دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

آخرین سخنرانی

نه. این بار منظورم از آخرین سخنرانی، کتاب آخرین سخنرانی رندی پاش نیست که آن را در متمم معرفی کرده‌ایم. منظورم آخرین سخرانی خودم است. چند سالی است که هر سال در اواخر تابستان یا اوایل پاییر، یک سمینار برگزار می‌کنم تا دوستان و آشنایانم را ببینم و با هم حرف بزنیم. از تحول گفته‌ایم. از انتخاب. از مذاکره و امسال از رفتارشناسی.

در سمینارهای متعارف که ده یا بیست سخنران دارند و هر کس ده تا بیست دقیقه وقت دارد، نمی‌شود واقعاً حرف زد. آن هم برای من که نوشته‌های عادی وبلاگم هم چند هزار کلمه است و چند برابر عرف رایج نوشته‌های دیگران.

این بود که چند سال اخیر، در سمینارهای سالیانه هفتصد یا هشتصد نفر از دوستانم را جمع می‌کردم تا بتوانیم در کنار هم باشیم و در مورد یک موضوع، کمی دقیق‌تر و کامل‌تر (البته باز هم در حد محدودیت زمان سمینار) حرف بزنیم.

اما امسال سمینار برایم یک تفاوت بزرگ داشت. تصمیم گرفته بودم که برای آخرین بار، چنین سمیناری را برگزار کنم. شاید کار ساده‌تر این بود که این تصمیم را از قبل اعلام کنم و احتمالاً ثبت نام سمینار ساده‌تر و سریع‌تر انجام می‌شد و ابراز لطف‌ها هم به شکلی دیگر می‌بود. اما همیشه بر آن بوده‌ام که تا حد امکان، از زندگیم و تصمیم‌های شخصی‌ام، بهره‌برداری اقتصادی و تجاری نکنم. به همین دلیل شکل اطلاع رسانی سمینار را تغییر دادم.

در هیچ سایت و منبع خبری دیگری، برگزاری سمینار را اعلام نکردیم و در متمم و روزنوشته، بنر نزدیم. در شبکه های اجتماعی هم اطلاع رسانی نکردیم. فقط برای آنها که عضو متمم هستند، در ایمیل هفتگی اطلاع رسانی کردیم.

دوست داشتم سمینار امسال، بیش از آنکه یک سمینار باشد، یک مهمانی باشد و چنین هم شد. از پدر و مادرم هم خواهش کردم که بیایند و در کنارم باشند. همه‌ی آنها هم که آمده بودند دوست و نزدیک بودند. همیشه به تبلیغات عمومی بی‌علاقه بوده‌ام و ترجیح داده‌ام کسانی که در سمینارهایم شرکت می‌کنند، به جای اینکه صرفاً مخاطب باشند، آشنا باشند. دوست باشند. همراه باشند و این بار چنین شد.

شاید همین فضای دوستانه بود که وقتی در قسمت اول برنامه، یک ساعت و نیم، سیستم صوتی قطع بود، عزیزانم که نشسته بودند، با تمام وجود سکوت کردند تا بتوانم با فریاد زدن، صدایم را به گوش همه‌ی آنها که در سالن بودند برسانم و به جای اینکه گلایه کنند، تلاش کردند که فضا را آرام نگه دارند تا من و همکارانم هم بهتر برنامه را مدیریت کنیم.

در سمینار، توضیح دادم که چرا تصمیم گرفته‌ام که این آخرین سمینارم باشد. بخشی از دلایل را گفتم و بخشی را بعداً خواهم گفت. نمی‌دانم. شاید گاهی مهمان همان سمینارهای عمومی با بیست یا سی سخنران بشوم. اگر چه علاقه و سلیقه‌ام نیست. اما قطعاً دیگر سخنرانی انفرادی طولانی سالیانه به این شکل نخواهم داشت. ترک کردن بازی در زمان مناسب، انتخاب سخت و دشواری است و کسی که خود از انتخاب کردن گفته است، اگر نتواند در مقابل وسوسه‌ی ادامه‌ی بازی مقاومت کند، حق ندارد از تصمیم گیری و انتخاب در لحظات دشوار برای دیگران بگوید.

اسلایدها را در متمم منتشر کردم. عکسها و فیلم‌ها را هم در آینده – به سبک گذشته – منتشر خواهیم کرد.

اما در اینجا دلم می‌خواست چند تشکر کنم.

از همه‌ی هفتصد نفر دوستان عزیزم که از نقاط مختلف کشور آمده بودند و منت برسرم گذاشته بودند. از لطف و محبت بی‌دریغشان در پایان سمینار که چنان شرمنده‌ام کرد که نتوانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم. از عزیزانم که ده تا بیست ساعت،‌ از دورترین نقاط ایران، سفری زمینی داشتند و آمده بودند و وقتی به من می‌گفتند، نمی‌دانستم باید شاد باشم یا شرمسار.

از مهرداد شرافت و مسعود اصلانی‌فرد عزیزم که سرنوشت برنامه و کیفیت اجرای آن برایشان بسیار مهم بود. حتی بیش از آنچه برای خودم مهم بود. بودنشان، تخصص‌شان، محبت‌شان و مهربانی‌شان سرمایه‌ی من بوده و هست و همیشه مدیون‌ لطف‌شان هستم و دست‌شان را با غرور و افتخار می‌بوسم.

از ماندانا کافی و علی حکیم الهی و تیم حرفه‌ای آنها که همیشه کنار من بوده‌اند و جزییاتی را می‌بینند که هیچکس نمی‌بیند و به من توجهی را هدیه می‌دهند که کمیاب‌ترین منبع روزگار ماست و در سمینار در موردش حرف زدم.

از نرگس عزیزم که کارت پستال امسال من را هم مثل سال قبل طراحی کرد و برایش جان و دل گذاشت. از سعید عزیزم که بی مزد و منت محبت می‌کند و به تعبیر زیبایی که از خودش آموخته‌ام، “گدایی کردن دوستی‌اش” هم می‌ارزد و لازم است.

از علیرضا نخجوانی که این چند روز هم مثل همیشه در همه‌ی سختی و چالش‌هایی که داشتم کنارم بود و مراقب بود که همه چیز به خوبی مدیریت شود و خودش می‌داند که ارزش دوستی و محبت او برایم چقدر است. از امیر تقوی که همچنانکه قبلاً به او گفته بودم، می‌دانست بودنش و حمایتش و بازخوردهایش، چقدر برای من و همکارانم مهم است و هر آنچه را که داشت و توانست، خالصانه در اختیارم گذاشت. از پویا شفیعی که مثل سال قبل و مثل همیشه کنارم بود و به مرور محتوا و تنظیم ساختار محتوا کمک کرد و تا آخرین ثانیه‌ی قبل از اجرا هم کنارم ماند تا از درستی همه چیز مطمئن شود.

و از احمدرضا نخجوانی که دیروز مثل یک برادر، کنارم بود و وقتی که برق سیستم صوتی سالن قطع شد، از سیستم‌های برق اضطراری شرکت شاتل و همکاران متخصص خودش استفاده کرد تا بتوانیم برنامه را به خوبی مدیریت کنیم و ادامه دهیم که اگر جز این بود، برنامه متوقف می‌شد. چون من توان شش ساعت فریاد زدن نداشتم. هرگز و هیچوقت، نمی‌توانم محبت‌اش را جبران کنم. سهمی از لبخند همه‌ی آنها که رفتند متعلق به اوست. می‌دانم که به قول خودش، “لبخندشان را به دنیا نمی‌دهد”.

از شادی و سمیه‌ی عزیزم که همکارم نیستند و زندگی من هستند و وقتی فرسودگی و خستگی من را در تمام این ماه‌ها دیدند، لحظه‌ای که اعلام کردم این آخرین حضور جدی بزرگ عمومی من است، در کنار مادرم، در آن سالن هفتصد نفری تنها کسانی بودند که از روی رضایت، لبخند زدند.

و از تمام کسانی که برای من و بچه‌ها، هدیه آوردند و الان که اینها را می‌نویسم، هدیه‌هاشان را دور خودم روی زمین چیده‌ام و نگاه می‌کنم و لبخند می‌زنم.

در آینده – اگر عمری بود و خدا می‌خواست – سهم بیشتری از زندگی‌ام به دنیای مجازی منتقل خواهد شد و معدود جلسات آموزش تخصصی مدیریتی و مهارتی را هم، برای دانشجویان فعال‌تر متمم و در جمع‌های بسیار کوچک‌تر برگزار خواهم کرد.

(عکس اول از مجموعه عکس‌های زیر را، سجاد سلیمانی عزیزم در اکانت اینستاگرام خود منتشر کرده و از آنجا برداشتم)

سمینار رفتارشناسی در کسب و کار pic1 pic2

pic5

 

 

photo_3photo_2photo_1

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


196 نظر بر روی پست “آخرین سخنرانی

  • رضا انصاری گفت:

    محمد رضای عزیز
    همه بچه ها از حس های قشنگی که تو و همکاران زحمت کش متممی بهشون منتقل کرده اید در رونوشته ها و شبکه های اجتماعی حرف زده اند و میزنند .
    اما من میخواهم تصویر قشنگی رو برای تو همه ی دوستانم ترسیم کنم .
    انتهای سمینار است و محمد رضا همه را غافلگیر میکند با گفتن ” آخرین سخنرانی …”
    تصمیم سخت شد الان باید به خاطر محمد رضا و دلایلش خوشحال بود یا به خاطر ” آخرین سخنرانی ” غمگین .
    اما من :
    ردیف C صندلی پشت سر پدر و مادر محمد رضا نشسته ام . همه به احترام محمد رضا ایستاده کف میزنند . پدر و مادر محمد رضا آنچنان از ته دل پسرشون رو تشویق می کنند که …دیگه جلوی اشکامو نمینتونم بگیرم و تنها صدایی که میشنوم صدای کف زدن محکم پدر و مادری است که به قول خودت سالها منتظرت بودن ( اشاره به پست اینستاگرامت) .
    محمد رضا بدون شک رضایت پدر و مادر بالاترین است .تبریک

  • علیرضا امیری گفت:

    محمدرضای عزیز سلام
    با مطالعه ی داستان سمینار خیلی دلم گرفت. حتی اشک توی چشمام جمع شد و نزدیک بود که دیگه بزنم زیر گریه.
    چقدر من دیر با شما آشنا شدم. از یه طرف خوشحالم و از یه طرف ناراحت.
    شاید بگید برای مرد گنده ای مثل تو زشته که گریه کنی و برای من دلتنگ بشی اما واقعیتش اینه که من عجیب دلبسته ی شما و کارکتر شخصیتی و وجودی شما هستم.
    نه اینکه وجود شما یه شخصیت خیلی خاص و پیچیده باشه نه، بیشتر به این خاطر که احساس میکنم شخصیتت به من خیلی نزدیکه و احساس میکنم اون خود واقعی من هستید که حرفها، رویاها و طرز فکر من رو دارید ابراز میکنید ( خوب شد دختر نیستم وگرنه تا الان عاشقتم بودم)
    دلم گرفت از اینکه تا حالا هنوز ندیدمت. و در این سمینار خوب و خودمونی نبودم. خوش بحال بقیه ی دوستان متممی.
    اگر چه بقول حضرت حافظ: “به رندی شهره شدی در میان همدمان لیکن” … مطمئنم یه روز خوب میاد و میبینمت و حسابی از همه چیز و همه جا حرف میزنیم.
    به امید آن روز و روزهای خوبتر
    یا هو …

  • آتبین مقصودی گفت:

    درود

    والله که عزیزی محمدرضا. نام و نگاه و اندیشه ات پایدار.

    سپاس

  • داود شاکری گفت:

    محمدرضا، خیلی ممنونم بابت توجهت و اینکه یکی از بهترین لحظات زندگیم رو بهم هدیه دادی.
    اصلا باورم نمیشد که بتونم از نزدیک ببینمت. بعد از همایش وقتی دیدم با وجود خستگی زیاد ناشی از همایش چند ساعته، بازم توی هر عکس لبخند به لب داشتی و با همه شوخی می کردی، از اینکه یک متممی هستم افتخار کردم. بعد از همایش یه گوشه وایستاده بودم از دیدن برخوردت و خوشرویت با اون همه آدم لذت بردم و اگه خانم قلی پور نگفته بودن خجالت می کشیدم با اون همه خستگی که داشتین، بیشتر ازین اذیتتون کنم و بخوام عکس بگیرم ولی در نهایت این افتخار نصیبم شد. خیلی ممنونم ازت محمدرضا بابت روحیه ای که بهم دادی،

  • الهام نوری گفت:

    سلام

    سمینار فوق العاده عالی بود و محمدرضا شعبانعلی عالی تر

    تبریک به تیم متمم و تشکر از زحمات همه عزیزان

    از اینکه فرصتی مهیا کردین که در یک جمع فرهیخته هفتصد نفر متممی نفس بکشیم انرژی بگیریم لذت ببریم زندگی کنیم حتی برای چند ساعت از تک تک اعضای تیم محترم متمم سپاسگزارم.

    همه گفتنی ها رو دوستان چه به نیکی گفتن واقعا لبخندهای آشنای دوستان هرگز ندیده چقدر دلنشین بود.

    رضایت حاصل از انتخاب مسیر درست باعث میشه دوری راه و سفر ده ساعته زمینی و قطعی صدا و …. نه تنها به چشممون نیاد که با جان و دل پذیرا باشیم. به نظرم یکی از دلایلش هم اینه که حرف ها و عقاید شما در رفتارتون مشهوده و این به دل میشینه سواد و به روز بودن که دیگه جای خود داره

    میهمان سمینار هم فوق العاده بود اشتیاق دکتر برای پیشرفت و حس میهن پرستی ایشون تحسین برانگیز بود – کاش میشد اون ویدئوی که پخش نشد رو ببینیم و اگر مقدور بود اسلایدهای ایشون رو هم داشته باشیم.

    کارت پستال ساده و صمیمی با دست خط و امضای زنده شما بهترین هدیه ممکن بود دست مریزاد

    آقای شعبانعلی هزاران بار ازتون ممنونم (میدونم از کامنتهای تعریفی خوشتون نمیاد منم آدم چاپلوسی نیستم ولی سعی میکنم قدرشناس باشم و نمیتونم از بابت حس خوبی که برام بوجود آوردید تشکر نکنم من متاسفانه بدلیل همون E پایین نتونستم مستقیم باهاتون صحبت کنم ولی از دور سادگی و سخاوت و تواضع ستودنی شما رو تماشا میکردم و به شاگردی استادی چون شما افتخار میکردم – من هم تونستم لبخند رضایت مادر بزرگوارتون از داشتن فرزند خلفی مثل شما رو رصد کنم و تو دلم بهتون غبطه بخورم که لیاقت ایجاد این حس رو برای مادرتون داشتید)

    از آشنایی و هم کلامی با سمانه جان عبدلی هم بسیار خرسندم بانویی مهربان و صمیمی

    امیدوارم فعالیتم در متمم اونقدری بشه که لیاقت و سعادت حضور در جمع های آتی رو هم داشته داشته باشم.

    با تشکر
    الهام نوری از شهری که دریاچه نمکینش خشک شد (!!).

  • انصار گفت:

    سلام محمد رضا شعبانعلی عزیز

    با اندکی تاخیر، بابت همه چی ممنونم
    همه چی عالی بود، همه چی، مخصوصا اون تشویق آخر که نشون از ارادتی داشت که همه دوستان متممی نسبت بهت دارن.
    کاش فیلم هاش زودتر منتشر بشه، من که اینقد محو فضای سمینار و خودت و دوستان متممی شدم فرصت یادداشت برداری نشد. فایل صوتی برداشتم متاسفانه کیفیتش خوب نیست. برای دوره کردن مطالب خیلی خوبه، هرچند مواردی که میگی میره تو اعماق پوست و استخوان و موقعی که بهش نیاز دارم، نمایان میشن.
    موفق باشیم 🙂
    انصار

  • majid-omidalah گفت:

    سلام
    من نتونستم شرکت کنم به دلیل دوری مسافت و از این بابت متاسفم .از خوندن متن محمد رضای بزرگوار هم مثل همیشه لذت بردم و درس گرفتم. کامنت دوستان شرکت کننده رو خوندم و لایک کردم، خوش به حالشون و گوارای وجودشون این همه انرژی و اطلاعات .
    آشنایی با سایت متمم و محمد رضا عزیز ، سعادت است و سلامت.

  • محمدرضا شیخ زاده گفت:

    سلام استاد عزیزم.
    دوستتون دارم.

  • مجيد موسوي گفت:

    من در سمينار نبودم ولي محمدرضا زحمات شما منوط به يك روز سمينار نيست روزهاي زياديست كه داري فكر مي كني و عمل مي كني. آخرين سخنراني اصلا ناراحت كننده نيست معنايش اينست كه محمدرضا راهي بهتر موثرتر پيدا كرده است

  • محمد گفت:

    سلام محمد رضای عزیز
    تا آخرین لحظه نمیدونستم میتونم به سیمنار بیام یا نه!
    اما به لطف خدا تونستم در این سمینار شرکت کنم.
    جدا از هرچیز دیگری، قصد من برای شرکت کردن در سمینار، دیدن تو و تشکر از تو بابت تمام لطف ها و آموزش های که به من دادی تا فرد دیگری رو تجربه کنم تا بفهمم قدر و منزلتم چیست داشته باشم.
    سمینار پنجشنبه راه تاریک آینده ی من رو به راهی پر نور تبدیل کرد.
    تمام موضوعات و حرف های که زده شد دغدغه و نیاز زمان حال من بود و باعث میشن که بهترین تصمیم ها را بگیرم
    ممنونم از تو
    ممنونم از تمام بچه های تیمت که باعث شدن این سمینار انجام شود
    از عدم برگزاری سمینار در سالهای آینده شوکه نشدم چون من و امثال من که با نوشته ها و تفکرات تو بزرگ شدیم میدونیم که همیشه چند صد قدم از تحولات روز جلو تر هستی.
    خوشحالم که عضو متمم هستم
    سپاسگذارم از تو بابت اینکه حس خود ساختگی را در من ایجاد کردی
    از خدا برایت سلامتی و شادی روز افزون میخواهم
    پاینده باشی دوست و معلم عزیزم

  • امیر گفت:

    محمد رضا عزیز

    از اولین روزی که افتخار شاگردیت را داشتم بسیار اموختم ، اموزشهای تو تاثیر خوبی روی زندگیم داشت. از این جهت ممنونم.

    امید وارم موفقیت هایت همچنان استمرار داشته باشه.

    امیدوارم این این بوسیدن چهار گوشه رینگ دایمی نباشه ولی اگر هم تصمیمت جدیه ، بدون که چنان در اوج خداحافظی کردی که دیگران تا مدتها رشک خواهند برد.

  • مائده مقصودلو گفت:

    سلام استاد عزیز

    با تشکر فراوان از همه آنچه که در سمینار برای ما ترتیب داده بودید.
    تصمیم و انتخاب حق شماست و به گفته خودتون که ما همه ، تمام زندگیمان را در حال قضاوتیم
    آنچه در پایان ارائه اعلام کردید ناخودآگاه من را به یاد پنج درس از ماریسا مایر انداخت…
    ۱- ترسناک ترین فرصت را انتخاب نمایید
    ۲- نقاط ضعف خود را تشخیص دهید
    ۳- مشکلات شرکت خود را تشخیص داده و آن ها را حل کنید
    ۴- از ناراحت کردن دیگران نهراسید
    ۵- بدانید چه زمانی وقت خداحافظی است….

    امیدوارم لیاقت ، سعادت و افتخار بهره مندی از آموخته و اندیشه های شمارا داشته باشم هر چند برای من نیز دیرآموخته شوند…

    با آرزوی بهترینها برایتان

  • سجاد سلیمانی گفت:

    درود بی پایان
    مطابق توصیه شما ساعت ۱۳۳۰ در مرکز همایش بودم. نوزدهم شهریور را چندین روز قبل مرخصی گرفته و با شوق فراوان منتظرش بودم. از صبح زود بلند شده و تمام مطالبی که برای سمینار بود را دوباره خواندم و راه افتادم. ذهنم را از تمام دغدغه ها و مشکلات و برنامه ها خالی کردم تا یک «یادگاری همیشگی» به ارمغان بیاید، و بیش از آن شد.
    .
    از لحظه ورود، خوش برخوردی میزبانان و دوستان شما، آهنگ ملایم و دلنشین سالن، پوشه های مرتب و شماره گذاری شده و از همه زیباتر، لبخند «غریبه های آشنا» زیبا بود، غریبه چون همدیگر را هیچوقت ندیده بودیم، آشنا چون در دل همدیگر را متممی می دانستیم، و ریزبینی زیبایی اش، وجود این حس آشنایی بین زن و مرد و جوان و باتجربه ها بود.
    .
    قطعی صدا، عادی ترین چالش عادی شده هر گردهمایی در ایران است.
    برای هیچ یک از ما، این موضوع مهم نبود، لم داده بود به صندلی ها و داشتیم تو را نگاه می کردیم که “استاد با یک چالش بسیار مهم چه خواهد کرد؟” ، منتظر بودیم درسی در زندگی بگیریم، از نزدیک و واقعی.
    و تو بسیار زیبا، شروع کردی، بسیار زیبا، پس از سلام و شروع با شوخی “احمد رضا میگه سخت افزارش جواب میده” ، تیر خلاصی را زدی و مجلس را در دست گرفتی و با تمام وجود آغاز کردی و در ادامه دوستان خوب، همراه تو شدند و آنچه باید می شد، شد.
    .
    کلمه به کلمه حرفهایت را گوش دادم، تمام ثانیه ها آنجا بودم، گریزی می زدم و عکسی و «ثبت خاطره ای شخصی» و بر میگشتم به جریان جمع.
    پایان هم بسیار آموزنده بود، یکی از ریزترین نکاتی که شنیده بودم، بیانی نیک و راهکاری عملی برای آن، «توجه و تمرین های جالب و جذابش».
    .
    پس از پایان حرفهایت، صدای ممتد دست های جمع اگر خواهش تو برای اتمامش نبود، به درازا می کشید، و کشید. دیدم کسانی را که چون من، گوشه چشمشان خیس شد، چرایش را دیگر نمیدانم!
    .
    پس از پایان، شروعی دیگر بود، گفتی که دیگر چنین جمعی نخواهد بود و این بر آتش وداع، افزود
    آرزوی من عکس گرفتن با تو بود، عکس گرفتن با استادی که خیلی دوستش دارم. اما وقتی وارد سالن شدم، دیدم قطره میان دریای مشتاقانم.
    گفتم شاید زود جمع را ترک خواهی کرد، به زور آمدم و گفتم: آقا من یه دونه ای ام، یه عکس سلفی بگیریم؟ و گرفتیم
    اما وقتی که گوشه ای ایستادم، از دور، چیزهای زیادی دیدم، جنس دوست داشتنت فرق میکند، کمتر دیده ام، مخلوطی از «محبوبیت و ارادت» و حتی این را حس کردم که شاگردی تو، جنس دیگری است: «شاگردی که مرید است و سرکش » !
    پدر و مادرت را هم دیدم، اشک در چشمان مادر و نوع نگاهش، مرا یاد مادرم می انداخت، (محمدرضا، نوع نگاهش و تمنای چشمانش، مادرم را تداعی می کرد)
    ….و من آموخته های زیادی از این صحنه ها دارم که هیچگاه قابل نوشتن نیست.
    در بین سمینار گفتی که کسی برایش سلسله اتفاق هایی رخ می دهد که او را به مرز پختگی نزدیک تر میکند، نوزدهم شهریور و کار تو برای من یک رخداد از این جنس بود.
    .
    خواستم لابلای آن همه جمعیت بیایم جلو و در گوشی حرفی بگویم و بروم، که نشد، یعنی جمعیت و اشتیاقش تصمیم را عوض کرد که بعدا یک همچنین جایی بگویم: محمدرضا، در آغوش خدایی.
    .
    امیدوارم لایق حضور در جمع های دوستانه متممی ها باشم، سعی می کنم شاگرد خوبی باشم.
    .
    در پایان :
    –قضیه LCD مانیتور احمدرضا بعلاوه گارانتی ماشین تو، باید در همین سمینار و در حضور ما به قضاوت کشیده میشد 🙂
    –متشکرم که عکس اول را از من پسندیدی، فقط استاد من، لینک اسم من اشکال داره برمیگرده تو سایت خودتون 🙂 😉
    –هزارمین پست اینستاگرامتون هم بهترین محتوای ممکن را در خود جای داد. کتاب.
    –دست نوشته دیجیتال اختصاصی من، فراموش نشود لطفا. دایرکت بفرمایید.

  • مهری گفت:

    سلام محمد رضای عزیز
    راستش با خوندن مطالب بالا از این همه عشق ومحبت که بین دوستاران شما هست لذت بردم وحسرت بردم ازاینکه در اون جمع دوستانه نبودم ،
    آرزوی سلامت وموفقیت برایت دارم ،

  • شهریار گفت:

    خسته نباشی معلم عزیزم
    همه سعی خودم رو انجام میدم که این زنجیری که شما و دوستان ساخته اید آخرین حلقه اش من نباشم و هر چه یاد گرفتم را به دیگران هم یاد بدهم
    هنوز روز های اول که عکس شما رو کنار وبلاگ toforget دیدم فکر کردم یک معلم اصفهانی هستید! که وبلاگ رو برای دانش آموزانتون مینویسید رو به خوبی یادمه همون روز ها که جملات شما و داستان های شهر موش ها رو برای خودم کپی میکردم (البته گاها بدون ذکر منبع! اینم یه عذاب وجدان قدیمیه امیدوارم که ببخشید) و اصلا نمیدونستم شغل اصلی شما چیه و فقط از اون وبلاگ نویسی و جمع دوستان وبلاگی شما لذت می بردم
    یا هنوز قولی که زیر پست جشنواره وب ایران همین وبلاگ دادم رو یادمه و اگر روزی دیده شدم از شما بیشتر و بیشتر خواهم گفت و تشکر میکنم رو به خوبی یادمه
    و الان که شما رو گاها در برنامه این شهر میبینم و برادرم ناخواسته میپرسه که این همون آقاست که حرفاش رو گوش میدی؟، و علاقه مند میشه و میشنه پای تلوزیونی که این روز ها ازش فراری هستیم ،
    یا همون دوستانی که براشون گوش کردن پادکست حرف های شما عجیب بود امروز همه جا حرف های شما رو نقل و قول میکنند برام خیلی ارزشمنده
    امیدوارم تنتون سلامت باشه
    دوست شش ساله و ندیده شما 🙂

  • نرگس رحمانی گفت:

    محمدرضای عزیز
    من از تو ممنونم که امسال هم به من فرصت انجام این حداقل وظیفه دوستی رو دادی تا احساس کنم به اندازه نشاندن یک لبخند برای تو و دوستان متممی ام مفید بودم . برقرار باشی

  • میثم گفت:

    سلام
    خیلی دلم میخواد همه اون چیزایی که الان توی دلم هست رو بنویسم ولی باز هم نمیتونم حسرتم از خبر نداشتن از این سمینار(بهتره بگم کلاس درس) و بدتر اینکه از شانس من این آخرین سمینار شما بود رو انتقال بدم و فقط میتونم بگم افسوس به حال خودم…
    ارادتمندتان
    عضو ۲ روزه متمم

  • ریحانه گفت:

    سلام.نمی دونم اما بادیدن موضوع اخرین سخنرانی قبل از این که مطلبش بخونم ( اخرین ها) توجه من به خودش جلب کرد..مخصوصا اگه اتفاق های خوبی بخواد برای اخرین بار در زندگی ادم بیفته.مثلا وقتی بخوای ادم هایی را برای اخرین بار ببینی ودیگر نمیبینیشون .دل ادم خیلی میگیره.کاش هیچ وقت برای رویداد های خوب هیچ اخری وجود نداشت.

  • الهام گفت:

    چ جمله خوبی:شکل گرفتن فضاهایی است که در آن، خودم از هدفم پررنگ تر هستم.
    در جریان همین سمیناری که نبودم داشتم به این فکر میکردم که من اگه بودم اصلن نمیتونستم تو اون جمعیت بیام حرف بزنم یا عکس بگیرم، همش با خودم کلنجار میرفتم که خسته ست یا مثلن چجوری جواب این همه آدم رو بده منم اضافه میشم به این شلوغی.. احتمالن حسرتش میموند به دلم :)) آدم چ حسی میشه از اینکه این همه آدم قلبن دوسش دارن? از این همه ابراز احساسات! فکرای کودکانه ایه شاید! یا چقدر ذهن شما رو درگیر میکنه? تو دلتون مغرور میشید یا فقط ی حس خوبه براتون?یا احساس سنگینتر شدن مسیولیت!
    هرچند سادگی شما کاملن به چشم میاد..احساسات گذرای شما هم برام جالبه!
    چجوری باید محبتمون به آدمهای محبوبمون رو نشون بدیم? که اون دچار بهترین حس بشه!نه معذب باشه … اصلن این محبتا شما ر معذب میکنه?
    شایدم اینا به ذهنتون نمیاد اصلن:)

  • ماه بیگم گفت:

    داستان اومدن من هم شبیه به خیلی از دوستان دیگه هست. چهارشنبه شب راه افتادم و صبح جمعه رسیدم خونه.
    برای اینکه بتونم بیام مجبور شدم به یکسری ادما در مورد هدف این سفر دروغ بگم. چرا که براشون قابل درک نبود. ارزشش رو داشت.
    محمدرضای عزیزم ببخش که دست خالی اومدم به مهمونیت (بهش فکر کرده بودم اما صد حیف که شرایطم فعلا بهم اجازه نمیده) ممنونم که منو با دستان خالی پذیرفتی. ممنونم که قلب بزرگت پذیرای من و همراهم بود. این لحظه قلبم پر از شادی و چشمانم پر از اشک هست.
    بین اون همه ادم که بیشتر از ۷۰۰ نفر بود ، احساس شادی و در عین حال غریبی میکردم… با این همه وقتی شادی عزیزم اونقدر گرم جواب سلامم رو داد. وقتی سمیه ی عزیز از حضورم ابراز خوشحالی کرد ، دلم گرم شد.
    از پذیرایی گرمت ازینکه اینقدر خوب با تیم هوشمندت به همه چیز فکر کرده بودی سپاسگذارم.
    من تونستم به احمدرضا نخجوانی عزیز هم سلام و عرض ارات کنم. و ایشون چقدر مهربان بودند با من.

    برای همه ی لحظات خوب و به یاد ماندنی پنج شنبه از تو ، تیمت و دوستانت سپاسگزارم. همونجور که تو در برابر دوستان خاص و با ارزشت به نشانه ی احترام سر خم میکردی . من تعظیم میکنم به این همه مهربانی. ازینکه من رو در جمع بزرگان راه دادین.
    سپاسگذارم.

    • سمانه عبدلی گفت:

      سلام ماه بیگم عزیز
      خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمت .هم تو و هم خیلی از دوستان خوب دیگه ای که شاید سالهاست اینجا و بعد هم متمم ، اسم همدیگر رو دیدیم و از روی کلمه ها و واژه ها همدیگر رو میشناسیم .اما به جرات میتونم بگم که هیچ کدوم از هفتصد نفر برای من غریبه نبودن و همه بوی آشنایی میدادن ، همه .
      خجالت کشیدم از خیلی از کسانی که من رو میشناختن و من رو با اسم صدا میکردن ، اما من متعجب میشدم .
      از بودن همه ی شما خوشحالم .
      خوشحالم که عضو کوچکی از خانواده بزرگ متمم هستم و دوستان و عزیزان و خواهران و برادرانی دارم که اگر چه از یک خون و گوشت و استخوان نیستیم ، اما دلبسته ی هم هستیم. و ریشه ی همه ی این دلبستگی ها محمدرضاست

      • ماه بیگم گفت:

        سمانه ی عزیزم ، خوشحالم کردی. واقعا خوشحالم کردی با کامنتت
        امید که در فرصتی دیگه بتونیم بازم همدیگه رو ببینیم.
        سپاس از مهربانیت بانو 🙂

  • گلاله یزدان پناه گفت:

    سلام
    همه چی عالی بود! 🙂
    کلی پیز یاد گرفتم، مثل همیشه.
    اما متاسفانه فقط یه ده دقیقه تونستم بیرون سالن و نزدیک شما بایستم و از نزدیک ببینمتون چون “محدودیت زمانی من اجازه نداد که بیش از آن در آنجا منتظر بمانم تا بتوانیم یکدیگر را بهتر ببینیم”
    🙁
    یه خاطره: راننده آژانس تو راه برگشت به ترمینال غرب ازم پرسید سمینار چی بود؟ گفتم: رفتارشناسی تو کسب و کار، موضوعات مدیریتی و …آقای محمدرضا شعبانعلی، پرسید: حالا ارزش داشت این همه راه رو اومدین؟ با یه تعجب عاقل اندر سفیه نیگاش کردم و چنان با قطعیت گفتم پس چی؟!! که بنده خدا به تته پته افتاد 🙂 🙂
    خودمم بعدش خنده ام گرفت، جو گیر شده بودم فکر میکردم هنوز تو جمع دوستان متممی هستم و همه شما و توانایی هاتون رو میشناسن 🙂
    بازم ممنون، برای همیشه و برای این سمینار خوب. ممنون که بدون نیاز به تحمل درد مهاجرت، داری جامعه دور و برمون رو تغییر میدی و بهمون امید بهتر شدن رو میدی.

  • فاطمه و فهیمه گفت:

    حس و حال خوب بچه ها در کامنت ها منو یاد حال خوب همایش انتخاب انداخت. هنوزم اون روز خوب برام تمام شدنی نیست. فکر میکردم که دیگه سال بعد حتما میشه که بیاییم.
    ولی خب از همه این حرف ها که بگذریم فقط خواستم بگم که لبخندی از روی رضایت زدن و احترام به تصمیمات دشوار دیگران واقعا سخته و به بزرگتر شدن احتیاج داره.
    فکر کنم من هنوز بلد نیستم بزرگی کنم…

  • مهدي خاني گفت:

    با علي امدم جلو دست بوستون باشيم
    خجالت كشيدم هم خسته بوديد وهم دوستاني كه ازراه دور أمده بودند دراولويت
    منمنون كه حامي فكري ما هستيد

  • محمدعلی شمس گفت:

    من همایش ها و سمینارهای زیادی شرکت کردم . ولی به جرات می توانم بگویم که به تعداد انگشتان یک دست هم مشابه این را ندیدم. سالن تا آخرین لحظه نیز پربود و کسی مایل به ترک سالن نبود . در چهره هیچ کسی اثری از خستگی دیده نمی شد و تا بود اشتیاق بود و اشتیاق.
    برای من این سمینار شد اولین و آخرین بار. ولی خالق هستی را سپاسگزارم که بهرخال توفیق حضور نصیبمان شد گرچه به دلیل ازدحام دوستان و نداشتن فرصت بیشتر برای من, موفق به تشکر حضوری و گرفتن عکس نشدم ولی همین جا از همه دست اندر کاران این سمینار که با خوشرویی و صمیمیت تمام آن را برگزار کردند و اعضای متمم که از دور و نزدیک آمدند و جمع دوستانه ای ایجاد شد ضمیمانه تشکر می کنم.
    من هم خوشحال هستم که در جمع خانواده متمم هستم و آرزوی بهروزی و سلامتی برای محمد رضا و گروه متمم و تمامی اعضای این خانواده را دارم.

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.

    یک درس مهم همیشه برایم داشته ای: بررگترین هنر رهبری، رهبری حرفه ای تیم های حرفه ای است.
    می شود سمینار شرکت کرد و از هجوم شرکت کنندگان بر میزهای پذیرایی تاسف نخورد. در سیمنار متمم، وقت پذیرایی، فرصتی غنیمت بود برای آینکه دوستان همدیگر را پیدا کنند. گرچه این حرکتهای غیر اصولی ما، به گمانم کار مدیریت را برای دوستان مشترک مان دشوار می ساخت. امیدوارم مار ا ببخشند.
    می شود سمیناری شرکت کرد که آدمها در آن نه به الزام نامه ی رییس، که با علاقه ی شخصی در آن شرکت کرده باشند.
    می شود سمیناری شرکت کرد شرکت کنندگانش با عطش ساعت ها مراسم را دنبال کنند. و نهایتاً از صمیم قلب برای سخنران کف بزنند.
    این همه حس مشابه و لطیف از عجایب خلقت است.
    نمی شود از همدلی دوستان و از دلسوزی شما نوشت ولی زحمات بی دریغ تیم همکارتان را نادیده گرفت.
    من از سمیه تاجدینی، شادی قلی پور، سعید هاشمی و همه ی آنها که خودت اسم برده ای از طرف خودم تشکر می کنم.
    ممنون

    • علیرضا داداشی گفت:

      سلام دوباره.
      راستی لابلای عکس انداختن ها و خنده ها و شادمانیها، به سراغ پدر و مادرت رفتم.
      با آنها و با علیرضا برادرت صحبت کوتاهی داشتم.
      از اینکه پوز داشتن دوست و معلمی چون شما را همه جا می دهم گفتم.
      از رضایتی که آنها از مراسم داشتند و از شادمانی محبوبیت شما، حسودیم شد.
      خدا به آنها طول عمر و سلامتی بدهد.
      الهی آمین.

  • فریده نون گفت:

    بیش از هفتصد نفر انسان فهیم، قانونمند ،صبور ،به قول فیلسوفها (فیلو سوفیا ) یعنی دوستدار دانایی ،جمع شده بودند چه فرخنده شبی !امده بودیم که ثابت کنیم هر معلمی که از تازه های علمش بگوید به روز باشد دلسوز وصمیمی وبی تکلف و بی ادعا اما عمیق باشد امید ببخشد وعلم وصداقت گسترش دهد پشتیبان دارد

    • محمدجواد بانشی گفت:

      سلام فریده ن عزیز

      افتخار این رو داشتم که در اون نوزدهم بیادماندنی چند ساعتی رو در کنار شما باشم.بهم گفتی که حرفهای خیلی زیادی داری که به محمدرضا بگی.گفتی که کم کامنت میزاری وخیلی دوست داری از نزدیک و خصوصی با محمدرضا صحبت کنی.نمیدونم اون روز موفق شدی یا نه.ولی خوشحالم که حالا نوشتی و انگیزه منم برا نوشتن بیشتر شد.مطئنم که نوشته هات اینجا کلمه به کلمه با توجه و تمرکز بیشتری خونده میشه.

  • شهرام حصيرباف گفت:

    محمدرضاي عزيز بابت متمم و اينكه عضوي كوچك از اين خانواده هستم به خود مي بالم.
    روز پنجشنبه وقتي با حاميان متمم روبرو شدم به دليل آن همه انرژي كه در هر بار ديدن اين سايت دريافت مي كنم پي بردم.

    حُسنت به اتفاق ملاحت، جهان گرفت آری، به اتفاق، جهان می‌توان گرفت

  • نسترن گفت:

    سلام به محمدرضا و همه متممی های عزیز
    من برای اولین بار و ظاهرا آخرین بار افتخار حضور توی سمیناری رو داشتم که محمدرضای عزیز و تیمش میزبان اون بودند
    از اینکه چقدر مطلب یاد گرفتم و چقدر خوش گذشت چیزی نمی گم چون حق مطلب رو همه دوستانمون توی متن های بالا به زیبایی تصویر کردن
    فقط من یه دلخوری دارم
    چرا نذاشتی و نشد که ۱ عکس، فقط ۱ عکس کنارت داشته باشم. نه صرفا به این خاطر که تو محمدرضای شعبانعلی بزرگ بودی، بلکه به این خاطر که من این عکس رو نماد توجه تو به خودم (به عنوان یه دوست و یک متممی) می دونستم و این توجه از من دریغ شد
    خواهش می کنم حرفم رو ناسپاسی ، نق زدن یا درک نکردن شرایط تعبیر نکنید. چون من فکر می کنم داستان همون داستان:
    ” موی اندر شیر خالص زود پیدا می شود”
    هست.
    شاید توقع من زیاده و تعبیر من از توجه اشتباهه اما همه چیزی بود که دلم خواست اینجا بنویسم
    شاد، سلامت و ثروتمند باشیم

    • نسترن عزیز.
      نذاشتی و نشد دو فعل کاملاً متفاوت هستند.
      قاعدتاً فکر نمی‌کنم منظور تو “نذاشتی” باشد. چون من با هر کس و همه کس عکس انداختم.
      اما اگر “نشد” باشد ماجرای دیگری است.
      من تقریباً همزمان با دوستان نگهبانی دانشگاه شهید بهشتی اونجا رو ترک کردم و آخرین مهمانها رو هم راهی کردم. بنابراین حتماً تو (و تمام آن هفتصد نفر) قبل از من از در دانشگاه خارج شده‌اید.
      البته ممکن است که محدودیت زمانی تو اجازه نداده باشد که در آنجا منتظر بمانی تا بتوانیم یکدیگر را بهتر ببینیم.
      اما واقعیت این است که تنها کاری که از دست من به عنوان میزبان برمی‌آمد این بود که نگذارم یک نفر بعد از من از دانشگاه خارج بشود. من حدود ۳ ساعت بعد از پایان سمینار، از دانشگاه خارج شدم.

      • سینا ماهری گفت:

        محمدرضا ی عزیز من،
        محمدرضا …
        چیزی گفتی که آتش گرفتم،
        من اگر می دانستم که حاضری ۳ ساعت بمانی و عطش ما ها را از دیدنت ، بوییدنت و … بخوابانی .
        آشنایی، دوستی، هتلی در تهران پیدا می کردم و شب می ماندم .
        من بعد از گرفتن یک عکس که با دستی لرزان گرفته شده بود و بعد آن که خودم را در اغوشت پرت کردم بخاطر راهی ۵ تا ۶ ساعته و نبودن ماشین رفتم .
        سخت بود وقتی سو سو ی چراغ ماشین ها را می بینی و دلت رضا نیست که از در رد شوی،
        سخت بود وقتی جواب خسته نباشید نگهبان را خسته نیستم بدهی و باز هم بروی،
        سخت بود وقتی جسمم در حال رفتن از این ماشین به آن ماشین بود اما روحم انگار جا مانده بود .
        من آن شب چیزی از خودم را جا گذشتم،
        اما محمدرضای من مطمئنم جا ماندن آن چیز نمی گذارد دیگر جدا باشم از تو…

        • روح اله گفت:

          دل زشوق و شور هستی لحظه ها را رقص می کرد
          یاددیرین نیستان وز پس آموزه ها آواز می کرد
          راه ناپیدای سحر امیز دوران، گو که گاهی ساز می کرد
          شعله های شمع دل دردیده گانم آن رفتن بی صدا فریاد می کرد

      • نسترن گفت:

        سلام محمدرضا
        حق با توئه و “نشد” فعل مناسب تری هست اما به منم حق بده که انقدر دلگیر باشم که موقع نوشتن به این فکر نکنم که تفاوت هست بین “نذاشتن” و “نشدن”.
        کاش منم می تونستم بیشتر منتظرت بمونم …
        چه خوبه که موندی و بدرقه کردی همه مهمون هات رو
        الان که بهت گفتم و تو شنیدی و جوابم رو دادی حالم خیلی بهتره
        ممنونم از همه توجهت، حمایتت و همه انرژی ای که میذاری و باور کن تک تک ما قدرش رو می دونیم
        شاد، سلامت و ثروتمند باشیم

      • الهام صفری گفت:

        محمدرضای عزیز
        من جز همان چند نفری بودم که تا لحظات آخر ماندم، همان لحظه ای که من گفتم “ما نمیتونیم دل بکنیم و اینجا رو ترک کنیم”، شما هم داشتید به آقای نخجوانی میگفتید که “وای من نمیتونم بچه هامو بذارم و برم…”
        نمیدونید شنیدن این جمله چقدر برای ما ارزشمند هست…اینکه گفتی چقدر بزرگ شدی و تمام مکالمات اون ده دقیقه آخر برای من ارزشمند و فراموش نشدنی هست.

        همیشه گفته ام که بزرگترین در سهای زندگی را از تو آموخته ام، همه ی سختی ها و زحماتی که تیم متمم برای برگزاری سمینار کشیده بودند یک طرف، ماندن تا سه ساعت بعد از اتمام سمینار و رفتن بعد از همه مهمان هایت یک طرف… صحبت کردن و عکس گرفتن و یادداشت شخصی نوشتن برای هر کدام از آن جمع هفتصد نفری واقعا کار هر کسی نیست…
        ممنون برای این همه لطفی که به میهمانانت داشتی و این همه حس خوب که به همه ما منتقل کردی.

    • معصومه شیخ مرادی گفت:

      نسترن عزیزم تو رو خدا اینجوری نگو… ما آخرین نفرایی بودیم که از اونجا خارج شدیم . محمدرضا تا لحظه آخر پرانرژی و شاد با همه بگو بخند داشت و عکس می گرفت علی رغم خستگی بسیارش… فکرکنید یه نفر حدود پنج ساعت تو سمینار سخنرانی کنه یک ساعت بدون میکروفون چی میشه… من که نه دلم اومد عکس بگیرم نه دستنوشته هر چند شاید تو عکسای دوستان باشم (بعضی وقتا یهویی می پریدیم اون وسط به قول محمدرضا که گفت اینا اراذلای منن) با وجودی که تا لحظه آخر اونجا موندم و فقط نگاه کردم شادابی و سرزندگی و حضور استاد و دوستان خوبم برام بهترین تصویر و لحظه دنیا بود که هیچ جای دنیا تا حالا تجربه اش نکرده بودم.

    • مجتبی مهاجر گفت:

      نسرین خانم شما که عکس نگرفتی ناراحت شدی،منم که عکس گرفتم ناراحت شدم بخاطر احساس خودخواهی که بهم دست داد. (با اینکه کلی سبک سنگین کردم که تو این شلوغی و ازدهام درسته یا نه؟دو سه بار هم اومدم برم و تا حیاط رفتم و برگشتم).فکر میکنم درست نبود که بعد از چندین ساعت سخنرانی اونم درحالی که نزدیک به دوساعتی بدون میکروفن بوده اون شکلی محمدرضا رو دوره میکردیم.شاید بهتر بود چندتا عکس گروهی جم و جورمیگرفتیم که زمان کمتری بگیره و لذتش بیشتر باشه و خاطره انگیزتر.

  • شبنم شادابفر گفت:

    با سلام به همه دوستان متمی

    خیلی افسوس می خورم که نتونستم در این سمینار کنارتون باشم به هر حال محمد رضای بزرگوار ، تو معلمی فرهیخته هستی که خیلی مطالب ازت یاد گرفتم برات از صمیم قلبم آرزوی سعادت و سلامت دارم . و واقعا به خاطر همه چیز ازت تشکر می کنم .

  • حامد گفت:

    سلام.
    خدا رو شکر میکنم که من هم عضوی از متمم هستم.اما گله ای دارم : چرا نباید امثال شعبانعلی توی استانهای دیگه هم برگزار بشه .مدتهاست که دوست، دارم در جمعی باشم که بدنبال ارتقا انسانیتند.دنبال ارتقای مهارتهای زندگیند ولی به نظظر میرسه تنهات راه ارتباطی برای امثال ما که توی شهرستانهای محروم جنوبی هستیم سایت شماهاست و دنیای مجازی.بهمین خاطر خواهش میکنم این راه ارتباط رو پررنگ تر و هموار تر کنید.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser