دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

پنج تصمیم مهم زندگی ما چه بوده است؟

مدتهاست که چندان حوصله‌ی خواندن ایمیل و پیام و پیامک ندارم. گاهی موبایلم را باز می‌کنم و آخرین پیامک رسیده را می‌خوانم. یا ایمیلم را باز می‌کنم و یکی دو تا از آن چند هزار ایمیل رسیده در روزهای اخیر را نگاه می‌کنم.

دیشب، شاید حدود دو یا سه بود که از خواب بیدار شدم و روی صفحه‌ی موبایلم، عنوان یک ایمیل نظرم را جلب کرد: پنج تصمیم مهم زندگی.

دوستی – که نمی‌شناسمش – ایمیلی فرستاده بود و بعد از اظهار لطف و مهربانی، نوشته بود: «محمدرضا. سوالم کوتاه است. خیلی کوتاه. اگر این ایمیل رو دیدی، برای من پنج تا تصمیم مهم زندگیت رو که به نظرت روی روند زندگیت تاثیرگذار بوده، بنویس. توضیح نمی‌خوام. کوتاه بنویس».

از اون سوال‌ها بود که نمی‌شد از کنارش به سادگی گذشت. موبایل رو خاموش کردم و به سقف خیره شدم. داشتم فکر می‌کردم شبیه این چالش‌هایی است که جوان‌ترها در شبکه‌های اجتماعی راه می‌اندازند و بعد هم از پیروزی در آنها، احساس غرور می‌کنند. اما چه می‌شد کرد که سوال وسوسه انگیزی بود.

چراغ را روشن کردم و کاغذ و خودکارم رو – که مثل اسلحه‌ی سرد زیر بالش پنهان می‌کنم – در آوردم. بالای صفحه نوشتم: ماندن در ایران.

بعد با خودم کمی فکر کردم. نه! این جزو تصمیم‌های مهم زندگی من نبوده. یعنی مهم بوده. اما تصمیم نبوده. هیچوقت جدی به این مسئله فکر نکردم. هیچ وقت ماندن و رفتن را در دو کفه‌ی ترازو نگذاشتم. نه هیچوقت در هنگام خروج از فرودگاه مهرآباد – و بعداً امام خمینی – دلم برای کشورم تنگ شد و نه هیچوقت در پاسپورت کنترل، هنگام خروج از اتحادیه‌ی اروپا، دلم گرفت.

ماندم. نه اینکه تصمیم خاصی گرفته باشم. فقط چون اتفاق افتاد. همین! مثل همه آنها که دانشگاه می‌روند. نه چون تصمیم گرفته‌اند. فقط رفته‌اند. مانند آنها که ازدواج می‌کنند، چون باید ازدواج می‌کرده‌اند. مثل بسیاری از باورها و نگرش‌های ما که آگاهانه انتخاب نشد. بود. ماند. تغییر نکرد.

ماندن در ایران را خط زدم. اگر هم مهم بوده. قطعاً تصمیم نبوده و اگر تصمیم بوده قطعاً آگاهانه نبوده. گاهی تصمیم نگرفتن در بلندمدت،‌ به یک تصمیم تبدیل می‌شود. اما این تبدیل شدن، عموماً آگاهانه نیست.

دوباره نشستم و فکر کردم. نوشتم انتخاب رشته‌ مکانیک در دانشگاه. خیلی زود پاک کردم. شاید رشته و دانشگاهم مهم بوده. اما تصمیم نبوده. پیش آمد. علی شهیدی، همکلاسی دوران دبیرستانم که دوستش داشتم، می‌گفت مکانیک خوب است. من هم گفتم حتماً خوب است. ما که در خانواده‌مان مهندس مکانیک نداشتیم (صادقانه بگویم فکر می‌کنم مهندس هم نداشتیم!). علی روزهای آخر تغییر سلیقه داد و به سراغ مهندسی پزشکی رفت. من اما آنقدر ماجرا را جدی گرفته بودم و خودم و دیگران را به رشته‌ام – که نمی‌شناختمش – قانع کرده بودم، مسیرم را ادامه دادم و به دانشگاه رفتم. شریف هم انتخاب آگاهانه‌ام نبود.

مثل کسی که به سوپرمارکت برود و ماستی را بردارد که در بلندترین قفسه قرار دارد. تا به دیگران نشان بدهد که در برداشتن ماست، محدودیت قد نداشته است. کنکور برایم چیز سختی نبود و شریف، ماستی که در بالاترین طبقه بود. برداشتم تا بعداً احساس نکنم قد بلندم در بقالی، بی استفاده مانده است.

خط زدم. نوشتم: ادامه تحصیل در مدیریت.  صادقانه بگویم‌، این تصمیم مهم بوده. تصمیم هم بوده. اما از روی عقل و شعور نبوده. لج کردم. دیدم دوستان قدیمی‌ام، بعد از اینکه من درس خواندم و مشغول کار شدم، مدیریت می خوانند و ژست می گیرند و جوری حرف می‌زنند که انگار زمین و زمان را می‌فهمند. حرصم گرفت. لج کردم و کنکور دادم و با رتبه اول وارد دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف شدم تا دهان آنها را ببندم. هنوز هم از آن مدرک، به عنوان چیزی شبیه «گل» استفاده می‌کنم. برای جاهایی که آدمها بدون فهمیدن، کلمات مدیریتی نوین را برای توصیف افکار کهنه و متعفن قدیمی‌شان به کار می‌برند. پس این تصمیم هم اگر تصمیم بوده و مهم بوده، آگاهانه نبوده. یک عکس العمل عصبی از جنس لجبازی. چیزی شبیه بالا پریدن بی اختیار پا. وقتی با چکش بر روی زانو می‌کوبند.

آن را هم خط زدم.

ترک شرکتی که خودم آجر به آجرش را طی ده سال کار شبانه روزی ساخته بودم. این تصمیم آگاهانه و درست خودم بود. سریع بود. اما درست بود. یادم هست که همه صورت جلسه‌ها را امضا کردم. کیفم را برداشتم. بیرون آمدم و برای آخرین بار، نمای اتاقم را از بیرون دیدم و بی آنکه شغل مشخص یا پیشنهاد مشخصی داشته باشم به خانه رفتم. مجموعه‌ای بود متعلق به دوستانم. با مدیری که دستش به هزینه کردن چندان باز نبود. همیشه به آنجا که میرفتم برای کارگرهایش غذا می‌گرفتم و همه را مهمان می کردم و کارگرها مرا از مدیرشان بیشتر دوست داشتند. یادم هست به آن دوستم زنگ زدم و پرسیدم: کاری برای من سراغ نداری؟ حقوقش در حد خوراک روزانه‌ام باشد کافی است.

مجبور شدم چند شغل همزمان داشته باشم تا زندگی‌ام تامین شود. فرقی با گذشته نکرد. قبلا روزی بیست ساعت برای شرکت خودم وقت می‌گذاشتم و بعداً هر روز به پنج جا سر میزدم و هر جا سه یا چهار ساعت.

این را هم خط زدم. این بار بهانه‌ام را نمی‌دانم. چون هم تصمیم بود. هم آگاهانه بود. هم مهم بود. شاید خاطرات آن سال آنقدر تلخ بود که نمی‌خواستم عنوانش در فهرست تصمیم‌هایم باشد.

و بعد نوشتم: نوشتن مستمر.  نوشتن مستمر برای من تصادف نبود. ناآگاهانه هم نبود. کم اهمیت هم نبود. سال ۸۴ وبلاگ نویسی را شروع کردم و آن زمان با خودم قرار گذاشتم که روزی بدون نوشتن نماند و انصافاً نماند. از آن روز تا امروز،‌ روزی نبوده که ننویسم. یا در وبلاگم بوده. یا در روزنامه‌ها. یا در مجله‌ها. یا در متمم. یا کتاب و یا در همین دفترچه‌ی کوچکم. سلاح سردی که به همراه قلم زیر بالشم نگه می‌دارم.

خوب یادم هست. آن موقع با خودم قرار گذاشتم که هر روز بنویسم و از خودم بنویسم و رونویسی دیگران را نکنم. عموماً هم همین کار را کرده‌ام. چه شبهای زیادی که استرس می‌گرفتم که شب به نیمه نزدیک می‌شود و حرف جدیدی برای نوشتن ندارم. کتابی را برمی‌داشتم. چند صفحه‌ای را می‌خواندم و منتظر می‌ماندم که ایده‌ای در ذهنم جرقه بزند و بنویسم. نوشته‌های آن موقع را خیلی دوست ندارم. گاهی سطحی بودند. گاهی غلط. اما اگر چه نوشته‌های آن زمان را دوست ندارم، نوشتن در آن زمان را دوست دارم.

در فرهنگ وبلاگ نویس‌ها، کوتاه نوشتن کار خوبی نبود. حتی کسی هم که می‌خواست بگوید حالش خوب نیست، قبل از گفتن این جمله، چند پاراگراف مقدمه چینی می‌کرد. این بود که مجبور می‌شدی بازی با کلمات را یاد بگیری. گاهی که حرفی نداشتی، مجبور می‌شدی حرفهای قدیمی را در قالبی جدید تکرار کنی.

نوشتن وادارم کرد به خواندن. وادارم کرد به بیشتر فکر کردن. نوشتن برایم دوست‌های جدیدی آورد. نه از این دوستهای امروزی در شبکه‌های اجتماعی، که یک اسم هستند و دیگر هیچ. از همین‌هایی که صد نفر را فالو می‌کنند و صد نفر هم آنها را فالو می‌کنند و یک مطلب که هیچ. یک عکس هم ندارند و من هنوز مانده‌ام که آنها که فالو می‌کنند مشکل عقل دارند یا بیماری فضولی.

آن روزها، می‌شد دیگران را بشناسی. می‌شد فکر کردنشان را ببینی. می‌شد از آنها بیاموزی. آنچه  می‌گفتند نشخوار افکار دیگران نبود. همین چیزی که امروز به آن می‌گوییم به اشتراک گذاشتن! اگر چیزی را به اشتراک می‌گذاشتند حرف‌های خودشان بود. فکرهای خودشان. سطحی یا غیرسطحی. درست یا غلط. حرف‌های هرکسی شناسنامه‌اش بود. وقتی یکی از دوستان وبلاگ نویست را بعد از چند سال خواندنش، می‌دیدی. برایت غریبه نبود. شگفت زده نمی‌شدی. همان بود که باید باشد. همانی که فکر می‌کردی هست.

مثل این روزها نبود که همه در شبکه‌های اجتماعی زیبا و فیلسوف و عمیق و شاعر و اهل فکر هستند. اما وقتی آنها را به جبر یا اختیار می‌بینی، در حد جملات و تعارفات روزمره هم نمی‌دانند.

شغل‌های بعدی‌ام، دوست‌های بعدی‌ام، درآمدهای بعدی‌ام، کتاب‌های بعدی‌ام، زندگی بعدی‌ام، همه و همه مستقیم یا با واسطه، از همان نوشتن‌ها ریشه گرفته‌اند.

امروز به این ایمان رسیده‌ام که روزانه یک یا دو صفحه نوشتن، یک فعالیت عادی روزمره نیست. یک سبک زندگی است. و کسی که چنین کند، تمام زندگی‌اش هم – خوب یا بد – تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.

در طی مدتی که – به دلایل شخصی و دلایل فنی – کمتر در روزنوشته‌ها نوشتم،‌ بیش از هر زمان دیگری جای خالی نوشتن آزاد و بی دغدغه را در زندگی احساس کردم. تغییر سبک زندگی را فهمیدم. اینجا برای من همان وبلاگستان قدیمی است. کسانی که کامنت می‌نویسند و حرف می‌زنند، آی دی‌های پوچ و بی معنی نیستند. هر کدامشان را ده‌ها و صدها بار در زیر نوشته‌های مختلف خوانده‌ام. دوست هستند. هم خانه هستند. میشود بدون ملاحظه حرف زد. آنها هم بدون ملاحظه می‌نویسند. میشود نوشته را بدون هر ویرایشی منتشر کرد و همراه با بقیه آن را دوباره خواند.

الان جواب آن دوست نادیده‌ام را با اطمینان می‌دانم.

مهم‌ترین تصمیم زندگی من، نوشتن منظم بوده. تصمیم‌های دیگر تا این حد زندگی امروز من را نساخته‌اند. اگر فرزندی داشتم و مرا دوست داشت – حتی اگر حرفهایم را قبول نداشت – از او می‌خواستم که وبلاگی درست کند. هر روز در آن پانصد کلمه بنویسد و تا روزی که من هستم،‌ برای خوشحالی من – حتی اگر هیچ کاربرد دیگری ندارد – این کار را ادامه دهد.

می‌دانم که در دنیای مینیمال این روزها، زندگی متفاوتی را تجربه خواهد کرد و بعد از من هم، نه به خاطر شادی من، به خاطر شادمانی حاصل از نوشتن، این اعتیاد مثبت زیبا را ترک نخواهد کرد.

دوستی که دیشب ایمیلش را خواندم. نوشته بود که هر روز اینجا می‌آید. امیدوارم او که منتظر جوابی کوتاه و مختصر بود، از خواندن این درد و دل طولانی، خسته نشده باشد.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


148 نظر بر روی پست “پنج تصمیم مهم زندگی ما چه بوده است؟

  • مصطفی گفت:

    مرسی محمد رضا
    مرسی از صداقتت ، نه با ما بیشتر با خودت
    شاید من هم دوباره شروع کنم.

  • الهه گفت:

    ممنون محمدرضا شعبانعلی , میدونی این حرف یه تلنگر کوچیک اما محکم به من بود, احساس میکنم خیلی از اتفاقای مهم زندگیم از سر انتخاب آگاهانه و تصمیم نبوده , فقط از سر لجبازی و اثبات قد بلندیم به بقیه بوده , ایکاش انقد که برام اثبات توانایی هام به بقیه مهم بود , یه کم برای دل خودم زندگی می کردم . تصمیم گرفتم دوباره نوشتن رو شروع کنم. فکر میکنم برای شروع خوب باشه.

  • محمد گفت:

    سلام بر محمد رضای عزیز

    دل نوشته زیبایی بود مخصوصا آنجایی که شریف را به ماست طبقه بالا و مدیریت و رتبه اول را حاصل لجبازی دانستی. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که افتخار آدمهایش افکار بلندشان نیست، عنوان های زیباست، اگر دکتر را ( که معلوم نیست چگونه گرفته اند ) از پشت اسمشان برداری دیگر هیچ چیزی ندارند.
    نوشته هایت را دوست دارم چون نوشته های تو و البته صحبت با یک یا دو آدم عزیز دیگر بود که باعث شد مثل سایر گوسفندان این گله ( امیدوارم برداشت بدی نشود منظور پیروی بی منطق است) نروم دکتری بخوانم که فقط بشوم دکتر، نوشته هایت را دوست دارم چون از جنس خودم است

  • مروارید گفت:

    سلام آقای شعبانعلی
    امیدوارم خوب و سلامت باشید
    می خوام امروز یک اغراق بکنم من چند سال پیش شما رو توی یک سخنرانی در یک سازمان دیدم و باید بگم اصلا از صحبت های شما خوشم نیومد .اما امسال توسط یک دوستی وبلاگ شما بهم معرفی شد و من در مسیر یک تصمیم گیر بودم .خوندن درس برای مقطع دکتری (البته قبول شده بودم ) و می دونستم که نمی خوام بخونم اما نیاز به یک چیزی داشتم که نمیدونم اسمش چی؟تا اینکه اون مطلب شما در مورد خوندن دکتری را دیدم و از همون روز بود همیشه به اینجا سر می زنم.

  • الهام گفت:

    سلام
    به پیشنهاد همسرم چند ماه قبل به سایتتان سر زدم . خوشم آمد ولی دنبال نمی کردم . تا اینکه در اینستاگرام دوباره دیدمتان و فرصت بیشتری داشتم تا مینیمالهای انتخاب شده توسط شما یا نوشته هاتون را دنبال کنم . امروز از سر صبح وارد سایت شدم و این متن را خواندم . تازه یادم افتاد که گم گشته ای دارم . برای آدم شتابزده ای مثل من بعد از مدتها اینکه بشینم و متن را بخوانم و به فکر هم وادارم کنه چیز تازه ای بود . سپاس از شما . همین

  • فریبا گفت:

    سلام ..این متن اولین آشنایی من با آقای شعبانی و همه دوستانتونه. و به نظرم بهترین شروع بود. منم به خوندن خیلی علاقه دارم همیشه دلم میخواسته شروع کنم مطالعه روزانه رو ولی همیشه امروزو فردا کردم امیدوارم با هر روز سر زدن به ویلاگ شما و خوندن مطالب قشنگتون بتونم این سبک زندگی رو برا خودم نهادینه کنم. همیشه پاینده و سر حال باشید.

  • مهدی گفت:

    سلام
    متن زیبایی بود ولی غمگینم کرد. چرا که من رو به یه تصمیمی که ده سال پیش گرفتم و الان چند سالیه که مثل خوره به جونم افتاده و به سبب نیمه غرق بودن توی اون ، توان خروج از اون رو ندارم. اون تصمیم چیزی نیست جز انتخاب شغل کارمندی. شغلی که خیلی از هم وطنام آرزوشو دارن اما به اعتقاد من ، ادارات دولتی اغلب محل تجمع انسانهایی است که منتظرند یه نفر دیکته بگه و اونا درست یا غلط، اونارو بنویسن. ادارات دولتی جایی هستند که اصلا نیازی به متفکر بودن، نوآور بودن، شایسته بودن و در کل نمونه بودن ندارن. ای کاش میتونستم یه تصمیم مهم بگیرم و مثل آقای شعبانعلی، یدفعه شغلمو ترک کنم و به این حسرت خوردنام پایان بدم.

  • علی گفت:

    سلام
    من احساس قشنگی که خواندن این نوشته ها برام ایجاد میکنه را نمی تونم با افسوس ننوشتن عوض کنم. این توصیه اخر استاد به فرزند برای نوشتن و اصرار در نوشتن و استمرار نوشتن خیلی جالب بود ولی اینرا قابل سرایت به همه نمی دانم ،شاید من و شما عرصه های دیگر را باید تجربه کنیم.
    اما خواندن کلید ورود به هر عرصه ای ست

  • مه آسا گفت:

    سلام آقای شعبانعلی عزیز
    حدود ۶ سال پیش بود که تصمیم به نوشتن کارها و تفکرات روزانه ام گرفتم، البته تصمیم نبود بیشتر یه حس بود.. یا اگه بخوام اسم دیگه ای براش بذارم …الهام…. از اون دسته حس ها که بعدا خوشحالی از انجام دادنشون … از اینکه یه همچین چیزی به ذهنت رسیده، میخواستم بنویسم تا بتونم خودمو ارزیابی کنم … برای اینکه تو هیاهوی زندگی گم نشم… اگه کار اشتباهی کردم فردا تکرارش نکنم، بتونم سمت و سوی افکارمو دنبال کنم … یه جورایی به شناخت و اصلاح خودم برسم.
    متاسفانه انجامش ندادم جز چند صفحه ی و به خاطرش خیلی ضرر کردم….! در مورد وبلاگ نویسی برام سخته بنویسم و همه بخونن شاید در آینده نزدیک جراتشو پیدا کنم… همین الانم برام گذاشتن دیدگاه کار غیر معمولیه!
    امروز که فهمیدم مهمترین تصمیم زندگی شما نوشتن منظم بوده این حس دوباره در من زنده شد و مطمئنا این دفعه جدیش میگیرم، ممنونم برای تمام مطالب ارزشمند و تجربیاتی که در اختیار ما میذارید، تمام زمان هایی که در این سایتها سپری میکنم ارزشمنده، امیدوارم تمام لحظات زندگیتان به زیبایی سپری شه.

  • فرمهد گفت:

    با سلام جناب شعبانعلی گرامی

    از این مطلب بسیار مفید و آموزنده تان سپاسگزارم .

    فرزندی دارم ۱۴ ساله و خیلی بابازی وایرنگر کلاش آف کلانس سرگم بود بالاخره با راهنمایی شما او را سوق دادم به سمت ساختن وبلاگ و ترغیبش کردم دل نوشته هایش را آنجا بنویسد و عکس و مطلب مدرسه و دوستان و محله را آنجا بگذارد

    حضرت مولاتا می فرماید: هرچه می خواهد دل تنگت بگوی هیچ آدابی و ترتیبی مجوی

    منتظر مطالب مفید و آموزنده شما همچنان هستیم

  • میثم گفت:

    این نوشته که برچسبی به نام دردودل در آخر بر روش قرار گرفت را دوبار خوندم. باردوم به نیمه که رسیدم به قسمتی که شرکت رو پس از ده سال ترک کردی, دیگه چشمم جلو نمی رفت, انگار دوست نداشتم جلو برم , گذشته ای دقیقا مانند نیمه بالایی ولی دوست نداشتم تصمیمی که شبیه نیمه پایینی نوشته رو گرفتم بخونم. تحصیل در رشته مکانیک به دنباله روی از برادر,ادامه تحصیل در رشته مدیریت در خارج از ایران به جهت مهاجرت و سپس برگشتن وادامه کار قبلی ونارضایتی از وضعیت. وحال پس از کلی دوره های تئوری انتخاب و تستهای دیسک ومشاوره های مختلف تصمیم نیمه دوم و ترک کار کنونی پس از یازده سال و استرس بی خبری از نیمه دوم داستان دردودل خودم . امیدوارم هیچ کس در چنین شرایطی که ادم رو به پایینترین سطح از اعتماد به نفس میکشونه قرار نگیره.

  • nikaadel گفت:

    خوندن مطالب شما با قلم روان و صمیمی تون همیشه برای من لذت بخش توام با تامل و تفکر بوده و هست.

    مرسی:)

  • حامد ستاریان گفت:

    الان بیشتر از ۶ ماه میشه که قصد دارم بلاگم رو راه اندازی کنم و بنویسم، اما تنبلی و بهانه و کار و … مانع شده، به خودم و به تو قول می دم از همین امشب مقدماتش رو فراهم کنم، حتی اگر مقدمه این باشه که چند ماه بخوام مداوم هر شب مطالب دیگران رو بخونم، اما این کار رو می کنم. محمد‎رضا من واقعا خوشحالم از اینکه تو هستی، و من می تونم از تو بیاموزم، چیزی که هیچ معلمی به من یاد نداد.

  • فرزاد پویا گفت:

    منم از یه روزی تصمیم گرفتم بنویسم، از استاد عزیز دکتر شیری هم الهام گرفتم؛ ولی هر وقت که چیزی داشتم واسه نوشتن این کارو میکردم.خیلی وقتا هم برای فرار از ناتوانی گفتاری تو بیان حالم نوشتم، حس میکردم تو گفتار فکرام پرپر میشن!! الان که این متنو خوندم دوباره خوشحال شدم از تصمیمی که گرفتم و کاری که قطعش نکردم، خوشحال از تصمیمی که میتونم راحت بگیرم یا وسوسه ای که راحت میتونم در برابرش تسلیم بشم برای نوشتن!یکی از آرزوهامه که نوشته هامو تو به وبلاگ وارد کنم. چند وقتیه میخوام از نوشتن به حرف زدن روبیارم ! حتی شده واسه خودم حرف بزنم! بلند فکر کنم به قولی! اولش سخته! ولی اگه نوشتن میشه حتما حرف زدنم میشه! چقد تلاش کردم تو نوشتم ” ولی” و”اما” و .. استفاده نکنم تا این حس مثبتو خراب نکنم! خوشحالم که آخرش مثبت استفاده کردم!! خیلی ممنونم ازتون آقای شعبانعلی عزیز 🙂

  • سولماز گفت:

    سلام، من هم گاهی مینویسم. گاهی برای دل خودم و گاهی برای امور مربوط به کارم . . . زمانی نوشته هامو خودم حداقل خیلی دوست داشتم و بارها مرور میکردم. امروزه شلوغی روزها آرامش نوشتن و تمرکز حس کردن را ازم گرفتن. گاهی وارد سایت شما میشم. (البته کاربر آزاد متمم هم هستم) ، شاید خیلی وقت نداشته باشم که آموزشها را پیگیری کنم ولی متنهای بااحساس تازگی و خجستگی بهم مبده. اینه که همواره دوست دارم تا با شما و نوشته های شما و امثال شما همگام شم . . .

  • saeed گفت:

    سلام آقای شعبانعلی
    سالها پیش در تلویزیون شاهد مناظره ای بودم که برایم تاریخی شد این موضوع مال شاید ۳۵ سال پیش باشد یک طرف دکتر فردید به عنوان دانشمندی فیلسوف و عرفان گرا به همراه دکتر نراقی به عنوان جامعه شناسی میانه رو و دکتر پریانی استاد دانشکده صنایع دانشگاه صنعتی آن موقع وقتی دکتر فردید و دکتر نراقی خواستن دیدگاه علم گرا و شاید علم زده دکتر پریانی را رد کنند گفتند مثلا علم نمیتواند خوشبختی را تعریف کند. دکتر پریانی گفت خوشختی کسری است که صورت آن زندگی و مخرجش مجهول است. همیشه فکر میکنم این مخرج مجهول چیست؟ هر چه باشد قطعا به شدت وابسته به کیفیت زندگی است. خلق کردن، ایجاد کردن، کشف رازهای ناپیدا و حتی نزدیک کردن انسانها به یکدیگر و بازگشت شکوهمندانه انسان به طبیعت اجزای این مجهول هستند باید سعی کنیم جنبه های جدید این مجهول مرتب کشف و بازآفرینی کنیم.
    موفق و برقرار باشی

  • شهره گفت:

    خيلي دوست داشتم اين درد ودل را، ميدونيد قلم تان يه قلم خاصي هست، صداتون هم همينطور , به دل ميشينه. چقدر دلم مي خواهد منم شروع كنم نوشتن را ، اگر بهم نخنديد!! دو روز مينويسم يادم ميره تا ١٠٠ سال بعد

  • عليرضا ضرابيان گفت:

    سلام
    براي من كه همكلاسي محمد رضا در دبيرستان البرز بوده ام ، شور و اشتياق علي شهيدي زندي رو در تعريف از مهندسي مكانيك يادم هست، هم اون باعث شد من هم مهندسي مكانيك بخونم و دوست مشتركمان علي صديقيان بخاطر داستان غير قابل فهم كنكور به جاي مهندسي مكانيك، صنايع خوند. هر چند به نظر ميرسه توي اون رشته هم بسيار موفق هست. چه خاطرات زيبايي از تلاش گذشته.

    امروز به اين متن كه فكر كردم، ديدم حق با محمدرضاست، خيلي از آن چيزهايي كه فكر ميكردم تصميم آگاهانه من بود، در واقع يا اگاهانه نبود يا از روي بي تصميمي بود. من جسارت اين تصميم كه بنويسم رو هنوز ندارم. اما چند ماهي هست كه تصميم دارم و تلاش دارم هر روز بخونم. اميدوارم يك روزي اين خواندن ها سرچشمه نوآوري و نوشتن براي من هم باشه.
    روز خوش

  • علي گفت:

    عالي بود ولي من ماندم و خانمم!!

    خانمي كه مخالف سرسخت كامپيوتر است بطوريكه من كه كارم با كامپيوتر است، بخاطرش كارهايم را سركارم با كامپيوتر انجام مي دهم حال چه برسد به اينكه وبلاگ بنويسم

  • سبحان گفت:

    آقای شعبانعلی عزیز ممنونم بخاطر گفته های زیباتون. من رو که تحت تاثیر قرار داد .
    پس از سالها که وبلاگ نویسی رو کنار گذاشتم، این متن باعث شد از همین الان شروع کنم.

    خیلی ممنونم 🙂

  • پرستو گفت:

    سلام
    خیلی خیلی خرسندم که این پست را خواندم، من از سال ۸۶ وبلاگ نویسی را شروع کردم، خوب بود، اما دو سال پیش وبلاگ پنج ساله ام را حذف کردم، دیدم نمی شود، مجدد یک وبلاگ جدید بنا کردم. تا امروز، سه روز پیش خواستم کامل حذفش کنم و از دنیای مجازی بروم بیرون، این پست را که خواندم دیدم من از وبلاگ نویسی و نوشتن حرف هایم و اندیشه هایم خیلی فواید خوبی نصیبم شده است،مثل معرفی کتابهای خوب به همدیگر، پاتوق کتاب های مجازی و…، به نظرم جز بهترین پست هایی بود که از شما خواندم. وبلاگم را که در حالت تعلیق گذاشته ام، با نامی جدید و الهام گرفته از اندیشه ای جدید بنا خواهم کرد.
    سپاس

  • رامین گفت:

    یکی از تصمیمات آگاهانه من و تصمیمی که نشد یکبار حتی یکبار هم به خاطر انجامش احساس پشیمونی و ناراحتی کنم تصمیم به شروع مطالعه با متمم و از اون مهمتر هر شب سر زدن به روز نوشت های شما بود محمدرضای عزیز .

  • فردین گفت:

    نوشتن رو خیلی دوسدارم ولی بیشتر از اون از خوندن نوشته های محمدرضا لذت میبرم. به نظر من ما تصمیم ناآگاهانه نداریم.تصمیم از جهت اختیار ارادی و غیر ارادی میشه تقسیم کرد.از لحاظ مطلوب بودن به عاقلانه و تصمیم از روی نادانی رو به حماقت تشبیه باید کرد.همه زندگی مارو تصمیمات میسازه..من از امروز تصمیم گرفتم روزی یک صفحه از دفتر تقویم ۹۴ رو بنویسم.در مورد مطالب همین سایت.

  • محمدرضا گفت:

    سلام
    قدرت نوشتن به نظر من البته،نمایش دادن لخت افکار برای خود ادمه!اخه گاهی فراموش میکنیم چه طور فکر میکنیم.
    یاعلی

  • امیتریس گفت:

    سلام
    به محض خوندن نوشته شما، از دیشب دارم به تصمیم ها مهم زندگی خودم فکر میکنم.
    از اینکه هستید و مینویسید ممنون

  • آسمان گفت:

    به نام او که هوای بغض هایمان را دارد.
    اینکه چند ساله امضام یه حرکت بیضی شکل در جهت عقربه های ساعت هست، رو یادم نمیاد.
    آنچه که جالبه ، اینه که هر جا قرار باشه اسمم نوشته شه، این شکل جا خوش می کنه…
    خوب که دقیق میشم،میبینم یه بخشی از رفتارهای شخصی هر انسانی ، شکل همین امضا میمونه.
    احترام به دیگران،فرو بردن خشم،مهربونی،خوش اخلاقی و هزار رفتار جورواجور دیگه…
    در گیر و دار دنیای رنگارنگ امروز ، لازمه حسابی حواسمون به این امضاهای شخصی باشه .
    (من از سوم ابتدایی و اولین زنگ انشا، تا امروز بیست و نه سالگی،روحم را به لذت نوشتن میهمان کرده ام. )

  • زهره گفت:

    سلام

    جناب شعبانعلی درست است که بنده زیاد با شما اشنایی ندارم ولی به طرز حیرت اوری برای خودم این متنی که شما در این چند روز منتشر کردید رو ، روزی ۴یا ۵ بار خوانده ام .

    نوشتن دلیل میخواهد ولی من یکی که ندارم
    متاسفانه منطق و دلیل ، دستو پا و ازادی را میگیرد ولی میتوان یک کروشه باز و استثایی تعریف کرد و ان نوشتن بی دلیل است …

    دوست ندارم در لحظه تصمیم بگیرم
    ایکاش و البته امیدوارم که منم یک روز این جرات رو به خودم بدم برای نوشتن

  • معصومه گفت:

    سلام محمدرضاجان استاد خوبم
    میدونید اومدن به سایت شما همیشه برام مثل دعوت به یه مهمونیه باشکوه و یا حس زدن کلید و روشن کردن یه اتاق تاریک…
    منم مینویسم و نوشتن برام یه سرمایه عظیمه…مثله یه قرص مسکنه وقتی دردی عظیم داری…وقتی تنهایی و هیچکس حرفت رو نمیفهمه
    چقدر یه دفتر و خودکار آرومت میکنن …خوشحالم که هستی و مینویسی…

  • انصار گفت:

    سلام
    مختصر بگم، فوق العاده بود…
    بعد یه روز کاری سخت و سنگین، به تمام وجودم تزریق شد
    اگه یه روز پول و قدرت داشته باشم، قطعا رو تلویزیون و بیلبورد و هر جائی که عموم مردم قراره ببینن اینجا رو به عنوان مُسکن، به عنوان پیشنهاد کاری بعد از یه روز سخت، به عنوان نوشیدنی بعد از یه حمام داغ و هر توصیف دیگه ای که تو این تبلیغات به کار می برند، که عامه مردم رو جذب کنند، تبلیغ می کردم. چون هنوز خیلیا هستن از این دل نوشته ها محرومند.
    یکی از مهمترین تصمیم های من، همین سر زدن به این خانه بوده و الحق داره جواب میده
    امیدوارم تصمیمات خوشبختی و شادی اورت بیشتر بشه

  • مقدسه گفت:

    خیلی قشنگ بود، ی فرصت دلتشین
    منم ۸۷ وبلاگ نویسی رو با نام مستعار شروع کردم اما با آمدنم به دانشگاه متاشفانه کمتر شد، بعدها به پلاس رفتم اما یک سالی می شود که در فضای مجازی نوشته ام، شاید بیشتر
    دفتر نوشته های زیادی از گذشته دارم اما باز هم یک سالی می شود که با اوج گرفتن مشغله های کار و درس و زندگی! از این فرصت قشنگ کم کردم…
    چقد دلم تنگ شد..
    ممنونم
    حتی مدت هاست به وبلاگم سر نزدم…
    الان میخوام برم..
    سپاس
    برقرار باشید

    • عرفان گفت:

      سلام آقاجون
      راس میگید نوشتن آدم رو آروم میکنه بخصوص اگه دلی باشه و همه ی افکارت رو راحت برداری و بریزی روی کاغذ. برای اون عزیزی که به خودش جرات نوشتن نمیده باید بگم نوشتن برای من هیچ زمان و مکان دقیقی نداره هروقت که حال کنم می نویسم .خیلی از اوقات با یه جمله قصار که میتونه از تلویزیون یا رادیو یا حتی خوندن یه کتا ب باشه شروع میشه خوبیش اینه که میتونی بی تکلف بنویسی مث همین محمد رضای خودمون با خودش رو راسته …این اولین کامنتم بوده تو این یه ماهه …بخاطر اینکه سعی میکنم اول محیط رو بشناسم بعد بنویسم… برا هممون آرزوی خوشبختی می کنم

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser