نوشته قوانین زندگی را در زمانی مینویسم که:
– طی یک ماه گذشته بیش از دویست ایمیل و کامنت و … با مفاهیم مشابه دریافت کردهام که اصل پرسش آنها، این بوده: «چگونه اینقدر کار میکنی؟ چگونه اینقدر کم میخوابی؟ چگونه…»
– طی هفتههای اخیر اوضاع سیاسی و اقتصادی بینالمللی باعث شد که درگیر بحثها و گفتگوها و جلساتی شوم که نوشتن از آنها نیازمند آن است که زمانی بگذرد و «غبار حادثه» بنشیند.
– هفتهی گذشته سمینار «هوش مذاکره» برگزار شد و طبیعتاً مثل هر حرکت دیگری ضعفهایی هم داشت که دوستان در کامنتها اشاره کردند و من هم منتشر کردم.
طی روزهای اخیر، ترجیج دادم چند روزی با خودم خلوت کنم و به برنامهریزی برای ۸ سال آینده بپردازم.
تصمیم گرفتم مجموعه نوشتههایی را شروع کنم با نام: «قوانین زندگی من».
اما چند پیشنیاز وجود دارد:
۱- باید کمی از زندگی روزمرهی خودم تعریف کنم.
۲- باید به خاطر داشته باشیم که اینها بسیار شخصی هستند و بیان آنها به معنای صحت مطلق آنها نیست. بلکه به معنای «اعتقاد من» به «آنها» است. بنابراین لطفاً نقد نکنید. فقط بخوانید و عبور کنید.
در زیر این پست (و این سری پستها) اگر تاییدی دارید بنویسید و اگر تکذیبی دارید آن را در قالب «قوانین زندگی خودتان» به صورت کامنت بگذارید تا بتوانیم نگاههای مختلف به زندگی را ببینیم و در نهایت هر کدام، مسیر خود را انتخاب کنیم. در این پست کسانی که به نقد نظرات دیگران بپردازند تایید نخواهند شد اما کسانی که نظرات خود را -هر چقدر هم مخالف دیگران – در قالب «قوانین زندگی خودشان» بنویسند تایید خواهند شد تا خوراکی برای فکر و اندیشهی سایر ساکنان این خانهی مجازی فراهم شود.
گزارشی از یک روز عادی زندگی من:
حدود ساعت چهار بیدار میشوم. یک برگه نیایش روزانه دارم که خودم نوشتهام. آن را چند بار میخوانم. در همان رختخواب، لپتاپ به دست، نگاهی به چند سایت خبری میاندازم. تلاش کردهام از خبرگزاری جمهوری اسلامی تا خبرگزاریهای صهیونیستی در میان فهرست آنها باشد. پس از خواندن تمام آنها میتوانم به برایندی از وضعیت جهان دست پیدا کنم. نگاهی به شاخصهای اقتصادی میاندازم. چند صفحهای کتاب میخوانم. همیشه یک برگ کاغذ – یا یک فایل باز – روبرویم دارم تا تداعیهایم را بنویسم. حدود ساعت پنج، پیامکها را میخوانم و برخی را پاسخ میدهم. بعد ایمیلها را چک میکنم. دوباره نیمساعتی میخوابم و به کارهایی که باید آن روز انجام دهم فکر میکنم. کار رسمی بین شش تا هفت شروع میشود. شادی قلیپور مدیر برنامههایم، برنامهی روزمره را یادآوری میکند و به خاطر تمام قرارهایی که بدون هماهنگی او گذاشتهام توبیخام میکند. حق هم دارد. روزها و ساعتهای زیادی وجود دارد که گاه به سه یا چهار یا پنج نفر همزمان قول دادهام! معمولاً صبحانه هر روز را در دفتر یکی از دوستان یا شریکانم میخورم تا ضمن خوردن صبحانه، بتوانیم برای کارهایمان هم برنامهریزی کنیم. پس از صبحانه جلسات متعدد یکی پس از دیگری برگزار میشود. معمولاً این جلسات تا ساعت یک بامداد ادامه پیدا میکنند. از جلسات جدی دولتی تا جلسات بانکها و بیمهها تا جلسات کوچکی که در محافل دوستانهتر برگزار میشود. معدود فرصتهای خالی بین جلسات را با همکارانم برای کارهای داخلیمان صرف میکنم. در این میان، یکی دو روز در هفته هم کلاسهایی دارم که معمولاً آنها را از پنج تا نه شب برگزار میکنم. ساعت یک بامداد، کامپیوترم را باز میکنم. کامنتهای سایت را جواب میدهم – البته در ماشین هم در فاصلهی بین جلسات، اگر اعصاب و حوصلهای باشد، کامنتها و ایمیلها را روی تبلت میخوانم و پاسخ میدهم به همین دلیل کامنتها در طول روز کوتاهتر از شبها پاسخ داده میشوند! – و خلاصهای از کارهایی را که برای روزهای آتی مانده، مینویسم. در لابهلای این کارها، تلاش میکنم هر روز بین پنجاه تا صد صفحه کتاب بخوانم و نکاتی را یادداشت کنم تا بعداً روی آنها فکر کنم. این برنامه در هفت روز هفته تکرار میشود. طی ده سال اخیر تعداد روزهای تعطیل من مجموعا به صد روز نرسیده است.
قانون اول – برای تجربهی «ثروتمندی»، ثروت چندان زیادی لازم نیست.
همیشه بر این باور بودهام که «ثروت» هم مانند سایر «زیبايي»هاست. دیدن زیبایی همیشه میتواند لذتبخش باشد حتی اگر تو مالک آن زیبایی نباشی. اتفاقاً کسانی که زیباییها را به تملک خود درمیآورند، خیلی سریع نسبت به آنها بیتفاوت میشوند. «مالکیت» سندی نیست که مهر و امضای دولت آن را تایید کند. مالکیت یک «احساس» است. سند مالکیت به یک تغییر قانون، نابود و مصادره میشود اما احساس مالکیت، میتواند همواره با تو بماند.
بسیاری از فعالیتهایم در حوالی خیابان ولیعصر متمرکزند. هنگامی که از کنار پارک ملت عبور میکنم، همیشه در ذهنم تصور میکنم که در حیاط کاخ خودم قدم میزنم! حتی دیدن غریبهها – سایر گردشگران پارک – در حیاط خانهام، آزارم نمیدهد. خوب میدانم که اگر حیاط خانهام به این بزرگی و سرسبزی بود، درهای آن را نمیبستم و به همه رهگذران اجازهی عبور ميدادم!
ثروتمندترین انسانها، تمام ثروت خود را جمع میکنند تا معدود روزهایی، در کنار دوستان خود بنشینند و بخورند و بیاشامند و موسیقی گوش دهند و گپی بزنند. خوشحالم که تمام ملزومات این ثروت را دارم. دوستان خوب را داشته و دارم و همین کامپیوتری که روبرویم قرار دارد، برای تکمیل صوتی و تصویری این تجربهی زیبا کافی است.
قانون دوم – برای عقیدهام نمیجنگم. فقط میکوشم به عقیدهام عمل کنم.
مروری کوتاه به تاریخ نشان میدهد که بیشترین خونها در راه اثبات و انکار عقیدهها ریخته شدهاند. آنقدر که خیرخواهان، «رستگاری» را با ضرب و زور به بشر تحمیل کردهاند، بدخواهان، زندگی دیگران را به «بحران» نکشیدهاند. باورها و عقیدههای خودم را دارم. برای اثباتشان، سعی میکنم آنها را زندگی کنم. اگر واقعاً باورهایم درست باشد، همراهان خود را پیدا خواهم کرد و اگر باورهایم درست نباشد، یا به تنهایی آنها را زندگی خواهم کرد و یا خود، «همراه باور دیگران» خواهم شد.
قانون سوم – میوهی شرایط نامطلوب و رویدادهای بد
شرایط نامطلوب و رویدادهای بد، اجتناب ناپذیرند. مهم این است که بتوان برای هر خاکی، گیاهی را یافت تا بتواند درون آن رشد و نمو کند. میخواهم اگر به گذشته بازگشتم، تلخترین تجربه هم لذتبخش باشد.
در سالهای نوجوانی دوست داشتم که کامپیوترم، کارت صوتی داشته باشد. آن زمان کارت صوتی حدود یک سوم بهای یک کامپیوتر قیمت داشت و پرداخت آن برای ما سنگین بود. تلاش کردم الکترونیک و سختافزار و برنامهنویسی اسمبلی یاد بگیرم و مداری بسازم که به پورت پرینتر وصل شود. این مدار به همراه برنامهای که نوشته بودم، صداهای بازیها را تا حد قابل قبولی شبیهسازی میکرد. همین کار را برای شبیهسازی ماوس هم روی کمودور و پی سی انجام دادهام. همینطور برای طراحی بازیهای ساده به جای خریدن و تهیهی بازیها. میوه سختیهای مالی آن روزها، تسلط امروز من به زبان ماشین و درک نسبتاً خوبی از برنامهنویسی است. هنوز هم از جمله تفریحاتم این است که برای کارهای کوچک، خودم برنامهنویسی میکنم (به عنوان یک تفریح فکری و نه یک نیاز).
در سالهای دبیرستان، احساسم نسبت به اینکه سطح تحصیلات در خانوادهام چندان بالا نیست، خوب نبود. تصمیم گرفتم برای جبرانش کتابهای متعدد بنویسم. احساس میکردم که انتشار کتابهای خوب، برای کسی که از یک خانوادهی معمولی آمده، افتخار بزرگتری است تا کسی که نسل اندر نسلاش، تحصیلکرده و پزشک و مهندس و … بودهاند. میوهی نارضایتی دورهی دبیرستان، کتابهای سالهای بعد بود.
در سالهای بعد، به عنوان مهندس سرویس یک شرکت ریلی کار میکردم. یک نفر به تنهایی به بیابان اعزام میشدم تا دستگاهها را تعمیر کنم. زندگی تنهایی در بیابان (شاید مجموعاً هشت ماه در هر سال) ساده نبود. تصمیم گرفتم از فرصت تنهایی در بیابان، برای تجربهی کارهای عملی روی قطارها و ماشینآلات و همینطور مطالعه، استفاده کنم. میوهی آن سالها، آشنایی با هیدرولیک، پنوماتیک، اتوماسیون، پی ال سی، مدارهای قدرت و … بود. در حدی که به سمت مدیر منطقهای آن شرکت اتریشی منصوب شدم. ضمن اینکه روزانه گاه بیش از دویست صفحه کتاب میخواندم (در بیابان ساعات کمی را میتوان کار کرد). تخصصهای مختلف و مطالعهی زیاد و عمیق، میوهی زندگی اجباری در بیابان بود.
سال قبل، در اثر سانحهای، پایم شکست و یک ماه خانه نشین شدم. دیدم که انسان چقدر ضعیف است و توانمندیها چه زود، ما را تنها رها میکنند. برای آنکه حرفهایم ماندگار شوند، با موبایلم ضبط فایلهای صوتی در حوزهی مذاکره را آغاز کردم. رادیو مذاکره، میوهی پای شکستهی من بود.
هنوز هم، جستجو برای میوههای خوشطعم لحظات سخت و دشوار، از جمله جذابیتهای زیبای زندگی من است…
قانون چهارم – مشکوک نیستم.
تردید کردن و شک داشتن، انرژی میگیرد. ما انسانها توان تحلیل خواستهها و رویاها و منافع و مضرات تصمیمهای خود را نیز نداریم. پس چرا باید انرژیام را صرف پیشبینی و تحلیل انگیزهها و خواستههای تو کنم؟
اگر کسی تحلیل زیبایی نوشت – در حوزهی سیاست یا اقتصاد یا … – به جای اینکه مانند یک کارآگاه فکر کنم که انگیزهاش چیست و از کجا پول گرفته است و کجا قرار است به او سمت بدهند و …، تنها تلاش میکنم تحلیل را بشنوم و از آن برای فکر کردن خودم الگوبرداری کنم. تحلیل اشتباه هم میتواند به من دامها و نقاط تاریک تحلیلها و نگرشهای خودم را گوشزد کند.
اگر کسی در جلوی یک سوپرمارکت، یک محصول را به عنوان نمونهی رایگان به من تعارف کرد، به جای اینکه وارد محاسبه شوم که هزینهی آن برنامهی سمپلینگ چقدر بوده و این قیمت را کجا و چگونه از من خواهند گرفت و …، آن نمونه را میگیرم و میخورم و لذت میبرم. دفعهی بعد، در هنگام خرید، حتماً در کنار قیمت و بستهبندی، طعم آن نمونه را هم در تصمیمام دخیل خواهم کرد.
اگر کسی به یک موسسهی خیریه کمک کرد، از این رویداد خوب لذت میبرم. به این فکر نمیکنم که این کمک، ریشه در انسانیت داشته یا با هدف پاک کردن گذشتهای تلخ و تاریک، انجام شده است.
قانون پنجم – طلبکار هیچکس نیستم.
هیچکس وظیفهاش نیست که هیچ کاری بکند. از مامور پمپ بنزین به خاطر اینکه کارت سوخت را برایم میآورد تشکر میکنم. هرگز نگفتهام که «حقوق میگیرد پس وظیفه دارد!». حتی هر وقت فرصتی بوده – معمولاً وقتی لباس اسپرت دارم – اگر فرد مسن یا خانمی را ببینم، و مامور پمپ بنزین گرفتار باشد، برایش بنزین میزنم.
از متصدی گیشه در بانک، به خاطر پیگیریهایش تشکر میکنم. از پلیسی که ماشینم را جریمه میکند به دلیل وظیفهشناسیاش تشکر میکنم. وقتی مامور حراست دانشگاه تهران، من را نشناخت و به خاطر اینکه کارت شناسایی همراهم نبود، من را به داخل دانشگاه راه نداد، از او به خاطر «وظیفهشناسی» تشکر کردم و هفتهی بعد، برایش یکی از کتابهایم را هدیه بردم.
قانون ششم – در مورد انسانها، بر اساس بازههای زمانی طولانی، قضاوت میکنم.
اگر دوستم یا همکارم یا استادم، رفتاری کرد که نپسندیدم یا در جایی منافع من را آنقدر که انتظار داشتم، تامین نکرد، با خودم یک سال یا چند سال گذشته را که با او بودهام مرور میکنم. اگر در کل راضی باشم، اعتراض نمیکنم. سود و زیان را در چند دقیقه و چند ساعت و چند ماه، خلاصه نمیکنم. همین بود که قبل از سمینار برای دوستانم نوشتم هر کس پول ندارد، رایگان بیاید و تاکید کردم که این کار من کار خیر نیست. من به جای مشتق گرفتن، انتگرال میگیرم. میدانم که طی ده سال بعد، به اندازهی کافی، برای یکدیگر کارهای خوب خواهیم کرد…
قانون هفتم – در گفتهها و نوشتههای دیگران، دنبال نسخهای کامل برای زندگی نمیگردم بلکه جرقهای را برای زندگی جستجو میکنم.
گاه هفتصد صفحه کتاب را میخوانم و ساعتها و روزها وقت میگذارم. تنها به این امید که جملهای در جایی، نوری را در قلبم یا مغزم روشن کند. نویسنده را به خاطر آن چهاردههزار سطر حرفهای بیهوده سرزنش نخواهم کرد. اما به خاطر آن یک سطر الهامبخش، پرستش خواهم کرد.
دکتر علیرضا شیری، سال گذشته، در همایش تحول فردی مطلب کوتاهی بیان کرد:
«ما در معنا دادن به زندگی دیگران است که به زندگی خود نیز معنا میدهیم». او گفت در برخورد با کسی که در خیابان تراکت یک رستوران را پخش میکند، میتوانی بیتوجه عبور کنی. میتوانی تراکت را بگیری و کمی دورتر – جایی که او نمیبیند – درون سطل زباله بیندازی. اما میتوانی کار بهتری بکنی.
میتوانی هنگامی که تراکت را از او میگیری، بپرسی: «بهترین غذای این رستوران کدام است؟». شاید پاسخ را نداند. اما احتمالاً تحقیق خواهد کرد و فردا به دیگر رهگذران، همزمان با ارایهی تراکت، خواهد گفت: «اگر به رستوران رفتید، شیشلیک را سفارش دهید. خوشمزهتر از باقی غذاهاست». آن پسر، دیگر یک روبوت مکانیکی پخش کاغذ نیست. او یک مشاور تغدیه است! یک جمله بیشتر نگفتهاید اما حال خود و حال او را بهتر کردهاید و به زندگی او و خودتان، معنا دادهاید.
چند سال با دکتر شیری دوست بودم و دوست ماندم تا این جمله را بشنوم. شاید سالها باید منتظر بمانم تا جملهی دیگری در این حد تاثیرگذار – بر روی خودم – از او بشنوم. اما همان یک جمله، برای یک عمر دوستی و صدها ساعت و روزی که با او سپری کردهام کافی است. من اکنون به او بدهکارم…
متن بسیار زیبایی بود. امیدوارم خداوند به شما عمر طولانی عنایت کند تا خیرتان بیشتر به انسانها برسد. من از متن های شما بسیار آموخته ام. همیشه سالم و موفق باشید.
محمد رضا ،میخواستم ازت تشکر کنم که با همه این گرفتاری ها باز هم به این خونه مجازی سر میزنی .
سلام
جالبه همین دو روزه پیش با یکی از دوستانم در ارتباط با قوانین زندگیمون صحبت می کردیم. و در این ارتباط به یه نتیجه جالبی رسیدیم اینکه همیشه برای رسیدن به آرزوهامون علاوه بر یک سری قوانین که مربوط به اجرای انها می شود که بعضی از آنها مانند:ملزم کردن خود به اجرای قانون و انجام دادن کارهایی که از انها لذت می بریم نه کار اجباری و استفاده صحیح از موقیتهای به ظاهر ناخوشایند… باید برای کارها حتما زمان را مشخص کنیم تا بتوانیم خودمان را ملزم کنیم که تا زمان مشخص آن کار یا ارزو انجام یا برآورده شود.و به قول معرف به اطرافیان(کائنات) زمان انجام رو تذکر بدیم.
این صحبتها با دوستم در ارتباط با این موضوع بود که مدتی است که پس از فوق لیسانس بیکار هستم و به دنبال کار میگردم.از انجایی که ظاهرا بیکار هستم اما خودم را ملزم کردم که ساعت ۶ صبح بیدار شوم و یک ساعتی اخبار و بعد طراحی مدل کسب و کار و تنظیم وبلاگ و حتی خود را ملزم کرده ام که در کارهای خانه به مادرم کمک کنم.شاید خیلی از وضعیتم راضی نباشم اما دارم سعی میکنم که این دوران به بهترین روزهای زندگیم تبدیل بشه و از درون ان بتونم فرصتها را تشخیص بدم و آنها را عملی کنم.
از شما استاد بزرگوار نیز کمال تشکر را دارم که با وجود برنامه هفتگی که دارم و روزهای جمعه به سایت شما سر میزنم، هربار مطلب یا موضوعی جدیدتر و خلاقانه تر از شما میبینم.همیشه مانا باشید
اولین و مهمترین قانون زندگی من پایبند بودن به قوانین زندگیم تحت هیچ شرایطی نیاید از خط قرمز هام عبور کنم حتی اگه بقیه مسخره کنن یا هرفکری دربموردم کنن برا خودم زندگی میکنم نه دیگران.
سلام رویا.
اینکه آدم به قوانین زندگیش پايبند باشه خوبه و من تا اينجا باهات کاملا موافقم. فقط ادامه مطلبتون هضمش واسم سخته. بکار گرفتن قيد “هيچ” خیلی خطرناکه. یادمون باشه قوانین رو خودمون داریم وضع میکنیم و انسان جایزالخطاست. ممکنه لازم بشه یه تغييراتی در آينده بدهی پس بنظرم هر از گاهی قوانينت رو مرور کنی. شاید نياز به بازنگری داشته باشه. والا ممکنه این قوانين بیخودی تو رو گرفتار کنن. موفق باشی
سلام جناب شعبانعلی عزیز…خسته نباشید
می تونم به جرات بگم که پا در مسیری گذاشته ام که رد پای شما و بیشتر بزرگان در اون دیده میشه.یعنی برنامه زندگیم،داره طوری چیده میشه که الان که در ابتدای راهم،روزانه ۱۲-۱۳ ساعت کار می کنم و اگه به همین روال جلو بره،فکر می کنم تا ۲-۳ سال دیگه ساعات کاریم و البته میزان تاثیرگذاری در کارم،دوبرابر بشه.ولی چیزی که در این ساعات باعث خستگی من میشه اینه که شاید از این ۱۲ ساعت،۲ساعتش پرتی داره.و این خیلی خسته ام میکنه.چون من در شهرستانم و “زنگ تفریح های ترافیکی” را ندارم.
دوتا سوال هم می خواستم بپرسم که در صورت صلاحدید پاسخ بدبد:
۱)چرا این همه کار؟انگیزه تون چیه از ۲۰ ساعت کار کردن؟
۲)علت این که حداقل های رفاهی رو هم از خودتون دریغ کردین،چیه؟آیا کارهای خیرخواهانه و مشارکتی و انسان دوستانه ای را پیش رو دارید؟
جناب آقای نصیری عزیز.
من حداقل امکانات رفاهی رو دارم.
مالک اونها نیستم. اما ماشین دارم. خانه دارم. ضمن اینکه برای کسی که ۲ ساعت در روز خانه است و میخوابد، خانه اتاق خواب محسوب میشود.
پس من یک خانهی ۵۰ متری ندارم! یک اتاق خواب ۵۰ متری دارم که به نظرم لوکس محسوب میشود!
در مورد سایر موارد هم یک فایل صوتی به نام «مرگ» ضبط میکنم و احتمالا فردا صبح روی سایت قرار میدهم.
پس شدیدا منتظر فردا صبح می مونم.ممنونم ازتون
سلام استاد
قانون سوم شما رو دوس دارم چون یه مدتی میشه که تو زندگیم بش رسیدم و این خیلی خوبه و گاهی رویدادهای بد اینجوری واسم شیرین میشه.
تشکر از شما این قوانین تلنگر خوبی بود واسم.منو وادار به فکر کردن،کرد.
سلام. این پست و این وبلاگ، که خیلی تصادفی هم بهش برخوردم، امشب کمک زیادی به من کرد و تا حدی به درگیری های ذهنی من جواب داد. با آرزوی موفقیت و سلامتی.
سلام محمدرضا
چطوری به این قوانین رسیدی؟
الگو برداری ؟؟ تفکر؟؟
هرکسی در زندگی قوانینی داره به عنوان مثال من بعد از بیدار شدن حتما باید ده دقیقه استراحت کنم وگرنه اون روز خوشحال نخواهم بود 🙂
از مزاح که بگذریم
ممکنه خیلی از این قوانینی که گفتی برای امثال ما جالب باشن و بخواهیم اونها رو برای خودمون انتخاب کنیم
آیا قوانینی که الگو برداری میکنیم ، قانون ما خواهد شد؟؟؟ یا بهتر است خودمان با توجه به زندگی خود و ااهداف و آرزوهایمان قانون وضع کنیم؟
محمد رضای عزیز خیلی دوست دارم اون سه قانون رو هم بدونم هر چند نوشتی که نقضشون می کنی
واقعا بی نظیری
ن که شخصی با این همه احساس مثبت ندیدم
شاید دیگه می تونم بگم داره حسودیم میشه
ولی مثبت نگاه می کنم و میگم بهت غبطه می خورم
سلام قانون چهارم مشكوك نيستم = آرامش
امروز نبود اين قانون رو بيش از پيش احساس كردم تو زندگيم…
ممنون بابت قانون هاي عالي كه نوشتيد…
از سطح هوشمندی و دقت تون به وجد می آم.
قوانین من عین بی قانونی اند
زندگی سرشار از عادت های نامطلوبم که همیشه سعی در برطرف کردنشون داشتم اما چندان موفق نشدم.
خوب من به حقوق و احساسات دیگران احترام می دارم.البته این رفتارم شاید وقتی که عصبی باشم نقص بشه.
به آینده فکر می کنم بیش از حد فکر می کنم طوری که از عمل کردن جا می مونم و این از طرف اطرافیانم نقص محسوب می شه برام
همیشه به زندگی روابط انسان ها چرایی ها عمیق فکر می کنم و لذت می برم از کشف های ذهنیم
متفاوت از هم دوره ای هام در دوره های مختلف،زندگی کردم اما گاها چوبش رو خوردم گاهی هم بردم.
و
.
.
.
با سپاس از شما که این روزها فکر می کنم خیلی خوب و در اقلیت هستید
خسته نباشید
راستی چیزی شبیه به این دوره از زندگی شما رو من در سه ماه از زندگیم تجربه کردم.
هر روز از ۵ صبح برای رفتن به محل خدمت سربازی بیرون می زدم بعد از اون ساعت ۲ که مرخص می شدم به محل کارم می رفتم.از ۳ تا ۹ شب به کار آموزی در یه شرکت صنعتی مشغول بودم و ۱۰ که به خونه می رسیدم به غیر از صرف شام دو ساعتی رو مطالعه می کردم.گاهی هم توی وب مشغول می شدم و زودتر از ۱ یا ۲ بامداد نمی خوابیدم.
کیفیت این دوره از رزندگی من مسلما خیلی متفاوت از کیفیت زندگی شماست اما به هر حال دوره ای بود
یا حق
با سلام. خیلی منتظر این نوشتت بودم و کلی لذت بردم از خوندنش. دیشب خوندم ولی تا الان ذهنم مشغول مرور زندگی روزمره خودمه. ما رو به چالش کشوندی.ممنونم
یک قانون در زندگی من :
«تحت هـــــــــــر شرایطی و تحت هـــــــــــــــــر اتفاقی، حتی اگر صد در صد حرف من درست باشد، حق بلند صحبت کردن با پدر مادر و شکستن دل آنها و مخالفت تند و لحظه ای و عصبانیت با آنها را ندارم.»
.
این جریان بعد از مدتی ملکه میشه و نتایج باورنکردنی به ارمغان میاره، رضایت قلبی پدر و مادر مساوی است با خیر، آرامش و برکتی عجیب
.
من قوانین بسیاری از این دست برای خودم تعریف کردم که بدون فکر کردن و تحت هرشرایطی اونها رو انجام میدم، تصمیماتی از پیش تعیین شده، که این یکی از مهمترینهاش بود که گفتم.
خیلی سخته وقتایی ک حق صد در صد با خودته بتونی کنترل کنی خودتو…
بابا دلت میاد من این جوری اذیت کنی
خیلی از ما امروز جای دختر و پسرات هستیم
اگه دوستمون نمیداشتی حتما تولدی و اسمی هم برامون تعریف نمیکردی
همه با با های دنیا دوست دارن سالم و سرزنده باشند و مقتدر کنار زندگی بچه هاشون
اما شاید تو ما رو دوست نداری
من رها ۲۴ سال دارم(تو هم شبیه بابا لنگ دراز میمونی )
اما برای خیلی از ما ها که پدر ومادر دلسوزی نداریم
که میراث جاودانی داشته باشن برامون
حتی …..
تو بهترین بابای دنیایی
“اما برای خیلی از ما ها که پدر ومادر دلسوزی نداریم
که میراث جاودانی داشته باشن برامون”
می فهممش اما باهاش کنار نمی آم
خیلی دلم می خواست پدر و مادر خیلی طوره دیگه غیر از این طوری که هستن باشند اما پدر و مادر ریشه اند اصل اند
کسی که ریشه رو می خشکونه خودش که میوه هست و از بین می بره
به ریشه ها و اصل هل ایمان باید داشت هر طوری که هستن
و سعی کنیم که خودمون اگر توی زمین جوونه زدیم و ریشه کردیم.اون طوری بشیم که فکر می کردیم ریشه هامون نبودن تا ما بتونیم بهتر رشد کنیم.
من عاشق قانون پنجم شدم، منم تا حالا طلبکار نبودم از کسی اما مثل شما هم نبودم ، طلبکار نبودن یه چیزه در ازاش مهربون بودن یه چیز دیگه … منم سعی میکنم اینجوری بشم :دی
محمدرضا خیلی خوب نوشتی
از اینکه به مردم میگی که چی کار میکنی لذت می برم
به اونها میگی که بدانند مثل تو بودن چه هزینه ای دارد
خدا پشت و پناهت باشه
محمدرضای عزیز.
من هم خوب میدونم که مثل تو بودن هم چقدر گرون و پرهزینه هست.
اساساً اکثر انسانها اگر هزینههایی که دیگران کردهاند رو ببینند، بیشتر از غبطه خوردن یا تحسین کردن، ابراز تاسف میکردند!
دقیقا درست میگی محمدرضا
من در ۳ دهه زندگیم دیدم که خیلی ها فقط دلشون میخواد محمدرضا شعبانعلی باشند ولی حاضر نیستند حتی ۱۰ شب مثل اون زندگی کنند
چه بشود که بخواهند سالهای سال تلاش کنند
در این دوره و زمانه بیشتر همه دنبال رسیدن به نتیجه با استفاده از راه های میانبر و رسیدن سریع به موفقيت هستند ولی نمی دانند پله های موفقيت را پیمودن کار هر کس نیست
البته آنها که امیدوارند و راه را ادامه می دهند می شوند شعبانعلی های آینده
ولی افسوس که کم هستند
راستی دلم هم برایت تنگ شده 😉
چه جوی میشه به نسل جدید یاد داد که برای زندگیشون قانون داشته باشند و به اون قانونها احترام بگذارن ؟ نسلی که به واسطه ثروت پدر و مادرشون دارن تن پرور ، بی هنر و بی مسئولیت بار میان !
سلام
تشکر از این نوشته زیبات من رو که چند ساعتی مشغول خودش کرده
تازه رسیدم به قانون اول که دیدم من هم این قانون را بدون اینکه بدونم دارم و مثل توسلطان کلمات نیستم که بتونم بنویسمش
من هر روز در حیاط خوانه ام(میدان آزادی )پیاده روی میکنم و …
والا من سه نوع فعالیت برا زندگی در نظر میگیرم
۱ فعالیت هایی که علاقه دارم
۲ فعالیت هایی که ادم باید برای زندگی اجتماعی و عمومی در ارتباط با دیگران باید انجام بده ۳
۳ فعالیتهایی که دوست ندارم ولی باید انجام داد تا اگر روزی مشکلی پیش امد توانایی مقابله با شرایط سخت رو داشت
در کل جایی دیگر نوشته بودم اکثر ما ایرانیها میدانیم چه نمیخواهیم ولی اگر از ما بپرسند چه میخواهیم اکثرا جوابی که خود نیز قبول داشته باشیم نداریم
بنده در حال تعریف چه میخواهیم هستم
مهمترین کار من تا دو سال اینده(میخام برم سربازی) اینکه بتونم گذشته رو از عقاید نا درست پاک و بتوانم تصویر درست از خود و دنیا بسازم
محمد رضای عزیز ، ما به شما نیاز داریم. کمی مکث کن ، کمی درنگ ، کمی تفریح
سلام محمدرضا
شاید یه روز که از نزدیک دیدمت یه چیز جالب رو بهت نشون بدم که موقع ثبت شمارت توی تلفنم پیش اومد، اما الآن دوست دارم در مورد قوانین حرف بزنم، هر کسی قوانین خودش رو داره و من قوانین تو رو دوست دارم، می دونی یه بار یه کاریکاتور گذاشتی که مجسمۀ متفکر رو در کنار رد پای عمل کننده نشون می داد، راستش اعتراف می کنم که من هرگز توی زندگیم مثل تو کار نکردم (هرچند از هفت، هشت سالگیم توی مکانیکی بزرگ شدم) و هرگز به کار زیاد اعتقاد نداشتم، شاید دلیل اصلیش این باشه که من یه thinker هستم از نوع شدید، فکر کنم به خاطر همین یاد گرفتم که هیچ قانونی پایدار نیست، شاید برای خشک بودن قوانین دوست داشتنیات بهت خرده بگیرم اما من هر سال قوانینم رو تغییر می دهم حتی در حد اینکه دیگه از این وری خونه نرم! و تنها قانونی که به قطعیت قبول دارم همون عدم قطعیت هست، برخی از قوانینت برام جالب بودن مثل مشکوک نبودن، که بیشتر از اینکه قانون باشن باید رفتار باشن!
من رو یه پدر قانونمند بزرگ کرده که توی زندگیش تعداد برگهای جریمه اش دو رقمی نیست، از بچگیم کمربند بستم، و سر وقت روغن ماشین رو عوض کردم، به قانون ایمان دارم اما معتقدم قانون کافی نیست، اگر پدر من به قانون پایبند نبود قانون هیچ کاره بود در نهایت امر توی کشور ما از هر ده تا خلاف یکی یا دو تاش دیده می شه شاید توی کشورهای دیگه هم این طوری باشه و دوست دارم همین رو از زبان خودت بشنوم که چند بار قوانین خودت رو زیر پا گذاشتی، جایی که تنها پلیس زندگی ات خودت بودی؟
من خودم اعتراف می کنم که بارها قانون اول خودم رو به طور کامل زیر پا گذاشتم همون قانونی که تا امروز به شدت بهش اصرار داشتم، (یعنی هیچ چیز قطعی نیست رو)! و اعتراف می کنم که خیلی هم آدم قانون مداری نیستم!
ممنون که متنهایی می نویسی که آدم رو به فکر کردن وادار می کنه.
پرویز جان.
واقعیت اینه که حداقل میتونم بگم که در مورد قوانینی که اینجا دیدی، من الان که متن رو مینویسم، جز سه یا چهار مورد استثناء در مورد قانون دوم، در مورد بقیه یادم نمیاد که اونها رو نقض کرده باشم (آنچه نوشتم ایمان من محسوب میشه و من شدیدا آدم مومنی هستم! از نوع اورتودوکسی).
اما یک اعتراف هم بکنم.
اینها قانونهای یک تا هفت من نیستند. قانونهای چهار تا ده من هستند. سه قانون اول و دوم و سوم رو که بسیار هم دوست دارم، به همون دلیل که تو گفتی (تعدد مواردی که نقض شدهاند) نیاوردهام. سعی کردم قوانینی بنویسم که حداقل اطرافیانم که سالهاست با من زندگی و کار میکنند، در هنگام خواندن آنها نخندند.
آقای مهندس این که اینا قوانین ۴ تا ۱۰ شما هستند یه جورائی برای من خیلی مهمه. یکی از سوالات همیشگی من اینه که اگه مدتهاست هدفی رو برای خودم تعریف کردم که هنوز حتی بهش نزدیکم نشدم، آیا باید از لیست اهدافم حذفش کنم که بهم احساس بد نده یا برعکس نگهش دارم و صبور باشم؟
این متنی که نوشتید برای من خیلی تاثیرگذار بود و دارم روی اهداف و قوانین زندگی خودم کار میکنم. خواهش میکنم ادامه اش بدید و اگه ممکنه قوانین ۱ تا ۳ رو هم بنویسید.
خیلی ممنونم
ممنون که متنهایی می نویسی که آدم رو به فکر کردن وادار می کنه.
محمد رضای عزیز
دیدگاه های زیبایی دارید و کلا نحوه زندگیتان
محمد رضا جان
من الان از سایت ادینه بوک سه کتاب شما را
با عنوان های
فنون مذاکره اصول/کاربرد/ترفندها
۵۳ اصل مدیریت انسان ها ویراست دوم
۵۳ اصل تصمیم گیری
را سفارش دادم و مبلغ را هم پرداخت کردم
انشالله اگر مشکلی پیش نیاد تا ۷-۸ روز دیگر کتاب های شما استاد گرانقدر به دست من خواهد رسید
خیلی مشتاق هستم که زودتر کتاب ها به دستم برسنند
تا بتوانم اطلاعات خودم را افزایش بدهم
کتاب دیگری از شما در این سایت ندیدم اگر بود وگرنه دوست داشتم کتاب های بیشتری از شما را داشته باشم
به امید موفقیت های روز افزون شما دوست عزیز و گرامی
موفق باشید
راستی ممنون از اشتراک قوانین زیباتون.من یکی از قوانین تاثیرگذار زندگی شخصیم این هست که”همه ی ما وظیفه داریم زندگی ابنا بشر رو بهتر کنیم ٬ ولو به اندازه ی حتی چسب زدن به پولی کهنه”!
جناب شعبانعلی عزیز قانون هفتمتون رو به خوبی در زندگیم درک می کنم٬ گاهی یک صحنه از یک فیلم ٬ یک جمله از یک معلم یا دوست٬ یک اتفاق در خیابونی که هر روز عبور میکنم تاثیری بر من میذاره که فکر میکنم دقیقا متعلق به من بوده و حتی سهم من از اون کتاب یا ارتباط .
“اگر دوستم یا همکارم یا استادم، رفتاری کرد که نپسندیدم یا در جایی منافع من را آنقدر که انتظار داشتم، تامین نکرد، با خودم یک سال یا چند سال گذشته را که با او بودهام مرور میکنم. اگر در کل راضی باشم، اعتراض نمیکنم. سود و زیان را در چند دقیقه و چند ساعت و چند ماه، خلاصه نمیکنم.” در این پست همین کار رو با من کرد…
محمد رضای عزیز
درخصوص قوانین زندگیت چند جایی ابهام داشتم.این ها سوالاتی است برای بازنگری در قوانین زندگیم خودم.
قانون دوم: بدخواهان، زندگی دیگران را به «بحران» نکشیدهاند. آیا این بدان معنیست که بدخواهی وجود ندارد و همه با عمل به باورها و عقیدههای خود زندگی می کنند؟ آیا این مهم نیست که عمل به باورهای خودم و تعصب نسبت به آن موجب بحران در زندگی دیگران خواهد شد؟پس این همه ظلم و بی عدالتی ، فقر و استیصال انسانها در هر گوشه از این دنیا ناشی از چیست و این همه، تاوان «همراه باور اشتباه دیگران» نشدن را می دهند؟
قانون ششم: آیا فرصت کافی برای شناخت انسانها را به آنها میدهی تا برایت مجال یادآوری روزهای خوب با هم بودن را بدهد؟ درباره کسی که هیچ انتفاعی از او به تو نرسد و اصلاً توان جبران محبت های تو را هم نداشته باشد و فقط حس خوب با تو بودن را می خواهد، چگونه قضاوت می کنی؟آیا صرفاً کسب منفعت در گذشته و یا به امید آینده دلیل خوبی برای فراموش کردن اوست؟
بی صبرانه منتظر خواندن قوانین دیگر زندگیت هستم …
سلام
من به کار زیاد وخواب زیاد علاقه دارم توبودی این تناقضو چطوری حل میکردی
من فکر میکنم هدفهای بزرگ خواب رو از آدم میگیره.
خیلی از ما که هدفهای بزرگ داریم اما خواب زیاد رو ترک نمیکنیم. احتمالا داریم رویاها و اهداف دیگران یا Learned Goals رو پیگیری میکنیم. اینه که ترجیح میدیم بخوابیم تا در اون زمان، رویاهای خودمون رو پیگیری کنیم.
ادامه تحصیل، ماشین گران قیمت ، خانهی بزرگ ممکن است از جمله اهدافی باشد که دیگران به ما تزریق کردهاند.
نمیدوم اما شما آدم عجیبی هستید.به هر حال هر انسانی به یه مقدار خواب لااقل ۶ ساعت نیاز داره وگرنه ضربه میبنه از لحاظ جسمی..محمد رضا جان تا حالا حس نکردی روت تاثیر گذاشته از لحاظ جسمی ،ذهنی؟
خستگی و بی حوصلگی و عصبی بودن از تبعاتش هست. اما کسی در شرایط من امروز مسوولیتهایی داره که حق انتخاب براش نمیمونه
نمیدوم اما شما آدم عجیبی هستید.به هر حال هر انسانی به یه مقدار خواب لااقل ۶ ساعت نیاز داره وگرنه ضربه میبنه از لحاظ جسمی..محمد رضا جان تا حالا حس نکردی روت تاثیر گذاشته باشه از لحاظ جسمی ،ذهنی؟
از کجا میفهمی که هدف هدف خودته یا یکی دیگه یعنی این آدمی که میگین که داره رویا یا اهداف دیگران رو پیگیری میکنه از کجا بفهمه هدف خودش نیست؟
راجع به این جداگانه مینویسم عسل جان.
اینایی که صبح ساعت ۵ پا میشن میرن میدوئن بعد میان دوش میگیرن بعد صبحانه میخورن میرن سرکار ، فتوشاپن دیگه !؟ شما همه این کارارو چه جوری میکنین.
من فعالیت فیزیکی ندارم. اگر هم زود بمیرم و بیمار شم حتما به همین دلیله. آخرین ورزش جدی که انجام دادم پینگ پنگ در اول راهنمایی بود.
سال ۱۳۷۸ هم که از خانواده جدا شدم تلویزیون رو گذاشتم کنار. از ۱۳۸۰ هم روزنامهها رو کنار گذاشتم.
یکی از دلایلی که زندگیم رو نوشتم به همین دلیله. من زندگی متعادلی ندارم. عاشق زندگیم هستم اما ممکنه بسیاری از آدمها من رو دیوانه و نامتعادل بدونن.
هر هفته حداقل یک بار پیش میآد که شب در حدی خسته هستم که ماشین رو داخل پارکینگ میبرم همونجا میخوابم (چون تا آسانسور ۸ تا پله فاصله هست! صبح بیدار میشم و با همون لباس میرم جلسه! یا دوش میگیرم و سریع لباس عوض میکنم و میرم!)
شما نباید بیمار و یا خدای نکرده زود بمیرید لطفا. فعالیت فیزیکی را در برنامه هاتون بگنجانید لطفا و حتما.
ببخشید استاد شما باید باشید.
میدونم که گفتید قوانین خودمون رو بنویسیم ولی این یه خواهش بود.
سلام
استاد محمد رضای عزیز در تایید حرف فائزه واقعا می خوام بگم من این چند روزی که با شما آشنا شدم برام دنیای جدید رقم خورده و با خوندن قوانین زندگیتون شدیدا به فکر فرو رفتم
محمد رضا کاش می تونستم جایی توی تیم کاریتون داشته باشم
محمدرضا این قسمت رو التماسانه می نویسم که خودتو حفظ کن و مواظب خودت باش
بودن محمدرضا ها برای خیلی ها امید هست پس اسن امید رو برای سال های طولانی براشون حفظ کن
باز هم به خاطر همه خوبیهات ممنون
محمد رضای عزیزم سلام
دلم گرفت وقتی تو از مرگ حرف زدی .وقتی که تو ما راجز دوستانت از نوع مجازیش حساب میکنی وقتی که هر روز با وجود تمام مشغله و لیست کارهای نکرده خودت موظف میکنی که به ما سر بزنی و امید تو دل ما زنده کنی و افق های زندگی برای ما روشن کنی وقتی که برای ما تراست زون مبتنی بر اعتماد همو طنانت درست میکنی وقتی که رادیو مذاکره را میسازی تا کسایی که بودجه لازم ندارن از کلاسات واز تجربه هات محروم نمونن وقتی که تو اینقدر خوبی و ماهی و…. و خیلی کارایی که نمیگی تا ریا نشه….حالا یه چیز من از طرف تمام دوستای مجازی ازت استدعا میکنم نه فقط به خاطر خودت به خاطر ما که به تو حالا حالا ها نیاز داریم مثل هوایی که نفس میکشم لطفا به یه دکتر فوق تخصص مراجعه کن برای اینکه مثل ادمای معمولی روزی ۶ ساعت بخوابی و یکم ورزش. میدونم مشغلت خیلی زیاده ولی تو باید به خودت خیلی برسی تا سایت بالاسرمون بمونه.
اگه این کارو بکنی از تراست زون و رادیو مذاکره هم برای ما مفید تره مطمئن باش.
همین…
امید وارم یه روز یه پست بذاری تحت عنوان اینکه من دیگه روزی ۶ ساعت میخوابم.
Seven minutes of exercise to stay healthy:
American researchers have developed a seven-minute high-intensity training circuit that uses body weight alone. The program consists of a series of twelve thirty-second movements and contractions alternating with ten-second breaks. The full circuit lasts seven minutes and can be repeated two to three times depending on how much time you have. The effectiveness of this program has been proven in terms of both overall and cardiovascular health.
ACSM, Health and Fitness Journal, juin 2013
http://www.american-hospital.org/en/news/world-health-news/world-health-news/article/7-minutes-dexerci.html
من هم قوانین زندگی خودم رو دارم . واقعیتی که وجود داره اینه که این قوانین کاملا شخصی هستن و هر کسی با شرایط خودش وضعشون میکنه پس نوع قوانین و میزان تلاش ما برای اجرای اونها نباید مورد سوال قرار بگیره و دیگران هم باید بدونن تنها برآیند این قوانین و صد البته اون قسمتی که در ارتباط با زندگی اونها باشه مهمه و مربوط به اونها میشه و نه کل قضیه ! این یکی از همون قوانینیه که من برای خودم دارم و خیلی هم دوسش دارم . : )
با سلام
در پاسخ شما به سوالات زیر، من دنبال یک راه حل برای مسئله های زندگی خودم می گردم.
۱-به مطالعه بسیار علاقه مند هستید و این برنامه ای که عنوان کردید زمان بسیار کمی برای مطالعه می ماند چگونه ودر چه زمانهای مطالعه می کنید؟
۲-در مورد کنسلی یا تغییر زمان قرار ها رو چگونه مدیریت می کنید؟(به خاطر شغلم کنسلی یا بدقولی مشتریانم اتلاف زمان زیادی دارم)
۳-تفریح عمومی مانند ورزش یا تماشای یک فیلم یا… ندارید؟
۴-زمان قرار های دوستانه(با دوستان قدیمی یا فامیل ویا عیادت از یک دوست) که به صورت غیر برنامه ریزی شده است چطور در این برنامه فشرده جای می دهید؟
با تشکر از زمانی که به من دادید
در قسمتهای بعدی بیشتر و کاملتر توضیح میدم.
من صبحها یک ساعت و شبها یک ساعت برای مطالعه درنظر میگیرم. و معمولا آنقدر صبح زود یا آنقدر شب دیر این کار را میکنم که تماسهای تلفنی تمرکزم را به هم نزند.
در طول روز هم، به لطف ترافیک تهران این فرصت را دارم و معمولاً خودم رانندگی نمیکنم و با وسایل نقلیهی عمومی (عمدتا تاکسی سرویس) جابجا میشوم تا بتوانم مطالعه کنم. روزانه حدود ۳ تا ۴ ساعت در ترافیک هستم. که در کل میشود حدود شش ساعت روزانه.
ساعتی ۱۰-۱۵ صفحه هم که بخوانم کافی است.
تفریح عمومی ندارم. اما فقط با شرکتها و سازمانهایی کار میکنم که دوستشان داشته باشم. معیارم در انتخاب پروژه ها لذت همنشینی با انسانهاست.
گاه با شرکتی کوچک کآر میکنم چون مدیرانش را دوست دارم و گاه با یک بانک بزرگ کار نمیکنم چون از آدمهایش لذت نمیبرم.
بنابراین تمام ساعتهای جلساتم تفریح است.
معمولا هم فضای جلسات را جدی برگزار نمیکنم. چه جلسات داخلی و چه خارجی.
لیستی از دوستان و دیدارهای انجام نشده دارم.
هر وقت جلسهای کنسل میشود سریع با همه تماس میگیرم و به اولین کسی که در دسترس بود سر میزنم!
چند قانون من که البته هنوز باور عمیق پیدا نکردم ولی بارها بهشون برخورد کردم و فکر می کنم یه سری قوانین بدون رد هستند چون ردپاشون رو تو زندگیم بارها دیدم.
۱-همیشه بعد از بدترین شرایط ناگهان همه چیز خوب و زیبا می شود.
فکر می کنم شباهت بسیار زیادی به مون قانون میوه شرایط سخت شما و اون جمله در سخنرانی رندی پاش داره!
۲-فقط و فقط آرامش پیش خداست.
این رو چندین و چند بار تجربه کردم .وقت هایی که خسته شده بودم و بریده بودم …وقت هایی که دیگه دلم می خواست هدف های عجیبم رو رها کنم و همون راه عادی رو برم که همه میرن،لحظه هایی که به ستوه اومدم…لحظه هایی که کم اوردم…همیشه توی اون لحظه ها وقتی دنبال راه حلی بودم و فکر می کردم که چرا این فکر که هدایی هست ناگهان همه اون حس بد رو از بین می برد و با این که چند بار تجربه کردم بازهم یادم میره.برای همین فکر می کنم خدا اثبات پذیر نیست . یه جایی در اعماق وجود حس میشه و فکر میکنم توی لحظه های سخت آدم به اون اعماق نزدیک تر می شه.
۳-اطرافیان نظرات زیادی دارند حالا چه استاد چه معلم چه دوست چه همکار چه… اما لازم نیست همه اون ها درست باشه حتی اگر خیلی با شور و حرارت بگن اون رو…این رو قانون کردم چون بار ها لطمه دیدم ازش .چون همش حرف های بقیه رو بدون فکر قبول کردم.حرف هایی که از همون لحظه اول باید مینداختمشون بیرون.حرف هایی که گوینده چون فقط به وجد اومده بود گفته.چون دیده یه سری به حرفش گوش میدن هرچی دلش می خواسته بدون فکر ریخته بیرون…