دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول)

پیش نوشت اول: نیمه‌های سال ۸۴ بود. سرپرستی خدمات پس از فروش یک شرکت را بر عهده داشتم و جز معدود ساعاتی در هفته (و گاه در ماه)، فرصت نمی‌شد که به خانه خودم بروم. مسافرت و ماموریت. از این شهر به آن شهر و از این روستا به آن روستا. از شهرک صنعتی قراملک در حوالی تبریز تا شهر صنعتی کاوه در ساوه. از بیابان‌های پشت بجستان تا ایستگاه راه آهن جلفا. از بافق تا اندیمشک. از بم تا آبشارهای بیشه‌ در لرستان.

جوانی و خامی من در حدی بود که فکر کنم با پنج شش سال سابقه‌ی کار رسمی و در کنار آن سه یا چهار سال، سابقه‌ی کار غیررسمی (به قول شرکتها: سابقه‌ی بدون بیمه!) حرف‌های زیادی برای گفتن دارم و تجربیات زیادی دارم که می‌توانم با دیگران به اشتراک بگذارم (مطلبی مثل گاهی قضاوت چقدر دشوار می‌شود) از آن جنس خاطرات و تجربه‌هاست.

وبلاگی بی‌نام و نشان درست کردم و شروع به نوشتن در آن کردم. می‌دانستم که خواننده‌ای ندارد و نخواهد داشت. اما فکر کردم شاید در سالهای بعد، بشود آن نوشته‌ها را جمع کرد و جایی مورد استفاده قرار داد.

دو سال در آن وبلاگ می‌نوشتم و کم و بیش، دوستانی هم در فضای بلاگستان آن سالها، پیدا کرده بودم. بعید هم نمی‌دانم که بعضی از خوانندگان این مطلب نیز، به تصادف جستجو یا به اشتباه خود یا به هدایت بی‌‌صدای من، سری به آن وبلاگ‌ زده باشند.

روزهایی که وبلاگ شلوغ بود، پنج یا شش نفر به آن سر می‌زدند. عدد بدی نبود. آنقدر به من انگیزه می‌داد که هر روز یا یک روز درمیان، مطلب جدیدی منتشر کنم.

سال هشتاد و شش، وبلاگ جدیدم را به نام برای فراموش کردن نوشتم. آنجا پراکنده می‌نوشتم. از کتابخوانی‌های خودم تا مسائل اجتماعی. از جملات کوتاه و نقل قول از دیگران تا حرف‌های سیاسی.

کم کم به فکر راه اندازی یک گروه برای آموزش‌های مدیریتی هم افتاده بودم. برایش نام متمم را انتخاب کردم (محل توسعه مهارتهای مدیریتی) و به همراه چند نفر از دوستانم از جمله وحیدگلشاییان (که پیگیری و ایده‌ی لوگوی اولیه‌ی متمم از او و یکی از دوستانش است) کارمان را شروع کردیم.

عکسی که می‌بینید مربوط به همان سالهاست که از داخل آرشیو قدیمی ایمیل‌هایم پیدا کرده‌ام:

motamem-old

کارمان پس از چند ماهی کند و عملاً متوقف شد. شاید مهم‌ترین دلیلش این بود که برای رشد جدی یک کار، باید “یک” کار داشته باشی. ما محافظه‌کار بودیم. می‌خواستیم ساعت‌های خلوت شبانه‌ در معدود زمان‌هایی که تهران بودیم را به برنامه ریزی و پیگیری کارهای گروه اختصاص دهیم.

همچنان وبلاگ‌نویسی ادامه داشت و من مطالب آموزشی را که مرتبط با متمم (به معنای آن زمان) بود، در هر جایی که پیش می‌آمد منتشر می‌کردم. چند سال بعد تصمیم گرفتیم یک وبلاگ دیگر داشته باشیم. دوستان سابق من دیگر ایران نبودند و باید با گروه دیگری کار را شروع می‌کردم. این بار دوباره نام جدیدی پیدا کردیم و گفتیم: مرکز توسعه مهارتهای فردی یا Personal Skills Development Center.

وبلاگ دیگری هم شروع کردیم به آدرس psdc.persianblog.ir

آن وبلاگ، بسیار غیرحرفه‌ای بود و در گذاشتن آدرسش عمد دارم. تا خودم یادم بماند که روند تغییرات سالهای قبل چگونه بوده. مدتی گذشت و بار کارها تغییر کرد و موقعیت من و دوستانم هم (به لحاظ شغلی و جغرافیایی و انگیزه)‌ تغییر کرد و دوباره نام دیگری بر کار قبلی گذاشتم و این بار با دوستان جدید‌ترم گروه مدیران پارس را درست کردم. آدرس سایت هم www.parsmanagement.com بود.

آن فضا هم مدتی ادامه پیدا کرد و به دلایل مشابه، متوقف شد. بگذریم از اینکه در نامگذاری هم اشتباهی جدی انجام داده بودم. یادم هست وقتی در بین دوستان خودم در آذربایجان بودم، به من گفتند که چرا گروه مدیران پارس؟ مگر شامل همه‌ی ایرانی‌ها نمی‌شود؟ بعداً این حس را به شکل مشابهی در میان دوستان عرب خودم در جنوب کشور هم تجربه کردم و فهمیدم که در نامگذاری به بی‌راهه رفته‌ام.

آن زمان خودم نشستم و کمی ووردپرس یاد گرفتم و این بار تنها، shabanali.com را راه اندازی کردم. همان سررسید قهوه‌ای رنگی که احتمالاً‌ خیلی‌ها به خاطر دارید.

آموخته های من در ده سال وبلاگ نویسی

بعدها عباس ملک حسینی کمک کرد و تم اولیه‌ی سایت (منظورم shabanali.com است و نه shabanali.com/ms) تغییر کرد و کمی شبیه چیزی شد که این روزها می‌بینیم:

shabanali-2013

شاید بهترین اتفاق آن سالها، پیدا شدن سمیه تاجدینی بود که از خوانندگان همین وبلاگ بود. هنوز کامنت‌های روزهای اولش در زیر نوشته‌های قدیمی هست:somayeh-1 somayeh-2

جدای از دانش تخصصی، با مرور این کامنت‌ها میشه به انعطاف‌‍پذیری سمیه پی برد. چون اون موقع، بر خلاف بی‌میلی من به شبکه‌های اجتماعی، توصیه‌ی جدی داشت که من در شبکه‌های اجتماعی حضور داشته باشم و الان (نمی‌دانم از سر اجبار یا همدلی یا به عنوان انتخاب استراتژیک برای توسعه متمم و روزنوشته‌ها) به مدافع و حامی این باور من، تبدیل شده.

به هر حال، چیزی که امروز در متمم و روزنوشته‌ها دیده میشه (و نکات فنی زیادی که دیده نمیشه) حاصل کار سمیه است و به نظرم مهم‌ترین ویژگی‌اش اینه که ویژگی‌هایی رو که در مطلب قبل در مورد Developer‌ها گفتم نداره و این رو (که فهمیدنش خیلی سخته) می‌فهمه که اصول و قواعد، اگر به خروجی منجر نشوند، دلیلی برای استفاده از اونها یا تکیه بر اونها وجود نداره. حتی اگر برترین متخصصان دنیا، حاضر باشند برای دفاع از اونها، جان بدهند!

من گاهی به شوخی می‌گم اگر مطالعات رفتاری ما نشون بده که خواننده، از مطالعه‌ی مطالب با رنگ فونت سیاه بر روی پس زمینه‌ی سیاه لذت می‌بره و راضیه، من هرگز حاضر نیستم با طناب متخصصان UX و UI و …، به چاه برم و روی پس زمینه‌ی سفید با رنگ سیاه بنویسم! (جالب اینجاست که تجربه‌ی این چند سال، مواردی مشابه و البته نه به این شدت رو به من نشون داده و باورم رو تقویت کرده).

پیش نوشت دوم: طی این روزها، با مروری به مجموعه‌ی آن چیزی که در فضای دیجیتال از من منتشر شده، دیدم که حدود چهار میلیون کلمه مطلب نوشته‌ام! اگر متوسط بگیریم، با کمی اغماض می‌توان گفت به ازاء هر یک و نیم دقیقه از عمرم در ده سال گذشته، یک کلمه نوشته‌ام!

تصمیم گرفتم به مناسبت دهمین سالگرد نوشتن در فضای مجازی، بخشی از آموخته‌های خودم را در اینجا بنویسم. قاعدتاً لازم نیست برای خواننده‌ی آشنا تکرار کنم که اینها تجربه‌های شخصی و نظرات شخصی هستند و ممکن است بخش زیادی از مطالبی که می‌گویم، برای فرد دیگری در شرایط دیگری قابل استفاده یا استناد نباشد. اما به هر حال، من آنها را دوست دارم و اگر دوستی داشتم که می‌گفت به من اعتماد دارد و حاضر است نظرم را در بخشی از تصمیم‌های زندگی خود لحاظ کند، بی‌شک از او خواهش می‌کردم که موارد زیر را رعایت کند و یا لااقل در تصمیم‌گیری‌های خود، وزن کوچکی برای آنها قائل شود:

نخستین موردی که آموختم این بود که نوشتن در فضای مجازی، از هر رزومه‌ی دیگری ارزشمندتر است. به قطع یقین، اگر به سال ۷۶ برگردم (ورودی کارشناسی) یا سال ۸۴ (ورودی ارشد) و به من بگویند که بین قبولی در دانشگاه و اجازه‌ی نوشتن در فضای مجازی باید یکی را انتخاب کنم، با چیزی که در این ده سال تجربه کردم، لحظه‌ای در رها کردن دانشگاه و شروع به وبلاگ نویسی، تردید نخواهم کرد.

دومین موردی که آموختم: آموختم که وقتی در نوشته‌هایم اطلاعات شخصی و نظر شخصی وجود دارد، هرگز به صورت ناشناس، مطلب ننویسم. وقتی احساس می‌کنی مسئولیت حرفی که می‌زنی بر عهده‌ات نیست، به شکل دیگری می‌نویسی. بعضی جاها سطی‌تر. بعضی‌ جاها بی‌ملاحظه‌تر. نوشتن به صورت ناشناس، مثل راه رفتن بر روی زمین است و نوشتن با نام، مثل بندبازی (یا به تعبیر دیگر، تمرین صحبت کردن در غار دموستن). راه روندگان بر روی زمین بسیارند و اگر کسی در پی تمایز است باید دشواری بندبازی را به قیمت سختی‌ها و تنش‌ها و دردسرها و ملاحظات آن بپذیرد.

سومین مورد که آموختم این بود که در مورد سیاست ننویسم. از بین همه‌ی نوشته‌های سالهای دور خود، بیش از همه، به خاطر طعم و رنگ برخی از نوشته‌های سیاسی اجتماعی خودم ناراحت هستم. قاعدتاً اینها به خاطر ترس و نگرانی نیست. اتفاقاً من در تمام سالهای استقرار دولت قبل، نظرات خودم را صریحاً می‌نوشتم و بسیاری از دوستانم که امروز، نقد گذشته جزو نمک‌پرانی‌های روزمره‌ی آنهاست، از ترس تحمل دردسر و تبعات آن، جرات یک قهوه خوردن با من را هم نداشتند.

امروز که با خودم فکر می‌کنم، کسی که از سیاست حرف می‌زند، اگر در جستجوی آب و نان نباشد، لااقل در جستجوی مسیری میان‌بر برای اصلاح است و هم‌چنانکه سالهاست گفته‌ام به این باور رسیده‌ام که برای  بهبود پایدار وضعیت اقتصادی و برای رسیدن به زندگی بهتر و ساختن جامعه ‌ای مترقی و حل یک چالش یا مسئله (به صورت دائمی و پایدار) هیچ راه میان‌بری وجود ندارد.

هرگز این استعاره‌ی زیبا را که در یکی از نوشته‌های راسل اکاف خواندم فراموش نمی‌کنم که برای زندانی، نقب کوتاهی که در زیر زمین حفر می‌کند، راهی به سوی آزادی نیست. بلکه راهی به سوی زندانی دیگر است.

فکر می‌کنم برای رسیدن به جامعه‌ای توسعه یافته، باید بپذیریم که تغییرات جزیی و تدریجی در رفتار و فرهنگمان را ایجاد کنیم و با این هدف تلاش کنیم که دو یا سه نسل بعد (که قطعاً ما در میانشان نیستیم) نتایج پایدار و باثبات تلاش‌های ما را ببینند. نسلی که می‌خواهد خودش، دستاورد تلاشش را به تمامی و به صورت کامل مشاهده کند، به نظرم رو به سوی فساد و تباهی نموده است.

چهارمین موردی که آموختم این بود که هیچ‌وقت، وبلاگ و وبسایت و اکانت خودم در شبکه‌های اجتماعی را به نقطه‌ی بن بست حضور مخاطب تبدیل نکنم. قانون گردش، قانون عجیبی است. رشد و توسعه و تکمیل و تکامل در گردش است.

کسی که پولی به دستش می‌رسد و اجازه نمی‌دهد که آن پول از دستش خارج شود، به بن‌بست سرمایه تبدیل می‌شود. به نظرم باید بین سرمایه دار  و بن‌بست سرمایه تمایز قائل شد. بسیاری از کسانی که ما امروز می‌شناسیم، پولدار هستند. اما ثروتمند نیستند و به نظرم یکی از دلایل این وضعیت را می‌توان در این مسئله جستجو کرد که آنها بن‌بستی برای سرمایه‌ی اقتصاد هستند و اجازه نمی‌دهند سرمایه مانند خون، در رگ‌های جامعه به گردش در بیاید.

در این مورد، اگر فرصتی پیش بیاید، جداگانه تحت عنوان یکی از بحث‌های قوانین زندگی خواهم نوشت. اما به هر حال، زندگی در دنیای دیجیتال هم، تابع قانون گردش است. “ترافیک” نباید در جایی حبس شود. اگر شما به سایت من سر زدید، باید با انسانهای دیگری آشنا شوید و به سراغ آنها هم بروید. اگر به اکانت من در فیس بوک و یا اینستاگرام سر زدید، باید به سمت اکانت‌های دیگر هم هدایت شوید.

من وقتی می‌بینم که کسی بدون ذکر منبع مطلبی را نقل می‌کند، بیش از آنکه به کپی رایت یا مسائل مانند آن فکر کنم، می‌فهمم که می‌خواهد مخاطب را پیش خودش حبس کند. او نمی‌تواند یا نمی‌خواهد بخشی از جریان گردش در عالم باشد. در کنار ماده و انرژی که هزار جور حرف‌های علمی و شبه علمی و غیرعلمی در موردشان گفته‌اند، جنس دیگری از وجود در دنیای امروز موجود است و آن، ترافیک است. منظورم Packet‌های دیتا نیست. بلکه جریان سیال انسانها در فضای سایبر است که اگر عمر و فرصتی بود، جداگانه در موردش خواهم نوشت.

پنجمین موردی که آموختم این بود که حجم اطلاعات رایگانی که در اختیار دیگران قرار می‌دهیم، یکی از مهم‌ترین شاخص‌هایی است که مسیر رشد و موفقیت آینده ما را مشخص می‌کند. این که هر کسی در هنگام نوشتن، خودش را تبلیغ می‌کند (یا می‌خواهد بکند یا حق دارد بکند) هیچ ایرادی ندارد. این کار، مبنای انکارناپذیر کسب و کار است. اما توجه به اینکه تمام حرف‌هایمان به تیزر تبلیغاتی تبدیل نشود، به نظرم خیلی مهم است.

اینها پنج مورد کوتاه‌تر بودند. پنج مورد دیگر، حجم بیشتری داشتند و خودشان به یک متن مستقل با همین حجم تبدیل شده‌اند.

آنها را جداگانه منتشر خواهم کرد.

لینک مطالب دیگری را که در زمینه وبلاگ نویسی نوشته‌ام ایتجا قرار می‌دهم تا اگر دوست داشتید بخوانید:

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


164 نظر بر روی پست “ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول)

  • فرشته تیموری گفت:

    زمانی که ۹ سالم بود من عاشق معلم کلاس سوم ابتداییم بودم و این معلم دوست داشتنی شده بود رول مادل من همیشه فکر می کردم ایشون یه آدم خاص هستند و با آدم های عادی فرق دارند. زمانی که ایشون رو تو استخر دیدم خیلی تعجب کرده بودم و بیشتر تو شک بودم و همش از خودم می پرسیدم امکان نداره مگه ایشون هم به استخر میاند؟!
    زمانی که از خودش پرسیدم خودش از خنده نمی تونست چیزی بگه از اونجا بود که فهمیدم ایشون هم مثل همه ما هستند پس من هم می تونم مثل ایشون خوب باشم و غیر ممکن نیست اینها رو نوشتم چون با خوندن نوشته شما یاد اون روز ها افتادم من همیشه به خودم می گفتم محمدرضا شعبانعلی از اول موفق و محبوب و حرفه ای بوده برام تصور کردن اینکه شما هم از صفر شروع کردین سخت بود امروز با خوندن این نوشته و تجربیاتتون حس مشابه اون روز ها به من دست داد.

  • بهار گفت:

    درست خاطرم نیست چه سالی ، چه ماهی یا چه روزی با محمدرضا شعبانعلی و وبلاگش آشنا شدم.شاید به خاطر اینه که معجزات خیلی بی سر و صدا در زندگی ما آدما رخ میدن.اون قدر آرام و ناگهانی که ما صدای پای آمدنش را نمی شنویم.برای اولین بار با محمدرضا شعبانعلی به عنوان یک مشاور کسب وکار آشنا شدم.بعدها اون رو به عنوان معلم و استاد مذاکره شناختم و کمی بعدتر متوجه شدم اون در رسانه ها و روزنامه نیز به عنوان کارشناس فعالیت داره.
    همه این نقش ها فوق العاده عالی هستند.نقش مشاور، استاد و کارشناس.ولی من قبلا افراد دیگری رو هم سراغ داشتم که چنین موقعیت های اجتماعی و اقتصادی داشتند.آنچه محمدرضا شعبانعلی را برای من از سایر افراد متمایز می کرد وبلاگش بود.
    این قضیه مربوط به رویاهای کودکی من میشه.سوم ابتدایی که بودم برای اولین بار با ساختن جمله به کمک یک سری کلماتی که در اختیارم بود آشنا شدم.معلمم از ما خواست با کلماتی که روی تابلو نوشته شده بود جمله بسازیم.اینقدر این واقعه در زندگی من لذت بخش بوده که هنوز هم بعد از گذشت سالها اون کلمات را به خوبی به یاد دارم.یکی از اون کلمات پاییز بود.یادمه اینقدر خوب پاییز رو توصیف کردم که باعث حیرت معلمم شده بودم این که چطور یک کودک ۹ ساله می تونه به این خوبی کلمات را کنار هم بذاره طوری که هر کدم از آنها بتونن به خوبی نقش خودشون رو بازی کنند و مثل یک کلیپ زیبا بیننده رو به وجد بیاورند.
    اما دو سال بعد یعنی در سن ۱۱ سالگی زندگی من به یک باره دگرگون شد و مسیر زندگی من رو تا به امروز به کلی تغییر داد.

    یک روز که مشغول نوشتن بودم ناگهان پدرم رو بالای سرم دیدم اونقدر غرق در نوشتن بودم که حضور پدرم رو حس نکرده بودم تا این که صدام کرد و دفتر نوشته هامو از زیر دستم کشید.با بی اعتنایی چند صفحه ورق زد و با لحنی پدرانه گفت :دخترم زندگی این تخیلاتی که تو بهش می پردازی نیست.قصه ها فقط به درد این می خورن که پلک های تورو خسته کنند و کمکی باشن که شبها بتوانی زودتر بخوابی.ولی زندگی واقعیت داره تو باید به فکر تسلط کامل به زبان انگلیسی باشی و مهارت کار با کامپیوتر رو بیاموزی بعد در یک رشته خوب و در یک دانشگاه معتبر تحصیل کنی و با انتخاب یک شغل مناسب به استقلال مالی برسی.زندگی یعنی این.نوشتن تو رو از رسیدن به رویای خوب زندگی کردن بازخواهد داشت.
    پس بنابر نظر پدرم در سن ۱۱ سالگی نوشتن رو کنار گذاشتم به توصیه اون به زبان و کامپیوتر مسلط شدم تحصیلاتم رو ادامه دادم و شغل خوبی را هم انتخاب کردم.شاید اگر کسی از بیرون به من نگاه می کرد منو خوشبخت می دونست اما من حقیقتا خوشبخت نبودم فقط تونسته بودم به خوبی رویاهای پدرم را محقق کنم.

    تا اینکه با سایت شعبانعلی دات کام آشنا شدم.نویسنده اونقدر خوب کلمات سیاه رنگ رو روی زمینه سفید وبلاگش به رقص درآورده بودکه تشنه یی مثل میان دوراهی بود که از زلال مفاهیم زیبای نوشته هایش جرعه جرعه بنوشد یا مانند شمس از ملودی اشعار زیبای مولانا پایکوبی کند.محمدرضا شعبانعلی می داند چگونه باید کلمات را به درستی در نقش هایشان جا دهد و خواننده را به شگفتی وا دارد.من به واسطه آشنایی با این وبلاگ پس از سالها نوشتن رو دوباره شروع کردم و در راه رسیدن به رویای دوران کودکی و لمس خوشبختی واقعی در زندگیم هستم.

    برای بزرگداشت دهمین سال وبلاگ نویسی این مرد بزرگ کمتر کاری که می توانم بکنم تقدیم این جمله به اوست:
    تو به من مفهوم خوشبختی واقعی و مهارت رسیدن به رویاهایم را آموختی .خوشبختی بزرگی که حتی پدرم هم نتوانست آن را به درستی به من بیاموزد.تو به فرمایش امام علی مرا بنده خود ساختی.مرا ببخش که فرسنگ ها از تو دورم و توانم برای سپاسگزاری از تو بیش از این نیست.

  • الهام گفت:

    درسته، اینکه چیزایی که بلدی رو به بقیه یاد بدی واقعا باعث پیشرفت میشه.

  • سپیده.ر گفت:

    سلام محمدرضا،
    ممنون به خاطر نکات، و همون اندازه ممنون به خاطر پیش نویسهایت در مورد شروع وبلاگ نویسی و اعتراف به خطای نامگذاری و…
    من مدت خیلی زیادی نیست که اشنا شدم با اینجا … از ۹۳ بود.
    همیشه برای خودم مینوشتم … گاهی از شرایط اجتماعی ، رنج ها و دردها، گاهی هم شرح حال خودم و … یه مدت که پیگیری کردم و دیدم حالم خوب نیست ریشه اش رو در همون ننوشتن پیدا کردم.
    گاهی دلم عمیقا خواسته برای مخاطبینی بنویسم و بخونم ، اما همیشه فکر میکردم نیازه که قویتر بشم یا متخصص تر یا … الانم بهتر شدم و باید بنویسم…
    ممنون از نکاتت، در مورد شروع نوشتن هم قبلا مطلبی گذاشته بودی که عالی بود. مورد ۴ رو خیلی دوست داشتم.
    ====
    وقتی از روند و تغییراتت تو مسیر مینویسی بسیار استفاده میکنم بنا به دلایل مختلف. همیشه اون پیش نویسهای اینطوری رو که به سبک زندگی و روند برمیکرده برامون بنویس لطفا.

  • امین کاکاوند گفت:

    من نزدیک به یک سال هست که وبلاگ نویسی رو شروع کردم.
    به نظرم در کنار نوشتن روی کاغذ و برای خودم، با نوشتن توی یه وبلاگ میتونم نتایج خیلی جالبی بگیرم.
    بعد از اون دیگه پست های بلند و خاصی توی شبکه های اجتماعی نذاشتم چون به نظرم همه چیز توی اونها دفن میشه.
    گاهی از دغدغه های شخصیم مینویسم و گاهی از کتابا و آهنگا و فیلما و اشخاصی که دوست دارم و جدیدن یه سری مطلب در مورد تفکر سیستمی دارم مینویسم چون واقعن دوستش دارم با این که هنوز هیچی ازش نمیفهمم :)) !
    شاید با تقریب خوبی تمام مطالب این سایت و وبلاگ برای فراموشی رو خوندم و توی متمم هم تا جایی که میتونم، آروم آروم دارم پیش میرم و یکی از نمونه های فعال توی نوشتن در فضای دیجیتال که بهم امید میدن و واقعن بهم یادآوری میکنن که چه کارهای شگفت انگیزی میشه اینجا انجام داد شما هستین.
    امشب که این مطلب رو خوندم خیلی خوشحال شدم و به عنوان یک دوست که بهتون اعتماد دارم ازتون تقاضا دارم حتمن بیشتر من و امثال من رو راهنمایی کنید.
    آدرس وبلاگم رو هم به تقلید از متمم میگم :)) اگر اسمم رو گوگل کنید اولین نتیجه هست

  • مریم ز گفت:

    سلام
    من حدود ۵ سالی هست که خواننده نوشته های شما هستم.
    راستش الان هم یادم نیست اولین بار کجا با شما آشنا شدم
    جزو معدود نویسندگان در فضای مجازی هستین که نوشته هاتون منو به فکر می بره
    و گاهی شاید یک روز ذهنم درگیر موضوع بحث هست،
    و این برای منی که گاهی روزی ۵۰ تا وبلاگ می خوندم، جالب بود.
    اعتراف میکنم یکی از جالب ترین نظرات این سالهای وبلاگ نویسیم، نظری بود که شما برام نوشتین. 🙂
    ممنون که تجربیات وبلاگ نویسی تون رو برامون نوشتین.
    خوندن تجربه های شما، اونهم وقتی بی دریغ می نویسید، هم خوندنیه، و هم مفید.
    اما در مورد وبلاگ نویسی به نظر من اینکه با هجوم شبکه های اجتماعی، وبلاگ نویسی هنوز رونق خودش رو ( گرچه کمتر از قبل حفظ کرده)، یک علت مهمش اینه که تو بلاگستان هنوز محتوا تولید میشه، آدمهایی هستن که افکارشون، دانششون و … رو با بقیه به اشتراک می گذارن و این خیلی ارزشمنده، حتی اگر شله قلمکارنویسهایی مثل من باشن.

    ممنون که برامون می نویسید. 🙂

  • الهام فیض الهی گفت:

    مورد پنجم رو من در یک فایل صوتی ازتون شنیدم ! مسیر اصلی! گفتید مثل موشکی که رو به جلو حرکت میکنه انتقال اطلاعات و داشته هامون به دیگران باعث میشه رو به جلو حرکت کنیم! بارها برام موقعیتهای مشابه پیش اومد و اوایل سخت بود که به این حرف عمل کنم، هر بار جمله شما رو باخودم تکرار میکردم!بعد از چندین بار تجربه حس ناخوشایند، با گوش دادن به حرف شما، تمام فایده هایی که در مسیر اصلی ذکر کردید رو متوجه شدم! اون فایل جز اولین فایلهایی بود که از شما گوش میکردم !جملاتش هنوز یادم هست!

  • مرتضی کاظمی گفت:

    با مورد سوم خیلی خیلی موافقم هرچند خودم نمیتونم واقعن رعایتشون کنم؛ولی این حرف کاملن درسته که اصلاحات کوچک و تدریجی پایدارتر خواهند بود و حرفهای سیاسی عمومن واکنش برمی انگیزد که شاید اصل حرف تحت الشعاع واکنشها نادیده گرفته شود
    و چهارم هم که زکات علم نشرش است که شما حقیقتن بدون ذره ای اغراق مصداق کامل این گردش اطلاعاتی هستید
    ممنون که هستید

    • محمدجواد علیمحمدی گفت:

      فکر می کنم منظور نویسنده و موافقان مورد سوم از میانبر زدن -و تلاش های کوتاه سیاسی و در نتیجه اجتناب از آن ها- چیست. یک نفر می گفت هنرمندان معمولا می گویند ما با سیاست کار نداریم و برای مسایٔل والاتری در تلاشیم اما همین هنرمندان بیش ترین تاثیر را از سیاست می گیرند(و همچنین بیشترین تاثیر را می گذارند) . به قول آقای صادق زیبا کلام ما به دلایل مختلف چنان فقر رسانه ای در عرصه خبر و تحلیل داریم که به اخبار و تحیل های تاکسی ها هم پناه می بریم. محدودیت ها را درک می کنم ولی واقعا ما نیازمند نظرات پخته و مخصوصا نوشته شده در وبلاگ ها و سایر رسانه ها هستیم .
      پی نوشت : البته بنده نصیحت آقای شعبانعلی را با گوش جان می شنوم و ایمان دارم و این مورد (تحلیل ها و حتی دردل های سیاسی و اجتماعی ) برایم کمی حیف می آید که قسمتی از فکر ایشان و شعبانعلی ها را نخوانده باشم.

  • سعیده گفت:

    سلام آقای شعبانعلی
    به تازگی با سایت شما و دیدگاهتون آشنا شدم.کاش زودتر این اتفاق می افتاد…
    مسائلی که اینجا مطرح میشن همیشه جزو دغدغه هام بود.الان که می بینم تا این حد توجه به جزییات شده هیجان زده میشم
    ممنون از شما

  • دیانا گفت:

    سلام. یه نکته‌ای توی کامنت سمیه‌ی عزیز بود که برای منم مصداق داره. من تقریباً همه‌ی پست‌های اینجا رو خوندم. با این وجود وقتی با جمله‌هایی نظیر “کسانی که مرا خوب نمی‌شناسند، نخوانند… یا شاید درک نکنند و…” در نوشته‌ها مواجه می‌شم، مغزم برای فرمان دادن درباره اینکه باید در کدام دسته از مخاطبان خودمو طبقه‌بندی کنم؛ ناتوان می‌مونه. احساس کسی رو پیدا می‌کنم که دفترچه خاطرات دیگری رو بدون اجازه برداشته و داره تو نوشته‌های شخصیش سرک می‌کشه… یه جور حس غریبی و مهمان ناخوانده بودن… بگذریم. از بین نکات آموختنی که ذکر کردین، اولی واقعاً برام جالب توجه بود.

  • سعیده گفت:

    خیلی عالیه
    منم یه وبلاگ دارم که چند سال پیش شروعش کردم. اون موقع داشتم پایان نامه کارشناسی می نوشتم هر چی نکته بود در مورد نوشتن پایان نامه توی word بود که خودم نمی دونستم و با سرچ کردن متوجهش شدم میزاشتم تو وبلاگ برای بقیه. بعدا هم یکسری موضوعات دیگه اضافه کردم ولی دیگه دنبالش نرفتم ولی هنوزم که هنوزه بهش سر می زنم وقتی می بینم کسی نظر گذاشته و مثلا گفته خیلی ممنون خیلی بدردم خورد و کلا این طور نظرات خیلی خوشحال میشم. حالا خودمو میزارم جای شما با این همه نظر و مخاظب فکر کنم خیلی حس شگفت انگیزی باشه.
    دوست دارم در آینده یک وبسایت آموزشی راه بندازم مثلا اموزش برنامه نویسی و اینها. کاش می تونستم نظر شما رو هم در این زمینه بدونم.
    فقط می خواستم از شما تشکر کنم. حرف های شما باعث میشه برای یه مدتی به فکر فرو بریم و خیلی از رفتار هام برای خودم سوال میشه که آیا نادرسته یا نه و سعی می کنم اصلاحاتی رو خودم انجام بدم
    ممنون که هستید و می نویسید.

  • ستاره گفت:

    سلام.
    متاسفانه مدت زیادی نیست که من مهمان این خانه شدم.ولی توی این مدت چیزهای بسیاری یاد گرفتم که بعضی تاثیر بر ناخوداگاه من داشته و وقتی خیلی دقیق به اون تغییر نگاه میکنم اسم محمدرضا شعبانعلی رو پایینش میبینم.و همیشه از اینکه نتونستم به معنای واقعی شاگردی در کلاس شما باشم ،حسرت دارم.یکی از اون تاثیرات ناخوداگاه همین وبلاگ نویسیه.این کار رو از یکی از نوشته های شما شروع کردم که واقعیتش به یاد ندارم که حتوای نوشته شما چه بود که منو ترغیب به این کار کرد.پیش از اون هم مینوشتم ولی به شکل دیگری.ازتون ممنونم که انقدر صادقانه آموخته هاتونو میگین و امیدوارم بدونین که حرفاتون میتونه راه زندگی رو تعییر بده.
    شاد باشین.

  • سميه گفت:

    سلام
    هر ٥ تا نكته خيلي ظريف و آموزنده بود ولي با اون قسمت كه نتيجه پايدار تغييرات در رفتار و فرهنگمون رو قرار نيست حتما در زمان خودمون و در نسل خودمون ببينيم خيلي موافقم، اگه اين نكته رو به ياد داشته باشيم خيلي كمتر از تلاش براي تغيير و فرهنگ سازي خسته و نا اميد ميشيم. تغيير يك شبه مسلما تغيير ماندگاري نيست پس به زمان فرصت بديم كار خودشو انجام بده!

  • لیلا آزاد گفت:

    سلام آقای شعبانعلی

    گفتم این مطلبتون جزء جدیدترین هاست اینجا بنویسم شاید وقت شد و خوندید.
    نمیدونم چرا بیشتر وقتها یک حس غم ار نوشت های شما به من دست میده؟ البته یه غم توأم با آگاهی… بیشتر میفهمم وغمگین تر میشوم! کاش فضای متمم و وبلاگتون شادتر بود ولی هر چه از دوست دانا رسد نیکوست، بگذریم که شما ارزشمندترین داشته هاتون رو سخاوتمندانه به ما می بخشید.
    سپاس فرهیخته ی بخشنده
    شاد باشید

  • رضا سبحاني گفت:

    سلام محمدرضاي عزيزم..
    مطالب از اين جنس رو مثل بقيه مطالبت دوست دارم. چون بنظرم ما انسان ها (حداقل در مورد من اينطوره) خيلي زود گذشته خودمون رو فراموش مي كنيم و انتقال اين صحبت ها و تجربيات با ارزشت باعث ميشه براي حداقل چند دقيقه فكر كنيم و هر كدوممون بسته به نيازمون در مسير آينده زندگي، در تصميماتمون دخالتشون بديم.
    همين طور ممنونم ازت كه با وجود هزينه بالاي نگهداري متمم، حفظش ميكني. منم به نوبه خودم سعي ميكنم كنارت باشيم و ازت حمايت كنيم.
    خوش باشي و سلامت

  • فهیمه گفت:

    دیدن تصویر این سررسید قهوه ای تداعی روزهای خوبی رو برای من داشت. دیدن دنیا از یک زاویه جدید و با یک عینک تازه. یادمه روزهای اول با هیجان مطالب رو میخوندم. شب تا نزدیکیهای صبح بیدار بودم، خسته نمیشدم. اون روزها سوالاتی ذهنم رو مشغول کرده بود. اینکه چطور میشه آدمی رو ندیده دوست داشت، چطور در تک تک کلماتش انگیزه و امید و حس خوب رو هم جا داده، چطوره که اسمش پایین کامنت ها وقتی جواب میده و باهات حرف میزنه اینقدر حال خوب بهت میده و مهمتر از همه چطور یه نفر میتونه با این موقعیت اجتماعی اینقدر شجاعت و صراحت داشته باشه؟
    البته که جواب تمام این سوالها رو امروز دارم، امروز که خودم صدا و تصویر و کلمات این آدم رو به صدا و تصویر مشهورترین هنرمند ترجیح میدم(بهتر بگم دیگه علاقه ای به اون فضاها ندارم) دلیلش رو بهتر میفهمم.

    اما در مورد وبلاگ نویسی به نظرم کار جالبیه و روزنوشته ها یک الگوی خوب. یکی از مهمترین دستاوردهای من از خوندن پیوسته این وبلاگ در این سالها تجربه حس آزادی بوده و رهایی از قید و بندهایی که اطرافیان ساختن.
    راستش من حرفها و بحث هایی که اینجا میخونم برای همان اطرافیانم که در بالا به آنها اشاره کردم تعریف میکنم. مدتی پیش یکی از نزدیکان به من تذکر جدی داد که نکنه محمدرضا شعبانعلی رو الگوی خودت قرار بدی!
    الان زیاد جرات ندارم اسم شما را بیارم، حساس شده اند و متاسفانه مجبورم کردند بدون منبع نقل کنم. میگم جایی شنیدم که…

    در مورد قانون گردش هم میخواستم بگم اگه مثلا روزی برسه که ما انگیزه ای برای دیدن روزنوشته ها نداشته باشیم(که بعید میدانم) حتما برای دیدن نامها و صفحات جدیدی که پیشنهاد میدهید(که تا امروز کم هم نبوده) باز هم به اینجا سر میزنیم.

  • داود شاکری گفت:

    سلام محمدرضا، با توجه به توصیه شما در مورد وبلاگ نویسی، نزدیک دو ماهی هست که تصمیم گرفتم یک وبلاگ درست کنم و در اون خلاصه کتاب هایی رو که می خونم بنویسم، اولین کتابی که خوندم و خلاصشو نوشتم کتاب the upside of irrationality از دن آریلی بود و کتابی که تازه شروع کردم خوندنشو power of introverts in a world that cant stop talking the از susan cain هست. راستش یک مطلب ذهنمو گاهی درگیر میکنه، اینکه این کتاب هایی که من از توی اینترنت دانلود می کنم پولی هستن و طبق اون چیزی که در کامنت یکی از بچه ها گفتی، گروه متمم مبلغ زیادی رو صرف خریدن این کتاب ها و مقالات و حق دسترسی ها میکنه، اما من به صورت رایگان این کتاب ها رو دانلود میکنم و ازشون استفاده میکنم. گاهی عذاب وجدان میگیرم که این کار درستی نیست که به صورت غیر مجاز کتاب ها رو دانلود کنی و بخونی چون حاصل تلاش یک عمر و زحمت یکی دیگه هستش و تو برای اون هیچ هزینه ای پرداخت نمیکنی، بعدش هم برای خودم دلایلی میارم و خودم رو قانع می کنم، حتی من کتاب دن آریلی رو هم برای دانلود در وبلاگ خودم گذاشتم، اصلا نمیدونم این کاری که میکنم درسته یا نه، ممنون میشم نظرتو بهم بگی.
    آدرس وبلاگم: http://shakeriostad.blogfa.com/

  • م. محمدی گفت:

    با سلام
    هرچند که به مطلب مطرح شده رای مثبت دادم ولی واقعا ارزش مطلب و صداقتش بحدی بالاست که نمیشد کامنت ننویسم.
    این روزها کمتر پیش میاد که طعم واقعی حسهای خوب و اخلاقی را چشید
    یک دنیا سپاس از ایجاد حس دوست داشتنی صداقت در وجود ما

  • بهروز گفت:

    “برای زندانی ، نقب کوتاهی که در زیرزمین حفر می کند ، راهی به سوی آزادی نیست ، بلکه راهی به سوی زندانی دیگر است ” با این جمله ت خیلی حال کردم ، البته درست تر اینه که بگم با این جمله راسل ایکاف خیلی حل کردم ، ولی به یاد بچگی ها میگم : آقا اجازه ! ما هنوز درس تفکر سیستمی مون به راسل ایکاف نرسیده ، تازه امروز زیر درس ۱ تفکر سیستمی یه کامنت گذاشتیم (http://www.motamem.org/?p=1066&cpage=1#comment-35429)
    حالا بپرسید چرا حال کردم ؟ دو تا مطلب را برای من تداعی کرد پس دوتا کریستال دارم :
    ۱- فیلم The Shawshank Redemption
    ۲- این بیت مثنوی که همایون شجریان هم در دیدار مولوی و شمس خیلی زیبا خوندتش : این جهان زندان و ما زندانیان *** حفره کن زندان و خود را وارهان

  • معصومه شیخ مرادی گفت:

    همیشه فکر می کنم نسبت ما با سیاست باید چگونه باشه نسبت افرادی مثل شما که مخاطبان زیادی دارند چگونه باید باشه چقدر حق داری که از نظرات و گرایشهای سیاسی و سلیقه هات در سیاست بگی شاید آدم یه موقعی دوست داشته باشه و نیاز داشته باشه از سلیقه و گرایشش در سیاست چیزهایی بگه البته خوب اگر بخواهیم نسبت به کشوری که در آن زندگی می کنیم حرف بزنم حق را به تو می دهم چیزی که نوشتی کاملا درسته…
    من زمانی که ریاضی تدریس میکردم دانشجوهام خیلی مشتاق بودند و علاقمند که نظرات و گرایشهای منو بدونن و راجع به این چیزها بحث کنیم من اونقدر خودم رو بی اطلاع و بی خبر و خنگ نشون میدادم که اشتیاقشونو کاملا از دست میدادن . منی که از دوران دبیرستان به بعد کل شبکه های رادیویی را رصد می کردم و یه بار یادمه امتحان هندسه داشتم که خیلی هم سخت بود و اونروز سه بار دادگاه محاکمه کرباسچی رو دیدم و گوش دادم واقعا نمی دونم چرا لذت می بردم … واقعیتش این بود وظیفه ام رو سر کلاس ریاضی هم چیزی بالاتر از اون می دونستم که فضایی ایجاد کنم که این بحث ها ایجاد بشه و مهمتر از اون ما اصلا فضایی برا اینجور حرفها نداریم نه خودمون آمادگی داریم و نه خیلی چیزهای دیگه…اما با همه اینها گاهی وسوسه میشم نظرات و گرایش های خودم رو کاملا آزادانه در خصوص مسائل سیاسی و …جایی بنویسم اما دوباره منصرف میشم…قبلا تو نشریه های دانشجویی این کار رو می کردم…
    راستش این مطلب برای من خیلی مفید بود من از سال ۸۵ وبلاگ شعرم رو فعال کردم خیلی فعال هم نه البته…اما الان با وجود شبکه های اجتماعی رغبت کمتری برای نوشتن تو وبلاگ دارم… قبلا هم خیلی مشتاق بودم که وبلاگ دیگه ای ایجاد کنم برای دلنوشته و اینجور چیزها و هیچوقت اینکار رو نکردم با وجودی که مطالبشم آماده کردم انگیزه ام هم خوندن مطلبای شما بود… اما باز منصرف شدم …اما ایندفعه دلیل شماره یک خیلی وسوسه ام کرد که این کار رو بکنم و صد درصد این تصمیم رو گرفتم که بنویسم… چون عاشق نوشتن هستم… و مهمترین دستاورد یه آدم رو تک تک کلماتی میدونم که می نویسه…بهتر از پول و جاه و مقام… انرژی عجیبی به آدم میده نوشتن…
    یکی از شعرای وبلاگمو اینجا میزارم که دوسش دارم

    باران که می آید
    دو نفر می شوم
    چتر را
    می گیرم روی سر تو…
    مادر همیشه سوال دارد
    چرا؟
    دختری که با چتر رفته بود
    خیس
    به خانه بازگشت…

  • انصار گفت:

    چه داستان جذابی منجر به خلق متمم شده
    دست همگی درد نکنه
    من از طریق جستجو تو اینترنت، به یه سری وبلاگ های دیگه هم رسیدم، میشه تائید کنی همه اون مطالب اینجا و متمم پوشش داده شده یا نیاز هست برنامه ای هم برای اونا داشته باشیم؟ (منظورم همو ۲ ۳ تا وبلاگ روی پرشین بلاگه)

    نظر اون دوستمون رو خوندم که میگه متمم خیلیاش پولیه، دلم گرفت، مخصوصا اون توضیحاتی که در ارتباط با هزینه های متمم مطرح کردی. کاش یه سازوکاری برای Promote کردن متمم طراحی می شد که بشه به دوستان بیشتر معرفی کرد، اکانت هدیه داد و حتی بخش Donation هم خیلی خوبه باشه.

  • پویان گفت:

    منم تقریبن ۹ سال سابقه وبلاگ نویس داشتم. ک البته ولاگم بسته شد.
    یه توصیه از یه تجربه تلخ: از وبلاگ های ایرانی استفاده نکنید

  • یاسمن گفت:

    ممنون که تجربه ی این ۱۰ سال و با ما در میون گذاشتید.
    خوندن این مطلب باعث شد که بخوام به مطالعه ی منظم تر و منسجم تر فکر کنم .
    شاید اولش نتونم به بند بازی فکر کنم و به راه رفتن روی زمین اکتفا کنم 🙂
    روزتون شاد

  • سعید رنجبر گفت:

    سلام

    اول :تبریک میگم نوشتن ۱۰ ساله ی شما را در فضای وب استاد عزیزم. برای ما فوتبالی ها حسی شبیه خانواده ۱۰۰ تایی هاست(یعنی ۱۰۰ بازی ملی).

    دوم:خیلی جالب بود سر زدن به لینک ها و آدرسهای این نوشتتون.اینکه گردش را میشه در اون وبلاگ ها هم دید.اینکه پرشین بلاگ بود و بلاگفا نبود(خاطره ی بد نوشتن تو بلاگفا برایم زنده شد،موقع من شد ،سرورها دچار اختلال شد و دیگر کاربری ورمز عبور را تشخیص نمیداد).

    سوم: این پارگراف (فکر می‌کنم برای رسیدن به جامعه‌ای توسعه یافته، باید بپذیریم که تغییرات جزیی و تدریجی در رفتار و فرهنگمان را ایجاد کنیم و با این هدف تلاش کنیم که دو یا سه نسل بعد (که قطعاً ما در میانشان نیستیم) نتایج پایدار و باثبات تلاش‌های ما را ببینند. نسلی که می‌خواهد خودش، دستاورد تلاشش را به تمامی و به صورت کامل مشاهده کند، به نظرم رو به سوی فساد و تباهی نموده است.) خیلی دوست داشتنیه ،نمونه ی بارز کاریست که خود شما انجام میدهید و از تمام کسانیکه نوشته های شما را میخوانند ،این انتظار میرود که از مدل ذهنی شما الگوبرداری برداری کنند.اما یک نکته تو کتاب عقلانیت و توسعه یافتگی ایران ِدکتر محمود سریع القلم رهیافت جامعه محور و رهیافت نخبگان محور به عنوان متحول شدن یک کشور توسعه یافته یا جهان سومی مطرح است.اینکه نسل های بعد از ما نتیجه ی تلاش و نتایج پایدار ما را ببینند،رهیافت جامعه محور است،اما برای رهیافت نخبگان محور چه باید کرد؟چرا نباید تعداد بیشتری از بزرگانی چون شما ،باقی بمانند تا اکنون هم بتوان زندگی کرد معنای رشد و پیشرفت را درک کرد.

    چهارم:منم عاشق نوشتنم،از شما هم خواهش میکنم اگر مطلبی نوشتم و ۵ درصد کیفیت نوشته های شما را داشت ،به آن سر بزنید و اولین کامنت خود را بگذارید.ما هم دل داریم زیر نوشته های خود نام شما را ببینیم.

  • میلاد گفت:

    ممنون محمدرضا بخاطر این ۱۰ سال

  • سعید میربرون گفت:

    سلام محمدرضا
    در خصوص “دومین مورد”
    من مدتها، حتی برای حضورم در متمم هم این سوال رو داشتم که آیا باید با اسم و فامیل کامل بیام یا با اسامی مستعار یا مثلا فقط “سعید”
    اما همیشه احساس میکردم که این نوع حضور تعهد آوره. بارها شده که متنی رو خوندم و برای جواب دادن بهش یک فایل ورد باز کردم و شاید چند ساعت زمان گذاشتم تا جواب رو نهایی کنم. از اونجا که متمم اجازه حذف کامنت رو نمیده (و این رو نکته مثبت میدونم) مساله کامنت گذاشتن در متمم یه جورایی دقت نظر خاصی رو طلب میکنه که الان دیگه دوستش دارم! گویی که اون بحث “بازنشر هیجانی” یا جواب هیجانی دادن رو باید کنترل کنم.

    ممنون محمدرضا که وقت میزاری و نظرات ما رو میخونی

  • نیما گفت:

    سلام محمدرضا
    این ۵ تا قانونی که نوشتی به نظرم خیلی جالب بودن، وقتی داشتم می خوندمشون کاملا حس می کردم که عصاره ی سالها تجربه و آزمون و خطا هستن.
    قانون گردش که مطرح کردی خیلی برام جالب بود، حتما در موردش بیشتر بنویس.
    اما با نکته ی سوم مخالفم. به نظرم دیدگاهت خیلی به نگرشی نزدیکه که خواسته ی خیلی از سیاستمداران و زمامداران (در اکثر نقاط جهان) امروزه و دوست دارن که آدما این سبکی به سیاست نگاه کنن. به عقیده ی من این دیدگاهت یک ایراد اساسی داره، و اونم اینه که نمی خواد به موجودیت جامعه ی انسانی به عنوان یک سیستم پیچیده نگاه کنه. منظورم اینه که نگاه سیستمی در این طرز تفکر خیلی کمرنگه. اصالت رو بیشتر به فرد می ده، چکیده ش این می شه: “این فرده که وظیفه داره تغییر کنه، اگه فرد اصولی، اساسی و درست تغییر کنه، جامعه هم طبیعتا اصولی، اساسی و درست تغییر می کنه”. ولی این به نظر من یه اشتباه خطرناکه، چون در یک سیستم پیچیده خروجی کل سیستم الزاما برآیند خروجی تک تک اعضای اون سیستم نیست.
    مطمئنا مثال دقیقی نیست اما الان که اینو می نویسم یاد فوتبال افتادم! به نظرت اگه به تک تک بچه هایی که دوست دارن فوتبالیست بشن این ذهنیت رو بدیم که تو کاری به سیستم مدیریتی حاکم بر ورزش نداشته باش، تو به دنبال مهارت، تکنیک و آمادگی خودت باش، تو خودت و اطرافیانت رو بساز، در نهایت جامعه ی فوتبال جهانی یک جامعه ی ورزشی بسیار با کیفیت و با دوام می شه. اگه به فیفا و فساد وحشتناکی که اونجا هست توجه کنی یا دنبال آب و نان هستی و یا می خوای راه میانبر فوتبالیست حرفه ای شدن رو طی کنی که صد البته غیر ممکنه. من فکر نمی کنم این دیدگاه کمکی به سلامت جامعه ی ورزش فوتبال بکنه، بلکه حتی ممکنه فساد موجود رو هم تشدید بکنه.
    ممنون از این که وقت می ذاری و کامنت هارو می خونی.

  • محمد امجدی گفت:

    با سلام
    مثل همیشه عالی

    مدت هاست که Home page گوشیم رو Shabanali.com قرار دادم.

    در مورد متمم خیلی خوب میشد اگر امکان آشنایی با اعضای تیم مدیریت و تولیدکنندگان محتوا برای بازدیدکنندگان فراهم میشد.

  • بهاره گفت:

    سلام.
    استاد عزیز(فک کنم از این که استاد گفتم ناراحت شدید شرمنده ولی واقعا برای من استاد بزرگی هستین) این اولین کامنتی که اینجا میذارم چون فک میکنم همه به نوعی حرف های من رو میگن ولی دیگه خواستم ابراز وجود کنم و بگم خیلی وقت میشه از مطالب مفیدتون استفاده می کنم و از اون موقع زندگی من خیلی تغییر کرده.هر روز به اینجا و متمم سر میزنم و خیلی ممنونم واقعا ممنونم که سخت تلاش می کنید تا ما بتونیم مطالبتون رو بخونیم از اونها استفاده کنیم و زندگی بهتر و رو به پیشرفتی رو داشته باشیم
    تو تک تک لحظات همراه من هستید و هر لحظه بیشتر سعی میکنم که به اموزه های خوبتون بیشتر عمل کنم و به بقیه هم انتقال بدم.
    خیلی خوشحالم که قرار کامنت من رو هم بخونید و خیلی مشتاق که کتاب های بیشتری رو معرفی کنید..بازم خیلییی ممنوونم

  • مهسا گفت:

    سلام
    مورد اول و مورد چهارم خیلی خوب بودند و مفید. بن بست بودن کلمه جالبیه. تا حالا اینطوری به قضیه نگاه نکرده بودم
    ممنون

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser