همه جا در شهر موشها، صحبت از وضعیت جدید گردو بود. چون در شهر موشها، زندگی بر اساس دو چیز میگردد: گردو و پنیر.
پنیر را موشها، در انتهای حفره ها و سوراخ ها، تولید و انبار میکنند اما گردو را گربه ها هر از چندگاهی، از سوراخ فاضلاب به داخل پرتاب میکنند و به جای آن پنیر میگیرند.
حدود سی سال است که موشها در حال اختراع روشی برای روشنایی فاضلاب هستند اما گربه ها معتقد هستند که این شیوه روشنایی آنقدر قوی است که برقش دم آنها را هم میگیرد. روشنایی فاضلاب سالهاست که یکی از دعواهای اصلی بین موشها و گربه هاست. اخیراً گربه ها، در اعتراض به تلاشهای موشها، گردوهای کمتری را به داخل سوراخ فاضلاب پرتاب میکردند و این تعداد هر روز کمتر و کمتر میشد.
در زمانهایی نه چندان دور، گربه ها به جای هر هزار قالب پنیر، یک عدد گردو به داخل سوراخ فاضلاب پرتاب میکردد. موشهای پیر، بسیار دلگیر بودند. آنها میگفتند زمانهای دوری را به یاد می آوردند که به جای هر هفت قالب پنیر، یک گردو میگرفتند. موش سیاه، که در آن سالها رئیس فاضلاب بود گفته بود تلاش میکند ارزش گردو و پنیر را برابر کند.
جوانترها اما از اوضاع راضی بودند. آنها هر چه به حافظه خود فشار می آوردند، میدیدند هر عدد گردو، همیشه با ۱۰۰۰ قالب پنیر معاوضه شده است.
اما این روزها، وضعیت هر روز تغییر میکرد. یک روز صبح که موشها از خواب بیدار شدند، دیدند که موشهای جارچی فریاد میزنند: هر کس میخواهد پنیرش را با گردو معاوضه کند بیاید. یک گردو در مقابل هر سه هزار قالب پنیر!!!
موشها باور نکردند. اما وقتی به گلوییهای دیگر فاضلاب سر زدند مطمئن شدند که خبر درست است. موشهای قهوه ای، در نخستین روزها هیچ عکس العملی نشان ندادند. اما پس از مدتی بالاخره، صدای آنها در آمد.
موش قهوه ای ریئس فاضلاب، رفت بالای گلویی و فریاد زد: ای موشهای جوان. ای موشهای پیر. نگران نباشید. گردو هیچ نقشی در زندگی یک موش ندارد. اصلاً گردو برای خود گربه ها هم هزار مشکل ایجاد کرده. اصلاً گردو به درد خوردن نمیخورد. شما گردوآباد را ندیده اید. در گردو آباد، آنچنان بوی بدی می آید که هر رهگذری را خفه میکند. زندگی یعنی پنیر و خوشبختانه ما، تا دلتان بخواهد در هر سوراخی، پنیری پنهان کرده ایم. گردو اثرات سوء زیادی دارد که به زودی به موشهای عزیز، خبر خواهیم داد.
پنیر هر روز بی ارزش تر و گردو هر روز نایاب تر میشد. اقتصاد فاضلاب به حدی آشفته شده بود که حتی نان نیز که در ظاهر به پنیر و گردو ربطی نداشت، در این میان کمیاب شده بود!
تا اینجا همه چیز سخت اما قابل تحمل بود. تا اینکه خبر رسید قرار است طی همان روزها، جلسه سالیانه موشها و گربه ها، در گردو آباد برگزار شود. چیزی که موشها را شگفت زده کرد این بود که موش قهوه ای، دویست موش قهوه ای دیگر را نیز با خود به گردو آباد برد. همانجایی که میگفتند بوی بد آن، هر رهگذری را خفه میکند…
پی نوشت: دوستانی که قبلاً شهر موشهای من را نمیخواندند میتوانند مجموعه «برای فراموش کردن» را دانلود کنند و این داستان و صدها نوشته دیگر را که زمانی در وبلاگ شخصی ام مینوشتم بخوانند.
چقدر قشنگ بود والبته تلخ برای ما.امیدوارم این تلخی مثل یک دارو باشه
سلام آقای مهندس شعبانعلی
امروز زودتر از معمول آمدم منزل و برای اولین بارسایت شما رو وقت کردم بخوانم از دستنوشته های قبلی شما. بسیار لذت بردم از صداقت شما با خودتون و بی باکی شما که حکایت از سفر عمیق شما به بطن “بودن” داره. من در جلسات “مذاکره” شما (همین دوره اخیر حضور داشتم) و استفاده فراوان بردم. در همایش هم خوشبختانه بودم….عالی بود. راحتی شما در بیان و گفتارتون رو تحسین میکنم. محتوای صحبتاتون هم که دیگه جای خودش رو داره. خیلی دوست داشتم که در “سفر از جهنم” هم باشم ولی این سری مجبورم آن دو روز داخل تهران باشم. انشالله در سری بعد سعی میکنم ردیف کنم. سری مذاکره پیشرفته رو آیا میشه بصورت فشرده در جمعه ها بگذارید؟ موفق باشید.
برای مهندس شعبانعلی: ایران کشور قهرمان پرور و قهرمان کش هست. مراقب باش عزیز
برای دوستان دیگر: این مملکت با انقلاب و تو خیابون ریختن و جهاد درست نمی شه. موش قهوه ای یک فرهنگه، یک تفکره، که متاسفانه همه جامعه ما به اون دچار هستند. اگر می خواهیم شرایط بهتر بشه باید فرهنگ و طرز فکرمون رو عوض کنیم. شلوغ کردن و بیرون ریختن و ناآرامی فقط ما رو عقب تر می اندازه.
متاسفانه تغییر فرهنگ یک ملت چندصد سال طول می کشه و احتمالا روزای خوبش به ما قد نمی ده. ولی باید از یک جا شروع کرد. بعضی وقتا کار رو کسی می کنه که اون رو شروع می کنه. بسم ا…
لفافه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اتفاقا اينا رو که خوندم ياد پاي شکسته محمدرضا افتادم خب من هم زياد ديده ام و شنيده ام ناليدن مردم را چروکهاي پيشاني بابا را دويدن مامان را و…محمدرضا ي عزيز از خدا ميخواهم کمکت کند و حفظت کند تا روزي که اينطوري هستي تاروزيکه خودتي محمدرضاشعبانعلي برايم مهم نيست بگويي پنيرياريال من ادبيات را پاس کرده ام استعاره وکنايه را فوت ابم و حرفهايت را ميفهمم اما واقعا نميدانم چه کار عملي اي ميتوانم درراستاي بهبود!!انجام دهم ادبيات ما بسي پند محوراست واين روزها شجاعاني نقاد هم ديده ام اما بعد حرف چي؟؟؟توراکه نميدانم اما خودم هنوز نشستم!
سلام خسته نباشی به خاطر مطالب عالی و دلسوزانت ممنونم
نمیدونم من رو شناختید یا نه
اگی جوابم رو بدید یا ندید
اگی تو صفحه فیسبوک هم جوابم رو ندید حتی اگی من رو به خاطر داشته باشید و بازم جوابم رو ندید دل خور نمیشم
چون میدونم کارای مهم تری دارید و وقت براتون با ارزش تره .
ولی در هر صورت من هر چی بتونم دوست دارم شما رو و توانایاتون رو به همه کسایی که میشناسم معرفی کنم.
یه نظر هم برا مطلبتون نوشتم.
خیلی دوست دارم تو همایش انتخاب شرکت کنم . ولی فک کنم الان دیگه جا پر شده . خوب برا دفه بعد سعیم رو حتما میکنم شرکت کنم.
یاد شرکت تراورس و کلاسهاتون بخیر .یاد ماریو هم بخیر .
حامد.پ
معلومه که هم میشناسمت هم کامل یادم هست.