پیش توضیح: کمتر نوشتهای دارم که تا این حد بیسر و سامان باشد. چند بار خواستم منتشرش نکنم. اما چون طولانی بود و برای نوشتنش وقت زیادی گذاشته بودم حیفم آمد. شما هر جا خسته شدید رها کنید و ادامه ندهید. تقصیر از من است و نه حوصله شما!
پیش نوشت: یادم میاد وقتی که سر کلاس میخواستم بالغ شدن رو تعریف کنم همیشه یک تعریف به ذهنم میرسید: اینکه انسان چقدر میتونه برآورده شدن خواستههای خودش رو به تاخیر بندازه (این مفهوم رو معمولاً در ادبیات علمی تحت عنوان Delayed Gratification مورد بحث قرار میدن).
یک مثال ثابت هم همیشه در ذهن من هست: نوزادی که تازه متولد میشه، تحت هیچ شرایطی نمیتونه فاصله بین احساس نیاز و برآورده شدن نیاز رو تحمل کنه. به تدریج در سن دو سه سالگی این تحمل فاصله زمانی و تاخیر بهتر میشود حالا وقتی مادر به فرزندش میگه: «الان دارم ناهار درست میکنم، چند دقیقه صبر کن تا بیام» فرزندش هم سکوت میکنه و منتظرمیمونه. این فاصله تحمل چند دقیقهای در دوران دبستان به چند ساعت تبدیل میشه. حالا از لحظهای که وارد مدرسه میشیم مینشینیم و منتظر میمونیم تا این چند ساعت لعنتی تموم بشه و دوباره به دامن زندگی برگردیم!
این چند ساعت به تدریج به چند سال تبدیل میشه. نزدیک کنکور میگیم این یکی دو سال رو درس میخونم تا بعد که رفتم دانشگاه دیگه زندگی عادی رو ادامه بدم و خوش بگذرونم و این مسئله به همین شکل ادامه پیدا میکنه.
بعدها که دوستیهای بیشتر و فضاهای کاری متنوعتر رو تجربه کردم دیدم که این ماجرای صبر کردن و به تاخیر انداختن، اگر چه بسیار بدیهی و ساده به نظر میرسه اما در عمل خیلی رعایتش نمیکنیم. قطعاً دلایل متنوع و متفاوتی رو برای این رفتار میشه مطرح کرد اما به نظرم یکی از دلایلش اینه که اکثر ما معمولاً خدایان کلی گویی هستیم و از وارد شدن به جزییات و مصداقها میترسیم یا حوصله اونها رو نداریم.
هیچکس با اصل جملهی دروغگویی زشت است مشکل نداره. اما اگر بگیم: «آیا نگفتن بخشی از واقعیت، دروغگویی محسوب میشود؟» دیگه ماجرا سخت میشه! حالا یه عده میگن که بله این مصداق دروغ و فریبه. عدهی دیگهای با هیجان میگن: نه اینطوری نیست. اصلاً شاعر گفته: «جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت». یه مدت با هم بحث میکنیم و چون به نتیجه مشخص نمیرسیم دوباره برمیگردیم روی همون قانون کلی که: دروغگو دشمن خداست. اما جزییاتش دیگه بر پایه اجتهاد شخصی شما!
قانون صبر و به تاخیر انداختن هم مشمول چنین چیزی است. در کلیات همه قبولش داریم. اما از جزییاتش کمتر حرف میزنیم یا به دلیل اینکه میتونه محل اختلاف نظر باشه ترجیح میدیم که واردش نشیم. اما من تصمیم گرفتم یه سری مثالهای این قانون رو در محیط کار و زندگی- طبیعتاً به شکلی که به عقل ناقص خودم میرسه – مطرح کنم و خواهش کنم که همهمون کمی بیشتر بهش فکر کنیم.
اصل مطلب: اگر بخوام قانون صبر رو با ادبیاتی که خودم میفهمم فرموله کنم چنین چیزی میشه:
دنیا (چه در حوزه کسب و کار و چه در حوزه زندگی) مکانیزمهای زیادی داره که تاخیر آفرین هستند. بسیاری از رویدادها به زمان نیاز دارند. بسیاری از تغییرات به زمان نیاز دارند. بسیاری از اتفاقات به زمان نیاز دارند. دور زدن این فاصلههای زمانی و تلاش برای جستجوی میانبر و دستیابی لحظهای به خواستهها، اخلاق جادوگران و شعبدهبازانه. اگر میخواهیم در محیط خود تاثیرگذار باشیم و جایگاه مناسبی پیدا کنیم باید میزان تاخیرهای محیط رو بفهمیم و متناسب با اون رفتار کنیم و تصمیم بگیریم. کسانی که عجولانه در انتظار پاسخهای سریع هستند در زندگی شخصی و در محیط زندگیشون فساد ایجاد میکنند. البته طبیعتاً در آن سوی طیف هم کسانی که حاضرند یک عمر برای رویدادها منتظر بمانند احتمالاً نقش و جایگاه مورد انتظارشون رو پیدا نخواهند کرد.
این حرفهایی که گفتم حرفهای عجیبی نیست. هم تاکید دارم بر همان ضرب المثل قدیمی که گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی و هم تاکید دارم که اگر چند سال منتظر موندیم و دیدیم که از چنین غورهای چنان حلوایی برنمیآید خوشبینانه و سادهاندیشانه تا ابد در انتظار ننشینیم و راهکار دیگری را برای حلواسازی جستجو کنیم!
در اینجا ما به یک هنر خیلی پیچیده نیاز داریم و اون تشخیص زمان مناسب و انتظار کشیدن فعال برای رسیدن به اون زمانه.
اجازه بدید که من این دو تا لغت رو از دیدگاه خودم تعریف کنم:
تشخیص زمان مناسب: فرض کنید در یک مسئله خاص دنیا رو به دو قسمت تقسیم کنم: خودم و محیط اطرافم. هم خود من و هم محیط اطراف من بسته به موضوع و شرایط، تاخیرهایی داریم و نمیتوانیم به صورت ناگهانی و پلهای- حتی با فشار و تلاش زیاد – تغییر کنیم. زمانی که درس مدیریت پروژه میخوندیم مثال معروفی بود که میگفت: اگر یک زن برای فرزنددار شدن به ۹ ماه زمان نیاز داشته باشه نمیتونیم با کمک همزمان ۹ زن در یک ماه یک بچه ایجاد کنیم! شکل مدرنش میشه اینکه: اگر من با ۱۰ تا بیلبورد در یک ماه میتونم ۱۰% افزایش فروش ایجاد کنم معنای این مسئله این نیست که میتونم با ۴۰ تا بیلبورد در یک هفته به همون ۱۰% برسم یا بدتر از اون با ۲۸۰ تا بیلبورد در یک روز به همون نتیجه دست پیدا کنم. شاید به نظرتون این حرف من بدیهی بیاد اما نگاهی به اطراف بندازید ببینید که چقدر از انسانهای اطراف ما چه در محیط کار و چه در زندگی در حال تلاش بر اساس همین تئوری ۹ زن و یک بچه هستند!
البته همه چیز به محیط مربوط نیست و خود ما هم به زمان نیاز داریم. شاید دیده باشید کسانی که به سرعت به پول زیادی دست پیدا میکنند چون از لحاظ ذهنی و فکری توانایی درک و مدیریت اون پول رو ندارند نمیتونن از اون پول، ثروت واقعی بسازند (ثروت واقعی یعنی چیزی که باهاش راحت باشی. یعنی حالت رو خوب کنه. یعنی جلوی مردم بتونی بهش افتخار کنی).
بدیهیه که مترها و معیارهای زمان و تاخیر در فضاهای مختلف هم متفاوت هستند. به عنوان مثال تاخیر در فضای آنلاین و دیجیتال کمتر از فضای فیزیکیه. اگر در کسب و کار فیزیکی بعد از سه سال هنوز رونق خیلی زیاد نداشته باشیم ممکنه هنوز با صبر کردن به نتایج خیلی خوب برسیم. اما در فضای آنلاین ممکنه در چند ماه بشه در مورد سرنوشت یک کسب و کار نتیجه گیری کرد. در همون فضای فیزیکی هم زمان برای یک سوپرمارکت سریعتر میگذره تا یک شرکت تولیدکننده محصولات پتروشیمی.
انتظار کشیدن فعال: یعنی اینکه من منتظر بمونم تا خودم و محیطم به تدریج به نقطهی مطلوب و مورد انتظار من نزدیک بشیم و در تمام این مدت مراقب باشم که از اون نقطه عبور نکنیم. درست مانند مسافری که در ماشین استراحت میکنه تا به مقصد برسه. یک نقطه مشخص برای پیاده شدن هست. چه زودتر پیاده شوم و چه دیرتر سرنوشتی جز سرگردانی نخواهم داشت. ضمن اینکه در طول این مدت، اگر انحراف یا اشتباهی در مسیر میبینیم اصلاحش کنیم تا از مسیر اصلی منحرف نشیم. در محیط کسب و کار، شاخصهای عملیاتی و شاخصهای استراتژیک برای همین هدف طراحی میشن و دائماً مورد بررسی و توجه قرار میگیرند (این مشاوران باکلاس و شیک، میگن: شاخصها به صورت منظم پایش میشن!)
فکر کنم مقدمههای من خیلی طولانی شد. حالا یه تعداد مثال میزنم از پیچیده به ساده.
مثال اول – راه اندازی کارخانجات و شرکتها: مستقل از اینکه در مورد چه صنعتی صحبت میکنیم به نظر میرسه کارخانجات و شرکتهای بزرگ رو میشه به دو دسته کلی تقسیم کرد. اونهایی که به صورت طبیعی زاییده و متولد شدهاند و رشد ارگانیک دارند و اونهایی که با فشار دولتها یا سرمایهگذاران بزرگ خصوصی به صورت ناگهانی متولد شدهاند و رشد مکانیکی رو تجربه میکنند. اولی مثل کاشتن یک دانه میمونه که در ابتدا رشد کندی داره اما بعد از یه مدت با سرعت بسیار زیاد رشد میکنه و بزرگ میشه. دومی شبیه این میمونه که بخواهیم با زور و فشار و حمایت مالی و استفاده از روابط، یک درخت کاج بزرگ رو همین الان بگیریم و به زور در یک گلدان فرو کنیم!
شرکتهای بزرگ و موفق در ایران و جهان عموماً رشد ارگانیک داشتهاند و دارند. از یک نطفه کوچک شروع شدهاند. به تدریج رشد کردهاند. بزرگتر و قدرتمندتر شدهاند. محیط را به تدریج شناختهآند و محیط هم آنها را شناخته. از درون هم توسعه پیدا کردهاند و در نهایت، امروز قامت رعنایی دارند و علفهای هرزی که در اطراف اونها یا به حمایت اونها یا به تقلید از اونها روییدهاند به سایه بلند اونها رشک میبرند. حتی شرکتهایی مانند گوگل و فیس بوک هم که ما امروز آنها را سمبل رشد لحظهای و ناگهانی میدانیم چنین نیستند و در استاندارد متعارف فضای وب، زمان نسبتاً طولانی را انتظار کشیدهاند تا به موقعیت امروزی خود برسند.
اما شرکتهای دیگری هم وجود دارند که به صورت ناگهانی با اراده دولتها خلق شدهاند. یا سرمایهگذاران بزرگ که از صبر و حوصله بیبهره بودهاند به صورت ناگهانی آنها را خلق کردهاند. سرمایهگذارانی که فکرمیکردند نوزاد فیل از روز اول باید در قد و قواره یک فیل بزرگ باشد و فراموش کردند که آن نوزاد فیل هم مدتها به زندگی سلولی خود در رحم مادر مشغول بوده و به تدریج رشد کرده است.
این شرکتها دقیقاً مثل بچههای خانوادههای پولداری هستند که پدر و مادر بی حساب و کتاب آنها را غرق منابع کردهاند (البته معدود خانوادههای ثروتمندی را میشناسم که این چنین نیستند). اگر رشد کنند که ادعا میکنند همه چیز حاصل زحمت و لیاقت خودشان بوده و اگر شکست بخورند و دچار مشکل بشوند، همیشه گلایهای از والدین دارند که در لحظات حساس از آنها حمایت نکرده و مانع رشدشان شده! گاهی هم از محیط و مردم گله مند میشوند که لیاقت و شایستگی آنها را ندارند!
حتی در بزرگترین کارخانههای صنعتی که مقیاس تولید مهم و حیاتی است، همیشه راه اندازی به صورت فاز به فاز و با بخشی از ظرفیت اسمی آغاز میشود. به تدریج که کارخانه خودش را پیدا کرد و شناخت و کارکنان محیط را شناختند و مشتریان کارخانه را شناختند و روابط اقتصادی و حقوقی و اجتماعی شکل گرفت و زیرساختها فراهم شد، فازهای دوم و سوم و … راه اندازی میشوند.
مثال دوم – ایجاد برندآگاهی یا Brand Awareness: اگر من امروز دستمال کاغذی شعبانکس (مثلاً بر وزن کلینکس) رو تولید کنم و ظرف مدت چند روز تمام کشور را با تبلیغات خودم اشباع کنم، نمیتوانم انتظار داشته باشم که همه مردم شعبانکس در دست بگیرند. مواجهه زیاد و گسترده با یک برند در یک مدت زمانی کوتاه، حتی به فرض اینکه هجوم مقطعی مشتریان را ایجاد کند اعتماد بلندمدت آنها را جلب نخواهد کرد. یکی از مهمترین شاخصهایی که در این شرایط مورد توجه قرار میدهند نرخ Conversion است. اگر من اسمم رو به گوش ده میلیون نفر برسانم و امروز ده هزار نفر از دستمال کاغذی شعبانکس استفاده کنند که هنرنیست. پایدار هم نیست. پس فردا که بخواهم ظرفیت کارخانهام را برای تامین صدهزار مشتری توسعه دهم نیازمند صد میلیون مخاطب هستم و چارهای ندارم که دل به زاد و ولد مردم خوش کنم. هنر این است که اگر یک میلیون نفر برند من را شناختند و من میدانم که بخش قابل توجهی از آنها از دستمال کاغذی استفاده میکنند بتوانم چند صد هزار نفر از آنها را به تدریج به مشتری خود تبدیل کنم.
البته میدانم که الان عدهای میگویند که تبلیغات گسترده و هجمه حجیم ما فشار اولیه است و کمی که کار رشد کرد خودش به رشد خودش کمک میکند. اما کافی است به روند این شرکتها نگاه کنید و ببینید به کجا میرسند. متاسفانه آنقدر در این شرکتها دوست و آشنا دارم که نتوانم اسم ببرم. اما مطمئنم مثالهای زیادی در ذهن دارید. پیتر دراکر در کتاب مدیریت آینده میگوید شرکتهایی که از صندوقهای بازنشستگی و تامین اجتماعی تغذیه میشوند بیش از سایر شرکتها در معرض چنین خطراتی هستند. دلیلش هم مشخص است. چون این صندوقها میخواهند از نخستین روز فیل بزایند و حاصلش یک بزغاله گیج و ناتوانی میشود که هر روز باید دولتها با کمک قانون و مقررات مراقب باشند که این حیوان ضعیف و نحیف که البته به اندازه فیل خورده است و به اندازه مورچه هم توان ندارد، زیر دست و پای فیلهای دیگر له نشود.
مثال سوم – کسب و کارهای آنلاین: باز هم نمیخواهم مثال بزنم. اما به برخی از کسب و کارهای آنلاین نگاه کنید. از آنهایی که مجله های تصویری میسازند تا آنها که سیستمهای فروش گسترده طراحی میکنند. یا با وایبر و سیستمهای مشابه خودشان را در چشم و گوش مردم فرو میکنند (دقیقاً اصطلاح همین است) و بعد هم به هیچ روشی به تو اجازه رهایی نمیدهند. به یکی از آنها متاسفانه از دوستان هم بود و از همه جا سرقت میکرد و با وایبر به زور خودش را به مردم تحمیل میکرد هم به صورت مستقیم گفتم و هم در قالب مطلب سایتهای تشنه کلیک. گفت ما بزرگترین رسانه ایرانیم و میدانیم چه میکنیم. امروز باید رتبه آنها را ببینید و متوجه شوید که رتبه دو رقمی الکسا دولت مستعجل بود و امروز با رتبه چهار رقمی باید در آرزوی یک نفر به شتابزدگی و سطحی نگری خودشان بنشینند تا شاید درآمدی از تبلیغ کسب کنند. مثال دیگری هم دارم که متاسفانه به آنها هم تذکر دادم که این حق دریافت کننده ایمیل است که در پایین ایمیل به او اجازه بدهید آدرسش را از فهرست شما حذف کند. اما آنها اصرار دارند که (به قول پاشایی مرحوم) این جاده، یک طرفه است و کسی که یک بار به تور ما گرفتار شد باید تا ابد در آن دست و پا بزند.
همه این شیوهها در کوتاه مدت بسیار موفق هستند و موجب رشد سریع میشوند. اما این رشد سریع ناشی از استراتژی خوب و قدرتمند نیست. بلکه ناشی از فشار مکانیکی به یک سیستم است که مانع رشد ارگانیک آن میشود. گفتم شاید اگر با همین خط خراب و بیدقتی هندسی خودم، روی کاغذ برایتان نموداری بکشم این حرف من واضحتر شود:
محور افقی را زمان در نظر بگیرید. محور عمودی میتواند خیلی چیزها باشد از جمله:
میزان درآمد سالیانه یک نفر، میزان دانش و اطلاعات یک نفر، تعداد مشتریان یک شرکت، تعداد کارکنان یک سازمان، میزان فروش محصول، تعداد جمعیت انسانهای کره زمین، تعداد سلولهای یک گیاه، تعداد فالورهای فیس بوک یا اینستاگرام، شبکه ارتباطی یک نفر (در ادامه ماجرای شبکه سازی که قبلاً گفتم)، تعداد بازدیدکنندگان یک سایت و …
اولین چیزی که باید بپذیریم این است که به هر حال انتهای چنین نموداری افقی است. هیچ انسانی و هیچ کسب و کاری، لوبیای سحرآمیز نیست که تا ابد رشد کند و متوقف نشود. محیط همیشه اشباع میشود. لبریز میشود. اقناع میشود. زمین ظرفیت مشخصی دارد. بازار یک محصول در یک کشور سقف مشخصی دارد. حجم یک انسان یا تعداد سلولهای یک گیاه در یک نقطه متوقف میشود و دیگر تغییر جدی نمیکند.
البته هنر ما به عنوان یک فرد و به عنوان مدیر در یک کسب و کار این است که با اقدامهای جدید و حرکتهای جدید، دوباره فضای بزرگتری را برای رشد ایجاد کنیم و درواقع منحنی دیگری را بر روی منحنی اول سوار کنیم. شاید مراقبتهایی که از کره زمین انجام میدهیم، شاید تغییر سبک زندگی انسانها و شاید سفر به کرههای دیگر، دوباره منحنی دیگری را بر روی منحنی فعلی جمعیت انسانها سوار کند (شاید هم جنگ یا بیماری، کره زمین را خلوتتر کند و دوباره مجبور بشویم این منحنی را از میانهها یا از ابتدای آن طی کنیم).
شرکتی که به صادرات فکر میکند، به عرضه محصولات جدید فکر میکند، بازارهای جدید را جستجو میکند و یا میسازد در تلاش برای رهایی از قسمت افقی این منحنی است. اما به هر حال، بحث من الان در مورد قسمت افقی انتهایی نیست. در مورد قسمت ابتدایی است.
رشدی که ما برای خودمان یا کسب و کارمان در نظر میگیریم یا با الگوی مکانیکی خواهد بود و یا با الگوی ارگانیک. در شکل ارگانیک درست مثل تولد و رشد یک انسان، در ابتدا روند کند است و بعد شدت میگیرد. در رشد مکانیکی رشد حبابگونه را میبینیم. در ابتدا رشد سریع است و بعد کند و متوقف میشود.
آنهایی که صبر را به رسمیت نمیشناسند و قبول ندارند، در ذهن خود یک رویای مکانیکی از رشد را شکل دادهاند. رویایی که هرگز به سرانجام نمیرسد. اینکه ما در ابتدا با فشار مکانیکی رشد را ایجاد کنیم و بعد بخواهیم در اواسط و انتهای مسیر هم مشابه یک سیستم ارگانیک رشد کند!
مثال چهارم – حضور در شبکههای اجتماعی: چند روز پیش در اینستاگرام یک اکانت را دیدم که به جد میتوانم بگویم مدیر آن بهره چندانی از شعور نبرده بود! در همه جا و زیر صفحه همه تبلیغ میکرد که از صفحه ما بازدید کنید. ما فلان کاره هستیم و ما این کار را میکنیم و آن کار را میکنیم و ما چنین هستیم و ما چنان هستیم.
به صفحهاش سر زدم دیدم که سه تا عکس گذاشته و صفحه دیروز شروع به کار کرده! با خودم فکر کردم که انسان نفهم! تو مگر چند بار میتوانی مخاطب را به این صفحه بیاوری که الان این کار را میکنی و او را میسوزانی. حداقل صد عکس بگذار. یک محتوایی ایجاد کن. بعد به سراغ دیگران برو و از آنها برای بازدید صفحهات دعوت کن! این همان مسئله صبر است. ما حوصله نداریم صبر کنیم. ما نمیتوانیم صد مطلب منتشر کنیم و تعداد کمی آن را ببینند. ما اصلاً یاد نگرفتهایم که در سکوت کار کنیم و تلاش کنیم و مدتها خسته و فرسوده شویم و بعد ببینیم مردم برایمان دست میزنند و تشویقمان میکنند. بلکه دوست داریم همان ابتدا که شروع به کار میکنیم مردم بیایند و تشویقمان کنند تا ما ادامه دهیم.
یکی از دلایلی که من بحث غولی به نام مردم را نوشتهام و مینویسم همین است. موفقیت از فاز تشویق شروع نمیشود. از فاز تحقیر شروع میشود. باید صبر کرد. صبر کرد و صبر کرد. باید تلاش کرد و تحمل کرد. تا نخستین نشانههای موفقیت پدیدار شود.
مثال دیگری هم از حضور غیر صبورانه در شبکههای اجتماعی دارم. میدانید که من هر از چند گاهی در اینستاگرام صفحات خوبی را که میبینم معرفی میکنم. دوستان دیگری هم دارم که این سنت را انجام میدهند. چند وقت پیش صفحه یکی از دوستانم را معرفی کردم. بعد فهمیدم که او صفحه دیگری هم دارد و بلافاصله یک اسکرین شات از صفحه دیگرش گذاشته که به خیال خودش حالا که مردم به صفحهاش سر میزند آنها را به جای دیگری هم هدایت کند و از فرصت استفاده کند! موارد مشابه دیگری هم دیدم. یکی از دوستان دیگرم صفحهی یکی از همکاران دیگرم را معرفی کرد و آن همکار عزیز، بلافاصله پست گذاشت که: بشتابید! بشتابید که از دستتان نرود. کلاس دارم. سمینار دارم. خوب دارم. عالی دارم. بشتابید!
من نمیگویم تبلیغ بد است. انتظار ندارم که همه مثل من در شبکههای اجتماعی میمون و قورباغه به اشتراک بگذارند. هر کس روزیاش را به شکلی کسب میکند و این هیچ مشکلی ندارد. اما حرفم این است که این نوع رفتار، نشان میدهد که ما اهل صبر نیستیم. دوست من! حالا که مخاطب جدید داری زحمت بکش و چند روز و چند هفته برایشان وقت بگذار. برایشان مطالب خوب بگذار. حرفهای مفید بزن. وقتی که به تو عادت کردند پیشنهاد بده که صفحه دیگر تو را هم دنبال کنند یا اینکه بشتابند و در کلاسهایت شرکت کنند.
مثالهای دیگر بسیارند. از رابطههای عاطفی که میخواهیم خیلی زود به سرانجام برسند. از کتابهایی که مطالب درسی را به صورت فشرده آموزش میدهند و ما فکر میکنیم که در مسیر تحصیل و یادگیری جلو میافتیم. از معلم خصوصی گرفتن با هدف افزایش سرعت یادگیری (که اگر چه ممکن است موثر باشد اما مکانیزمهای یادگیری طبیعی در مغز را تضعیف میکند). از تلاش برای مشهور شدن. از تقلیدهای کورکورانه از دیگران. از شتاب دولتها برای ایجاد توسعه سریع علمی و فرهنگی و اقتصادی در مردمی که هنوز ظرفیت آنها را پیدا نکردهاند. از شتاب مردم برای اصلاح دولتها قبل از آنها ساختارهای لازم ایجاد شود و فرهنگ لازم شکل بگیرد. از ادامه تحصیل که آن را به عنوان جهادی برای یادگیری و کسب علم نمیدانیم و بیشتر به عنوان میانبری در مسیر رشد و پیشرفت میشناسیم. از خواندنها و نوشتنهای شتابزده که نه برای نوشتنش وقت میگذاریم و نه دیگران برای خواندنش. از تجربهی فشردهی لذت که چقدر حرف در موردش دارم و تک تک کلماتش ممنوعه است و اگر در نوشتارم به کار ببرم، همچون سیبی که آدم خورد مرا از بهشت اینترنت کشور(!) به برهوت بی اینترنتی اخراج میکند و گرفتار هبوط میکند.
صبر چیز عجیبی است. معجزه میکند. اما چه باید کرد که حتی مفهوم و واژه معجزه نیز در نگاه ما چیزی از جنس سرعت در خود دارد. رشد تدریجی گیاهان و تکامل تدریجی انسان و تولد و رشد نوزاد برایمان معجزه نیست. معجزه وقتی است که در لحظهای، از هیچ، انسانی پدید آید و روبرویمان بایستد!
متن عالی بود…..بسیار عالی
صبر میراث برباد رفته گذشتگان ماست….
خودم بارها خندیده ام به حرفهای مادربزرگم که من را تشویق به صبر می کرد و بی صبری، بیقراری و آرام نداشتن بسیاری از روزهای ما به خاطر عدم پذیرش مفهوم صبر در موارد لازم است.
مجمدرضا،استاد عالیقدر(برگرفته از سمینار انتخاب،چون میدونم کیف میکنی،منتظر پیامد فردا هم نباش)شما همیشه عادت داری وقتی میخوای عمق یک مسئله رو بشکافی ابتدا اونرو تراوشات ذهنی مینامی،درحالیکه کسانی که اشنایی کمی با تو دارند میدونند که بیخود مطلبی رو منتشر نمیکنی مگر اینکه دغدغه ای در ذهنت برای دوستانت باشه.نمیدونم چطور شد که احساس کردی باید این مطلب رو بنویسی،شرایط اقتصادی،یا سیاسی یا هر موضوع دیگه ای.
دوست عزیزم از خواندن این روز نوشته لذت بردم،کمی فکر کردم و چیزهای جدیدی یاد گرفتم،امیدوارم عرضه خرج کردن این اموخته ها رو داشته باشم،و به واقع فقط خواندن صرف نباشه.
مطلب بسیار ارزشمندی بود.چقدر خوب که تصمیم گرفتید منتشر کنید.در واقع میشه گفت که این بحث شما زیر مجموعه ای از داشتن تفکر سیستمی هست.فایل سمینار ی که در دانشگاه آزاد با عنوان تفکر سیستمی بود رو چندین بار با دقت گوش کردم و خیلی خیلی یاد گرفتم.در اونجا یکی از ارکان و عناصر تفکر سیستمی رو ” تأخیر ” معرفی می کنید و چقدر هم خوب موضوع را تشریح می کنید. به دوستانی که این فایل رو نشنیدن پیشنهاد میکنم بگیرن و گوش کنن.فوق العادست.بین نهایت ممنون.تندرست و شادکام باشی.
به نظرم بر خلاف چیزی که در افتتاحیه متن آمده، یکی از دلنشین ترین یادداشت های محمد رضا بود
وقتی آرشیو سایت رو مرور میکنم، میبینم چقدر نوشته های اخیر طولانی تر و دوست داشتنی تر شده، و چقدر بازدیدکننده ها بیشتر شده؛ دقیقاً چیزی که خود محمدرضا هم در همین نوشته بهش اشاره داشت، خود سایت روزنوشته ها نمونه یک رشد ارگانیک هست.
در این متن هشت بار از واژه “شاید” استفاده شده و چقدر غبطه انگیزه که محمدرضا همه آنچه را که در مورد سبک زندگی، مدل ذهنی و غیره میگه رو عمل میکنه. در ضمن من اصطلاح “تجربهی فشردهی لذت” رو خیلی دوست دارم، فکر میکنم من و خیلی های دیگر بهش دچاریم.
انقدر لذت بردم که فقط تمایل به سکوت دارم. این متن هم صرف تشکر مرقوم شده و از جنس دیدگاه نیست.
اقووو یعنی داغون کردی ما رو با اوون قسمت
{صبر چیز عجیبی است. معجزه میکند. اما چه باید کرد که حتی مفهوم و واژه معجزه نیز در نگاه ما چیزی از جنس سرعت در خود دارد. رشد تدریجی گیاهان و تکامل تدریجی انسان و تولد و رشد نوزاد برایمان معجزه نیست. معجزه وقتی است که در لحظهای، از هیچ، انسانی پدید آید و روبرویمان بایستد!}
دمت گرم…خداییش معلمی…یعنی خیلی جا داره ادم ازت یاد بگیره
سلام، باز هم دلم هوا نوشته های محمدرضا شعبانعلی رو کرد و توی اولین زمان استراحتم اولین پست رو خوندم و باز انقدری روم تاثیر گذاشت که ۳۰ دقیقه براش وقت بزارم و چندجاییش رو باز به قلم خودم برای خودم بنویسم…
از اون مثال معروف ۹ تا زن برای تولد یک ماهه و امثالش زیاد شنیده بودم. اما مثالهای قشنگ جوگیر شدن و تمایل به رشد سریع رو زیاد توی فضای وب دیدم و زیاد تحمل کردم و وقتی به مخاطبم میگم که نکن، برادر من، خواهر من، انقد عجله نداشته باش. برام هزار تا از این مثالها میاره که دارن خوب میفروشن و هرجا هم که سر میزنی با سرعت هر چه تمامتر پاپ آپ هاشون بار میشه و اعصاب و روان خودت و سیستمت رو به حدی تحت تاثیر قرار میده که مرورگرت هم در کنار مغزت برای چند لحظه هنگ کنه…
بعد توقع برند شدن رو دارند، توقع دارند توی ذهن موندگار بشن و توی ۶ ماه راه ۵-۶ ساله بقیه رو برن…
همین چند وقت پیش وقتی مسئول سوشال مدیا مارکتینگ به عنوان دوست کنارم نشسته بود و داشت از افتخارات مجموعشون میگفت، بهش گفتم اگر تبلیغات شما برای ۱ ماه قطع بشه و فقط پشتیبانی فروش رو انجام بدید فروشتون چقدر افت میکنه؟
جوابی که شنیدم تونست دقیقاً کاری کنه که خودش روی موضع برندینگ نمونه و کاملاً عقب نشینی کنه…
گفت مشتریهای ما، مشتری آفرهامون هستن و اگر آفرهامون رو نبینن، دیگه خریدی انجام نمیدن. گفتم خوب اگر توی حوزه فروش با قیمت پایین تر از کف بازار معروف شدین و دارید میگید که توی این حوزه برند هستید، خوب مخاطبهای قبلی خودتون رو که نباید از دست بدید و اونا باید شمارو ببینن و بیان ازتون خرید کنن. این بار سکوت کرد و بحث رو تموم کردیم…
من توی حوزه برند و برندینگ هیچی نمیدونم و کل اطلاعاتی که دارم محدود میشه به ۲-۳ تا کتاب و ۱۰-۲۰ تا مقاله و پادکست که اونا رو هم بدون هیچ تمرکز خاصی از جلوی چشمم و از پرده گوشم گذروندم تا فقط بدونم وقتی کسی میگه برند، منظورش چیه و میخواد خودش رو چی نشون بده.
ولی وقتی دیدم یه نفر(از یه مجموعه آشنا و دوست) بدون صبر و حتی بدون رعایت اصولی که زاده فرهنگ اجتماعی هستند، بخواد مجموعه خودش رو معروف کنه و حس برند بودن داشته باشه من نتونستم سکوت کنم و گفتم حداقل اینجا بنویسمش تا کسایی که احتمالاً مثل من زیاد دیدن این شرایط رو بتونن درک کنن شرایط رو…
بی سر و ته نوشتم و امیدوارم که تونسته باشم حرف دلم رو بزنم.
صبر و عجله نسبت قشنگی با هم دارن و هر کدوم به جای خودش قشنگه، شاید بتونیم خوب صبر کنیم و تا از نظر خودمون به موقع وارد عمل بشیم، ولی این صبر ما توی واقعیت، از دست دادن فرصتهای بهتر رو شامل بشه…
یا شاید از نتیجه صبر کردن، به موفقیتی که دوست داشتیم نرسیم و سری بعد ازش درس بگیریم که عجله کن و اولین فرصت رو استفاده کن و اینبار هم توی سعیمون به موفقیت جندانی نرسیم.
پس میرسیم به اون جمله اول متن که گفته بودی:
“در اینجا ما به یک هنر خیلی پیچیده نیاز داریم و اون تشخیص زمان مناسب و انتظار کشیدن فعال برای رسیدن به اون زمانه.”
به خاطر ساختن و داشتن این خونه ممنون و متشکرم ازت محمدرضا شعبانعلی عزیز 🙂
سلام محمد رضا جان
معجزه وقتی است که در لحظهای، از هیچ، انسانی پدید آید و روبرویمان بایستد!
به نظرم این جمله نشان دهنده فرهنگ شکل گرفته در ایران که از حدود چهارصد سال پیش شروع شده و یه جورایی باور خیلی از مردم که منم جزئی از اونهام و تاثیرش در نگاه مدیران تو تشکیل سازمانهای مکانیکی هم دیده میشه که حالا راه بیفته، بعدش خدا بزرگه.
تو دبیرستان یه استاد فیزیکی داشیم که میگفت: مبنای شناخت خدا ،شناخت قوانین فیزیکه.اگه قوانین فیزیک رو شناختین میتونین خودتون رو بشناسید و وقتی خودتون رو شناختید میتونید خدا رو بشناسید.مثالشم همیشه جسم خاکی ما بود، میگفت اول خدا گل ما را آفرید و بعد روح توش دمید.میگفت اول قوانین فیزیک رو بشناسید و بعد وارد عالم ارواح بشید.
میگفت ژاپنی ها و آلمانیها ادمای خدا شناسی هستند چون خودشون رو خوب شناختند.
بعد زلزله بم فهمیدم چرا ژاپنی ها رو مثال میزد و الان که تو صنعت کشور فعالم ، میفهم چرا آلمان رو مثال میزد .
محمد رضا جان فرهنگ ما باید تغییر کنه ، تا وقتی که احساس نا امنی ذهنی وجود داره و مالیده شده مثل آدامس تو ذهنمون،مجبوریم تو خونمون آذوقه انبار کنیم و با قابلمه از هیئت غذا بگیریم ،فریز کنیم ، واسه مسواک زدن شیر آب رو باز بزاریم،بعضی ها رشوه بدن،رشوه بگیرن و…
محمد رضا جان مثل آدامس مالیده شده تو مغز و روحمون
اگر به گذشته نگاه کنیم، و به آثار ماندگاری که از گذشتگان به ما ارث رسیده بنگریم، همواره همین مساله رو میشه دید، مثلاً در قدیم فلان استاد خطاطی یا موسیقی عمری را صرف آن هنر می کرد و در نهایت آثاری جاوادانه از خود خلق می کرد. ولی الان همه عجله دارند که به سرعت آثار ماندگاری خلق کرده و به حوزه های دیگه هم نفوذ کنند، انگار همه آدم ها دوست دارند بیش از اندازه دیده شوند، می توان یک عالمه مثال دید از ورزشکارانی که بازیگر می شوند ، از بازیگرانی که خواننده می شوند. و به همین ترتیب، البته این مساله موثر از تغییرات بسیار زیادی هست که در اطرافمان می گذرد.
با سلام
دیگه نمیتونم فقط مطالبتو بخونم محمد رضا جان و چیزی نگم
بعضی قانون ها هست که فرق بین انسان ها رو تعیین می کند. چه مقدار شو من تو بازاریابی و فروش دارم میبینم! چه مقدار ادعای زیاد و دقل بازی! هیچکس نمیخواد هزینه بده برای یادگیری! می خواهند ۲ روزه به مشاور فروش و بازاریابی تبدیل بشوند بدون صبر و هزینه. داغ دل ما رو تازه کردی!
خدا پشت و پناهتون..
سلام برادر؛
۱. آفرین به حسن سلیقهتان برای موضوعی که انتخاب کردید!
۲. دو سه سال شده است که با نوشتههای آوی فینگنباوم و موضوع SRP آشنا شدهام، اما بیشتر وقتها در درک عمیق و استفاده درست و درمان از مفهوم SRP مشکل داشتم و هنوز هم دارم!
۳. اظهارنظر درباره تواناییتان برای تدریس اصول و فنون مذاکره، توسعه مهارتهای فردی و مقولههای دیگر فراتر از صلاحیتم است؛ اما گمان میکنم جالبترین و مفیدترین ویژگی شما، تواناییتان در سادهسازی مفاهیم بدون تخفیف و تحریف معنایی اصلیشان؛ و مهمتر، استفاده از مصداقهای ملموس برای درک سهل و ساده آنهاست.
۴. صبرتان بیشتر و زبانتان سلیستر باد!
محمدرضا رهایی جدیدی که در نوشته هات داری را خیلی دوست دارم …یه جورایی داری مثل این بچه های هنر میشی ، آزاد رها و بی تکلف …مانند خلق یک اثر هنری …خودت را تو نوشته هات خلق می کنی …
خیلی حال می کنم باهات جدیدا…البته همیشه نوشته هات حرف نداشته و باحال بوده ..اما جدیدا خیلی cool شدی…یاد این نقاشی هایی می افتم که پروفسوری پیر را نشان می دهد ، پیپی در دهان است …عجیب در تفکر است ، طوری که گویا وجود ندارد…او می نویسد و می گوید ، چون باید بنویسد ، چون دوست دارد ! همین ! …
همیشه ازت خوشم می یومده ، حالا بیشتر … ( می بینی بازگشت به فضای هنر و دانشگاه موسیقی و اینها چقدر خودم را در بیان احساساتم راحت کرده ! : ) – کلا هنر خیلی خوبه … تو هم گاهی به خانه ما سر بزن 😉 …خداییش اگر مثلا تصمیم می گرفتی کتاب های اجتماعی بنویسی ، ملت نابود می شدن ، قلمت خیلی خوبه … ! you are an artist )
سلام
اول بايد بگم به نظرم رشد ارگانيک و فشار مکانيکى مفاهيم خيلى جالبى بود و بسيار لذت بردم و اميدوارم از طريق مثالهاتون درست درکشون کرده باشم.
(ميخاستم اين بخش از صحبتم رو کلا حذف کنم اما در نهايت به خودم اجازه جسارت دادم،ترجيحا با صداى در حال لرزش از خجالت بخوانيد!) در جايى از متن گفته بوديد:”مثل تولد و رشد یک انسان، در ابتدا روند کند است” که فکر مى کنم سريع ترين رشد انسان در لحظه تولد است و هرچه به جلوتر مى رود اين روند کندتر و کندتر مى شود.خيلى عذر ميخام قصدم بى ادبى نيست به هيچ وجه.
اين مفهوم براى من که سخت تصميم مى گيرم مفهوم آشنايى ست. هميشه با اين معضل که ميزان صحيح اين صبر کردن چقدر است مشکل داشته ام.
امروز که اين متن زيبارو خوندم پرونده جديدى هم در ذهنم باز شد. مدت زمان صبر کردن را اگر با شرايط محيط بسنجيم نقش چرخه عمر ما در اين ماجرا کجاست؟ مثلا اگر لحظه صحيح براى اجرايى کردن تصميمى خاص ۲ سال ديگر فرا برسد اما در آن سال ديگر فضا و زمان براى اجراى آن عمل ديگر مناسب نباشد چه بايد کرد؟بايد آن تصميم را از ابتدا کنار گذاشت؟
اميدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم.
ممنون از زحماتتون
سلام استاد عزیز
من یک سوال دارم و اینکه چرا ما بی صبر هستیم ؟ به نظرم افراد بین ۲۰ تا ۳۰ سال که خود من هم شامل آنها می شوم این بی صبری را داریم ولی دلیلش را نمیدانم . به نظرم حتما دلایل مختلفی داره ..شما توی بحث تفکر استراتژیک گفتید همه میدونیم که خوبه ولی چرا انجام نمیدیم بعد یه مطلب عالی نوشتید ودلایلش را گفتید اتفاقا دیروز توی شرکت کوچکمان روی این دلایل با همکارام بحث میکردم … خیلی خوشحال میشم اگر شما و بقیه دوستان دلایل بی صبری نسل ما را توضیح بدید من چندتایی به ذهنم میاد که مینویسم .
۱٫ تکنولوژی و دنیای ندرنباعث رشد سریع ، پیدا کردن سریع مشتری ، لانچ کردن استارتاپ های نوپا به امید سود کلان و …
۲٫مقایسه کردن خودمان با دیگرانی که یک شبه ره صد ساله رفتند و بعد من از خودم می پرسم چرا من هم اینکارو نکنم .
۳٫سطحی شدن و بیسواد بودن آموزش ما و یادگیری ما
۴٫ تبلیغات غلط مشاوران کسب و کار و نویسنده ها و مفسرانی که شاید شما بعضی از آنها را میشناسید و همکار شما باشند البته که تفکر و دیدگاه شما با آنها قابل مقایسه نیست . این مشاوران به شما تلقین میکننند که شما میتوانید فیس بوک یا گوگل ثانی باشید به نظرتون این خیانت نیست که اینکارو میکننند ؟ اونا توضیح نمیدن که بازار احمق نیست و به اندازه تلاش و لیاقت شما بهتون بازخورد میده نه به اندازه رویای شما …چرا تو ذوق ما نمیزنند ؟ چرا نمیگن آقای فلان لیاقت شما در حد همون ماهیانه ۱ میلیون است این ربطی به رویا و تفکر مثبت نداره .چرا مشاوران کسب و کار و مربیان فروس وبازاریابی روراست نیستند استاد ؟
۵٫نمیدونم دیگه چه مواردی هست …ولی بهش فکر میکنم
باز هم تشکر از همخونه ایها ی عزیز و معلم سخاوتمندی که خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکنه روی دنیای اطرافش و روی خواننده هاش تاثیر + گذاشته .
تجربه ی شخصی من در مورد صبر در رابطه ی عاطفی بوده است. زمانی که “ما” در سال ۸۹ در دانشگاه رابطه مون را شروع کردیم از همان ابتدا با مشکلات و نارضایتی های مختلفی رو به رو بودیم جوری که حتی برای دیدن یگدیگر هم مشکل داشتیم. واقعا شرایط سخت می گذشت و اطرافیان من همیشه بهم توصیه می کردند که این رابطه رو بهم بزن و وارد یک رابطه دیگر بشو. ولی “ما” تصمیم گرفتیم صبر کنیم, به رابطه مون زمان بدیم و یکی یکی “باهم” مشکلات رو حل کنیم.
می تونم بگم این روند شاید حدود ۲ سال طول کشید!! چیزی که حداقل در مورد دوست های خودم می توانم بگویم اتفاق نادری بود چرا که معمولا انها با کوچکترین مشکل و پیشامدی به راحتی رابطه را قطع می کردند و وارد رابطه ی دیگری می شدند و همیشه توجیح شان این بود که “با وجود گزینه های مختلف اصلا دلیلی ندارد که ما واقت مان را برای درست کردن چیزی هدر دهیم” و به تعبیری برای پیدا کردن دلخواه خودشان دائما در حال اسباب کشی بودند! ولی کار ما چیزی مثل اجر قرار روی هم برای ساختن از هیچ بود.
امروز با گذشت چیزی حدود ۶ سال “ما” حس ارامش و اسایش را به خوبی می توانیم در سایه چیزی که برایش زمانی وقت و انرژی صرف کردیم, تجربه کنیم. و خوب متاسفانه دوستانم همچنان برای پیدا کردن ایده ال شان در حال اسباب کشی هستند!
( فقط من ایجا می خواستم یک عذر خواهی بکنم به خاطر اینکه حرف هایم ممکن است رنگ “تعریف از خود” گرفته باشد در صورتیکه که قصد من فقط بیان کردن تجربه ام در مورد “صبر” بود)
راستش من صحبت های شما و دیگر دوستان عزیزم رو گوش میدم، میخونم این ور و اون ور، دنیای اطرافم رو هم رصد میکنم، حاصل فکر کردم به ملغمه بالا میشه چند خط و جمله که تو زندگی روزمره یا اکانت هام بکار می برم. بارها هم طبق قانون شخصی ام رفرنس میدم اما بعد که بازخورد(یا بازخور، نفهمیدم کدوم درسته آخرش!) می گیرم می بینم اکثرا حوصله ندارن چک کنن یا بخونن، همه دنبال نسخه آماده و شفا بخش هستیم، من هم مبتلا ام البته، من هم دوست دارم بنشینم و کتاب تضاد انتخاب رو بخونم و خلاصه کنم اما میام فایل صوتی اش رو دانلود میکنم که تو مترو گوش بدم، مهمترین مساله بنظرم درک این تعجیل و بی صبریه و بعد با تلاش و آرامش کار کردنه، مطمئن باشیم اگر هیچ کس هم متوجه نشه ( که بعیده یه کم تلاش تو این جامعه کاری فشل دیده نشه) حداقل خودمون حرفه ای شدیم.
بسیار زیبا بود، بدیهی و فراموش شده…
بنظرم میزان صبر ما کاملا وابسته به علم و شناخت ما از قضیه است
همونطور که در قران خضر به موسی میگه چطور میتونی بر چیزی که به آن علم و احاطه نداری صبر کنی.. لازمه صبر بصیرت کافی به موضوع و نتایج هر اقدامه
در مورد مثالی که از رشد ارگانیک و تشبیه اون به نوزاد زدین منو یاد چند روز پیش انداخت که کتابی خوندم و توی اون نوشته بود تصور کنین نوزاد وقتی به دنیا میاد از نظر عقلی کامل باشه تا دیگه نیازمند مراقبت و نگهداری و آموزش اطرافیان نباشه بعد توضیح داده بود که اثرات روانی ناشی از شوک مواجه شدن یکباره با این دنیا موجب مرگ نوزاد میشد چون طاقت این تغییر یکباره و سریع رو نداشت ضمن اینکه چون عقلش کامل بود با دیدن ناتوانی جسمی خودش که برای خورد و خوراک و غیره نیاز به کمک دیگران داره موجب میشد احساس حقارت و شرم بکنه و به ناراحتی روانی مبتلا بشه.
یادمه قبلا در رادیو مذاکره هم گفته بودین که در ایران پدر و مادرها سعی دارند بچه هارو تشویق کنند که سریع تر بدوند حتی تاریخ تولد شناسنامه ای اونهارو نیمه اول سال می گیرند تا یکسال جلوتر باشن.
من اضافه کنم که خانواده ها دوست دارن که مثلا بچه ها سالهای تحصیل رو جهشی پاس کنند. به هر قیمتی معافیت سربازی بگیرند، قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن یاد بگیرن، دروس سال بعد رو در تابستان و قبل از شروع ایام مدرسه بخونن و غیره همه اینها نشون میده مردم و جامعه هم همش می خوان با سرعت زیاد به اهدافشون برسن ولو اینکه از مسیر حرکت چیزی نفهمن ! (در کل کسی صبر رو انتخاب نمی کنه)
میشه تشبیه کرد که مثلا در کوهنوردی کسی آسانسور رو برای رسیدن به قله ترجیح بده!
فکر کنم هر کسی که در این کشور زندگی می کنه این متن رو خیلی خیلی زیاد درک می کنه و موقع خوندن تک تک کلمات دهها مثال منطبق با متن در اطراف خودش به ذهن میاره.
من فکر می کنم خیلی قبل تر از تلاش برای احقاق حق هسته ای باید برای احقاق حقوق شهروندی در این کشور تلاش میشد. با رشد سریع ابزارهای ارتباطی در کشور بعضی فکر کردند باید از تمام این ابزارها به صورت تمام و کمال بهره بگیرند تا تمام فضای بصری و سمعی و لمسی و غیره مخاطبان رو با سرعت هر چه تمام تر پر کنند از تبلیغات و طرز فکر خودشون تا مردم دیگه راهی جز انتخاب اونها نداشته باشند. اینکه عده ای به هدف فروش بیشتر و رای بیشتر و طرفداران بیشتر به هر وسیله ای ولو نقض حقوق مسلم شهروندی و حریم خصوصی مردم جامعه سعی در فرو بردن هدفشون در روح و روان اونها می کنند با چه منطقی با آزادی بیان و اندیشه و فضای رقابتی توجیه می شود؟
امروز صبح یه خانم با منزلمون تماس گرفت و گفت در اجرای طرح جامع همگانی بهداشت لازم هست که قرص های لکه بری لباس و پوشاک! دریافت کنید آدرستون فلان بود دیگه؟ منم گفتم من احتیاجی ندارم گفت چرا؟ گفتم لازم نمیشه ممنون. گفت نمیشه این طرح جامع بهداشته و الزامیه(با وجود تجربیات زیاد در این زمینه یه لحظه شک کردم نکنه وزارت بهداشت طرح همگانی گذاشته شاید بیماری واگیر دار شایع شده!) گفتم لباسشویی ما خیلی خوب کار می کنه و تا حالا با مشکل لکه روی لباس مواجه نبودیم. بعد یه بی احترامی کرد و محکم گوشی رو گذاشت! از این مثال ها برای همه پیش اومده ولی این بار با توجه به فراگیر شدن این موضوع طی روزهای اخیر تصمیم گرفتم منشور حقوق شهروندی رو بار دیگه بخونم. دیدم در این مورد هم مثل خیلی از موارد ما قانون داریم ولی ضمانت اجرای قانون و نظارت بر قانون متاسفانه خیلی فشل عمل می کنه.
“موفقیت از فاز تشویق شروع نمیشود. از فاز تحقیر شروع میشود. باید صبر کرد. صبر کرد و صبر کرد. باید تلاش کرد و تحمل کرد.”
این جمله عالیه…بنظر من چکیده چندین نوشته قبلی ات هستش
خیلی ممنون
واقعا چقدر ضروری بود این پست …
اما تشخیص اینکه در هر موردی چه میزان زمان گذاشتن درست هست، برای خیلیها دشواره.
سلام
من الان از نوشتت چنتا مثال مربوط و نامربوط! به ذهنم رسید:
قبل از اینکه اینا رو بگم خواهش می کنم فکر نکنید که من در جبهه یا طرف خاصی هستم و اگر احساس می کنید اشتباه می کنم لطفا بگین تا متوجه بشم:)
در مورد کشور توی این ۲ سال دولت یازدم اینکه زمانی اکثر مردم به این دولت رای دادن در حقیقت به این طرز نگاه و روش رای دادن ولی آنها به همین موضوع توجهی نمی کنن که توی ۲ سال نمی شود تغییر رادیکالی ایجاد کرد (و همونطور که گفتید اصلا روش درستی نیست که در مدت زمان کم سعی کنیم انقلابی به پا کنیم) و به نتایج و اتفاقات مقطعی نگاه می
میکنن و میگن این دولت هم کار مفیدی نکرد و کار رو خراب تر کرد و بی کاری رو بیشتر کرده و قیمت بنزین و نون رو بصورت دستی زیاد کرده! یا مثلا برای بانک ملی جوک میسازن که پنج تومن از حسابشون برای خدمات sms ای که خودشون فعال کردن کم کرده و دولت نهم و دهم با مسکن مهر برای دیگران شغل درست کرده!
به هر حال من نمی دونم سر این مشکلات از کجاست:
از اقتصاد و مدیریت غیر شفافه یا مشکل از نبود زمینه فرهنگی در کشوره یا هر چیزی (که الان به ذهنم نمی رسه)
دکتر سریع القلم در جایی تقریبا می گفت: ما کار منظم رو دوست نداریم و آرام و قرار نداریم و هر کس که می آید می خواهد نظمی جدید به پا کند و از نو شروع کند و اصلا به سیستم پایبند نیستیم و می گوید باید از تغییر شخصیت ایرانی شروع کنیم.
ولی اگر همین را درست بدانیم: برای تغییر شخصیت ایرانی کلی دردسر و مشکل وجود دارد که از صدا و سیمای ناکار آمد بگیر تا سیستم آموزشی! و دوباره ناکارامد و کلی چیزای دیگه وجود داره که همشون مثل رشته های تور در هم تندیده هستن!
اول از همه چکار باید کرد یا بهتر بگوییم سلسله عملیات کاری برای شروع تغییر کدام است؟!
یادم رفت منبع سخنان پروفسور سریع القلم رو بدم. 🙂
در مقاله ای باعنوان دگرگشت شخصیت ایرانی سنگ بنای توسعه کشور:
http://www.sariolghalam.com/?p=487
محمدرضا نمیدونم چرا هر نوشته ای از تو، منو با لحظاتی از گذشته خودم درگیر میکنه!
البته بدون شک ما دنیا های متفاوتی داریم؛ اما برای هر نوشته و موضوعی که پیش میگیری
مصداقی توی ذهنم وجود داره که هم منو درگیر تو و هم درگیر خودم میکنه!!!
این نوشته ات هم منو برد به گذشته، به لحظاتی که رمان “آهستگی” از “میلان کندرا” رو میخوندم.
وقتی به انتهای نوشته ات رسیدم:
“از تجربهی فشردهی لذت که چقدر حرف در موردش دارم”
دیگه نتونستم چیزی نگم! اما بجای توضیح چیزهایی که در ذهن دارم
به این پاراگراف از رمان “آهستگی” بسنده میکنم.
…سرعت شکلی از جذبه است که انقلاب فنی برای بشر به ارمغان آورده.
بر خلاف موتورسیکلتسوار، یک دونده همواره در بدن خود حضور دارد.
او باید مواظب تاولها و تنگی نفس خود باشد. او حین دویدن،
وزن و سن خود را به یاد دارد و بیش از هر موقع دیگر بر خود و زمان خود آگاهی دارد،
اما وقتی که انسان اختیار سرعت را به دست ماشین میسپارد،
دیگر جسم وی از بازی بیرون میافتد. خود را به دست سرعتی غیرجسمانی و غیرمادی میسپارد.
سرعت ناب، خود سرعت، سرعت جذبه.
پی نوشت:
من نسخه کامل رمان آهستگی رو ندارم!
خوشحال میشم اگر کسی نسخه کاملی داره به اشتراک بذاره.(PDF)
هرچند خیلی وقته دارم روزنوشته های شما رو می خونم و الهام می گیرم ولی این اولین باره که در این سایت کامنت می گذارم.
می خواست بگم اون جمله اول که گفتید ” کمتر نوشتهای دارم که تا این حد بیسر و سامان باشد” اصلا برای این متن مناسب نیست. این متن فوق العاده است! شاید چون چند وقته دغدغه خودم هم این بوده. متاسفانه یک روندی اخیرا در کشور شکل گرفته بین جوون ها که همه میخان سریع پولدار بشن، سریع ۶پک درست کنن!، سریع برند بشن و… و چون به احتمال زیادی این اتفاق نخواهد افتاد، در آینده نزدیک یا نا امید میشن یا مجبور میشن ارزش های خودشون رو زیر پا بذارن و عزت نفس شون رو فدا کنن! البته من خودم هم تاحدی اینجوری هستم ولی دارم با خودم کلنجار میرم که بالاخره با حجم محدودی از منابعی که در دت دارم نباید انتظار رشد سریع و پایدار آنچنانی داشته باشم. خیلی ممنون از شما که به افکار من سر و سامان دادید!
فکر می کنم همه ی ما کم و بیش این تجربه رو داشتیم که هر وقت برای رسیدن به خواسته هایی که فکر می کردیم حقمونه یا استحقاقش رو داریم، صبور نبودیم و خواستیم با عجله بهشون برسیم؛ نتیجه ی غم انگیزی به سراغمون اومده و از خواسته مون دورتر و دورتر شدیم …
یا حتی به خواسته مون هم رسیدیم، اما دیدیم اون چیزی نیست که واقعا در پی اش بودیم و اون چیزی نبوده که می خواستیم بهمون آرامش و لذت و رضایت ببخشه…
صبوری و شکیبایی، گاهی سخت میشه، وقتی که آینده برات مبهمه، یا وقتی که هیچ افق روشن و امیدوارکننده ای در مقابل چشمانت وجود نداره، … اما تنها راهیه که می تونی به زمان و شرایط و خیلی عوامل دیگه فرصت بدی تا به کمک طبیعت وجودی و درونی ای که در خودشون دارن، دست به دست هم بدن و مثل همون دانه ای که کاشته می شه، کمک کنن تا کم کم و آروم آروم جوانه بزنه و سرش رو از زیر خاک بیرون بیاره و آروم رشد کنه و به چیزی که باید، تبدیل بشه… اگه اون گیاه سبز با طبیعت درونی خودش رشد کرد و به چیزی که باید بشه تبدیل شد، اونوقته که می شه پاداش صبوری رو گرفت و ازش لذت برد…
و چقدر خوب گفتی که :”انتظار کشیدن فعال: یعنی اینکه من منتظر بمونم تا خودم و محیطم به تدریج به نقطهی مطلوب و مورد انتظار من نزدیک بشیم و در تمام این مدت مراقب باشم که از اون نقطه عبور نکنیم…”
چقدر خوبه که بتونیم همیشه به این نکته توجه کنیم.
من خیلی وقتها صبوری و شکیبایی رو با توکل به خداوند، همراه می دونم. و بخاطرش، این متن رو هم خیلی دوست دارم. (تا جایی که یادمه باید از «چهار اثر از فلورانس اسکاول شین» باشه.) اونجا میگه:
“توکل به خدا چون راه رفتن روی سیم شل است. تردید و ترس سبب می شود که تعادل و توازن را از دست بدهید و به ورطه تنگدستی و محدودیت بیفتید. البته اشکالی ندارد چون توکل به خدا نیز مانند سیرک بازی تمرین می خواهد. مهم نیست که چند بار شکست بخورید، دیگر بار برخیزید و از نو آغاز کنید. چندی نخواهد گذشت که توازن و تعادل برایتان به صورت عادت در خواهد آمد. ”
یکی دیگه از عوارض علاقه به این قبیل رشد های مکانیکی؛ سرخوردگی و از این شاخه به آن شاخه پریدن هاییه که به علت عدم حصول نتیجه های دلخواه در کوتاه مدت به سر افراد میاد.
علی الخصوص میشه این مشکل رو در جمعیت زیاد فارغ التحصیلان دانشگاهی دید. افرادی که تحصیلات دانشگاهی (به خصوص در رشته ها و دانشگاه های تراز اول) رو غول چراغ رسیدن سریع و بی زحمت به همه ی آرزوهاشون میدونستن و حالا پس از فارغ التحصیلی انتظار دارن جامعه در کمترین زمان و بدون کوچکترین تلاش اون ها رو به همه ی چیزهایی که (به تصور خودشون) حق خودشون میدونن؛ برسونه و صد البته که این اتفاق در بیشتر موارد نمیفته !
در نتیجه افراد با این مدل ذهنی یا سرخورده میشن و شروع میکنند به انتقاد از زمین و زمان
یا اصول اخلاقی و شغلی رو به راحتی و بدون کمترین وجدان دردی زیر پا میزارند تا به حقشون برسن
سلاااام
مثل همیشه درود
آقای مهندس من این متن رو با دید اینکه وسط متن قراره رهاش کنم شروع به خوندن کردم ولی هنوز تموم نشده اینقدر از این جمله ” موفقیت از فاز تشویق شروع نمیشود. از فاز تحقیر شروع میشود. باید صبر کرد. صبر کرد و صبر کرد. باید تلاش کرد و تحمل کرد. تا نخستین نشانههای موفقیت پدیدار شود” هیجان زده شدم که گفتم اول بیام کامنت بزارم بعد ادامه بدم.
ای کاش پیش توضیح های با این محتوا را حذف می کردید.
باز هم ممنون
سلام و درود.محمد رضا جان! حال ایران اصلا خوب نیست. چند سال منتظر موندیم و دیدیم که از چنین غورهای چنان حلوایی برنمیآید ومی باید ” راهکار دیگری را برای حلواسازی جستجو کنیم! ”
دوست نازنینم ! مجلس هر کشور مثل تیم ملی اون کشوره و تیم ملی ما به خدا این نیست و میتونه خیلی قویتر از اینها باشه.
انتخابات مجلس نزدیک است. اگر ثبت نام کردید روی رای ما حساب کنید.
اصلا لازم نیست برای اینکار هزینه کنید. نهایتا اگر انتخاب نشدید که شما خوشحال میشوید و چیزی از دست نمیدهید,اما اگر انتخاب شدید ما به آینده امیدوار میشویم و دلمان خوش است که در ” زمان مناسب ” نهالی کاشته شده و ما فعالانه و ارگانیک وار باز هم برای اصلاح سیستم صبر میکنیم . این پیشنهاد را به هرکس که فکر میکنم شایسته است و دستش میرسد خواهم داد.شاید این هم کاری است که از دست من ناتوان بر می آید.
ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
کمال عزیزم.
دوست مهربانم.
امام خمینی فرمودند که مجلس عصاره ملت است.
من با تمام وجود به این جمله ایمان دارم.
ما مردم خوبی نیستیم. اگر هم بودهایم دیگر نیستیم. ما نسبت به هم بیرحم هستیم.
ما نسبت به حق یکدیگر بیتفاوت هستیم.
ما به هم احترام نمیگذاریم. اگر میشد نقابی بر چهره داشته باشیم، یکدیگر را میدریدیم.
نگاهی به شبکههای اجتماعی بکن.
نگاهی به رانندههایی بکن که این غلاف تمام فلزی (خودرو) را بر تن میکنند و چگونه میتازند.
بسیاری از آنهایی که پاک ماندهاند این شانس را داشتهاند که دستشان به جایی نرسیده. یا از ترس وسوسههای درونی، تقوای پرهیز را انتخاب کردهاند.
ساختارهای کلان سیاسی، بازتاب خرده ساختارهای اجتماعی هستند.
همیشه گفتهام که اگر گریگوری منکیو را ببینم دستش را میبوسم. او که میگفت:
ارزش پول یک کشور به پشتوانههای آن در بانک مرکزی نیست. چنانکه قدرتمندترین ارزهای جهان هم پشتوانهی چندانی ندارند. ارزش پول یک کشور به آن کسانی است که این پولها را در جیبشان گذاشتهاند.
به نگاهی که آنها به اقتصاد دارند. به فرهنگ دارند. به تولید دارند. به خدمت دارند.
ما بیرحم شدهایم. نگاهمان کوتاه مدت را جستجو میکند. فریب میدهیم خودمان را. میگوییم از فقر است. از سختی است. از دشواریهای زندگی است.
فریب محض است. کافی است یک بار با این بزرگوارانی که سطل زبالههای من و تو را میگردند هم کلام شوی. میبینی که از امثال من پاکترند. بزرگی را بهتر میفهمند. کمتر طمع دارند.
یادم نمیرود که دو بشقاب غذای امام حسین را به یکی از همینها دادم. یکی را گرفت و گفت: خدا بزرگ است. روزی فردای من را میرساند. نگهش دار شاید کسی مثل من را کمی دورتر یا نزدیکتر دیدی.
و من نیم ساعت قبل، کسی را دیده بودم که ماشین ۳۸۰۰ سی سی خودش را از شرق تهران به غرب آورده بود تا بعد از تمام شدن مجلس (و بدون حضور در مجلس) چند بشقاب غذای مجانی بگیرد تا شام گرسنه نماند!
ما راحتطلب شدهایم و حریص. ما پست شدهایم. ما کثیف شدهایم.
میگوید: حالا که دیگری میدزدد و ثروتمند میشود من انگیزهای برای تلاش و کوشش ندارم.
میگویم: اگر ببینی که در میانهی میدان بزرگ شهر، به کسی تجاوز میکنند، انگیزهات را برای ازدواج سالم هم از دست میدهی و به دنبال همین میانبرها میگردی؟
طبیعی است که اینها را از سر ناامیدی نمیگویم. یا بهانهای نمیکنم برای هیچ کاری نکردن.
به اندازه خودم تلاش میکنم که به دیگران کمک کنم و هر چقدر کوچک، هر چقدر کوچک، هر چقدر کوچک، به بهتر شدن اوضاع در اطراف خودم کمک کنم. همچنان که خودم هم از تلاش دیگرانی که در همین محیط و فرهنگ زندگی میکنند بهره میبرم.
سیاست کار ما نبود و نیست.
امثال من که معلم هستیم، باید برای رشد و رفاه دیگران تلاش کنیم.
برای سازمانهای موفق و ثروتمند. برای کارمندهای ارزش آفرین و مغرور. برای حسابهای بانکی پر. برای لبخندهای رایگانی که این روزها از هم دریغ میکنیم. برای یک ترمز مهربان پیش پای پدر و فرزندی که از خیابان عبور میکنند و یک بوق یا گاز اضافه ما حتی اگر به لحظهای محکمتر فشردن دست فرزند منجر شود، تصویر آن پدر مقتدر را در نگاه فرزندش خدشه دار میکند.
اینها مقولههای جدا از هم نیستند. ما اگر درست باشیم عصارهی ما هم درست خواهد شد. لیمو را هر چه فشار دهیم آب پرتقال نصیبمان نمیشود.
سیاست کار ما نیست. یا اگر هست کار من نیست.
درد ما درد اقتصاد نیست. درد سیاست نیست. درد فرهنگ است. همانکه به دروغ و فریب، اصرار داریم که از آن بهره بردهایم و نگارش آن را هم نمیدانیم.
من هنوز هم بیکار که میشوم، به جای آدام اسمیت و مارکس، سهراب میخوانم و باور دارم که باید:
جای مردان سیاست بنشانیم درخت، که هوا تازه شود.
به خدا ایمان آریم
به خدایی که به ما بیلچه داد
تا بکاریم نهال آلو
به خدایی که سماور را
از عدم تا لب ایوان آورد
و به پیچک فرمود
نرده را زیبا کن…
محمد رضا جان حرفهای زیبایت کاملا درست است.اما یک سوال تکراری دارم , مردم کره شمالی و کره جنوبی از نظر جنس و نژاد و مواد تشکیل دهنده ! و از همه مهمتر فرهنگ و تاریخ با هم تفاوتی دارند؟ آیا عصاره این دو ملت نباید یکسان باشند؟ به نظر من نقش سیستم حاکم خوب و وضع و اجرای قوانین کار آمد و عالمانه و خلاصه آنچه به آن حکمرانی خوب میگویند, آنقدر مهم است که میتواند فرهنگ یک ملت را تغییر دهدو مردم بد را مجبور به خوب شدن نماید همانطور که یک سیستم بیمار میتواند همه چیز حتی مردم خوب را بد و بدتر کند.همیشه سلامت و پاینده باشی دوست دانای من.
سلام جناب حیدری بزرگوار
از شما و استاد عذرمیخوام که در میانه ی تبادل نظرتون وارد میشم،
اما به عنوان هم خونه ای خیلی وسوسه شدم در این مورد نظر بدم که شاید هم تکرار تفکر هردو بزرگوار باشه…
بنظرم همیشه این تاکید وجود داشته که تفکر سیستمی باید داشت و تاثیر سیستم بد بر عملکرد افراد چقدر بالاست و خیلی چیزها درباره ی اهمیت سیستم…
از طرفی شما هم اشاره فرمودید به فرهنگ… این مقوله زمانبر و پیچیده ای که براش کاری نکردیم.
فرار از قانون چیزیست که در قاطبه ی ما مردم خودنمایی میکنه و هنوز نتونستیم باور کنیم برای نجاتمون به قانون منسجم با ضمانت اجرای محکم نیاز داریم و لازمه که همه مون از خاص تا عام، تابع اون باشیم. این باور در هیچ لایه ای از جامعه تثبیت نشده. اینه که بسیاری از مجریان قانون هم قانون گریزند. قانون برای ضعیفترینها اجرا میشه و اونها هم هرجا توانش رو پیدا کنند دور زدون اون رو نشانه توانایی خود می دانند.
**روش آگاهی بخشی از لایه های پایینتر بنظرم واقعا اثر بخشتر از حضور چند آدم شایسته در سیستم دارای اختلالی هست که امکان داره پیچیدگیهای سیاسی بازیها اونها رو از ایفای نقش سازنده تر و آزادانه ترشون دور کنه. این نقش معلمی یعنی مرشدی برای رشد و تعالی ذهن و روح که توسعه یافتگی ناشی از اون پایدارتر و اثربخش تر و توانمند ساز مردم جامعه است. گمان میکنم رشد از قاعده هرم لااقل بهتر از رشد مکانیکی !! از بالاست. این رشد را معلمان و مرشدان ایجاد میکنند. نه لزوما مردان سیاست…که البته ممکن است همسویی و همزمانی خوبی را بتوان بین ایجاد و اجرای قانون محکم و رشد دادن فکر جامعه بوجود آورد. با رشد از قاعده تعداد بیشتری انسان شایسته برای قانون گذاری و اجرا هم خواهیم داشت.**
وقتی عموم جامعه تفکر سالم و قانون پذیری و …را کسب کند نیاز به اجبارها نیز کم و کمتر خواهد بود و هرجا کاستی باشد به سرعت به فاجعه تبدیل نخواهد شد زیرا مردم خود مجریان و واضعان قانون خواهند بود. قانونهای وضع شده هم قانونهای بهتری خواهند بود.
بله، طبق فرمایش شما باید قانون گذاشت آن هم قانون خوب… با مشورت دانایان و سرمایه های فکری جامعه… و باید ضمانت اجرای بالایی ایجاد کرد و راههای گریز را بست.
درود
میشه گفت کل مطالب و حتی کامنت هاتونو خواندم، ولی این یکی در آخر وادارم کرد تحسینت کنم!! نه این که من در اون حدی باشم که بخواام استاد و معلمی مثله شما رو تحسین کنم، نه! ولی به نکته ای اشاره کردید که چند ساله افکارمو بدجور مشغول کرده؛ ” درد ما درد اقتصاد نیست. درد سیاست نیست. درد فرهنگ است. ”
همیشه به خودم میگفتم محمدرضاجان که این همه خوب همه چیزو میبینه و مینویسه چرا تا حالا در مورد فرهنگ مطلبی ازش ندیدم، چون به نظر من جامعه ما کلا مشکل فرهنگ داره؛ جاهای دیگه هم مشکلات هست ولی ریشه اون ها در همین یک کلمه ست، (فرهنگ) خیلی دوست دارم در مورد فرهنگ و نوع نگاهتون به این موضوع رو بدونم، البته از کل مطالبتون میتونم در حد فهم خودم برداشتتونو از فرهنگ جویا بشم، ولی مطمئنم اگه خودتون بهش اشاره کنید دریچه های جدیدتری رو خواهم دید!!!
قطعا ما فرهنگ و خرده فرهنگ های خوب هم داریم که ماله خودمونه و باید بسطش بدیم ولی با توجه به اینکه بیشتر چیزهای که امروزه ما بعنوان ابزار در زندگی و جامعمون داریم از اون ها استفاده می کنیم وارداتیه ( منظورم از این کلمه کلیه! مثل اقتصاد، تکنولوژی، نوع زندگی و … ) باید به دفترچه راهنماشون مراجعه کنیم و طرز صحیح استفادشونو اول یاد بگیریم و بعد از اون ابزار استفاده کنیم، نه اینکه هر جا به مشکل خوردیم بریم رجوع کنیم به کتابچه راهنما!
پی نوشت: اول که مطلب دیدیم نسبت به حجمش گفتم چه حوصله ای داشتید، ولی وقتی به آخر رسیدم دیدم چه زود تموم شد!
ممنون که وقت و انرژیتونو با من شریک میشید.
مرتضي جان
ضمن اشاره خوبي كه به مشكل فرهنگي در جامعه ما داشتي و اينكه ريشه مشكلات ما در فرهنگه، تعجب مي كنم از اينكه گفتي چرا تا حالا مطلبي در مورد فرهنگ از محمد رضا نشنيدي.
به نظر من تمام نوشته هاي ايشون مطالب فرهنگيه، در همه نوشته هاش به فرهنگ و اداب و رسوم صحيح و مناسب جامعه ما اشاره شده، حتي مطالب علمي اين سايت از موضوع مستثني نيست.
عادتهاي كوچك، مهربانيهاي كوچك، شبكه هاي اجتماعي، معرفي كتاب و رواج فرهنگ كتاب خواني و ….
همه اين مرضوعات كوچك و شايد گاهي به نظر ما بي اهميته كه فرهنگ يه ملت رو شكل مي ده.
به اميد روزي كه همين كوچكها، عادتهاي بزرگ زندگي و فرهنگ همه ما ايرانيها بشه.
ضمن عذرخواهی از آقای حیدری، بخاطر اینکه شاید اصولی نباشه وارد بحثی که جاش حداقل در کامنتش به محمدرضا جان باشه و تنها دلیلی که وادار به اینکارم کرد؛ دغدغه فردیه من به فرهنگ و اشاره مستقیم ایشان به این موضوع بود، باید صبوری بیشتری می کردم!
همخونه ی عزیز من هم توی متنم اشاره کردم که با توجه به درک و فهم خودم، می تونم دغدغه و آموزش های فرهنگی رو تو تک تک نوشته های آقای شعبانعلی حس کنم و بقول خودتان همین ها فرهنگ یک ملت رو شکل می ده.
منظور من اشاره مستقیم و تعریف و نوع دیدی که محمدرضا جان به فرهنگ دارند بود و خودشون هم اشاره کردند مشکل فرهنگی درد اصلی ما هست، ولی من مطلب یا نوشته ای که در مورد درد فرهنگ و… باشه ندیده ام ( البته شاید باشه من ندیده باشم ) و من هم با شما کاملا موافق ام ” به نظر من تمام نوشته های ایشون مطالب فرهنگیه، در همه نوشته هاش به فرهنگ و اداب و رسوم صحیح و مناسب جامعه ما اشاره شده، حتی مطالب علمی این سایت از موضوع مستثنی نیست. ” و بخاطر همینه که مطالب ایشان برام آرامش بخش میشه ( چون دغدغه من کم میشه )!
توضیح: این بیشتر تکمیل کننده حرف های خودم بود نه پاسخی به خانم سمیه و هر چی سعی کردم کوتاه تر از این نتونستم توضیح بدم!
جوابی که به این دوست خوبمون دادی خیلی رو من تاثیر گذاشت، چون این روزها زیاد میشه دید آدمهایی که دزدی میکنند مخصوصا کمکاری کردن ولی برعکس درآمد زیادی دارند، خیلی وقت ها این موضوع اذیتم میکنه ولی یه نوشته خیلی رو من تاثیر گذاشت….
با سلام،
جواب خیلی خوبی بود اما خوب اگر رابطه رو دوطرفه در نظر بگیریم شاید بهتر باشه یعنی یک حالت دوطرفه بین ملت و دولت و به نظر من هر دو روی همدیگر تاثیر می گذارند و با وارد شدن یک فرد هیچ تغییری ایجاد نمی شود.
از جواب شما در اینجا و همچنین در بحث اعتیاد به یادگیری لذت بردم.
عزت مزید معلم عزیز
الناس علی دین ملوکهم. گمان می کنم گفته رسول خدا باشد.
دکتر پرویز پیران جامعه شناس اخراجی از دانشگاه سال گذشته مصاحبه ای با شماره ۲ مجله ایران فردا انجام داده بود. وی گفته بود این اشکالاتی که می بینیم در رفتار مردم ویژگیهای انطباق و بقای ایرانیان بوده است. اگر دروغ گفته برای بقا بوده، اگر چند چهره بوده برای انطباق بوده است.
من زیاد این محکوم کردن مردم را نمی پسندم. چون عوامل اجتماعی یا سیاسی را نادیده می گیرد. جامعه از افراد گسسته ایجاد نمی شود. فرد و جامعه بر هم تاثیر متقابل دارند. تعداد کمی از انسانها زاییده اراده خودشان هستند. اکثریت تابعی از متغیرهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی هستند.
مردمان، دقیقا مردمان بی غم، درد ما رودیدند، یی رحم تر شدند، بد به حال میهن…
محمد رضا جان همین مسیر رو ادامه بده…که درد ما درد نبود اقتصاد دان یا نبود دیپلمات و سیاست مدار نیست…درد ما دردیست که هیچوقت قبولش نکردیم…درد ما از جنس فرهنگ…شاید محمد رضا با نماینده شدن ویا حتی رییس جمهور شدن(که لیاقتش رو هم داره)چند روزی حال ما رو عوض کنه…اما نمیتونه دردی رو دوا کنه…ما باید از این نحوه ی فکر کردن دست برداریم که با عوض کردن یک نفر انتظار داشته باشیم همه چیز عوض بشه…باید از بیخ و بن شروع به درمان کرد.
که ۱۰۰% این درمان باید از جنس اندیشه و فکر واموزش باشه…یعنی همین فعالیتهای محمدرضا
عادت ندارم _یعنی جز ویژگی های رفتاریم نیست ،اگر هم ویژگیم بوده الان ترک شده و موجب مرض های دیگر ! _ که زیر پست هایی که نوشته میشه تقدیر و تشکرکنم و بگم واوووو چه مطلبی بود استاد ، خیلی خوب بود،میفهمم و از این ماجراها .
اما این مطلب رو _نمیگم خیلی خوب _ خوب میفهمم ،چون تجربه کردم.
هم اینکه نوشته های بی سر و سامان شما باعث شد کامنتی که زیر پست “تاریخچه ی شبکه های اجتماعی ” گذاشتم و درخصوص رشد ارگانیک شبکه های اجتماعی نوشتم ،برای خودم ملموس تر بشه و بیشتر در ذهنم سر و سامون بگیره 🙂
این ای کاش رو هم میشه به فهرست ای کاش های متمم اضافه کرد:
ای کاش کمی صبورتر بودم…