یادم میآید که چند سال پیش، قرار بود به دعوت یکی از دوستان هنرمندم، به بازدید یک گالری هنری بروم. یکی از تعمیرکاران شرکت همراه من بود و چون گالری در مسیر خانهاش بود، گفتم بیا با هم به اینجا برویم و بعد من تو را به خانه میرسانم. مشغول دیدن نقاشیها بودیم. دوست هنرمند و نقاشم که من را برای تماشای آثارش دعوت کرده بود، داشت توضیح میداد که آبسورد بودن به معنای هدف نداشتن نیست و چنین است که اینجا خرده هدفهایی را میبینیم که در بی هدفی کلان، پنهان شده و هندسهای از آشوب در پس نظم را ایجاد کردهاند. میگفت که همانطور که میتوان در هر بینظمی، نظمی پیدا کرد، در هر نظمی هم میتوان بینظمی یافت و چنین است که ارتفاع نگاه به هستی میتواند نگرش ما به فلسفه هستی را تغییر دهد و …
در این میان همکار تعمیرکار من، محو در تابلو بود و لحظهای سر از تصویر برنداشت. پرسیدم: با این طرح ارتباط برقرار کردی؟ گفت: نه مهندس. این میخ کجی که سرش از چارچوب بیرون مانده، تمرکزم را به هم میزند!
دوست هنرمندم از ته جان نفسی کشید و گفت: «تا الان فکر میکردم ممکن است این طرحم توسط مخاطب سوء تعبیر شود. الان فهمیدم که اساساً طرحم تعبیر نمیشود!»
اینها را گفتم تا به طور خاص، از دوستانی که زیر نوشته من در مورد عزت نفس، نشان دادند که میتوانند از یک داستان مهم راجع به عزت نفس، داستان نامربوطی مثل بحث پلیس و جریمه را استخراج کنند، تشکر کنم. آزادی عجیبی را در این چند روز تجربه کردم. از این به بعد، مینشینم و مینویسم و نگران سوء تعبیرها هم نیستم. میتوانم شخصیترین حرفهایم را بنویسم و بدون کوچکترین ملاحظه و ویرایش منتشر کنم. دوستان همفکر و همکلام و همراه من، طرح را خواهند دید و حرف را میفهمند و نظرهایشان را هم میدهند و دیگران هم، درگیر میخ تابلو خواهند بود و کاری به کار من نخواهند داشت.
محمدرضای عزیز ،…
ماجرااین است که دریافت تاویل کلام دانش نمی طلبد و خرد می خواهد…
خرد فهم انسان این است که کلام هر شخص را با توجه به درونیات و شخصیت هر فرد بسنجیم . در واقع پیام هر فرد در کلماتش ، ریشه در پنهانیات وجودیش دارد ، نه در معنای کلمه به کلمهء حرفهایش …
هر شخص آنی را دوست می دارد بشنود که دوست می دارد بشنود ، گاهی راضی کردن همهء دنیا به مرگی سخت احتیاج دارد….
یاد خاطره ای افتادم خنده دار و تامل برانگیز.سال ۱۳۷۸ که برای همنسلان من اوج تکاپوی جنبش دانشجویی بسوی دموکراسی بود.همراه چند تا از دوستان که فعال سیاسی بودند دور هم جمع بودیم و به اشعار استاد شاملو با صدای گیرایشان گوش میدادیم و لذت می بردیم.تقریبا ۱۰ دقیقه ای گذشت همه غرق در تفکر بودیم و هر کدام حال و آینده خود و میهنمان را در لابلای آن جادوی کلام تعبییر و تفسیر می کردیم همه غرق در تفکر و اسیر سکوتی محض.ناگهان یکی از بچه ها با شمشیر کلام پرده حالمان را بدجوری درید. گفت: بچه ها بچه ها ! همه جواب دادیم :بله چی شده؟ خیال می کردیم این دوستمان لایه های معنا را طی کرده و به راز هستی در اشعار استاد پی برده.ما هم هیجان زده پرسیدیم بگو چی میخوای بگی؟! این دوست عزیزمان بعد از اینکه تمام توجهات را متوجه خویش دید.با حسی عمیق آهی کشید و پس از اینکه چند بار سرش را به چپ و راست چرخاند گفت: عجب صدای نشئه ای داره! همه از خنده منفجر شدیم. استاد عزیز دردها همه یکی است از درمان بگو. ضمنا از اینکه گاهی نظراتم الوده به غلط املایست پوزش می خواهم.
سلام
محمدرضاجان بنظرت منم درگیر میخ تابلو بودم؟
(ببخشيد كيبردم عربيست)
كمتر حوصله خواندن ديدكاه ها را دارم، و معمولا وقتي ميخوانم از حال هواي نوشته اصلي بيرون مي آيم و فضاي ذهني ايي كه شايد آمادكي ايي براي ديدن جيز بيدا كرده را از دست ميدهم، اما امروز، از خواندن متن اصلي آنقدر تعجب كردم كه ناجار سري به ديدكاه ها زدم، به اميد اينكه خودم رو در اين شكفتي تنها نبينم!
و خدا رو شكر كه نوشته هاتون رو، به عنوان جواب به دوستان، اينجا بود .
بله مكر ميشود كفت كه نظر ديكران، فكرشان و احساسشان مهم نباشد، وكوينده ي اينها هم شما باشيد!؟
فقط در مورد انجه كه فرموديد، صرف نكردن وقت و انرزي زياد مخاطبتون موقع نوشتن ديدكاهش، اكر مخاطب شما علاقه، جديت و يا توانايي اينكار را داشت احتمالا وبلاكي سايتي جيزي مي داشت، منظورم اين نيست كه روش بيشنهادي شما ترجيح ندارد، البته كه نوشته ايي محصول تامل و تحقيق دقت ، بهتر ايت اما آقاي شعبانعلي، به نظر -شخصي-من اينكار ضرورتي ندارد و بنا هم نيست نويسنده ي ديدكاه براي ارائه ي نظرش الزاما همه ي جزيياتي كه كفتيد را رعايت كند، اينها آرمانكرايي و كمال طلبي نيست؟
به هر حال من كه از لذت ابراز وجود و آزادي واقعي بيان محرومم، مثل بقيه مردم!، اما از خواندن نوشته هاي شما خوشحال ميشوم.
امیدوارم که عزت نفس دغدغه همه مون بشه وای اگه بشه چی می شه …..
این خود در گیری ها حل می شه انسان آرامش پیدا می کنه و خیالش راحت می شه
ممنون استاد تلنگری زدی به وجدان همه مون واسه همین بعضی ها گفتند : آخ ………. منظوری نداشتند
سلام
يه سؤال بي ربط پسرم ششم بود امتحان تيز هوشان داشت اما قبول نشد الان ما همه عزا گرفتيم و ناراحتيم
احساس بدي داريم من پدرش و فرزندمون
با تجربيات خوبي كه داريد ما رو راهنمايي كنيد احساس مي كنيم فرصت هاي پيش روي اون كم شده
دوست خوب من.
میدونید که من حرفهای انگیزشی بلد نیستم بزنم و همیشه لحن حرفهام کمی تلخه. احتمالاً شما هم اینجا از من نمیخواهید که فقط حرفهای خوب بزنم و …
بنابراین چند تا نکته رو که به ذهنم میرسه گفتم برای شما هم بگم.
احتمالاً میدونید که من خودم از تیزهوشان اخراج شدهام. من اول راهنمایی به اونجا رفتم و دوم دبیرستان با تجدیدهای متعدد در فیزیک و مثلثات و … اخراج شدم. همیشه موفقیت نسبی خودم رو در زندگی مدیون آقای یوسفی مدیر مدرسه میدونم که من رو اخراج کردند.
مدارس تیزهوشان و مدارسی که معمولاً اونها رو در ادبیات علمی، «مراکز آموزشی پرورش نخبگان و نخبه پروری» میدانند و مینامند، در تمام دنیا مخالفان و موافقان زیادی داره. من متخصص حوزههای آموزشی نیستم که بتونم پیامدهای مثبت و منفی نگرش نخبه پرور در سطح جهان رو تحلیل کنم. اما در مورد ایران میتونم چند نظر شخصی بدم.
تاکید میکنم که اینها نظرهای کاملاً شخصی منه و اعتبار علمی نداره. صرفاً تجربه چند سال علامه حلی و معدود کتابهایی است که خوندم و چند تا کشوری که سر زدم و از مدرسه هاشون بازدید کردم.
مدارس نخبه پرور، در نقاط مختلف جهان، باید تلاش کنند مکانیزمهای تحلیلی، تفکر انتقادی، خلاقیت و نگرش دانش آموزان رو توسعه بدهند تا اونها از هم سن و سالهای خودشون جلو بیفتند. اما این کار سخت، پرهزینه و بسیار سنگین و طاقت فرساست و نیازمند علم و دانش بسیار عمیق و روزآمد و گسترده.
در کشور ما، بسیاری از مدارسی که نخبه پرور هستند یا فکر می کنند هستند، عملاً به دنبال تسریع مسیر آموزشی هستند. به معنای اینکه چیزی را که باید دو سال بعد فرزند من و شما بخواند، الان به او یاد میدهند و ما هیجان زده میشویم!
اینکه من بتوانم سه سال زودتر، انتگرال بگیرم، موجب موفقیت من در زندگی نمیشود. حتی موجب موفقیت من در کنکور هم نمیشود.
اینکه من مثلاً آزمایشگاه مجهزی داشته باشم الزاماً به معنای این نیست که درک بهتری از زیست و شیمی پیدا میکنم.
خصوصاً در روزگاری که اینترنت، با هزینه بسیار کم، میتواند فرصت تجربه دنیا را بسیار ساده و سریع، در اختیار من و شما و فرزندانمان قرار دهد.
من به عنوان کسی که بارها کنکور دادهام و رتبه های خوب و عالی داشته ام و بارها با دوستان و نزدیکانم که کنکور داشتهاند حرف زدهام، دیدهام که این نوع مدارس، الزاماً هم شانس موفقیت بچهها در کنکور را افزایش نمیدهند یا حتی اگر بخواهم برداشت خودم را بگویم باید بگویم که کاهش میدهند.
اگر یک مدرسه، هزار جور آزمون می گیرد و بعد هم در طول مدت آموزش، هر کسی را که فکر کنند کنکور قبول نمیشود حذف و اخراج کنند (مثل خود من که اخراج شدم تا آمار مدرسه خوب بماند! آنها نمیدانستند من به دانشگاه شریف خواهم رفت!) و بعد هم در نهایت ۹۵٪ قبولی بدهند، هنر نکردهاند. آنها باید پاسخگوی آن ۵٪ باشند که با این همه شیوههای دوپینگی و حذف و آزمون و …، باز هم نتوانستهاند دانشگاه بروند!
میدانم که آموزش فرزند عزیزتان – یا اگر اجازه بدهید بگویم عزیزمان، چون قطعاً بچههای نسل بعد، برای من مثل بچههای خودم هستند – برایتان مهم است و مطمئنم تلاش میکنید که آنها را در بهترین مدرسه ممکن ثبت نام کنید.
این خیلی خوب است و حتماً این کار را انجام دهید.
اما در کنار آن، مطمئن باشید که نوع آموزش و تربیت و کتابهایی که به او برای خواندن توصیه میکنید و فیلمهایی که میبیند، بسیار بیشتر میتوانند موفقیت درسی، شخصی و شغلی او را رقم بزنند.
راستی در آینده نزدیک میخواهیم به کمک دوستان خوبم، در متمم برای آموزش بچهها از دبستان تا دبیرستان، مطالبی را برای والدین منتشر کنیم. امیدوارم آن مطالب هم بتواند به شما احساس بهتری بدهد.
سلام
بسيار ممنون و سپاسگزارم از اينكه وقت ارزشمندتان را به من داديد
اي كاش انسانهاي وإلا و برجسته اي مانند شما هر روز بيشتر و بيشتر شوند تا إيراني ابادتر داشته باشيم
براي سلامت و سعادتتان دعا ميكنم و برايتان احترام ويژه اي قايلم پايدار باشيد ومانا
سلام آقای شعبانعلی
جوابهایی که به کاربرها میدهید خیلی خواندنی و مفیده، امکانش هست این جوابها را در یک قسمت از سایتتان قرار دهید که بتوانیم استفاده کنیم
چون در وضعیت فعلی پیدا کردن پاسخهای شما در صفحات نظرات سایت تقریباً غیرممکن است
ممنونم
کاملا موافق پیشنهاد ایشون هستم….جواب های زیبایی می دهید محمد رضا جان ، انگار سوال پرسیدن گاهی می تواند کارهای زیادی بکند…
دوست عزیز من تازه در رشته مهندسی صنایع از دانشگاه آزاد فارغ التحصیل شدم و از ترم ۴ برای ارشد خواندم و رتبه دورقمی در کنکور ارشد کسب کردم و از مهر دانشجوی صنعتی شریف یا تهران خواهم شد،می خواستم خدمتتون عرض کنم شما که پدر این فرزند هستید نباید دیدگاهی این چنینی داشته باشید ،این به اصطلاح شکست چالشی برای شما و فرزندتون خواهد بود که اگر بینش داشته باشید و بیشتر تلاش کنید موقعیتی برای فرزندتون فراهم خواهد شد که حتی اگر به آن مدرسه تیزهوشان هم می رفت نمی توانست به آن موقعیت و موفقیت دست پیدا کند،خوده بنده این مراحل را طی کردم در امتحانهای ورودی تیزهوشان و نمونه دولتی در راهنمایی و دبیرستان موفق نبودم و در بستر آموزشی بی کیفیتی تحصیل کردم اما همین موضوع باعث انگیزه بیشتر من برای خودشناسی و تغییر و رسیدن به سطح بالاتر بود و حتی الان که به دانشگاههای تاپ ایران رسیده ام راضی نیستم و بعد از ارشد از دانشگاهای خارج کشور پذیرش خواهم گرفت و مهاجرت خواهم کرد.
با سلام. با توجه به شناختی که من از شما پیدا کرده ام، فکر می کردم باید خیلی زودتر از اینها به این آزادی می رسیدید. اصولا این خاصیت ذهن انسان است که گزینشی عمل می کند و حالا چگونه و چه انتخابی می کند، بر می گردد به عوامل بسیار پیچیده ای و این بحث مفصل و بسیار عمیقی است که متاسفانه من وقت مکتوب کردن آنرا ندارم. و همین جا بگویم که از وقتی شروع به خواندن و شنیدن مطالب شما کرده ام، خیلی دلم می خواهد فرصتی پیدا کنم تا بتوانم حضوری با شما صحبت کنم. و تازه مولانای بزرگ به ساده ترین و شیوا ترین زبانی در چند صد سال پیش تکلیف ما را روشن کرده بود که:
هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
نه اتفاقاً دوست من. اسفندیار عزیز.
بر خلاف باور تو، من هنوز من به این آزادی نرسیدهام و نخواهم رسید. شاید یک گام به سمت آن حرکت کنم.
باورم این است که اگر واقعاً نگاه خودم را به زندگی و جهان و علم و انسان بگویم، از این صدها هزار نفری که اینجا میآیند و میروند، ده نفر هم نخواهند ماند.
من هدفم این نیست که نگاه خودم را به دیگران بگویم، آن «ترجمهای از جهان» را که خودم میفهمم، برای خودم نگه میدارم و با آن زندگی میکنم و میمیرم.
اینجا را درست کردهام که شاید، شاید، شاید، بودنش کمکی بسیار کوچک برای بهتر شدن لحظات زندگی دوستانم باشد.
برای هدفی که من در این خانه مجازی دارم، «آزادی از قید مخاطب»، خیانت به مخاطب است.
من مثل یک بندباز، باید جوری حرف بزنم که نه خیلی از نگاه خودم دور شوم و نه آنقدر به نگاه خودم نزدیک. تا دیگران بتوانند بخوانند و فکر کنند و نقد کنند و تصمیم بگیرند.
من هنوز هم آزاد نیستم.
آزادی واقعی، در «دستنوشتههای من» است و نه «روزنوشتههای من». چیزهایی که شاید پس از من منتشر شود.
دوست گرانقدر محمد رضای عزیز،
با تشکر از پاسخ شما باید بگویم که همین پاسخ شما هم با توجه به مطلب اصلی جای بحث و گفتگو دارد. ولی با توجه به شناختی که از مقوله فیلترهای ذهنی دارم، معتقدم با نوشتن چند جمله نمی توان مساله ای را حل کرد و فقط شاید ابهامات را بیشتر کنیم. برای رسیدن به یک نتیجه منطقی و مطلوب در بحث، یا باید “ترجمه ای یکسان و یا حد اقل شبیه بهم از جهان” داشت (که این عملا غیر ممکن است) و یا باید مخاطبین با “ترجمه و درک طرف مقابل از جهان” آشنایی داشته باشند و به یکسری توافقات و پیش فرض های اولیه برسند، که اینهم خودش نیازمند کلی بحث و حدیث است. بنابراین پاسخی نمی نویسم ولی کماکان نوشته های جالب و آموزنده شما را تعقیب خواهم کرد و از شما خواهم آموخت و بابت همین نیز سپاسگزارم. بامید روزی و فرصتی که بتوانیم از نزدیک صحبتی داشته باشیم.
خیلی خوب شد که به این نتیجه رسیدید که کاری به افکار دیگران نداشته باشید شاید اینطوری دیگران هم که نظر می گذارند احساس آزادی بیشتری کنند و جرات کنند خودشون باشند. قضاوت نکنیم تا قضاوت نشویم.
من کلاً مشکلی که با نظر گذاشتن دارم اینه که چون نظر دادن هزینه نداره، آدمها عموماً – نه همیشه – براش فکر هم نمیکنند. من برای نوشتن هر پست سایت، حداقل یک ساعت زمان میگذارم. فکر میکنم. دوباره تحقیق میکنم. با دوستانم تماس میگیرم. جستجوی اینترنتی انجام میدهم. کتابهایم را مرور میکنم و …
بعد مطلب مینویسم. اما گاهی حس میکنم خواننده، حتی ۱۰ دقیقه هم برای خواندن خود متن، وقت نگذاشته و کامل نخوانده، یا بعد از خواندنش، حتی نیم ساعت وقت برای جستجوی تکمیلی و تحقیق نگذاشته و ناگهان، شروع به نوشتن میکند!
این است که من به نظرم اینکه خیلی هم «دست به نوشتن» باشیم و «احساس آزادی کنیم» خوب نیست. باید نظر را وقتی بنویسیم که «احساس دانایی» میکنیم یا لااقل احساس میکنیم آنچه که مینویسیم، «داشتهای» به خواننده میافزاید. و گرنه به جای عقیده، عقدههایمان را خواهیم نوشت…
پی نوشت: همین جمله زیبای خودتان را نگاه کنید: قضاوت نکنیم تا قضاوت نشویم.
از لحاظ علمی، هیچ اعتباری ندارد. فقط جملهای با وزن زیبا است شبیه شش سیخ جگر سیخی شش ریال!
اما شما نوشتهاید. بدون فکر. بدون منبع. بدون مطالعه. بدون نیاز به استدلال. بدون توجه به رابطه علت و معلول. و یا حتی وابستگی یا همبستگی آماری.
چرا قضاوت کردن، احتمال قضاوت شدن را بیشتر میکند؟
چرا فضاوت نکردن، ما را از خطر قضاوت شدن، در امان میدارد؟
آیا همه آنها که امروز قضاوت میشوند، هزینه قضاوت کردن را میپردازند؟
میبینید که آزادی در نوشتن همیشه هم خوب نیست؟ گاهی قلم را قربانی قافیه می کند…
ما خودمون باشيم،بدون ترس!فكر ديگران مهم نيست،شايد فكر اونا مشكل داره….(البته این که خوذمون باشیم هم خیلی سخته ،خودش یک توانایی بالایی می خواد)….
خب اگر ان میخ درست زده میشد شاید طرف منظور نقاش را میفهمید!بلاخره ان میخ باعث میشه که تابلو سرجاش بایسته
خیلی وقتها اینجا اومدم و دیدم که افق های وسیعتری هست ،خیلی وقتها اینجا اومدم و یاد گرفتم ، خیلی وقتها اینجا اومدم و از بلند نظری یه روح بزرگ حض بردم ، از بعضی از متنهاش چشم هام لبریز شدند، من که میدونستم سطح تفکر و تجربیاتم اصلا همتراز صاحبخونه نیست، خیلی خیلی سعی کردم که با کامنت گذاشتنم ، وقت ” ارزشمند ” و “محدودشون” رو نگیرم و بازدید کننده خاموش باشم مگر معدود مواقعی که باید “میگفتم ” تا فضای ابهام آلود ذهنم ” شفاف” میشد…صادقانه بگم: این پست برام خیلی سنگین آمد… یاد گرفتم که دیگه هیچ وقت “نگویم” تا “درگیر میخ” تعبیر نشوم… آموختن همیشه بهایی داشته است ، شاید خوبی زیاد شما مرا به اشتباهی متوقعانه انداخته بود که آموزش میتواند “متفاوت” و بدون “تحقیر” هم باشد …امیدوارم برای این آخرین سوءتعبیرم ،مرا بخشیده باشید.
آتنا! دوست عزیزم
چند دقیقه پیش داشتم کامنتهای شب یلدا رو نگاه میکردم. کامنت تو رو اونجا یه بار دیگه خوندم. اون کامنت رو هیچ وقت فراموش نکردم چون حرفهای من هم بود. (البته اسم نویسنده اون کامنت یادم نبود) الان که این کامنت رو دیدم با اسم “آتنا ” نمیدونی چقدر خوشحال شدم که همراهمون هستی. خواستم بدونی حسم رو ..
حلول ماه مبارک رمضان بر همه عزیزانم مبارک باشد. نه بابت روزه گرفتن بابت شروع پاک سازی و به روز کردن روحمون.این پر معناترین درس خدا برای کسب مهارتهای فرم دی از نظر منه.نه با روزه رفتن با اموختن اینکه روزه گشنگی و تشنگی جسم نیست این یکماه ممارست در جهت درست پیمودنه راه پر از سنگلاخه.حالا میشه تمرین رو سخت تر کرد و به جسم هم قدرت تحمل رو آموزش داد. پس ماه به روز کردن و نصب آنتی ویروس انسانی بر همه مبارک باد.
فقط ببخشید در جهت این تمرین کیبرد من هم داره خودشو به روز میکنه و فردی رو فرم دی مینویسه.بابت تمام به روز شدن کیبرد من و کلمات جدیدی که به فرهنگ لغت ما اضافه میکنه برای همیشه الان معذرت میخوام
یه سوال چرا منفی دادید؟؟؟؟یعنی اینجا معذرت خواهی هم جرمه؟؟
البته بنده خدا تقصیری نداره میخواسته ببینه مدیر دفترش تو چه سایتهایی میره خدای نکرده منحرف نشه.دلواپس من بوده.به نظر شما الان تو مملکت ما که کوچکترین چیزها حس کنجکاوی کارمند رو برمی انگیزه من باید چگونه تفکر آمریکایی داشته باشم ؟؟؟استاد شما در جهت فرهنگ سازی در جهت بازسازی رفتارهای ما تلاش میکنید گاهی وقتها از کم بینی ما انقدر آزرده میشید که دیگه زبان مادری هم نمیتونه جوابگوی دردهاتون باشه و متوسل میشید به زبان دیگه که فقط اونایی جوابتونو بدن که در جهت علم دارن یا دوست دارن حرکت کنن. ولی استاد به عنوان شاگرد نه و بهتر بگم محمدرضا به عنوان خواهر هم نه چون شاید دلت نخواد ولی به عنوان کسی که براش مهمی براش محترمی و فکر میکنه بودن شما براش ارزشمنده ازت خواهش میکنم حرفای ما رو بعضی وقتا با تموم تلخی هاش با اینکه آزارت میده و سطح دید ما انقدر پایینه البته خودمو میگم و برای دیگرون قضاوت نمیکنم که قابل هضم برات نیست و برات واقعا درده تحمل کن ما نیومدیم بهت ثابت کنیم که محمدرضا ما حد و اندازه شما هستیم ما اومدیم بگبم دلمون میخواد رشد کنیم دلمون میخواد خامی رو با شما پخته کنیم .پس انقدر راحت از ما دل نکن انقدر راحت نگو از این ببعد هر جور دلم بخواد حرف میزنم شماها که متوجه نمیشید.محمدرضا اگه امثال شماها از چند هزار دانش جو به همین راحتی دل بکنن به راحتی بگذرید و بگید اینا کوتاه فکر هستن و بیش از نوک دماغشون جایی رو نمیبینن پس به حال نادونی رهاشون کنیم به نظر خودت چی میشه؟؟؟؟؟من بابت تمام حرفهای خودم که تا این لحظه محمدرضا رو آزار داده معذرت میخوام .و ازت خواهشمندم بگذری و ادامه راه رو برای ما روشن کنی…..
نكته ي لطيف اينكه مصداق مطلب فوق در مورد كامنتي كه بر سبيل مزاح در ذيل نوشتار قبلي نوشته بودم واقع شد و پاره اي از خوانندگان گويا معطوف ميخ شده بودند!
سلام
شخصي در حال بازدید از یک تابلو نقاشي در يك گالري هنري بود؛ بعد از كلي نگاه كردن به نقاش آن اثر گفت:من حيران و مبهوتم مانده ام!
نقاش گفت:تحت تاثير محتواي اثر قرار گرفته اي؟گفت:خير
گفت: از رنگ آميزي آن در شگفتي؟گفت:خير
پرسيد: آيا از فسلفه نهفته در پشت اين اثر حيراني؟
گفت: نه؛ حيرانم كه چرا تو بايد چنين نقاشي اي بكشي.
“در طول زندگي از كساني كه هميشه با من موافق بودند، چيزي نياموختم.”
آندره مالرو
(-:
چقدر جال بود
وقتي من داستان عزت نفس رو خوندم بعد به نظرات رسيدم ،شك كردم!!!گفتم نكنه داستان رو متوجه نشدم و بد برداشت كردم!دو بار ديگه خوندم و ديدم دقيقا همين نكته ي كه شما گفتيد يعني دقيقا افراد به ميخ رو ديوار توجه كرده بودن !
تا بوده همين بوده …مهم اينكه تو زندگيمون خودمون باشيم بدون توجه به هياهوهاي بي جهت…
موفق باشد
جناب شعبانعلی،
وقتی در پاسخ انتقاد به عدم خرید طرح ترافیک و پرداختن جریمه بجای آن، یک سلسله توضیحات غیر ضروری و به نظر من نامعتبر به خواننده میدهید، آیا معنیش آن نیست که خودتان هم اهمیت همان میخ کج بیرون زده از بالای تابلو را قبول دارید؟
فقط خواستم بصورت واضح بنویسم که اینکه در کار شما «اشکال میبینم» اصلا به معنی آن «نیست» که غالب نوشتههایتان را از صمیم قلب دوست ندارم و یا دنبال نمیکنم. از خود شما آموختهام که همهی ما در کارمان اشکال داریم، برخی کم و برخی مانند من بیشتر.
آقا بهروز سلام
جناب شعبانعلی اگه دقت کرده باشین تو نوشته خودشون گفتن
به صورت ناگهانی دعوت شدن و ناخواسته از یه محلی رد میشدن که تصمیم میگیرن پیش آقای دکتر برن
حالا عدم خرید طرح ترافیک نمیدونم چه معنایی رو میرسونه اینجا و چه ربطی به میخ کج داشت
حرفت قبول اما برداشت درست و غلط از موضوع بحث هم مهمه
فدات عزیزم
وقتی نوشته های عالیت (البته از نظر خودم) رو می خونم تلاش می کنم ازت تصویر کامل نسازم. الانم بدجوری در تلاشم که بر عکس نشم.
لطفاً این نظر قبلی من را که یک دقیقه پیش فرستادم حذف کنید واین نظر را تائید کنید ممنونم:
به نظر من ما از منتقدها بیشتر یاد میگیریم تا کسانی که کف و سوت میزنند و در تائید ما صحبت میکنند!
اگرچه با غرغر کردن و نق زدن موافق نیستم و آنرا انتقاد نمیدانم!
اتفاقاً اون تعمیرکار نشان داده که عزت نفس و صداقت بالایی داره اگرنه میتونست مثل خیلی از بازدیدکنندگان نمایشگاه هنری شروع کنه به تعریف کردن از تاثیرگذاری و زیبایی آن اثر هنری!
همین که نظرش را صادقانه گفته بدون اینکه ببینه جو نمایشگاه چی میطلبه و بدون اینکه نگران قضاوت دیگران باشه که ممکنه به نفهمی و کج فهمی محکومش کنند نظرش را میدهد نشان میده عزت نفساش بالاست!
پس زنده باد کسانی که میخ را میبینند و درباره میخ صحبت میکنند نه تابلویی که پیاماش را نگرفتند
سلام
هر رویداد، کلام، متن و ساخته بشر می تواند لایه های مختلفی ایجاد شده باشد.
هر لایه الزاما مهم تر از دیگری نیست.
هر کس الزاما از آن به اندازه فهم خود برداشت نمی کند.
افراد به لایه ای از مطلب که به آن علاقه دارند می پردازند.
من وقتی کفاشم از آدم ها کفش هایشان را می بینم.
من گاهی بیکارم ، کار مردم نظرم را جلب می کند.
برای یک معلم گاهی غلط املایی من در انشا مهم تر از متن آن است.
برای خودم وقتی می نویسم متن انشا .
حالا قضاوت کنیم.
دنیای دیگران و اهمیت های آنها را هم ببینیم.
شاید داستان های ما لایه ای داشته که دوستان ما دوست تر داشتند که اینگونه نباشد.
شایدتوجیهی
شاید انکاری
شاید اشکالی
شاید فرق با آنها
فاصله ای شاید.
احسان غامزاده ۸ تیر ۹۳