پیش نوشت: دوست خوبم رضا. در زیر قسمت دوم بحث گوسفندنگری (که امیدوارم فرصت شود و از همهی جنبهها مورد بحث قرار بگیرد) به نکتهی مهمی اشاره کردند و گفتگویی با هم در زیر آن بحث داشتیم. دوست داشتم قسمتی از آن متن را که به ستایش گوسفند اختصاص داده بودم اینجا بیاورم و دوباره از رضا تشکر کنم که این فضا را ایجاد کرد تا در این حوزهها حرف بزنیم:
رضا جان.
قبول دارم. بخشی از این سوء برداشتها از نوشتهی من، به دیدگاه من در مورد انسان و گوسفند بازمیگردد.
من هرگز نتوانستهام خودم را قانع کنم که “انسان” گونهی ارزشمندتری از “گوسفند” است.
همچنانکه به نظرم در این جهان بزرگ خداوند، یک سنگ هم نقشی چنان کلیدی دارد که من یا هر انسان دیگر.
حتی همیشه به نظرم دوستانی که گیاهخوار هستند و گوشت حیوان را نمیخورند، کمی سادهاندیشانه فکر میکنند.
البته اگر دغدغهشان رژیم غذایی باشد، قاعدتاً قابل بحث است و شاید قابل دفاع هم باشد.
اما اگر هدف از این گیاهخواری، ترحم و حفظ جان یک جاندار باشد، فکر نمیکنم گیاهان و سبزیجات، بیجانتر از یک گوسفند باشند.
فقط به خاطر اینکه گوسفند تندتر حرکت میکند و گیاه کندتر، حق نداریم که خوردن یکی را از لحاظ اخلاقی بر دیگری ترجیح دهیم.
با چنین نگاهی، من که سرعت حرف زدنم و حرکت کردنم، تندتر از خیلی از افراد دیگر است، میتوانم آنها را به عنوان غذای روزانهی خودم، طبخ کنم و بخورم! و حتی شاید مردن آنها به بهای زنده ماندن من، توجیه پذیر به نظر برسد!
در کل، میخواستم بگویم اگر دوستانی در بین خوانندگان من هستند که – حتی به فرض درک اشتباه از نوشتهی من و برعکس فهمیدن استعارهی من – احساس کردهاند که با گوسفند مقایسه شدهاند و احساس بدی پیدا کردهاند،
باید به شخصه اعلام کنم که حداقل من، به عنوان نویسندهی این سطور،در مقایسهی خودم با گوسفندان، هیچ نوع مزیتی نمیبینم که ایشان را پایینتر ببینم.
اتفاقاً انسان امروز، باید از اینکه گوسفند خطاب شود، احساس غرور و افتخار کند و سر بالا بگیرد.
چه آنکه گوسفند، بر خلاف ما انسانها به درجهای از شعور و تکامل دست یافته است، که سر گوسفند دیگری را نبرد یا حق حیات گوسفند دیگری را – به هر دلیل و به هر انگیزه – از او سلب نکند.
ما قرنها زمان لازم داریم، تا بتوانیم با غرور و افتخار روبروی یک گوسفند بایستیم و ادعای “انسان بودن” کنیم.
اگر گفتند “آدم” جانشین خداوند بر روی زمین است، نباید آن تعبیر را به خود بگیریم که ما، تا “آدم شدن” راه درازی در پیش داریم و انسان در “مسیر آدم شدن” قرار دارد. فرایندی که شاید صدها یا هزاران یا میلیونها سال، وقت بگیرد.
اساساً شاید بتوان گفت که آدم بودن تعبیر مناسبی نیست و آدم شدن تعبیر مناسبتری است. آدم در مسیر تکوین است و ما با رفتارها و برخوردها و درکی که به تدریج از عالم هستی پیدا میکنیم، به تدریج در این مسیر گام برمیداریم.
عجیب آنکه بسیاری از افرادی چون من، از میان دو تعبیر “خلیفهالله” و “کالانعام بل هم اضل” احساس کردیم که مصداق نخستین هستیم. شاید این هم ویژگی “انعام” بودن است که آنقدر به خودآگاهی نرسیده که “انعام بودن” خود را درک کند.
فکر میکنم انسان، همچنانکه روزی آموخت زمین، مرکز عالم نیست، باید بپذیرد که خود نیز، مرکز هستی نیست و منصفانه نیست که فکر کنیم “ابر و باد و مه و خورشید و فلک” همه در کار هستند تا “تو نانی به کف آری” و تازه! تصمیم بگیری که به غفلت بخوری یا نخوری!
سعدی را دوست دارم، اما حافظ را دوستتر دارم که خود را در سراچهی ترکیب، تخته بند تن میدید، نه آنکه تمام آن تن و این ترکیب را خدمتگزار جان خویش بداند و میدانست که چیزی هم اگر هست، امانت است و امانت هم باری است که اگر دیروز حمل کردیم، بدان معنا نیست که امروز هم توان حمل آن را داشته باشیم و مهمتر آنکه، اگر دیگری شرافت و انسانیت حمل آن را داشت، هیچ اعتباری برای من نخواهد بود.
انسان اگر قرار است موجودی برتر باشد، شاید اوج برتری اش در این باشد که بفهمد در دنیای بزرگ خداوند، هر چه هست نشانه ی خداست و عظمت خداوند، همچنانکه در وجود ما پدیدار است، در وجود یک گوسفند که هیچ، در قطرهی آبی که از آسمان بر زمین میچکد نیز، پدیدار است.
و خودمرکز پنداری، بیش از آنکه نشان از “آدم بودن” داشته باشد، نشانهی آن “مدعی” است که دست غیب هم، آمدن و دیدن تماشاگاه راز را نصیبش نخواهد کرد.
[…] در زندگی شخصی من هم تاثیرگذار است و با نیم نگاهی به بحث گوسفندنگری هست که مهندس شعبانعلی مطرح کرده اند، و به نظرم می رسد […]