دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سبک زندگی یا سطح زندگی؟ گران‌ترین چوب لباسی دنیا (گام پنجم)

پیش نوشت صفر: این مطلب در ادامه‌ی چهار مطلب قبلی (گام اول، گام دوم، گام سوم، گام چهارم) نوشته شده و در صورتی که فرصت نکرده‌اید چهار مطلب قبلی را بخوانید، پیشنهاد (و در واقع خواهش) من این است که ابتدا سری به آنها بزنید.

پیش نوشت ۱: گران ترین چوب لباسی دنیا

با یکی از دوستانم در مورد دستگاه تردمیل حرف می‌زدیم، گفت: ما تردمیل خریدیم و برای مدت کوتاهی از آن استفاده کردیم. اما به سرعت، شور و شوق آن از بین رفت و به یک چوب لباسی در کنار اتاقم تبدیل شده.

تردمیل‌های چوب لباسی شده، قبلاً هم به چشمم آمده بودند. اما شاید چون کسی برایشان نامی نگذاشته بود، آنها را ندیده بودم. چیزهای زیادی هست که به چشم می‌آید اما دیده نمی‌شود. همچنانکه صداهای زیادی به گوش می‌رسد اما شنیده نمی‌شود.

طی این مدت، با هر یک از دوستانم صحبت می‌کردم که در خانه‌اش تردمیل داشت، در مورد چوب لباسی می‌پرسیدم و بسیاری از آنها، حرفم را تایید می‌کردند.

این داستان را فعلاً تا همین‌جا نگه داریم و به سراغ بحث اصلی برویم.

پیش نوشت دو: رویای بازنشستگی

دوستی دارم که هر وقت من را در حال مطالعه می‌بیند می‌گوید: محمدرضا. برنامه دارم که وقتی بازنشسته شدم، تقریباً تمام وقتم را به مطالعه بپردازم.

من هم همیشه به شوخی، واقعیتی جدی را به او یادآوری می‌کنم و می‌گویم:

اگر سری به بهشت زهرا بزنی و متوسط سن فوت شدگان تهران را ببینی، متوجه می‌شوی که احتمال اینکه بازنشستگی را ببینیم، چندان زیاد نیست. به نظرم اگر برنامه‌ای داری همین روزها انجام بده!

او هم همیشه می‌گوید:

اگر قرار است تا این حد زود بمیرم، به نظرم گزینه‌های بهتری در مقایسه با کتابخوانی وجود دارد! (گزینه‌اش را هم می‌گوید. اما من خجالت می‌کشم بگویم. همان چیزی است که شما هم احتمالاً الان دارید به آن فکر می‌کنید).

آخرین جمله‌ی من هم این است که:

اگر دانش دغدغه‌ات نیست، لااقل به بهداشت توجه داشته باش!

این مکالمه، بارها بین ما انجام شده است.

پیش نوشت ۳: تمام آنچه در این مطلب می‌گویم، صرفاً‌ یک تجربه‌ی شخصی است. تجربه‌ی یک مشاهده‌گر. هیچ استدلالی برای آن ندارم. اما اگر کسی بود که به من می‌گفت: محمدرضا به تو اعتماد دارم و حاضرم یکی از صدها و هزاران حرف و نوشته‌ات را بدون استدلال علمی و پشتوانه‌ی تحقیقات آکادمیک بپذیرم، از او خواهش می‌کردم که آن اعتماد را در اینجا سرمایه گذاری کند. چون نمونه‌هایی که در تایید این حرفهایم دیده‌ام کم نیستند و به بخشی از باورهایم تبدیل شده است.

اصل بحث:

فرض کنید امروز می‌خواهیم برای سالهای آتی خود، برنامه ریزی و هدف گذاری کنیم. هیچ کس هم افکار ما و نوشته‌های ما را نمی‌بیند. در خلوت خودمان هستیم و فکر می‌کنیم و می‌نویسیم.

بالای صفحه نوشته‌ایم: توصیف یک هفته از زندگی معمولی و روتین من در ده سال (یا بیست سال)‌ بعد.

به فرض اینکه ذهن خود را آزاد بگذاریم و به موانع عملی دسترسی به این رویاها فکر نکنیم می‌توان حدس زد که در برگه‌ی بسیاری از ما، چیزهایی از این جنس ظاهر می‌شود:

آن روز شرکت خودم را دارم.

دیگر مثل الان، به این در و آن در نمی‌زنم. خانه‌ی بزرگی در بهترین نقطه‌ی شهر دارم. صبح بیدار می‌شوم. در باغ بزرگ خانه‌ام پیاده روی می‌کنم. شاید هم روی تردمیل خانه‌ام که روبروی پنجره‌ای رو به یک باغ بزرگ قرار داده شده، بدوم. بعد هم چای یا قهوه درست می‌کنم و می‌نشینم و آن را می‌نوشم و کمی مطالعه می‌کنم. بعد کم کم (حدود ۱۱ صبح) ماشین گرانقیمت خودم را برمی‌دارم و به دفتر کارم می‌روم و کمی با همکارانم در مورد پروژه‌های بزرگی که داریم صحبت می‌کنم.

عصرها، زودتر از کار بیرون می‌آیم و با کسی که دوستش دارم، عصرانه‌ای می‌خورم یا قدم می‌زنم.

دوست دارم هر هفته،‌ حداقل یک شب، به تئاتر یا کنسرت بروم. حتماً قبل از خواب، در اتاق مخصوصی که در خانه‌ام برای کتاب و کتابخوانی درست کرده‌ام، تنم را روی کاناپه رها می‌کنم و چند صفحه‌ای کتاب می‌خوانم. به نظرم آخر هفته‌ها را هم، باید مهمانی‌های بزرگ بگیرم و همه‌ی دوستانم را دعوت کنم تا دور هم خوش باشیم.

مطمئنم که بسیاری از دوستانی که الان، این نوشته را می‌خوانند، حداقل یک بار در طول زندگی، این شکل از هدف‌گذاری را انجام داده‌اند:

ترسیم چشم اندازی چشم نواز از آینده و نوشتن آن بر روی کاغذ

واعظان موفقیت می‌گویند اگر اهدافت را بنویسی، احتمال عملی شدن آنها بیشتر است. حتی اگر هر روز آنها را مرور کنی، احتمال اینکه کائنات هم – از روی مهر یا ترحم – با تو همراهی کند زیاد است. حتی می‌گویند راز بزرگ عالم هم، همین تصویرسازی‌های ذهنی و نیندیشیدن به موانع احتمالی است.

نمی‌خواهم بگویم اینها درست نیست یا دروغ است. اما باور دارم که ساده‌سازی‌های زیادی در این توضیحات انجام شده.

کسی که امروز، دیر از خواب بیدار شده و شتابزده از این سو به آن سو می‌دود و لقمه‌اش را در راه می‌خورد و دنبال آخرین اتوبوس یا تاکسی می‌دود تا به آن برسد و تمام راه در استرس دیر رسیدن به یک جلسه کلاس یا جلسه‌ی کاری است، حتی اگر (به فرض محال) روزی رولزرویز فانتوم هم سوار شود، آن تصویر رویایی هالیوودی را تجربه نخواهد کرد: مرد یا زن اتوکشیده‌ای که روزنامه در دست دارد و در صندلی عقب ماشین، سر در کاغذ فرو برده و با آرامش و وقار و کاریزمای خاصی، اخبار را نگاه می‌کند.

بلکه احتمالاً با همان ماشین لوکس، پشت چراغ قرمز ایستاده. مدام بوق می‌زند تا شاید دل پلیس بسوزد و وضعیت چراغ را تغییر دهد. به زمین و زمان فحش می‌دهد و درست مانند سگی که در قفس افتاده، بال بال می‌زند.

کسی که امروز، وقتی از خواب بیدار می‌شود، نرمش یا پیاده روی نمی‌کند. کسی که برای رفتن به نانوایی کوچه بالایی هم به دنبال سوییچ ماشین می‌گردد،‌ اگر روزی حیاط خانه‌اش باغی بزرگ باشد و اتاق خوابش هم به تردمیل مجهز باشد، نه در آن باغ قدم خواهد زد و نه بر روی آن تردمیل رو به باغ، خواهد دوید.

کسی که امروز، کتاب نمی‌خواند و فرصت خلوت خود را در شبکه های اجتماعی پرسه می‌زند، در بازنشستگی هم، کتاب نخواهد خواند. بلکه به دنبال شیوه‌های جدید خاله زنک بازی خواهد رفت.

دانشجویی که امروز دنبال جزوه‌ی خلاصه درس است تا مجبور نشود کل کتاب درسی را بخواند، اوج مطالعه‌ی سالهای بعدش هم، خواندن جملات کوتاه و نقل قول خواهد بود و در زمان پیری هم، به یک مغز چروکیده‌ی تعطیل با حرف‌ها و تحلیل‌های کوتاه و تکراری تبدیل می‌شود که فرزندان و نوه‌ها، اگر هم به فرض پای حرفش بنشینند و به او لبخند بزنند یا از سر ترحم است و یا تحقیر.

جدای از تجربه‌های زیادی که – لااقل برای من – چنین فرضی را تایید می‌کند، می‌توان استدلالی هم برای آن پیدا کرد.

سبک زندگی ما، بر اساس الگوهای ارزشی و مدل ذهنی ما شکل می‌گیرد. به عبارتی، معیارهای ذهنی به کندی و به سختی تغییر می‌کنند و آنچه در دنیای واقعی تغییر می‌کند، مصداق‌های آن معیارهاست.

من اگر امروز برای سلامت خودم وقت نمی‌گذارم (حتی در حد نرمش ساده داخل خانه) می‌توان نتیجه گرفت که در نظام ارزشی ذهن من، سلامت جایی ندارد و یا لااقل اولویت ندارد.

تصویر ذهنی باشگاه رفتن یک روز در میان و داشتن استخر بزرگ در پشت بام و یا باغ بزرگ اختصاصی برای پیاده روی، حتی اگر از لحاظ مالی قابل دستیابی باشد، از آنجا که با الگوی ارزشی ذهن من سازگار نبوده و نیست، جایگاهی در زندگی‌ام نخواهد یافت.

کسی که امروز، خواندن چند صفحه کتاب را  نمی‌تواند در برنامه روزانه‌اش قرار دهد و مدام از گرفتاری‌ها حرف می‌زند، آن روزها هم از آمد و رفت فرزند و نوه و انجام یک پروژه کاری به عنوان کمک خرج بازنشستگی حرف خواهد زد.

کسی که امروز، نمی‌تواند موبایلش و چراغ‌های اتاقش را یک ساعت خاموش کند و یک آلبوم موسیقی را تمام و کمال و با روح و جان بشنود، در اوج رفاه و ثروت هم، کنسرت جزو برنامه‌های زندگی‌اش نخواهد شد و اگر هم بشود، گپ‌های قبل از کنسرت و اتفاق‌های بعد از کنسرت است که در زندگی‌اش سهم خواهد یافت.

کسی که امروز، نمی‌تواند حوصله کند و یک نمایشنامه را از اول تا آخر بخواند، اگر روزی ثروتی داشته باشد که بتواند نمایشی اختصاصی را صرفاً‌ برای خودش روی صحنه‌ی سالن مرکزی تئاتر شهرشان ببرد، باز هم احتمالاً‌ چنین کاری نخواهد کرد.

کسی که امروز، نمی‌تواند در پارک اطراف خانه‌اش قدم بزند و از دیدن درختان لذت ببرد، اگر سالها بعد در ونگن سوییس و در دامنه آلپ هم باشد، از آنجا دستاوردی جز چند سلفی نخواهد داشت.

کسی که این روزها، نمی‌تواند نیم ساعت در روز را خالی کند تا با شریک عاطفی‌اش، تلفنی یا حضوری حرف بزند و یا حتی، چت کند (بدون اینکه ۵۵ نفر دیگر هم همزمان مسیج بزنند و سه کار موازی هم انجام دهد) اگر سالها بعد در اوج رفاه و ثروت هم باشد، آن لذت قدم زدن روزانه با معشوقه‌اش را تجربه نخواهد کرد.

سطح زندگی ما به تدریج تغییر می‌کند اما سبک زندگی ما آنقدر که در ابتدا به نظر می‌رسد، تغییر نخواهد کرد. یا اگر بخواهم دقیق‌تر و قابل دفاع‌تر بگویم:

بر خلاف تصور عامه‌ی مردم، تغییر سبک زندگی دشوارتر از تغییر سطح زندگی است.

ضمن اینکه تغییر سطح زندگی، زمان نسبتا‌ً‌ زیاد می‌خواهد و تغییر سبک زندگی، اراده‌ی زیاد.

مسئله اینجاست که اگر بپذیرم که سبک زندگی خود را بررسی کنم و تغییر دهم، سهم زیادی از بار زندگی بر دوش خودم خواهد افتاد و این برای بسیاری از ما شیرین نیست.

بهتر است برای سطح زندگی هدف گذاری کنم. این کار دو مزیت دارد: اول اینکه مربوط به زمان‌های دور است و این خود به معنای نوعی به تعویق انداختن و اهمال کاری است. پس می‌توانم فعلاً هدف بگذارم و هیچ کار خاص بزرگی نکنم.

دوم هم اینکه می‌توانم بعداً خیلی‌ها را مقصر اعلام کنم. مثل همان دوست من که در توجیه رشد نکردن و شکست‌هایش می‌گفت بیل گیتس هم اگر در ایران بود، دور میدان ولیعصر، سی دی می‌فروخت!

پی نوشت یک : دوستانی که اینجا توضیح می‌دهند که فشار زندگی زیاد است و هزار بدبختی داریم و این حرف‌ها زیادی رویایی است و …، به نظرم بد نیست که بحث اختیار حداقلی را بخوانند.

پی نوشت دو: به فرض که بعضی دوستان، اصل بحث من را پذیرفته باشند که سبک زندگی و مدیریت و تغییر آن مهم است، حق دارند بگویند که: تا اینجا به عنوان یک حرف خوب یا شعار خوب، این را می‌پذیریم. اما با حرف نمی‌شود کاری کرد.

تعریف دقیق‌تر تو از سبک زندگی چیست؟ اگر می‌خواهیم آن را تغییر دهیم، چگونه باید این کار را کرد؟ آیا می‌شود تغییراتی را از الان شروع کنیم که تا همین عید (که تو از آن حرف می‌زنی) اثراتش را ببینیم؟

این بحث، موضوع گام ششم خواهد بود.

پی نوشت سه: چند وقت پیش، همین حرف‌ها را به شکل خلاصه در اینستاگرام گذاشته بودم.

سبک زندگی یا سطح زندگی

شاید حالا که این همه پرحرفی من را دیدید، بهتر درک کنید که چرا اینستاگرام را برای تنفس، تنگ دیدم و رها کردم و به اینجا آمدم.

پی نوشت ۴ – این چیزی که نقل می‌کنم، مستقیماً ربطی با بحث‌های فوق ندارد. اما بعد از نوشتن این بحث، جمله‌ای از آقای علیرضا داداشی دوست متممی خوبمان به یادم آمد:

اگزوپری که من می‌شناسم، اگر خلبان هم نمی‌شد، باز هم دنیا را از آسمان می‌دید.

برنامه ریزی

 

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


97 نظر بر روی پست “سبک زندگی یا سطح زندگی؟ گران‌ترین چوب لباسی دنیا (گام پنجم)

  • علیرضا علیمردانی گفت:

    تفکیک بسیار استادانه شما نگاهم رو به برنامه ریزیهام عوض کرد.و تجربه ۶سال برنامه ریزی و اجرای موفقیت آمیزم رو به ابهام برد.تشکر عمیق بنده رو پذیرا باشید.

  • iVahid گفت:

    بعضی از حرفاتون برای من مثل تو دهنی میمونه! به نظرم به این تو دهنی های ذهنی نیاز دارم. ممنونم از این بابت. وقتی از توصیف یک هفته از زندگی روتین ده سال بعد گفتید من بدون اینکه ادامه رو بخونم برای خودم رو کاغذ همچین توصیفی نوشتم. خوشحالم که چیزایی که برای خودم نوشتم بیشتر از جنس تغییر سبک زندگی بود تا تغییر سطح زندگی. البته به نظرم برای تغییر سبک زندگی باید یه آستانه حداقلی از سطح زندگی طی شده باشه. یعنی اگر سطح زندگی ما به یه آستانه حداقلی مشخص(که برای هرکس با توجه به ویژگیهای شخصی و محیطی خودش متفاوت از بقیه خواهد بود) نرسیده باشه، صحبت از تغییر سبک زندگی برای اون شخص بیهوده خواهد بود. (البته شاید یه آستانه حداکثری هم بشه برای سطح زندگی تعریف کرد که اگر کسی از اون آستانه بالاتر باشه دیگه کلا نیازی به تغییر در هیچ زمینه ای احساس نکنه:) ). بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستم.

  • فاطمه گفت:

    خیلی موافقم باهاتون و بارها برام پیش اومده که گفتم اگر فلان چیز رو داشتم اینکار رو تو برنامه روزانم میذارم و بارها این اتفاق افتاده که صاحب اون چیز خاص شدم اما چون تو برنامه روزانم قبلا هیچ جایی نداشته، بعدها صرفا به یه جالباسی تبدیل شده .
    و برای تغییر سبک زندگی خیلی فکر کردم بارها ،
    و یسری عادات رو خیلی دوس دارم داشته باشم .
    یکیش سحرخیزیه که هروقت خاستم نشد ، کلاروزی که صبح زودپاشم تاشب حالم بده همش،
    مطالعه دارم همیشه، اما سطح دغدغه مطالعاتیم بیشتر از ساعتیع که برای مطالعه وقت میذارم و اگر صبحها زود پاشم ، خب میتونم مطالعمو بیشتر کنم.

  • ماهک گفت:

    سلام اقای شعبانعلی .. واقعا درسته باید سبک زندگی عوض بشه واون مستلزم تغییر مدل ذهنیه ولیجالبه که بگم (چون خودم چند وقته دارم روش کار می کنم ) تغییر مدل ذهنی فقط از تغییر تفکر سرچشمه نمی گیره در بسیاری از موارد همون قضیه ای که ما به یک نحوی عمل کردیم واز عملکرد خودمون ناراحتیم اگر از دید نظاره گر بیرونی بهش نگاه کنیم می گوییم اینکه کاری نداره اگر مسیر ۱ رو بری به اینجا میرسی ومسیر ۱ به اینجا ولی در مقام عمل ایقدر قضایا راحت نیست …بعضا با فکرت چیزی زا می فهمی ولی چون وجود ما متشکل از فکر واحساس وفرهنگ وتربیت و……… هست نمیتونیم عکس العمل درست وعاقلانه داشته باشیم. وتغییر عادات وفرهنگ واحساسات بسیار بسیارکند وآهسته هست. اقدامات هیجانی وانقلابات روحی ناشی از انگیزش حاصل از سخنرانی یا یک اتفاق در زمان کوتاه کاربرد داره ولی منجر به تغییر مدل ذهنی نمیشه و این همون نکته مهمه!!

  • سپیده گفت:

    این خط از متن فوق العاده بود:”به زمین و زمان فحش می‌دهد و درست مانند سگی که در قفس افتاده، بال بال می‌زند.” (:
    انقدر متن زیبا و دقیق بیان شده که انگار برای همه تجدید خاطره شد! خیلی لذت بردم.
    مطلب من و یاد این جمله انداخت که محمدرضای عزیز قبلا در روزنوشته ها نوشته بود :”در مورد عادت‌های کوچک زندگی‌ات فکر کن و آنها را آگاهانه انتخاب کن. چون اتفاق‌های بزرگ زندگی‌ات را عادت‌های کوچک زندگی‌ات می‌سازد.” من همون موقع لیستی از عادتهای کوچک خوب نوشتم و تا الان به چند مورد از لیست پایبند هستم (خصوصا عادتهای مربوط به زندگی در فضای مجازی) هرچند بعضی موارد لیست هنوز به عادت تبدیل نشدند و نیازمند توجه بیشترند.
    با توجه به این آموخته ها من فکر می کنم تغییر سبک زندگی با تغییر عادت های کوچکمان شروع میشود و با پیگیری ما به مرور و با گذشت زمان سبک جدید و متفاوتی در زندگی ما ایجاد می شود که قبلا دور از ذهن به نظر می رسیده.
    مطالب زیبایی در همین رابطه در متمم منتشر شده مثل لیست پیشنهادی بچه ها در متن “عادتهای کوچک برای زندگی بهتر” http://motamem.org/?p=9024
    این مطلب متمم هم جالب هستhttp://motamem.org/?p=3040
    یه نکته دیگه که خودم تجربه کردم این بوده که معمولا وقتی مشغله زیادی دارم و سعی می کنم در بین کارهام وقتی رو برای قدم زدن یا رفتن به یه پیک نیک یا دیدن یه دوست قدیمی ایجاد کنم، بیشتر قدر اون لحظات رو می دونم و در کل رضایت بیشتری بهم دست میده معمولا هم تفریحات هیجان انگیز تر و بهتری به ذهنم میرسه اما وقتی اوقات فراغت زیادی در اختیارم هست معمولا هدر میره یا خیلی کیفیت بالایی نداره. شاید باید حتما فشار و رهایی در کنار هم قرار بگیرند تا ما از فراغتمون لذت ببریم! در نتیجه به نظرم نباید خیلی منتظر لذت های زمان بازنشستگی بشینیم(:

  • MARYAM گفت:

    تو بی نظیری محمدرضا.
    من سالهاست که نوشته هاتو میخونم و دیدگاههای جدیدی به خیلی چیزا پیدا میکنم.
    مطمئنم ایتا تجاربیه که اگه خودم بخوام بهش دست پیدا کنم باید بعضا بهای سنگینی بابتش بدم
    شاید به سنگینی گذر سالها عمر……………………………………………..

  • مرتضی گفت:

    سلام
    همان طور که پست بالا رو میخوندم سبک زندگی ام را از کودکی تا الان در ذهنم مرور می کردم، به نکات خوبی برخوردم اینکه سطح زندگی می تونه تو شرایط خاص به سرعت تغییر کنه. دوران متوسط که بودم یه درسی داشتیم به نام “آیین زندگی”؛ این درس تو سبک زندگی من خیلی تاثیر داشت خوب یادمه اون سال ها هر شب نماز جماعت و مطالعه دو صفحه از قران جز برنامه ی روزانه ام بود به وضوح تاثیرش رو تو زندگی ام می دیدم اینکه اصلا تو خونه درس نمی خوندم یا خیلی کم می خوندم و نمره های خوبی که می گرفتم از حواس جمعی تو کلاس درس بود و استفاده کاملا از زمان های پرتی (داخل اوتوبوس، تو راه مدرسه و…) در سال اخر متوسطه و شب کنکور برای رسیدن به هدف هایی بود که برای خودم ترسیم کرده بودم. اون سال من با رتبه خوب وارد دانشگاه شدم ولی به سرعت سبک زندگی من تغییر کرد

  • شیوا گفت:

    این حرفی که می نویسم شاید خیلی ربط مستقیمی به نوشته “گام پنچم” نداره اما زیاد در کامنت های برنامه ریزی می بینم که دوستان میگن: “وقتی یه اتفاق غیرمنتظره میفته و همه چیز رو به هم می ریزه، چی کار کنیم؟”. من حرف این دوستان رو درک میکنم، خودم هم همیشه به اینکه خیلی محیط روی تصمیم و زندگی آدم ها تاثیر میذاره معتقدم. حتی شاید در حدی که بهم این انتقاد وارد میشه که مرکز کنترل درونی رو دریاب و انقدر به شیوه مرکز کنترل بیرونی فکر نکن ولی… همین من با این سبک فکر، به شدت به یه چیز دیگه هم معتقدم. یه کم صبر کنین، میگم به چی.
    خیلی وقت ها جمله های زیبایی می شنویم به این مضمون که “شاید اون مواقعی که به هدف های برنامه ریزی کرده ات نمی رسی یا خدا جواب دعاهات رو برای اون اهداف محقق نمی کنه، خدا داره برنامه ریزی میکنه که اتفاق بهتری برات رخ بده و در آینده برنامه بهتری برات پیش بینی کرده”. حدس می زنم، شبیه به این مضمون رو خیلی هامون شنیدیم ولی فکر می کنم بیشترمون هیچ وقت باورش نکردیم
    نمی خوام بحث رو خیلی اعتقادی اش کنم ولی واقعا بهم ثابت شده، در بیشتر مواقعی که اتفاقات غیرمنتظره (حتی بد و ناگوار) برام پیش اومده یا برنامه هام به هدف نرسیده، وقتی که درست به اتفاقه نگاه کردم، کلی خیر ازش برداشت کردم. کلی اتفاق های خوب افتاده که اگر اون اتفاق بد نمی افتاد پیش نمی اومد. خیلی وقت ها این اتفاق های غیرمنتظره بهم ثابت کرده که راه رو داری اشتباه میری یا هدف رو اشتباه پیدا کردی و باعث شده که هدفم رو اصلاح کنم.
    بنابراین، به این معتقدم که: خیلی وقت ها، نباید از اتفاق های غیرمنتظره ناراحت شد یا به خاطرشون متوقف شد، بلکه باید فکر کرد که شاید یه فرصت جدید/یه راه جدید/یه آدم همراه که تا حالا نمی شناختم/… سر راهم قرار گرفته. حداقل اش اینه که این اتفاق های غیرمنتظره، تجربه و ظرفیت آدم رو زیاد میکنه. شاید یه چیزی رو در درون آدم برای خودش روشن میکنه که تا دیروزش اصلا ازش باخبر نبودیم. حالا من این شکلی بهش نگاه می کنم که به قول یکی از استادای دوست داشتنی ام “دنبال رد پای خدا تو زندگی ام می گردم” و دنبال اینکه جدیدا چه طوری راهنمایی ام کرده، شاید یکی دیگه با تحلیل های منطقی و تفکر سیستمی و نظریه آشوب و این قبیل موارد بهش برسه. فکر می کنم یه مکثی بکنیم و به اتفاقای غیرمنتظره رخ داده نگاه کنیم، می بینیم شاید خیلی هاش بد نبوده یا حداقل خیلی هم بد نبوده و فقط معدودی اتفاق خیلی بد که همه اش ضرر بوده داشتیم

  • امین گفت:

    منم یاد این جمله افتادم:
    تا روزت تغییر نکند، روزگارت عوض نخواهد شد.

  • حامد صیادی گفت:

    بازم میگم که خوندن هزاران کتاب و گرفتن دهها مدرک دانشگاهی فقط مارو از لحاظ دانشی “فربه” میکنه آنچه مهمه اینه که این “جمع مندی” دانش چقدر منو به “معرفت” نزدیک کرده. همه کسانی که سیگار میکشن دانش اینو دارن که سیگار برای سلامتی مضر هست اما هنوز به این آگاهی نرسیدن که ترکش کنن. ممکنه این دانش اندوزی سالها ادامه پیدا کنه و هیچوقت هم به معرفت ختم نشه. بقول مولانا:
    دائما محبوس، عقلش در صور…از قفس اندر قفس دارد گذر

  • امیر گفت:

    با سلام
    تغییر سبک زندگی نیاز به جراحی روحی داره که برای خیلیها دردناکه. وقتی میبینیم که باید خیلی بایدها و نبایدها رو در مورد خودمون و دیگران رعایت کنیم، به عبارت دیگه دست به عمل بزنیم، ترجیح میدیم که به نقل قول های اخلاقی و پند و اندرز بسنده کنیم و خوش باشیم.

  • فواد انصاری گفت:

    عجیبه که این صحبتها دغدغه این روزهای من و خیلی از کسانی که میشناختم بوده . خیلی برام جالبه که این مطالب رو مینویسید نوشتن این مطالب از زبان کسی که شناخته شده است واقعا جسارت میخواد چون به قدری نامشخص و پیچیده است که اصولا کسی سراغش نمیره و اگر کسی هم نظری داشته باشه هزاران نفر میان و یک مثال نقض پیدا میکنه خوشحالم که شما این مطالب رو مینویسید مطالبی که تو کتابها با این وضوح و زیبایی به پرداخته نشده کسی جرات ندارد در موردش حرف بزند و اگر دغدغه ی من باشد نمیدانم از کی بپرسم اگر اینجا هم نمیخواندم قطعا به این زودیها نمی فهمیدم و تجربه های با ارزشتون خیلی با ارزشه . من در مورد سبک زندگیم بسیار تلاش مکینم و باز هم ادامه میدم زود خوابیدن و زود بیدار شدن و حذف تلگرام از سیستمی که توی خونه دارم . شام سبک خوردن و نوشتن در سایت شخصی به جای نوشتن در فیس بوک از تغییراتی است که چند ماهیه شذوع کردم و تبدیل به عادت یا سبک زندگی شده برام . قبلا هم با تکیه بر نوشتنهای شما تغییرات دیگری رو داده بودم . ازتون ممنونم .

  • جواد زاهدی گفت:

    سلام محمدرضا
    همه دوستان از این حرف میزنند که تغییر مدل ذهنی و سبک زندگی کار سختیه …
    به نظر منم کار سختی بود و شاید هم هست ولی هرچی بیشتر راجبش میخونم و بهش فکر می کنم میبینم می ارزه و روز به روز بیشتر برای تغییر دادنشون تلاش می کنم .. خیلی از این مدل های ذهنی و سبک زندگی ارثی به ما رسیده و ما هم هیچوقت فکر نکردیم که میتونیم تغییرشون بدیم ، اصلا لزومی نمی دیدیم که بخواهیم تغییرشون بدیم و یا شاید اینکه به زهنمون نمی رسیده که جور دیگه ای هم میشه زندگی کرد…
    به قول شما تغییر سبک زندگی اراده می خواد بنابراین شاید خیلی هم سخت نباشه به شرطی که به این باور برسیم که جایی که داریم به سمتش حرکت می کنیم ارزشش رو داره
    شاید اینکه تو قرآن هست : ”ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم” به همین مسئله برگرده که سبک زندگی ما همینی که هست میمونه مگر اینکه خودمون تلاش کنیم و تغییرش بدیم.
    ممنون

  • تارا اخوان گفت:

    تجربه شخصی من هم نظرتو تایید میکنه. خانمهای زیادی دیدم که به بهانه اشتغالات خانه و بعد بچه و بعد ….ورزش نمیکنن یا درس نمیخونن یا کار نمیکنن یا اصلا مطالعه نمیکنن! یا اقایونی می شناسم که اهمیت به سلامتی و مطالعه وحتی بالابردن توانایی های فنی مربوط به کارشون نمیدن و بهانه شون کار و خرج روزانه است. به هرحال منم فکر میکنم اگر امروز به مسایلی فراتر از نیازهای اولیه اهمیت ندیم احتمالا هیچ وقت اهمیت نمیدیم.
    راستی عیر از چوب لباسی گرانقیمت که در خانه اطرافیان منم هست اسمارت فونهایی هم هست که کاربردشان فقط فرستادن استیکرهای گوناگون به ادمهاست. کسی را می شناسم که تا مدتها نمیدانست گوشی گلکسی نوت اش قلم داره!! بسیاری از دوستان حتی بلد نیستن که یکی از شبکه های اجتماعی را نصب کنن تا لاگین کنن. مگه اسمارت فون جز لایک کردن غذاهای خوشمزه و خانمهای س ک س ی کاربرد دیگری هم دارد؟!;)

  • شراره ش گفت:

    اینجا که نوشته بودین ” بر خلاف تصور عامه‌ی مردم، تغییر سبک زندگی دشوارتر از تغییر سطح زندگی است.” منو یاد این ضرب المثل انداخت ” خر همون خره ، پالونش عوض شده” . ببخشید اگر کمی بی ادبیه.

  • mojgan گفت:

    این مطلب علیرغم درست بودن حقیقتی هست که اکثرا به دلایل مختلف ازش فرار میکنیم. زیر بار نمیریم که باید سبک زندگیمونو تغییر بدیم .
    به نظرم برای تغییر سبک زندگی تنها خواستن کافی نیست، در زندگی ما نقطه عطفی وجود داره که ارزش خودمونو و زندگی و فرصتی که داریم، میفهمیم و همین باعث میشه واقعا دست به عمل بزنیم و سبک زندگیمونو تغییر بدیم، حداقل برای من اینطور بوده. ممنون از شما استاد عزیز برای تمام تجربیاتی که در اختیار ما قرار میدین.

  • رضا علامیر گفت:

    سلام محمد رضا جان
    حرفهایت را قبول دارم و تایید میکنم خب چگونه سطح زندگی کم و بیش بهتر از گذشته خواهد شد با یکم بیشتر کار کردن.سوال اینجاست چگونه سبک زندگی را تغییر دهیم؟
    وقتی چشم باز کردیم اطرافیانمون می گفتند مانسل سوخته ایم ایا به این سوختگی ادامه دهیم یا پمادی بسازیم که این سوختگی را ترمیم کند.
    دوستی دارم که در شرکت خصوصی کار میکند و کارمند است ولی همش از کارافرینی حرف می زند روزی از او پرسیدم تو که از کارافرینی حرف می زنی ایا کتابی در این باره خوانده ای ؟ گفت کتاب خواندن نیاز نیست کافیه یه مغازه داشته باشی بعد لباس و کفش بریزی بعد کلی پول بدست میاری ، خب در جواب این شخص سکوت بهترین باسخ است. من هم مثل خیلی از انسانها رویای کارافرینی دارم ولی چند سال پیش در کتابی خوندم که نوشته بود اگر کارمند خوبی و تاثیرگذار نباشیم کارافرین نخواهیم شد کارافرین ، کارمندی خودش است . اگر وظایف معمولی خود را انجام نمیدهیم انتظاری برای کسب سود از وظایف نباید داشت.

  • محمد رضا تشویر گفت:

    سلام
    من معمولا کمتر پاسخ به مباحث میدم (شاید چون حس نوشتن رو ندارم!!!!!) ولی برام خیلی جالب بود.
    فردا تولد ۴۷ هفت سالگیم رو پست سر میزارم .
    جند ساعت پیش وقتی ار جلسه با کارفرما خارج میشدم تو فکر بودم در ۵۰ سالگی باید چقدر پول داشته باشم پیش خودم گفتم ۱۰ میلیارد بعدش پیش خودم گفتم قرار بود تا آخر امسال یک میلیارد داشته باشم ولی هنوز پروژه های ۱۵۰ میلیونی هم تمام نکردم شاید هم تا بعد از عید هم طول بکشه ، در آخر به خودم گفتم بای بجنوبم
    وقتی مطالب بالا خوندم دیدم کاملا درست هستند من در سن ۴۷ سالگی با ۹۰ کیلو وزن فقط توی ماه های رمضان هست که ۳-۴ کیلو می توم وزن کم کنم ولی چند ماه بعدش باز همون آش و همون کاسه می شد به اضافه۲ یا ۳ کیلو بیشتر
    بی صبرانه مشتاق رسید گام ششم هستم
    برای همه آرزوی موفقیت میکنم
    ۱۳۹۴/۱۱/۰۶ ساعت ۱۵:۳۹

  • شیرین گفت:

    سلام آقای محمدرضای عزیز
    هرچه بیشتر میخوانم بیشتر علاقه مند و البته روشن میشوم.
    به نظر من این گام فوق العاده تر بود و واقعا وقتی این سوالات رو از خودم پرسیدم که “وقتی من الان….چطور در آینده….؟” شرمنده و البته بازهم روشن میشوم. این حال انتقالی از تاریکی به سمت روشنایی رو دوست دارم.
    واقعا این “سبک زندگیه” که امروز رو زیبا می کنه و باعث میشه توی یه فردای زیبا، از دیروز هم به خوبی یاد بشه درحالیکه بازهم همه چیز خوبه.
    من از همین لحظه در مورد سبک های زندگیم بیشتر فکر میکنم، اونهارو مینویسم و اگر اشتباها (که قطعا کم نیستن اون اشتباها) شروع به اصلاح می کنم.
    راستی بازهم میگم بدون شبکه های مجازی، زندگی و حالم خیلی بهتره، اولین نتیجه عالیشم اینه که باعث میشه بیشتر صدای پدر مادرمو بشنوم (بجای چت). (تشکر ویژه از جناب محمدرضا)

  • jalal گفت:

    خیلی خوبو دقیق توضیح دادین . چیزی که من متوجه شدم این بود که احتمالا ما (اگه بتونیم )در آیندمون تو هرکاری که الان میکنیم بهتر و عمیقتر میشیم .
    یا به تعبیری دیگه که سخنرانای انگیزشی بهش زندگی کردن رویا میگن و توضیح میدن که هرکاری که آرزوی انجامش را دارید در کوچکترین مقیاس و از الان شروع کنید که با مفهوم میکرو اکشن هم تقریبا همپوشانی داره.

  • علی کریمی گفت:

    محمدرضا در کنار مطالبی که گفتی، می خواستم به یک نوع خطای شناختی انسان ها (از دید خودم) اشاره کنم. ما برای هزینه و منابعی که برای رسیدن به سطح زندگی تعریف شده خودمان صرف می کنیم، بسیار “دست دل باز” هستیم. یعنی آنها را به حساب نمی آوریم. ولی در مقابل برای هزینه و منابعی که برای بالا بردن با تغییر سبک زندگی هزینه می کنیم، به شدت حساس و “خسیس” هستیم. خیلی مواقع اتفاق می افتد برای سطح زندگی با مدرک دکتری چقدر هزینه و زمان و انرژی می گذاریم و اصلا در نظرمان نمی آید (اگر به آن سطح زندگی هم نرسیم خیلی ناراحت نمی شویم) ولی برای خرید یک کتاب (که می دانیم حتماَ برای ما مفید است) می گوییم پول و زمان کافی نداریم. برای خریدن یک تردمیل آخرین مدل، پول و انرژی و زمان داریم ولی برای دویدن بروی آن وقت و انرژی نداریم. در کل نسبت به هر چیزی که امکان داشته باشد به مدل ذهنی ما خدشه یا آسیبی بزند، حساس، حواس جمع و چرتکه به دست هستیم.
    پی نوشت: یکبار دوستی در کامنتی از تو پرسیده بود (به مضمون): بعد یک ماه خواندن کانال تگرام، به چه چیزی باید می رسیدیم؟ نتیجه چی؟
    اگر این فرد، همین انرژی را برای پرسیدن سوال از مسئولان سیستم آموزشی می گذاشت که بعد ۱۵ سال آموزش چه بدست آوردیم؟ احتمالاَ تا حالا سطح زندگی بهتری داشتیم.

  • بهروز مطیع گفت:

    همه حرفهایتان را میپذیرم استاد
    بحث عالی اختیار حداقلی را هم ۲ بار خواندم و قصد دارم ۶ بخش باقیمونده سرشت و سرنوشت را هم طی یه هفته یخونم
    امیدوارم سخنم توجیه و بهانه قلمداد نشه
    فقط اینکه آیا همه تاثیرات محیطی را باید منکر شد ؟
    بخاطر این میپرسم که خیلی از ماها مواقعی بوده که تاثیرات محیطی را منکر شده ایم ولی حاصل اش جز حال خراب چیز دیگری نیوده ، چون شرایط محیطی به هر حال وجود دارند
    مرز بین این دو کجاست ؟
    کجاها باید منکر تاثیرات محیطی بشویم و کجاها باید جبر محیط را پذیرفت ؟
    در واقع دانش یا خردی که در اون دعای معروف گفته میشه که : دانشی عطا کن تا این دو را از یکدیگر بازشناسم چه جوری بدست میاد ؟

  • وحید محمودی گفت:

    سلام
    متن مثل همیشه عالی و اشاره صحیح به مشکل بسیاری از آدمها. فقط یک نکته: برنامه ریزی براساس واقعیت، توانائیها و شرایط محیطی انجام می شود. چشم انداز مشخص شده و منتظر نتیجه هستی که ناگهان اتفاقات غیر منتظره مثل اتوبوس جهانگردی که سالی یک بار رد میشه میاد و همه چیز را بهم میریزد!!! ناامیدی نسبت به همه چیز و دل خوش کردن به اینکه قسمت همین بود…
    “واعظان موفقیت می‌گویند اگر اهدافت را بنویسی، احتمال عملی شدن آنها بیشتر است.” به نظر میاد این واعظان هدف پر شدن جیبشان را به خوبی ترسیم کرده اند…

  • شاهین کلانتری گفت:

    حیرت انگیز بود، کلمه به کلمه ی این نوشته مثل همه نوشته های خوب شما پر از فکر و دقت و تجربه بود.
    یادداشت برداری از این مطلب برای من یک تجربه ی با شکوه بود و باعث شد طی دو سه ساعت به مسائل زیادی از جنبه های مختلف فکر کنم.
    سپاس از زحمت با ارزش شما برای نگارش این مطلب

  • zoorba.booda گفت:

    محمد رضا، معمولاً تيتر مطالبي كه توي روز نوشته ها مينويسي رو اول نميخونم.از توي شعبانعلي دات كام نگاه ميكنم ببينم مطلب جديدي نوشتي و بعد ميام مطلب رو ميخونم.بعضي وقتها پيش مياد كه چيز زيادي نميفهمم از مطلب،اونوقت ميرم ببينم تيترش چيه!
    امروز كه پيش نوشت ها رو خوندم ديگه ادامه ندادم و گفتم يه كاري كنم: ببينم ميتونم حدس بزنم محمدرضا در ادامه ميخواد چي بگه؟
    پيش نوشت اولو كه خوندم، گفتم حتماً ميخواد از اهدافي بگه كه تنها كاركردشون “تزئين طاقچه اتاق زندگيمونه”

    پيش نوشت دومو كه خوندم به اطمينانم بيشتر اضافه شد و سومي رو كه خوندم گفتم اگه درست حدس نزده باشم يعني اصلاً نتونستم محمدرضا رو بشناسم.
    اين به اين معنيه كه تو در انتقال مدل ذهنيت خيلي خوب داري عمل ميكني معلم جان
    ولي خارج از اين داستان بي خاصيتي كه گفتم يه خواهشي ازت دارم:
    اگر بتوني در اين سي قدمي كه تا عيد قراره با هم برداريم خودت هم بيشتر در فضاي كامنتها مشاركت كني ،فكر ميكنم تاثير خيلي زيادي در تفهيم مطلب براي ما داره (كه مثل كانال تلگرام يك طرفه نشه)
    شايد وقتي داري به كامنت دوستي كه چالشي داره جواب ميدي ،مسئله براي ما هم بهتر روشن بشه و سطح درگيري با مطلب رو خيلي بيشتر ميكني

    • حرفت رو کامل قبول دارم.
      من تمام کامنت‌ها رو می‌خونم. شاید قبلاً بعضی‌ها از زیر دستم در می‌رفت. اما الان چند هفته‌ای است که می‌توانم با قطعیت بگویم که همه‌ی کامنت‌ها را خوانده‌ام.
      فکر می‌کنم روند نوشته‌ها هم نشان می‌دهد که در بسیاری از آنها، نظرات و صحبت‌های اخیر دوستان، دیده شده.
      تنها بخشی از رفتارم که باید آن را اصلاح کنم، کمال طلبی بیش از حد در جواب دادن به کامنت‌هاست.
      بسیاری از اوقات، کامنت‌هایی را می‌بینم که می‌شود با یک یا دو یا پنج سطر، به آنها توضیح داد، اما ترجیح می‌دهم و علاقه دارم که پاسخ کامل‌تری برای آنها بنویسم.
      این وسواس و کمال طلبی باعث می‌شود که همان جواب کوتاه را هم ننویسم.
      تمرین می‌کنم که از این به بعد از کمال‌طلبی خودم کم کنم و تعامل در کامنت‌ها را – حتی اگر در حد پاسخ‌هایی کوتاه‌تر و نه چندان بلند – افزایش بدهم.
      همین الان هم خیلی حرف زدم.
      کافی بود در جواب تو بنویسم: “چشم”

  • امیرحسین گفت:

    تغییر سبک زندگی کار سختی است. در واقع تغییر مدل ذهنی را می طلبد تغییری که ممکن است بسیار سخت باشد. چون باید با منطقی که به شما می گوید این سبک زندگی درست است و به آن عادت کرده مبارزه کنیم.
    من مدتی است که واقعا در پی تغییر سبک زندگی هستم به عنوان یک جوان ۲۰ ساله که حس می کند عمرش در نظام آموزشی در حال تلف شدن است.شاید باورنکنی اما شب هایی بوده که ساعت ها نخوابیدم… اما به این نتیجه رسیدم که مهم ترین کار تعیین هدف نهایی است تا از روی آن هدف های بعدی چیده شوند. اما متاسفانه بدترین چیز این است که حس پوچی کنی این که این دنیا بدون حضور تو فرق چندانی ندارد.
    این جا بود که حس کردم این افکار سمی است و امید را از بین می برد. باید تلاش کرد. چندان نباید به پایان فکر کرد. باید ایمان قلبی به خدا داشته باشم! این بود که برگه ای گرفتم یک سری قانون سخت گیرانه رویش نوشتم و الان در حال اجرای آنم! البته نمی دانم چرا در شرایط حساس به سبک زندگی قبلی برمی گردم!
    پدرم معلم است بارها داستان زندگی اش در یک شهر غریب و شرایط سخت را توضیح داده این که روزها از ساعت ۴ بیدار می شد و شروع به مطالعه می کرد… از تفکرات جوانی اش برایم گفته که سطح زندگی برایش مهم نبود فقط هدفش کمک به جامعه بود.برایم گفته که پیشنهاد چند کار با درامد بالا را داشته اما طبق هدفش شغل معلمی را انتخاب کرده تا فرزندان این ملت را درست تربیت کند. اما به من می گوید امروز جایگاه معلم آن جایی که باید نیست. جایگاه اجتماعی را دارایی تعیین می کند… به من می گوید من پشیمان نیستم اما حواست به سطح زندگی آینده ات باشد. البته من افسوس می خورم چرا من اینقدر فکرم محدود است و هدف های پدرم تا این حد بزرگ هستند.
    نتیجه این که احساس می کنم سطح زندگی از این جهت می تواند بر سبک زندگی موثر باشد در واقع ارتباط متقابل دارند توانایی اصلی ما تطابق سبک و سطح زندگی است.
    ببخشید پرحرفی کردم و از این تریبون برای دلنوشته هایم استفاده کردم!
    استاد ممنون به دلیل وقتی که در این جا می گذارین من عاشق سایتتون و متمم هستم!

    • حسام گفت:

      براي من هم اين اتفاق افتاده كه بعد از وضع كردن قوانين جديد و تجربه ي سه ماه خيلي متفاوت تو زندگيم نمي دونم چي شد كه بر گشتم به شرايط زندگي قبليم.البته خيلي از كار هايي كه قبل از اون سه ماه انجام ميدادم الان برام اصلا جذاب نيست و عملا احساس بدي واسم دارن و حذف شدن.تو اون سه ماه خواب تنظيم،ساعات مطالعه بالا،افكارم همه مرتبط با اهداف و برنامه هام.
      حالا دارم يكي يكي پارامترهايي كه باعث شده بود اون وضعيت رو تجربه كنم بررسي ميكنم تا بتونم دوباره تجربش كنم.
      الان كه ديدم امير حسين هم اين جمله رو نوشت،كه در شرايط حساس به سبك زندگي قبليش برميگرده،خواستم بپرسم چرا اين جوريه؟آيا عموميت داره اين روند؟ راه حل داره كه وقتي از شرايط ايده آل خارج شدي سريع تر بتوني برگردي به اون حالت.

  • حسین احمدیار گفت:

    تازه دو زاریم افتاد این مطلب تو اینستا خیلی سریع از جلو چشم رد شد ولی الان با دلو جون اعتماد میکنم
    مرسی که هستی

  • امید چهره نگار گفت:

    سلام محمد رضای عزیز
    ممنونم از متن زیبا و مفیدی که نوشتی.
    این نوشته واقعا مطابق با تجربیات من (هم خودم و هم در ارتباط با دیگران) هم هست.
    وقتی با بعضی از دوستانم صحبتی در مورد کمکهایی که می تونیم از لحاظ مالی و … به کسانی که نیازمندند بکنیم داشتم, بعضی از دوستانم از کمکهایی که وقتی ثروتمند شدند خواهند کرد صحبت می کنند با وجود اینکه الان هیچ اقدام خاصی حتی اندک انجام نمی دهند و جواب من همیشه این است که: اگر الان کمکی نمی کنی, به احتمال زیاد وقتی هم که ثروتمند شدی تغییر زیادی در این شیوه ی رفتار ایجاد نخواهد شد.
    ما همیشه می خواهیم در فرداها چیزی یا کسی باشیم که الان هیچ تلاشی برای بودن یک نمونه ی حتی آزمایشی از اون شخص ایده آل نیستیم.

  • هادی ق گفت:

    مطلب فوق العاده ای بود مثل بقیه نوشته ها تون
    متشکرم به خاطر روشن کردن شمعی در ظلمات دنیای ما

  • محمدجواد مقومی گفت:

    سلام.من بعد از خواندن حرف های سابق شما استاد عزیزم درباره تغییر سبک زندگی و تاکید بر استفاده از لحظه ها و حتی اشاره دقیق به مورد چگونگی استفاده از اینترنت، یه کار کوچک انجام دادم که خودم انتخاب میکنم که چه وقت آنلاین بشم و هیچوقت دیگه همیشه گوشیم رو با وجود اینترنت پرسرعت فراهم در خانه و محل کار جز در مواقع استفاده روشن نمیگذارم.واقعا تاثیر خوبی در تمرکزم گذاشته.ممنونم ازتون.مساله مهم تری که برام اتفاق افتاد این بود که باور تاثیر تغییر کوچک در زندگی در من تقویت شد.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser