دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

یلدا: قصه‌ گویی از ارتباطات و مذاکره

حدود یک سال پیش نوشته‌ای را منتشر کردم تحت عنوان: «کاملاً شخصی». کامنت‌های مختلفی روی آن دریافت کردم و احساس بسیار خوب لذتبخشی که بعداً به عنوان «این قبیله مجازی» منتشر شد. گهگاه زیر بعضی از پست‌ها بحث‌های طولانی مطرح شد که نمونه‌های آن را در پست‌هایی مثل ادامه تحصیل در دکترا و قوانین زندگی من دیدیم.
زمانی تصمیم گرفتیم که فضایی مثل «چت روم» تحت عنوان «کافه آنلاین» داشته باشیم و با ساکنان این قبیه‌ی مجازی صحبت کنیم. اما تجربه‌های ما چندان موفق نبود. چت روم، فضای گفتگوهای «کوتاه» و «کلمات محدود» است. ضمن اینکه ریسمان گفتگوها در آن به گره‌های کور تبدیل می‌شود. حرف‌ها نیمه کاره رها می‌شوند و هر بحثی در میانه‌ی بحث دیگر مطرح می‌شود. اما سیستم کامنت گذاری، با وجود ایرادهایی که دارد، مزیت‌های قابل توجهی دارد: نوشته‌ها ثبت می‌شود و آرشیو می‌شوند. گفتگو‌ها به کلمه‌های محدود و کوتاه در حد سلام و احوال پرسی محدود نمی‌شود. اساساً در کامنت‌ گذاشتن انسانها به اندازه‌ی چت کردن سطحی نمی‌نویسند و امکان شکل گیری گفتگوهای موازی وجود دارد (به خاطر  امکان پاسخ به یک کامنت مشخص). تصمیم گرفتیم امسال هم همان شیوه را ادامه دهیم. البته چند تن از دوستان من همزمان کامنت‌ها را تایید می‌کنند تا سرعت گفتگو افزایش یابد.

ما طی مدتی که از عمر این سایت گذشته است، همواره از هنر و فنون ارتباطات و مذاکره گفته‌ ایم. از سوی دیگر، شب یلدا، شب قصه‌ گویی است. بنابراین شاید موضوع مناسب برای قصه گویی در چنین شبی، حرف زدن از خاطره های تلخ و شیرینی باشد که در حوزه ارتباطات و مذاکره داشته ایم: با خودمان، خانواده مان، همکاران و مدیرانمان و …

میتوانیم خاطره ها را مرور کنیم. حرفهای یکدیگر را بشنویم. در مورد رفتار و گفتار یکدیگر نظر بدهیم و بازخورد داشته باشیم و در عین حال، هدف نخست از همه ی این حرفها، چند ساعت کنار هم بودن و گفتن و شنیدن و تجربه ی لذت زندگی در این قبیله ی مجازی است.

قواعد گفت و گو را می دانیم و قبلاً در مورد آن حرف زده ایم. مطمئنم که رعایت خواهد شد…

از همین الان می‌توانیم گپ زدن را آغاز کنیم. من هم گاه و بیگاه تا فردا عصر به اینجا سر می‌زنم. اما اصل مهمانی آنلاین ما فردا شب از ساعت ۸ آغاز خواهد شد و حدود ۳ ساعت، من و دوستانم آنلاین خواهیم بود. تا آن زمان، به عنوان میزبانان شما، می‌آییم و میرویم ‌و آب و جارو می‌کنیم تا فضای بهتر و بزرگتری برای گفتگو فراهم شود…

طی دو روز اخیر دوستان زیادی اعلام کردند که دوست دارند در این شب نشینی مجازی باشند، اما طبیعی است که نمیخواهند و نمیخواهیم میهمانیهای دنیای واقعی و با هم نشستهای با خانواده تحت الشعاع این گردهم آمدن مجازی قرار بگیرد.اما با توجه به اینکه نیمی از مخاطبان ما ایران نیستند و یا دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر میبرند، وظیفه  ماست که در خانه مجازیمان برای آنها میمانی بگیریم.

برای نیمی دیگر از دوستانمان که از فرصت حضور در کنار خانواده برخوردارند، ما  فردا یکشنبه هم از ساعت ۲۲ تا ۲۴ نشست را برگزار خواهیم کرد.

راستی این هم فال حافظ برای امشب. الان نشستم خیلی جدی و درست و بدون تقلب – بر خلاف روش صدا و سیما و … – فال گرفتم:

این همه نیست…

پروتکل پاسخ‌گویی به کامنت‌ها:

۱- همه‌ی کامنت‌ها، تایید می‌شوند.

۲- همه می‌توانند به همه‌ی کامنت‌ها پاسخ دهند و ما فقط آنها را تایید می‌کنیم.

۳- به دلیل محدودیت امکانات و تعدد کامنت‌ها، من فقط می‌توانم کامنت‌های مرتبط با موضوع شب نشینی را پاسخ دهم. البته همه‌ی کامنت‌ها را با دقت و شوق می‌خوانم. موضوع شب نشینی هم، همچنان که می‌دانید «قصه گویی و مرور خاطرات ارتباطات و مذاکره» است.

پیشنهاد من برای اینکه کامنت‌ها سریع‌تر خوانده شود و بحث ساده تر باشد استفاده از پروتکل زیر است:

موضوع: [خاطره / نظرخواهی]

حوزه: [ارتباطات کاری/ارتباطات عاطفی/مذاکره عمومی/مذاکره تجاری/مذاکره سیاسی/مذاکره خانوادگی/…]

شرح: [باقی ماجرا]

نتیجه‌گیری شخصی من: [اگر نتیجه‌ی خاصی گرفته‌ام!]

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


1,229 نظر بر روی پست “باهم در یلدا: قصه گویی از ارتباطات و مذاکره

  • شهرزاد گفت:

    محمدرضا جان.
    به لطف لینکی، بعد از مدتها برگشتم به این پست و همینطور به حال و هوای مهمونی مجازی اون شب یلدای فراموش نشدنی ۹۲٫
    حرفهای خودم رو که داشتم در کنار حرفهای بقیه دوستانم مرور می کردم، با خودم میگفتم: جدی من چقدر پر انرژی بودم اون روزها! (و خیلی از دوستانم هم همینطور)
    بعد به این نتیجه رسیدم که سهم زیادی از این انرژی ها، به خاطر پیدا کردن جایی مثل این خونه با نوشته های منحصر به فردش و مهم تر از اون به خاطر میزبان خاصش – نویسنده ای با قلم و افکار و احساسات و دغدغه های خاص و دوست داشتننی اش – بود؛
    که واقعاً بخاطرش هیجان زده بودم.
    نداشتیم کسی مثل این خونه و مثل خودت رو توی این دنیای وب. جدی میگم.
    حالا چیزی که برام جالب بود، (و ببخش که منو وادار کرد که یه کامنت دیگه بعد از پنج شش سال، دوباره در اینجا بذارم) این بود که متوجه شدم:
    بعد از گذشتِ حدود ۶ سال چقدر در حال حاضر، هنوز هم، به حرفهایی که اونموقع زده بودم اعتقاد دارم. (اگر چه توی این چند سال، خیلی چیزا هم تغییر کرده)
    مثلا این که گفته بودم:
    —————-
    “واقعا خوشحالم که با شما آشنا شدم و هر چی بیشتر شما رو میشناسم بیشتر، از اینکه اوقاتی از روزمو از لابه لای شلوغی های روزانه! بتونم اینجا بگذرونم احساس افتخار و لذت می کنم. ممنون که اینقدرخوبین. ممنون …”
    —————-
    یا این یکی، که گفته بودم:
    —————-
    “می خواستم بابت میزبانی شگفت انگیز امشب، که خاطره بسیار شیرین و دلپذیری رو برای همه ما رقم زد، واقعا ازتون تشکر و قدردانی بکنم و بگم شما برای تک تک ما دوستانتون، عزیز و دوست داشتنی هستین و ما هم جرعه جرعه کلام و صدا و آموزه های شما رو می نوشیم و بهره می بریم.”
    —————-

  • عظیمه گفت:

    سلام به محمدرضا و تمامی دوستان محمدرضا و مخاطبین این سایت
    نمیدونم امسال هم مثل سالهای پیش، جمع گپ و گفتگوی دوستان خواهد بود یا نه؟ اما فرصت خوبیه که محمدرضای ما، برای تک تک دوستانش فراهم میکنه تا ساعات خوش یلدایی هایی رو در کنار هم تجربه کنیم…
    من با اینکه زمان کمی رو در جمع یلدایی دوستان داشتم، اما دلم تنگ شده برای شنیدن حرفهای تک تک دوستان این جمع… 🙂
    امیدوارم محمدرضا عزیز هنوز هم تجربه ساعات یلدایی دیگه رو برای همه ما رقم بزنه
    و کاش میشد حضور تک تک دوستان محمدرضا رو در جمع خودمون داشتییییم… 🙂
    پیشاپیش از محمدرضا، و دیگر دوستان به خصوص سمیه جان و شادی جان ممنون…

  • محسن نوری گفت:

    چقدر خوندن کامنتها و جوابهای شما لذتبخشه…

  • محمدامین گفت:

    سلام خدمت استاد شعبانعلی
    میگم شما که داری انقدر پر قدرت تو سایت نویسی ظاهر میشید چی میشه به کامنت های همه ی مطالبتون پاسخ بدید؟؟؟؟
    نمیدونم این که جواب یک سری خاص از کامنتارو میدید چه نوع طرز فکری پشتشه اما بالاخره ما هم بازدیدکننده ایم دیگه!!!!!
    کامنتایی که در مطلب ” استراتژی ادامه تحصیل ” نوشته شده رو دوست ندارید یا …..؟
    من فکر میکنم شما فقط و فقط جواب اون هایی رو میدید که یه احساس یا یه نظر رو بیان میکنند که از نظرتون جالبه.درسته؟
    سوالات ما هم برامون جالبه ها…یه سری صفحات اصلا جواب کامنت ندارن.
    بازم ممنون از نوشته های اثر بخشتون

  • اکبری گفت:

    چه حیف

    من این شب رو از دست دادم
    ظاهرا خیلی عالی بوده . برای شب عید برنامه ندارید؟…اگه دارید زودتر خبر بدید لطفا …من دوست داشتم باشم . گرچه با این حجم بازدید خوب و مشغله شما ، احتمالا درخواست معقولی نیست ….راستی من از بر و بچه های تربیت مدرس م، راه تون اونورها افتاد خوشحال می شم ببینم تون

  • آوا گفت:

    سلام.شب یلدا فال حافظتون و گوش نداده بودم آقای شعبانعلی.امشب بعد از اینکه کل روز تا همین الان روی پایان نامه م کار کردم و حسابی خسته شدم یادش افتادم.وصف حالم بود.چقدر حس خوبی بهم داد.خیلی خیلی ممنونم ازتون.

  • فاطمه کوشکی گفت:

    متن کامنتم این بود :سلام محمد رضای عزیز .واقعن خجالت میکشیدم بازم بگم جواب ایمیل من چی شد. با خودم گفتم شاید معضوراتی داره که جوابمو نمیده .ولی این اخرین باره که ازت تقاضا میکنم چون مطمعنن دفعه بعد اصلن روم نمیشه.با احترام فراوان
    ۳ دی ماه ۷:۰۴ ب.ظ

  • فاطمه کوشکی گفت:

    محمدرضاجان بعد از ۸ روز حتی کامنتمم تایید نکردی!!!!!!!!!!!!!!

  • ليلا (تبريز) گفت:

    كامنتارو تا صفحه پنج تونستم بخونم،چشام در اومد،خدا قوت به همه دوستان و محمدرضاي عزيز

  • آزاده م گفت:

    سلام و خدا قوت
    ببخشید کامنتهای من از دیروز ناپدید میشن 🙂 چون قبلا گفته بودید یادآوری کنیم، اطلاع دادم. ممنونم

  • آتنا گفت:

    سلام، خسته نباشید، چه حیف که من برای بهره بردن از همنشینی ،دیر متوجه شدم ولی برای گفتن حرفهام ، انگار که خیلی دیر نیست…
    دوران کودکی با این طعنه دوستان سپری شد : ” آخه تو چقدر ساده ای …” دوران نوجوانی با نصیحت دلسوزان :” که یه خرده زرنگ باش، حواست رو جمع کن و از دیگران یاد بگیر…” دوره ۱۹٫٫۲۰ سالگی که دوره مواجه شدن با دنیای واقعی بیرون بود ، تقریبا به این نتیجه رسیده بودم که بهترین حالت من برای دیگران( دوستان و نزدیکان) همین حالت ساده و راستگو و دیگرخواه هستش ولی چیزی که ناراحتم میکرد ، داشتن حس فریب خرده بود ، حس اینکه دیگران از این سادگی و صمیمیت که من به همراه داشتم ، “استفاده” میبردند ولی پذیرا نبودند و این رو به پای بلاهت میگذاشتند ، گرچه همه بر این باور بودیم که انسان ساده-ابله- ( از نظر اوشو کسی که بدون هیچ پیش زمینه آلوده کننده ولو سود آور به دنیا و مسائل مینگرد- البته برداشت من-) هستی رو بیواسطه درک میکند و و کمتر آلوده به منیت و فرافکنی است. ولی در عمل سادگی ارزش شمرده نمیشد. در پی مصاحبه های کاری بعد از گذشت از ننگ “بدون سابقه” که علی رغم توصیه های دوستان توانستم بدون دروغ ، کاری را دسته پا کنم ، هنوز خوب به یاد دارم جمله مدیرم را که نصیحت دوستانه میکرد : ” شما با استعدادی ولی از این سادگی بیا بیرون ، سیاست داشته باش، برای پیشرفت کارت خوبه” مابقی حرفهایش درست یادم نیست چون داشتم به این فکر میکردم که بعضی کلمات چقدر در زندگی “تکرار” میشوند. پس من سعی کردم که سادگی ام را کنار بگذارم و سیاست داشته باشم، سعی کردم آدمها را نه سفید و نه سیاه که خاکستری ببینم و از تمام تهدیدهای کاری فرصت بسازم … من پیشرفت چشم گیری کردم چه در کار و چه در ارتباطات با دیگران و اطرافیانم ولی …من هنگام ساختن پازل های موفقیتم، تکه های پازل روح خودم رو گم میکردم.من هنگام “بازی” با مفهومها ، با کلمات ، با آدمها با … ، “خود بودن ” رو میباختم و شبها که همه مشتاقن برای استراحت ، بین من و وجدانم غوغایی برپا بود ، با خودم میگفتم: ” من که کاری نکردم من هم مثل بقیه عمل کردم ، پیشرفت و موفقیت حق منه ، مگه فقط تو خوبی و دیگران بد و خودخواه هستند ، دست بردار از این جا نماز آب کشیدن ، تو فقط میخوای روی بلاهت و حماقتت سرپوش بگذاری” و در مقابل تمام ادله های منطقی من ، فقط یک جواب از وجدانم کافی بود تا شونه هام از ترس بلرزه :”همه جور میشه زندگی کرد، راحت باش، ولی یادت باشه خدا انسان را “تنها” آفریده و تنها میآیی و تنها هم میری، اون موقع که تنها میری، میپسندی که این جوری زندگی کرده باشی؟؟؟”من تا جایی که “خودم” امانم میداد در شرکتی میماندم و وقتی که دیگه نمی توانستم ، با یک دلیل خیلی شیک ، یک خداحافظی خیلی شیک و حرفهای فرو خورده ، اعتراض ها خفه شده به محل کار جدید میرفتم و وقتی که در اونجا هم “اخلاقیاتم” یقه ام را میگرفت ، “خودم” ، اخلاقیاتم” ،”وجدانم ” و “غرورم” را برمیداشتم و باز هم با یک دلیل شیک و یه خداحافظی شیک رهسپار جای جدید میشدم، واینقدر این نمایش رو خوب اجرا میکردم که آلان هم از محل کار قبلیم دعوت به همکاری دارم ، در مصاحبه های کاری اگر جوابهای “خودم” را میدادم ، من میماندم و چنارهایی که زیر پایم سبز میشد ولی وقتی جوابهایی که دوست داشتند بشنودند، را میگفتم برنده بودم… چه حال بدیه وقتی میمانی که راست بگویی و از دست بدی یا دروغ که نه،شیکتر بگویم با کلمات بازی کنی و چیزی را بگویی که خریدار دارد… این دغدغه بی پایان روزگار من است تا تصمیم گرفتم که دوره اصول و فنون مذاکره ای بیایم که شاید راه صحیحی پیدا کنم ، راهی که باشد که به این جنگ درونی پایان دهد ، راهی که “باشد” و من از آن بی خبر باشم ، البته این “خودم” باز هم پا پیش گذاشت و هشدار داد که:” به دنبال استادی باش ، که “راه درست” را نشان بدهد و نه راه را “درست ” نشان بدهد.استادی که دغدغه ات را بلاهت نشمارد “.سوء برداشت نشود خدای نکرده ، من نمیگویم که من سپیدم و دیگری سیاه، من از یک تمایز صحبت نمیکنم ، از یک تفاوت حرف میزنم ، تفاوتی که من در ارتباطاتم ( با خودم ) دارم ولی دیگران ندارند. گرچه تمام این مسائل از دید دیگران پنهان است و فقط گاهی به عنوان درد و دل آن هم با یک دوست صمیمی گفته میشود.دوستی که از آقای شعبانعلی اسم برد و سایت گوگل مرا به تراست زون لینک داد و فایل عزت نفس را شنیدم ، البته هنوز قسمت اولم … نمیدانم که بیان این ارتباط ،بین آنچه برای من دغدغه است و آنچه که لطف است برای راهنمائی دوستان، جسارت است به شما یا نه … اگر هست لطفا مرا عفو کنید و اگر نه لطفا راهنمائی … سپاسگزارم از “وقتی”که برای شنیدن ، گذاشتید.

    • با دقت و حوصله خوندم آتنا.

      آره. راست می‌گی. ما معمولاً روند آموزش و تربیتمون جوریه که حیله‌گری و سیاست‌‌ بازی رو معادل «هوشمندی» می‌دونیم. دو بار این متن رو خوندم و دیدم دغدغه‌ی خیلی از ماها هست. امیدوارم بهانه‌ای بشه که بیشتر راجع بهش حرف بزنیم…

    • پسرک خامه فروش گفت:

      سلام آتنا عزیز
      واقعا زبونم بند اومده… کلمات رو نمیتونم جفت و جور کنم برای تشکر ازت..
      جملات “دل”م از زبون تو بیان شد! زبون “من” توانایی « فریــاد» این جملات رو نداره! 🙁 نکه نخواد، نمیتونه…

      محمدرضا ! راهنمائی کن! لطفا…
      ما دو تا رو راهنمائی کن..:(

  • آذر گفت:

    اییییییییییییییین فوق العادهههههههههست

  • نرگس آزادي گفت:

    محمد رضاي عزيزم خدا قوت
    ممنون ميشم يه نيم نگاهي هم به ايميل من بفرستي
    بخدا گناه دارم

  • مجتبی گفت:

    محمدرضا جان سلام
    من نه شب اول و نه شب دوم نتونستم به موقع حضور داشته باشم میخوام داستان مختصری از زندگی کاریم برات بگم و ازت مشورت بگیرم،من از خیلی سال پیش قبل از اینکه وارد دانشگاه بشم کار کردن جدیم رو با شاگرد بنایی شروع کردم و همزمان با ورود به دانشگاه یکسری فعالیتهارو تو یکی از سازمانهای شهرداری آغاز کردم که بیشتر بحث علاقه و دغدغه ها بود با یه گروه از دوستان،تو این سالها فروشندگی پنجره ی دوجداره کردم و همچنین تو یه فروشگاه کیف و کفش هم مدتی رو فروشنده بودم از سال۸۸ که هنوز هم تقریبا ارتباطاتی باهاشون دارم،در کنار همه ی این کارا فعالیتم رو در سازمان مربوطه ی شهرداری ادامه دادم تا اینکه دو تا کتابخونه رو تحت عنوان بخش خصوصی گرفتیم(باشرکتی که خودم ثبت کردم که الآن من هیچ سمتی تو این شرکت ندارم،)در حال حاضر یک شیفت تو این کتابخونه ها کار میکنم و اپراتور سالن های آمفی تئاتر هم هستم،(آقای محمدرضا جباری یکی دو باری تو سالن ما برنامه داشته)مدتی دست فروشی یک سری از تولیدات خودم رو هم انجام میدادم(یه جور نون روغنی)حالا بخاطر زمینه ای که تو بحث کیف و کفش و چرم دارم چون اون فروشگاه تولیدی کفش چرم هم داره،میخوام وارد این صنعت بشم بطور جدی و تمام توجهم رو به این کار معطوف کنم بنظرت این کار تو این شرایط عاقلانست؟تو این فکرم که یکسری محصولات با ضایعات چرم کارگاه درست کنم.بیست و چهار سالمه،دانشجوی مدیریت بازرگانی و همچنین سایت شعبانعلی دات کام هستم،تو شهر ارتباطات گسترده ای با اقشار مختلف دارم خصوصا دانشجوها،راستش چند وقته قاطی کردم،انرژی و زمان زیادی صرف کار میکنم اما دوست دارم یه کاری رو شروع کنم که واسه ی خودم باشه،وقتی تو رادیو در رابطه با از این شاخه به اون شاخه پریدن نقل قولی از معلمت کردی یاد خودم افتادم،حس میکنم اگه این کارو شروع کنم پریدم رو یه شاخه ی جدید و مدام فکر میکنم که بگردم ببینم چه قابلیت و مزیت بهتری دارم که تو اون موفق میشم فکر میکنم دچار وسواس شدم…

    • مجتبی دوست خوبم.
      چقدر خوب که اینجا برای من همه چیز رو توضیح دادی. حالا خیلی بهتر همدیگر رو می‌شناسیم و می‌تونیم حرف بزنیم و همفکری کنیم.
      من به نظرم انتخاب حوزه‌ی چرم، به توجه به: «بازاری که هنوز براش وجود داره» و همینطور «تجربه‌ی قبلی تو» و همچنین «دانش مدیریتی» که به صورت رسمی و چارچوب‌دار به دست آوردی گزینه‌ی خوبی به نظر می‌رسه.

      به نظرم اگر می‌خوای چنین کاری انجام بدی، لطفاً لطفاً یک طرح کسب و کار بنویس. نه از این طرح‌هایی که فقط می‌نویسند تا رانت اقتصادی خودشون رو مستند و منطقی جلوه بدهند و وام بگیرند. بلکه طرحی که بتونه آینده رو برای تو شفاف‌تر کنه.

      راستی امروز و فردا دارم حرف‌هایی رو که در حوزه‌ی برند در شیراز و کارآفرینی در علامه زدم به همراه برخی حرف‌های دیگرم، تحت عنوان «دامهای کارآفرینی» به فایل صوتی تبدیل می‌کنم که روی تراست زون بگذارم 🙂

      امیدوارم اون هم به دردت بخوره.
      در مورد طرح کسب و کار هم تلاش می‌کنم توی همین روزها مطالب کامل و خوبی بنویسم.

      • مجتبی گفت:

        خیلی خیلی ممنون استاد…

      • پسرک خامه فروش گفت:

        من واقعا شرمندم، و عصبانی از دست خودم…!
        که توانایی اینو “فعلا” ندارم که بتونم مسائل خودمو خوب توضیح بدم.
        ولی این توانایی رو دارم که ۳ صفحه حرف رو توو ۳کلمه ابراز کنم! و بعد تازه توقع دارم که مخاطبم کل اون حرفارو از ۳کلمه من متوجه بشه و درک کنه!!! 🙁

      • طاهره جلیلی گفت:

        آخ جون! فایل جدید رو trust zone!عالیه محمدرضا! اگه کمکی برای تهیه فایلش از منم بر می آد بهم بگو حتماً…

      • بهروز گفت:

        سلام
        محمدرضا جان میتونم خواهش کنم اگر در روزنوشته ها در مورد طرح کسب و کار مطلبی (طبق فرمایشت کامل و کاربردی و نه طرح های رایج،مبهم و غیر مفید ) به اختصاص نوشته ای راهنماییم کنی ؟ به شدت نیاز دارم.
        در گوگل جستجو کردم اما مطلبی به این عنوان در روزنوشته ها پیدا نکردم .
        بینهایت ازت ممنونم

        • بهروز گفت:

          سلام و عرض ادب به صاحبخونه ی رئوف
          اول از همه معذرت میخوام که باز دقیقه یا دقایقی وقتت را میگیرم .
          با شرمساریِ بسیار اجازه دارم یک بار دیگر پرسشم را در مورد راهنمای مطلبی به قلم خودت مختص طرح کسب و کار بیان کنم ؟
          ممنون میشم اگر پاسخ دهی محمدرضاجان

  • هايده باقري گفت:

    آقاي مهندس شبانعلي عزيز سلام و خداقوت و هزار تبريك به خاطر جمع دوستان صميمي كه داري كه البته براي شما كه استاد مذاكره اي دور از ذهن نيست كه بتوني چنين جمع صميمي رو در كنار خودت داشته باشي
    هزار بار از بودنت تشكر مي كنم و از اينكه بدون منت دانسته هات رو در اختيار ما قرار ميدي سپاسگزارم كه اينگونه به بهتر شدن دنياي اطرافيانت كمك شاياني مي كني
    من يه اي ميل براي شما فرستادم و تقاضاي مشاوره كردم اگر برايتان امكان پذير بود و فرصتي داشتيد كمك بزرگي به من مي كنيد تا مسير صحيحي را بيابم . با تشكر فراوان پاينده باشيد.

    • چشم هایده جان. همین امروز رو به من وقت بده 🙂

      • هايده باقري گفت:

        سلام شرمنده شدم قربان ! بايد ببخشيد لابد لحنم خيلي دستوري و رسمي بود ؟ :))))البته اينم يكي از مشكلات منه ديگه ! سپاسگزارم اگرم جواب نديد بازم دوستتون داريم و بسيار از شما مي اموزيم

        • هايده باقري گفت:

          ميدونيد چيه ؟؟بودن ادمهايي مثل شما حس امنيت فوق العاده اي ميده امنيت بابت اينكه ادمهايي هستن كه زبونت رو مي فهمن و برات گوش شنوايي دارن بازم سپاسگزارم كه هستي و مي شنوي و كمك مي كني

        • هایده. نه اتفاقاً. مشکل نوشتن اینه که حس آدم منتقل نمیشه.

          اون «چشم» که من گفتم رو با این تصویر تصور کن:

          محمدرضایی که خم شده و داره تعظیم می‌کنه و خجالت می‌کشه که داره این کار رو با تاخیر انجام می‌ده…

          • هايده باقري گفت:

            :)))) ما دوستون داريم استاد
            حق باشماست اين مشكل تو نوشتن هميشه هست كه ادما با شرايط خودشون نوشته ها رو مي خونن و تخمين مي زنن منم تخمينم با توجه به احساسي بود كه گاهي به خودم دارم كه خيلي رسميم

  • نسیم گفت:

    محمدرضا جان سلام
    باز هم مثل همیشه تشکر بینهایت از بودنت ، محبتت و توجهت به این خونه مجازی. چند روز هست نتونستم کامنت بذارم برات بدلیل مشکلی که داریم و ذهنمون خیلی مشغوله …
    استاد گرامی یه ایمیل برات فرستادیم(با همین ایمیلم از طرف من و همسرم) اگه لطف کنی و جواب بدی کمک بزرگی به ما کردی. میدونم سرت خیلی شلوغه و من چون عنوان عضو جدید خونه مجازیت هستم نمیشناسی اما امید دارم ایمیل رو بخونی و جواب بدی.
    منتظریم
    ممنون

    • نسیم عزیز. هنوز ندیدم. اما تا فردا صبح می‌بینم و حتماً جواب می‌دم.
      می‌دونم نمی‌تونم حرف‌ها و توصیه‌های پخته و ارزشمندی داشته باشم. اما همینکه می‌بینم من رو دوست و محرم خودتون می‌دونید برام به اندازه‌ی یک زندگی ارزش داره 🙂

      • نسیم گفت:

        ممنون محمدرضا جان که اینقدر سریع جواب دادی به کامنتم(همینم منو خیلی خوشحال کرد) . اما واقعیت اینه که توی بازی سختی قرار گرفتیم و بعد از خدا تشاید تنها کسی که میتونه به ما تو این زمینه کمک کنه شما باشید چون واقعیت اینه که کسی رو تا به حال ندیدم که تو این زمینه کار کرده باشه و بتونه کمکمون کنه…
        اگه حتی جوابت به ما هم منفی بود هیچ ناراحت نمیشم چون مطمئنم اگه میتونستی کمک میکردی…
        باز هم یه دنیا ممنون

  • عطیه گفت:

    سلام استاد
    خسته نباشید
    من دیشب نتونستم توی مهمونی باشم..البته کامنت هارو خوندم واقعا از این جمع لذت بردم از این که هستید و با تموم مشغله هاتون وقت میذارید و از این کار خوشحال میشید ممنونم
    من و همه ی دوستان آرزوی خوشحالی و آرامش شمارو داریم.

  • ستایش مطهر گفت:

    با سلام،
    شب یلدا قصد داشتم در مهمانی با شکوهتان شرکت کنم. آمدم، لحظاتی چند حضور داشتم ، اما نمی دانم چرا حس ماندن نداشتم، پس رفتم. چون احساس میکنم کسی که به این خانه می آید و در چنین محفلی حضور می یابد باید با قلبش بیاید.
    دی شب آمدم از ثانیه های ابتدایی، مشکلاتی در دریافت صفحه داشتم، میانه ی راه می خواستم مانند شب گذشته اش ترک کنم این خانه ی مجازی را. اما این بار چیزی در قلبم ندا می داد که بمان.
    ماندم تا آخرین لحظات و اکنون خوشحالم که ماندم و حضور داشتم.
    این کامنت، کامنت تشکری است از سوی من.
    دوستان عزیزی که شرکت داشتند صمیمانه از حضورشان تشکر می کنم که با حضور شما این شب معنی پیدا کرد. با نوشته هایتان خندیدم، به فکر فرو رفتم و به گذشته هایی پای نهادم که به مانند شما مشکلاتی داشتم. اما خوشحالم، خوشحالم از اینکه اکنون کسی را کنارتان دارید که می تواند شما را راهنما باشد و بدون هیچ چشم داشتی یاریتان رساند. از شما به خاطر سوالاتی که کردید ممنونم چون با جواب آنها اطلاعاتی بزرگ بر دانش کوچکم افزوده شد.
    و اما صاحبخانه های این خانه ی مجازی.
    این اولین تجربه ی من بود که چند ساعت در نت با کسانی باشم که از نزدیک ندیدمشان. از شما ممنونم که بستری را فراهم آوردید تا چنین حس زیبایی را برای اولین بار تجربه کنم.
    محمدرضا، آقا معلم مهربان و دوست داشتنی ام، محمدرضا جباری عزیزم، سمیه تاجدینی گلم و همه ی عزیزانی که اسم تان را نمی دانم اما حضور داشتید صمیمانه سپاسگذارم. اسم تان را بر دفترچه قلبم ثبت کردم.

    پ ن: با خودم تصمیم گرفتم توانمندیهام رو در زمینه ی ارتباط آنلاین افزایش بدم چون واقعاً احساس کمبود می کنم. باید روی رهبری آنلاین ام بیشتر کار کنم.

  • محمد مهدی گفت:

    دروود مجدد محمد رضا جان من فایل ضبط شده را فرستادم به ایمیلت عزیزم 🙂 پاینده باشی

  • zeynab گفت:

    سلام من دومین شب نشینی حضور نداشتم ولی کامنت ها رو خوندم
    به عنوان یه تازه وارد ، جالب بود هم کامنت ها وهم دنیای مجازی ت و هم افراد قبیله ت استاد
    ممنون بابت این یلدای قشنگ و متفاوت

  • نرگس آزادی گفت:

    محمدرضا جانم اگه اجازه بدی به تو و همه ی هم قبیله ای ها شب بخیر بگم؟
    شبتون پرستاره خوشحال شدم از بودن در کنارتون
    دوستتون دارم

  • سمیه گفت:

    بچه ها..اگه میخوان با هم گپ بزنن..من برای تایید کامنت ها در خدمتشون هستم

    • سپید گفت:

      سمیه جان واقعا ازت ممنونم که انقدر با ما حوصله میکنی
      شب خوبی داشته باشی عزیزم خیلی زحمت میکشی برامون

    • آزاده م گفت:

      عزیزدلم سمیه جان شما هم برو استراحت کن..ممنون بابت زحمت هایی که میکشی. شب خوبی داشته باشی.

    • آوا گفت:

      سمیه خانم سلام.واقعا ازتون ممنون بابت اینهمه تلاش و زمانی که برای ما گذاشتید و این فداکاری ای که می کنید.شبتون خوش.شما هم استراحت کنید

    • پسرک خامه فروش گفت:

      خدا قوت خانم تاجدینی

    • شهرزاد گفت:

      سمیه جون ببخش که اینقدر خسته ات کردیم. لطفا دیگه تایید کامنتها رو بذار برای فردا و برو استراحت کن عزیزم. ممنون بابت همه لطفت. شبت خوش.

    • طاهره جلیلی گفت:

      مهربون…

    • محسن نوری گفت:

      سلام سمیه جان
      خسته نباشید و خدا قوت میگم به شما و همه تیم کاری آقای شعبانعلی. چیزی که میگم ربطی به این نوشته نداره.
      من گاهی اومدم و دیدم کلی کامنت زیر کامنتهام نوشته شده. اگه امکانش بود همه کامنتهای در جواب یک کامنت برای کامنت گذار ایمیل بشه خیلی خوب بود.
      ممنون از زحمات خستگی ناپذیر شما

  • مريم .ر گفت:

    شب همه ي دوستان عزيز بخير. فردا ميام ادامه ي كامنتهارو ميخونم. بسياااااااااااااااااااااار از همصحبتي با شما لذت بردم.

  • دوستان خوبم. من دو شب هست که کلاً بیدارم و الان هم باید برم یک نامه‌ی مهم بنویسم. با اجازتون الان می‌رم و البته فردا و روز‌های بعد هم هنوز کامنت‌های زیر این پست رو می خونم و پاسخ می‌دم.

    نمی‌تونید تصور کنید که حضور تک تک شما و تک تک کلماتتون، چگونه من رو – که کمتر چیزی هیجان زده‌ام می‌کنه – به هیجان میاره. شاید در حالت عادی کمتر کامنت‌ها رو جواب بدم ( به دلیل محدودیت فرصت). اما امیدوارم از بحث‌های این یکی دو روز نتیجه گرفته باشید که با شما زندگی می‌کنم و تمام حرف‌های شما رو حفظم و اگر روزی احساس کنم که نمی‌تونم ببینمتون، انگیزه‌ی زیادی برای زندگی نخواهم داشت…

    • مريم .ر گفت:

      شبت بخير محمدرضاي عزيز. برات قلبي پر از شادي و حال خوب آرزومندم.

    • شیما گفت:

      شب بخیر

    • مریم ز گفت:

      ما هم ممنونیم
      میزبان فوق العاده ای بودین، مثل همه ی روزهای دیگه.
      انشالله به زودی باز هم مهمان شما باشیم.

    • آزاده م گفت:

      بسلامت استاد. خدا قوت.شب بخیر

    • شاگرد کوچک تو گفت:

      لطفاً لطفاً لطفاً به خاطر خودخواهی ما !!! بیشتر استراحت کنید. شب خوش

    • طاهره جلیلی گفت:

      مرسی از میزبانی خوبت… یکمم استراحت کن که سالم و سرحال بمونی…. شبت سپید و آروم…

    • آوا گفت:

      از صمیم قلب بخاطر حضورتون ممنون.خدا قوت و همیشه سلامت و شاد باشید.شبتون بخیر معلم گرامیم

    • پسرک خامه فروش گفت:

      دوست دارم،
      خیلی دوست دارم…

      کلماتت جرقه توو دل آدم میندازه…
      امید ،
      صمیمیت،
      عشق…
      خیلی دوست دارم…

    • شهرزاد گفت:

      یه خبر جدید … ما هم دیگه داریم با شما زندگی می کنیم … خیلی ممنوووون بابت همه چی ی ی محمدرضای عزیز … همه چی: یعنی همه چی ی ی ی … همین!
      شبتون خوش و شب همه دوستان عزیزم هم بخیر.

      • طاهره جلیلی گفت:

        شهرزاد من دو شب قبل رو خیلی حس خوبی داشتم .. دقیقاً حرفت عین تجربه ام بود… خوشحالم از بابت این زندگی دست جمعی…

        • شهرزاد گفت:

          طاهره جون، دوست نازنینم آره واقعا برای من هم یه تجربه شگفت انگیز و دوست داشتنیه. همه شماهایی که توی این خونه این برام عزیزین. این خونه پر از انرژی مثبت و عشق و آگاهی و صمیمیت و سخاوته و این زندگی کردن ما رو تو این خونه و در کنار هم به تجربه ناب و لذتبخش تبدیل میکنه. امیدوارم چراغ این خونه همیشه روشن باشه و صاحبخونه ارزشمند و مهربونش همیشه سلامت و دلش گرم و آروم.

    • علی گفت:

      خیلی خوشحال می شم وقتی میشنوم با حرف های ما هیجان زده میشی
      و ناراحت ، وقتی دوباره جمله ی “انگیزه‌ی زیادی برای زندگی …”
      محمد رضا تو به خیلی ها امید میدی
      ممنون برای همه چی ، من منتظر جوابم هستم
      شبت بخیر

    • عارفه گفت:

      ممنون از شما شب خوش

    • سجاد گفت:

      شب خوبی داشته باشی استاد عزیز و همه دوستان عزیز ، محمدرضا مرسی بابت این برنامه یلدا خیلی ایده جالب و خوبی بود
      شب همه دوستان که با کامنتاشون این پست رو ماندگار کردن بخیر، امیدوارم فرصتی ایجاد بشه که تو دنیای واقعی دور هم جمع بشیم
      از سمیه تاجدینی عزیزم تشکر میکنم و خسته نباشید میگم بهت خانم امیدوار 😉

    • سپید گفت:

      خوب بخوابی محمدرضای مهربون

    • آیدا گفت:

      نمیدونم چطور باید از شما تشکر کرد-همیشه این مشکل ر ا در ارتیاط با افرادی مثل شما دارم.

  • الهه.د گفت:

    محمدرضای گرامی و دوستان خوبم ! خوندم ،لذت بردم ، امیدوارم این ۳ ماهه آخر ۹۲ رو خیلی خیلی خوب بگذرونید .

  • شاگرد کوچک تو گفت:

    محمد رضا وقتی تو یک طرف صحبت نیستی حس بدی دارم ) :

  • سعیده (آذر) گفت:

    سلام به همه دوستان عزیز و صاحبخانه ی بسیار عزیز…محمدرضا تا حالا شده که انگیزتو از دست بدی و یا خیلی بی انگیزه بشی؟ یا اینکه حیلی از دستاوردها که برات بسیار مهم بودن دقیقا بعد از به دست آوردنشون هیچ احساسی نداشته باشی؟ می خوام بدونم اگه توی این شرایط بودی چه چیزی بهت انگیزه داده که دوباره شروع کنی؟ (من احساس میکنم جدیدا در تعلیق عجیبی به سر می برم، خیلی معنای اهداف و زندگی برام فرق کرده، احساس میکنم توی هر جریانی یک نگاه سوم شخصی دارم که خیلی آرام و عاقل از کنار همه چیز میگذره، مثلا اگه بحثی پیش بیاد که تا چند وقت قبل کلی این در و اون در میزدم تا نظر خودم رو اثبات کنم الان اصلا برام مهم نیست که حرف شخص دیگری به کرسی بشینه، مثلا اگه دو نفر باشیم برای کسب یه شغل عالی، واقعا برام مهم نیست که برنده باشم یا بازنده، حتی شاید به طرف مقابلم کمک هم بکنم…)

  • علی گفت:

    سلام محمد رضا جان
    من خیلی وقت بود که در کامنت دادن فعال نبودم ولی الان گفتم بیام فیس تو فیس ! بهت سلام بکنم
    تشکر بکنم برای مطالب نه فقط قشنگی که، آموزنده و حتی بالاتر یعنی کاربردی ات که همیشه برامون به اشتراک میگذاری.
    من نا خواسته همیشه حس می کردم با تو دوست هستم ؛ این حتما به خاطر رفتار گرم و صمیمی و راحت تو با جامعه اطرافت هست.
    همیشه دوست داشتم به این دوستم کمک بکنم ، همون جور که تو به من کمک می کنی.
    ولی هیچ وقت راه خوبی پیدا نکردم ؛ اون زمانی که یکم رادیو دیر به دیر ریلیز می شد فکر می کردم می شه بخش هایی از کتاب رو به جات به خونم برات بفرستم ولی واضح بود که هیچ چیز دهن گرم تو نمیشه ؛ بعد به فکر تراست زون و ترجمه افتادم …
    خلاصه خیلی هیچ کار نکردم !
    حالا خیلی خوشحال می شم خودت به من راهنمایی بکنی و بگی چه طور میشه در این پروسه کمکت بکنم ؟

    • حالا که فهمیدم حوصله‌ی کمک داری، حتماً مزاحمت می‌شم. ویژگی اصلی تمام کامنت‌های تو رو، منطقی بودن و منصفانه بودن می‌دونم علی.

      • علی گفت:

        محمد رضا اگه الان چشم تو چشمم واستاده بودی می گفتم چه خوب بادی لنگویج من رو خوندی ولی الان باید چی بگم!
        بگم “کامنت لنگویج” من رو خوندی !!؟ (که صد البته و جدا از شوخی همچین لنگویج و توانایی رو من در تو میبینم)
        ولی خیلی برام جالب بود که تو هم من رو تحلیل کردی (کاری که ما متاسفانه برای نزدیکانمون هم نمیکنیم) هم از اون مهمتر بعد این همه مدت بیاد داشتی !
        کنار یوزر من در پنل مدیریتیت تگ گذاشتی ؟
        خیلی برام جالبه ، آخه چطور یاد مونده و چرا ؟
        —————————
        فکر نمی کردم پیشنهاد من رو برای کمک قبول کنی ولی خوشحال شدم که تعارف نکردی
        فکر می کنی چه جوری بتونم کمک کنم ؟

  • ستایش مطهر گفت:

    توی صفحه ی تقدیم پایان نامه ام، نوشته بودم تقدیم به همه ی کسانی که برای توانمندسازی ایران عزیز می کوشند. شب خوش آقا معلم. همیشه سلامت باشی و ادامه بده مثل خودت برای توانمندی کشورمون. خدانگهدار

  • زهرا گفت:

    چقدر زود گذشت….
    حواسم به وقت نبود وگرنه دقیقه اخر کامنت نمیگذاشتم.
    خوشحال شدم ممنونم از شما
    خداقوت و شب همگی به خیر

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser