نه. این بار منظورم از آخرین سخنرانی، کتاب آخرین سخنرانی رندی پاش نیست که آن را در متمم معرفی کردهایم. منظورم آخرین سخرانی خودم است. چند سالی است که هر سال در اواخر تابستان یا اوایل پاییر، یک سمینار برگزار میکنم تا دوستان و آشنایانم را ببینم و با هم حرف بزنیم. از تحول گفتهایم. از انتخاب. از مذاکره و امسال از رفتارشناسی.
در سمینارهای متعارف که ده یا بیست سخنران دارند و هر کس ده تا بیست دقیقه وقت دارد، نمیشود واقعاً حرف زد. آن هم برای من که نوشتههای عادی وبلاگم هم چند هزار کلمه است و چند برابر عرف رایج نوشتههای دیگران.
این بود که چند سال اخیر، در سمینارهای سالیانه هفتصد یا هشتصد نفر از دوستانم را جمع میکردم تا بتوانیم در کنار هم باشیم و در مورد یک موضوع، کمی دقیقتر و کاملتر (البته باز هم در حد محدودیت زمان سمینار) حرف بزنیم.
اما امسال سمینار برایم یک تفاوت بزرگ داشت. تصمیم گرفته بودم که برای آخرین بار، چنین سمیناری را برگزار کنم. شاید کار سادهتر این بود که این تصمیم را از قبل اعلام کنم و احتمالاً ثبت نام سمینار سادهتر و سریعتر انجام میشد و ابراز لطفها هم به شکلی دیگر میبود. اما همیشه بر آن بودهام که تا حد امکان، از زندگیم و تصمیمهای شخصیام، بهرهبرداری اقتصادی و تجاری نکنم. به همین دلیل شکل اطلاع رسانی سمینار را تغییر دادم.
در هیچ سایت و منبع خبری دیگری، برگزاری سمینار را اعلام نکردیم و در متمم و روزنوشته، بنر نزدیم. در شبکه های اجتماعی هم اطلاع رسانی نکردیم. فقط برای آنها که عضو متمم هستند، در ایمیل هفتگی اطلاع رسانی کردیم.
دوست داشتم سمینار امسال، بیش از آنکه یک سمینار باشد، یک مهمانی باشد و چنین هم شد. از پدر و مادرم هم خواهش کردم که بیایند و در کنارم باشند. همهی آنها هم که آمده بودند دوست و نزدیک بودند. همیشه به تبلیغات عمومی بیعلاقه بودهام و ترجیح دادهام کسانی که در سمینارهایم شرکت میکنند، به جای اینکه صرفاً مخاطب باشند، آشنا باشند. دوست باشند. همراه باشند و این بار چنین شد.
شاید همین فضای دوستانه بود که وقتی در قسمت اول برنامه، یک ساعت و نیم، سیستم صوتی قطع بود، عزیزانم که نشسته بودند، با تمام وجود سکوت کردند تا بتوانم با فریاد زدن، صدایم را به گوش همهی آنها که در سالن بودند برسانم و به جای اینکه گلایه کنند، تلاش کردند که فضا را آرام نگه دارند تا من و همکارانم هم بهتر برنامه را مدیریت کنیم.
در سمینار، توضیح دادم که چرا تصمیم گرفتهام که این آخرین سمینارم باشد. بخشی از دلایل را گفتم و بخشی را بعداً خواهم گفت. نمیدانم. شاید گاهی مهمان همان سمینارهای عمومی با بیست یا سی سخنران بشوم. اگر چه علاقه و سلیقهام نیست. اما قطعاً دیگر سخنرانی انفرادی طولانی سالیانه به این شکل نخواهم داشت. ترک کردن بازی در زمان مناسب، انتخاب سخت و دشواری است و کسی که خود از انتخاب کردن گفته است، اگر نتواند در مقابل وسوسهی ادامهی بازی مقاومت کند، حق ندارد از تصمیم گیری و انتخاب در لحظات دشوار برای دیگران بگوید.
اسلایدها را در متمم منتشر کردم. عکسها و فیلمها را هم در آینده – به سبک گذشته – منتشر خواهیم کرد.
اما در اینجا دلم میخواست چند تشکر کنم.
از همهی هفتصد نفر دوستان عزیزم که از نقاط مختلف کشور آمده بودند و منت برسرم گذاشته بودند. از لطف و محبت بیدریغشان در پایان سمینار که چنان شرمندهام کرد که نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. از عزیزانم که ده تا بیست ساعت، از دورترین نقاط ایران، سفری زمینی داشتند و آمده بودند و وقتی به من میگفتند، نمیدانستم باید شاد باشم یا شرمسار.
از مهرداد شرافت و مسعود اصلانیفرد عزیزم که سرنوشت برنامه و کیفیت اجرای آن برایشان بسیار مهم بود. حتی بیش از آنچه برای خودم مهم بود. بودنشان، تخصصشان، محبتشان و مهربانیشان سرمایهی من بوده و هست و همیشه مدیون لطفشان هستم و دستشان را با غرور و افتخار میبوسم.
از ماندانا کافی و علی حکیم الهی و تیم حرفهای آنها که همیشه کنار من بودهاند و جزییاتی را میبینند که هیچکس نمیبیند و به من توجهی را هدیه میدهند که کمیابترین منبع روزگار ماست و در سمینار در موردش حرف زدم.
از نرگس عزیزم که کارت پستال امسال من را هم مثل سال قبل طراحی کرد و برایش جان و دل گذاشت. از سعید عزیزم که بی مزد و منت محبت میکند و به تعبیر زیبایی که از خودش آموختهام، “گدایی کردن دوستیاش” هم میارزد و لازم است.
از علیرضا نخجوانی که این چند روز هم مثل همیشه در همهی سختی و چالشهایی که داشتم کنارم بود و مراقب بود که همه چیز به خوبی مدیریت شود و خودش میداند که ارزش دوستی و محبت او برایم چقدر است. از امیر تقوی که همچنانکه قبلاً به او گفته بودم، میدانست بودنش و حمایتش و بازخوردهایش، چقدر برای من و همکارانم مهم است و هر آنچه را که داشت و توانست، خالصانه در اختیارم گذاشت. از پویا شفیعی که مثل سال قبل و مثل همیشه کنارم بود و به مرور محتوا و تنظیم ساختار محتوا کمک کرد و تا آخرین ثانیهی قبل از اجرا هم کنارم ماند تا از درستی همه چیز مطمئن شود.
و از احمدرضا نخجوانی که دیروز مثل یک برادر، کنارم بود و وقتی که برق سیستم صوتی سالن قطع شد، از سیستمهای برق اضطراری شرکت شاتل و همکاران متخصص خودش استفاده کرد تا بتوانیم برنامه را به خوبی مدیریت کنیم و ادامه دهیم که اگر جز این بود، برنامه متوقف میشد. چون من توان شش ساعت فریاد زدن نداشتم. هرگز و هیچوقت، نمیتوانم محبتاش را جبران کنم. سهمی از لبخند همهی آنها که رفتند متعلق به اوست. میدانم که به قول خودش، “لبخندشان را به دنیا نمیدهد”.
از شادی و سمیهی عزیزم که همکارم نیستند و زندگی من هستند و وقتی فرسودگی و خستگی من را در تمام این ماهها دیدند، لحظهای که اعلام کردم این آخرین حضور جدی بزرگ عمومی من است، در کنار مادرم، در آن سالن هفتصد نفری تنها کسانی بودند که از روی رضایت، لبخند زدند.
و از تمام کسانی که برای من و بچهها، هدیه آوردند و الان که اینها را مینویسم، هدیههاشان را دور خودم روی زمین چیدهام و نگاه میکنم و لبخند میزنم.
در آینده – اگر عمری بود و خدا میخواست – سهم بیشتری از زندگیام به دنیای مجازی منتقل خواهد شد و معدود جلسات آموزش تخصصی مدیریتی و مهارتی را هم، برای دانشجویان فعالتر متمم و در جمعهای بسیار کوچکتر برگزار خواهم کرد.
(عکس اول از مجموعه عکسهای زیر را، سجاد سلیمانی عزیزم در اکانت اینستاگرام خود منتشر کرده و از آنجا برداشتم)
همه می گن نقطه اوج هر فواره سرآغاز سقوط آن است
از اینکه در حال مسیر اوج، مسیر دیگه ای رو انتخاب کردین تا به اوج والاتری برسین
از صمیم قلب تبریک می گم.
اما خودم!
حس مسافری رو دارم که از پرواز به مقصد دلخواهش جا مونده باشه اونم درست در لحظه آخر و از روی جبر نه کوتاهی و تقصیر…
از اون بدتر وقتی که متوجه می شه به طور کل این آخرین پرواز بود!
بله آخرین پروازی بود که حسرتش همیشه به دلم می مونه
این حسرت رو فقط وقتی داشتم که با اختلاف نیم امتیاز مصاحبه از پذیرش تو دانشگاه دلخواهم باز موندم، راضی به رفتن به دانشگاه دیگه نشدم اونو گذاشتم برای سال بعد ولی متاسفانه شما رو نمی تونم
اما حق با شماست،
نتونستم همسفر پرواز شما باشم
اما حتما در دنیای مجازی شاگرد شما خواهم بود
حتما سعی می کنم با شاگردی خوب بودن این فاصله را زودتر و زودتر کم کنم…
سعی می کنم حق شاگری را با آموختن مجازی از استادی که افتخار دیدارش نصیبم نشد جوری به جا آورم که همیشه و همه جا مدال شاگردی محمدرضا شعبانعلی بودن را با خودم داشته باشم
با آرزوی مدال جاودانگی برای شما
سلام به محمدرضا شعبانعلی، معلم عزیزم
خیلی خیلی متشکرم برای برنامه بسیار خوب دیروز. آخرش که فهمیدم این آخرین همایش بزرگ بود ناراحت شدم ولی چون میدونیم که چنین همایشی باعث اینهمه خستگی و فرسودگی برگزارکنندهاش میشه، خب شرایط رو درک میکنم. فقط امیدوارم در آینده بتونم جز شاگردان فعال متمم باشم که فرصت دیدن گهگاه شما در کارگاهها و کلاسهای کوچکتر رو از دست ندم.
از تمام تیم برگزار کننده که با وجود حجم زیاد کار و استرس به خوبی و بهترین شکل و با بهترین رفتار میزبانی رو انجام دادند متشکرم و از اینکه توانستم بسیاری از دوستان مجازی متممی را حضوری ملاقات کنم خوشحالم.
شاد و سلامت باشید متممیهای گرامی
آشنایی با یک فرد در زندگی گاهی می شود اولین قدم در یک راه ناشناخته.
سپاس از اینکه در روزهای تعیین کننده زندگی اولین قدم در راهی شدی که آرامش، امید و رضایت برایم به همراه داشت و هر روز که می گذرد گام هایم را هرچند کوتاه مطمئن تر از قبل بر میدارم.
سلامتی و سعادت شما و تیم بزرگوار متمم را از خداوند منان میخواهم.
“گردِ جهان گردیده ام
خوبانِ عالم دیده ام
لطفِ همه سنجیده ام
اما تو چیزِ دیگری “
محمدرضا عالی بود
این همایش رو هرچند که خیلی چیزا یاد گرفتیم و خیلی مفید بود اما بیشتر به قصد یه مهمونی در کنار تو و سایر دوستان متممی اومده بودم. امیدوارم مهمونیهایی از این دست به هر شکل ادامه داشته باشه و حداقل سالی یک بار تو و دوستان خوبمون رو ببینیم.
بابت همه چیز ممنون. مخصوصا کارت پستال اضافی ای که برام گذاشته بودی. بهترینها رو برات آرزو میکنم
سلام…
من دیروز واقعا از نحوه ی اجرای شما لذت بردم… فیلم سمینار های اولتون رو که میدیم مخصوصا اوایلش اون حس اضطراب رو میتونستم حس کنم اما دیروز باتوجه به قطع شدن برق و طبیعتا شک عصبی و نتونستن نشون دادن اسلاید ها فوق العاده عمل کردین… و این واقعا برای من درسی شد که بفهمم توانایی public speaking که از ترس های بزرگ مردم دنیاست، چیزی نیست که اکثرا مربوط به استعداد و خجالتی نبودن و اینها باشه بلکه اکثرش تمرین و تلاش است….ممنون بابت این درسی که به ما دادین…
آخرین باری که دیدمتون در سمینار پیام ها در مذاکره ی سال پیش بود…نمیدونم چرا اما حس کردم تو این سالی که گذشت (که کلاسهاتون کنسل بود) حسابی بهتون ساخته بود و تپل شده بودین :)) امسال هم که کلا برنامه ی سمینار هارو مثل کلاس هاتون کنسل کردین D:
اما بنظرم یه برنامه ی سمینار سالیانه خیلی به متممی ها کمک میکنه و باعث میشه خیلی هاشون تلنگری بهشون بخوره و بفهمن سایت متمم یه سایت آموزشی معمولی نیست و هیچ همانندی نداره توی ایران و با تلاش و جدیت دوچندان توش فعالیت کنن که بنظر من از اهداف بزرگ شماست.
تازه چی بهتر و بیشتر از تشویق از ته دل و چند دقیقه ای و ایستاده ی جمعیت ۷۰۰ نفره جهت ارج نهادن به زحمت هاتون میتونه تمام خستگی هارو ازیاد آدم ببره 🙂
واقعا تشکر میکنم بابت تمام انرژی و وقتی که برای ماها قرار میدید…هم از شما هم از متممی ها….
سلام
پیش نوشت صفر!:محمد رضا ظاهر نوشتنمون ، مثل تو شده (پیش نوشت و پی نوشت و اصل مطلب و…) !-نمیدونم این خوبه یا نه؟- ولی من زمانی از نوشتنم راضی خواهم بود و ازش لذت خواهم برد که مایه و محتوای نوشتنم هم به استاد عزیزم نزدیک شده باشه-مطمئنم اون روز به نوشته هام افتخار خواهم کرد…
پیش نوشت یک:
دیروز از اینکه کنار دوستان خوب متممیم بودم و حس خوب خانواده بودن رو کنارشون تجربه میکردم خیلی خوشحال بودم و هستم. اعتراف میکنم که حس آشنایی و ابهام رو همزمان با هم تجربه کردم.هم همه رو میشناختم و دوست داشتم با همه صحبت کنم و هم نمیشناختم ولی هرچی بود حس خوبی داشتم که هنوزم همراهمه.
پیش نوشت دو:
از همه عزیزانی که زحمت برگزاری این سمینار رو برعهده داشتن ممنونم مخصوصا سمیه خانم و شادی خانم که وقتی وارد سالن شدم و اونها رو دیدم،انگار اعضای خانواده مو میدیدم (یه جور حس خواهر بزرگتر که من از داشتنش محروم بودم)
اصل کامنت:
محمد رضای عزیزم،میدونم که میدونی که خودمو مدیون و قدردانت میدونم بخاطر تمام چیزهایی که با وجود تو برام محقق شده (چه اونهایی که تو خودت بهش آگاهی و چه اونهایی که فقط خودم ازش آگاهم). سمینار دیروزت هم مثل همیشه مفید و تاثیرگذار بود و انقدر سرنخ بهم داده که هنوزم گیج و مبهوتم و نمیدونم از کجا شروع کنم به مطالعه.
وقتی که گفتی این آخرین سمینارمه که خودم برگزار میکنم هم خوشحال شدم هم ناراحت. خوشحال از اینکه میدونم که چیزهایی بهتر از سمینار و همایش و … برای یاددادن پیدا کردی و اینکه وقت ارزشمندتتو صرف چیز بهتری خواهی کرد و ناراحت از اینکه احتمالا حضور غیر دیجیتالت کمتر از این هم میشه و برای منی که حس خوبی به فضای مجازی و دیجیتال ندارم(با همه خوبی های قابل تصورش) کمی نگران کننده و ناراحت کننده بود
منتظر میمونم و امید دارم که چیزهای بهتری و روزهای بهتری برای من و همخونه ای هام در پیشه
پی نوشت یک:
از هدیه ی ارزشمند سیمین و شهرزاد عزیز خیلی خیلی خوشحال شدم و ازشون خیلی ممنونم که منو لایق محبتشون دونستن
پی نوشت دو:
دیروز که داشتم برمیگشتم خونه به این فکر میکردم که آیا از اینکه از نظر متمم شاگرد خوبی بودم(که از نظر خودم نبودم و اینو به شکست نفسی پوشالی تعبیر نکنید) برام خوشحال کننده ست یا نه؟
توی دوران تحصیلم در مدرسه ودانشگاه معمولا جزو شاگردای ممتاز بودم ولی چند ساله به این نتیجه رسیدم که این ممتاز بودنها هیچ ارزشی نداره و تاثیرمثبتی روی زندگیم نداشته و نخواهد داشت(از منفی هاش بگذریم!) .ولی دیدم که ایندفعه واقعا خوشحالم چون متمم رو جایی میدونم که با سیستم آموزشی که قبلا تجربه ش کردم خیلی متفاوته و کسانی که اونجا میان که همیشه میتونم از همشون یاد بگیرم و …
پی نوشت سه:
شک ندارم که به زودی متمم انقدر رشد و توسعه پیدا میکنه که سیستم آموزشی کشور باید دنباله رو اون بشه. به امید اون روز
سلام دوست سامان گرامی
بیشتر از دو ساله که دوستان ارزشمندی همچون شما دارم و ازتون چیزهای زیادی یاد گرفته و می گیرم.
اون هدیۀ کوچولو هم فقط بهانه ای بود برای دوستی و قدردانی بیشتر.
شما یکی از کسانی هستید که خودتون مهربان و محترم هستید.
گاهی تفاوت های فردی باعث می شه در جمع های اینچنینی خیلی از افرادی که پتانسیل های بالایی هم دارند دیده نشوند و یا مهجور بمونن.
امیدوارم به هر طریقی، منابع وجودی این افراد نیز اجازۀ ظهور و بروز پیدا کنه و یا این فرصت به آنان نیز داده شود که همپا و همراه گروه رشد کنند و دیده شوند.
برقرار باشید.
خانم ابراهیمی عزیز و با محبت از شما صمیمانه تشکر می کنم . بخاطر هدیه گرانقدرتان
خوشحالم دوستانی اینچنین دارم.
همیشه شاد و سلامت باشید.
دوست عزیز یاسین اسفندیار گرامی
ممنونم از ابراز لطفتون.
شما از دوستان متممی قدیمی من هستید و هیچ گاه گامهای نخستین در این خونه رو فراموش نمی کنم که با دوستان مشترکمون ابتدا در روزنوشته ها و بعدها در متمم با یکدیگر پیش رفتیم.
همانطور که برای آقای عزیزی هم نوشتم تنها قدردانی کوچکی بود که یادمان باشد مهرورزی می تواند ذره ای باشد. ممنون که این ذره را اندازه ای در خور دانستید.
امیدوارم رضایت و آرامش و امید، قرین لحظه هاتون باشه.
باز هم ممنونم از لطف صمیمانه تون.
سمینار دیروز برای من که یه مدت از فضاهای آموزشی غیردیجیتال دور بودم حس تازه شدن بود ممنون ازینکه هستی ازینکه انقدر فهمیدنت برای من کم سواد روان و ساده ست ممنون از صدای دلنشین و کلام روانت که نگرانی نفهمیدن دنیای جدید رو برام کمتر میکنه…
محمدرضای عزیز،
برای دیدن و شنیدنت نیازبه شمارش روزها و ماهها نبود که نه در تاب و توان ما بود و نه در حوصله تو. در کلاس درس شیفته مرامت شدیم ، در دلنوشته هایت به امید مرهمی از دردهای پنهانمان گفتیم و با متمم بزرگ شدیم. ما تو را به چشم دل میبینیم نه جشم سر و حضورت در زندگی تک تک ما جاریست. بی شک انتخابت ، برای همراهان همیشگی تو بهترین ها را رقم خواهد زد .
عذرم را بپذیر که آرام آمدم و در هیاهوی پرشور و ممتد دستان هم کلاسی ها رفتم…
سلام٬
از دیروز که توی اینستاگرام خوندم این آخرین سمینار سالیانه بوده خیلی ناراحتم و اعتراف میکنم که اشک توی چشمام جمع شد.مدتی هست که برای کسب و کار ایده هایی توی ذهنم هست اما مشغله ی درسی فرصت برنامه ریزی و پرداختن دقیق به افکارم رو به من نداد و تصور میکردم تمام کسانی که در سمینار شرکت میکنند ذهن و برنامه ی آماده و مدونی دارند و با شرایطی که دارم بهتره در سمینار شرکت نکنم چرا که ممکنه جای کسی رو بگیرم که به مطالب و آموزه های ارائه شده در سمینار نیاز داره٬ البته هنوز هم فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم.
تصمیمی که گرفتید قابل احترام هست. بیصبرانه منتظر فیلم سمینار هستم.
براتون آرزوی سلامتی میکنم.
از شما و تیم متمم به خاطر این همه تلاش ممنونم. مثل همیشه ، همه چیز بسیار عالی بود.
خواستم خواهش کنم اگر ممکن باشه در متمم وضعیت فعال بودن اعضا را به نحوی نشان دهید.هر چند که هر کسی خودش تا حدودی میدونه که در چه وضعیتی قرار داره. نمیدونم چقدر انجام پذیر باشه و آیا حرفم منطقی هست یا خیر. فکر میکنم برای آدم تنبلی مثل من یه جورایی مفید باشه.
ای کاش منم میتونستم دیروز تهران باشم. یک ماهه که دارم افسوس میخورم… 🙁
محمدرضاي نازنين
از ديشب چندين بار خواستم تو متمم كامنت تشكر بزارم ولي از اونجا كه اغلب در دنياي مجازي و البته واقعي بيشتر ناظر هستم تا فعال و اگر خودم رو بنا بر تعارف تو بسنجم از E ي بسيار پاييني برخوردارم، طبق معمول عقب نشيني كردم و يك ايميل كوتاه جهت تشكر فرستادم. اما راستش راضي نشدم! ديشب، سمينار، محتوا، تو، همكاران خوب متمم، و تمام متممي هايي كه حضور داشتند، عـــالي بودن… عـــاالي
و خوشحالم كه بودم. و اين و بدون قلبن خوشحالم كه ديگه دغدغه سمينارهاي آينده رو نداري و تصميم گرفتي اونطور كه دوست داري حضور داشته باشي. ميخوام بگم ممنون كه هستي و ممنون كه “هستين” تو به همراه دوستاي خوب متمم بخصوص سميه و شادي عزيز. وهميشه باشيد با همين انرژي و حس خوب. برقرارِ برقرار…
چقدر خوشحالم كه دوروبرت پراز اين دوستاي خوب و دلسوز و پر از عشقه.. ميدونم كه ميدوني چقدر از ته دلم اينارو ميگم.
هميشه و هميشه گفتم و باز هم خواهم گفت اونچه كه تو و محيط هاي آموزشيت رو متفاوت كرده صرفاً محتوا و دانشت نيست! اون عشق و محبت دروني توست كه تو تمامي حرفهات و كارهات ديده ميشه ، اينكه تو و بقيه تيم متمم با عشق كار ميكنين و خوشبختانه به ما هم منتقل ميكنين.
بجز در اينستاگرام در تمامي فضاهاي مجازي و حقيقي قبل از خودت محبتت و گرماي وجودت كه پراز انسانيت و صداقته ديده ميشه. (توضيح: در اينستاگرام هم ديده ميشه ولي نه اونطور كه واقعا هست)
و زماني كه تو مدير متمم باشي قطعاً بقيه عزيزان هم در بروز اين احساس چيزي ازت كم ندارن
من شايد از متممي هاي فعال نباشم شايد تمرين حل نكنم و كامنت نزارم ولي خيلي زياد ازتون انرژي ميگيرم، بخصوص با ديدن عكسهاي زيبايي كه از حيوانات ميگذاريد.
و يك تشكر ويژه براي اينكه اگرچه درظاهر و تو حاشيه آموزشهات ، اما ” پررنگ ” انسانيت رو بهمون ياداوري ميكني. و فكر ميكنم يكي از هدفهاي مهمت اين باشه كه هركدوم به سهم خودم انسان بودنمون رو به خوبي و درست خرج كنيم.
از نوشته بسيار زيبات كه خط خودت دلنشين ترش كرد هم ممنون. ميدوني كه من چقدر اين نوع قلمت و دوست دارم.
موفق تر باشي و شاد و پراز آرامش هم تو و هم تمام كساني كه تو اين راه كنارتن. حتي ما ؛)
درود به شما
خدا قوت میگم بهتون. خیلی دوست داشتم توی سمینار حضور داشته باشم اما شرایط سربازی به من اجازه نداد و بابت از دست دادن سمینار شما خیلی متاسفم.
از دیشب منتظر چنین مطلبی توی روزنوشته ها بودم تا براتون کامنت بزارم و هر ساعت هر دو سایت متمم و روزنوشته ها رو چک میکردم. خواستم توی متمم پیام بزارم اما چون با روزنوشته ها راحت تر بودم اینجا اقدام کردم. اسلایدها رو هم از متمم گرفتم و نگاه کلی که به اسلایدها داشتم همش حسرت از دست دادن سمینار توی وجودم بود که هر لحظه بیشتر میشد. جالب اینجا بود از مدل NEO-FFI که به عنوان یک مدل شناخته شده برای شناخت شخصیت و رفتار کاربرد دارد استفاده کرده بودید. ما نیز در حیطه خودمان این مدل رو روی افراد دارای لکنت بکار بردیم و با نتایج جالب بدست آمده چندین مقاله از آن استخراج شده که لینک یکی از آنها اینجا قرار میدم:
http://www.sciencedirect.com/science/article/pii/S1877042814023520
از یکسال و نیم پیش که از طریق یکی از صفحات اینستاگرام باهاتون اشنا شدم و بعد هم در متمم و روزنوشته ها حضور داشتم، پیگیری نوشته های شما استفاده های زیادی در زندگی کاری و شخصی من داشته و خواهد داشت. واقعا یکی از ارزوهام اینه که بتونم در موقعیت هایی شبیه سمینار بیشتر باهاتون ارتباط داشته باشم.
شما یکی از چیره دست ترین کارگردان های زبان و ادبیات فارسی هستید که با ظهور کلامی و غیرکلامی واژه ها در گفتار و رفتارتان، معجون دلنشینی از شنیدنی ها و دیدنی ها به ما هدیه میکنید.
یکی از “ای کاش”های من اینه که توی شهرستان ها امکان حضور بیشتر شما فراهم بشه!
پیگیر همیشگی روزنوشته ها هستیم.
برقرار باشید و آرام
سلام محمدرضا جان
خواستم از این که این فرصت رو داشتم که در آخرین سخنرانی شما حضور داشته باشم تشکر کنم.
ورودم به دانشگاه احساس خیلی خوبی بهم داد و پذیرش هم عالی بود. صندلی ها به بهترین شکل ممکن چیده شده بود و بسته ای که داده بودید عالی بود.
حس من زمانی که کارت پستال رو دیدم شادی آمیخته با ناراحتی بود. شادی به خاطر این که برای من هم با دست خط خودتون نوشته بودید و ناراحتی به خاطر این که حضور ما باعث شده بود چنین زحمت بزرگی بکشید. من توی دانشگاه از طریق گروه نجوم در برگزاری اردو فعالیت داشتم و بعد از اردو عکس دسته جمعی رو چاپ می کردیم و به همه شرکت کننده هامون می دادیم و من یادگاری پشت کارت ها رو می نوشتم. اونا فقط ۸۰ تا بود و می دونم چه کار طاقت فرسایی هست. واقعاً ممنونم.
نگرانی من زمانی بود که برق سالن نبود. نه به خاطر این که کسی سر و صدا کنه! همه متممی بودن. درسته که سخت افزار شما جواب میده 🙂 اما سی پی یو core i7 هم که باشه داغ می کنه. زمانی که آب خوردید فهمیدم.
از پذیرایی شما هم ممنونم. از هدیه سخنرانی دکتر شفیعی هم خیلی خیلی ممنونم که این فرصت رو برای ما مهیا کردید.
از این که بعد از سخنرانی با مهربونی ایستادید و با مهمونا خوش و بش کردید هم ممنونم.
من دارم توی حوزه طراحی (مخصوصاً محصول و تجربه) یادمیگیرم که ان شالله یه روزی توی حوزه طراحی محصول و طراحی تجربه حرف برای گفتن داشته باشم. به نظرم شما استانداردهای برگزاری سمینار رو بالا بردید و یه نمونه عالی از طراحی تجربه شرکت در سمینار رو ارایه دادید.
از تیم برگزار کننده سمینار هم ممنونم که حرفه ای بودنشون واضح بود. از خانم قلی پور و خانم تاجدینی هم که مدام در حال حرکت بودن و حواسشون بود که آب توی دل کسی تکون نخوره و با رفتار فوق العاده شون احساس خوبی در همه ایجاد می کردند هم ممنونم.
کمتر از یک ساله که با تو و نوشته هات آشنا شدم و بشدت دوست داشتم که تو سمینارت شرکت کنم ولی نشد و نخواهد شد…
محمدرضای عزیز! خداقوت به شما و شادی عزیز و سمیه عزیز و همه عزیزانی که برای عالی برگزار شدن دیروز تلاش شبانه روزی انجام دادند. ما به تصمیم شما احترام میگذاریم و اعتماد داریم که هر چند گردهمایی بزرگی از متممی ها برگزار نشود، شما و تیم اجرایی متمم همیشه کنارمان هستید، و با اطمینان قلبی عرض می کنم که متمم بزرگترین اتفاق زندگی من و خیلی های دیگر است.
ممنون بخاطر دیروز، ممنون بخاطر متمم و ممنون بخاطر این که هستید و همیشه در کنارمان می مانید به هر شکل و سبک و روشی که تصمیم شماست.
سلام
محمدرضاجان دیروز جزء آخرین نفراتی بودم که برای عکس گرفتن اومدم کنارت،حس کردم انقدر خسته بودی که حتی منو نشناختی:)).دیروز خیلی خوب بود هم به لحاظ محتوایی هم احساسی.
تک تک افراد یه حس دوستی و آشنایی نسبت به هم داشتن.واقعا میشد عضو یک خانواده بودن رو حس کرد.
بابت همه چیز ممنون.
سلام استاد ، خیلی خوشحالم بابت سمینار برگزار شده و کاش کار و وضعیت شرکت را طوری مرتب میکردم که بتونم بیام ، دست همگی شما و حاضرین هم درد نکنه ولی کاش دوباره سمینار باشه که ما هم این حس خوب رو تجربه کنیم هر چند در متمم و هر جایی که شما باشید ما آماده یادگرفتن و آموختن هستیم و به این راحتی معلم خودمان را ترک نمیکنیم حالا فرقی نمیکنه تو کلاس مجازی یا واقعی . از اینکه نتونستم بیام احساس خوبی ندارم ولی از اینکه با این شکوه و به این خوبی و صمیمانه برگزار شده خیلی خوشحالم یعنی باید هم اینطور باشه عشق شما نتیجه ای دیگری جز این نداره و آنچه از دل برآید بر دل نشیند .موفق باشید آقای شعبانعلی ….ما هم تو گوشه ی دیگر از ایران مشغول کشیدن گل کوچک روی تکه سنگی هستیم و برایمان هم مهم نیست کسی ببیند یا نه ….
سلام
خسته نباشی محمد رضا جان، خودت و همه تیمت که انصافا سمینار درست و درمونی برگزار کردید.
یه مطلبی رو میخواستم بهت بگم، بعد از خود سمینار انقدر دورت شلوغ بود که نشد به خودت بگم ولی به یکی از همکارات گفتم، حالا اینجا اگه اجازه بدی به خودت هم بگم،
بعد از بخش سوم برنامه که بحثهایی در مورد محتوایی که در شبکه های اجتماعی منتشر میکنیم و استفاده و سو استفاده هایی که بالقوه از این محتوا ها میشه کرد مطرح کردی به خودم میگفتم که خوبه من تو هیچ کدوم از این شبکه ها فعال نیستم و اطلاعات شخصیم رو تحت عنوان پست، کپشن، کامنت یا هر چیز دیگه ای منتشر نمیکنم، بعدش یه لحظه فکر کردم دیدم درسته که تو شبکه های اجتماعی فعال نیستم ولی شاید بیش از اون مقداری که عموما تو این جور شبکه ها اطلاعات به اشتراک گذاشته میشه، من توی متمم از خودم و سلیقه هام و تجربه هام نوشتم! ای دل غافل! من هم که زندگیم رو دارم توی یه اتاق شیشه ای میگذارم! نکنه…؟!
ولی یه چیزی دلم رو قرص کرد که نه، جای نگرانی نیست. اونم اینکه متمم صاحب خونه داره، صاحب خونش همون کسیه که این هشدارها و تذکرات رو داره به ما میده، صاحب خونش کسیه که بیش از هر کس دیگه ای که من میشناسم زندگیش رو glass box کرده، صاحب خونش کسیه که قبل از هر عنوان و جایگاه و ارزش دیگه ای که داره و به حق هم داره، آدمیه که من باورش میکنم.
ممنونم ازت
محمدرضا جان.
وقتی که گفتی این آخرین سمیناری هست که برگزار میکنی، راستش یه کم دلم گرفت، اما اصلا ناراحت نشدم و ناراحت نیستم.
میدونی چرا؟
چون توی تصور من، تو همیشه آدمی هستی که دست به هر چی میزنه طلا میشه!
پس نگران هیچی نیستم و مطمئنم که برنامه های شگفت انگیزتری برای آینده در انتظار خودت و ماهاست.
درست مثل همون مجموعه ی شگرف تو دوران دانشجویی ات برای اون سن که چقدر دوستش دارم اون رو هروقت یادم میاد.
و میخوام بدونی که تو همیشه برای ما باارزشی چه با سمینار. چه بدون سمینار.
راستی… دیروز در کنار تمام اتفاقهای زیبای سمینار که دیدن تو و شنیدنت برای چند ساعت بود و دیدن تمام دوستان عزیز و دوست داشتنی، یه چیزی خیلی برام باارزش و زیبا بود… و اون دیدن اشکهای تو بود که وقتی که سالن یکپارچه و برای چندین دقیقه تبدیل به تشویق بی امان تو شده بود، توی چشمات حلقه زده بود…
فقط میخوام بگم خوشحالم و خدا رو شکر میکنم که هستی.
و از خداوند میخوام که قلب مهربونت همیشه پر از شادی و رضایت و آرامش باشه.
سلام به خانم شهرزاد بزرگوار
با تشکر فراوان از دستنوشته زیبایان و از اینکه بیادم بودید ممنونم
روز بیاد ماندنی بود در جمع دوستانی مانند شما و محمدرضای عزیز
امیدوارم همیشه و همه جا شاد و سلامت باشید
شهرزاد جانم باز هم ممنونم به خاطر هدیه ارزشمندی که بهم دادی.
این دوستی ها برای من واقعا ارزشمنده و امیدوارم بتونم لایق این لطف و محبت شما باشم.
سلام
نمیدونم چطوری بنویسم و ازکجا شروع کنم. من اولین بار بود که در سمنار سالانه شرکت میکردم و احساس فوق العاده ای دارم. دیدن شما برای چند دقیقه از نزدیک برای من فوق العاده احساس خوبی ایجاد کرد. واقعا خستگی راه و سفر رو تو همین چند دقیقه به طور کل فراموش کردم و آخر برنامه با خودم میگفتم چقدر زود تموم شد. من مطمئنم که این فقط احساس من نبود و همه ی عزیزان رو می دیدم که چقدر به شما عشق می ورزند و خود شما که با وجود خستگی کنار همه ایستادید و حرف زدید و عکس گرفتید.
به سهم خودم از تیم اجرایی تشکر می کنم که همه چیز رو به طرز خوب و فوق العاده ای آماده کرده بودند و یه تشکر ویژه از خانم قلی پور و همچنین خانم تاجدینی که فوق العاده مهربان و خوش برخورد بودند.
من هنوزم به اون چند دقیقه صحبت با شما فکر می کنم و رفتار فوق العاده شما و احساس فوق العاده ای که به من دست داد.
بابت همه چیز ممنونم و به شما و متمم مدیونم
بهترین آرزوها
هرکه راه مهر پیماید خدایش راهبر است..
در پناه خدا باشید..
دوستدار شما 🙂
سلام
اون چیزی که دلها رو بهم پیوند میده اونقدر قوی هست که بتونه حریف قطعی برق و مشکلات دیگه بشه.
همیشه وقتی سر درس شما هستم چه حضوری و چه دیجیتال، حسی بهم میگه به اون تصمیم و فکری که محمدرضا گرفته با شوق گوش بده و پذیرا باش.
تصمیم سخنرانی نکردن شما (فاکتور C) مرحله جدیدی از آموزش رو برای ما رقم میزنه که مشتاقم بدونم چه حس و لذتی داره.
فقط میتونم بگم، ممنون.
سلام و احترام. شما چون خورشیدی فروزانید که دل و دیده همراهان تان را گرم و روشن می کنید. شما همچنان موثر خواهید بود حتی از اکنون که انتخاب کردید پشت ابر بروید. خورشید ، همان خورشید است.
محمدرضای عزیز واقعا خوش به حالت به خاطر این همه استعداد . تلاش و پشتکار و داشتن دوستانی به این خوبی که نتیجه اخلاق و رفتار درست خودته .
نوشته آخرین سخنرانی با این لطافت و پر احساسی اشک من رو حسابی در آورد ..
همیشه زنده و سالم و با آرامش باشی
ممنون از محمد رضا و همه کسانی که برای برگزاری این سمینار تلاش کردن
همه چیز عالی بود و مثل همیشه استفاده کردیم
مشتاقانه منتظر جلسات تخصصی متمم هستیم
بهترین محمدرضای دنیا
دیروز پاهایم نای رفتن نداشتن،
اعتراف می کنم بعد از مدت ها احساساتی شده بودم وقتی که در آغوشت گرفته بودم، وقتی خاکی بودنت را از نزدیک دیدم و وقتی که به در خروج نگاه می کردم …..
حتی وقت رفتن نتوانستم به پشت سرم نگاه کنم .
دیروز حالت های عجیب و غریبی را تجربه کردم و تمام مدت از ۸ شب تا ۲ صبح که به خانه رسیدم درگیر بودم .
فقط می توانم بگویم باعث افتخار است بودن در کنار تو ….
سلام و درود بر شمایی که اینچنین خالصانه و عاشقانه ، زیباییهای روح و فکر خود را با دیگران تقسیم می کنید
سلامتی ، پرتوانی و شادابی تان جاودان باد
شادی و سمیه همیشه ی مهربان و دوست داشتی من ، از اینکه این افتخار رو داشتم تا روز گذشته در کنار شما ، محمدرضای همشه پر انرژی رو ببینم خوشحالم و به خاطر همه زحمت ها از شما تشکر میکنم .
بودن کنار هفتصد نفری که انگار هیچ کدام غریبه نبودند و روح های آشنایی که به بهانه متمم کنار هم جمع شده بودیم .
به عنوان کوجکترین عضوی از این خانواده ، به داشتن تک تک شما مغرورم و
باز هم ممنونم از محمدرضای عزیز که نعمت حضور خودش در زندگیم ، نعمت های بیشتری هم به من هدیه کرده