دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

رادیو مذاکره: گفتگو با سهیل رضایی

 قبلاً در مورد سهیل رضایی نوشته بودم. او در بنیاد فرهنگ زندگی در حوزه‌ی روانشناسی فعالیت می‌کند و سالهای اخیر را صرف مطالعه در حوزه‌ی کارهای یونگ و انتشار کتب مربوط به این مکتب روانشناسی به زبان فارسی نموده است. برخی از بهترین کتاب‌های این حوزه توسط بنیاد او منتشر شده است.

اگر چه او سالها به عنوان کارشناس در مراکز مختلف آموزشی و صدا و سیما فعالیت کرده و به آموزش مردم کمک کرده است، من در این گفتگوی ۹۰ دقیقه‌ای، تلاش کردم یک جلسه‌ی آموزشی با موضوع مشخص و متمرکز ایجاد نشود. دستور جلسه هم تنظیم نکردیم. نشستیم و حرف زدیم و باور من بر این است که حاصل این گفتگو یکی از دو یا سه مورد بهترین فایل‌هایی است که در رادیو مذاکره عرضه شده است. پیشنهاد می‌کنم شما هم به این فایل گوش بدهید. اگر هم سوال یا بحثی داشتید می توانید در زیر همین نوشته مطرح کنید تا من و سهیل رضایی بتوانیم پاسخگوی شما باشیم. سهیل رضایی صفحه‌ی فیس بوکی هم دارد که گهگاه در آن مطلب می‌نویسد.

لینک دانلود فایل صوتی رادیو مذاکره: گفتگوی محمدرضا شعبانعلی و سهیل رضایی (۹۰ دقیقه)

لینک دانلود فایل صوتی رادیو مذاکره: گفتگوی محمدرضا شعبانعلی و سهیل رضایی با کیفیت بالاتر (۵۰ مگابایت)

پی نوشت: جدای از محتوای فایل، با توجه به تنوع موضوعات، این فایل نیازمند تنظیم‌ و تدوین دقیق هم بود که زحمت آن را شادی قلی پور، دوست و همکار عزیز من بر عهده گرفت. کار طاقت‌فرسایی است که اگر فایل اول رادیو مذاکره را با این فایل مقایسه کنیم، می‌توانیم این تفاوت را حس کنیم. امیدوارم به تدریج بتوانیم ضعف‌های دیگر خود را نیز برطرف کنیم.

رادیو مذاکره محمدرضا شعبانعلی و سهیل رضایی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


202 نظر بر روی پست “رادیو مذاکره: گفتگو با سهیل رضایی

  • ابراهیم صیادی گفت:

    محمد رضا جان ممنونم از اینکه انقدر وقت گذاشتی واسه جواب به من . راستش پشیمون شدم از اینکه کامنت گذاشتم و مجبورت کردم کلی بنویسی. (بعد از کامنت هم داشتم درس ترول رو می خوندم حسی ترول بودن بهم دست داد.) بازم ممنونم.
    ولی یه سوال از آقای سهیلی : شما فرمودید که دست دوم می فروشید. من دقیق متوجه نشدم. یعنی مثلا کسی همچون مولوی رو دست اول می دونید ، می خونید تحلیل و تفسیر می کنید و به قولی چکیده اش رو به ما و دیگران می دید. منظورتون این؟ یا اینکه نه خودتون مثل مولوی و یا شمس مشاهدات و دریافتهایی دارید بعد وقتی اونرو عرضه می کنید می شه دست دوم. ممنون از شما

  • ابراهیم صیادی گفت:

    با سلام. این گفتگو ارزشمندی من رو یاد نقش محمدعلی کشاورز در فیلم مادر علی حاتمی انداخت. واقعا لازم انقدر سریع و تند حرف بزنید. در درس مهارت یادگیری چقدر درباره کند خوانی و مزیتهاش گفتی. درباره کندگویی هم بایستی یه فکرهایی بکنی. البته من پیشنهاد می کنم فایلهای صوتی این سبکی رو با زیر نویس پخش کنید. 😉 و پیشنهاد جدی تر اینکه در نرم افزار ادوب پریمیر می شه سرعت صدا را بدون تغییر تن و پیچ صدا کم کرد. و محمدرضا وقتی خودت به تنهایی صحبت می کنی خیلی شمرده تر و واضح تر حرف می زنی ولی در زمانهایی که با یک نفر دیگه همراه می شی خیلی خیلی تند حرف می زنی. و به نظر من همون مثال خودت که گفتی نمی شه یه فیلم رو با دور تند دید یه سخنرانی رو هم نمیشه با دور تند شنید. (امیدوارم جسارت و گستاخی من رو ببخشید)

    • ابراهیم عزیز.

      به بهانه‌ی حرف تو، چند تا نکته رو بگم که شاید برات جالب باشه.

      چند روز پیش در مصاحبه‌ای شرکت کردم و با من در مورد آینده‌ی کسب و کار در دوران پسابرجام صحبت شد. حدود یک ساعت و نیم طول کشید.
      همان شب، قسمتی از آن فایل صوتی را گوش می‌دادم. بعضی جاها، سرعت آنقدر زیاد بود که خودم مجبور می‌شدم جمله به جمله، فایل رو متوقف کنم و بعد ادامه بدم که بتونم حرف‌های خودم رو کامل بفهمم!

      این رو از اون جهت می‌گم که تند حرف زدن خودم رو قبول دارم. به نظرم یه جاهایی خیلی تنده. خیلی زیاد.

      البته این رو هم بگم که من در باره‌ی “کند خوانی” صحبت کردم. اما درباره‌ی “کند گویی” صحبت نکرده‌ام! من که قرار نیست یاد بگیرم! پس من با هر سرعتی حرف بزنم، کارایی خودم تغییری نکرده. زحمت برای شماست که احتمالاً باید بارها و بارها، فایل را متوقف کنید و دوباره ادامه دهید.

      پرسیدید که “آیا واقعاً لازم است انقدر تند و سریع حرف بزنید؟”
      سرعت حرف زدن عموماً قابل انتخاب نیست. ما در لحظات کوتاهی، به صورت آگاهانه آن را انتخاب و تنظیم می‌کنیم. اما معمولاً بلافاصله مغز از سیستم دو به سیستم یک تغییر وضعیت می‌دهد و در اینجا، سرعت کلام نیز از کنترل خودآگاه خارج می‌شود.
      درست مانند کنترل سرعت نفس کشیدن که فقط برای مدت کوتاهی می‌توان آن را انجام داد و بلافاصله‌، از اختیار ما خارج می‌شود.

      من در همه‌ی فایل‌ها (حتی این فایل) به خاطر مخاطب، سرعتم را خیلی از سرعت واقعیم کمتر کرده‌ام. اما واقعاً بیشتر از این چندان در اختیار من نیست. چیزی که می‌شنوید “کُند‌ترین روند حرف زدن محمدرضا” است و نه سرعت واقعی او. کافی است از همکاران من بپرسید!

      ما در فایل‌هایی که به عنوان محصول تولید می‌کنیم (مثل اتیکت یا گفتگوهای دشوار یا فایلی که امسال تحت عنوان مدیریت توجه یا Attention Management تولید می‌شود و در اواخر سال عرضه می‌شود) به خاطر ماهیت کار، معمولاً می‌کوشیم سرعت حرف زدنم را کمتر کنیم.
      برای این کار هم شیوه‌ی جالبی داریم. یک صحبت ۲۰۰ دقیقه‌ای را در ۲۰ قسمت ده دقیقه‌ای ضبط می‌کنیم و بین آنها، فرصت کوتاه تنفس می‌گذاریم.
      به این شکل، من چند دقیقه‌ای حواسم هست و به محض اینکه نزدیک است که وارد مسیر ناخودآگاه شوم و به سرعت طبیعی خودم برسم، بحث را قطع می‌کنیم و دوباره ادامه می‌دهیم (چیزی شبیه راه رفتن پورش در خیابان‌های شلوغ تهران! شاید حال بیننده رو خوب کند. اما موتور آن ماشین بدبخت به “فنا” می‌رود!)

      اما یک نکته را هم به خاطر داشته باشیم. گفتگوهای من با دوستانم (از جمله سهیل) در فضایی بسیار دور از فضای رسمی انجام می‌شود.
      همین فایل که می‌بینی، اینطور ضبط شد که سهیل یک شب آمده بود بنشینیم و چای بخوریم و گپ بزنیم، به یکدیگر گفتیم: ضبط کنیم بقیه هم بشنوند؟ و بعد هر دو تصمیم گرفتیم ضبط کنیم.
      بنابراین، اکثر این فایل‌های دو یا سه یا چهارنفره، ضبط شده‌ی یک مهمانی هستند و نه یک “محصول صوتی”.
      اگر بخواهیم تا این حد کنترل را به خودمان و ذهنمان اعمال کنیم، حرف‌های دیگری گفته خواهد شد.
      برای اینکه حرف‌های واقعی بشنویم، نباید بخش زیادی از پروسس مغز را درگیر کارهای بیخودی بکنیم.

      فرض کن من به شما بگویم در مورد “فلسفه‌ی تاریخ” یک ساعت حرف بزن و لطفاً حرف “ک” در آن نباشد.
      از لحاظ تئوریک این کار چندان سخت نیست.
      اما بخش زیادی از توان ذهنی شما صرف توجه به “ک” خواهد شد و نهایتاً “حرف ارزشمندی” نخواهید زد. فقط “حرفهایی بدون ک” را مطرح خواهید کرد.

      در مورد نرم افزار هم صحبت شما درست است. اما “هر کاری” هزینه‌ای دارد. هزینه منظورم پول نیست. منظورم منابع است.
      من و تیمم، در اوج قابل تصور تخصیص منابع (نه با استاندارد ایران،‌ بلکه با استاندارد جهان) ایستاده‌ایم و واقعاً برای هر حرکت کوچکی، باید از جای دیگری بزنیم و صرف اینجا کنیم.
      اگر کسی بخواهد برای چنین فایلی، علاوه بر تدوین فعلی، چنین فرایندی را اضافه کند به معنی شش تا هشت ساعت صرف وقت اضافه است.
      من و همکارانم چنان فشرده فعالیت می‌کنیم که در سه ماه هم، ۸ ساعت وقت اضافه را نمی‌توانیم پیدا کنیم چه برسد در سه روز!
      بنابراین، ما هم بلدیم که صدا را کند کنیم. اما باید به جای آن، جای دیگری کار دیگری انجام نشود. که در حال حاضر، چنان کاری را که قابل حذف باشد،‌ پیدا نکرده‌ایم.

      یادم هست زمانی با شاملو حرف می‌زدند. به او گفتند: خیلی سخت حرف می‌زنی و شعر می‌گویی. خیلی از مردم نمی‌فهمند.
      گفت: قرار نیست همه بفهمند! یک عده، شعر من را بفهمند. از روی آن، شعرهای ساده‌تری بگویند که دیگران آن‌ها را بفهمند!

      واقعیت این است که من همین الان هم، با همین نوشتن، با همین فارسی نوشتن، با همین زندگی در این نقطه از جهان، با همین وبلاگ داشتن، با همین متمم داشتن، با همین فایل‌های رادیو مذاکره و حرف زدن از موضوعاتی که نه نیاز من است و نه دغدغه‌ی من، به اندازه‌ی کافی از “زندگی برای خودم” فاصله گرفته‌ام.
      اگر هم گاهی حالم چندان خوب نیست، دلیلش این است که می‌بینم که به خاطر دیگران،‌آنقدر از خود واقعیم فاصله گرفته‌ام که زندگی دیگری شروع شده. خود واقعی من، در حوزه‌ی دیگری و در علم دیگری و در فضای دیگری، مشغول مطالعه و تحقیق و یادگیری و کسب درآمد و زندگی است و دنیای دیگری دارد که هیچ ارتباطی به این فضا ندارد. البته احتمالاً چنین نخواهد ماند.
      آیا تا به حال شده به یک مهمانی رفته باشی و خسته شده باشی و حوصله‌ات سر رفته باشد و صاحبخانه به زور یک خیار دیگر یا پوست کندن یک پرتقال دیگر، مدام تو را می‌نشاند و دستت را خیس می‌کند و چند دقیقه‌ای معطلت می‌کند و در این میان داستان دیگری شروع می‌شود و تو فقط منتظری که فرصت و بهانه‌ای پیش بیاید و برخیزی و با احترام و لبخند خداحافظی کنی؟ اگر چنین حسی را تجربه کرده‌ای، تقریباً حس من را درک خواهی کرد.

      حالا که اینقدر از خودم فاصله گرفته‌ام، لااقل با من همکاری کنید و بگذارید از “سرعت طبیعی حرف زدنم” بیش از آنچه تا کنون فاصله گرفته‌ام، فاصله نگیرم!
      عمرم و فرصت زندگی آگاهانه بر این زمین، کوتاه تر از آن است که سرعت حرف زدنم را بیشتر از این کم کنم.
      همین که یک نفر، توانسته باشد کلمات حرفهای من را تشخیص بدهد کافی است. بالاخره روزی پیاده سازی می‌کند. منتشر می‌شود. خوانده می‌شود.
      چنانکه بخش زیادی از حرف‌های رادیو مذاکره، در قالب مقاله، تا کنون پیاده سازی شده و در نشریات و مجلات و رسانه‌های مختلف، به صورت مکتوب منتشر شده است.

      • حامد گفت:

        یکی از بزرگترین دغدغه هام این بود که به این نقطه برسی محمدرضا. مسلما برای فردی مثل تو که فرصت های درآمدزایی بسیار بزرگتر و زمینه های مطالعاتی و پژوهشی بسیار دلنشین تر و مصاحبت های شیرین تر به سادگی در دسترسه، امثال من باید دغدغه این رو داشته باشیم که در بین این فرصت ها، فرصت کوتاهی برات باشه که از حضورت استفاده کنیم.
        تشبیهی که اغلب اوقات از مجموعه فعالیتهای وبلاگ نویسی و متمم در ذهن دارم، شهید مطهری و “داستان و راستان” هست که علیرغم سیر در مفاهیم متعالی تر فلسفی و دینی، بخشی از زمانش رو به نوشتن این کتابها اختصاص می داد تا افراد سطوح پایین تر هم به این واسطه بتونن از اون معارف استفاده کنند.
        ای کاش مکانیسمی وجود داشت که از پتانسیل متممی ها استفاده بیشتری میشد تا ضمن اینکه این حرکت مبارک همچنان به راه خودش با قوت ادامه میده، تو هم بتونی بیشتر برای علاقمندی هات وقت بگذاری و بیشتر در راستای “زندگی برای خودت” قدم برداری

        • حامد جان.
          به نظرم تشبیه به کارهای استاد مطهری، لطف توست. وگرنه در هیچ مقیاسی، کارهای کسی مثل من با کارهای آن بزرگان (حتی در حد تشبیه و مقایسه)‌هم نزدیک نیست.
          اگر هم به مقام شامخ شاملو جسارت کردم و این خبط را مرتکب شدم صرفاً به دلیل زیبایی و شیوایی بیان آن بزرگمرد در بیان دغدغه‌ی من بود.
          اما درباره‌ی مسیر آینده، با شناختی که از تو و عمق نگاه و درک تو دارم، مطمئنم می‌توانی روندها را حدس بزنی.
          ما از روز نخست که متمم ایجاد شد، همه جا معیار کلیدی خود را در سیاست‌گذاری‌ها بر تمرکززدایی در تمام حوزه‌ها قرار دادیم.
          تلاش برای مستقل کردن مالی متمم از من (که تا حد خوبی به آن نزدیک شده‌ایم) در راستای دور شدن از همین تمرکز است.
          ارزیابی دوستان متممی بر اساس نظرات دوستانشان (و ارزیابی کردن شیوه‌ی ارزیابی متممی‌ها توسط سیستم تحلیل محتوای متمم به عنوان یک مکانیزم لایه‌ی دوم) نیز در راستای همین تمرکززدایی بوده است.
          قاعدتاً اگر متمم به نقطه‌ای برسد که تعداد زیادتری نویسنده هم داشته باشد، اما هنوز مانند روزنامه‌ها و سایت‌ها، یک سردبیر یا یک شورای سردبیری بر آن نظارت کند، آنقدر که “باید” و “شاید” از آن سیستم مرکزی فاصله نگرفته‌ایم.
          با توجه به نگاهی که من به مسیر آینده‌ی حوزه‌ی محتوا و متمم دارم، فکر می‌کنم طی چند سال آتی، هیچ سیستم متمرکز تولید محتوا نمی‌تواند وظیفه‌ی آموزش و توسعه‌ی مهارت را بر عهده بگیرد.
          سیستم‌های Wiki مانند هم، اگر چه برای خودشان و برای آن کاربرد خوب هستند، اما برای سیستم آموزشی مثل متمم، نواقص زیاد و خطاهای زیادی دارند که نمی‌توان به آنها اتکا کرد. به هر حال ما هم یک سیستم Collaborative خواهیم داشت، با این تفاوت که شیوه‌ها و مکانیزم‌های Peer-Evaluation در آن بسیار متفاوت خواهد بود و یک سیستم تطبیق پذیر تحلیل محتوا در کنار سایر دوستان، کمک خواهد کرد تا فضایی بزرگ و گسترده برای آموزش و یادگیری شکل بگیرد.
          اگر به فکر بهبود کیفیت آموزش و یادگیری در این مقطع از تاریخ و در این نقطه از جغرافیا هستیم، چاره‌ای جز حرکت به سمت سیستمی از این دست نداریم.

          تنها مسئله‌ای که وجود دارد این است که من به “خلق سیستم”ها چندان اعتقاد ندارم و “توسعه‌ی سیستم‌ها” را خیلی Robust تر می‌دانم. البته این شیوه، کمی کندتر و کمی پرهزینه‌تر است. اینکه مدام، قابلیت‌هایی می‌آیند و می‌روند و در طی فرایند انتخاب طبیعی توسط اعضای یک جامعه‌ی آموزشی، برخی از آنها ماندگار می‌شوند و به تدریج، ظرف‌ها و ظرفیت‌های جدیدی در سیستم شکل می‌گیرد.
          فکر می‌کنم طی یکی دو سال آینده، تغییرات بسیار بزرگتری را در متمم خواهیم دید. اگر چه الان هم تغییرات جزیی تدریجی زیادی در جریان است که بعضی از آنها در لایه‌ی بیرونی و بخش بزرگی از آنها در هسته‌ی سیستم است.
          اما به هر حال، اگر در این “خشکسال محتوا” دیوانه‌ای مثل من و مجنونی مثل تو و سایر دوستانمان، نشسته‌ایم و کشتی می‌سازیم، همه‌ی ما به خوبی می‌دانیم که “طوفانی خواهد آمد” و اگر به موقع، کارمان به پایان نرسد، چیزی از این قوم که جز به زیارت گور گذشتگان هزارسال خویش و مرثیه خوانی بر حقوق ناداشته‌ی از دست داده‌ی خویش مشغولند، باقی نخواهد ماند.

          مطمئن هستم که مکانیزم‌های مشارکت که به آرامی در متمم تعبیه و اجرا می‌شوند، می‌تواند این تمرکز را کم کند.
          من هم در سال آینده، احتمالاً درس‌هایی را در بیرون متمم و روزنوشته، به شکل دیجیتال – فیزیکال، برای عده‌ی بسیار محدودی از دوستانم (که احتمالاً بالاترین امتیازها در متمم را دارند) ارائه خواهم کرد و به زندگی مورد علاقه‌ام و حوزه‌های تخصصی خودم نزدیک‌تر خواهم شد.

          به هر حال، یک وسوسه‌ی بزرگ، در زندگی برای من وجود دارد که اجازه نمی‌دهد به سادگی از روزنوشته‌ها و متمم دل بکنم و آن عنوان شگفت انگیز “معلم” است.
          دوست ندارم تصمیمی بگیرم یا انتخابی انجام دهم که این عنوان از من گرفته شود یا در موردم فراموش شود.
          می‌ترسم که روزی به نام محقق یا کارآفرین یا هر چیز دیگری خوانده شوم و دیگر کسی من را “معلم” نداند و نخواند.
          معلم را با تاکید می‌گویم و آن را با استاد متمایز می‌دانم.
          استاد، در درون خود این معنا را دارد که کسی تا آخر راهی را رفته. حالا نشسته و منتظر است که بقیه هم بیایند و به او ملحق شوند.
          اما معلم، دقیقاً همان چیزی است که از مدرسه به خاطر داریم.
          کسی که چیزی را به ما می‌گوید. چیزی که شاید نمی‌دانیم و نشنیده‌ایم.
          ما یاد می‌گیریم و از کنار او عبور می‌کنیم و می‌رویم و دنیا را بیشتر و بهتر از او می‌فهمیم.
          او می‌ماند و بازی را ادامه می‌دهد.
          معلم، سنگی در میانه‌ی راه یادگیری است. نه مانند استاد، سرمنزل مقصود آن.

          • حامد گفت:

            محمدرضا جان، بارها این پاسخ رو مطالعه کردم و به نوعی برام دلگرمی ایجاد شد که تمایلت رو برای حفظ جایگاه معلمی دیدم. حضورت حداقل برای من به عنوان second best practice در بسیاری حوزه ها باعث دلگرمیه.
            پاسخ من (که البته زیادی هم به طول کشید) متوقف بود بر فهم رویکرد تو در زندگی در حد فهم ناقصم! یعنی به جای اینکه صرفا حرفای تو رو خونده باشم و در صدد پاسخ گویی (در حد تشکر از بودنت) بر بیام به این فکر می کردم که چطور میشه که یک نفر این همه خودش رو وقف دانش آموزی و دانش گستری کنه. خوشحالم که مصاحبت با تو معلم عزیز باعث میشه که ما هم بوی خوش دانستن رو بیشتر استشمام کنیم.

  • Mehdi گفت:

    سلام جناب شعبانعلي و رضايي من خيلي از فايل هاي شما رو گوش كرده بودم همشون عالي بودن ولي فكر ميكنم اي فايل با اقاي رضايي نمرش ٢١ بود ممنون از هر دو شما

  • مریم محمدی گفت:

    می دونستم یه جای کار میلنگه
    خیلی این کار بده
    می آید خواب میان عمر آدم خراب می کنید و میرید
    مثل کسی که نه لذت خوابیدن برده و نه بیداره
    نه خوابم نه بیدارم
    داشتم چرت میزدم که بیدارم کردی
    خوب که چی؟
    الان چی؟
    نمی خوام بخوابم ولی چه کار کنم که بیدار بمونم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • احسان فرناق گفت:

    سلام جناب شعبانعلی
    سلام‌ جناب رضایی
    خیلی عالی بود
    مخصوصا عشق به شکست و انتخاب برد
    نگاه اقای رضایی به زندگی رو دوست دارم…
    ممنون

  • پیمان گفت:

    با سلام
    از طریق این فایل با جناب آقای سهیل رضایی آشنا شدم و مطالب ایشان را دنبال کردم تا اینکه دیروز در کارگاه ثرورت آفرینی استاد رضایی شرکت کردم
    دوره بسیار خوبی بود
    ممنونم که این فایل را ضبط کردید این فایل به اندازه تمام فایل های رادیو مذاکره و رادیو متمم به من کمک کرد
    گفتم بعد از گذشت چند ماه باز بیام و از شما به خاطر این فایل تشکر دوباره انجام بدم

  • masoudrezaii گفت:

    و ی چیز دیگه آقای رضایی.
    قصد داشتم گفت و گو تون رو ۵ بار گوش بدم اما ۲ بار کامل گوش دادم
    ۲ بار بخاطر اینکه اولا مثل اون فردی که خودتون مثال زدید که گفته من ۲ تا دفتر مولانا رو دیشب خوندم، نباشم تا ۲ بار بخاطر حرف هاتون رو بتونم تا حدود زیادی درک کنم!
    ۵ بار بخاطر این نه که میترسیدم تبدیل به داشنجو هایی بشم که دوست ندارید دیگه سر کلاستون نیان!!!

  • masoudrezaii گفت:

    (ببخشید اگر این کامنت من خیلی طولانیه چون این ترس رو دارم که شاید دیگر این فرصت برایم پیش نیاد تا حرفم رو کامل بزنم)
    با سلام خدمت محمدرضا شعبانعلی و آقای رضایی.
    من ۱۹ سالم هست و یادمه تابستون (بعد از کنکور) بخاطری که عشق به استیوجابز داشتم (و دارم) توی اینترنت داشتم درموردش جستوجو میکردم که به رادیو مذاکره سینا تقوی و محمدرضا رسیدم و از اونجا با کارای اوشون آشنا شدم.
    خوشحالم که زود تر از تابستون با کارهای محمدرضا آشنا نشدم و خوشحال تر از اینکه تا به امروز فایل آقای رضایی رو گوش ندادم!!
    بخاطر اینکه قبل از گوش دادن من به صحبت های شما باید مراحلی در زندگی ام میگذشت تا بتونم امروز قشنگ حرف آقای رضایی رو بفهمم جمله: + من نمیخوام اون قدر خدا رو توی زندگیم بیارم که خودمو از زندگیم بیرون کنم بعد همه چی به گردنش بیفته. من میخوام خودمم باشم توی قصه زندگیم! معتقدم خدا نویسنده دومه و من بازیگر اون فیلم نامم و منم باید بتونم درست زندگی کنم. من نمیخوام خودمو جوری وصل به اون بکنم بعد ی هو دچار مشکل بشم و بهش بگم داری هوا رو؟؟؟!! ++
    من توی دوران کنکورم که تازه معنای پیشرفت رو فهمیده بودم و تازه شروع کرده بودم به درس خوندن، با خدا بیشتر رابطه برقرار کرده بودم و یجورایی داشتم انقدر اونو توی زندگیم وارد میکردم که خودم داشتم بیرون میفتادم!!
    نتیجه کنکور اومد! بسیار بد! ی هو همه چیز توی دلم و ذهنم نابود شد! توکل به خدا! اعتماد به خدا! نماز خوندن و …!!!!
    ولی نمیدونستم خدا داره منو به راه میون بر میبره و به جای وقت تلفی منو داره مستقیم پرت میکنه توی راهی که میخوام باشم و در آخر به هدفم برسم!
    با قبول نشدن من و میون بر خدا من تونستم افراد عالی – افرادی در زمینه برنامه نویسی –
    مورد نظر خودمو پیدا کنم! در عین مخفی بودنشون!
    کار خداست دیگه! ما داشتیم به خاطر نتیجه کنکور بی محلیش میکردیم، اون داشت بیشتر معرفت به خرج میداد!
    آره من به جمله شما از قبل و ۷ ماهی هست که مبتلا شدم!
    و این جمله رو بسیار میفهمم چون زندگی خود بنده بوده!
    بعضی وقت ها بهتره که درس نخونی!!!
    چون اگر من بچه درس خون بودم الان مثلا دانشگاه امیرکبیر بودم و الان ۳ ماه بود که رفتم سر کلاس مبانی دانشگاه و اونا هم داشتن چیز های قدیمی رشتم رو مثل همه دانشگاه ها درس میدادن!
    ولی الان من در همون مدت رفتم سر کلاسی که به اندازه کل لیسانس دانشگاه امیرکبیر درسم دادن!
    و اون راه دانشگاه برتر، راه اصلی بود که خودم از سر نادانی میطلبیدم و راهی که الان رفتم راهی بود که خدا از قبل برام برنامه ریزی کرده بود!
    (البته من منکر تاثیر دانشگاه های عالی نیستم ولی برای من که رشتم نرم افزار هست این بهتر بود)
    من ی چیز دیگه از زندگی شما هم درک میکنم اینکه میگید من در رابطه با پسرم حس میکنم اندازه ۶ تا آدم از بقیه پدر مادر ها جلو ترم! و این جمله ” خدا رابطه منو فرزندم رو حی نگه داشت.درست در لحظه ای به رابطم فانی نگاه میکنم، افقم جان دار میشه توی رفتار” و ” پرسیدند همسایه خانه عشق کیست، گفتند خانه مرگ،گفتند در کنار خانه مرگ نمیترسی گفت در کنار اوست که من هویت پیدا میکنم!”
    منم مادرم بیماری سرطان سینه و آمبولی خون از سال ۸۵ تا ۹۱ رو داشت و الانم هنوز قرص میخوره ولی الان با لطف خدا و امید ها خودش بر بیماری هایش موفق شده واون حس موفقیت رو به من یاد داده و اینها باعث شده من همیشه این ترس نبودنش رو داشته باشم و و همین کار خداست که باعث شده رابطه من با مادرم عالی باشه.
    خوش حالم که مثل شما به همون حداقل افرادی که کمک میکنم، جنس های دست دوم میفروشم!! و حمال اطلاعاتی نیستم!!!
    و متاسفم برای قبلا خودم که کسی بودم که به قول شما ” خدایی داریم که مارو به خدایی قبول کنه!”
    تشکر میکنم از محمدرضا شعبانعلی بابت کارهای فوق العاده اش و برگزاری این جور رادیو مذاکره ها.
    و تشکر میکنم از خانم قلی پور که خلاقیتشون در آهنگ گذاری مثال زدنی بود.

  • مرتضی گفت:

    یکساعت و نیم مذاکره شما رو گوش دادم تا فقط این جمله رو از سهیل بشنوم :
    « هیچوقت خدا رو اونقدر وارد زندگیم نمیکنم که خودم از زندگی بیروم بشم
    اگه خدا نويسنده زندگي منه؛ منم بازيگر اين زندگي هستم. پس من هستم که تصميم ميگيرم زندگي رو چطور بازي کنم»

  • سما سادات حاتمی گفت:

    با عرض سلام خدمت شما .

    بنده از شاگردان قدیمی جناب رضایی هستم که از طریق مصاحبه ایشون ، با شما و فعالیت هاتون آشنا شدم و در این مدت هرچند کوتاه بسیار استفاده کردم و با اجازه شما برخی مطالب و فایل ها را به همراه خلاصه ای از نکات مهم فایل های شما ( البته از نظر خودم ) در وبلاگم قرار دادم تا سایر دوستان هم استفاده کنند و ان شاالله از سایر مطالب شما هم بهره مند شوند .

    سپاسگزارم از استادم ( مسبب آشنایی با فعالیت های جنابعالی )و از شما بدلیل زحمات خالصانه ای که میکشید . موید باشید .

  • سمانه گفت:

    سلام
    گفتگوی فوق العاده ای بود ازون جنسی که من همیشه دنبال یه پایه میگردم که اینارو بگم و اینا رو بشنوم . باورش شاید سخت باشه ولی دیگه همون موقعا که دیگه داشتید خدافظی دم دری میکردید!!!! جواب همه آشفتگیای منو دادین 🙂 من خودمو آدم موفقی میدونم ولی نمیدونستم دیگه دارم دنبال چی میگردم؟؟؟ آقای رضایی جواب این سوالمو از شما گرفتم “رضایت” اون چیزی که از الان دنبالشم .مرسی معلمای عاشق….

  • نفیسه مهدوی گفت:

    اونقدر ذوق زده و هیجان زده ام که نمی دونم چی بگم… آقای سهیل رضایی عزیز و آقای شعبانعلی واقعاً ممنون و سپاسگذارم. چندبار این فایل رو گوش کردم، تیکه تیکه هی تکراری گوش دادم. ولی چندین جمله اش حسابی تکونم داده…. تا زمانیکه به رابطه ام فانی نگاه میکنم، افقم جاودانه میشه در رفتار….تنها در مرگ هست که هویت دائم دارم و عشق با مرگ همخانه هست… در لحظه وجودم نهایت تأثیر رو دارم… بحث نمایش و چالش !!! من مستعدتر از همه هستم برای تاریک شدن و تاریکیها …مبتلا شدن !!! باختن بهتر از بردن منو میسازه…(خنک آن قمار بازی…) باختن رو یاد بگیرم و نه نباختن رو… خدا به من اجازه میده از در عرش یا در فرش ببینم… نه برای ترس از دست دادن، برای بودن در لحظه با کسی بودن….اونقدر خدا رو تو زندگی نیارم که بعدش بخوام ببرم بیرون، که همه چی گردنش بیافته، من هم تو قصه باشم !!!! اگه اون نویسنده است منم باید خوب بازی کنم…
    قابل ذکره که من کارشناس ارشد روانشاسی هستم و عاشق یونگ و افکار و تحلیلهای یونگی و همینطور مشتاق و پیگیر پرو پا قرص برنامه ها و مطالب آقای سهیل رضایی.. ولی این یک چیزه دیگه بود !!!!!! بی نهایت سپاسگذارم و خوشحالم که آقای محمدرضاشعبانعلی رو هم شناختم و امیدوارم بیشتر از مطالبشون استفاده کنم… خدایا تو را سپاس

  • طاهره جلیلی گفت:

    دیروز وقتی در سوگ از دست دادن یکی از همکارانمون نشسته بودیم، در یک چشم به هم زدن همخونگی عشق و مرگ رو با تموم وجودم حس کردم و دیدم…

  • امیر گفت:

    سلام
    آنقدر برای من نکته، مطلب داشت که به خودم اجازه چیزی گفتن نمیدم.
    فقط ممنونم

  • محسن نوری گفت:

    این ماجرای اجبار و ترجیح دادن رو از وقتی اینجا نوشتید:http://www.motamem.org/?p=2668
    خیلی چیزها که اجبار بوده تو زندگیم حالا در موردش مسئول و مختار هستم.
    امروز برای بار سوم گفتگوی شما با سهیل رضایی رو گوش میکردم و ماجرای جبر و اختیار از زبان تأثیرگذار سهیل رضایی. خیلی زیبا اما سخته.
    تا دیروز در مورد یکی از اقوام میگفتم من تمام تلاشم رو کردم و به بن بست خوردم. امروز به یک روانشناس مراجعه کردم و گفتم اگه نتونید کمک کنید که یک راه حل پیدا کنم ترجیح میدم یک آدم از نظر عاطفی نابود بشه چون هزینه‌ی سنگینی برام داره. تا دیروز مسئول نبودم چون مجبور بودم اما امروز باید ترجیح بدم که آیا بذارم نابود بشه یا نه!…

  • مهدی افراسیابی گفت:

    نمی دونم تا حالا ده بار گوش کردم فایل رو یا نه، اما قراره بازم گوش کنم، اونقدر که جنس کلمه بشم، مشکل زیاد دارم ولی با گفتنشون حل نمیشه، با عمل کردن و فکر کردن در مورد چیزهایی که یادم دادید حل می شه.

    می دونم که به عمل کار برآید به سخنرانی نیست، اما خوب دیگه، نشستم کلی چیز یاد گرفتم و حالا مثل همیشه فکر می کنم با تکرار کردنشون یعنی دارم یاد می گیرم!!

    چقدر پیچیده و چقدر ساده است این شخصیت شکل گرفته ی ما! ، با تلنگری می شه بشکنیش و با هزاران چسب محکمش کردی!

    نمی دونم، اما فکر می کنم واسه شکستن این قفل نیازی نیست که بارها و بارها صحبت هاتون رو رج بزنم، اما شنیدنشون بهم نیرو می ده! ، هر بار انگار برام همون انرژی دفعه اول رو داره! ، شاید من هم مثل هر شخص دیگه ای که مکالمات رو گوش کرده، در آخر و به اصرار شما، به جای اینکه جز اون شاگردایی باشیم که یه تشکر خوشک و خالی می کنن و به می رن که به حرفا فکر کنن، اومدم تا مثل ربات و باز تکرار همون رویه، نظرم رو بگم.

    اما با وجود همه اینا ، می دونم که حرفا از جنس حقیقت بود و به قلبم نشست، چه من بگم چه نگم ، چه بخوام چه نخوام، داره کار خودش رو می کنه! ، این صحبت ها مثل اکسیر بود!!

    ای کاش که عمری باقی باشه تا بتونم این فایل رو به همه پیشنهاد کنم.

    عمری با عزت و پر از شادی براتون از خدا طلب می کنم

    • سید سهیل رضایی گفت:

      از خواندن متن شما ناگهان اشک در چشمانم حلقه زد. اگر توانسته باشیم را دریک خانه را به امید گشوده شدن دق الباب کرده باشیم خوش به حالمان خواهد شد

  • بچه ها من باختم گفت:

    آدما به امید زنده اند.اما امروز جواب ارشد رو که دیدم “مجاز نمی باشید “یک لحظه فرو ریختم .اگر بخوام یکسال دیگه منفعل پشت کنکور بشینم و سرم رو تو یک مشت نظریه کنم،می پوسم.
    بابا آدم کنکور نیستم،من باید درجریان باشم به خاطر همین تو دانشگاه درسخون و رتبه برترم ولی تو کنکور نه.
    آقای رضایی عزیز گفتین: دانشگاها فقط مدرک تکثیر میکنن و بی هویتیه پچه هارا پاسخگو هستن. اما چیکار کنیم؟ که برای پیشبرد اهدافمون به این مدرک احتیاج داریم.مثلأخودشما اگر لیسانس داشتین بازهم به اندازه ی امروز موفق بودین؟
    جامعه بخوای نخوای تو را به طرف بی هویتی می بره.
    البته به گفته ی شما سهم خدارا اونقدر زیاد نکردم که الان طلبکارش باشم.تازه ممنونم که اجازه داد ببازم وبفهمم زندگی یک جریان ثابت نیست وهر ازگاهی باید موجی ایجاد بشه.خدا با علاقمندیات امتحانت می کنه.همه اینا درست ولی چیکار کنم تا نپوسم منی که تو حاشیه بودن رو تجربه نکردم همیشه خود متن بودم اما الان……
    آقای رضایی یک سوال شاید شخصی؟ شما در۲۲-۲۳ سالگی کجای زندگی قرار داشتید؟چقدر از مسیر جایی که امروز هستید رو طی کرده بودید؟
    (ببخشید اگر طولانی شد دوستان ولی لازم بود باهاتون دردودل کنم.)

    • سید سهیل رضایی گفت:

      من به هیچ دانشگاهی نرفتم وتمام مسیررا با مطالعات شخصیم طی کردم ودر اون سن چیزی نزدیک به هیچکس بودم

      • مریم گفت:

        چیزی نزدیک به هیچکس؟! آقای رضایی نمیدونم سال ۸۰ دقیقا چن ساله بودید ولی به گمونم چیزی نزدیک به جوانی و حالا اگر ۲۳ ساله نبودید… ۲۵-۲۷ سال سن داشتید…..شاید انتظار متفاوتی از خودتون داشتید…. ولی برای خیلی از اطرافیانتون موثر بودید…. یادمه یک بار تو فیس بوک سوالی مطرح کردید: نقطه عطف زندگی شما کجا بوده و چرا و چطور…… و از اونجایی که سوال متفاوتی بود، تقریبا اکثر کامنت ها رو خوندم… به جز خود من چند نفر دیگه کلاسهای طراحی ذهن شما در سال ۸۰ رو نقطه عطف زندگیشون میدونستن…. و چیزی که برام جالب بود این بود که شاید اطلاعات این زمانتون رو اون موقع نداشتید ولی مطمئنم ایمانتون به معجزه و تغییر، موثر بودن بیشتر از الان بود….به این دلیل که گاهی به مرحله معجزه گری رسیدن بدیهیاتی رو میاره که کسی که قبل از اونه نمیتونه درکش کنه….شاید شما اون زمان به نسبت الانتون به معجزه گری نرسیده بودین، ولی ایمانتون به راه و معجزه باعث شد خیلی ها مسیرهای متفاوتی رو در پیش بگیرن شاید به معجزه خودشون برسن و همینم باعث شه که نقطه عطف های زندگیشونو مدیونتون باشن….چیزی که شاید الان کمتر بشه تو کلاستون دید! (شاید!) قسمتیش احتمالا به مخاطبینتون برمیگرده(مثلا شاید پذیرندگی مخاطبینتون اون زمان بیشتر بوده) ولی به هر حال دانش هم لزوم اثر گذاری نیست….هنوز هم با خیلی از جملات و درسهای شما تکون میخورم و برام پیام آوره ولی مطمئنم که انرژی اون زمانتون کاملا متفاوت و خاص بود.

        • سید سهیل رضایی گفت:

          اما خودم برعکس شما معتقدم،امروز دنیای جدیدی را پیش روی خودم میبینم که اون روزها برام ذره ای پیدا نبود. اون روز ها کلامم معجزه بود برای اونهایی که میخواستند از نردبان موفقیت بالا بروند .چون خودم هم مسافران آن نردبان بودم . اما امروز اون دنیا جذابیتش برام تموم شده وحالا دوست دارم به اعماق سفر کنم به همین خاطر دیگه نمیتونم برای اهل سفر با نردبان سخن طلایی باشم . واز همه مهمتر اینه که من باید برای خودم معجزه باشم نه برای دیگزی،بنابراین پوزش میخواهم که دیگه ترشی شما با سرکه ما خوب جا نمی افتد رفیق !

    • یک مخاطب یا یک دوست گفت:

      دانشجوی گرامی، سلام. کمی به حالات و ناراحتی ات که در کلمات و حرفهایت جریان داشت فکر کردم و چون به خوبی حال امروزتان را میفهمم، و شاید تجربیاتم بتواند کمک امروز و فردای تان باشد برایتان مینویسم…؛ امیدوارم.
      اینکه اگر لیسانس باشیم، دیگر کار و موقعیتی در اجتماع برایمان نیست؛ صادقانه بگویم که سخت در اشتباهیم؛ شاید موقعیتی که در اجتماع برای خود میخواهیم مناسب ما نیست و ما شرایط لازم را در پذیرش مسئولیت آن موقعیت شغلی نداریم؛ نه اینکه مدرک مان لیسانس یا دیپلم و… هست. من که نه رابطه ای در سازمانها داشتم و نه سرمایه کلانی برای خود اشتغالی و یا غیر؛ از همین مدرک دیپلم شروع کردم آن هم در شغل آزاد. پس کار و کسب درآمد شدنی است؛ اما با آمادگی من برای پذیرش مسئولیت آن شغل.
      کنکور واقعاً برای من و شما شد اضطراب و وسواس های بسیار به آینده و اهداف و اینکه نمیشود و من برای کنکور ساخته نشده ام…! سال اولی که آزمون ارشد را شرکت کردم، ترم آخر کارشناسی بودم. هم کار تمام وقت، هم دانشگاه با ۱۸ واحد ترم آخر و هم کنکور. تمام استراحت من، باور کن که ۳ ساعت نبود. حتی در این ۳ ساعت نیز خواب تست و مرور درس و آزمون و… بود. و پایان کار، نتیجه آزمون “غیر مجاز”. کجای کار مشکل داشت؟! سوادم، آمادگی جسمی و فکری برای آزمون و یا مهارتم برای آزمون! در آن زمان حتی لازم شد در مورد مهمترین مساله زندگی ام نیز تصمیم بگیرم… پس اگر بگویم باخت، باید گفت نه یک باخت بلکه چندین باخت! به نظر من این باخت نیست که شما تجربه میکنید؛ بلکه فقط شما فعلا شرایط و یا آمادگی لازم را برای جایگاهی که تعیین کرده بودید را ندارید(البته در رسیدن به هدفتان)؛ همین.
      آن زمان تصمیم گرفتم عمرم را به پای کنکور و کتب تکراری، سواد تکراری نگذارم و از ادامه تحصیل منصرف شوم و به طور کلی هدفی دیگر را در اولویت داشته باشم…؛ اما یک سوال همش من را رنج میداد که “من که آزمون را خوب دادم؛ اصلاً من سوادش را داشتم. پس چرا قبول نشدم؟” به نظر میرسد حتی اگر هدفی دیگر را دنبال کنیم؛ چون به خلاء یا سوال درونی خویش از توانایی یا ناتوانی، داشتن دانش یا نداشتن آن، پاسخ قاطعی نداده ایم بارها و بارها به یک گذشته تلخ با یک سری ابهامات خواهیم نگریست و شاید در آینده بگوییم چرا هدفم را رها کردم؟ در حالی که پاسخی شفاف برای آن ندارم. اینجا به یاد آموخته هایم از استاد شعبانعلی در فایل صوتی برنامه ریزی در سال ۱۳۹۳ افتادم و امیدوارم شما نیز از این فایل استفاده نموده باشید… لذا پیشنهادی که دارم، اول بدانید چرا فعلا نمیتوانید دانشجوی ارشد باشید؟ و بعد تصمیم جدید بگیرید. من که اشکالم را با یک مشاور گروه مدیریت در میان گذاشتم، فهمیدم که روش تست زنی من ضعیف و غیر علمی ست و علاوه بر آن مهارت آن را نیز نداشتم. وقتی مطمئن شدم که این هدف هنوز هم نسبت به دیگر اهدافم در اولویت و حتی همراستا با برخی از آن است، بار دیگر و سال دیگر ارشد را شرکت کردم؛ اما تحت نظر یک مشاور گروه مدیریت و همراه با آزمون آزمایشی.
      همین که خودت را با تمام سختی هایی که گذرانده ای و دغدغه ای که به آینده داری، باور داری کافیست تا بدانی که در هر حال در اهدافت توانایی…
      آینده ی روشن تو در کلمات و سخن امروزت رقم می خورد؛ نه فقط برای تلاش دیروزت. سربلند باشی
      پی نوشت:
      استاد گرامی، آقای محمدرضا شعبانعلی. سلام. بیان نظر مستقیم من خدای ناکرده دلیل بر بی ادبی تعبیر نشود؛ قطعاً راهنمایی های شما هم نماینده هدایتگر مسیر برای من خواهد بود و هم برای این دانشجوی گرامی. شاگرد کوچک شما.

    • محسن رضایی گفت:

      قرار نیست تو این یه سال همش بشینی درس بخونی.رشتت حتما علوم انسانیه ولی بهرحال کلی کار هست واسه انجام دادن .منم جوری مجاز شدم که انگار نشدم.ب یکی از دوستان گفتم ماشالا رتبم زیاد شده!! فدای سرت حداقل میتونی الان با فراغ بال کاری رو انجام بدی که اگه ارشد قبول شی بهش نیاز داری.اسمشم بدار زمینه برای بعد ارشد

    • بچه ها من باختم گفت:

      سلام آقای رضایی. اول روز مرد را به شما و آقای شعبانعلی تبریک میگم و بسیار سپاسگذارم که جواب دادید.

      ازشما هم دوست خوب ممنون که راهنمایی فرمودید و تجربیاتتون را به اشتراک گذاشتید.اتفاقآ حالم اونقدرها بد نیست. ولی هر ازگاهی نسبت به آینده کمی ناامید میشم.میدونم اشکال کارم کجاست، شاید به توانایی هام زیاد اعتماد دارم و می خوام همیشه جلوتر ازسنم باشم.اینجاست که جامعه نمی تونه هضمم کنه ویک کشیده می زنه توی گوشت.
      به اندازه ی کافی درس نخوندم ، چون نمیتونم مدتها یک جا بشینم وبه قول استاد بشم حمال اطلاعاتی که چی؟ سازمان سنجش بیاد حافظه ی یادآوریم رو بسنجه.اما دروس دانشگاه رو دوست دارم و کلی درس می خونم جوری که ۷ترمه تموم کردم حتی چندتا مقاله ی پذیرفته شده داخلی و خارجی دارم.ولی ازکنکوربدم میاد ازطرفی هم به ارشد احتیاج دارم.
      دوستان خوبم منتظر راهنمایی های خوبتون هستم.

    • شهرزاد گفت:

      دوست عزیز ما … نگران هیچی نباش.
      مثل یه “رزم آور نور” دوباره بلند شو و دوباره ادامه بده …

    • مهسا گفت:

      سلام آقای رضایی
      اگر امکان داره آدرس ایمیلی را بزارید .تا باهاتون در ارتباط باشم وسوالی اگر داشتم ازتون راهنمایی بگیرم.
      ممنون

  • رضا گفت:

    چرا شما فقط به به و چه چه ها و تعریف و تمجید هارو تایید میکنین!! البته دموکراسی خودمونی همینه دیگه

    • سیمین-الف گفت:

      دوست عزیز سلام
      لطفا یه سری به سیاست عمومی کامنت گذاری بزن و یه مقدار در پست های قبلی پاسخ استاد به دوستان رو هم بخون، حتما بهتر این خونه و اهالی شو می شناسی.
      راستی فکر کنم الان این مطلبی که نوشتی هم، بار تعریف داشته که تایید شده!!

      گفته هایم صرفا جهت اطلاع است و همراهی شما دوست گرامی.
      موفق باشید.

  • محمد صالح رحیمی گفت:

    سلام محمد رضا و سهیل عزیز
    قبل از هر چیز باید بگم دستت درد نکنه محمد رضا ی عزیز مدتی هست که با تمام مطالبی که میزاری چه اینجا و چه تو سایت متمم یه تلنگر به شیشه ذهنم زدی و این شیشه ترک برداشته و داره ذره ذره خرد میشه و نحوه نگاه من به زندگی و جهان اطرافم عوض میشه کاری همیشه برات ارزوی سلامتی و پیشرفت دارم

    اما در مورد این پستت و در مورد این قسمت از رادیو مذاکره حرف زیاد دارم ولی فقط به گفتن یک جمله بسنده میکنم
    جمله ای رو که در پست من سهیل رضایی و یونگ نوشته بودی ( یکی از عجیب‌ترین شب‌های سالهای گذشته من بود. آنقدر یاد گرفتم که احساس می‌کنم در چند سال گذشته نیاموخته بودم و آنشب حال خوبی را تجربه کردم و نگاهم به دنیا تغییرات زیادی داشت..) الان درک میکنم و یک قدم به حس اون شب تو نزدیک شدم

    از شما انسان بزرگ اقای سهیل رضایی هم صمیمانه تشکر میکنم

  • Hasan_Ensani گفت:

    کامل گوش دادم ولی به شخصه صحبت هارو یک گفتگوی شخصی در مورد مسائل شخصی برای عبرت گرفتن دیگران میدونم تا یه قضیه کلی!

    در کل شخصی بود!

    • عظیمه گفت:

      Hasan-Ensani، سلام.
      من به نظراتتان کاملاً احترام میگذارم و علاقمند شدم که با شما هم اندیشی کنم. برای اینکه کمی در صحبت ها دقیق تر شویم، خوشحال میشم که دقایقی با من همراه بشی و تاملی داشته باشیم. گفتگویی که شنیدیم، بله شخصی بود؛ چون دو شخصیت با تاملات و تجربه و نگرش و افق دید خویش به تحلیل مسائلی می پردازند که ما یا به آن بی توجه بوده ایم یا اینگونه نیاندیشیده ایم… پس این جمله که “اول به دانش مبتلا شوم و بعد دیگران را با بیان خاطراتم، مبتلا کنم…” کاملاً به جاست و با فهم ساده ای بیان گردیده.
      اما در مورد “عبرت”؛ این کلمه برای مواردی به کار میرود که شخصی خطا و یا اشتباهی داشته و این موجب تنبیه برای خود فرد گردد (اشتباهی که جای جبران نداشته باشد) و پندی برای دیگران باشد. در حالی که این تجربیات و دانش و نگرش برای دیگران سرمشق هایی از تجربیات لذت و خرسندی و رضایت فرد است. آنچه شنیدم، سخنانی از معلم و معلم بود. معلمینی که نقشی بسیار پررنگ تر، مهمتر و سرنوشت سازتر در انسان سازی دارند…
      امیدوارم توضیحاتم زمانی برای همفکر شدن با شما دوست گرامی باشد.

    • سید سهیل رضایی گفت:

      حسن جان جوری شما نوشتی عبرت که انگار بنده از سرگذشت اعتیادم به مواد افیونی صحبت کرده ام!!!!

  • رضا گفت:

    سلام و تشکر از آقای رضایی
    من الان فایل رو گوش دادم. یکبار دیگه هم گوش خواهم داد. چون میخوام بعضی از نکاتش رو بنویسم.
    راستش شما همون اول کار یک ضربه کاری به من زدید- یک سیلی بر صورت خواب الوده ام. جایی که گفتید اگر رد خانه کس است یک حرف بس است
    راستش من تقریبا یک ساله دارم نکات مهم در مورد روانشناسی و فلسفه و غیره رو بررسی میکنم و به قول شما حمالی میکنم. همش به خودم میگم فلان کتاب رو بخونم فلان همایش رو برم فلان فایل صوتی رو گوش بدم – پکیجم تکمیل شد ” استارت” زندگی رو بزنم
    من متاسفانه شخصیت نگهداری دارم شاید علت گوش دادن مجدد به همین فایل هم همین باشد .لی حیفم میاد حداقل از دو سه جمله شما رو تو دفترم نداشته باشم یا با مرورش حرف های شما یادم بیاد
    راستش چندین سال زیر پتو بودم و به خاطر همه عقب ماندگی هایم شهوت یادگیری دارم. میترسم. میترسم زیر پتوی بزرگتری برم
    ممنون از اقای شعبانعلی و شما – عالی بود

  • نسیم گفت:

    سلام خسته نباشید ۴ سال پیش یعنی سال ۸۹ دوستم من رو شب یلدا به یکی از جلسات آقای رضایی دعوت کرد منم باهاش اومدم اون موقع حرفای ایشون برام اصلا ارزشی نداشت و می گفتم هر چی میگه واسه خودش می گه و ما رو درک نمی کنه تا اینکه ۲ روز پیش دوستم بهم ایمیل زد و این فایل صوتی رو برام فرستاد من الان تو شرایط روحی خوبی نیستم و می ترسیدم اینبارم که دعوت شدم بازم نتیجه نگیرم با ترس فایلو دانلود کردم و گوش دادم به امید یه نشونه یه جرقه تو زندگیم می تونم بگم از ۴سال پیش خیلی بهتر بود و حرفاشون جرات تغییر دادن و مسیر جدیدی رو که انتخاب کردم بهم داد ولی اگر اینبار هم نتیجه نگیرم نمی دونم چی کار کنم من ۲۷ سالمه و نمی تونم مدام راههای مختلف رو انتخاب کنم برام دعا کنید و با معرفی کتاب یا هر چیز دیگه ای بهم کمک کنید تا روحیه ام رو بدست بیارم.ممنون

  • احسان گفت:

    سلام آقای سهیل رضایی ممنون که وقت میگذارید و به نظرات جواب میدهید

    آقای محمدرضا شعبانعلی لطف کردند و به سئوال اول من جواب دادند، لطفاً به سئوالات دوم و سوم من پاسخ بدهید :

    ۲٫ باید موفق بود یا رضایت داشت؟ نمیشه هم موفق بود و هم رضایت داشت؟ موفقیت مقدمه رضایت هست یا اصلاً ربطی به هم ندارند؟ رضایت داشتن باعث نمیشه که قانع باشیم و دیگه تلاش نکنیم؟

    ۳٫ همانطور که میدانیم بدون دانش شروع به کاری کردن اشتباهه ولی ماندن در مرحله یادگیری هم اشتباهه!
    چطور بفهمیم که برای دست به عمل زدن به اندازه کافی یاد گرفته‌ایم؟ اصلاً این اندازه کافی داره؟

    با تشکر

  • حسن گفت:

    با سلام و تشکر از صحبت های فی مابین آقایان. خیلی خوب و مثمر ثمر بود.
    فقط یک انتقاد به آقای شعبانعلی که خیلی تند صحبت می کنند و بعضی کلمات رو حین شنیدن ، ما از دست می دهیم.
    با سپاس

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser