پیش نوشت: اگر قسمت اول این نوشته را نخواندهید، لطفاً قبل از خواندن این مطلب، آن را بخوانید.
قاعدتاً برای مواجهه و مقابله با هر چیزی – واقعی یا حتی موهوم – باید ویژگیها و رفتارش را بشناسیم. در این نوشته و شاید یکی دو نوشتهی بعدی، برخی از ویژگیهای این غول را مرور میکنم تا به تدریج بتوانیم وارد بحث مقابله با آن بشویم. جملهی معروفی هست که گویندهی آن ناشناخته است (و البته به غلط به آرتور شوپنهاور نسبت داده میشود) و فکر کنم اکثر ما شکلهای مختلف آن را شنیدهایم:
هر ایدهای، سه مرحله را طی میکند: ابتدا مورد تمسخر قرار میگیرد. سپس به شدت مورد مخالفت قرار میگیرد و در آخرین مرحله، به عنوان یک واقعیت بدیهی پذیرفته میشود.
توضیح نامربوط: جفری شلیت از دانشگاه واترلو، در مورد سه مرحلهی پذیرش ایده و واقعیت و اینکه این جمله از کجا اومده و اولین بار چه کسی به کار برده، مطالعات جالبی انجام داده که انگلیسیه و هفت صفحه است. اما اگر حوصلهی خوندنش رو دارید، فکر نمیکنم از وقتی که بگذارید پشیمون بشید: لینک مطلب جفری شلیت تحت عنوان Three Stages of Truth
ادامه ی مطلب: من خیلی به اصل این جمله کاری ندارم و اینکه در چه شرایطی و توسط چه کسی گفته شده. اما این را خوب میدانم که نقل شدن سینه به سینهی چنین جملاتی و حتی نسبت دادن آنها به یک فیلسوف و پذیرش عمومی آن، نشان میدهد که عموم شنوندگان و خوانندگان این جمله، نوعی احساس همدلی با آن داشتهاند یا لااقل حتی اگر تجربیات شخصی در این مورد نداشتهاند، خاطرات تاریخی متعددی را از آن در ذهن دارند (از گرد بودن زمین و ماجرای کوپرنیک و مشکلات گالیله بگیرید تا اینکه ژوردانو برونو می گفت: در قلب فقط خون وجود دارد و قلب یک پمپ طبیعی ساده برای خون است که کلیسای قرون وسطی او را زنده زنده کباب کرد و سوزاند).
مفعول جملهی فوق، «ایده» یا «حقیقت» یا «حرف تازه» یا «انسان نو آور» است و فاعل مستتر در آن، همان غولی که مردم نام دارد! فکر میکنم اکثر کسانی که این نوشته را میخوانند نه ادعا دارند و نه انتظار دارند که پارادایم حاکم بر یک جامعه یا کل جهان را تغییر دهند. بنابراین من هم، به خود این جمله کاری ندارم. اما حرفی که میخواهم بزنم مصداق فردی این مفهوم در زندگی تک تک ما انسانهاست. بدیهی است که آنچه اینجا میگویم صرفاً حاصل تجربیات و شنیدهها و دیدههای شخصی است و هیچ تاکیدی بر صحت و دقت آن ندارم.
اما به نظر میرسد این غول ترسناک خونآشام که مردم نام دارد و تجربه هم نشان داده که “ضحاک- مسلک” است و با خون و مغز جوانان تغذیه میشود، ویژگیهای رفتاری پایدار و تغییرناپذیری دارد: اگر تو را کوچک ببیند، هرگز تو را جدی نمیگیرد. اگر کمی بزرگتر شوی، با تمام وجود روبرویت خواهد ایستاد و اگر کاملاً بزرگ شوی در برابرت تعظیم خواهد کرد و زانو خواهد زد.
دوست دانشمندی دارم که به زنده کردن دوبارهی شرکتهای ورشکستهی ایرانی کمک میکند. به من میگفت که:
از این کار که نوعی بازگرداندن روح به پیکر مردگان است لذت میبرم و از اینکه به سهم خودم توانستهام کاری کنم که دوباره برای عدهای شغل ایجاد شود و چرخ کوچکی از اقتصاد کشورمان دوباره بچرخد احساس غرور میکنم. اما از دوستان و همکارانم گله دارم. محمدرضا. به من میگویند که چرا با شرکتهای بزرگ و برندهای مطرح کار نمیکنی که رزومهات از لوگوهای شیک و تمیز پرشود. چرا با شرکتهای خوب خارجی که در ایران فعالیت موفق دارند کار نمیکنی. چرا با بدبخت و بیچارهها و ورشکستهها سر و کله میزنی؟ من توضیح میدهم که برای شرکتهای خوب، همیشه متقاضی هست. من به دنبال چالش و میدان نبرد دشوار و تاثیرگذاری مثبت میگردم و نه رقابت برای نشستن پشت میزی که همین الان دهها داوطلب دارد.
خلاصه اینکه دلش گرفته بود و از حجم زیاد نقدهای دلسوزانهای که اینجا و آنجا میشنید، گله میکرد. برایش توضیح دادم که:
دوست عزیزم. ما مردم مانند قورباغههایی هستیم که در ته یک گودال گرفتار شدهایم. بی حوصله برای پریدن و جهیدن. برای یکدیگر ازجبر جغرافیا و تاریخ و سوسیالیسم و کاپیتالیسم میگوییم و این فلسفه بافیها، درست مانند مواد مخدر، ما را آرام و شاد میکند. بعد هم در انتظار ابر رحمتی که از آسمان ببارد و سیرابمان کند. اگر کسی مثل تو هم بخواهد از این چاله بیرون برود، با نخستین تلاشهایت، تو را مسخره خواهیم کرد.
به تو میگوییم که اگر میشد این چاله را ترک کرد دیگرانی بودند که زودتر از تو رفته بودند. جمع میشویم و آنقدر به تو میخندیم و دور از نگاه تو در گوش هم نجوا میکنیم که ماهیچههایت برای جهیدن و پریدن سست شود. تو را جدی نمیگیریم. نگاه از تو برمیداریم و به گردی آسمان که بالای چاله دیده میشود خیره میشویم تا شاید در گذر ناگزیر آفتاب نوری بتابد و در غرش خشمگین ابر، قطراتی آب نصیبمان شود. حتی قورباغههای تحصیلکردهای داریم که میتوانند از لحاظ علمی به تو اثبات کنند جهیدن تا آن ارتفاع غیرممکن است و قورباغههای دنیا دیدهای داریم که به تو میگویند بیرون این چاله، از اینجا هم تاریکتر است! اما به هر حال، اگر هم با تو حرف میزنیم و از تو حرف میزنیم، صرفاً برای اینکه سوژهی خوبی برای خنده و سرگرمیمان هستی و نه چیز دیگر.
اما اگر دیدیم که کوتاه نمیآیی و تلاش میکنی که از دیوار بالا بروی و کم کم شانس موفقیت هم در تو دیده میشود، با تمام وجود به نابود کردنت برخواهیم خاست. با هیچ منطقی به نفع ما نیست که تو از این چاله بیرون بروی. اول اینکه از کجا معلوم که اگر تو رفتی ما هم بتوانیم پشت سر تو بیاییم. برایمان دردناک است که تو بیرون بروی و ما اینجا بمانیم. ما هم که حوصلهی تلاش و تقلا نداریم. پس بهتر است تو هم، همینجا پیشمان بمانی. بدبختی اگر برای همه باشد بدبختی نیست. عزا اگر عمومی باشد، کم از عروسی ندارد. تازه! تو برای بچه قورباغهها هم الگوی بدی میشوی. آنها هم ممکن است ترغیب شوند که به دیوار آویزان شوند و برای خروج تقلا کنند. حال آنکه ما آنها را آموختهایم با دهان باز رو به آسمان بنشینند تا از قطرات باران سیراب شوند و تابش ناگزیر آفتاب، گرمشان کند. تقلای فرار، آنها را از اینجا رانده و از آنجا مانده میکند.
هر کس به شکلی برای سقوط تو تلاش خواهد کرد. عدهای فریاد میزنند و مسخرهات میکنند. عدهای به تو توهین میکنند. آنها که قدرت بیشتری دارند، به جانت میافتند و میکوشند تو را پایین بکشند. به پاهایت چنگ میزنند. اگر بتوانند انگشتانت را یک به یک با دندان میکنند تا بر زمین بیفتی. اینگونه مطمئن میشوند که باور آنها درست بوده و گرفتاری در این چاه، سرنوشت محتوم آنان است.
اما! اما اگر توانستی از دست آنها بگریزی. اگر توانستی از دسترس آنها دورتر شوی. اگر مطمئن شدند که تو از چاله گریختهای. تو را تقدیس میکنند. به پایت میافتند. تندیسی از تو میسازند و به نشانهی احترام در میانهی چاه میگذارند.
هر کارآفرینی این سه مرحله را طی کرده است. هر نویسندهی موفقی این ماجرا را تجربه کرده است. منتقدان تیراژ هزارتاییاش را جدی نمیگیرند. تیراژ ده هزارتاییاش را زیر فشار نقد تکه تکه میکنند و همان منتقدان زمانی که تیراژ صدهزارتایی را دیدند، اسرار موفقیت او را تحلیل میکنند!
آیا واقعاً همهی آنها که امروز بزرگان هنر این مرز و بوم هستند، با فشار و حمایت ما مردم به این نقطه رسیدهاند؟ قطعاً نه! در ابتدا جدی گرفته نشدهاند. بدبختی که گهگاه میخواند. بیچارهای که ساز میزند. دانشجوی آوارهای که تئاتر اجرا میکند.
بعد که جدیتر کار کردهاند، در انواع فشارهای روحی و روانی و مادی و رقابتهای غیراخلاقی اقتصادی و فشارهای منتقدان، برای نابودیشان تلاش کردهایم و وقتی به نتیجه رسیدهایم که دستمان از دامنشان کوتاه است، به تقدیس و تعظیم آنها پرداختهایم.
مثال از این دست کم نیست. طی کردن نخستین مرحله دشوار نیست. سومین مرحله هم به اندازهی کافی لذت و شیرینی دارد که چالشها و سختیهایش قابل تحمل باشد. اما این مرحلهی دوم، مرحلهی بسیار دشواری است.
غولی که من آن را مردم مینامم، قد متوسطی دارد. نه کوتاه و نه بلند. اگر کوچکتر از آنها باشی، به تمسخر به تو لبخند میزنند. اگر بزرگتر از آنها باشی تعظیمت میکنند و اگر هم اندازهی خودشان باشی، یا باید درست مانند خودشان باشی یا برای حذف تو، تمام تلاش خود را به کار میگیرند…
سلام.سپاس
ممنونم .واقعا زیبا وتاثیرگذار بود.
سلام آقای شعبانعلی
صحبت های شما من را یاد خاطرات تقریبا تلخ دوران تحصیلم انداخت. من وقتی وارد دانشگاه شدم انگیزه بالایی برای مطالعه و تلاش کردن داشتم. تازه فکر میکردم توی دانشگاه همه هدف شون مطالعه و پژوهش و کار تیمی و رشد و از این جور چیزها است. بعد که کمی از دوران کارشناسیم گذشت تازه متوجه شدم تنها متغیرهایی که وجود نداره همین مطالعه و علم آموزی است. از اون بدتر به خاطر حرف هم کلاسی و هم خوابگاهی هام کم کم مثل خودشون شدم و شایدم بدتر و انگیزه درس خواندنم رو کاملا از دست دادم تا این که حتی به مرز انصراف از تحصیل در مقطع ارشد رسیدم. من همیشه عادت داشتم با برنامه کلاس پیش برم ولی این قدر به حرف مردم حساس بودم و ترس داشتم از قضاوتی که مردم در مورد خودم میکنند. که ……
بگذریم. به نظر من قدر ویژگی های خوب خودمون را دانستن خیلی خوب است. و حداقل نتیجه اش آرامش درونی است که به پیشرفت آدم کمک میکنه.
ممنون از این که دغدغه های آدم ها را این قدر خوب بیان می کنید
امیدوارم همیشه موفق باشید
با سلام
از گاندی نیز چنین عبارتی آمده که اول نادیده ات میگیرند.سپس تمسخرت میکنند و بعد با تو مخالفت می کنند و آنگاه شما پیروزید.
با تشکر از دوستان
با اینکه اینقدربا این موضوع موافقم و تحسینش می کنم نمی دونم چرا نمی تونم نظرم رو بنویسم دلم و مغزم پراز تجربه هایی است که از این غوله کسب کردم ولی انگار مات و مبهوت شدم چقدر درست و واقع بینانه مطرح شده ولی دوباره این ترکه های بیداری روح من رو به درد آورد …. دردش بیشتره وقتی که این غوله رو دوستش داشته باشی و خیر خواهش باشی
ولی غول غوله دیگه چه توقعی ازش داریم ؟
سالها پیش از دکتر بهشتی که رییس سازمان میراث فرهنگی بود شنیدم که می گفت خوشایند ترین بیماری،خارش است.در عین بیماری بودن ، وقتی پوست دچار خارش می شود و آن را می خارانیم ، نوعی لذت را هم تجربه می کنیم.می گفت حال ما ایرانیها هم همین است.از بحث در مورد بدبختیها و مشکلات کشور و جامعه مان لذت می بریم بدون اینکه برای رفعش قدمی برداریم.
سلام واژه مردم برای من همراه با فرهنگ . نرم . و اجتماع توده میاد یعنی به دنبالش این مفاهیم در ذهن من شکل میگیره جدیدا دارم کتابی میخونم با نام
I Thought It Was Just Me (but it isn’t): Making the Journey from “What Will People Think?” to “I Am Enough
ت اینجا که خوندم حرف از اینه چطور مردم و یا جامعه یا توده با ایجاد شرم در ما یا همون مصخره کردن باعث میشه ما خودمون و خواسته خودون رو فراموش کنیم و چیزی رو انتخاب کنیم که همون مردم درست میدونه و بقولی جزیی از همون جامعه مردمی بشیم و زمان یکه از مردم پیروی نکنیم یه جورایی طرد میشیم و وصله ناجور…این مردم بهشکلها یمختلف تو زندگی ما نقوذ میکنه که من مهمترین شکلش رو همون نرمهایی میدونم که به ما تحمیل میکنه اشما اینجا مثالی از دنیای کسب. کار اوردی من بیشتر روی این جندر نرمها و نرمهای سن کار میکنم که مثلا الان زنی باید این کارو کنی الان مردی باید این طور باشی الان پول داری باید نشونش بدی الان پیر شدی باید اینطور بپوشی الان سنت اینقدره باید بچه داشته باشی ووووو….انواع و اقسام نرمها و چون من از جامعه ای هستم که این نمرمها رو شدیدا برای زنها داره به نسبت مردها خیلی علاقه دارم ببینم زنهای کشورهای دیگه چه مسیری رو طی کردن تا این ساختار مردم رو شکستن!!!!! و نکته اینجاست برای شکستن این ساختار مردم نیاز داریم که اول خودمون رو از بین اون مردم بیرون بگشیم که همونطور که شما هم گفتی این به معنیه قطع رابطه با مردم نیست بلکه به معنی اینکه اونفدر به سیستم ارزشی خودم آگاه باشم که بتونم اون رو از سیستم ارزی مردم یا جامعه تشخیص بدم و مهمتر از اون بتونم طبق سیستم ارزشیه خودم زندگی کنم …اینکه من به خاطر حرف مردم تن به ازدواج بدم چون ال یه سنی باید ازدواج کنم و بعد مدام بشینم غر بزنم کار شاقی نکردم…..زمانی این سیستم و ساختار و نفوذ مردم از بین میره که تعداد ادمهایی که خودشون رو از این منجلاب مردم و توده میکشن بیرون بیشتر از اون توده یا مردم شده باشه….
من یه متنی نوشتم در وبلاگم در راستای همین نرمهای تحمیل شده از طرف حامعه با عنوان doing gender اینکه چطور یه جامعه میاد به تو تحمیل میکنه چطور میتونی حس زن بودن یا مرد بودن بکنی برای من جالبه این قدرت جامعه چقدر مهمتر از قدرت وجودی خود یک آدم میتونه باشه…
با سلام
اینکه چقدر خواست گاه فرضی مردم مسیر عادی زندگیمون را تغییر میده برای اکثریت ( کمتر یا بیشتر ) صادقه. نه برای یک ایده، برای کار های ساده روزمره حتی. اما برای تبدیل یک ایده به یک حقیقت یا واقعیت یک مرحله اولیه و مهم وجود داره و اون طرح یک ایده است . نمیدونم چند تا آدم در درون خودشون ایده ای برای پیمودن این ۳ مرحله سراغ دارند کاش اینم یکی از روز نوشته هاتون بشه چطوری به یک ایده برسیم
مردم همیشه و با هر ایده و حرکتی مخالفت نمیکنن. بهتره بگیم مردم دشمن چیزایی هستن که نمیدونن
بعلاوه عموما کسایی تحت تاثیر حرف مردم هستن که قبل تر ها هویتشون رو از همون مردم گرفتن، مثلا یک زمانی مردم میگفتن دروغ بده، راستگویی خوبه، من هم سعی کردم راستگو باشم و بعنوان آدم راستگو محبوبیتی کسب کنم
چقدر این روزها به این مطلب نیاز داشتم ، بد فرم گیر افتادم تو مرحله دوم ، مرسی محمدرضا شعبانعلی نازنین که همیشه مطالبت عالی و گاهی تکان دهنده و آموزنده است …
سلام محمدرضاي عزيز
آيا براي كسي هم كه زير دست و پاي اين غول بي شاخ و دم له شده دستورالعملي وجود داره يا نه؟
كسي كه سرنوشتش به حرف مردم گره خورده ؟
كسي كه حتي براي پوشيدن لباسش بايد منتظر باشه تا ببينه مردم چي مي گن ؟
يك همچين كسي چطوري بايد قد بكشه ؟
منتظر دستورالعمل هاي بعدي هستيم
موفق باشي
بسیار عالی و آموزنده بود.
واقعا داستان قورباغه ها زیبا و قابل درک و بسیار بجا برای درک بهتر موضوع مورد بررسی بود
متشکریم.
ضمن تشکر. قبل از نوشتن این کامنت، سیاست های کامنت گذاری رو خوندم و به نظر خیلی بهتر میرسید و حس بهتری منتقل میشد؛ اگر مورد پنجم حذف یا لااقل با صراحتی کمتر بیان میشد. اگرچه با توجه به حجم زیاد کامنت های ارسالی روزانه؛ این که ابتدا کامنت ها قبل از دیده شدن توسط آقای شعبانعلی ، یکبار توسط تیم سیاست گذاری بررسی بشه؛ کاری منطقی و حتی لازم به نظر میرسه. اما بیان مستقیم این موضوع باعث میشه تا مخاطبین حس ارتباط بی واسطه ی خودشون رو تو این سایت کمرنگ ببینند و این موضوع شاید باعث بشه تا عده ای با توجه به احتمال دیده نشدن نظراتشون توسط آقای شعبانعلی کلا از بیان نظرات منصرف شوند.
ممنونم
پیشنهاد میکنم فیلم The Groods رو ببینید.
یه انیمیشن فوق العادست که مطالب آموزنده ی زیادی داره، که یکی از اونها دقیقا بیان مفصل مطلب بالاست و از طرفی دیگه برخوردهای یک انسان Power oriented عصر حجر را به نمایش کشیده.
بسیار زیبا و آموزنده بود
ممنون
من میخوام از مهندس محمدرضا شعبانعلی بابت متن های زیبایی که میفرستن سپاسگزاری کنم، همه ی جملاتشون دارای وزن هست و اون جمله آخر در مورد تشبیه قد و اندازه مردم خیلی جالب بود.
عالی بود مخصوصا مثال زیبای قورباغه ها سپاس فراوان
و می بیند که سالهاست در پشت کنکور مرحله دوم از تقسیم استاد مانده است
سلام
مطالب آموزنده ای که استاد می نویسند با طوفان فکری که با ارائه دیدگاه ها راه می افته واقعا” برای هر کسی میتونه جالب باشه
به نظر میرسه که مردم در واقع واقعیت محیطی غیر قابل انکار متاثر از بینش هر فردی است شاید عمری و عمرها و قرنها طول بکشه تا بهترین روش و نگرش به مردم از دیدگاه سود و زیان ،اقتصادی و اجتماعی مورد پذیرش عمومی افراد قرار بگیره و شاید هم نه!
اما مشگل اونجا حادتر میشه که هر کسی در عمر یکباره خودش قائل به تجربه شخصی همه مسائل میشه و مردم را تابیاید و بفهمود و (swot) را در برای خودش اجرا کند عمر از نیمه و میانسالی گذشته است و توانمندی های دوره جوانی را ندارد و روی به انتقاد و خرده گرفتن از اجتماع می آورد!؟
در رفتارشناسی این غول نکته ای نهفته است که البته بی ربط به موضوع مورد بحث نیست … اینکه فاصله ی بین تقدیس و تقبیح انسان های خاص، اعم از ورزشکار و سیاستمدار و دانشمند و … خیلی کمه. لااقل توی جغرافیای ما این فاصله خیلی کوتاهه….
اینجا بازی بین به عرش رسیدن و به فرش کشیدنِ افراد خیلی محسوسه. کم نیستند مواردی که در یک دوره ی کوتاه مدت مردم ازشون بت ساخته بودند و بعد به طرفه العینی شعار مرده باد علیه شون سر دادند و بالعکس…
تاریخ نشون داده که حتی اگر هم از مردم بزرگتر باشی باز هم تضمینی بر پایایی و مانا بودن تقدیس و تکریم نیست. نمونه هایی از اون دسته افرادی که این غول مردم اول ازشون بت ساختند و کمی بعد تر تبدیل شدن به چهره ی نامحبوبِ ملت: مصدق، علی دایی و نمونه هایی دیگر که الان تو ذهنم هست و خط قرمز ها زبان رو قاصر میکنه از بیانش ….
سلام
تنها راه رهایی از مردم پناه بردن به خدای متعال و توکل گرفتن از ذات پاک خودشه و اینکه صبور باشیم و در برابر انواع مشکلات با تمام وجود بجنگیم. ما فقط یک بار زندگی میکنیم بنابراین باید به آرزوهامون برسیم. به نظر من، آرزو هامون رو هر روز برای خودمون تکرار کنیم تا زیر فشار حرفهای مردم از یادمون نرن…با آرزوی موفقیت برای همه شما دوستان عزیز
سلام استاد بزرگوارم.
چون همیشه حرفهای ناگفته و حرفهای از دل برآمده را بر با زبانی قابل درک و قابل فهم برای ما ومن بیان میکنی و من که مورد هجوم هرازگاهی از این غولهای متوسط هستم بمن امید و انگیزه می بخشی . در یناه پرودگار با شما چشم به آسمان و مهربانی زمینی ها خواهیم داشت آنقدر با پای شکسته و ضرب دیده می دویدم تا پریدن را بیاموزیم اگرچه سخت و دشوار اما با وجود عزیزان و همراهانی چون شما ممکن ….
سلام
“دوست دانشمندی دارم که به زنده کردن دوبارهی شرکتهای ورشکستهی ایرانی کمک میکند”
به نظر من اگه از این دوست دعوت بشه تا تجربیات خودشو در این زمینه آموزش بده این می تونه خیلی مفید و موثر باشه
سلام جناب شعبانعلی و همکاران خوبتون در سایت متمم.
از مطالب خوبتون بسیار استفاده میکنم.اینیکی واقعا عالی بود چون منم از این غول مردم بسیار رنج دیدم. یه جاهایی مجبور به عقب نشینی شدم و جای دیگه هنوز درحال جنگم امیدوارم که مردم ما روزی اونقدر آگاهیشون بالا بره که خودشون این غول رو که من اسمشو گذاشتم جهل از درون نابود کنند.
سلام جناب اقای شعبانعلی
خیلی ممنون از مقاله جذاب و کاربردیتون حظ بردم
سلام محمدرضا جان متن بالا من رو به یاد جمله دستیابی که برایت کف میزنند روزی طناب دار تو رو بالا میکشند افتادم البته موجب فهم دقیق آن نیز برایم شد. و به نظرم یکی از راهکارهایی مقابله با مردم که در جزیی از آنم سکوت و تفکر سپس دهان گشودن در مورد سوژه است. سپاس
سلام محمد رضای عزیز
مرسی از متن های زیبایی که می نویسید.
چقدر از دیدگاه دوست دانشمندتون خوشم اومد. میشه معرفی شون کنید؟ و یا در رادیو مذاکره باهاشون مصاحبه کنید.
خیلی خیلی مشتاق یادگیری از ایشون و شما هستم.
ممنون
سلام،
علاوه بر این که در این مراحل نوآوری و کارهای بزرگ که سودی فرا شخصی دارد این غول تمام تلاشش را برای نابودی میکند، در مراحل معمولی تر و پیش پا افتاده تر که بیشتر به حوزه صرفا شخصی مربوط میشود هم حضوری پر رنگ دارد. من در مورد مراحل معمولی تصمیم گیری های مختلف برای زندگی خیلی تلاش کردم تا جدای از حرف و حدیث های مردم مسیر شخصی مورد علاقه خودم را پیدا کنم، همواره هم در تلاشم برای آن!
تکاپو و تلاش زیادی در ابتدا نیاز است، برای عبور از زخم تمسخر، از تحلیلت شدن های پشت سر هم و پرسش های گوناگون باید قوی شد، بعد از آن کم کم برایت عادی می شود و به ارامش میرسی.
این فرایند قوی شدن اما عجیب درد دارد. تا مغز استخوان! اما تمام میشود. : )
مطالب مجموعه های یک و دو ضمن اینکه جالب بود. عین واقعیت می باشد. فکر می کنم اغراض و اهداف بعضی ها که از دل مردم نمود می نماید را نباید نادیده گرفت. بعبارت دیگر بهتر است بررسی شود چه کسی به مردم خط می دهد. چه کسی از جهالت مردم سو استفاده نموده و امیال خود را از طریق مردم بروز می دهد. در شعار ساده است. برای موارد شخصی و کوچک ساده است. ولی نادیده گرفتن مردم و کسانی که مانند عروسک گردان مردم را هدایت می کنند بسیار مشکل است. نمونه آن اصلاحات امیر کبیر ،استبداد، استعمار و نقش توده مردم در این رابطه است.
ولی در خصوص روابط فردی موضوع نسبتا ساده تر است. بیایید ابتدا خودمان درست کنیم سپس به جامعه خود بپردازیم.
در هرصورت موضوع و متن های نوشته شده بسیار جالب است. انشالله ادامه یابد.
سلام محمدرضای عزیز
من فکر می کنم هر جا افراد با هم منافع مشترک پیدا می کنن این چالش ها نمود بیشتری پیدا می کنن. یه سری افراد هم هستن که کلا به کار همه کار دارن فرقی نمی کنه سنخیتی با هم داشته باشن یا نه؟ اصلا منافع مشترکی وجود داشته باشه یا نه؟
کلا پیچیدگی آدما خیلی زیاده!