دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

درباره کتاب روشنفکران – پل جانسون

سال نخست دانشگاه بود. سال هفتاد و شش. فضای دانشگاه، معمولاً در حد چند روز جذاب است و زود برایت عادی می‌شود. برای من حتی عادی‌تر بود. قبل از آن هم به دانشگاه شریف می‌رفتم. در دوران دبیرستان به صورت اتفاقی با آقایی به اسم آقای کتابچی آشنا شدم که کارمند کتابخانه مرکزی بود.

برای من که عاشق کتاب و کتابخوانی بودم و حاضر بودم از غذای روزانه‌ام بزنم و به جای اتوبوس دو بلیطه با اتوبوس یک بلیطه سفر کنم، اما «کتاب» بخرم و بخوانم، آشنایی با کارمند یک کتابخانه، همانقدر خوشحال کننده بود که شاید بعضی‌ها، آشنایی مستقیم و بی‌واسطه با رییس جمهور!

انسان با محبتی بود. نزدیک سن بازنشستگی. به او از عشقم به کتاب و کتابخوانی گفتم. او هم به من گفت که می‌توانم هر وقت خواستم به دانشگاه سر بزنم و بگویم که با او کار دارم. احساس خوبی نداشت که قسمت عمده‌ی کتابهای کتابخانه خاک می‌خورند. خصوصاً کتاب‌هایی که توسط اساتید به عنوان مرجع درسی معرفی نمی‌شوند.

گاه و بیگاه به دانشگاه سر می‌زدم و به کتابخانه می‌رفتم. اجازه می‌داد به مخزن کتابها بروم! من هم کمی کتابها را مرتب میکردم و بر اساس فهرست می‌چیدم و بعد هم یکی دو کتاب قرض می‌گرفتم و بیرون می‌آمدم. شب‌ها، بعد از کار و درس روزانه، فرصت خوبی بود تا کتابها را بخوانم. این دوستی ادامه پیدا کرد تا سال هفتاد و شش که وارد دانشگاه شدم و اولین کاری که با کارت دانشجویی کردم، قبل از گرفتن ژتون غذا – که مهم‌ترین فعالیت دانشجویی محسوب می‌شود – عضویت در کتابخانه مرکزی بود.

به او گفتم که می‌توانم وارد مخزن کتابها شوم؟ گفت: نه! الان دیگر باید تابع قوانین دانشگاه باشی. برای من دل بریدن از بوی کاغذ و کتاب که با کمی رطوبت هم مخلوط شده بود، خیلی سخت بود. از او خواهش کردم که برای آخرین بار وارد مخزن شوم (البته تا جایی که به یاد دارم سالهای بعد، همه‌ی ما به مخزن کتابخانه‌ می‌رفتیم. فکر می‌کنم قانون تغییر کرد یا شاید در دانشکده‌ها این کار مجاز بود).

می‌دانستم به کدام بخش بروم. همان بخشی که کتابهای غیرمهندسی بود. «روشنفکران» را آنجا دیدم. نوشته «پاول جانسون». کتاب را برداشتم و بیرون آمدم و کارت عضویت کتابخانه مرکزی را با این کتاب افتتاح کردم.

روشنفکران - پاول جانسون - خاطرات محمدرضا شعبانعلیکتاب خوبی بود. زندگی مارکس و همینگوی و برشت و راسل و سارتر و دیگران. خوراک خوبی بود تا در جمع دانشجوها – که خیلی از آنها از طبقات بالای اجتماعی بودند – حرف‌هایی برای گفتن داشته باشم.

کتاب سلاخی بیرحمانه روشنفکران است. زندگی شخصی آنها را بررسی می‌کند. روسو را مسخره می‌کند که «به گفته خودش، در سر هر کوچه پاریس، یک فرزند دارد! معلوم است که باید پایه‌گذار تعلیم و تربیت کودکان در دنیای مدرن باشد. او کم بچه ندیده است!». مارکس را به سخره می‌گیرد که هرگز از طبقه کارگر نبوده و تنها رابطه‌اش با این طبقه، رابطه‌ی نامشروع با خدمتکار خانه‌اش بوده است. انحرافات جنسی و بدمستی‌های سارتر را به سخره می‌گیرد. قماربازی‌های زیاد تولستوی و دارایی‌هایی که در قمارهای مستانه شبانه می‌بازد.

برای من ضربه سختی بود. برای من همه این اسامی، اسمهای بزرگی بودند. تو گویی که «پرده در افتاده» است و قیامتی برپاست. چقدر آن روزها حس‌ام بد شد. چالش سال هفتاد و شش، برای من، مواجهه با لایه‌ی دوم زندگی انسانها بود. روشنفکرانی که به تعبیر حافظ «در محراب و منبر، چنان جلوه‌ای می‌کنند و وقتی به خلوت می‌روند، به آن کار دیگر مشغول می‌شوند».

اما نمی‌شد سارتر را دوست نداشت. نمی‌شد از صداقت روسو و اندیشه عمیقش لذت نبرد. نمی‌شد داستان های همینگوی را با لذت نخواند. نمی‌شد جنگ و صلح را کوچک شمرد. نمیشد در برابر هوش عمیق راسل، تعظیم نکرد.

کم کم، باور دیگری در من شکل گرفت. یاد گرفتم نبوغ راسل را تقدیس کنم بدون اینکه به رابطه‌ی نامشروع او با خواهرش مشروعیت دهم. یاد گرفتم از روسو، اصول آموزش و پرورش و تربیت را بیاموزم بدون اینکه به زندگی شبانه‌ی او فکر کنم. جنگ و صلح، داستان کنار تختم باشد، اما خوابم را همچون تولستوی با قمارهای شبانه به پایان نبرم.

یاد گرفتم که قرار نیست همه انسان کامل باشیم. امروز می‌دانم که رییس یک بانک بزرگ باید بانکداری و اخلاق بانکداری بداند. اخلاق او در روابط عاطفی به من ربطی ندارد.

یاد گرفتم که یک معلم ریاضی باید ریاضی بداند. باورهای مذهبی او به من ربطی ندارد و من اگر از او تقلید می‌کنم در دانش ریاضی اوست نه باورهای مذهبی.

یاد گرفتم که یک فیلسوف باید فلسفه بداند و مهم نیست که زندگی شخصی‌اش را چگونه مدیریت می‌کند.

دنیای فکر‌، متفاوت از دنیای فیزیکی است. فکر‌ها متولد می‌شوند. ممزوج می‌شوند. می‌زایند و می‌زیند و می‌میرند. شاید بخشی از آن در مغز من شکل بگیرد و بخشی در مغز تو. می‌توان فکرها را دوست داشت. می‌توان با کلمات عشق‌بازی کرد. بدون اینکه ببینیم از زبان چه کسی تراوش می‌شود.

یاد گرفتم که وقتی حرف زیبایی می‌شنوم به این فکر کنم که «خودم می‌خواهم در زندگی به آن عمل کنم یا نه». نه اینکه ساده‌لوحانه این سوال را بپرسم که: «آیا گوینده‌ی این حرف به حرفهایش عمل می‌کند؟». می‌دانم که این سوال،‌ بیشتر تخلیه عقده است و بهانه عمل نکردن. وقتی نصیحتی می‌شنوم و مفید می‌یابم آن را به کار گیرم و به ناصح فکر نکنم. اگر ببینم نصیحت‌کننده‌ای به نصیحت خود عمل نمی‌کند، حرص نمی‌خورم، فقط شاید غصه بخورم. مانند احساسی که به یک کارگر داری وقتی یک گونی اسکناس را جابجا می‌کند اما خود سهمی از آن ندارد.

روشنفکران، کتابی است که در حمله به روشنفکران نوشته شده. اما من با تمام احترامی که برای پاول جانسون قائلم، از همه‌ی داده‌های او، نتیجه‌ای دیگر گرفتم. شاید چیزی که بعدها در بالماسکه ایرانی نوشتم، رنگی از افکار همان روزها در خود دارد.

راستی. چند سال بعد. به انقلاب رفتم و کتاب «روشنفکران» را خریدم. نه برای اینکه دوباره بخوانم. برای اینکه پیش رویم باشد و این چالش مهم را فراموش نکنم. همان روز، چند نسخه از هر کدام از کتابهایم را هم خریدم. به دانشگاه رفتم و به کتابخانه مرکزی هدیه دادم. آقای کتابچی دیگر بازنشسته شده بود. اول کتابها نوشتم: تقدیم به مردی که به خاطر احساس دلسوزی به یک کودک دبیرستانی، قانون را نادیده گرفت…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


67 نظر بر روی پست “درباره کتاب روشنفکران – پل جانسون

  • Pouya.Sheikh-hasani گفت:

    محمدرضا سلام، داشتم واسه چندتا از بچه ها کتاب معرفی میکردم، داشتم به کتابهایی که یادگیری ضمنی دارند فکر میکردم، عنوان “کتابهایی که برایت قصه میگویند.” از ذهنم خطور کرد. من چهار پنج نفر رو میشناسم که خیلی خوب این کار رو بلدند: رضا امیرخانی، محمدرضا شعبانعلی، سید مهدی شجاعی، پوئولو کوئلو و آلن دوباتن!

    من این کتاب رو که معرفی کردی نخوندم، ولی “فیلسوفان بدکردار” راجرز رو خوندم، منم شاکله ی ذهنیم از هم گسیخت، الان همه دنبال این بودم که مخالفتم رو با دلیل با نگاه شما اینجا بنویسم تا رسیدم به “دنیای فکر، متفاوت از دنیای فیزیکی است”.

    ولی بالاخره رفتار، از ذهن رنگ میگیره، بین کاغذ و زمین اینها خیلی فاصله ست، شاید حرفهای یکی مثل شما که اینجا زندگی کرده، خیلی ارتباط بیشتری برقرار میکنم و به کتابهای کلاسیک ترجیح میدم، خودمونیم نمیگم طرف به حرفی که میزنه اگر عمل نکرد پس مزخرف گفته، ولی یک سنخیتی باید داشته باشه، بزار از خود شما مثال بزنم، شاید برایت جالب باشد؛ من همیشه شما رو معلمی بدون زرق و برق این چیزا دیدم تا اینکه خودکار فکر کنم چند میلیونی مون بلان رو در جیبت دیدم، ولی تا حدی برام قابل درکه که به اقتضای محیط این رو همراه دارید، نه اینکه دلبسته این باشید.

    من از جایی از فلسفه به اصطلاح این روشنفکران قطع امیدکردم که داستان دووبوار و سارتر، و دعواشون رو با کامو فهمیدم که به چند تا دختر آسیب زدند و جایی خوندم که سارتر گفته اصل اختلاف منو و کامو بر سر اگزیستانسیال نبوده، بر سر دختری بنام “وندا کساکیویکز” بوده. الان چک کردم تو ویکی هم بود.
    خلاصه من که تصمیم گرفتم قصه ی خودم رو بکشم.
    خوندن این کتاب ها رو که یک سری چارچوب و مکتب و ایدئولوژی رو شامل میشه، ترجیح نمیدم!
    همون چیزی که خاطر هست آقای حامد صیادی تحت عنوان اتوریتیه در کامنت یکی از پست ها بیان کرد، لینک جواب شما رو پیدا نکردم ولی بخشی از متنش رو دارم:
    ” چون تهدید ایدئولوژی‌ها در اینه که “فاکتور زمان” رو در نظر نمی‌گیرند و فکر می‌کنند حرف یا جمله یا عقیده یا اصل یا نظر یا تحلیل یا …. هست که در بستر زمان ثابته. در واقع ایدئولوژی‌ها “جان عالم هستی” رو می‌گیرند و اون رو به مرده تبدیل می‌کنند و بعد یک نسخه‌ی “تاکسیدرمی شده” از جهان رو به عنوان “خود جهان” به ما معرفی می‌کنند و دشواری‌ها و چالش‌ها و بنیادگرایی‌ها از اینجا شروع میشه.

    قاعدتاً در مورد آدمهایی مثل من که حرف امروز و فرداشون هم یکی نیست و هر روز بخشی از باورهای گذشته‌شون تغییر می‌کنه و اصول گذشته‌شون نقض می‌شه و این رو هم، نه به عنوان “سست عهدی” یا “سست باوری” بلکه به عنوان “نشانه‌ی زنده بودن” می‌دانند و فقط “مردگان” و “دیوانگان” رو افراد “ثابت قدم در حوزه ی باورها” می‌دانند، کسی نمی‌تواند در دامی گرفتار شود.
    رابطه‌ی احساسی برقرار کردن با آدمهایی که “حاضر نیستند جمود را بپذیرند” قاعدتاً ساده نیست، جز آنکه با نفس “سیالیت و تغییر” رابطه‌ی احساسی برقرار کنی که این خود به معنای دل بریدن از یک رابطه‌ی احساسی عمیق است.

    ضمناً همونطور که می‌دونم می‌دونی، محصور شدن به یک ایدئولوژی هیچ فرقی با محصور شدن با ده ایدئولوژی نداره. چون دنیا، فراتر از “ایده” و “ایدئولوژی” ما انسانهاست و “چارچوب پذیر” نیست.

    کلن کمی بحث‌های ایدئولوژی و ایدئولوژی محور رو منقضی شده می‌دونم و به نظرم “تبلیغ و ترویج یک ایدئولوژی” و “اظهار ترس از گرفتار شدن در یک ایدئولوژی” به یک اندازه “تاریخ مصرف گذشته” و “خاک خورده” محسوب میشه.”

  • حمیدرضا گفت:

    ….وقتی نصیحتی می‌شنوم و مفید می‌یابم آن را به کار گیرم و به ناصح فکر نکنم….
    وقتی متن زیبا و تامل برانگیزتون رو خوندم این فرموده حضرت علی برام تداعی شد:
    حضرت علی علیه السلام می فرمایند: ” نگاه کن چه چیزی گفته می شود ، نگاه نکن چه کسی می گوید.”
    که متاسفانه نسبت به اجرای این فرمان حضرت هم در بسیاری از امور حب وبغض نشان می دهیم

  • مهدیه گفت:

    و من یک روز یاد گرفتم که یک سیاستمدار باید سیاست بداند. اداره امور بداند و بتواند نقش خود را درست انجام دهد. نه این که با کاوش در زندگی شخصی اش بخواهیم او را قضاوت کنیم. من روزی این را یاد گرفتم که دیدم مردم ایران با دیدن یک مستند تبلیغاتی و ساده زیستی یک نفر به نام او رای در صندوق میریزند و کشور را رو به انحطاط میبرند.

  • سعید عباسپور گفت:

    چقددر تفکر شما با عامه مردممون فرق میکنه .. خوشحالم که هستید و دیدگاههای خوبتون رو نشر میدید .. به امید روزی که همه ما رشد کنیم .

  • سحر گفت:

    ممنون 🙂 ممنون بابت اینکه تجربیات و افکارتون رو با ما شریک میشین.
    راستش خیلی خوشحال شدم از خوندن این متن، چون حس خوبی به خودم پیدا کردم. راستش یه چیزی که توی این چند سال اخیر همش دارم سعی میکنم به آدمها بگم اینه که نگاه نکنین کی داره حرف میزنه، نگاه کنین “چی” داره میگه! اما خب متاسفانه حس میکنم این رو خیلی کم داریم. خیلی وقتها یهو با یه حمله مواجه میشی که این کسی که اینو گفته، خودش فلان و بهمان! میگم خب چه ربطی به حرفش داره؟ میگه این یعنی آدم مزخرفیه.
    شاید برای همین هم هست که توی به خاطر سپردن اسامی بدم، شاید دلم نمیخواد اسمی توی ذهنم بمونه

  • علی گفت:

    نشانه ی یک ذهن فرهیخته آنست که میتواند از یک فکر لذت ببرد بدون آنکه آنرا بپذیرد. : ارسطو

  • محبت گفت:

    بسیار ساده، زیبا، دلنشین و تاثیر گذار
    تشکر به خاطر تمام مطالب تاثیر گذار دیگری که از سایتتون مطالعه کردم
    پیروز باشید

  • مهتاب یزدانی گفت:

    سلام
    خداراشاکرم که در مسیر زندگی ام قرارگرفتید دست مریزاد وسپاسگزارم

  • شبنم گفت:

    سلام
    سایت خوب و مفدی دارین , به در د بخور و عمیق ولی با زبان ساده
    خواستم همینجا یک تشکر کوچیک بکنم و برم و بعدا به لایک کردن مطالب بسنده کنم !
    مرسی

  • صادق گفت:

    باسلام
    این سایت فوق العاده است.
    من به این نتیجه رسیدم اگر هفته ای پنج ساعت (البته حداقل) وقت بذارم خیلی خوبه.
    خیلی چیز یاد می گیرم.
    آقای شعبانعلی میگه متمم قراره در زمینه MBA مجازی کار جدیدی بکنه و دوره کامل ارائه بده. من میگم هر کسی بخواد در زمینه مهارت شخصی و اجتماعی موفق باشد باید به این سایت سربزنه.
    امیدوارم محمدرضا پایدار و سرزنده باشد.

  • علی گفت:

    محمد رضای عزیز
    وقتی این جمله از نوشته ی زیبایت را خواندم : “سارتر را نمیشد (نمیشود) دوست نداشت”، در ذهنم جستجویی در زندگی و اندیشه های او کردم (در همان اندکی که از او میدانم) تا ببینم بیشتر بخاطر کدام ویژگی هایش “نمیتوان او را دوست نداشت.”
    این ویژگی های شورانگیز یادشده از سوی ویل دورانت در باره ی او، بنظرم برجسته تر آمدند:
    اینکه از شمردن پول نفرت داشت
    اینکه هرگز پول را جدی نگرفت
    اینکه قسمت عمده ی آنچه به دست می آورد را به این و آن می بخشید
    اینکه باآنکه از طریق فروش کتابها و نمایشنامه هایش ثروتمند شده بود اما در آپارتمان کوچک دو اتاقه ای در یک مجتمع آپارتمانی در پاریس، با سادگی تقریبا زاهدانه ای زندگی میکرد
    اینکه احساسات خود را کتمان نمیکرد و توانایی بروز آن را داشت و بی آنکه خجالت بکشد، در سینما میزد زیر گریه.
    اینکه آموخت باگذشت باشد، زیرا از فشار اندیشه های بسیار و اعتیاد بیمارگونه اش به منطق، رنجها برده بود.
    و نیز این گفته ی خودِ سارتر :
    “کشیش لوورا به من گفت که اگر در بهشت به تو جا ندهند من هم آنجا نخواهم رفت. او فکر میکرد که خداوند جایی در بهشت به من عطا میکند و حتما آنجا با پروردگار آشنا خواهم شد.”
    محمد رضا جان
    باآنکه با تمام نوشته ات بی کم وکاست موافقم، و باآنکه هیچگاه نسبیت اخلاق را نپذیرفته و نمی پذیرم (آگرچه شکل تحققیِ (اجراییِ) کردار اخلاقی در فرهنگها و سرزمینهای مختلف، متفاوت است)، اما فکر میکنم در این سرزمین، توجه مجدانه ترمان به نظریه های گوناگون اخلاقی (ازجمله آنچه نیچه در نظریه ی اخلاقی اش “فراسوی نیک و بد” بیان کرد) ضرورتی اجتناب ناپذیر است و میتواند ما را بهنگام تحلیل رفتار و منش اخلاقی سوژه ها، از خطاهای احتمالی مصون تر بدارد.(بطور کلی میگویم، قطع نظر از مصادیقی که تو ذکر کردی).

    برای حسن ختام مایلم بخشی از گفتگوی مشهور فرانچسکو و پاپ در اولین مواجهه شان با هم را بیاورم (قریب به مضمون):
    پاپ : …. ما مردمان فقیری نیستیم…. چگونه ما را دوست خواهی داشت؟ (چگونه انسانها را دوست میداری؟)….
    فرانچسکو : ” بون محدودیت ، و بدون قضاوت “

  • زینب گفت:

    با سلام
    آقای مهندس من اولین بار که نظر میدم ولی مرتب به سایتتون سر میزنم این بار دلم نیومد ننویسم نوشته هاتون خیلی به دل میشینه .

  • م.ق* گفت:

    سلام به استادی که ندیده و نشناخته دارم مطالبش رو میخونم فقط و فقط به خاطره اینکه حدود ۵ سال پیش این مفهوم زیبا رو یاد گرفتم و سعی کردم بفهمم. یاد گرفتم که “”دنیای فکر‌، متفاوت از دنیای فیزیکی است. فکر‌ها متولد می‌شوند. ممزوج می‌شوند. می‌زایند و می‌زیند و می‌میرند. شاید بخشی از آن در مغز من شکل بگیرد و بخشی در مغز تو. می‌توان فکرها را دوست داشت. می‌توان با کلمات عشق‌بازی کرد. بدون اینکه ببینیم از زبان چه کسی تراوش می‌شود.””

    استاد! م تا حالا کتاب روشنفکران رو نخوندم و امروز برای اولین بار حتی دیدیمش… اما با این اطلاعاتی که شما ازش بهم دادید، اگه یه روزی برم و بخرمش نه فقط بخاطره این میخرم که “” برای اینکه پیش رویم باشد و این چالش مهم را فراموش نکنم.”” بلکه میذارمش جلو چشمم باشه که همش به این فکر بکنم که شخصیت حقیقی و شخصی م هم باید به شخصیت حقوقیم نزدیک بشه …

  • سیامک کاظم زاده گفت:

    سلام استاد گرامی! نوشته شما مرا به یاد خاطره ای انداخت که باموضوع مرتبط است. سال ۷۸ یکی از دوستان و هم اتاقم با استادش بحثش شده بود.و با کمال تعجب آن استاد فحش جانانه ای را نثار دوستم کرده بود.از آنجایی که دوست بنده بسیار مبادی آداب بود از این جریان خیلی ناراحت و عصبانی شده بود.می گفت:”من ناراحت نیستم که بمن توهین شده بلکه ناراحتی ام از این است که چرا یک استاد دانشگاه در چنین محیطی این حرف زشت را زده”.چند هفته بعد این ماجرا را برای پسر عمویش که یک جامعه شناس و استاد دانشگاه است تعریف می کند. پسر عمویش بعد از شنیدن ماجرا می گوید:”نباید ناراحت باشی، این اتفاق کاملا طبیعی است.استاد شما در یک رشته از علم تبحر و تخصص دارد ،مثلا استاد فیزیک است،و توقع شما از او نیز باید در این حد باشد که فیزیک را خوب بداند ،استاد فیزیک ،استاد فیزیک است.نه استاد ادب و آداب معاشرت.ممکن است از لحاظ اخلاقی و ادب در پایین ترین سطح از جامعه باشد.”

  • هدیه گفت:

    شما خیلی ماه هستید.فقط همین.

  • علي گفت:

    سلام محمدرضاي عزيز
    قسمتي از دغدغه اي كه در متن فوق بيان كردي ساليان زيادي است كه فكر مرا به خود مشغول كرده و خوشحالم كه امروز متوجه شدم نظر معلم مورد اعتمادم در اين مورد چيست. ( مي توان فكرها را دوست داشت بدون آنكه ببينيم از ذهن چه كسي تراوش مي شود )
    پاينده باشي

  • بهروز گفت:

    سلام،
    هرچند شاید این نوشته‌ی من هم به حساب همان حرف‌های دم دستی که بدون بررسی و به علت سادگی کامنت گذاشتن نوشته می‌شوند گذاشته شود، اما حاصل یک بررسی ۱۶ ساله (از دوران دبیرستان تا کنون) است. می‌نویسم چون احساس می‌کنم ممکن است برای کسی مفید باشد.

    شنیدن نظرات بزرگان اندیشه بدون توجه به ابعاد دیگر شخصیتی آن‌ها تیغی است دولبه. برخی از فکرها و نصایح به جان انسان می‌نشیند و آنجاست که باید به گفته توجه کرد و نه به گوینده. در مورد دیگر گفتارها اما… . فیلسوفی که بخشی از فلسفه هستی را دریافته و اندیشه‌ای در آن باب خود تصنیف کرده باشد، حتما در آن بخش از زندگی پیشرو است و اگر نباشد در فلسفه‌اش ایرادی هست. دستورالعمل رانندگی یک ماشین باید برای راندن آن مفید باشد.

    ما در زندگی فرصت آن را نداریم که این دستورالعمل‌ها را به تمامی تجربه کنیم و ببینیم کار می‌کنند و یا نه. اندیشه‌ها را بپذیریم و ببینیم مفیدند و یا نه. در خیلی از موارد چاره‌ای جز توجه به ابعاد شخصیتی خالقان آن‌ها نیست.

    با عمق جان می‌دانم که وقتی می‌پذیری انسان‌ها همه انسان هستند و فقط خداست که خداست، بسیاری از مشکلات حل می‌شود و بسیاری از کجی‌ها راست، اما به نظر من این مانع توجه به «همه»ی ابعاد شخصیتی صاحبان اندیشه نیست (نباید باشد).

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser