دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

شب قصه: تجربه‌ی عمیق زندگی

برنامه‌ی شب قصه به همت خانه‌ی توانگری طوبی (دکتر علیرضا شیری) در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد. در کنار دکتر شیری عزیز، سهیل رضایی و نیکی کریمی هم بودند. من هم در قسمتی از این برنامه، یک سخنرانی بیست و پنج دقیقه‌ای داشتم به نام: «تجربه‌ عمیق زندگی». عواید این برنامه‌ی خیریه به صورت کامل به جمعیت امام علی هدیه گردید.

فایل صوتی مربوط به سخنرانی من را می‌توانید از طریق لینک زیر دانلود کنید:

لینک مربوط به دانلود فایل صوتی «تجربه‌ی عمیق زندگی» گفته‌های محمدرضا شعبانعلی

محمدرضا شعبانعلی علیرضا شیری نیکی کریمی تجربه عمیق زندگی قوانین زندگی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


91 نظر بر روی پست “شب قصه: تجربه‌ی عمیق زندگی

  • احمد حلت گفت:

    در اين مسير جاى روانشناسان آكادميك خالى است كم كارى آنان مشهود و زحمات شما قابل ستودن است

    • جناب آقای حلت. ممنون که به این درد اشاره کردید.
      متاسفانه روانشناسی آکادمیک چنان در دغدغه های نظری و «فراوانی نظریه ها» غرق شده است که کمتر کسی فرصت می کند به دغدغه های روز ما فکر کند. ما هنوز چنان درگیر بحث و جدال بر سر مکاتب اومانیسم و اگزیستانسیالیسم و دینامیزم سایک و تحلیل عمقی و تقسیم انرژی و نظریه های ذاتی و صفاتی و … هستیم که فرصتی برای توجه به دردهای امروز روان انسان نداریم.
      انسانی که دغدغه ی فراوانی و محدودیت منابع و فرصت و سرعت شگفت زندگی و ایجاد رابطه های کوتاه و متعدد و سطحی با انسانها و کارها و ایده ها و محصول ها و برندها و بازارها، فرصت تجربه ی زندگی را از او گرفته است.
      ما هر روز در فضای مجازی و در شبکه های مجازی بایکدیگر حرف می زنیم و زندگی میکنیم. اما چقدر نوشته های علمی کاربردی توسط روانشناسان برای تحلیل این فضای جدید زندگی منعکس شده است.
      یاسلبی برخورد کرده اند و برای ورود و زندگیمان در این فضاهای جدید، دیوار و زندان ساخته اند. یااساسا این فضای جدید را برای مطالعات خود، قابل ندانسته اند.

      شاید آنچه سلیگمن در سال ۲۰۰۰ میگفت دغدغه ی امروز جامعه ما باشد. روانشناسی هنوز در جستجوی بیماران است و کمتر در خدمت بهبود زندگی انسانهای سالم قرار گرفته است. روانشناسی هنوز کیسه ای از برچسب ها دارد (که بر اساس هر مکتبی، تعداد و جنس و میزان چسبیدن آنها هم فرق می کند) و در جستجوی فضایی برای چسباندن آن بر روی روح و جسم ما میگردد.

      برای من، زحمات شما و همکارانتان در مجله موفقیت، چیزی متفاوت با یک مجله ی عمومی برای ایجاد انرژی و انگیزه در نسل جوان است. تیراژ بالای موفقیت، پیامی است که هر دو هفته یک بار در گوش فعالان حوزه روانشناسی در دانشگاه ها و مراکز آکادمیک تکرار می شود که ایران امروز، نیازمند به کار گرفتن دانش نوین روانشناسی برای توسعه نگرش و توانمندی های انسانهاست. نه فقط جستجوی بیمارانی که به دنبال نام تازه ای برای مشکلات قدیمی خود می گردند…

      • رسول ايرانشناس گفت:

        سلام و عرض ادب
        محمد رضا جان ۱۰ روزه كه فقط خواننده نوشته هاي موندگار و موثرت هستم و سعادت كامنت گذاشتن رو به دليل زمانهاي كوتاه سرزدن به اين خونه نداشتم . اما با انرژي مضاعف با افتخار دوباره همراهتونم .
        اگر ميشه لطفا درباره اين جمله زيباي سليگمن <> پستي رو ايجاد كن و هزينه ها و روشهاي اجراي اين تفكر رو تحليل كن كه هم براي امثال من آگاهي بخش و انرژي دهنده است و هم براي روانشناسان جوان آكادميك ميتونه جرقه اي براي همراهي و كمك موثرتر به نوع بشر باشه .

        • رسول ايرانشناس گفت:

          سلام و عرض ادب
          دوستان عزيز پشتيباني سايت
          دو بار براي من پيش آمده كه مطلبي رو از روي كامنت دوستان و يا پست اصلي copy‌ ميكنم ولي بعد از paste كردن و ارسال كامنت مثل نمونه بالا يعني جمله زيباي سليگمن – روانشناسی هنوز در جستجوی بیماران است و کمتر در خدمت بهبود زندگی انسانهای سالم قرار گرفته است.- نمي تونم اون رو ببينم . در ضمن من از Firefox به عنوان browser استفاده مي كنم . ارادتمند تمامي دوستان – رسول

  • احمد حلت گفت:

    جاى روانشناسان آكادميك بسيار خالى از تلاشتان در اين حوزه قدردانى مى شود

  • احمد حلت گفت:

    بچه ها كارتون فوق العاده بود سپاس

  • احمد حلت گفت:

    بسيار اموختم مهرتان را سپاس

    • شهرزاد گفت:

      چقدر خوشحال شدم این اسم رو در این خونه دیدم: “احمد حلت”
      اگر احمد حلت «مجله موفقیت» هستید، به عنوان یکی از اعضای این خونه، و به عنوان کسی که از سالهای گذشته با خوندن مجله های شما، با شیوه های داشتن حس های خوب زندگی بیشتر آشنا شد، بهتون خوشامد میگم و بابت کامنت قشنگتون تشکر میکنم. ( اگر هم که ایشون نیستید، باز هم ممنون:) )

      • شهرزاد گفت:

        بله ه ه ه .. خودتون هستید … خیلی خوشحاالم:)
        آقای حلت عزیز، باز هم میخوام بابت تمام حس های قشنگی که در طی این سالها به من و به دیگرانی که همیشه شما رو میخونند و می شنوند و با صحبت های پرانرژی شما انرژی گرفته و می گیرند، خیلی ازتون تشکر کنم.
        امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید و ما رو همیشه مهمون کلام زیبای خودتون بکنید.:)

    • نيكي گفت:

      آقاي حلت عزيز
      سپاسگزارم كه حرف مارو شنيديد و به اين سايت سر زديد
      و سپاسگزارم براي مفاهيم جديدي كه در دوران نوجواني ،
      من و جامعه ام را با آن آشنا كرديد،
      خوب بخاطر دارم كه مجله موفقيت ،دنياهاي جديدي را به من
      نماياند و چراغ راهي بود در روزهايي كه خواندن كتابهاي
      دشوار فلسفي و روانشناسي تنها گزينه يك دختر دبيرستاني
      علاقمند به مطالب متفاوت بود.
      هنوز بعد از گذشت نزديك به بيست سال جملات بالاي هر صفحه
      را بعضاً به ياد دارم.
      برقرار باشيد .

  • حسین گفت:

    به نظرم یه جورایی، آن‌چه که گفتی، به حکمت “به من چه” مربوط است:

    http://neeloofar.org/mostafamalekian/lecture/343-2012-11-02-12-46-06.html

  • شبنم گفت:

    خیلی جالب بود ممنون

  • ياسين اسفنديار گفت:

    سلام به محمدرضاي عزيز
    خيلي لذت بردم از شنيدنش و قصد كردم بي تفاوت از كنار اين زيبايي كلام شما عبور نكنم
    از اين قطعه خيلي خوشم اومد.
    يك دوست خوب داشتم كه سرطان داشت يك جمله خيلي خوبي گفت: (كه ۸ ماه بعدش هم فوت كرد)
    گفت: بزرگترين نعمتي كه خدا به من داده سرطان است. بخاطر اينكه، من ميدونم يك سال ديگه ميميرم. و ميدانم كه فراواني در عمرم وجود نداره. من ۶۰ سال را پيش رو ندارم . من ۳۰ سال را پيش رو ندارم . من يك سال دارم و اين يك سال را ثانيه ثانيه لذت مي برم. و دقيقه دقيقه حال مي كنم و روز به روز كيف مي كنم و هر شب كه مي خوابم و صبح بلند ميشم حپي و خوشهالم.

    واقعا برات متاسفم. ميدوني چرا. تو يك روز با سكته ميميري، وقتي كه منتظرش نيستي و هرگز نمي فهمي كه چقدر زندگي لذت بخشه . تو حتي يك روز زندگي نكردي، من يك سال زندگي كردم. فراوانيه هست كه ما را اميدوار مي كنه، مارو بي انگيزه مي كنه . ديگه برامون روزها خيلي مهم نيست. ماهها مهم نيست چون هست . روزهاو ماههاي زيادي قرار است باشد.

  • علی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز
    من و فرزندانم شرکت کردیم و بسیار بهره بردیم. بسیار سپاسگزاریم.

  • علی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز
    راستش من چند روزه با شما و فضای اینجا اشنا شدم برای همین شاید حرفم درست نباشه
    وقتی حرفاتا شنیدم اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که این فراوونی برای تو داره اتفاق میفته
    شاید همین باعث شده باتوجه به این همه دوستی که داری ازدواج دیگه برات جذابیتی نداشته باشه
    و کمبودی تو این زمینه حس نکنی شایدم داری من نمیفهمم

    • وقتی از من حرف میزنی و به ازدواج یا عدم ازدواج من فکر می‌کنی احساس می‌کنم داری از یک ماشین تویوتا حرف می‌زنی و به جای موتور و استحکام و کیفیت و امنیت به رنگ دستگیره‌ی درب اون ماشین توجه می‌کنی. منظورم تحقیر ازدواج نیست. منظورم اینه که اگر ازدواج دغدغه‌ی اول یا دوم یا سوم شماست دلیل نداره دغدغه‌ی اول یا دوم یا سوم من هم باشه. و اگر هم دغدغه‌ی دهم من هست دلیل نداره انتظار داشته باشم دغدغه‌ی اول شما نباشه.
      من خانه و ماشین و همسر و پول ندارم. وقتم را گذاشته‌ام تا شما و دیگران خانه و ماشین و پول و همسر داشته باشید و در خلوت خود به «نداشتن‌های من» فکر کنید! دلیلش هم فداکاری نیست. لذتی است که از دیدن یک جامعه‌ی توسعه یافته می‌برم.
      قبلاً هم نوشته‌ام که اگر شما در ماشین خود موسیقی گوش می‌دهید، حاصل تلاش شبانه روزی کسانی است که از لذت گوش دادن موسیقی صرف نظر کرده‌اند و در مراکز طراحی مشغول به کار و اختراع هستند.
      دغدغه‌ی من در حوزه‌ی فراوانی، ۳۰۰ هزار نفر مخاطب من است که هر کدام با مترهای خودشون من رو می‌سنجند و من هر روز مانده‌ام که کدامیک ارزش دارند که وقتم را برای توضیح دادن به آنها صرف کنم.

      • بهار گفت:

        سلام استاد
        من واقعا نظریاتم در مورد همه چیز شبیه شماست . و تماما شبییه شما فکر میکنم . تحت تاثیر هیج حرف و جوی قرار نگرفتم ولی در اکثر موارد با شما هم عقیدم .
        واقعا دوست دارم روزی این افتخارو داشته باشم که شما رو از نزدیک زیارت کنم
        به امید اون روز ………….

      • نیما گفت:

        من میخوام شاگرد خوب و قدر شناسی باشم خب .با اینکه من گوهر شناس نیستم ، گوهر گران بهای من
        همیشه سرفراز و نیک نام باشید.

        • شهرزاد گفت:

          نیمای عزیز … مسلماً شما هم گوهرشناس خیلی خوبی هستی که الان اینجایی و مطالب رو با اشتیاق میخونی … مثل همه ی دوستان دیگر عزیزمون…:)

      • کیان گفت:

        کاش جواب ندین چون من هربارکه جواب میدین بیشتر خجالت میکشم از نوع انتقادات سطحی دوستان!
        کاش منتقد بودن را محدود به زندگی خصوصی افراد نکنیم و در سطح کلان تر به فراوانی و سایر مفاهیم بیاندیشیم.
        آخرین چیزی که از اون شب میشد نتیجه گرفت هم این نبود که شما به خاطر فراوانی دوست ازدواج نمی کنید.
        به قول دکتر شیری در همون شب قصه من با خوندن انتقاد دوست عزیزم “گریستم”

      • آذر گفت:

        چقدر خوب با نوشته هاتون آدم رو متقاعد می کنید!

      • نرگس آزادي گفت:

        لذت بردم از پاسخت محمد رضا جان
        برقرار باشي عزيز

    • علی گفت:

      سلام مجدد
      به هیچ عنوان قصد جسارت نداشتم
      همونطور که گفتم تازه باهات اشنا شدم و برای درک درست حرفات و دغدغه هات باید بیشتر بشناسمت
      ممنون که هستی و افکار گذشته ما را به چالش میکشی و این دید منا داره تغییر میده
      میدونم سرت شلوغه و بینهایت ممنون که برای نظر شخصی من ارزش قائل میشی و بهش جواب میدی
      و باید اعتراف کنم مثل تو بودن خیلی خیلی سخته چون باید ادم خیلی فداکار باشه
      ولی همه تلاشم را میکنم تا به اون جامعه توسعه یافته برسیم و با هم از دیدنش لذت ببریم

  • فریبا گفت:

    عالی بود صحبتات محمدرضا بازم ازت خیلی چیزا رو یاد گرفتم حرفایی که مبزنی حرفاییه ک خیلیامون یه گوشه ذهنمون هست ولی شاید خیلیهامون بهش فکر نکردیم اون طور که باید
    ممنونننننننننننن

  • hasan گفت:

    اقای شعبانعلی چقدر شکسته شده اید!

    • علی گفت:

      ای به‌کفایت، سرشار
      و در امیدواری، نیرومند!
      زمانی جوان بودی
      اکنون بسیار جوانتری!
      بر دوستان تازه درهایت را بگشای
      (همسفرت خواهم بود در پیمایش شاهراه روشنایی
      و رسیدن به منزلگاه رستگاری
      – آرمانشهر دانایی و دوستی و مهربانی -)
      هیچ انسانی مقصدی چنین زیبا نیافته است!

  • پري ناز گفت:

    سلام من اولين بار هست كه ميام اينجا فايل رو گوش كردم آقاي مهندس و لذت بردم خيلي حرفهاتون برام ملموس بود، شايد بخاطر قرابت سني، مخصوصا اون پايبندي به اخلاقيات تو محيط كار در شروع :))) منم همينطور بودم الان فكر ميكنم چه ناداني ميكردم :)) ، كاملا باهاتون موافقم ما اون موقع ها چيزي نداشتيم و همين باعث ميشد آرزو داشته باشيم آرزوي فلان عروسك فلان مسافرت فلان بازي و…… بخاطر همين وقتي به آرزوهامون ميرسيديم لذت وافري رو تجربه ميكرديم

  • فائزه گفت:

    نمیدونم این کامنت رو باید کجا بنویسم ولی پیشاپیش از شما عذرخواهی میکنم. اعتراف میکنم هر قدر ادعا کنم باز هم نمیتونم بعضی آدمهارو بپذیرم و به حرفها و تفکراتشون احترام بذارم. مخاطب خاصم فقط آقای تقویه و اگر آدرسی ازشون داشتم، همه ی این حرفها حضورا گفته میشد خدمتشون. سر شمارو هم درد نمی آوردیم.
    امروز فرصت کردم فایل رادیو مذاکره رو گوش بدم. از خدا میخوام کاری کنه که هیچ وقت گرفتار چنین مدیری با چنین ادبیات و چنین تفکراتی نشم. خدا را هزار هزار بار شاکرم که مدیرانی داشتم که هیچ وقت از بالا به پایین به کارمندانشون نگاه نکردن. به فکر منافع سازمانشون بودن ولی تحقیر تو کار و تو حرفاشون نبود. ایکاش مدیران میفهمیدن فقط در فضای سازمانی مدیر هستن و بعد از ساعت کاری، دیگه کارمندی ندارن و تنها یک انسان هستن با وظایف انسانی. ایکاش همه مدیران اینهارو میفهمیدن و کلا با توهم مدیریت زندگی نمیکردن. تو خونه، تو سوپر مارکت، تو کافی شاپ، تو بازار، تو خیابون. خب که چی؟! تحقیر دیگران لذت بخشه؟! از اینکه کارمندت تو یک هتل دیگه احساس کمبود کنه، فکر میکنی از کارش و انتخابش بیزار میشه یا از شخص شخیص شما؟! واقعا فکر میکنید اگر قانون کار هم پشت قشر ضعیف کارگر نباشه، مدیرانی با تفکرات منجمد و پوسیده از این قشر حمایت میکنن؟؟؟ خوبه حداقل تو حرفاتون گفتید اینجا ایرانه.(working in Iran!!!!!!!!!!!!!!!). مدیری موفقه که نگاه چند جانبه داشته باشه جناب!

  • محمد علی هشیار گفت:

    محمد رضای عزیز این که کم پیدا میشی این روزها فکر کنم به خاطر اینکه…
    بابا ترکوندی…
    چه قدر دوست داشتنی شدی محمد رضا
    اخیش خستگی این چند وقت که کم مینوشتی با دیبدن این عکست برطرف شد

  • نیما گفت:

    قابل تامل و ویران کننده بود با دقت شنیدم.
    ممنون، اما ممنون برای شما کافی نیست. . .

  • فائزه گفت:

    استاد شما هم رفتید به جنگ فراوانی؟؟!!!
    تو شلوغی کار، هر چند روز یکبار میایم با خوندن چند تا پست انرژی بگیریم، میایم میبینیم فقط یک پست!!! یه پست که انرژی نمیده آخه. أه ه ه! 😉
    درسته هر چیزی که کم باشه یا دسترسی بهش سخت باشه، ناشناخته می مونه و بالتبع حرص و طمع روش زیاد میشه و تجربه کردنش همراه با لذت خواهد بود ولی این قانون اصلا اینجا صدق نمیکنه! از ما گفتن… : )
    حالا منم از تجربه ی عمیق زندگیم بگم بعد برم. ما وقتایی که امتحان کلاسی داشتیم، یه وقتایی همه کار میکردیم غیر از درس خوندن! بعدش صبح امتحان نادم و پشیمان میرفتیم سمت مدرسه. اگر اون روز معلم نمیومد یا مثلا از دنده راست بلند میشد و ازمون امتحان نمیگرفت برامون اوج زندگی بوداااا! اینقدر قدردان اون لحظه ها بودیم. اینقدر با هم مهربون و متحد میشدیم. اصلا انگار ریاضت خدایی بود! : )) البته مواردی از این دست هم خیلی نادر بود چون عموما معلمهامون از دنده چپ بلند میشدن! 😉
    (استاد تورو خدا کاری کنید دفعه بعد که میایم پنج شش تا پست اینجا باشه. حداقل! حداکثرش دیگه به کرم خودتون 😉 )

  • ثمانه گفت:

    ممنون محمدرضای عزیز٬ لذت بردم و یاد این داستان افتادم:
    “یک روز پدربزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی بسیار گرون قیمت و با ارزش. وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم!
    چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت.
    همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش. به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه‌هاش رو ورق زدن و سعی میکردم از هر صفحه‌ای حداقل یک مطلب رو بخونم.
    در آخرین لحظه که پدربزرگ می‌خواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و عشق مثل اون روزنامه می‌مونه!
    یک اطمینان برات درست می‌کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت… اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران کنم، همیشه می‌تونم شام دعوتش کنم. اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو می‌کنم. حتی اگر هر چقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی…
    اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکر میکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره، مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می‌کنی و همیشه ولع داری که تا جایی که ممکنه ازش لذت ببری، شاید فردا دیگه مال من نباشه… درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه…
    و اینطوره که آدم‌ها یه دفعه چشماشون رو باز میکنن میبینن که اون کسی رو که یه روز عاشقش بودن از دست دادن و دیگه مال اونها نیست…
    و این تفاوت عشـق است با ازدواج…”
    پی نوشت: موقع گوش دادن در حد فیلم زبان اصلی دیدن تمرکز داشتم٬ ماشالاااا به این سرعت صحبت کردن 😉

  • محمدرضا گفت:

    خوبه که حداقل شما قسمت های مربوط به خودتون رو رو سابت میزارید تا ما هم استفاده کنیم، کلا این که تو این مسائل بیزینسی برخورد نمیکنید برام جالبه 😉 🙂 موفق باشید

  • سینا گفت:

    محمدرضای عزیز،
    باهات موافقم،
    من همیشه از سخنرانیت لذت می برم.
    **
    محمدرضا شب قصه قبلت واسم چیزه دیگه ای بود،
    بارها گوش کردم،
    انرژی، امید و توش موج می رد،
    و من بعد هر بار گوش کردن حس خوب دارم،
    خلاصه اینکه خواستم بگم خاطر تو خیلی می خوام.

  • فریبا گفت:

    سلام به محمدرضا شعبانعلی استاد بزرگوار و دوست داشتنی که طی این مدت مطالب بسیاری ازش اموختم که مهم ترینش از دید خودم این بود که من نمیدانم مادامی که تلاشی برای دانایی انجام دهم
    با اینکه خودم میدانم که التماس دعا داشتن از همه عزیزانی که به این سایت سر میزنند برای رسیدن به مقصودی که دارم کافی نیست و باید خودم هم همه تلاشم رو انجام دهم ولی ایمان دارم که بسیار تاثیر دارد
    من هفته اینده با مدرک کاردانی میرم تا در ازمون حسابرسی یک موسسه حسابرسی شرکت کنم امیدوارم بتونم این اولین قدم رو برای رسیدن به هدفم که حسابرسیه خوب و محکم بردارم
    اگر کسی میدونه که چکار بکنم بهتر می تونم گام بردارم ممنون میشم بهم بگه
    التماس دعا

  • بهاره گفت:

    چه بحث خوبی رو مطرح کردید؛ وفور و راحتی دسترسی به منابع و واکنش ما نسبت به این وضعیت. همین الان که من و خواهرم با منابع محدود در حال راه بری یک استارتاپ هستیم کامل درک می کنم چی میگید. محدودیتها درک ما رو از اهمیت مدیریت مالی بالا برده و باعث شده یادبگیریم که هوشمنداته تر هزینه و بهتر بهره برداری کنیم، شاید اگر سرمایه قابل توجهی داشتیم ممکن نبود به این زودی یادبگیریم! 🙂

  • سمی گفت:

    وقتی از فراوانی موزیک و هارد و کتاب زبان می گفتی داشتم به فراوانی تو رابطه ها فک می کردم اینکه تو این فراوونی هم جنسای من، دیگه جایی برا دیده شدن نمونده. به هممون ابزاری نگاه می شه چون مطمئنن اگه این نشد یکی دیگه هست که جاشو پر کنه پس نبود این خیلی به جایی بر نمی خوره.
    مثل همیشه شاد باشید و سالم و سرزنده.

  • نهال گفت:

    سلام؛؛
    میم مثل مهندس؛؛
    میم مثل محمدرضا؛؛
    میم مثل معلم؛؛
    میم مثل مذاکره؛؛
    روزت مبارک مهندس محمدرضا شعبانعلی؛معلم مذاکره دوست داشتنی؛؛:-)

  • مهران فرجزاده گفت:

    مهندس عزیز روزت مبارک

  • بهار گفت:

    سلام استاد عزیزتر از جانم
    من هم شاید گذشته ای شبیه شما دارم . ولی من یک دختر خانم هستم و میخواهم اینقدر موفق بشوم و روزی شبیه شما بشوم که خانواده من به من افتخار بکنند. تمام چشم امید خانواده به من هستش ولی واقعا از هیچ تلاشی فروگذار نکردم . استاد کاش میشد با شما حضوری صحبت بکنم و شما راهنماییم بکنید. متاسفانه این شانس رو نداشتم .
    به امید روزی که شما رو ببینم.

    • بهاره گفت:

      چقدر خوبه که اینجا می شه دید که چقدر آدم با انگیزه تو مملکتمون داریم! بهارجان من حدس می زنم شما باید نوجوان یا مثل من در اوایل دوران جوانی باشی. این خیلی خوبه که دوست داری و تلاش می کنی مثل استادمون انسان مفیدتر و مولدتری برای جامعه باشی تا نه تنها خانوادت بلکه هم میهن هات هم به وجودت افتخار بکنند!
      من هم مشغول برداشتن گام هایی در مسیر ارزش آفرینی برای جامعمون هستم. اگر فکر میکنی که مسئله ای هست که من یا سایر دوستان میتونیم در جهت حلش کمک بکنیم حتما مطرح کن، شخصا خوشحال میشم به افراد پر تلاشی مثل تو در حد توانم کمک بکنم:)

      • بهار گفت:

        سلام بهاره جان .
        واقعا از لطفت ممنونم دوست خوبم.
        من کارشناسی ارشد MBA هستم. آدم پرتلاشی هستم البته این شاید فقط به درس خوندن خلاصه بشه . همیشه
        توی ذهنم این بوده که هم در زمینه کسب علم و هم در زمینه کار شبیه استاد عزیزم بشم. پتانسیلشو دارم ولی شرایط تا حالا برام فراهم نشده و از این قضیه رنج می برم.

        • بهاره گفت:

          چه جالب هم رشته ای هستیم!
          من یک پیشنهاد دوستانه دارم؛ هیچ موقع منتظر فراهم شدن شرایط نباش، خودت شرایطی که مطلوبت هست رو ایجاد بکن.
          من قبلا از صبحت کردن در جمع اضطراب می گرفتم و زمان هایی که می بایست برای دروس مختلف ارائه می دادیم حالم خیلی بد می شد. این قضیه خیلی اذیتم می کرد و دلم می خواست بتونم راحت برای یک جمع زیاد سخنرانی کنم. تصمیم گرفتم اساسی این مشکل رو حل کنم! به دوستانم در انجمن علمی رشته مون پیشنهاد برگزاری یک برنامه برای ورودی های جدید رو دادم و قرار گذاشتیم من به عنوان دانشجوی سال بالاتر بیام و در مورد رشته و دانشگاه مون صحبت بکنم…روز برنامه برای اولین بار در عمرم رفتم رو سن سالن اجتماعات، ایستادم و برای ۴۰ نفر حدود ۳۰-۴۰ دقیقه صحبت کردم! این طوری شد که مشکل ترس و اضطرابم تا حد زیادی حل شد و حالا می تونم خوب صحبت کنم.
          شما هم سعی کن فرصت های مطلوبت رو خلق کنی و مهارت های لازم برای یک مذاکره کننده حرفه ای رو در خودت تقویت بکنی. ان شالله که موفق می شی 🙂

  • علیرضا داداشی گفت:

    خوش به حال آنهایی که توانستند بروند.

  • شارون گفت:

    سلام،ظاهراً ۵ اسفند به نام روز مهندس نامگذاری شده. برای من این نامها خیلی غریب است.روز مادر، روز پدر، روز طبیب، روز دانشجو و…..نمیدانم در این روز قرار است چه اتفاقی بیافته! قراره یادمان بیاد چنین آدمهایی در کنار ما وجود دارند و از آنها تقدیر بشود. آنها همیشه هستند و بر اساس عملکردشان همیشه در یادها هستند و خواهند بود.
    اما چرا خیل عظیم انسانها را فراموش می کنیم؟؟؟؟
    روز فقرا و مستمندان، روز زنان بی سرپرست، و…. اینجا قرارمان میشود، آدمهایی که به توجه، عشق و امید نیاز دارند.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser