دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول)

پیش نوشت اول: نیمه‌های سال ۸۴ بود. سرپرستی خدمات پس از فروش یک شرکت را بر عهده داشتم و جز معدود ساعاتی در هفته (و گاه در ماه)، فرصت نمی‌شد که به خانه خودم بروم. مسافرت و ماموریت. از این شهر به آن شهر و از این روستا به آن روستا. از شهرک صنعتی قراملک در حوالی تبریز تا شهر صنعتی کاوه در ساوه. از بیابان‌های پشت بجستان تا ایستگاه راه آهن جلفا. از بافق تا اندیمشک. از بم تا آبشارهای بیشه‌ در لرستان.

جوانی و خامی من در حدی بود که فکر کنم با پنج شش سال سابقه‌ی کار رسمی و در کنار آن سه یا چهار سال، سابقه‌ی کار غیررسمی (به قول شرکتها: سابقه‌ی بدون بیمه!) حرف‌های زیادی برای گفتن دارم و تجربیات زیادی دارم که می‌توانم با دیگران به اشتراک بگذارم (مطلبی مثل گاهی قضاوت چقدر دشوار می‌شود) از آن جنس خاطرات و تجربه‌هاست.

وبلاگی بی‌نام و نشان درست کردم و شروع به نوشتن در آن کردم. می‌دانستم که خواننده‌ای ندارد و نخواهد داشت. اما فکر کردم شاید در سالهای بعد، بشود آن نوشته‌ها را جمع کرد و جایی مورد استفاده قرار داد.

دو سال در آن وبلاگ می‌نوشتم و کم و بیش، دوستانی هم در فضای بلاگستان آن سالها، پیدا کرده بودم. بعید هم نمی‌دانم که بعضی از خوانندگان این مطلب نیز، به تصادف جستجو یا به اشتباه خود یا به هدایت بی‌‌صدای من، سری به آن وبلاگ‌ زده باشند.

روزهایی که وبلاگ شلوغ بود، پنج یا شش نفر به آن سر می‌زدند. عدد بدی نبود. آنقدر به من انگیزه می‌داد که هر روز یا یک روز درمیان، مطلب جدیدی منتشر کنم.

سال هشتاد و شش، وبلاگ جدیدم را به نام برای فراموش کردن نوشتم. آنجا پراکنده می‌نوشتم. از کتابخوانی‌های خودم تا مسائل اجتماعی. از جملات کوتاه و نقل قول از دیگران تا حرف‌های سیاسی.

کم کم به فکر راه اندازی یک گروه برای آموزش‌های مدیریتی هم افتاده بودم. برایش نام متمم را انتخاب کردم (محل توسعه مهارتهای مدیریتی) و به همراه چند نفر از دوستانم از جمله وحیدگلشاییان (که پیگیری و ایده‌ی لوگوی اولیه‌ی متمم از او و یکی از دوستانش است) کارمان را شروع کردیم.

عکسی که می‌بینید مربوط به همان سالهاست که از داخل آرشیو قدیمی ایمیل‌هایم پیدا کرده‌ام:

motamem-old

کارمان پس از چند ماهی کند و عملاً متوقف شد. شاید مهم‌ترین دلیلش این بود که برای رشد جدی یک کار، باید “یک” کار داشته باشی. ما محافظه‌کار بودیم. می‌خواستیم ساعت‌های خلوت شبانه‌ در معدود زمان‌هایی که تهران بودیم را به برنامه ریزی و پیگیری کارهای گروه اختصاص دهیم.

همچنان وبلاگ‌نویسی ادامه داشت و من مطالب آموزشی را که مرتبط با متمم (به معنای آن زمان) بود، در هر جایی که پیش می‌آمد منتشر می‌کردم. چند سال بعد تصمیم گرفتیم یک وبلاگ دیگر داشته باشیم. دوستان سابق من دیگر ایران نبودند و باید با گروه دیگری کار را شروع می‌کردم. این بار دوباره نام جدیدی پیدا کردیم و گفتیم: مرکز توسعه مهارتهای فردی یا Personal Skills Development Center.

وبلاگ دیگری هم شروع کردیم به آدرس psdc.persianblog.ir

آن وبلاگ، بسیار غیرحرفه‌ای بود و در گذاشتن آدرسش عمد دارم. تا خودم یادم بماند که روند تغییرات سالهای قبل چگونه بوده. مدتی گذشت و بار کارها تغییر کرد و موقعیت من و دوستانم هم (به لحاظ شغلی و جغرافیایی و انگیزه)‌ تغییر کرد و دوباره نام دیگری بر کار قبلی گذاشتم و این بار با دوستان جدید‌ترم گروه مدیران پارس را درست کردم. آدرس سایت هم www.parsmanagement.com بود.

آن فضا هم مدتی ادامه پیدا کرد و به دلایل مشابه، متوقف شد. بگذریم از اینکه در نامگذاری هم اشتباهی جدی انجام داده بودم. یادم هست وقتی در بین دوستان خودم در آذربایجان بودم، به من گفتند که چرا گروه مدیران پارس؟ مگر شامل همه‌ی ایرانی‌ها نمی‌شود؟ بعداً این حس را به شکل مشابهی در میان دوستان عرب خودم در جنوب کشور هم تجربه کردم و فهمیدم که در نامگذاری به بی‌راهه رفته‌ام.

آن زمان خودم نشستم و کمی ووردپرس یاد گرفتم و این بار تنها، shabanali.com را راه اندازی کردم. همان سررسید قهوه‌ای رنگی که احتمالاً‌ خیلی‌ها به خاطر دارید.

آموخته های من در ده سال وبلاگ نویسی

بعدها عباس ملک حسینی کمک کرد و تم اولیه‌ی سایت (منظورم shabanali.com است و نه shabanali.com/ms) تغییر کرد و کمی شبیه چیزی شد که این روزها می‌بینیم:

shabanali-2013

شاید بهترین اتفاق آن سالها، پیدا شدن سمیه تاجدینی بود که از خوانندگان همین وبلاگ بود. هنوز کامنت‌های روزهای اولش در زیر نوشته‌های قدیمی هست:somayeh-1 somayeh-2

جدای از دانش تخصصی، با مرور این کامنت‌ها میشه به انعطاف‌‍پذیری سمیه پی برد. چون اون موقع، بر خلاف بی‌میلی من به شبکه‌های اجتماعی، توصیه‌ی جدی داشت که من در شبکه‌های اجتماعی حضور داشته باشم و الان (نمی‌دانم از سر اجبار یا همدلی یا به عنوان انتخاب استراتژیک برای توسعه متمم و روزنوشته‌ها) به مدافع و حامی این باور من، تبدیل شده.

به هر حال، چیزی که امروز در متمم و روزنوشته‌ها دیده میشه (و نکات فنی زیادی که دیده نمیشه) حاصل کار سمیه است و به نظرم مهم‌ترین ویژگی‌اش اینه که ویژگی‌هایی رو که در مطلب قبل در مورد Developer‌ها گفتم نداره و این رو (که فهمیدنش خیلی سخته) می‌فهمه که اصول و قواعد، اگر به خروجی منجر نشوند، دلیلی برای استفاده از اونها یا تکیه بر اونها وجود نداره. حتی اگر برترین متخصصان دنیا، حاضر باشند برای دفاع از اونها، جان بدهند!

من گاهی به شوخی می‌گم اگر مطالعات رفتاری ما نشون بده که خواننده، از مطالعه‌ی مطالب با رنگ فونت سیاه بر روی پس زمینه‌ی سیاه لذت می‌بره و راضیه، من هرگز حاضر نیستم با طناب متخصصان UX و UI و …، به چاه برم و روی پس زمینه‌ی سفید با رنگ سیاه بنویسم! (جالب اینجاست که تجربه‌ی این چند سال، مواردی مشابه و البته نه به این شدت رو به من نشون داده و باورم رو تقویت کرده).

پیش نوشت دوم: طی این روزها، با مروری به مجموعه‌ی آن چیزی که در فضای دیجیتال از من منتشر شده، دیدم که حدود چهار میلیون کلمه مطلب نوشته‌ام! اگر متوسط بگیریم، با کمی اغماض می‌توان گفت به ازاء هر یک و نیم دقیقه از عمرم در ده سال گذشته، یک کلمه نوشته‌ام!

تصمیم گرفتم به مناسبت دهمین سالگرد نوشتن در فضای مجازی، بخشی از آموخته‌های خودم را در اینجا بنویسم. قاعدتاً لازم نیست برای خواننده‌ی آشنا تکرار کنم که اینها تجربه‌های شخصی و نظرات شخصی هستند و ممکن است بخش زیادی از مطالبی که می‌گویم، برای فرد دیگری در شرایط دیگری قابل استفاده یا استناد نباشد. اما به هر حال، من آنها را دوست دارم و اگر دوستی داشتم که می‌گفت به من اعتماد دارد و حاضر است نظرم را در بخشی از تصمیم‌های زندگی خود لحاظ کند، بی‌شک از او خواهش می‌کردم که موارد زیر را رعایت کند و یا لااقل در تصمیم‌گیری‌های خود، وزن کوچکی برای آنها قائل شود:

نخستین موردی که آموختم این بود که نوشتن در فضای مجازی، از هر رزومه‌ی دیگری ارزشمندتر است. به قطع یقین، اگر به سال ۷۶ برگردم (ورودی کارشناسی) یا سال ۸۴ (ورودی ارشد) و به من بگویند که بین قبولی در دانشگاه و اجازه‌ی نوشتن در فضای مجازی باید یکی را انتخاب کنم، با چیزی که در این ده سال تجربه کردم، لحظه‌ای در رها کردن دانشگاه و شروع به وبلاگ نویسی، تردید نخواهم کرد.

دومین موردی که آموختم: آموختم که وقتی در نوشته‌هایم اطلاعات شخصی و نظر شخصی وجود دارد، هرگز به صورت ناشناس، مطلب ننویسم. وقتی احساس می‌کنی مسئولیت حرفی که می‌زنی بر عهده‌ات نیست، به شکل دیگری می‌نویسی. بعضی جاها سطی‌تر. بعضی‌ جاها بی‌ملاحظه‌تر. نوشتن به صورت ناشناس، مثل راه رفتن بر روی زمین است و نوشتن با نام، مثل بندبازی (یا به تعبیر دیگر، تمرین صحبت کردن در غار دموستن). راه روندگان بر روی زمین بسیارند و اگر کسی در پی تمایز است باید دشواری بندبازی را به قیمت سختی‌ها و تنش‌ها و دردسرها و ملاحظات آن بپذیرد.

سومین مورد که آموختم این بود که در مورد سیاست ننویسم. از بین همه‌ی نوشته‌های سالهای دور خود، بیش از همه، به خاطر طعم و رنگ برخی از نوشته‌های سیاسی اجتماعی خودم ناراحت هستم. قاعدتاً اینها به خاطر ترس و نگرانی نیست. اتفاقاً من در تمام سالهای استقرار دولت قبل، نظرات خودم را صریحاً می‌نوشتم و بسیاری از دوستانم که امروز، نقد گذشته جزو نمک‌پرانی‌های روزمره‌ی آنهاست، از ترس تحمل دردسر و تبعات آن، جرات یک قهوه خوردن با من را هم نداشتند.

امروز که با خودم فکر می‌کنم، کسی که از سیاست حرف می‌زند، اگر در جستجوی آب و نان نباشد، لااقل در جستجوی مسیری میان‌بر برای اصلاح است و هم‌چنانکه سالهاست گفته‌ام به این باور رسیده‌ام که برای  بهبود پایدار وضعیت اقتصادی و برای رسیدن به زندگی بهتر و ساختن جامعه ‌ای مترقی و حل یک چالش یا مسئله (به صورت دائمی و پایدار) هیچ راه میان‌بری وجود ندارد.

هرگز این استعاره‌ی زیبا را که در یکی از نوشته‌های راسل اکاف خواندم فراموش نمی‌کنم که برای زندانی، نقب کوتاهی که در زیر زمین حفر می‌کند، راهی به سوی آزادی نیست. بلکه راهی به سوی زندانی دیگر است.

فکر می‌کنم برای رسیدن به جامعه‌ای توسعه یافته، باید بپذیریم که تغییرات جزیی و تدریجی در رفتار و فرهنگمان را ایجاد کنیم و با این هدف تلاش کنیم که دو یا سه نسل بعد (که قطعاً ما در میانشان نیستیم) نتایج پایدار و باثبات تلاش‌های ما را ببینند. نسلی که می‌خواهد خودش، دستاورد تلاشش را به تمامی و به صورت کامل مشاهده کند، به نظرم رو به سوی فساد و تباهی نموده است.

چهارمین موردی که آموختم این بود که هیچ‌وقت، وبلاگ و وبسایت و اکانت خودم در شبکه‌های اجتماعی را به نقطه‌ی بن بست حضور مخاطب تبدیل نکنم. قانون گردش، قانون عجیبی است. رشد و توسعه و تکمیل و تکامل در گردش است.

کسی که پولی به دستش می‌رسد و اجازه نمی‌دهد که آن پول از دستش خارج شود، به بن‌بست سرمایه تبدیل می‌شود. به نظرم باید بین سرمایه دار  و بن‌بست سرمایه تمایز قائل شد. بسیاری از کسانی که ما امروز می‌شناسیم، پولدار هستند. اما ثروتمند نیستند و به نظرم یکی از دلایل این وضعیت را می‌توان در این مسئله جستجو کرد که آنها بن‌بستی برای سرمایه‌ی اقتصاد هستند و اجازه نمی‌دهند سرمایه مانند خون، در رگ‌های جامعه به گردش در بیاید.

در این مورد، اگر فرصتی پیش بیاید، جداگانه تحت عنوان یکی از بحث‌های قوانین زندگی خواهم نوشت. اما به هر حال، زندگی در دنیای دیجیتال هم، تابع قانون گردش است. “ترافیک” نباید در جایی حبس شود. اگر شما به سایت من سر زدید، باید با انسانهای دیگری آشنا شوید و به سراغ آنها هم بروید. اگر به اکانت من در فیس بوک و یا اینستاگرام سر زدید، باید به سمت اکانت‌های دیگر هم هدایت شوید.

من وقتی می‌بینم که کسی بدون ذکر منبع مطلبی را نقل می‌کند، بیش از آنکه به کپی رایت یا مسائل مانند آن فکر کنم، می‌فهمم که می‌خواهد مخاطب را پیش خودش حبس کند. او نمی‌تواند یا نمی‌خواهد بخشی از جریان گردش در عالم باشد. در کنار ماده و انرژی که هزار جور حرف‌های علمی و شبه علمی و غیرعلمی در موردشان گفته‌اند، جنس دیگری از وجود در دنیای امروز موجود است و آن، ترافیک است. منظورم Packet‌های دیتا نیست. بلکه جریان سیال انسانها در فضای سایبر است که اگر عمر و فرصتی بود، جداگانه در موردش خواهم نوشت.

پنجمین موردی که آموختم این بود که حجم اطلاعات رایگانی که در اختیار دیگران قرار می‌دهیم، یکی از مهم‌ترین شاخص‌هایی است که مسیر رشد و موفقیت آینده ما را مشخص می‌کند. این که هر کسی در هنگام نوشتن، خودش را تبلیغ می‌کند (یا می‌خواهد بکند یا حق دارد بکند) هیچ ایرادی ندارد. این کار، مبنای انکارناپذیر کسب و کار است. اما توجه به اینکه تمام حرف‌هایمان به تیزر تبلیغاتی تبدیل نشود، به نظرم خیلی مهم است.

اینها پنج مورد کوتاه‌تر بودند. پنج مورد دیگر، حجم بیشتری داشتند و خودشان به یک متن مستقل با همین حجم تبدیل شده‌اند.

آنها را جداگانه منتشر خواهم کرد.

لینک مطالب دیگری را که در زمینه وبلاگ نویسی نوشته‌ام ایتجا قرار می‌دهم تا اگر دوست داشتید بخوانید:

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


164 نظر بر روی پست “ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول)

  • […] در این پست محمدرضا شعبانعلی در روزنوشته‌ها با عنوانِ «ده نکته پس از وبلاگ‌نویسی(قسمت اوّل)»، خواننده‌ی نظرات و تجربیات ایشان در زمینه‌ی وبلاگ‌نویسی بودم. سه مورد اوّل را خواندم و وقتی به چهارمین نکته رسیدم شاخک‌هایم تیز شد و موضوعات دیگری هم در این‌باره همراه با تجربیات خودم از آن، برایم تداعی شد. […]

  • […] «نوشتن در فضای مجازی، از هر رزومۀ دیگری ارزشمندتر است. قطع به یقین، اگر به سال ۷۶ برگردم (ورودی کارشناسی) یا سال ۸۴ (ورودی ارشد) و به من بگویند که بین قبولی در دانشگاه و اجازۀ نوشتن در فضای مجازی باید یکی را انتخاب کنم، با چیزی که در این ده سال تجربه کردم، لحظه‌ای در رها کردن دانشگاه و شروع به وبلاگ نویسی، تردید نخواهم کرد.» (+) […]

  • […] می‌بینم بزرگانی مثل ست گادین، محمدرضا شعبانعلی، شاهین کلانتری بسیار زیاد از مزایای نویسندگی آنلاین […]

  • رضوان گفت:

    سلام
    خوندن اینهمه مراحلی که طی شده تا متمم ، متممِ الان شده برام خیلی جالب و آموزنده بود. به خصوص اینکه الان خودم هم دارم همزمان دو کار میکنم و سختی ها و نیاز به صرف وقتی که کار دوم میخواد رو دقیقا دارم میبینم و هنوز جرات کامل کنار گذاشتن کار اول رو ندارم.
    تجربه تون در مورد وبلاگ نوشتن به عنوان رزومه و برای برندسازی شخصی، من رو از صبح به فکر واداشته. خیلی قدیم تر ها دوست داشتم این کار رو، اما الان تو فضای اینترنت خیلی محافظه کار شدم.
    معمولا راحت حرف میزنم، اما بیشتر وقتی حرف میزنم که بدونم مخاطبهام از چه دسته آدمهایی هستند. یعنی دوست دارم بدونم دارم به چه کسانی اطلاعات میدم.
    مثلا قبلا اسمم توی متمم برای عموم ، کامل بود ، اسم و فامیل. یکبار دیدم یکی از نزدیکانم( که به نظرم آدم دوست داشتنی هم هست در کل) همینطوری نشسته اسم من و چند نفر دیگه رو سرچ کرده و کامنتهای من توی متنهای عمومی متمم رو دیده. متن درسها رو نخونده بود و فقط جملاتی مثل این به من گفت : میبینم که در مورد ترول فلان فکر رو میکنی… . بعد من پرسیدم خوندی درس رو نظرت خودت چی بوده؟ و دیدم فقط کامنت من رو خونده.
    اون لحظه با اینکه با اون آدم تعارفی در گفتن نظراتم نداشتم و کاملا راحت بودم، اما حس خوبی نداشتم، اینکه هر کسی بدون اینکه عضو متمم باشه و با فضا آشنا باشه و متن زمینه رو بخونه،میتونه نظرات من رو ببینه و ازشون هر برداشتی میخواد کنه…. این طبیعتا یه حس ه و منطقی قوی پشتش نیست اما همین حس باعث شد نام فامیلم رو از پروفایلم برای عموم بردارم که سرچ کردن اسم و فامیلم در گوگل کسی رو به متمم هدایت نکنه ( تا بتونم با همون راحتی قبل نظرم رو بذارم) . از اسم بدون فامیل نوشتن الانم هم خوشم نمیاد اما هنوز راه حلی پیدا نکردم که هم راحت باشم با سرچ گوگل هم اسمم درست و کامل باشه.

    همین حس رو در مورد وبلاگ نوشتن هم دارم اما خوندن این متن باعث شد که فکر کنم به این ذهنیتم و نمیدونم اما شاید نتیجه این فکرهای الانم ،روزی تغییر مدل رفتاریم شد.
    اگر یه روز وبلاگی ساختم حتما میام میگم:)

  • […] دهم. (تحلیل این پاراگراف آن چیزی است که من آموختم از این مطلب محمدرضا […]

  • […] بیافزایند. و مهم تر از همه، اینکار مانع از بوجود آمدن بن بست ترافیکی که محمدرضا شعبانعلی به آن اشاره کرده است، می […]

  • […] از این وبسایت: نوشته‌های در ارتباط با  «وبلاگ‌نویسی»: ده نکته بعد از ده سال وبلاگ‌نویسی (تحت چند قسمت) از محمد رضا […]

  • […] نمی‌دانم آن روزهای اول چه بود که با دیدن تیتر «ده نکته بعد از ده سال وبلاگ‌نویسی» چشمانم برق زد. اما یکی از دلایل آن‌موقع‌ام این بود که […]

  • […] وبلاگ را به توصیه محمدرضا شعبانعلی در وبلاگش شروع کردم. اولین وبلاگی بود که من دیدم مطالب مفید و […]

  • […] ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول) […]

  • […] تکمیلی: ده نکته بعد از ده سال وبلاگ نویسی ۱ – ۲ – ۳ – […]

  • […] ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول) […]

  • Pouya.Sheikh-hasani گفت:

    سلام، سعی میکنم شسته رفته بنویسم.
    چقد این حرفها که از شما به این شکل میخوانم، از حرفهایی که از شما مستقیما شنیدم، به صورت ملموس تاثیرگذارتر است. شاید یک دلیل آن روایت و داستانی بودن و روند آن است و شاید نبودن حس حب و بغض در من!
    قبلا در باب موضوعی به مشکل میخوردم با خودم میگفتم برم ببینم [آقای]شعبانعلی چی گفته، بعد یه کلیدواژه مرتبط با دامین سایت شما سرچ میکردم، اینا اعترافاته؛ از کلیدواژه مهریه بگیرید تا سیاست و انتخابات.
    ولی الان داستانم فرق داره، واقعیت نسبت به قبل خیلی بیشتر و بهتر و عمیق تر میدونستم فحوای حرف محمدرضا چیه! از این که بچه ها سوال میپرسیدند و میتونستم نظر شما را درست پیش بینی کنم، حس خوبی داشتم.
    فکر کنم یادتونه چقدر درگیر فضای کلان بودم، خصوصا اقتصاد که لاجرم با سیاست گره میخوره، اتفاقا تحلیلهایم درست بود، ولی در جایگاه من فایده و هوده نداشت.
    احساس میکنم یکی از مهمترین فاکتورهای نوشتن و حرف زدن و برند شخصی و الخ، اصالته!
    الانم دیگه خیلی قائل به این نیستم که میگن به گوینده دقت نکنید، به حرف دقت کنید، دقیقا مهمه چه کسی و در چه جایگاه و با چه مدل ذهنی داره حرف میزنه.
    حکایت همون کامنت شما در درس سخنرانی انگیزشی متممه که از خاطرات آبراهام لینکن میگن. :))
    فاصله ی بین دغدغه ها و فعالیت من با جایگاهم سنخیت (نه انطباق) نداشت، ظرف و مظروف با هم خیلی فاصله داشت، بد جا پوزیشن شده بودم، ماحصلش هم شد تنهایی، که برای من هم تهدید بود و هم فرصت، ولی چون در فرهنگ ما (خصوصا خودم) خیلی تنها نیستیم، در برآیند منافع اش سنگینی میکرد. ناگفته نمونه که بنظرم در بلندمدت تنهایی درد بزرگی میشه! به جایی میرسه آدم که حس میکنی دغدغه اش با دوستای قدیمی اش فرق کرده، فکر میکنم دلیلش هم انتخابهامون هستن، از انتخاب شغلی تا ازدواج کردن و بچه دار شدن و …

    الان به یه چی رسیدم و فهمیدمش، قبلا هم رسیده بودم و نفهمیده بودم، اون هم اینه که اون گره من دقیقا با نوشتن باز میشه، نزدیک به دوساله روی کاغذ مینویسم، ولی تریبون داشتن در حد یک وبلاگ برام یه داستان دیگه است.
    وبلاگ با نام شخصی اون مزیت ها را داره، ولی نگرانی های خاص خودش هم داره، مثلا بنظر من برای شما نوشتن در سایت شخصی باید سختتر باشه تا نوشتن تو متمم.
    تو سایت شخصی مجبورم یه لایه عمیقتر از اون چیزی که میخونم بنویسم و سختتر انسجام نوشته هاست.
    این آقای راس اشبی که تو متمم معرفی کردید، کار جالبی کرده بود، حس همذات پنداری خوبی بود :))
    اتفاقا این کتاب سیستمهای پیچیده شما و نحوه عمومی کردنش به این شکل،منو یاد ایشون مینداخت.
    بر خلاف تصور شما قبلا در اواخر دبیرستان و اوایل دانشگاه وبلاگ داشتم، انشا مینوشتم، ولی خوندن یه سری مطالب و خصوصا آشنایی با شما از اوخر سال ۹۲ باعث شد که دیگه حتی حاضر نیستم خودم اونا را بخونم و پاکش کردم که فراموشش کنم.

    فرق ماهوی روی کاغذ نوشتن و توی وبلاگ نوشتن دقیقا دیده شدن و مفید بودن برای بقیه است که هزینه های خودشم داره.
    من یه شاخص هایی واسه خودم دارم، که یه سری نسبت بین کم و کیف مطالعه، یادگیری، نوشتن(روی کاغذ و برای خودم) و فکر کردنه! الان وزن نوشتن و فکر کردن خیلی زیاده.
    به دلیل فوق من بسیار کند شدم، هم به این دلیل و هم مشغله ها و پول در آوردن(بخوانید محدودیت) نمیتونم پا به پای متمم و حتی روزنوشته ها بیام.
    حتی دلیل دیر کامنت گذاشتن همینه، باید به چیزی که میخونم و میشنوم و میبینم فکر کنم.
    آخر تابستون امسال گفتید دیگه تو فضای فیزیکی خیلی کمتر تشریف میارید، الان حس میکنم که شاید یک دلیلش این بوده که تو فضای مجازی مخاطب میتونه فکر کنه، کاری که سر کلاس نمیتونه بکنه!

    همه اینا رو گفتم که بگم این پست واقعا بعد از مدتها هیجان زده ام کرد، اگرچه بار دوم بود که میخوندم. نمیتونستم تا آخر بخونمش، هی برمیگشتم عقب، دوباره میخوندم و فکر میکردم.
    اون شکستهای اوایل خصوصا اون مورد “یک کار” داشتن بنظرم خیلی مهمه، چون ما یه سری چیزا را کار نمیدونم، مثل یادگیری یک زبان خارجی، موسیقی، ورزش و ….!
    من حساب سرانگشتی کردم اگر کسی ۸ ساعت سر کار بره(و کارش در راستای دغدغه هاش نباشه و بنا به هر دلیلی برای پول درآوردن صرف باشه)، در بهترین حالت برای تفریح و یادگیری و نوشتن و روابط و …… فقط ۲ ساعت زمان میمونه.
    یه مورد دیگه در مورد نوشته های شما، بومی بودنه!
    الان اکثر محتوای موجود در فضای آنلاین، واقعا از جنس گزارش خبری هست و در بهترین حالت بنا به خود ماهیت موضوع هست که باعث میشه ترجمه هم مفید واقع بشه.
    بنظرم مترجمی و گویندگی و مجری و خبرنگاری و ژورنالیست ها و هر کاری که به خروجی نهایی تو زمینه محتوا مربوط میشه، خیلی به فضای ذهنی و حوزه فعالیت شخص بستگی داره.
    تحلیل در ذات خود به سمت کیفیت سوگیری داره!
    در اون پست که بین تحلیل درست و پیش بینی غلط یا برعکسش مطلبی نوشته بودید، به اون موضوع فکر میکردم میشه این سوال را بهاین شکل مطرح کرد: ترجیح میدیم کدام باشیم ؟ کسی که نمیدونه چرایی درست بودن پیش بینی اش را تحلیل و بیان کنه یا کسی که میدونه چرا پیش بینی دیروزش، امروز غلط از آب در اومده ؟
    بنظر من در نگاه بلندمدت قطعا دومی!

  • زینب دستاویز گفت:

    محمد رضا جان
    راستش خیلی وقته خواستم یه چیزی رو باهات در میون بذارم. با اجازه ت مطرحش می کنم.
    من یه خواهشی دارم.
    خواستم بگم ممکنه اگه این امکان و فرصت رو داری در مورد وبلاگ نویسی بیش تر برامون بنویسی؟ از تجربه هات بگی مثل همیشه؟ من قبل از گذاشتن این کامنت این دو پست ت در مورد تجربه وبلاگ نویسی رو برای بار بیستم خوندم. ولی دو نکته:
    یکی این که شما شش نکته از ده نکته رو نوشتید.
    دوم هم این که خیلی ممنون میشم اگه به نظرت درست و منطقیه لطف کنی و تعداد این نکات ده گانه رو افزایش بدی و برامون ادامه ش بدی.
    پی نوشت: یادمه یه بار تو یکی از فایل های صوتی شما گفتید اگه راجع به اهداف مون با عزیزان مون صحبت کنیم، تعهد رسیدن به اون هدف در ما پررنگ تر میشه. منم می خوام همین کار رو کنم. راستش تصمیم گرفتم وبلاگ داشته باشم. این تصمیم با این کامنت خیلی جدی تر میشه و منم خیلی مصمم تر. به خاطر این که می خوام شروع درستی داشته باشم باید قبلش اطلاعات به دست بیارم.
    همیشه از این که با خوندن حرفات به آگاهی و شناخت و معرفتم اضافه میشه، شکرگزار بودم و هستم. ممنونم ازت.

    • چشم زینب جان.
      درست می‌گی. این مطلب برای من هم مهم بوده اما در لا به لای تراکم کارها و مسافرت‌هام، متاسفانه ادامه پیدا نکرد.
      حتماً ادامه می‌دم و زود این کار رو می‌کنم.
      خوشحال هستم که می‌خوای وبلاگ داشته باشی و خوشحال‌ترم که برای متعهد شدن، اینجا رو انتخاب کردی و اینجا نوشتی.
      آدم همیشه وقتی می‌خواد متعهد بشه،‌ پیش نزدیک‌ترین و مهم‌ترین دوستانش در مورد هدفش صحبت می‌کنه.
      (من هم به همین علت، مهم‌ترین تعهدهام رو در اینجا یا متمم اعلام می‌کنم).
      مطمئن هستم که از نوشتن و بیشتر نوشتن، هرگز پشیمون نمیشی و اثر عمیق نوشتن بر «توانایی فکر کردن» رو بیش از پیش تجربه می‌کنی.
      شاید برات جالب باشه که من هنوز هم، علاوه بر همه‌ی پلتفرم‌های آنلاین که در اختیارم هست، هنوز دفترچه یادداشت هم دارم و بخشی از مطالبم رو اونجا می‌نویسم.
      می‌خوام بگم، نوشتن، حتی اگر مطمئن باشی که هرگز خونده نمیشه (یا لااقل تا هستی، خونده نمیشه) باز هم تاثیر عمیق خودش رو روی آدم می‌گذاره.
      حتماً دستورت رو انجام می‌دم و زودتر و بیشتر در این زمینه می‌نویسم.

      • مرتضی گفت:

        راستش این چیزی که اینجا یه خورده ازش حرف زدین، یکی از چیزایی بوده که همش بخشی از فکرمو اشغال میکرده.
        نمیدونم این که بخوای کاری رو انجام بدی، قبلش قصد و نیتتو به دوستانت بگی بهتره یا این که بزاری تا بعد این که تونستی اون کار رو انجام بدی و بعدِ همه چیز، بهشون بگی.
        راستش تا اونجایی که میدونم هم یه سری منابع روانشناسی واسه این بحث است هم یه سری احادیث دینی که قبل انجام دادن کار، اون رو به کسی نگید.
        یکی از منابع روانشناسی میتونه این سخنرانی از تد باشه(فکر میکنم سخنرانی تد منبع خوبی باشه وگرنه احتمالا منابع دیگه ای هم باید تو اینترنت باشن)
        https://www.ted.com/talks/derek_sivers_keep_your_goals_to_yourself?language=en

        • مرتضی جان.
          فکر می‌کنم این بحث کاملاً به فضایی بستگی داره که در اون هستیم و به موضوع کاری که می‌خوایم انجام بدیم.
          مثلاً اگر کاری که می‌خوای انجام بدی خیلی فراتر از عرف و انتظارات جامعه هست، شاید نگفتنش کمک کنه.
          چون اگر بگی دیگران با ذهن محدود و سقف کوتاه فهم و آرزوهاشون، مانعت میشن.
          الان اگر یه نفر بخواد بزرگترین شرکت مهندسی پزشکی خاورمیانه رو در ایران تاسیس کنه، احتمالاً نگفتنش بهتر از گفتنش می‌تونه باشه (یا اینکه لااقل با اهلش بگه).
          اما بعضی کارها هست که از جنس هدف گذاری‌های روزمره‌ی زندگی هست.
          مثلاً من می‌خوام هر روز پیاده روی کنم. به دوستانم می گم. اونها هم پیگیری می‌کنن و باعث می‌شه که بهتر این کار رو انجام بدم یا انگیزه‌ی بیشتر.
          وبلاگ نویسی زینب، یا توضیحات من (که در پست‌ها می‌گم قراره فلان کار رو انجام بدم) از جنس دوم محسوب می‌شه.

          قسمت اول بحثم در مورد جنس کار بود.
          قسمت دوم بحث در مورد فضای اجتماعی هست که در اون حرف می‌زنیم.

          من هم می‌فهمم که در فضایی مانند کشور ما یا کشورهای اطراف ما، تنگ نظری بخشی از صفات شخصیتی رایج هست و نبودن یا کمبودنش رو باید یک استثنا و ناهنجاری دانست.
          اما آیا اگر مثلاً قرار بود در اسکاندیناوی هم باشیم، آیا اون روایت مصداق داشت؟
          خیلی ماجرا فرق می‌کرد.
          تو اونجا بگو می‌خوام خونه‌ام رو بزرگ کنم. نمی‌گم همه. اما اکثر مردم خوشحال می‌شن و تشویقت می‌کنن و کمکت می‌کنن.
          اینجا هم نمی‌گم همه. اما اکثر مردم میگن: عوضی کثافت دزد. اختلاس گر. دزد بیت المال. حمال. اصلاً چه غلطی کردی که این پول رو جمع کردی؟

          پس منطقیه که اگر خونه‌ات رو خواستی بزرگ کنی نگی. یا خنده‌دارتر اینکه یه خونه برای مردم و یه ویلا برای خودت، یک ماشین برای خیابان و یک ماشین برای سفر، یه پروفایل عمومی و یه پروفایل خصوصی داشته باشی.

          همین الان. «روزنوشته» و «متمم» رو به عنوان دو تا جامعه‌ی مجازی در نظر بگیر و اون رو با اینستا مقایسه کن.
          اگر دقت کنی بچه‌ها با امنیت خاطر بیشتری صحبت می‌کنن و از ضعف‌ها و سختی‌ها و برنامه‌هاشون می‌گن.
          چون قرار نیست کسی برنامه‌اش رو مسخره کنه.
          بچه‌های من از کشورهای اطراف،‌ میان کامنت می‌گذارن و از سختی کشورشون می‌گن. همه هم استقبال می‌کنن.
          هیچ کاری نتونن بکنن یه امتیاز می‌دن که حمایت کرده باشن (می‌دونن اون بحث، امتیاز آموزنده نداره. اما یه قانون نانوشته هست انگار که به هر حال با هر ابزاری نشون بدیم می‌فهمیمت).
          اگر همون حرف‌ها روی اینستاگرام بود، آیا همه‌ی کامنت‌ها از اون نوع بود؟

          بنابراین، به نظرم اینکه:
          «هرگز کارهاتون رو به هیچ کس نگید» و «همیشه کارهاتون رو از قبل به همه بگید تا متعهد بشید»، هر دو مورد، توصیه‌هایی نادرست، سطحی نگرانه و گمراه کننده هستند.
          شاید جمله‌ی درست‌تر (که اصلاً هیجان انگیز نیست) این باشه که:
          بعضی از کارهاتون رو بهتره قبل از انجامش به بقیه بگید و بعضی کارهاتون رو بهتره قبل از انجام به بقیه نگید و هیچ کس غیر از خودتون نمی‌تونه تشخیص بده که کدوم کارها رو بهتره قبل از انجام به بقیه بگید و کدوم رو بهتره نگید و اصلاً فرق یک فرد موفق و یک فرد شکست خورده همینه که تشخیص می‌دن کدوم رو بگن و کدوم رو نگن.

          اما خوب. در طول تاریخ، هیچکس با این جور حرف زدن مشهور نشده و مورد اقبال دیگران قرار نگرفته. مردم حرف مطلق و توصیه مطلق رو بیشتر دوست دارن.

          • فواد انصاری گفت:

            عالی بود آقای شعبانعلی . این سوال من هم بود که جواب دادید . باید همین کارو کرد

          • مرتضی گفت:

            خیلی ممنون بابت پاسختون، اما منو به یه فکر دیگه فرو برد.
            من کامنت شما رو اینطوری فهمیدم که باید ببینیم حرفی که از سایرین دریافت میکنیم، بهمون قراره انگیزه بده یا نه.اگه بدونیم انگیزه میده، بهشون میگیم و اگه قراره مخالفت کنن، بهشون اطلاع نمیدیم.
            اما راستش چیزی که من خودم میفهمم اینه که بعد این که کارمونو به سایرین گفتیم یه خورده از انگیزه درونی مونو از دست میدیم و تا جایی که من میفهمم و تجربه کردم، انگیزه درونی مهم تر از انگیزه بیرونی ای هست که ممکن هست به دست بیاریم و یا نیاریم و حتی شاید به جای انگیزه، حرف های دیگران بیشتر مانعمون بشن.ضمن این که فهمیدن اینکه چجور بازخوردی قراره از بقیه بگیریم، به نظرم کار سختیه.
            در رابطه با این بحث فکر میکنم این جمله درباره نسیم طالب، رفتار بهتری رو آموزش بده:
            “در کل، نسیم طالب معتقد است فقط به کسی می‌توان اعتماد کرد که پای خودش در حرف‌ها و تصمیم‌هایش گیر باشد.”
            به نظرم اینکه درباره موضوعی با بقیه بحث کنیم و اون موضوع اصلا دغدغه شون نباشه، حتی از انگیزه ما برای اون موضوع کم میکنه.
            باز هم ممنون که پاسخ دادین.

            • مرتضی جان.
              حرفت رو می‌فهمم.
              فکر می‌کنم این «سایرین» که تو به کار می‌بری، لفظ خیلی مبهمیه و با این کلمه هر جمله‌ای بسازی می‌تونه درست یا نادرست باشه.
              در کل، اینکه به هر کسی غیر از خودمون بگیم «سایرین» به نظرم نوعی یکسان فرض کردن گوسفندوار دیگران هست.
              البته گوسفند‌ها هم در نوع گوشت و پشم متفاوت هستند.

              در تکمیل صحبت قبلیم، اون بحث جامعه‌ی اطراف که اشاره کردم همینه. اینکه «سایرین تو» و «سایرین من» چه فرقی دارند.
              یا اینکه در هر تصمیم، چه کسی رو داخل حریم خودت می‌بینی و چه کسی رو بیرون حریم خودت.
              به نظرم، حداقل شرط رشد و پیشرفت و رضایت اینه که در اطراف خودت تعدادی از این «سایرین» داشته باشی که عطش داشته باشی موفقیت‌ها و خوش‌حالی‌ها و لبخند‌ها و شادی‌ها و برنامه‌ها و هدف‌هات رو بهشون بگی.
              و اگر چنین «سایرینی» در اطراف نداشته باشیم، به نظرم به معنای واقعی کلمه «تنها» هستیم.
              نمی‌گم خوبه یا بده. اما می‌تونم قطعاً بگم سخته.
              مشکلی که ما در فرهنگمون داریم، دقیقاً نگاه برابر گوسفندوار به «سایرین» هست.
              همون چیزی که باعث میشه کسی که من حتی اجازه نمی‌دم به ماشینم دستمال بکشه، می‌تونه به اندازه‌ی من در مورد سرنوشت سیاسی من تصمیم بگیره.
              امیدوارم نگی ضد دموکراسی فکر می‌کنم. اتفاقاً فکر می‌کنم برای گله‌ی انسانی، فعلاً یکی از بهترین راهکارهاست.
              اما لااقل در زندگی شخصی‌مون، می‌تونیم هوشمندانه‌تر از سیستم‌های دموکراتیک برخورد کنیم و انسان‌ها رو «سرشماری» نکنیم. به جاش به بعضی‌ها وزن زیاد بدیم و ضریب اهمیت بعضی‌دیگر رو هم توی زندگی به صفر برسونیم.
              من از ابتدا هم موضعم در مورد اون توصیه که گفتی در تد یا هر جای دیگه می‌گن: به دیگران نگید منفی بود.
              نه اینکه بگم گزاره‌ی درست یا نادرستیه. اصلاً گزاره نیست. یه حرف بی‌معنیه. تا واژه‌ی دیگران تعریف نشه، این جمله صرفاً ترکیبی از حروف هست. فاقد هرگونه معنای کاربردی و ارزشمند (هر نوع جمله‌سازی با سایرین، بیشتر «شعر» هست تا حرف حساب).
              پی نوشت (شوخی / جدی): اگه بدونی از واژه‌ی سرشماری چقدر بدم میاد. اصلاً این سرشماری یعنی شمردن رأس‌ها و مناسب گوسفندهاست. کاش می‌گفتیم: آمارگیری.

        • ادریس گفت:

          مرتضی منم یه چیزی به ذهنم می رسه. و می دونم محمدرضا بی ادبی من رو به خاطر دخالتم می بخشه:
          ما برای انجام یک کار یه میزان مشخصی از انگیزه درون خودمون داریم، و توی ذهنمون یه سری شیرینی ها در انجام اون کار می بینیم که بهمون توان حرکت به سمتش رو می ده.
          مثلا با خودمون می گیم: “چقدر خوب می شه اگه بتونم مقداری پول جمع کنم و برای عید با همسرم یه مسافرت برم.” و توی این نقشه ای که می کشیم، خوشحالی همسرمون ۱۰۰ واحد لذت بهمون می ده. فرض کن با شیرینی های دیگه ای که این کار داره، مجموعا ۲۰۰ واحد لذت توش می بینیم.

          حالا اگه این رو با همسرت در میون بذاری و خوشحالیش رو در همون لحظه ببینی، از این ۱۰۰ واحد لذتت کم می شه. و مثلا به ۵۰ می رسه.
          یا مثلا توی اون ۲۰۰ واحد لذت، ۳۰ واحد لذتِ سورپرایز کردن بوده، ولی وقتی می گی اون ۳۰ واحد رو هم از دست می دی.
          حالا در کنارش شاید ۳۰ واحد هم انگیزه به خاطر تعهد در تو به وجود بیاد.
          با یکم محاسبه می بینی الان ۱۵۰ واحد انگیزه در تو وجود داره.

          اعدادی که گفتم برای هر فردی متفاوته، مثلا شاید برای یه نفر همین که به کس دیگه ای هدفش رو بگه ۱۰۰۰واحد انگیزه به وجود بیاره.
          ولی برای بعضی ها همین لذت های کوچیکی که از تعریف کردنِ بقیه، یا شادیِ بقیه براشون تولید می شه کافیه، و از طرف دیگه نقضِ حرفشون چندان براشون دردناک نیست، همین باعث می شه دیگه حال نداشته باشن که اون کار رو به طور کامل انجام بدن.

      • زینب دستاویز گفت:

        محمدرضا جان
        خیلی وقت بود به تو و متمم سر نزده بودم. راستش از این که خوندن و نوشتن رو به صورت جدی تر و اون جوری که خودم و خودت انتظار داریم شروع نکرده بودم از خودم خیلی ناراحت بودم. تصمیم گرفتم خودم رو جریمه کنم و تا موقعی که به این هدفم نرسیدم به تو و متمم سر نزنم. (البته با کمال پررویی بازم سر می زدم ولی نظر نمی ذاشتم:) ) روزهای خیلی سخت و بدی داشتم. اما میوه شیرینی برام به ارمغان آورد که می خوام باهات در میونش بذارم:
        محمدرضا من وبلاگ م رو چند دقیقه پیش تاسیس کردم. می دونم هنوز خیلی عیب داره. اما قول میدم ارتقاش بدم. مطمینم الان کلی تجربه متفاوت و متنوع تو جاده وبلاگ نویسی وجود داره و منتظر من هستن که برم کشف شون کنم و به دستشون بیارم. آدرسش رو برات می ذارم. لطفاً بهم سر بزن:)
        راستی مرسی که به خواهش م گوش کردی و برام نوشتی. اولین پست م رو به تو تقدیم می کنم.
        دوست دارم شاگرد خوبی برات باشم.
        http://dastavizzeinab.blogfa.com/

  • ابی گفت:

    یک مشکل اساسی اکثر نوشته های ما طولانی بودن جملات. هر جمله بیش از یک پاراگراف. تا به آخر جمله برسیم بایستی پنج تا نفس تازه کنیم. لطفا در نوشته هاتون از جملاتی که برای خوندنش بیش از یک نفس لازم استفاده نکنید. خواننده اول و آخر مطلب رو نمی تونه بهم بچسبونه. 😉

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser