این مطلب، یک مطلب یا یک حرف جدید نیست.
صرفاً به علت اینکه دیدم مجبورم هر بار توضیحات ثابتی را در ابتدای بخشی از نوشتههام به عنوان پیش نوشت بیاورم، ترجیح دادم آنها را یک جا بنویسم و از تکرار بیهودهی آنها اجتناب کنم.
تصمیم گرفتهام در روزنوشته ها یک دسته بندی جدید به نام گفتگو با دوستان تعریف کنم.
اینها همان مطالبی است که مشخصاً خطاب به یکی از دوستانم یا در پاسخ به کامنت و صحبتها و نظرات یک فرد مشخص از دوستانم مینویسم.
همیشه این نوع مطالب را داشتهام، اما تا کنون آنها را در یک دسته بندی مجزا و مشخص قرار نداده بودم.
امیدوارم این دسته بندی جدید، مرا مقید کند که بیشتر از قبل، این سبک نوشتهها را در روزنوشته منتشر کنم و از سوی دیگر، توضیح در مورد ویژگی های نوشته های “گفتگو با دوستان” باعث شود که دیگر، مجبور نشوید توضیحات زیر را در قالب پیش نوشت، دوباره و ده باره و صد باره بخوانید:
- گفتگو با دوستان، عموماً پاسخ به کامنتها و نظرات دوستانم در مورد سایر نوشته های اینجاست که به علت طولانی بودن، تصمیم میگیرم آنها را در قالب یک مطلب مستقل منتشر کنم.
- در گفتگو با دوستان، از تکرار مطلبی که یک بار یا چند بار، قبلاً و به شکلهای مختلف گفتهام، ابایی ندارم. این مطالب بیشتر به نامه شبیه هستند تا درس و مطلب و مقاله و تکرار، اگر چه در درس و مطلب و مقاله نیز، میتواند توجیه پذیر باشد، اما در نامه قطعاً قابل درکتر و توجیهپذیرتر است.
- هر یک از مطالب گفتگو با دوستان، مخاطب مشخص دارد. چون دوستانم را از طریق نوشتههایشان در اینجا و متمم میشناسم، سعی میکنم بر اساس همان سابقهی ذهنی مشترکی که داریم بنویسم. بنابراین، پیشاپیش از اینکه سایر دوستان ممکن است مطلب یا اشاره یا جملهای را ببینند و برایشان ناآشنا یا نامربوط به نظر برسد عذر میخواهم.
- اگر چه هر کسی در هر جایی و هر زمانی و هر نقطهای از تاریخ و جغرافیا، هر چه میگوید نظر شخصی و سلیقه شخصی و ادراک شخصی او از دنیا و در دنیا است و من هم از این مسئله مستثنی نیستم، اما گفتگو با دوستان شخصیترین و سلیقهایترین نوشتههای من بوده و خواهد بود. بنابراین – مانند سایر نوشتههایم و بیشتر از آنها – هیچ نوع تاکیدی بر صحت و دقت آنها ندارم و حتی نمیدانم که در طول زمان و با یادگیری بیشتر، دیدگاههایم چه تغییری خواهد کرد. اینها را میگویم که بند ملاحظه های سنتی آکادمیک از پایم باز باشد و بتوانم راحتتر بنویسم.
تا کنون از سلسله نوشته های گفتگو با دوستان، مطالب زیر منتشر شده است:
برای سامان پیچیدگی و سیستم های پیچیده
برای سمیرا کرمی راد کشتی یا قلعه؟
برای باران تعادل در زندگی (قسمت اول و دوم و سوم)
برای مینا رهنما درباره معشوقه های حافظ
برای وحید نرم افزارهای مهندسی صنایع
برای علیرضا حق گو تصمیم مستقل یا تصمیم منفرد؟
برای دوست متممیام مهمانی در خانه دارم
برای محمد امجدی درباره مرز بین مربوطها و نامربوطها
برای مَرِضا نقطهی بهینهی این قصه کجاست؟
برای مهدی بازیار بحث چالشهای درونی و بیرونی در مدیریت توجه
برای سجاد سلیمانی زندگی موریانه ها – سیستم های پیچیده – توانمندی استقرا
برای سجاد سلیمانی درباره زندگی موریانه ها
برای بهروز ایمانی مهر نکاتی در مورد سئو و بحثهای پراکندهی دیگر
برای نیلوفر درباره ضرب المثلها و چیزهای نامربوط دیگر
برای محمد برای چه و برای که مینویسم؟
امیدوارم آنقدر که صلاح است عمر و فرصت باشد تا فهرست بالا آنقدر که لازم است، طولانیتر شود.
دوستان روزنوشته گفتهاند که راجع به موضوعات زیر هم خوب است حرف بزنیم (لطفاً مواردی که جا افتاده را یادآوری کنید)
(ترتیب و تقدم و تاخر زمانی ندارد و صرفاً نوشتم که فهرست شده باشد)
برای زینب درباره وبلاگ نویسی
برای مرتضی خیری و چند تا دیگه از بچهها درباره بازاریابی شبکه ای
برای سامان حباب = حامل بسته های اطلاعاتی به درد نخور
برای فواد ریشه های واقعی نبودن توجه / اگر اعتیاد به شبکه اجتماعی را کم کنیم، برایش جایگزینی نخواهیم یافت؟
برای محمدحسن در مزایای کمبود تمرکز و کمبود توجه
برای پیمان و صدرا و محمدصادق اسلمی رابطه بین توجه و تمرکز / چرا به جای تمرکز، بیشتر روی توجه تاکید میکنیم؟
برای علیرضا حقگو وقتی موازی کاری رضایتبخشتر است، چرا Single tasking؟
برای غزل استفاده از بازی برای افزایش تمرکز
جلیل شجاع زاده و بحث در مورد فلسفه تکنولوژی دیجیتال و نقشه راه یادگیری آن و البته بحث مهم هما که این نوع بحثها را که گاه مجرد و آسمانی به نظر میرسند، چطور میتوان به زمین و زندگی روزمره رساند.
توضیحات بیشتر در مورد اینکه چرا مطالب کوتاه مدت منتشر میکنم؟ (شیرین و خصوصاً هما)
زندگی کردن برای هدفی بزرگ یا زندگی متعادل (خدارحم کرمی و همینطور باران چون بحث او هم به موضوع تعادل، تنه میزد)
نرم افزار و تکنولوژی و درآمدزایی از طریق آن در سالهای آتی (بابک یزدی، وحید)
محمدصادق اسلمی و بحث در مورد رویکرد ما در رابطه با شبکه های اجتماعی با توجه به دو نگاه متفاوت به آن در متمم و روزنوشته ها
پیمان عزیز و مطالعات مناسب برای یک مدیر جوان (و البته دربارهی عشق به فلسفه)
برای سمانه در مورد انسان و عشق یه مقدار مزخرفات دارم که یادم باشه بنویسم!
کلاً بحث سجاد سلیمانی و پیچیدگی هم باقی مانده همچنان.
پی نوشت: لینک گفتگو با دوستان را کنار سایت گذاشتم که دسترسی راحتتر باشد.
محمدرضاجان یه دغدغه ای داشتم.نمیدونم اصلا مهم باشه یا نه که بخوای جواب بدی ، اما فکر کردم بهترین جا همینجاست.
سوالم در رابطه با بازاریابی شبکه ای هستش.یکی از نزدیک ترین دوستانم این پیشنهاد رو به من داد. دیروز هم یه سر به شرکتشون رفتم و اومدن باهام حرف زدن.
سوالی که دارم اینه که آخر و عاقبت کسی که تو این کار باشه، حتی با فرض ثروتمندشدن چیه؟اصلا امکان موفقیت از هر لحاظی وجود داره(منظورم اینه که ممکنه فرد از لحاظ روانی درگیر یه سری چیزا بشه؟)؟فردی که بعد یک سال و نیم از طریق این کار ثروتمند میشه آیا با کسی که ۱۰ یا ۱۵ سال واسه اون ثروت زحمت کشیده ، تفاوت مهمی داره؟
مرتضی راجع بهش حتماً زود و زیاد مینویسم.
خلاصهاش اینه که به نظرم ضمن اینکه بازاریابی شبکه ای میتونه برای کسانی که زودتر وارد شبکه میشن پول آفرین باشه، اما ثروت آفرین نیست.
ضمن اینکه به نظرم سرقت از آیندگان (حتی اگر هرگز اونها رو نبینیم و ندونیم کی هستن) مشروع و اخلاقی نیست.
تئوریهای این افراد رو (چه در قالب توضیح و چه ریاضی) بهتر از خودشون بلدم. مطمئن هستم. روضههاشون رو هم شنیدم.
حداقل تا امروز، موارد متعددی رو شنیدهام و مطمئن هستم که MLM نیستند و صرفاً هرمی هستند. مستقل از اینکه چه لباسی بر تن این ماجرا بکنن.
ساده بهت بگم: کسی شعور بازاریابی MLM (چه پیاده سازی و چه طراحی) داشته باشه انقدر موقعیت بالایی در محیط کسب و کار و بازاریابی پیدا میکنه که نیازمندی فعال شدن در شبکه های بازاریابی پیدا نمیکنه.
بازاریابی شبکه ای و چندلایهای بحثی نیست که طرف از سر چهارراه بیاد و با دو سه سال ولگردی توی جلسههای پرزنت بگه: من بازاریاب شبکهای هستم.
به اینها معادلات دیفرانسیل بازاریابی MLM رو نشون بدی، از ترس چهار شب خوابشون نمیبره (و بعید میدونم هرگز بتونن دینامیک پشت این زنجیرهها رو درک کنن). اینها ته تهش، شبکه هرمی هستن. گاهی خودشون میفهمن. گاهی حتی این رو هم نمیفهمن و آینده و امید مردم رو به خاطر منفعت طلبی کوتاه مدتشون بر باد میدن.
اما یه بار در چند قسمت راجع بهش درست حسابی مینویسم. اینکه نوشتم فقط فحش بود. 😉
اما خلاصهی حرفم اینکه که اگر به بادبادک بگیم شاتل. بادبادک به شاتل تبدیل نمیشه. کسی هم که شاتل رو بفهمه، وسط خیابون بادبادک بازی نمیکنه.
در کل مطمئنم میتونه برای یه عده ثروت بیاره. اما اگر بخواهیم از راه نامشروع ثروت جمع کنیم، چرا این کار رو بکنیم. خوب بریم دزدی. راحت تره که. بازگشت سرمایه اش هم زودتره.
بعداً باید راجع به این هم توضیح بدم که شرع حداقلها را تعیین میکنه و نه حداکثرها رو.
بنابراین، اینکه مراجع و بزرگان ما به ما بگن کاری نامشروعه ما قطعاً باید از اون کار اجتناب کنیم.
اما اگر هم کاری رو – برخی از بزرگان – مشروع دونستن (یا نامشروع ندونستن)، ما هنوز باید معیارهای اخلاقی بزرگتری رو در نظر بگیریم و مسئولانهتر تصمیم بگیریم.
چنانکه سیگار کشیدن هم – طبق فتوای بسیاری از مراجع – صریحاً حرام نشده. اما این دلیل نمیشه که کار درستی باشه.
محمدرضا شرکتی که در طبقه دوم و پایین ما دفتر دارند یکی از این شرکتهای هرمی است که روزی ۱۰۰ نفر با کت وشلوار میان و میرن و همیشه مشغول گوش دادن به فایلهای انگیزشی هستند و مدام مشغول شوآف . یکی از اونها یه روز اومد و بالا و داشت من رو پرزنت می کرد من هم به صورت کامل لینکی که مال متمم بود براش گفتم و توضیح دادم :
http://motamem.org/%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%DB%B1%DB%B3-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%DA%86%D9%86%D8%AF-%D8%B3%D8%B7%D8%AD%DB%8C-%D9%88/
این رو برای چند نفر دیگه هم توضیح دادم و کلیات این مطلب متمم شاید بین چندین نفر دست به دست چرخیده و خیلی کاربرد داشته.
خواستم به این لینک مفید اشاره کنم و تشکر کنم .
من فقط نظر شخصی مو بگم. به نظرم هر یک روزی که دیرتر این نوشته رو بنویسید، تعداد بیشتری انسان به راه نادرستی میرن. نه که خدایی نکرده بخوام تعیین تکلیف کنم اما اولویت نوشتن در این باره زیاده به نظرم.
خلاصه این که، ای که دستت میرسد چیزی بگو، به حرف ما که گوش نمیکنند، گویی بر چشم و گوش آنان مهر زده اند. 🙂
اتفاقن یکی از دوستانم با استناد به درس بازاریابی چند سطحی متمم میخواست ثابت کنه که شرکت بیز فعالیتش خیلی خوب و عالیه. مدتی هم سعی کرد من رو قانع کنه و واقعن از دوستیمون به طرز بدی هزینه کرد برای این کار اما من هرچی سایت صنف بازاریابان شبکهای و قوانینش رو بالا پایین کردم دیدم که همه فعالیتها غیر قانونی هست.
مدتی قبل هم شروع کردم و میخواستم سری مطلب در مورد این موضوع بنویسم که دو قسمتش رو نوشتم : http://mooshekafi.blogsky.com/tag/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%B4%D8%A8%DA%A9%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C
اما مشکل پیش اومد و هنوز نتونستم ادامه اون رو بنویسم. ولی یادمه یک جایی قبلن هم گفته بودی که میخوای در مورد بازاریابی شبکهای بنویسی و خیلی خیالم راحت شد و هنوز هم منتظر هستم تا با جون و دل اون مطالب رو بخونم و مطمئن هستم از زوایای مختلف و خیلی عمیق بررسیش میکنی.
مشکلی که من داشتم یکی این بود که خوب خودم از این سیستم خوشم نمیاد و میدونم که لایههای اول شرکت ثروتمند میشن و بقیه نه. اما از دیدگاه کلان و سیستم اقتصادی یک کشور و همینطور جهانی و توی بلندمدت نمیتونم آثار این روش رو خوب بررسی کنم. اکثر منابعی رو هم که میخوندم از نظر اخلاقی و کوتاه مدت بررسی کرده بودن و یک سری هم با آمار میگفتن که خیلی افراد کمی موفق میشن توی این سیستم پس خوب نیست ولی از این بیشتر نمیرفتن.
اگر بشه به مدلهای ریاضیش هم بپردازی (هرچند از حوصله اکثر ماها خارجه) خیلی خوب میشه.
بحث جالبی که بهش برخوردم حمایت یک سری از سرمایهدارهای معروف مثل وارن بافت و رابرت کیوساکی و دونالد ترامپ از سیستم بازاریابی شبکهای بود که شرکتهای هرمی خیلی از این موضوع استفاده میکنن ولی خوب شاید سیستمی که اونها استفاده میکنن اصولی باشه و من بررسیش نکردم اما اگر هم نباشه به هرحال اونها جزو لایههای اصلی و صاحب شرکت به حساب میان و از جایگاه اونها این حمایت معنی داره.
و البته در پاسخ آقای کاکاوند باید بگم فقط لایه های اول ثروتمند نمیشن امکانش هست که لایه های پایینتر زودتر از بالایی ها به ثروت برسند. این شرکتها پلن های مختلفی و از جمله تعادل بازوها که ممکنه لایه پایینتر به اون برسه و لایه بالاتر نرسه. و ممکنه یه فردی که سه ماه وارد این سیستم شده زودتر از یه فردی که یکسال یا بیشتر توی این سیستم فعالیت کرده به درامد برسه بیشتر به زمان و توانی که برای این کار می گذاری بستگی داره.
سوال منم در خصوص بازاریابی شبکه ای بود. هر روز تعداد زیادی از دوستان و آشنایان جذب این سیستم می شوند و خوب بعضی از آنها هم به درآمد می رسند تعدادی از آنها که فرصت و تمرکز کافی برای این کار گذاشته بودند بعد از چهار پنج ماه درآمدشون حدود سه الی چهارمیلیون شده، البته اتفاقات زیادی که حول و حوش این سیستم میفته نیز قابل توجه هست کسانی که وارد این سیستم می شوند ساعات مطالعه شون هم خیلی بالا میره و رشد شخصیتی خیلی خوبی دارن من این رو در اکثر دوستانی که به این کار مشغول هستند دیدم. خیلی از مهارت هایی رو که در متمم هست و من اونها رو خوندم از زبان این دوستان میشنوم مثل هدف گذاری، برنامه ریزی، نظم شخصی و خیلی چیزهای دیگر خیلی از افرادی که وارد این سیستم شدند ضعف های شخصیتی زیادی داشتند که خیلی از اونها رو به واسطه این سیستم و آموزشهای آن برطرف کردند و کلا انگیزه شون برای درآمدزایی خیلی بالا رفته و خیلی چیزهای دیگر نمی دونم در این خصوص چی بگم یعنی عدو شود سبب خیر … به من هم بارها این پیشنهاد شده اما واقعا نمیدونم این کار درستیه یا نه ، با توجه به اینکه خیلی از آشنایان نزدیکم وارد این سیستم شده اند برام خیلی مهمه که راجع به این کار بدونم .من هم بی صبرانه منتظر پاسخ شما هستم و امیدوارم به زودی خیلی زود به این سوال پاسخ دهید.
من قبلا یه سری سوالات بیجواب پرسیده بودم. کمی فکر کردم و دیدم همشون ریشه این سوال مشترک هستند.
این سوال که: آیا از نظر محمدرضا شعبانعلی، چیزی به نام یک ندای درونی حقیقی که به انسان مناسب ترین مسیرش رو نشون میده وجود داره یا صرفا یکی از تخیلات عجیب ما هست ؟ این خیلی به نظرم مهمه. چون اگر چنین چیزی واقعا صحت نداشته باشه خیلی از صحبتهایی مثل دنبال علاقه رفتن و اینها سست میشه. اما سوال مهمتر من اینه که اگر وجود داره(که خودم هم چنین حسی دارم) چرا گم میشه و صداش انقدر کم میشه که نمیشنویم؟ و چیکار میشه کرد که دوباره صداشو بشنویم؟ چیزی که من فکر میکنم زیاد اتفاق میافته.
البته کاملا درک میکنم که این سوال خیلی عجیبه و شاید اگر کسی این سوال رو از خودم میپرسید میگفتم برو بابا زندگیتو بکن،فاز فلسفی برداشتی که چی.(البته من اصلا ساد جواب دادن به چنین سوالیو ندارم)
سوال دیگری که برام پیش اومده اما از پرسیدنش خجالت میکشیدم چون که احتمالا بعدش همه بهم میگن که تو مذهبی عقبموندهای اینه که وقتی مثلا یونگ صحبتهایی در زندگی داره ، من همیشه حس میکنم که من باید بجای مطالعهی یونگ اول منابع دینی خودم رو مطالعه کنم مثل نهجالبلاغه و قرآن و اگر راضی نشدم سراغ اونها برم واقعا آیا چنین کاری معقوله.(الآن اعتراف کردم که تو مطالعه کردن واقعا ضعیف عمل کردم و صد البته پشیمون هم هستم)
قبلا دو تا سوال پرسیده بودم که هنوز برام مهم هستند. گفتم از این بستر سواستفاده کنم دوباره بگم 🙂
۱- چی میشه که یه عده نیازهای مردم و راهکارهای اون رو به راحتی می بینند و من نمی بینم. مشکلات کسب و کار رو که ما براش راه حل مناسبی نداریم با راهکارهای ساده حل می کنند.من به فرمول ترکیبی شاگردی کردن و مطالعه عمومی و تخصصی در اون صنعت فکر میکنم اما سرعت پیشرفت ام کمه. نظر شما و دوستان در مورد کسب نگاه ارزش آفرین در کسب و کار چیه؟
۲-محمدرضا جان سلام یه مسئله ای دارم که جواب گرفتن اش خیلی به من (و شاید به دیگران) کمک کنه
مسئله: کتاب خارجی (چاپ شده یا pdf) که در ایران نیست یا ترجمه نشده رو چطور بخریم؟ (از آمازون یا هرجای دیگه)
من از خیلی ها پرسیدم و ساعت ها هم تو اینترنت گشتم و به روشهای مختلفی هم رسیدم اما واقعا برای من گرون هستند. (حدودا برای هر دلار کتاب نزدیک به ۱۰ هزار تومان) شما راه حلی ارزون تر برای این موضوع به ذهنت می رسه؟
در مورد مسئلهی اول قطعاً میشه مستقل و زیاد حرف زد مجید.
در مورد دومی، راههای متعددی هست که میشه کمک کنه. من قدیمها که فرصت یا شرایط برای کتاب خریدنم کمتر بود، از تورِنتها و گاهی هم نرم افزار Emule استفاده میکردم. در کل نرم افزارهایی که اصطلاحاً زیرمجموعهی نرمافزارهای Peer-to-Peer تلقی میشن.
فکر کنم اگر جستجو کنی بتونی به سادگی اطلاعات زیادی به دست بیاری.
من ترجیح میدم زیاد در این مورد خودم توضیح ندم و ننویسم.
در مورد اولی مشتاق شنیدن و در در مورد دومی ممنونم . اولین فرصت خالی ام میرم دنبالش
در موردِ موردِ دوم:
هیوا توی متمم این سایت رو به من معرفی کرد، خیلی خوب بود، تقریبا هر کتابی که بخوای می شه توش پیدا کرد:
http://gen.lib.rus.ec/
(البته من هم از نظر اخلاقی خودم رو موظف کرده ام حداقل اسمِ کتابایی که از این طریق می خونم رو بنویسم تا بعدا اگه تونستم هزینه اش رو بپردازم. مثلا به یه نفر که خارجه بگم برام اون کتاب رو بخره و بندازتش سطل آشغال. فکر می کنم محمدرضا هم به همین خاطر دوست نداره خودش در این باره بنویسه.)
محمدرضا سلام
راجع به فکر کردن برامون حرف بزن.
فکر یعنی چی؟
بگو چه چیزی فکر کردن نیست؟
بگو راجع به یک موضوع چقدر باید فکرکنیم؟
فکر کردن با چه مقوله های ذهنی دیگه خلط میشه ؟
کدوم کارکرد مغز فکرکردنه؟
ما همه ادعای متفکربودن داریم، اینهمه آدم متفکر خودشون و درواطرافشون رو و دنیارو دارند متفکرانه اداره میکنند؟
نسبت فکر کردن با مدل ذهنی چیه؟
نسبت فکرکردن با دنیای کیفی چیه؟
وقتی فکر میکنیم داریم چیکار میکنیم؟
به چی فکر کنیم به چی فکر نکنیم ؟
این کلمه ی فکر رو میشه خردش کرد میشه ریزش کرد ویا نه ؛ به عنوان یک کلمه عام به همه ی کاکردهای مغز میشه سرایتش داد ؟
فکر کردن و عمل کردن چه نسبتی باهم دارند؟
فکرخوب چیه؟فکر بد چیه؟
فکر باز و فکر بسته داریم ؟(در یک لحظه به یک موضوع واحد فکر کنیم یا به چند تا موضوع متفاوت )
فکرکردن رو چطوری آموزش بدیم؟
نسبت تجزیه و تحلیل کردن با فکر کردن چیه؟
متشکرم
این بخش خیلی خوبه،که به سوالات مبهم ما جواب می دید و نظرتونو می گید.
ممنون محمدرضای عزیز
“برای سمانه در مورد انسان و عشق یه مقدار مزخرفات دارم که یادم باشه بنویسم!”
مزخرفات؟ چرا به عشق و انسان که میرسید فکر میکنید دارید مزخرف میگید؟
هیچ سیستمی، نمیتواند در مورد کلیت خودش شناخت و اظهار نظر قطعی داشته باشد.
پس انسان در مورد انسان عموماً مزخرف میگه.
البته خیلیها حتی انقدر نمیفهمن که بفهمن دارن مزخرف میگن!
پی نوشت: بیان علمیتر و شیکترش اینه که ما به سختی میتوانیم در مورد انسان صحبت کنیم.
آنچه میشناسیم، «شناخت خودمان از انسان» است و نه «انسان».
فقط کسانی میتوانند از این مرز کمی عبور کنند که دلبستگیشان به این «مفهوم» (دقت کنید که واژهی مفهوم را به جای موجود، عامداً و آگاهانه به کار میبرم) در سطح حداقل باشد.
سئوالی درباره انضباط شخصی و قدرت اراده و عقب انداختن لذتهای فوری در اینجا پرسیده بودم :
http://mrshabanali.com/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%87%D8%A7-%D8%B4%D9%88%D9%82-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D9%86-%D9%88-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B3/comment-page-1/#comment-72003
سلام . از زحمات زیاد تون و وقتی که برای سوالات میزارید بسیار ممنونم . اگرچه در لیست سوالات آینده هستم ولی باز موضوعی رو میخوام باهاتون درمیان بگذارم .
حقیقتش من مدتیه روی موضوع مکانیزم تصمیم گیری در مغز تمرکز کردم . توی مطالب نوشتاری شما و فایلهای صوتی تصمیم گیری بنظرم جاش خالیه. بنظرم موضوع بسیار مهمیه . سوال اصلی اینه خلاصه عمل تصمیم گیری و انتخاب در لحظه انتخاب چگونه انجام میشه؟ مثلا وقتی میخوایم بین دو گزینه مهاجرت کردن و مهاجرت نکردن یکی از گزینه ها رو انتخاب کنیم آیا یه آدمک کوچولو تو مغز ماست و یکی از دگمه های انتخاب گزینه رو میزنه؟! و یا انتخاب یکی از گزینه ها، ماحصل نتیجه یک روند جبری علت و معلولی هستش ، و در واقع با برهم نهی دلایل مختلف درمغز و جلوه گری برآیند شون ،در نهایت لاجرم گزینه خاصی انتخاب میشه که در این صورت انتخاب مختارانه نبوده و صرفا “علت” آمد و “معلول ” هم به دنبالش .
جمعبندی من اینه اساسا چیزی با عنوان انتخاب اختیاری نداریم و هر انتخاب ما صرفا ناشی از برآیند آثار موارد مختلف در مغز ماست . یا بهتر بگم در ذهن ما . این موارد میتونه مدل ذهنی ما ،تجربیات قبلی ما ،سواد و آگاهی های ما ، فرهنگ ما،بستر رشد ما و … باشه . اینها همه روی هم تاثیر میزارن و مغز رو به سمت انتخاب خاص هدایت میکنن .
بنظرم انتخاب مختارانه نداریم . انتخابهای ما معلول جبریه علتهای از قبل حاضر در مغزه .
خیلی دوست دارم نظر شما رو هم بدونم . ارادت زیاد
سلام علیرضاجان، طبیعتا تو از محمدرضا سوال پرسیدی و منتظر جواب او هم هستی. اما با توجه به این که دغدغهای که درون سوالت بود جز دغدغههای خود من هم هست و تلاش کردهام تا پیرامونش به یک ساختار منسجم درون ذهنم برسم، دوست داشتم اشارهای کنم به یک سری نکات که توی مطالعات محدودم به آنها رسیدهام. ( و طبیعتا اصراری بر صحتشان ندارم.)
به نظر من (حداقل تا این لحظه) و همان طور که اندیشمندان زیادی به آن اشاره کردهاند. ذهن چیزی جز برآیند کنش و انفعالات درون مغز نیست و آن چیزی که مشخص است آدمک کوچکی(Homunculus) درون مغز ما قرار ندارد یا با وام گرفتن از تعبیرات خود محمدرضا مغز یک سیستم Decentralized و غیرمتمرکز است.
شبکهای از میلیاردها نورون که هر کدام از این نورونها میتوانند با تعداد بسیار زیادی نورون دیگر در ارتباط باشند و آنچه امروز فهم ما را میسازد حاصل از Fireکردن بین این نورونهاست. سوال جالبی که برای خود من مطرح میشود این است که آیا ما مجموعهای از نورونها هستیم و طبیعتا چون آنها را بسیار کمهوشتر و غیرارادیتر از خودمان میبینیم ما هم مانند آنها واکنشی و بیاراده هستیم؟
بازهم با تاکید بر شخصی بودن نظرم، احتمالا مساله به مدلسازی و تعریف ناظر بر میگردد. علیرضاجان حتما تو بهتر از من میدانی که طیف نور مرئی، طیف بسیار کوچکی از امواج مغناطیسی است طیفی که از حدود ۳۹۰ نانومتر تا ۷۰۰ نانومتر طول امواجش است. (خود این نکته برای من خیلی جالب است که بین طیف وسیعی از امواج مغناطیسی چشم فقط قادر به دیدن این طول موج هاست که شاید به مساله نور خورشید و فرکانس امواجی که قادرند از اتمسفر زمین عبورکنند هم بر میگردد و البته خیلی هم کار راهانداز است.) ما معمولا این طیف را با رنگهای قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی و بنفش نامگذاری میکنیم و یا بهتر است بگویم مدلسازی کردهایم. بیرون از ذهن ما هیچ نور قرمزی وجود ندارد. این برچسبی است که ذهن ما بر محدوهای از این طیف مرئی زده است. به هر دلیل و عمدتا برای سادهتر شدن در عین مفیدبودن این طیف را در شش رده جای دادهایم. میتوانستیم در صد رده ببینیم یا در یک میلیون رده. حال این سوال مطرح میشود که بالاخره نور قرمزی وجود دارد یا خیر؟ و همانگونه که محمدرضا هم بارها در مسائل مختلف به این نکته اشاره کرده است مسأله به ناظر بر میگردد. از دیدگاه من انسان (به عنوان ناظر) نور قرمز وجود دارد. از دیدگاه خفاش (به عنوان یک ناظر دیگر) احتمالا نور قرمزی وجود ندارد.
به نظرم باید در این گونه مسائل مانند تصمیمگیری مغز هم این گونه دیدگاه را در نظر گرفت. یکی از کتابهایی که در این زمینه به خود من خیلی کمک کرد Freedom evolves بود. نکته مهمی که به نظرم میرسد این است که ما نباید خودمان را از مغزمان جدا فرض کنیم، این نکته که تصمیمات ما بر اساس زنجیرهای از روابط علت و معلولی در مغز میافتد و بنابراین ما تسلطی بر آنها نداریم به نظرم صحیح نیست چون ما و مغزمان از هم جدا نیستیم. دنیل دنت جمله معروفی دارد که من خیلی این جمله را دوست دارم:
If you make yourself really small, you can externalize virtually everything
مثلا بگویی ” من”آمیگدالای درون مغر نیستم. “من” هیپوتالاموس نیستم. “من” نئوکورتکس نیستم و این روند را ادامه دهی در انتها هیچ چیزی باقی نمیماند و تو بیرون از خودت افتادهای. به نظرم “من” برآیندی از همه اینها در هر لحظه است. وقتی در حالت ماکرو و از دیدگاه من انسان به دنیا نگاه میکنیم: رنگها هستند، مادر هست، پدر هست، صندلی هست، محمدرضا شعبانعلی هست. در حالی که اگر از جایگاه یک مولکول اکسیژن به دنیا نگاه میکردیم دنیا مثلا چیزی نبود جز مجموعهای از مولکولها و فضای خالی یا مثلا از دیدگاه یک اتم دنیا تماما از اتم تشکیل شده بود.
همین گونه میشود که از دیدگاه من و در حالت ماکرو، من اختیار دارم و من هستم که بر روی این صفحه کلید انگشت میزنم و این مطالب را مینویسم، من هستم که سعی میکنم از خطرات دوری کنم، من هستم که به دنبال خوشحالی میگردم. در حالی که ممکن است از دید ناظری دیگر این جهان در هر لحظه در حال آفریده شدن باشد و از دیدگاه این ناظر تمام این فعل و انفعالات “باید” رخ میداده است.
علیرضاجان، اینها را تنها مقدمهای (پرخطا) فرض کن. من هم کنار تو منتظر میمانم تا روزی اگر محمدرضا دوست داشت ما را با دانستههای عمیقش در این حوزه آشنا کند.
سلام بابک عزیز !
ممنونم از نوشته خوب شما وتوضیحات مفیدتون. واقعیتش با کلیات فرمایش شما کاملا موافقم .فکر میکنم خیلی شبیه هم تو این مسایل فکر میکنیم . اگر اجازه بدی مطالب دیگری رو هم اضافه کنم .
بابک جان ! من هم با تو موافقم و خودم رو از مغزم جدا نمیدونم و اگه بخوام با ادبیات آقای شعبانعلی بگم این “من” وجودی رو در واقع تجلی(emerge) سیستم پیچیده مغز انسان میدونم. “من” هر کس چیزی جز جلوه گری اندر کنش میلیاردها نورون و اطلاعات داخل سیستم مغز نیست. به همین دلیل هم هست که من معتقدم انتخاب اختیاری بین چند گزینه معنایی نداره و اگر یک گزینه ایی مشخص انتخاب میشه در اصل این انتخاب ، خروجی جبری پردازش و اندرکنش یک سیستم پیچیده است .
اجازه بده مثالی بزنم : فرض کن مغز علیرضا حق گو رو کاملا از اطلاعات قبلیش پاک کنیم (کاملا پاک) و فقط سه دیتا رو براش تعریف کنیم .
اولی مفهوم عدد ۲
دومی مفهوم عدد ۳
سومی مفهوم جمع ریاضی
حالا به علیرضا حق گو میگیم بین چهار گزینه عدد ۴ و ۵ و ۶ و۷ تصمیم گیری کن و یکی رو انتخاب کن . کاملا واضحه انتخاب لاجرم این مغز گزینه دوم یعنی عدد ۵ هستش . چیزی غیر ازین هم نمیتونه باشه . به عبارتی اصلا انتخابی صورت نگرفته ، صرفا پردازش سه اطلاعات موجود و خروجی جبری اون هستش .
حالا در زندگی عادی ما هم همینطوره با این فرق که بجای سه دیتا ،مغز ما (یا حالا همون ذهن) سرشار از اطلاعات قبلی تجربه شده است . شامل تمام الگوها ، آگاهی ها ، تجربیات، محیط زندگی و … در طول عمر ما . لذا هر تصمیم ما در زندگی ، خروجی جبری پردازش این محتوای ذهنی است . منتهی این پردازش به دلیل تراکم زیاد نورونها و اطلاعات اونقدر پیچیدگیه زیادی داره که مثل مثال قبل نمیشه ریز محاسبات رو پرینت گرفت و مشاهده کرد و لذا ذهن یه برچسب بهش میزنه و ما اون رو به اسم “انتخاب با اختیار” ادراک میکنیم!
صدالبته بقول شما اینها برداشت شخصی من هستش و یک جمع بندی که با سواد کم ام انجام داده ام .
باید منتظر بمونیم ببینیم این نوشته های من و تو بابک جان ، به عنوان اطلاعات جدید آیا وزنی در برآیند “علت”های داخل ذهن محمدرضای عزیز داره که جبرا منتهی به “معلول” پاسخگویی بشه یا نه ؟!
بابک.
من هم مثل تو (و علیرضا) خیلی دوست دارم به این موضوعات فکر کنم و مثل تو همیشه یادم هست که ما داریم راجع به یک مدل حرف میزنیم و در واقع، نمیدونیم حرفی که میزنیم تا چه حد درست یا نادرسته (اگر اساساً تعبیر درست یا نادرست مناسب باشه که به نظرم نیست).
من هم مثل تو و هر کس دیگری، یک مدلی از انسان در ذهنم دارم که البته برای نیازهای خودم خیلی خوب کار کرده تا امروز و طبیعتاً به تدریج Evolve هم میشه.
امیدوارم یه بار راجع بهش حرف بزنیم (و زود این کار رو بکنیم).
دو تا نکتهی کوچولو:
* همیشه احساسم این بوده که عبور از ثنویت و دوالیسم، یکی از مهمترین گامهایی است که انسان باید برداره. سادهترین نمونهی قابل تصور و قابل بیانش، همین دوالیسم Mind و Brain هست.
خیلی جملهی ماروین مینسکی رو دوست دارم که میگه: Minds are simply what brains do
* اون جملهی دنیل دنت رو که نوشتی نخونده بودم یا خونده بودم و از روش سریع رد شده بودم. ممنونم که نوشتی. واقعاً الهام بخش بود. و متاسفم برای خودم که باید یه همچنین جملهی خوبی رو تو مینوشتی و میخوندم و خودم قبلاً دست اول نخونده بودم.
کار خیلی باارزشیه آقای شعبانعلی اونهم پاسخ دادن به سوالاتی پیچیده و نامشخص که پیدا کردن جواب براش اعصاب رو ضعیف میکنه.
معمولا در وبلاگ همه برای دلشون مینویسند ٫ از اینکه این فضای شخصی شما رو گرفتیم ازتون عذر میخواهم
سلام محمد رضای عزیز
وقتی این قسمت را خوندم که میتونیم سوالاتی از شما بپرسیم و شما به اون جواب بدید یاد ماجرای انسانها در دوران مختلف افتادم که با معلمان و دانشمندان وعالمان بزرگی هم دوره بودند و عده کمی تونستند از علم اونها بهره ببرند و اینکه چرا من الان که همچین موقعیتی دارم که سوال بپرسم و استاد ارزشمندی مثل شما هست که جواب بده چرا سوالی ندارم که شایسته پرسیدن از شما باشه در واقع از وقتی با متمم آشنا شدم هیجان یادگیری در من به قدری فعال شده که احساس سر درگمی دارم و گاهی اوقات یک درس را چند بار میخونم وشده که خیلی متوجه نشدم ودچار احساس ضعف توی یادگیری میشم .وقتی ضعفها و تواناییهای خودم را میبینم بیشتر از همه ناراحت ضعفها و کاستی هایی هستم که باهاش دیر مواجه شدم و اینکه الان که تو مسیر یادگیری با شما و گروه متمم عزیز هستم چطور متوجه بشم دارم درست حرکت میکنم ؟
محمدرضا، امروز روز جهانی عکاسیه (بود). امشبم قرص ما کامله. تو هم یه دوربین داری. منم عکس و عکاسی دوست دارم. خوشحال میشم اگه تونستی مجسمه Willow Tree رو در امتداد ماه قرار بدی و یه عکس زیبا بگیری برامون.
بی ربط نوشت:
اگرچه انگلیسیم خوب نیست. اما بر حسب کنجکاوی در مرود مطلب “Physics and Metaphysics” به وبلاگ انگلیسیت سر زدم. جمله بسیار زیبا و عمیقی بود.
در قسمت “about-me” نوشتی:
I’ve started blogging on 2004 and continued the habit till now.
جسارتا! چرا نوشتی ON؟ چرا ننوشتی IN؟
یا مثلا چرا ننوشتی: I’ve started blogging since 2004.
کم سوادی منو ببخش و به دل نگیر 🙂
نادر جان.
درست میگی.
چون وقتم گرونتر و ارزشمندتر از اینه که برای اصلاح اون وقت بگذارم.
تو هم یه روزی بزرگ میشی. رشد میکنی.
درکت از دنیا بیشتر میشه.
وقتت ارزش بیشتر پیدا میکنه.
انقدر که برای کارهای مهمتر میذاری و این چیزها رو نمیبینی.
من امید دارم بهت.
خیلی.
یه روز تو هم یه کامنت مثل بابک یزدی یا علیرضا یا پیمان یا طاهره یا هما یا اکثر بچههای من میذاری. اما امیدوارم به عمر من قد بده.
اگر هم اینجا برای تو کامنت گذاشتم.
به خاطر تعداد مخاطبها میارزید. به خاطر یک نفر، حتی جواب دادن این کامنت هم «گناه» و «اتلاف منابع» محسوب میشه.
ببخش صریح این رو میگم. امیدوارم بقیه عزیزان من، از اینجا به بعد رو نخونن. چون هرگز ادبیات من این نیست. اما با تو جز این ادبیات نمیتونم بگم:
داشتم فکر میکردم تو کلی امتیاز توی متمم گذاشتی. رسیدی اینجا.
میتونی بحثی رو مطرح کنی یا دغدغهای رو که اگر همین رو در دنیای واقعی میتونستی بپرسی (و اصلاً میتونستی من رو ببینی که خودش تقریباً غیرممکنه) حتی برای جواب غلط من هم باید ساعتی ۴ میلیون تومن میدادی. الان هم اونهایی که این پول رو به حساب میریزن برای بیش از یک سال توی نوبت میمونن.
بعد آخر آخر آخرش به اینجا رسیدی این سوالته؟
پی نوشت: نادر. کلن وقتی که برای این ریزبینیها میذاری. کمی برای چیزهای مهمتر بذار.
یادمه سر عکس به من گفتی که ایزو مشکل داره و نمیدونم دوربین ثابت نیست و …
بعد که عکسهای خودت رو دیدم گفتم طفلی نادر، انقدر درگیر ایزو بوده متوجه نشده دوربین یه چیزی به اسم لنز داره که میچرخه و میتونه باهاش فوکوس کنه (نادر اون سوراخ گرد جلوی دوربین رو میگم که شیشه داره).
هیچ کدوم عکسهات فوکوس نبود (دوربین همهی موبایلها تکنیکهای میترینگ ساده دارند. در بدترین حالت، مرکز رو معیار میترینگ قرار میدن).
اینجا رو میگم.
این فقط یک مثاله.
البته در مورد تو چند مثال دیگه هم دارم (یادت باشه سر عکس لبخند کودکان دنیا بهت گفتم. اما باز هم مثل همیشه نفهمیدی).
فقط خواستم بگم که هر وقت ریزبینی به خرج میدی، با خودت فکر کن: چه چیز درشتی بوده که ندیدم؟
تو دهها پست وبمایندست رو که بعضیهاش توی کل فضای انگلیسی هم وجود نداره و اگر اونجا نخونی (هیچ جا. تاکید میکنم: هیچ جا)نمیخونی ندیدی.
بعد یاد درسهای دبیرستانت افتادی.
تذکر بیشتر بهت نمیدم. چون قبلاً یه بار توی متمم بهت تذکر دادم و ظاهراً برنامهای برای فهمیدن در آیندهی نزدیک نداری.
خوشحال میشم به جای اینجا توی متمم کامنت بذاری (یا ترجیحاً هر دو جا نذاری) که وقت بچههای من برای پاک کردن حرفهات حروم نشه.
نمیدونم چرا از وقتی این قسمت رو ایجاد کردید همش دوست دارم سوال بپرسم !
توی درسهای مدیریت بازاریابی برای خوندن قسمت اول کارگاه بخش بندی بازار یه تمرین از نقشه سفر مشتری خواسته شده بود ، دیدم برای اینکه خوب یاد بگیرم و بتونم تمرین رو درست جواب بدم بهتره اول سری درسهای استراتژی محتوی را بخونم ، درحال مطالعه درسهای استراتژی محتوی یه سئوال برام ایجاد شد
سئوال : وقتی وارد بعضی سایت ها میشم نمیشه خیلی تحمل اش کرد ، بعضی سایت ها برام فرقی نمیکنه ولی توی بعضی سایت ها بیشتر میمونم . صفحه بندی ، رنگ بندی و آرامش سایت برام خوشاینده ، از چندتا دوستانم که پرسیدم تقریبا همه این سه جور سایت رو تجربه کردن .
اگه اینم در نظر بگیریم که ذهن انسان در تشخیص رویا از واقعیت ناتوانه
آیا میتونیم بگیم در آینده نزدیک مفهومی به اسم Content Hypnosis خواهیم داشت ؟
سلام آقای مطیع
دوست داشتم اینجا کامنتی بزارم در این مورد یعنی ساده سازی UI در آینده و شاید این موضوع سوال من هم باشه مثل شما.
من یک مقاله از سایت http://www.nirandfar.com خودم که اشاره میکرد رابط های گرافیکی معمول و داشبوردها کم کم از بین خواهد و آینده به سمت UI تعاملی و هوش مصنوعی خواهد رفت . یعنی لازم نیست من الان علامت X رو بالای پنجره ببینم یا چیزهای اضافه دیگه رو هر وقت لازم شد با فرمانهای صوتی و یا تشخیص حالات چهره منوها و ابزارها نشان داده شود و اگر چیزی لازم نبود چیزی هم نبینم.
این همه یک جمله کلیدی از مقاله:
However, tomorrow’s conversational interfaces will surface insights first, then back them up with data as needed.
رابط گرافیگی آینده میتواند گوش بدهد و یاد بگیرد و کاملا شخصی سازی خواهد شد و برای هر شخص متناسب او عکس العمل نشان خواهد داد.
و جمله کلیدی دیگر از مقاله :
It also promises to make solutions accessible to people who just don’t have the time to learn new tools
یعنی لازم نیست من ۱۰ تا کتاب برای یادگیری کار با فتوشاپ بخونم اصلا منطقی هم نیست چون کار این نرم افزار خلق آثار گرافیکی است و من که هنرمند است نباید در گیر Tool Box و Window های عجیب بشم باید هر کاری که لازم دارم سریع و به راحتی با هر نرم افزاری انجام بدم و نرم افزار به خواسته های من نه شبیه نرم افزار های کودن فعلی بلکه از طریق شنیدن و گوش دادن و بعد عمل کردن کار را برایم انجام دهد. وقتی ابزارها و منوها و چیزهای دیگه برداشته بشه توی زمان همه صرفه جویی میشه و هر کس دقیقا کاری میکنه که باید بکنه یعنی یک هنرمند درگیر خلق تصویر میشه و یک برنامه نویس فقز به راه حل فکر میکنه و جزییات براش قابل نمایش نیست .
مفهوم Encapsulation که در بحث شی گرایی برنامه نویسی هم هست همینه یعنی جزییات مخفی میشه و فقط به دو چیز باید فکر کرد . رفتار و خصوصیات. البته این دو بهم ربطی نداره ولی مفهوم مخفی کردن جزییات که یک از اصول شی گرایی Encapsulation است یک اصل پیشرو در علم کامپیوتر است یعنی وقتی برنامه نویسی ساخت یافته قرار شد پیشرفت بکنه و بهتر بشه شی گرایی یک راه حل پیشرو بود و به نظرم این ساده سازی با همون دیدگاه در UI اتفاق می افته.
می خواستم اگه لطف کنید در مورد اینکه، چگونه می توان واقعا، اولویت های ارزشی خود را تغییر داد.
اصلاٌ چطور می توان اولویت های ارزشیمون را شناساسی کنیم. صحبت کنید یا بهتر بگم بنویسید.
فکر می کنم، اولویت هایی ارزشی که داشتم یا مال دیگران بوده که به نام خودم حفظشون کردم، زیاد کارکردی برام نداشتن. الان دوست دارم تغییرشون بدم
پیش نوشت:
بعد از چند ده روز دوری از متمم که بخاطر مسائل مالی پیش اومده بود و الان تقریبا حل شده دوباره برگشتم به اینجا که شاید بتونم بصورت فشرده حداقل به درس های جدید منتشر شده برسم، خدا به دادم برسه 🙁
اصل صحبت:
معمولا وقتی سوالی چیزی برام پیش میاد توی ذهنم میدونم چی بنویسم ولی وقتی می خوام بنویسمش استرس می گیرم که نکنه چیزی بنویسم که پیام متفاوتی رو منتقل کنم(متاسفانه هنوز هم درس مهارت ارتباطی رو نخوندم).
اینو گفتم که بگم الان جمله بندی درست رو نمیدونم فقط یادمه که قرار بوده در مورد مفت خوری در عصر حاظر و تورنتیسم و از اینجور بحث ها بنویسی، کامنتت هم اینجاست:
http://www.shabanali.com/ms/%d9%84%d8%ad%d8%b8%d9%87-%d9%86%da%af%d8%a7%d8%b1-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%b3%da%a9%d9%88%d8%aa-%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d8%af%d8%b1%d9%88%d9%86%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%87%d8%a7/comment-page-1/#comment-70381
محمدرضا جان سلام یه مسئله ای دارم که جواب گرفتن اش خیلی به من (و شاید به دیگران) کمک کنه
مسئله: کتاب خارجی (چاپ شده یا pdf) که در ایران نیست یا ترجمه نشده رو چطور بخریم؟ (از آمازون یا هرجای دیگه)
من از خیلی ها پرسیدم و ساعت ها هم تو اینترنت گشتم و به روشهای مختلفی هم رسیدم اما واقعا برای من گرون هستند. (حدودا برای هر دلار کتاب نزدیک به ۱۰ هزار تومان) شما راه حلی ارزون تر برای این موضوع به ذهنت می رسه؟
اول اینکه ممنون به خاطر این فضای تعامل، انگار این فضا روح تازه ای به روزنوشته ها داده و شاید به خیلی از ماها در تصمیم گیری هایمان کمک کند.
دوم منم به دو تا مورد برخوردم که دوست دارم بیشتر در موردش بدونم.
۱- تفاوت کار در فضاهای دولتی و خصوصی البته می دانم ممکن است ملاحظاتی هم در این زمینه وجود داشته باشد.
۲- کسب و کاری که امروز در ایران خیلی رواج پیدا کرده network marketing می باشد و کمتر جایی به صورت علمی در خصوص آن صحبت شده و با توجه به اینکه جوانان زیادی امروزه جذب آن شدند امکان دارد از مزایا و معایب آن برای ما بگویید.
محمدرضاي عزيز
قبلا محبت كردي و در كامنتي ، زير پست مربوط به گام دهم سري با متمم تا نوروز در مورد دوستان متممي با شرايطي نزديك به خودم مطالبي رو نوشتي و ادامه آن رو كه براي امثال من خيلي مهمه به زمان مناسبي در آينده موكول كردي . به بهانه اين پست اين لينك رو مجددا در اينجا ثبت مي كنم تا با صلاحديد شما به ليست با لا اضافه بشه .
http://www.shabanali.com/ms/%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA-%D8%AA%D8%BA%DB%8C%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%B7%D8%B1%DB%8C%D9%82-%D8%AA%D8%B9%DB%8C%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%82%D8%B7%D9%87%E2%80%8C-%D8%A7%D8%AA%DA%A9%D8%A7/comment-page-1/#comment-69812
سلام محمد رضای عزیز
ممنون که برای ما متممی ها این همه وقت می گذاری
مشکلی با لینک شدن اسمم به پروفایلم ندارم و علت اینکه اسمم را در اینجا کامل نمی نویسم این است که در متمم تلاش دارم با دقت بیشتر و وقت بیشتر کامنت بگذارم و کامنت هایم تا جایی که میسر است علمی باشد ولی جنس کامنت هایم در روزنوشته ها از جنس درد دل و بیان خواسته ها و بعضی وقت ها هم نظرات شخصی ام می باشد.
سلام
اگه امكانش باشه و بحث “نظريه اطلاعات” بيشتر و بيشتر باز بشه خيلي عالي ميشه.
در مورد learning theme هم يه سري صحبتي پيش اومد ، اما بنظرم بد نباشه چون الان متممي زياده اينجا و همه هم با مقوله يادگيري درگير هستن، بيشتر بسط داده بشه.
پي نوشت بسيار نامربوط: اون فايل كار آفريني كه زبانش انگليسي بود و قرار بود ترجمه و زير نويس بشه رو كاش وقت تون اجازه بده و برامون اينجا بذارينش.
ممنونم
هر چی فکر کردم منم یه سوال بپرسم تا شاید اسمم تو لیست بیاد چیزی به ذهنم نرسید .
در کل برای من یا امثال من که به قول خودتون بیشتر تو مود دریافت و مشارکت منفعل هستند اگه موردی دارید بفرمایید.
نمیدونم خوبه یا نه،من اگر کسی را قبول داشته باشم (که در حال حاضر بیشتر از هر کسی شمایید)معمولا تمام حرفاشو را قبول میکنم اگر هم خیلی با مدل ذهنی من متفاوت باشه معمولا به حساب ناآگاهی خودم میگذارم. الآن چون یه مدته به این اصل زندگیم که بصورت ناخوآدگاه در وجودم هست شک کردم، ازتون راهنمایی میخوام.اگر هم قبلا در جایی بهش اشاره کردید لطفا بگید.
محمدرضای عزیز
لطفا به نوشتههایت در مورد مدل ذهنی ادامه بده. هنوز منتظر جوابت برای آن سوالی که مدتی پیش مطرح کردم هستم (سوال: آیا مدل ذهنی مخلوق دارای نقصهای مدل ذهنی خالقاش است؟ یعنی وسیلههای ساخت انسان، نقص های مدل ذهنی انسان رو دارند؟).
البته دلیل فکر کردنم به این سوال را پرسیده بودی که الان فرق کرده.
از وقتی میام اینجا هر روز داره توقعم بالا میره . نه از شما بلکه از انتخابهام و سلیقه ام دارم مینویسم .
نمونه اش وقتی به وبلاگهاو سایتهای دیگه سر میزنم نمیتونم زیاد بمونم . مگر در موارد استثنا .
خوب بالاخره برا من یک محاسنی داشته یه معایبی .
محمدرضا جان داشتم كم كم نا اميد مي شدم از جواب سوالم. اما با اينحال بهت حق مي دادم چون مي دونم سرت شلوغه و فرصت نمي كني به هر اسوال بي ربطي جواب بدي؟ ولي ممنون كه دغدغه هاي ما برات مهمه و گفتي قراره كه برام بنويسي.
اسمِ مصطفی هادیان رو نمی بینم.
(سوالش درباره ی نحوه ی استفاده از متمم، و به طور کلی استفاده از منابع علمی، در حالی که توی عملش مشکل داریم: http://www.shabanali.com/ms/%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85%D8%B1%D9%88-%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87-%D8%B8%D8%B1%D9%81%DB%8C%D8%AA-%D9%87%D8%A7%D8%9F/)
سلام و درود بر شما
چقدر خوب که عنوان جداگانه و مشخصی را برای سوالات دوستان اختصاص دادین. همیشه از پاسخ های شما در دیدگاه ها لذت بردم و استفاده کردم.
راستش را بخواهید مدتها بود که دلم می خواست سوالی را از شما بپرسم ولی احساس می کردم شاید پرسش مستقیم از یک رویداد که باعث زخمی شدن روحتون شده خیلی مناسب نباشه. آنجایی که نوشتید :
” بعضی ضربه ها، روح انسان رو «زخمی» میکنند. این زخمها اگر خوب هم بشن، جاشون تا آخر عمر میمونه. اگر هم ازشون خوب مراقبت نکنیم عفونت میکنن و تمام جنبه های وجود ما رو فرا میگیرن.”
و بعد اشاره ای به ماجرای اخراجتون از مدرسه داشتید. اما با اجازتون سوالم را نوشتم.
ماجرا را کم و بیش در جاهای دیگر خواندم و شوکه شدم. شوکه از اینکه چطور یک مرد بالغ در جایگاه مدیر یک مدرسه می تواند سرنوشت تحصیلی دانش آموز را به مخاطره بیاندازد و براحتی اخراجش کند. برایم جالب بود که در آن مدرسه حتی یک معلم وجود نداشت که از شما و استعدادهای شما دفاع کنه و پادرمیانی کنه؟ بنظر من معلمین براحتی می توانند هوش و توانایی های دانش آموزانشان را در طول سال تحصیل تشخیص بدهند. شاید هم چنین معلمانی بودند و حریف مدیر مدرسه و قوانین وضع شده نمی شدند؟ یا نمی خواستند با مدیر مدرسه درگیر بشوند و یا منافع و موقعیتشون بخطر می افتاده ( هر چند که متاسفانه در سطحی وسیع تر هم چنین رخدادهایی را دیدم و دیدیم)اما سوال اصلی من این است که من بعنوان یک خواننده از ماجرای اخراج شما احساس “نفرتی ” نسبت به آن مدیر پیدا کردم. اتفاق “اخراج” اتفاق کوچکی برای دانش آموز نیست. مساله زندگی و آینده او است.
در حال حاضر هم وقتی یک تصمیم گیرنده با سوءاستفاده از جایگاهش و قدرتی که بدنبال آن جایگاه بدست آورده حکم ناروایی صادر می کند که تبعات طولانی و سنگینی را ایجاد می کند، حس نفرت من بشدت بالا میاد و این نفرت بدلیل مشاهده روزانه آن افراد نه تنها کاسته نمی شه بلکه در خوشبینانه ترین حالت ثابت مونده و عصبانیت های آنی هم یکی از عوارض آن حس نفرت است و فکر انتقام سرد (چه تعبیر زیبایی داشتین)یک لحظه از ذهن دور نمیشه.
وقتی که شما گفتین بعد از ده سال آن مدیر مدرسه را دیدین و گفته که : مگه تو را اینجا راه دادند و از پدرتون حال و احوال کرده، نمی دونم شما چه پاسخی دادین ولی فکر می کنم اگر من بودم تاب نمی آوردم و جواب محترمانه دندانشکنی می دادم هرچند که موقعیت و دستاوردهای شما پاسخ یکی از آن رفتارهای نادرست مدیرتان بوده.
دوست دارم بدانم شما برای کاهش حس نفرتتون چه کردید یا چه می کنید؟ و یا پیشنهادتون چیست؟
سلام
میخواستم بپرسم به آدمی مثل من که فکر میکنه توی طراحی و برنامه ریزی میتونه خوب باشه ، اگه بتونه یه تیم خوب درحد دو سه نفر تشکیل بده – سرمایه و آورده تیم هم محدود باشه – راه اندازی چه بیزنسی رو پیشنهاد میکنید ؟
آخه اینجور ی به نظر میرسه که طراحی و برنامه ریزی نمیتونه به عنوان یه کار و کاسبی مطرح باشه و بیشتر به عنوان یه شغل توی سازمانها میتونه کاربرد داشته باشه
لطفا راهنمایی کنید . ممنونم
یک قولی هم فکر کنم به کاربر آرام(؟) داده بودید تو زمینه بهره وری و کمیت کار کردن خودتون بود. که گفته بودن یه هفته خواستن مثل شما باشن گردنشون درد گرفته و اینا.
من هنوز منتظر اون نوشته م:)
آرام نبودم و باران بودم که اومدم تقلید کنم، گردنم منفجر شد. البته زمان تقلیدم دو تا سه ماه بود!
منم فکر کردم قولشون رو به من یادشون رفته ولی وقتی دیدم اسمم توی لیسته خیالم راحت شد. مرسی که من رو یادتون بود 🙂
احتمالا بی دقتی کردم ندیدم تو لیست. یا شایدم بعدش اضافه کردن. اسم خوب یادم نمیمونه متاسفانه. تو اون پرانتزه اومدم بنویسم (همون همشهری من که تغییر رشته داد، رفت تهران مدیرعامل شد) گفتم چه کاریه حالا:).
سلامت باشید.
ممنون بخاطر ایجاد این بخش جدید توی روزنوشته ها.
محمدرضا. میخواستم ازت خواهش کنم یه بار هم – هر وقت که خواستی، حالا یا در آینده، هر وقت که دوست داشتی و هروقت که شد – در مورد “تجربه ی عشق و دوست داشتن” برامون بگی.
حرفهای منو که در این مورد زیاد دیدی و خوندی اینجا یا متمم…، برای همین دیگه توی این کامنت چیزی رو از نقطه نظر خودم تکرار نمیکنم و کامنتم رو کوتاه میکنم.
صحبتهای تو رو هم در مورد این موضوع، گاه اشاره وار، اینور و اونور، خوندم و میدونم.
اما دلم میخواد بتونی بیشتر در موردش حرف بزنی و برام قشنگه که نظر تو رو، بطور کلی، یا اگه دوست داشتی، کمی هم جزئی تر، در موردش بدونم و اینکه از دیدگاه تو، جایگاه چنین تجربه ای توی زندگی ما چیه و تا چه حد میتونه اهمیت داشته باشه.
ممنون. و ممنون بخاطر بودنت.
سلامممممممممممممم
ایشالله شما زنده باشی و ما زیر سایتون مدیریت یاد بگیریم
۱- ۳ سایت خبری داخلی و خارجی که شما بیشتر قبولشون دارید را معرفی کنید
۲- برای ورود به بورس چه کتاب یا کتاب هایی را پیشنهاد می کنید(الانم میدونم می پرسید تکنیکال یا فاندامنتال)نمی دونم فکر می کنم تکنیکال تو ایران بیشتر جواب بده(البته همینم رو هوا گفتم)
۳- سومین درخواستم اینه که لطفا همیشه باشید(این از همش مهمتر بود)
اصلا کلا بورس را تو ایران پیشنهاد می کنید؟
قلم بر دست می گیرم و کامنت نامربوط میذارم، چون جای دیگه که بدونم میخونیش، سراغ ندارم.
نامه به رها نداریم دیگه؟
دلش تنگ شده ها!