نعمتی گفت:

    من معذرت میخوام عزیزم. به هرحال من خامم و کم تجربه ، من از شما انتظار راهنمایی رو داشتم نه باز خواست. و امیدوار بودم که از حرفم سوء برداشت نشه. من اصلا بد بودن یا خوب بودن تو منظورم نبود ، منظورم خوب عمل کردن به توصیه ها ی استادت بود. شاید من اشتباه یاد گرفتم طی این چند روز کوتاه حضورم در این سایت ، من اعتماد واحترام ومهربانی رو یاد گرفتم. بازم ازت معذرت میخوام اگه قضاوتی کردم ویا حرفی رو به اشتباه زدم که خوشت نیومده بازم میگم بذار به حساب اشتباه از طرف خواهر کوچیکت. بعدم این اخرین حضورم در این سایت بود ، من تنها متولد شدم ، تنها بزرگ شدم وتنها هم خواهم مرد. واز شما هم داداش محمدرضا ممنونم کلی از فایل های صوتی وحرفاتون انرژی گرفتم ، قول میدم به سایتتون سر بزنم اما به عنوان یه خواننده خاموش و ازتون یاد بگیرم. اما دیگه کامنتی نخواهم گذاشت ، چون من وفکر من و عقل و حتی مشکلات من بسیار کوچیکتر از دغدغه های شما برادر عزیز و بزرگواران بیننده این سایت هست. خداحافظ وبراتون ارزوی سلامتی و ارامش وموفقیت میکنم. خداحافظ

  • امین گفت:

    سلام و خسته نباشید جانانه
    خلاصه و مفید بود
    ممنونم

  • مريم .ر گفت:

    محمدرضا كامنت من گم شده؟

  • رسول گفت:

    سلام محمدرضا جان
    من ۲۳ سالمه تقریبا از ۱۷ سالگی در شهرک صنعتی کار می کردم و خیلی هم علاقه داشتم به این کار,طوری که اگر یه دستگاه تزریق شکلات یا هر چی رو به پایان می رسوندیم وقتی می دیدم دستگاه رو اینگار که بچه ی خودمه که قد کشیده خیلی حال می کردم.
    متاسفانه ۲۱ سالگی طمع کردم و هر چی پول داشتم رو رفتم یه کافه رستوران زدم و چندی نکشید که هم سرمو کلاه گذاشتن هم وسط کار پول کم آوردم خلاصه که با خاک یکسان شدم.
    از اون موقع به بعد هم ذوق و شوق کار کردنو از دست دادم و با اینکه به صنعت و کار آفرینی خیلی علاقه دارم و همیشه ایده های جدید به سرم می زنه اما نمی دونم از کجا شروع کنم و خیلی نسبت به هر کاری بدبین شدم و بسیار ترسو. خیلی خیلی خوشحال می شم اگه به من بگی چکار کنم تا بتونم مثل سابق ذوق و شوق کار کردنو بدست بیارم و بتونم واسه خودم و مردم مفید باشم؟
    با تشکر

  • ناشناس گفت:

    استاد من یک ناشناس هستم که صد در صد عاطفه هم نیستم 😉
    می خواستم ازتون خواهش کنم به عاطفه جواب بدید. بنده خدا منتظره ……. 😉

  • جالب گفت:

    با
    سلام منم یه دختر دانشجو هستم / رشته تجربی که ۲سال پیش پذیرفته شدم…
    ببخشیدا ولی وقتی این متنو خوندم کلی علامت سوال تو مغزم ایجاد
    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
    اول اینکه اصولا سیستم ایران به این شکله که همه در سن ۱۸ سالگی با اتمام
    سال چهارم ، کنکور میدن …شما چطور پارسال کنکور دادی ،امسال پشت کنکوری و
    هنوز هم ۱۸ سالته؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    دوم اینکه چطور شد شما در طول ۱۲ سال عمر باعزت دانش آموزی متوجه نشدی که
    به رشته تجربی علاقه نداری و درست سر بزنگاه که رتبه ت ۱۱۰ شد فهمیدی که از
    پزشکی و دندان خوشت نمیاد؟؟؟؟ جالب تر اینکه دوس نداشتنم نیست ، متنفر
    شدنه!!!!!!!!!!!!!!!!
    سوم اینکه خواهر عزیزم شما که اینقد به دبیری زیست شناسی علاقه داری خب چرا
    گفتی مجاز نشدی؟ مگه با رتبه ۱۱۰ نمیشد دبیری زیست انتخاب
    کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    چهارم: شما که عاشق معلم شدنی یعنی نمیشد بری پزشکی و بعدش هیأت علمی و
    معلم مدرسه و دانشگاه بشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    پنجم: و اینکه کسیکه رتبه ش ۱۱۰ تجربی شده یعنی یک درصد بالا در تمام دروس
    از جمله ریاضی… شما اگه ریاضیت ضعیفه چطور ۱۱۰ شدی؟ تازشم ریاضیا درسهای
    دیفرانسیل ، هندسه ، وحسابانو از تجربیا بیشتر دارن …که البته ما هم
    مباحث حسابان رو داشتیم و فقط می مونه دیفرانسیلو هندسه!!!!
    ششم اینکه شما گفتین فن بیان خوبی دارم بعدش از ۳ میلیون رسوندید ۷ میلیون
    … حالا میشه ارتباط فن بیا رو با کارآفرینی توضیح بدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    با احترام به سارا خانوم ،خیلی ممنون میشم اگه به سوالات من جواب داده
    بشه…
    مرسی

  • عاطفه گفت:

    من چندبار دیدگاهم رو نوشتم و فرستادم، نمی دونم چرا ثبت نمی شه!!!

  • سارا نعمتی گفت:

    سلام داداش محمد رضا. من الان در حال حاضر خیلی به راهنمایت نیاز دارم ، میدونم وقتت کمه. ولی اگه بدونی در حال حاضر چقدر تحت فشارم درکم میکنی. من دارم متهم میشم به چیزایی که واقعا نیستم خانوادم بهم میگن بی اراده و تنبل وخنگ. در صورتی که من میتونستم الان دانشجوی پزشکی باشم. دارن به نا حق راجع به من قضاوت میکنن وتنها کارم شده دزدیدن نگاهم از بقیه که مبادا بحثی پیش بیاد . من استعدادم تو رشته mba ومیخوام یه معلم بشم اما همه میگن این دو تا باهم غیر ممکنه. من باید چیکار کنم و چه راهی رو برم از پزشکی ودندان خوشم نمیاد واز طرفی داره باورم میشه که خنگ شدم. دستام دارن میلرزن و فکر کنم دارم چیز های بیمعنی مینویسم. ولی منو از همون اول هم یه حس عجیب وغریب به اینجا کشونده. به خود می گویم که ام انسان؟ شاهکار خلقت یزدان؟ که ام پس ؟ یک توهم در فضای پوچ افکاری مشوش؟ یا حضوری پست وشرم اور؟ حضوری گور وگم در نفرت خویشان وهم سانان؟ کنونم خویش را بیگانه از خویشم
    نمی دانم که ام ،هرچند گاهی، در وسعت خیال خود خوب وکامرانم ،یا سوار بر اسب رویا درپی شاهین بخت از خود گریزانم،
    نمی دانم که ام؟

  • عظیمه گفت:

    سلام و خدا قوت بسیار و سلامتی برای شما استاد گرامی

    موضوع کارآفرینی برای من، از سال ۹۰ شروع شد که تقریبا یک سال و نیم پروسه ای، دقیقا با همین شرایط و نکاتی که شما استاد گرامی اشاره نمودید رو داشتم و در زمان نیاز به مجوزها و حمایت های دولتی پروژه کلان ام توقف کامل تا الان رو داشته…
    البته برای راهنمایی هایی که مطمئنا از شما استاد گرامی لازم دارم، با اجازه شما در ساعت کلاس هفتگی توضیح خواهم داد.

    تشکر بسیار

  • سهیلا گفت:

    همیشه مواظب خودت باش و یادت باشه که خدا و عالم هستی، به آدمهایی مثل من و تو که کس دیگه ای کنارمون نیست و تنهاییم، با دقت و محبت بیشتری نگاه میکنه

  • حسین گفت:

    من کسب و کار مو به صورت کارافرینی استارت کردم ۹۹ درصد تحقیقاتتون درسته امید وارم راجع به کارافرینی و بلافصل برندینگ بازم مطلب بذارین مرسیییییییییییییییییی

  • زهرا گفت:

    کارآفرینی ؟ واقعا من مشکلم همینه
    به عنوان یک متخصصی که تو این حوزه است آقا محمدرضا می خواستم بدونم به نظر شمام آیا باید یک ایده پرداز موفق – حتمن یک موسس یه مجری یا یک مدیر موفق باشه .
    تو این مطلب شما گفتی خیلی از افراد متخصص به خیال اینکه می تونن مدیر و مجریه خوبی هم باشن زمین می خورن من بعد از حدود ۲۰ با تلاش در اجرای طرحههام و شکست به این نتیجه رسیدم که واقعا مجری خوبی در رابطه با کارهای خودم نیستم .
    آیا تو ایران این پذیرفته شده است که یکی راه حل بده به گروه و تو کار اجرا مستقیم نباشه . ؟
    واقعن این حرفهای من از تنبلی یا تمایل به خوردن و خوابیدن نیست چون امتحان کردم می گم من تو کار اجرا خیلی جزئی نگر می شم می خوام همه چیز خیلی عالی و بی عیب باشه و همین افراد زیر دستم و خودم رو به تدیج خسته می کنه خیلی هم سعی کردم هر بار از این وسوسه ها درس بگیرم و لی تهش می بینم از هر راهی رفتم رسیدم به همون نتیجه خاک بر سریه قبل .
    آمممممما تو کارهای بقیه آنچنان راه حل می دم طرف بهم ایمان می یاره یا طوری کارهای باقی افراد رو برنامه ریزی می کنم و حتی اجرا که طرف می گه خداییش اگه خودم می خواستم انجام بدم اینطوری خوب درنمی یومد .
    خودم فکر می کنم چون تو کار باقی افراد من حساسیتی به خودنمایی ندارم و یا ارزیابی کارم خود به خود خوب از آب درمیاد.

    • زهرا گفت:

      چرا نظر من همش در حال برررسی است ؟ نظر همگان تائید شده آیا این یعنی اینکه نظر قبلی دریافت نشده است .

      • مریم .ر گفت:

        زهرا نظر من هم دوروزه در حال بررسیه. فکر کنم به خاطر آمار بالای سایت این مشکلات پیش میاد و عادی باشه.
        انشالا به سلامت از مرحله ی بررسی گذر کنن 🙂

    • زهرا جان.

      من در خیلی از نقاط دنیا شنیده‌ام که به ایده‌پردازان توجه نمی‌شود. این ویژگی صرفاً مربوط به فضای فرهنگی ایران نیست.

      چند بار این حرف [به نظر خودم نادرست] را از بزرگان کسب و کار شنیده‌ام که می‌گویند:

      صاحب ایده‌ هستی؟ ایده؟ ایده که در اینترنت هر مورد یک دلار به فروش می‌رسد! اگر راست می‌گویی بیا اقدام به عمل کن!

      میخواهم بگویم که مسئله فراتر از یک ویژگی فرهنگی است. به نظر میرسه راه‌حلش این باشه که کسی که مثل تو خودش رو در ایده‌پردازی قوی می‌دونه و به قول خودت شواهد زیادی هم وجود داره که تا حالا تونستی ایده‌های خوبی داشته باشی بهتره یک تیم تشکیل بده.
      با دوستان دیگری که کارهای اجرایی رو بهتر بلدند و حوصله‌ی دست و پنجه نرم کردن با موانع مختلف رو دارند و پیگیری های اداری و همه‌ی عواملی که ممکنه تو رو به عنوان یک ایده‌پرداز از ادامه‌ی راهت سرد کنه.

      من راهی بهتر از این به ذهنم نمی‌رسه…

  • مریم .ر گفت:

    محمد رضا من فکر میکنم گزینه دوم خیلی مهم باشه و برای یک کار آفرین موفق بودن باید یه سری ویژگی از بچگی باهات باشه.
    من تو منطقه ای زندگی میکنم که صنایع دستی زیادی داره و مدتی هست ذهنم درگیره که میشه از این طریق هم کارآفرینی کرد و هم بعضی از این صنایع دستی رو از نابودی نجات داد، کلا به نظرم صنایع دستی تو کشور ما صنعتی هست که به شدت تو رکوده و خیلی میشه تو این زمینه کار کرد، اما واقعا نمیدونم میتونم موفق باشم یا نه؟ به خاطر اینکه من ویژگیهای کارآفرینی رو ندارم.
    والبته درآمد بالا هم برای من مهمه 🙂

  • مجتبی گفت:

    با تشکر از مطلب بسیار جالبتان:
    ۱-من انگیزه اصلی کارآفرینی را “نیاز داشتن” می دانم.نیاز به پول – کار و تلاش – استقلال – اعتبار – و حتی نیاز به جاه طلبی.میتوان این نیاز را به نظریه سلسله مراتب نیازهای انسانی مازلو منطبق کرد به طوری که هر چه نیاز در سطح پایین تر باشد به احتمال بالاتری کارآفرینی شکل میگیرد اما از طرفی این کارآفرینی خیلی کوچک و سطحی می باشد و در دست دیگر اگر این نیاز سطح بالاتر باشد هرچند احتمال کارآفرینی کاهش میابد اما می توان انتظار یک کار بزرگ تر و اساسی تر را داشت.
    ۲- نمیدانم شما خدمت سربازی رفته اید یا نه . من اینجا خاطره ای از اولین کارآفرینی خودم می نویسم که در شروع آموزشی خدمت سربازی و بدون هیچ امکاناتی شکل گرفت و انگیزه اصلی من “نیاز شدید به پول” بود.
    “چند سال قبل وقتی برای دوره آموزشی خدمت وارد پادگان شدیم و بعد از تحویل لباس نظامی قرار شد لباسها اندازه شوند و روی لباس اتیکت نام بزنیم . این کار توسط افرادی که در بوفه پادگان از بیرون می آمدند کار میکردند انجام میشد و به دلیل اینکه امکان خروج از پادگان برای ما نبود قیمت آنها منصفانه نبود و برای من قابل قبول نبود . فردای آن روزخط خوب من و چند تکه چوب تراشیده شده و یک قوطی کوچک رنگ ابزار من برای شروع کارآفرینی بود که بعد از ظهرها توی یک پادگان انجام میگرفت و اینکه قیمت من پایین تر بود مشتری من بیشتر شد و از طرفی برای بعضی سربازان هم رایگان بود!”نوشتن اتیکت لباس” این کار من بعضی دیگر از دوستان را هم ترغیب کرد تا کارهایی مثل اندازه کردن لباس هم انجام دهند.
    ۳- امروز دیگر نیاز به پول برای امور روزمره دلیل اصلی کارآفرینی من نیست و بیشتر برای “جاه طلبی”(هرجور شما دوست دارید فکر کنید!)و “کمک به نیازمندان” (باز هم هرجور شما دوست دارید فکر کنید!) کارهایی را دنبال میکنم . هرچند احتمال موفقیت این کارها کمتر از “نوشتن اتیکت لباس” است ولی در صورت به ثمر نشستن بسیار پربارتر از آنست.

  • سارا نعمتی گفت:

    سلام برادر عزیز. من مصاحبه تون رو گوش دادم. میتونم بگم بزرگترین درسی که از شما گرفتم عاشق بودنه. من عشق رو فراتر از حتی ایثار میدونم. واینکه عشق اگه از منشور شعور بگذره ، به چیزهایی تجزیه خواهد شد که مثلا۱٫ یکیش مهربونیه ۲٫ بردباری ۳٫فروتنی ۴٫ تسلیم۵٫ صداقت و……….
    واینکه من همه اینا رو در وجود شما دیدم وشما به اولین نفر در لیست الگو های من تبدیل شدین.
    یاد گرفتم که حتی برای عاشق بودنن باید تمرین کرد ، چون عشق یه لحظه شیفتگی نیست ، بلکه عشق یه تجلی نیرومندی از زندگی ماست و شخصیت انسان در کامل ترین مرحله نمو. به من همیشه گفته شده تو شخصیت درون گرایی داری،اما الان میگم نه درو نگرام ونه برون گرا من میخوام یکسان باشم وکیفیت حالم رو باخودم حمل کنم و نه ارزش گذاری هام ونه حتی خوب ویا بد بودنم رو ،من نمیخوام هویت بگیرم.
    من الان خوب درک میکنم که خوشحال بودن وسخاوتمند بودن وحتی عاشق بودن فرجام نیستن بلکه انجامن.
    ومیخوام تمرین کنم و روح نامیرا خودمو تسلیم چیزهای نامیرا بکنم مثل عشق ، ایمان ، امید
    و از شما کمک میخوام تا کمکم کنید وتا زمانی که سر کلاس حضوری شما نشستم یه نمونه کامل از یه دانش اموز محمد رضا شعبان علی باشم.

  • میلاد گفت:

    سلام

    یکی اینکه به نظرم در مورد خوبیهاش هم بنویسید! خیلی یه وریه متن!! البته اگر قرار بر ادامه این مطالبه حتما این اتفاق میفته.
    ولی به نظرم اگر کسی همین یک مطلب رو بخونه، مخصوصا اگر تنش در این مورد بخاره، این براش مثل یه دست انداز میمونه!
    دوم اینکه در مورد دهم، اصرار رو به اشتباه اسرار نوشتید.

    متشکرم از مطلب خوبتون.

    • میلاد جان.
      وقتی ۹۵% از تلاشهای کارآفرینی در تمام جهان شکست میخوره نشون میده که اساسا اتوبان کارآفرینی شدیدا سرازیریه و اگر یک توپ هم اولش بگذاری تا آخرش قل میخوره میره و منفجر میشه!

      به نظر میرسه دست انداز واجب تره. ضمنا این روزها آنقدر در مورد کارآفرینی به عنوان یک حرکت مقدس حرف زده شده که دیگه من با شنیدن این لغت حال تهوع میگیرم.

      ضمنا برام جالب بود چون من به عنوان نویسنده، متن رو خیلی مثبت میدیدم. من به نظرم داشتم کمک میکردم که مخاطب کارآفرین بهتری بشه.
      یاد بگیره که برای کسب سرمایه سراغ ثروتمندان نره بلکه سراغ علاقمندان بره.
      یاد بگیره که به نق های پدر و مادر و اطرافیان و «من میدونم نمیشه» ها گوش نده.
      یاد بگیره که تقلیدوار زندگی نکنه و کار رو واقعا «بیافریند».
      یاد بگیره که برای لذت حقوق دادن و شغل ایجاد کردن کارآفرینی کنه و نه برای اینکه کلاس اس سوار بشه و پتک فیلیپ دستش کنه و …

      به نظرت اینها دست انداز هستند واقعا یا راهنمایی برای کارآفرینی موفق تر؟

  • مریم1992 گفت:

    محمدرضا من ۲۱ سالمه … رشته م فیزیوتراپیه اما قرار نیس فقط به همین راضی بشم…
    از بچگی تا الان همیشه توی مغزم کلی فکر دارم واسه اینکه در آینده وارد بازار کسب و کار و تجارت شم… یادمه وقتی ۶ یا ۷ سالم بود تابستونا تو خونمون بقالی میزدم و یک پفک ۵۰ تومنی رو یه دونه یه دونه به باباو مامانم میفروختم حدود ۴۵۰ تومن سود میکردم.
    چن سال بعدش قضیه بهتر شد و اینبار تو خونمون بانک زده بودم… بدون اینکه پولی داشته باشم از یکی سپرده میگرفتم ۲ماهه واسه قرعه کشی و از اون یکی پول میگرفتم تا سر ماه ۲ برابر وام بدم با سود۵۰درصد …بعد پول سپرده قرعه کشیو سرماه میدادم به وام گیرنده و سپس تا ماه بعدش کل سرمایه با سودش تو جیبم بود و تو قرعه کشی هم با این عنوان که همه شانس برنده شدن ندارن خیلی راحت میشد یا اگرم قرار بود بمنظور جلب رضایت مشتری جایزه ای بدم یکی از صنایع دست ساخت خودم رو میدادم ( تازه الان دارم میفهمم چه کمکی به تولید ملی کشور کردم!!!!!!!!!!!!! ) و یا اینکه از اون وسایل قابل استفاده که دیگه لازمش نداشتم هدیه میدادم!!!!!!!!!!!!!!!!!
    .
    .محمدرضای عزیز خیلی دوس دارم نظرتو بدونم راجب اینکه کسی مثه من هم آیا میتونه به ایجاد یه بازار خوب کمک کنه؟ تو رشته ما اکثرا معتقد به یه حوزه امنن… دور از هر ریسکو خطری… یه منطقه ایمن…
    منتظر نظر و پاسخت هستم… چون خیلی نظراتت برام قابل احترام و دلگرم کننده س …
    مرسی

    • مریم عزیز.
      کلی خندیدم از خلاقیت دوران کودکیت و لذت بردم.
      کاملا حرفت رو راجع به اینکه اطرافیان و هم رشته هات به Comfort Zone و ناحیه امن فکر میکنند میفهمم.
      من تو رو الان کم میشناسم – البته امیدوارم یک روز خیلی خوب و زیاد و از نزدیک بشناسم – اما فقط میتونم بگم یک جمله ی تو به من حس خیلی خیلی خیلی خوب داد که چه آگاهانه و چه نا آگاهانه نوشته باشی نشون میده مفهوم کارآفرینی رو با تمام وجود میفهمی.
      میتونستی بپرسی:
      – کسی مثل من هم میتونه موفق بشه؟
      – کسی مثل من هم میتونه کارآفرین بشه؟
      – کسی مثل من هم میتونه محصولات و خدمات خوب تولید کنه؟
      – کسی مثل من هم میتونه ثروتمند بشه؟

      ولی تو سوال زیباتری می پرسی: کسی مثل من هم میتونه به ایجاد یک بازار خوب کمک کنه؟

      تو دنبال این نیستی که محصول خاصی تولید کنی یا درآمد زیاد یا …
      تو فهمیده ای که کارآفرینی ایجاد بازار خوبه. چیزی که اصلا وجود نداشته.
      اپل، محصول خوب تولید نکرد. شبیه آی پاد قبلا وجود داشت. شبیه آی پد هم همینطور.
      اما اپل یک بازار خوب ایجاد کرد. کسانی که حاضر بودند برای محصولات و خدماتش پول پرداخت کنند.

      مریم جان. کسی مثل تو «باید» بتونه و حتما میتونه «یک بازار خوب» ایجاد کنه.
      و معلمی هم داره که دوستش داره و همیشه آماده هست که کمک کنه.

  • aseman گفت:

    سلام.خیلی دلم میخاد یک تولیدی داشته باشم ولی نمی دانم تولیدی چی؟ البته خیلی چیزهایی که دیگران کلی سرش پول میدن من خودم درست میکنم.همش در حال یادگرفتنم نه در یک چیز واحد.من مثل یک ادمی شدم که همش از این شاخه به ان شاخه می پره!کاش یک روزی موفق بشم

  • کامیار گفت:

    آره واقعا این مورد آخری که فرمودین خود خود واقعیته ! من خیلی زیاد تجربش کردم ، ولی توی بعضی شرایط و بعضی سن و سال ها آدم واقعا برای شروع یه کار نو نیاز به حمایت داره، نه حالا حتما مالی ، بلکه بیشتر برای تقویت روحیه در مراحل انجام کار که متاسفانه معمولا این شرایط مساعد پیش نمیاد …
    ممنون

  • سارا گفت:

    سلام اقای شعبانعلی .من سارا ۱۸ ساله دارم شاید از یکی از دورترین جاهای ایران براتون پیغام میدم وعاجزانه ازتون درخواست کمک دارم. من داوطلب کنکور تجربی برای سال برای دومین بار هستم و پارسال رتبه ی ۱۱۰ رو تو کنکور کسب کردم . واینکه چون به طرز عجیبی از پزشکی ودندان متنفر شدم و همون اندازه به mba علاقه مند شدم ، به خانوادم به گفتم که غیر مجاز شدم ودوباره امسال پشت کنکور موندم شاید باورش سخت باشه اما این متصفانه حقیقت داره. من تازه فهمیدم که استعداد واقعی من تو چیه ، من فن بیان خوبی دارم تازه شاید خنده دار باشه برای شما اما ۴ میلیون پس اندازم رو به ۷ میلیون تبدیل کردم از راه کار افرینی ، نمیدونم شاید کار افرینی نباشه. ولی در کل هیچ وقت تو زندگیم اینقد اطمینان نداشتم که میتونم توی این حرفه بهترین باشم. من استاد میخوام امسال دبیری زیست شناسی بخونم واینکه یه معلم زیست بشم. چون عاشق معلم شدنم این علاقه تازه در من به وجود اومده . میخوام نظر شما رو بدونم ایا من میتونم بعد از یه قبولی در رشته ی تربیت معلم زیست شناسی ،ارشد mba بخونم ؟ البته به شزط تقویت ریاضیم توی این ۴ سال کارشناسیم ورسوندن سطح ریاضیم به بچه های رشته های فنی ومهندسی .بسیار ازتون ممنون میشم اگه جوابم رو بدین و میدونم که مسلما شما خیلی مشغله دارین ولی یدونین که راهنمایی وپاسخ شما دلگرمی زیادی به من میده ومنو از بلا تکلیفی بیرون میاره. شما الگوی من هستین . وببخشید اگه من شما رو مثل بقیه به اسم کوچیک مورد خطاب قرار ندادم ، اخه من هم به لحاظ سنی و هم از خیلی جهات دیگه از شما کوچیکترم. وامیدوارم یه روزی سر کلاستون بشینم. عاشقانه منتظر اون روزم.

    • سارای عزیز.

      اول اینکه مشخصاتت رو ویرایش کردم شاید ترجیح بدی که بقیه ندونن که هستی.
      اما در مورد نوشته ی تو
      ببین من جای تو نیستم و اولویتهای تو رو نمیدانم. بنابراین در این خصوص نمیتونم خیلی نظر بدم.
      اما من هم زمانی که ارشد قبول شدم و نرفتم (تا چهار سال بعد که نهایتا کنکور دادم و رفتم) بعضی وقتها نگران میشدم.

      واقعیت اینه که بعید میدونم اطرافت کسانی باشند که چنین رفتاری رو تایید کنند. اما من حسم به کاری که انجام دادی بد نیست.

      مهم اینه که کاری رو انجام بدی که دوست داری. این خیلی خیلی مهمه و به تو رضایتی رو میده که کمتر کسی تجربه کرده.

      اگر علاقه ی خودت رو میدونی براش تلاش کن و بدون که راهی که دیگران برای موفقیت من و تو پیشنهاد میکنند بیشتر از آنکه توصیه ای برای ما باشه، بیانی برای عقده های خودشونه.

      ضمنا من رو هم اگر قابل بدونی همیشه مثل یک برادر کنارت هستم. چه الان چه سالها بعد، هر زمان کاری داشتی یا لازم بود با من حرف بزنی حتما بهم بگو.

      شاد باشی و موفق
      برادر تو
      محمدرضا

      • سارا نعمتی گفت:

        ممنونم ازت برادر عزیزم. من واقعا توی محیطی بزرگ شدم که همش سرکوب بوده اما من این سرکوب عقایدم توسط بقیه رو به معنای محو شدن اونا نمیدونم.ومطمئنم یه روزی همشون رو عملی میکنم. من پدر ومادرم سواد اکادمیک ندارن اما واقعا عاشقانه دوسشون دارم شاید لحنشون تند وحتی گاهی نیش دار باشه اما من واقعا نمیخوام به زندگی شتر گونه ای که نیچه تو کتاب چنین گفت زرتشتش میگه ادامه بدم ، واقعا نمیخوام بارکش افکار وعقاید و حتی گاهی کمبود های بقیه باشم من دوست ندارم نظر بقیه بخش مهمی از قابلیت منو برای اثبات حقانیت خودم تشکیل بده، من واقعا میخوام با تمام تضاد های خودم ، واقعیت های زندگیمو کشف کنم واینکه حتی انسانیتم رو هم میخوام خودم کشف کنم نه از افکار وتجارب بقیه وام بگیرم. برای من یه واقعیت کثیف شرف داره به یه واقعیت سطحی. من میخوام اصیل باشم ونه متظاهر وتصنعی. تو زندگیم تا حالا هیچ کاری نکردم واینکه شهر من وکشور وخانواده ی شرطی شده ی من خسته ام کردن . شاید من سن زیادی نداشته باشم وحرفهام از نظر شما خام باشن .اما حرف شما برام دل گرمی شده .و واقعا اینکه شما در جواب کامنتم نوشتین برادر تو محمد رضا ، خیلی در حال حاضر که حالم داغونه ، حالمو خوب کرد. ممنونم ازت برادر عزیزم.

        • سارای عزیز.
          حرفهای تو خام نیستند. عمیق و خوب هستند و برای من که خواننده ی پیام تو هستم: لذت بخش.

          زندگی در محیطی که من و تو رو برای رسیدن به خواسته هامون حمایت نمیکنه، یک اتفاق بد نیست.
          یک مرور کوتاه به زندگی انسانهای بزرگ دنیا نشون میده که مقاومتهای محیطی اتفاقا انرژی و انگیزه ما رو بالا می بره و ما مجبور میشیم جدی تر و عمیق تر به خودمون و زندگیمون و اهدافمون فکر کنیم.

          نمیدونم که به حرفهایی که من و علیرضا صائبی با هم زده بودیم گوش دادی یا نه
          http://www.shabanali.com/upload/interview1.mp3

          اونجا هم به علیرضا میگفتم که بر اساس تجربه ی من آدمهایی که ثروت دارند و موقعیت اجتماعی دارند و خانواده ای دارند که برای هر حرکت اونها بستر میسازند، در نهایت مسیر موفقیت رو ضعیف تر از من و تو طی میکنند.

          همیشه مواظب خودت باش و یادت باشه که خدا و عالم هستی، به آدمهایی مثل من و تو که کس دیگه ای کنارمون نیست و تنهاییم، با دقت و محبت بیشتری نگاه میکنه 🙂

          • --- گفت:

            ساراي عزيزم خيلي خيلي خيلي دوست دارم. بــــــــــاور كــــــن تو از الان موفقي.

          • سمانه عبدلی گفت:

            چقدر حسودیم شد به سارا که تونست همه ی خواسته هاش رو برای محمدرضا بگه ،وانقدر زود بشه آجی کوچیکه محمدرضا.
            کاری که سارا برای دوره کارشناسیش انجام داده .من امسال برای ارشد انجام دادم و کلی هم از طرف اطرافیان وهم کلاسیها واساتید بازخواست شدم که چرا قبول نشدم! اما من تو دلم راضی بودم وهستم ازاین کار ،
            الانم خوشحالم که دارم فضای تدریس رو در رشته ی زیست شناسی تجربه میکنم .همینکه دارم سعی میکنم توفضای کسب وکار هم به اندازه ی خودم کاری انجام بدم ،هرچند با قدم های خیلی خیلی کوچیک.
            ازطرفی هم فرصت دارم تا درزمینه علوم اعصاب ونوروساینس ومغز وژنتیک ،وکلا درزمینه علوم شناختی ورفتاری که همیشه از علایق من بوده ،بیشتر مطالعه کنم .
            من هنوزم منتظر تماسی هستم که گفتی بعد خودم تماس میگیرم الان مهمون دارما.
            دسترسی به منابع ومقاله ها وکتاب های علوم رفتاری خصوصا علوم شناختی خیلی سخته .زبان من هم که همچنان …
            میخواستم یه کم راهنمایی بخوام .همین .اما میدونم که فرصت نداری.برای همین از تک تک جوابایی که تو کامنتا به بچه ها میدی استفاده میکنم .ممنونم محمدرضا
            بیشتر از گذشته و همیشه مراقب خودت باش.

    • جالب انگیز گفت:

      سلام

    • جالب انگیز گفت:

      سلام منم یه دختر دانشجو هستم / رشته تجربی که ۲سال پیش پذیرفته شدم…
      ببخشیدا ولی وقتی این متنو خوندم کلی علامت سوال تو مغزم ایجاد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
      اول اینکه اصولا سیستم ایران به این شکله که همه در سن ۱۸ سالگی با اتمام سال چهارم ، کنکور میدن …شما چطور پارسال کنکور دادی ،امسال پشت کنکوری و هنوز هم ۱۸ سالته؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
      دوم اینکه چطور شد شما در طول ۱۲ سال عمر باعزت دانش آموزی متوجه نشدی که به رشته تجربی علاقه نداری و درست سر بزنگاه که رتبه ت ۱۱۰ شد فهمیدی که از پزشکی و دندان خوشت نمیاد؟؟؟؟ جالب تر اینکه دوس نداشتنم نیست ، متنفر شدنه!!!!!!!!!!!!!!!!
      سوم اینکه خواهر عزیزم شما که اینقد به دبیری زیست شناسی علاقه داری خب چرا گفتی مجاز نشدی؟ مگه با رتبه ۱۱۰ نمیشد دبیری زیست انتخاب کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
      چهارم: شما که عاشق معلم شدنی یعنی نمیشد بری پزشکی و بعدش هیأت علمی و معلم مدرسه و دانشگاه بشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
      پنجم: و اینکه کسیکه رتبه ش ۱۱۰ تجربی شده یعنی یک درصد بالا در تمام دروس از جمله ریاضی… شما اگه ریاضیت ضعیفه چطور ۱۱۰ شدی؟ تازشم ریاضیا درسهای دیفرانسیل ، هندسه ، وحسابانو از تجربیا بیشتر دارن …که البته ما هم مباحث حسابان رو داشتیم و فقط می مونه دیفرانسیلو هندسه!!!!
      ششم اینکه شما گفتین فن بیان خوبی دارم بعدش از ۳ میلیون رسوندید ۷ میلیون … حالا میشه ارتباط فن بیا رو با کارآفرینی توضیح بدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
      با احترام به سارا خانوم ،خیلی ممنون میشم اگه به سوالات من جواب داده بشه…
      مرسی

      • خانم جالب انگیز.
        من نه شما رو میشناسم نه سارا رو.

        اما چون احساس کردم شاید شنیدن بعضی نقاط متضاد براتون جالب باشه گفتم براتون چند تا نکته ی بامزه از خودم بگم که احتمالا چون از قدیم با هم آشنا نبوده ایم براتون جالبه:

        من هم در ۱۷ سالگی دیپلم گرفتم.
        دوم دبیرستان از علامه حلی اخراج شدم. دلیل اصلیش هم سه بار تجدید متوالی در فیزیک بود.
        سوم دبیرستان در المپیاد کشوری فیزیک مدال آوردم.
        چهارم دبیرستان کنکور دادم و دانشگاه شریف رفتم.
        سه بار کنکور ارشد دادم که رتبه ی من در کنکور «یک رقمی» نشد بلکه «یک!» شد.
        هر بار یک ترم رفتم احساس کردم علاقه ی اصلیم نیست.
        انصراف دادم و یک سال محروم از کنکور شدم و دوباره کنکور دادم!
        بالاخره سال ۸۴ تصمیم گرفتم MBA رو که اونهم با رتبه یک رفته بودم در دانشگاه شریف ادامه بدم.

        در کل نمیخوام شما رو نقد کنم یا از یک خواننده ی دیگه دفاع کنم. چون برای من هر دو شما مهمانان این خانه هستید و صاحب خانه غلط میکند که به مهمان حرفی بزند. اما خواستم بگم اینکه آدم یک رشته ای رو بره و بفهمه دوست نداره چیز عجیبی نیست. یا اینکه دیر تصمیم بگیره. ضمنا من هم عاشق معلم شدن بودم و هستم. اما هرگز حاضر نشدم معلم رشته مکانیک بشم. ترجیحم حوزه انسانی و علوم رفتاری بوده.

        این سالها هم که با وجود سهمیه استعدادهای درخشان، نتوانسته ام خودم رو قانع کنم دکترا بخونم!

        من با وجودی که سارا و شما (جالب انگیز) رو نمیشناسم احساس میکنم شما خیلی بر اساس ارزش های خودتون قضاوت کردید. یک جورایی حتی احساس کردم من رو هم که دائما کنکور میدم و رتبه یک میآرم و نمیرم یک آدم احمق میدونین.

        • سارا نعمتی گفت:

          سلام به تو جالب انگيز عزيز.من عزيزم متولد ۷۴ هستم . ۱۶/ ۲/ ۱۳۷۴ .بايه تفريق ساده ۹۲- ۷۴=۱۸
          عزيزم من نميخوام اينجا خودمو كوزت نشون بدم واينكه علاقه و عشق وكمك رو از كسي گدايي كنم. اما با شرايط حاكم بر خانواده من كه من هيچ وقت خودم حق انتخاب نداشتم و به زور وارد اين رشته شدم وبعد از يك هفته كتاب زيست دومم رو زيز گلهاي باغچه مون پيدا كردم . چون بابام از انتخاب من و عجيب وغريب بودن من واينكه همش باعث تشويش حاطرشون شده بودم عصباني شد. يه جورايي شاگرداول شدنم و زدن درصد ۹۳% زيست امسالم رو از صدقه سري اين حادثه زدم. از روي تنفر و البته عقده زيست ميخوندم.من ۱۱۰ منطقه ۳ رو كسب كردم كه شايد درصد هاي زياد عالي نخواد ورياضي رو هم متصفانه ۵۰% زدم. علاقه به معلم شدن هميشه با من بوده وهست و اينكه من چرا امسال دانشگاه نرفتم يه مسئله شخصيه و لزومي نميبينم راجع بهش توضيحي بدم. ومن الان عاشق زيستم واينكه زندگي ادما و طرز فكرشون مثل يه عكس نيست كه تا اخر عمرش يه تصوير رو نشون بده چه مخاطبش يه ميمون باشه چه يه عالم. زندگي ادما مثل يه ايينه ست وهر روز انعكاسي از يه تصوير جديده. به عنوان يه خواهر كوچيكتر واصلا خاك پاي تو بهت توصيه ميكنم كه از قضاوت زودهنگام پرهيز كن و خودتو داور زندگي بقيه ندون وزمانت رو الكي صرف نقد زندگي بقيه هدر نده. واينكه اگه بازم قانع نشدي من ازت معذرت ميخوام يه سري حرفها هست ويه سري اتفاق ها تو زندگي هركسي رخ داده كه مربوط ميشه به حريم شخصي. راستش رو بخواي جناب جالب انگيز اول خيلي ناراحت شدم اما الان اصلا حس بدي بهت ندارم . اميدوارم قانع شده باشي.

        • جالب گفت:

          بله
          درسته من منکر همچین واقعیتی نیستم چون : Exeption are always
          اما استاد عزیز من اگه چنین حس جسارتی نسبت به شما داشتم هرگز سالهای سال
          وبلاگ و سایت شما پاتوق جون جونی من نمیشد… من احترام فوق العاده ای برای
          شما قایلم و همونطور که گفتم برای سارا خانوم… و شیفته استثناهایی مث
          اینشتین / بیل گیتس / و شما .
          من این مسایلو فقط در قالب سوال مطرح کردم.و اما نمیدونم چرا اینجا چنین
          حس تناقضی حس کردم…
          من خودمم معتقدم که:
          just impossible is impossible
          همیشه خوشبینم که هرکی وارد این فضای مجازی میشه ، مجازی نمایش نده…
          یک وجه تمایز این سایت همین تمایزشه… که اینجا نه جای هرکسیه نه جای
          حرفای کلیشه ای و شعاری.

          • سارا نعمتی گفت:

            خانم جالب عزیز سلام. شما مطمئنا شاگرد استاد نبودی ونیستی ،چون اعتماد رو از استاد یاد نگرفتی. من طی این چند روز کوتاه در طی پاسخ چند کامنت اینو از ایشون یاد گرفتم. وبسیار هم خوشحالم. واگرم سر کلا س ایشون نشستی بازم شاگرد خوبی نبودی چون یه شاگرد اگه همش یه شاگرد بمونه و هیچ کدوم از افکار واموزه های معلمش رو ترویج وعملی نکنه ، هیچ کدوم از زحمات معلمش رو جبران نکرده . وبهتره شما یه کم تجدید نظر کنی. اینجا و هر فضای مجازی دیگه ای معتلق به همه ست وفکر میکنم این تنها فرصت برابر تو کشور ماست برای همه ، من وامسال من تو زندگی به اندازه کافی کمبود داریم ، شما بیا اینجا رو هم از ما بگیر.
            واما حرف های کلیشه ای وشعاری: ما ایرانی ها همیشه برامون مرغ همسایه غاز بوده وهست.
            واما واقعیت زندگی من که شما فکر کردین من دروغ گفتم. ببین عزیزم حقیقت اگه تقلیدی از زندگی بقیه باشه واز بقیه قرض گرفته شده باشه دیگه اصالتش رو ازدست میده ومیشه یه رویا ، همین برداشتی که شما راجع به من داشتین که ای کاش درست بود. میخوام برات یه داستان کوچولو بگم واخرش یه توصیه به عنوان خواهر کوچیکترت بکنم. واما داستان………….
            یه روزی دو تا گدا توی یه جنگل گدایی میکنن و یکیشون پا نداره و اون یکی چشم و ازهمم متنفرن.تا اینکه جنگل اتیش میگیره و اونی که پا نداره به اونی که چشم نداره میگه بیا من سوار بر دوش تو بشم ، تو بشو پای من ومن بشم چشم تو اونا اون روز این کارو انجام دادن ونجات پیدا کردن. حالا قلب هرکسی اونیه که پا نداره وقشنگ راه رو میبینه اما چون نمیتونه راه بره هیچ کاری ازش بر نمیاد وذهن اونییه که چشم نداره ومدام میره وبه در ودیوار میخوره چون راهو درست نمیتونه تشخیص بده . واین قلب وذهن دوتا نمایند دارن ، نماینده قلب اعتماده و نماینده ذهن شک. این دو به کمک هم میتونن جون سالم به در کنن اما فقط ذهن باید بار قلب رو بر روی دوشش تحمل کنه.اعتماد ، اعتماد ،اعتماد واینکه ما به این دنیا اومدیم تا به دیگران کمک کنیم نه همنوع های خودمو محکوم کنیم. واز شما ممنونم داداش محمد رضا.

            • جالب انگیز گفت:

              سلام به شما…
              سارا خانوم اول اینکه بمن گفتی قضاوت نکن ..همین جمله ی خودت یه جور قضاوته…
              دوم اینکه من واقعا نمیدونستم که با پرسیدن چنتا سوال برای اینکه ابهامات ذهنم برطرف بشه اینقد مورد اتهام قرار بگیرم. لحن سوالاتم خییلی محترمانه بود و حتی گفتم با احترام به سارا خانوم … ولی هرگز انتظار چنین برخوردی رو نداشتم…. برخلاف شما هنوزم میگم با احترام…
              سوم اینکه شما خودت نمیتونی راجب من قضاوت کنی که بخاطر پرسیدن یه سوال من شاگرد استاد هستم یا نه؟ بمن گفتی : ” مطمینم شاگرد استاد نبودی و نیستی ” . شما حتی به من گفتی :
              ” اگرم سرکلاسش بودی شاگرد خوبی نبودی”
              چطور میتونی اینقد زود راجب خوب یا بد قضاوت کنی؟؟؟؟؟؟؟
              من حتی اگه سر کلاس محمدرضا مردود هم شم دفه بعدی بازم با عشق شاگردش میشم تا تا سر همین کلاس بزرگ شم…
              شما در هر جایگاهی باشی من بهش احترام میذارم . اما نمیدونم چرا داری در جایگاه محمدرضا بامن صحبت میکنی که میگی نمیتونم شاگردش باشم. محمدرضا حتی با کسیکه که با قصد توهین و تخریب وارد این فضا میشه هم با زبان نرمی و لطافت صحبت میکنه وشاید حتی دست یاری…
              بهتره به پست شطرنج زندگی هم یه سر بزنی: اونجا نوشته شده
              انسانها را سیاه و سفید نبینم.

              آنها را به خودی و غیر خودی تقسیم نکنم.

              همه ی ما به یک اندازه با هم شبیه هستیم و به یک اندازه با هم بیگانه ایم.

              ما همه بازیچه های گمشده ای هستیم در صفحه ی شطرنجی نامتناهی.

              در انتظار رویت شطرنج باز…

              ضمنا من مسول رفتاری که تو با من میکنی نیستم اما مسول عکس العملی که به تو نشون میدم هستم.
              خوش باشی

              • سمانه عبدلی گفت:

                جالب انگیز عزیز.

                بدجور احساس میکنم که شما همون «منتقد» منی!
                شایدم دارم قضاوت میکنم .اما نوع بحث و نوشته های شما منو یاد اردیبهشت ماه و وبلاگ خودمو و پست رمز ورود به دنیای انسانها میندازه!
                جالب تر اینکه ،محمدرضا شما رو خانم جالب انگیز مورد خطاب قرار داده .سارا هم شما رو جناب جالب انگیز.من اما …
                شاید دارم اشتباه میکنم .از اینکه تو قبیله و خونه مجازیمون یه کم بلند فکر کردم ،معذرت میخوام محمدرضا

  • آرام گفت:

    حیلی ممنون استادم

    خیلی استفاده کردم. الان باز یک مشت خذعبلات به ذهنم سرازیر شد که بنویسم سعی میکنم کوتاه باشه. اسمشو بذارین اعترافات یک کار آفرین بالقوه…

    تجربه عملی فروش که برای موفقیت در خیلی زمینه ها لازمه و بعد هم پیدا کردن نیروی مناسب برای اون کار مشخص که ایده رو درک کنن و توانایی موردنظر رو داشته باشن و بتونن صبر کنن تا با هم موفق بشیم؛ «تیم سازی و تیم داری»، دربرخی موارد کار سختیه. هم نیاز به مهارتهای رهبری داره و باید کسی باشی که برای خودت با تو کار کنند و هدفت رو قبول داشته باشن و هم اینکه در برخی زمینه ها و مکانها اصلا یافتن اون افراد مناسب برای اون کار خاص میتونه سخت باشه.

    درباره تجربه عملی فروش این نکته هست که برای دختران این فرصت که در کودکی بازار رو لمس کنند معمولا نبوده و بخصوص که با یک تیپ روتوش شده بچه درسخونای عزیزکرده مدرسه درس خوندیم تازه اونم به لطف استعداد ودیعه ای و علاقه و با حداقل تلاش، سختی زیادی برای مطالعه نکشیدیم این شده که هم از هوش حاصل از تجربه کوچه و بازار و هم کسب سختکوشی لازم محروم موندیم. بقول بزرگی«با هوشای کلاس درس لزوما به درد کارآفرینی نمیخورن و باهوشای کوچه و خیابون بهترن» {که در نکات ۱و۲و۳ آورده بودین} اونا یاد گرفتن تجربه کنن اشتباه کنن و از از اشتباه درس بگیرن و خودشونو تقویت و اصلاح کنن اما آموزش مدرسه یاد داده که اشتباه بده و هرکس حداقل اشتباه رو داشته باشه بهتره و نمره بالاتر میگیره و این باعث میشه ترس از اشتباه در جوانها تقویت میشه.
    بدتر اینه که عمرتو بذاری رشته ای رو بخونی و بعدا ببینی علاقه تو رو جواب نمیده و ناگهان مثل عارفانی که آخر عمر متحول شدن راهتو پیدا کنی.

    درباره نکات مالی و سرمایه گذاری هم خیلی جالب بود. از کارآفرینی هم که بگذریم کلا نداشتن هوش مالی هم معضلیست که گریبانگیر خیلی از ماست. باید آموزشهایی حداقلی برای این مساله به نوجوانان و جوانان و بسیاری والدین داده بشه. کسانی که تجربه های فروش و مبادلات و حتی شاگردی کردن از سنین پایین دارن طی زمان به پختگی خوبی میرسن اما همسالانشون که فقط در دنیای درسهای کم فایده نظری عمرشون میگذره چه بسا به اندازه حساب و کتاب پول تو جیبیشون هم مدیریت ندارن. این دسته وارد کار و زندگی هم بشن خوب نمیتونن از پس مسایل مالیشون بر بیان و کاملا آماده ان که گنج قارون رو هم یکشبه بر باد بدن. افرادی آویزان به جیب والدین…

    نکته رویکرد به صنایع رو به افول و احیای نوع متفاوتی از آن خیلی جالب بود.

    ببخشید بازم طولانی شد ):

  • وحید دامن‌افشان گفت:

    «حرف پایانی» رو بارها و بارها تجربه کردم.

  • سعیده (آذر) گفت:

    «ما برای پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر و همسایه ی خود، همیشه کوچک، ناتوان، ضعیف و خلاصه «همان جوان ناتوان دیروز» دیده میشویم. جان بی ناس، در کتاب تاریخ جامع ادیان میگوید: در تاریخ پیامبری مشاهده نشده که بدون مهاجرت به شهر و دیاری دیگر، از همان ابتدا در شهر خود، توانسته باشد دین قدرتمند و ماندگاری را پایه گذاری کند.»

    خیلی خیلی مسئله ی عجیب و قابل تعمقی رو بیان کردین، باید روش فکر کنم…

  • حمیده گفت:

    سلام محمدرضا
    نکات قابل توجهی نوشتی،اما من فکر میکنم که تا در محیط کاری قرار نگیریم و سختی هاشو تجربه نکنیم واقعا نمیتونیم بگیم که این کارچقد سخته و کارافرین ها واقعا متمایزند،حتی اگه متمایز نباشند تلاششون با بقیه متمایزه،
    ازجمله چیزایی که من از کارافرینان دیدم اینه که بی هیچ چشمداشتی و بدون هیچ نگرانی تجربه و رمز موفقیتشونو دراختیار بقیه میگذارن،و همونطورکه خودشون آموزش خاصی ندیدن انتظار ندارن نیروی اموزش دیده خاصی داشته باشند،جدیداهم که به تیم یک کارافرین (تخفیفان) ملحق شدم تلاش دائم و ایجاد شبکه ارتباطی رو مهمترین موضوع میدونن،و نواوری عامل زنده موندن سیستمشونه
    البته حالا که خواننده های سایت شما این مطلبو میخونن اگه خواستند میتونن با این سیستم کارافرینی که باسرمایه کم کارشو شروع کرد اشنا بشن و اگه مایل باشند اونجارو ازنزدیک ببینن یا در اموزش هایی که میدن شرکت کنند
    من چون در شرکت تخفیفان کارمیکنم و مسئولیت ارتباطی دارم میتونم علاقه مندارو به مراسم مختلف دعوت کنم ، ازخودشماهم دعوت میکنم که بیاین و اونجارو ببینید.
    اینم ادرس سایتش که خدمت متفاوتی به جامعه ارائه میده و درواقع شاید یک بحران بود یک بحران تبلیغاتی برای مراکز و یک استفاده ازخدمت باقیمت مناسب برای مشتری!
    http://takhfifan.com/tehran/concert-reza-rooygari-takhfifan-takhfif-avalin-milad.html

  • پگاه گفت:

    منم چیزهایی رو به این موارد اضافه میکنم….
    د رمورد آموزش دقیقا درسته ما یک بحث Education داریم که منظور تحصیلات آکادمیک و یک بحث Training که همین دوره های اموزشی کوتا مدته که عنوان کردید مثلا زنان کارافرین توی کشورهای فقیر بیشتر نیاز به دورهای اموزشی کوتاه مدت در رابطه با حسابداری بازاریابی و این چیزها رو دارن تا مدرکهای آکادمیک….و در این کشورها بحث Training بسیار بسیارمهم تر هست از بحث آموزش آکادمیک و الیته که آموزش و تحصیلات آکادمیک خودش تاثیر مثبتب داره ولی نه الزاما همه جا.
    در مورد دوم هم دقیقا درسته ویژگیهایی مثل ریسک پذیری…شناخت موقعیتها…دانش و درک سریع و ایجاد روابط موثر …از این ویژگیها به عنوان Competence عنوان میشه یا Human Capital که البته تاثیر فرهنگ در شکلگیری این ویژگیها خیلی خیلی مهمه….مثلا تاثیر فرهنگ ما بر ریسک پذیری زنان و مردان و مخصوصا زنان در مقایسه با تاثیر فرهنگ غرب بر این ویژگیهای شخصی….
    د رمورد چهارم این نکته هم اهمیت داره که کمکهای و سرمایه گذاری دولتها برای کارآفرینان بسیار می تونه موثر باشه
    د رمورد پنجم نوع فرهنگ کشور و اقتصاد اون شرکت میتونه بسیار موثر باشه
    در مورد هشتم بحث خلاقیت که امروزه رشته های مدیریت نوآوری و خلاقیت جر رشته های مهم و جدید هستن و در این مورد کشور چین مثال زدنی هست که اکثرا تولیدات تکراری دارن و گاها با استفاده از نام برندهای دیگه به موفقیت دست پیدا کردن هرچند این قضبه داره کمرنگ تر میشه ولی همون ویژگیهای فردی در ایجاد خلاقیت موثر هست.
    د رمورد آخر هم بحث حمایت هست و از اون به عنوان شبکه های اجتماعی یاد میشه که در واقع اقراد نزدیک به فرد کارآفرین رو هم شامل میشه این قضه هم تا حد زیادی تحت تاثیر فرهنگ هست زیاد هستن کارافریناینی که کسب و کار از پدر یا مادر به فرزندان رسیده
    در ادامه همین بحث چیزی که اینجا جاش خالیه بحث همون شبکه های اجتماعی یا Social Capital هست که در شکل گیری یک کسب و کار می تونه موثر باشه که اون شبکه ها از افراد نزدیک پدر و مارد همسر رو شامل میشه تا افراد حقوقی و دوستان کسانی که قبلا کسب و کار مشابه راه انداختن و رقبا و حتی کسب و کارهای مشابه در کشورها ی دیگه…. این بحث شبکه اجتماعی بسته به فرهنگ کشورها متفاوت در کشورهایی مثل ایران که جز کشوری با سطح اعتماد پایین بین مردم هست افراد ترجیحشون شبکه های اجتماعی محدود به دوستان و افراد خانواده است و برعکس این امر در کشورهایی با سطح اعتماد بالا حکمفرماست…
    به نظر من فرهنگ کشورها در شکل گیری کارآفرینی بسیار می تونه موثر باشه کشورهایی با سطح پایین فردگرایی مثل کشور ما مردم رو در چاچوبی قرار میده شاید امن ولی نه چندان رضایت بخش …یک جور زندگی یک شکل و تکراری.

  • سعید گفت:

    سلام : ممنونم بسیار جالب بود

  • محمد گفت:

    پس چه کسانی ثروتمند می شوند محمدرضا؟

    • علیرضا گفت:

      فیلم احمق و احمق تر (جیم کری) و ببینی متوجه میشی کیا پولدار میشن.هر چی احمق واحمق تر ، پولدار و پولدارتر.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser